کتاب جامعه باز و دشمنان آن (نوشته کارل پوپر) جلوی چشمم بود. کاری به محتوا و بحثهای کتاب ندارم و اینکه چقدر آراء و افکار پوپر برای ما ممکن است دوست داشتنی یا دوست نداشتنی باشد. (البته در جامعهی اهل مطالعه و اهل علم، میشد بپرسیم: چقدر آراء و افکار پوپر را میشناسیم. بر آن نقد داریم یا میپذیریم. اما چون کلاً شان عموم مردم ما، اجل از وقت گذاشتن و شناختن است، دوست داشتن و دوست نداشتن یا همان حب و بغض، تعبیر بهتر است. خوشبختانه حب و بغض، نه به وقت نیاز دارد نه شعور).
بگذریم. داشتم میگفتم کار به آراء پوپر ندارم. فقط میخواهم بخشی از تداعیهایی را که در ذهنم ایجاد شد برایتان بنویسم:
با خودم فکر میکردم که کسی مثل پوپر (یا صدها نویسندهی بزرگ که در طول این سالها از آنها نام بردهام) ایدهای در ذهن داشته. میخواسته در مورد جامعهی باز و دشمنانش بنویسد. چنین حجمی از مطلب و بحث و استدلال و اشاره را نوشته.
اگر ما بودیم و همین ایده را در ذهن داشتیم چه میکردیم؟
بعید نبود که آن را در چند سطر بنویسیم و روی اینستاگرام بگذاریم. برای عکس هم از پای باز روی برف زمستانی استفاده کنیم (به هر حال جامعهی باز و پای باز در باز بودن مشترک هستند و فصل مشترک بسیاری از عکسهای اینستاگرامی با کپشنهایشان در همین حد است. تازه برف هم، میتواند به سرمای بسته بودن اشاره داشته باشد).
شاید هم آن جمله را توییت میکردیم.
شاید هم – اگر کسی مثل من چنین ایدهای در ذهن داشت – آن را در سه یا چهار یا پنج هزار کلمه مینوشت و ده بار قبل از متن، در قالب پیشنوشت باید غلط کردم و عذرخواهی و ببخشید مینوشت تا خواننده از طولانی بودن متن آزار نبیند (یا برای خواندن یک متن طولانی آماده شود).
شاید هم در حال رانندگی در خیابان یا همزمان یا پیاده روی روزانه، یک فایل صوتی ضبط میکردیم و روی کانالمان میگذاشتیم تا احساس شیرین متفکر بودن را تجربه کنیم و این حس خوب، به سلامت جسم و جانمان بیفزاید.
بعید هم نبود یک کتاب ۱۰۰ صفحهای جمع و جور بنویسیم و قیمت سنگین هم روی آن بگذاریم (چون به هر حال، اندیشه و فکر من است و شما هم باید بهای رشدتان را بپردازید) و بفروشیم. تازه میشود رونمایی هم برگزار کرد و کلی عکس و فیلم و سلفی هم تولید کرد. هم فال است و هم تماشا.
شاید فرق بزرگان فکر و اندیشه و کوچکانی مثل من، این بوده که برای حرف خود و فکر خود، آنقدر ارج و احترام قائل بودهاند و آنقدر اندیشهی خود را اثرگذار میدانستهاند که برای تبیین آن وقت بگذارند. و احتمالاً باور داشتهاند که در بیان تفصیلی و با جزئیات، هم قدرت استدلال شفافتر میشود و هم ضعف های آن آشکارتر و همین مسئله، راه را برای تبیین و تکمیل مسیر اندیشیدن هموار میکند.
پی نوشت: بعضی دوستان هستند که آنچنان در باتلاق شرقی و غربی گرفتارند که احتمالاً از اول، به جای خواندن دقیق حرف من، به این فکر میکردهاند که چرا پوپر را مثال زد؟ این همه آدم. این همه نویسنده. آن دوستان عزیز هم، میتوانند برای تسلی خاطر خود، به اشارات و تنبیهات بوعلی فکر کنند. هر چند احتمالاً پوپر و بوعلی، به یک اندازه از اینها دور و برایشان دست نیافتنی هستند.
امروز که داشتم بر میگشتم خونه،رفتم سوپری خرید کنم که موقع حساب کردن چشمم خورد به فیلم ابد و یک روز. خریدمش(یادم اومد که تعریفش رو شنیده بودم) و الان که یکی دو ساعتی از دیدنش میگذره،فکرم همش مشغول اینه که اگه من جای سمیه بودم چه کار میکردم؟
منظورم اینه که اگه این خانواده رو یک سیستم (یا شاید یک اکو سیستم) در نظر بگیریم، چه دخالتی در این سیستم میتونه مفیدتر باشه؟ آیا رفتن سمیه میتونه محرکی برای این سیستم باشه که یه پاسخ بیش از حد داشته باشه؟ و چندتا سوال دیگه
راستش خودمم به نتیجه خاصی نرسیدم ولی خواستم با شما هم مطرحش کنم (شاید تمرین خوبی برای درسهای تفکر سیستمیمون باشه)
اگه فیلم رو ندیدین،به نظرم ارزش دیدن داره(فکر کنم از اول آذر توی اکثر سوپر مارکتها توزیع شده)
(امیدوارم متمم این کامنتم رو برای درس حمایت اجتماعی لحاظ کنه 🙂
با سلام حضور دوستان ،
با توجه به اینکه در کامنت و نظرات از ترجمه صحبت شد ، شاید بد نباشه یک مطلب رو که اتفاقی متوجه شدم ،برای دوستان هم تعریف کنم.خودم از translate.google زیاد استفاده می کنم .چند وقت پیش هنگام ترجمه یه کلمه از انگلیسی به فارسی، ترجمه گوگل مناسب نبود ،بنابرین یک ترجمه ی دیگه پیشنهاد دادم، که بعدش به صفحه ی دیگری منتقل شدم ( https://translate.google.com/community ) .این صفحه که با یکم گیمیفیکیشن طراحی شده، با ترجمه کردن جمله ها یی که برای شما نمایش میده ،به شما امتیاز میده. البته زبانهای مختلفی رو برای ترجمه میشه از لیست انتخاب کرد و بعد کار ترجمه شروع میشه .درضمن جمله های سخت و نا مفهوم رو میشه SKIP کرد .
مشارکت خوبیه که دیکشنری گوگل برای آینده تکمیل تر و بهتر بشه و شاید یه نوعی رزومه مناسبی بشه برای دوستانی که از سطح زبان خوبی برخوردارند.
سلام این کامنت من هیچ ربطی به این موضوع ندارد. اما دلم نیامد که این مطلب را ننویسم .
وقتی که محمد رضا از ابزار های مورد نیاز برای بازار کار مهندسی صنایع ، مطلبی را در مورد در خواست های یکی از دوستانش نوشت و آن روزی که آن مطلب را مشاهده کردم دلم می خواست این کامنت را بنویسم ، اما حیف که امتیاز های درس های اختصاصی متمم من به حد نصاب نرسیده بود .
امروز می خواهم بنویسم و با توجه به آمار افراد متممی (البته دقیق نیست ) که من به پروفایل های آن ها سر زده ام بیشتر باافرادی که رشته های آنها مهندسی کامپیوتر و آی تی بوده است مواجه شده ام.
گفتم شاید به دردشان بخورد که این ابزار ها را بنویسم .البته این را هم بگویم که تجربه من در رشته کامپیوتر ( شامل برنامه نویسی ، مدیریت پروژه های agile ، پایگاه داده ، شبکه ، معماری نرم افزار ، Enterprise Architecture ، وب )در کل در حدود ۹ سال است . اگر هم کاستی در رابطه با معرفی این ابزار ها مشاهده کردید به حساب کم تجربه بودن من بگذارید .
الف ) ابزار و کتاب هایی برای مهندسی نرم افزار گرایش های طراحی نرم افزار ، مدیریت پروژه نرم افزار ، برنامه نویسی ، پایگاه داده ، کار تیمی .
۱) معرفی ابزار هایی که دارای استاندارد جهانی برای مدیریت پرژوه های Agile , Scrum ,Kanban :
Atlassian Jira Software: http://www.atlassian.com/JIRA
Atlassian Confluence: http://www.atlassian.com/Confluence
البته سایت ها برای دسترسی ایران فیلتر شده و باید با فیلتر شکن وصل شوید .
۲) برنامه هایی برای تحلیل و طراحی و ساخت سیستم های نرم افزاری طبق متدولوژی ها
و استاندارد های Object Management Group )OMG ) :
Visual Paradigm: http://www.visual-paradigm.com
که البته برای این نرم افزار لایسنس اورجینالش را برای نسخه ۱۰ دارم و می توان برای دوستان بفرستم .
IBM Rational Rhapsody 8.0.6:
http://www.ibm.com/developerworks/downloads/r/rhapsodydeveloper
برای این ورژن هم لایسنس اورجینالش را هم دارم .
۳) برای پایگاه داده ها خانوداه SQL Server 2014,Access را برای بازار کار پیشنهاد می کنم . البته اوراکل هنوز در ایران بازار چندان داغی ندارد .
۴) زبان برنامه نویسی C# , JAVA را برای بازار کار پیشنهاد می کنم .
۵) آشنایی با ابزار هایی مدیریت نسخه های نرم افزاری و کار تیمی مانند GIT, Microsoft Team Foundation , GitHub را نیز توصیه می کنم . این ابزار های جدیدا مورد توجه شرکت های نرم افزاری قرار گرفته است .
۶) آشنایی با IDE های مورد نیاز :
Visual Studio 2012, 2013, 2015 for .NET Languages
Blend for Visual Studio: For GUI Design
Net Beans IDE 8.1 for JAVA
Eclipse MARS IDE for JAVA
۷) برای طراحی نرم افزاریEnterprise Application :
IBM.Rational.Software.Architect.v9.0
کتاب ها مورد نیاز برای طراحی نرم افزار و برنامه نویسی :البته من نسخه های انگلیسی آن را توصیه می کنم نه ترجمه های موجود در بازار :
۱٫ .۹۷Things.Every.Programmer.Should.Know: OREILLY
۲٫ ۹۷Things.Every.Software.Architect.Should.Know: OREILLY
۳٫ Object oriented Programing With JAVA : CThomas WU , McGraw Hill Publication
۴٫ OReilly.Csharp.6.0.in.a.Nutshell.The.Definitive.Reference.6th.Edition
۵٫ Clean Code Martin Fowler
۶٫ Clean.Code.A.Handbook.of.Agile.Software.Craftsmanship
۷٫ Csharp_in_Depth_Second_Edition MANNING Publication
۸٫ Microsoft .Net Framework Training Kit : Tony Northrup
این لیست در حال تکمیل است و برای چند روز آینده برای ابزار ها و سایر نیاز های بازار نرم افزار و آی تی کتاب ها و ابزار های بیشتری را معرفی خواهم کرد .
البته اگر آقای شعبانعلی موافقت فرمایند من لیست را تکمیل می کنم واگر ایشان تمایل داشتند می توانند آن را در یک نوشته جداگانه برای دوستان متممی خود معرفی کنند. مانند نوشته ای که در آن ابزار های مورد نیاز برای مهندسی صنایع توسط آقای شعبانعلی در رابطه با پاسخ سوال یکی از دوستانش شرح داده شده بود .
شاید با همین سواد کم خود، درقبال متمم و زحمات آقای شعبانعلی، بتوانم حداقل یک کار خیری برای دوستان خود کرده باشم .
با تشکر از متممی های عزیز و آقای شعبانعلی گل .
سعید فعله گری .
محمدرضا چطور میشه که بعضی ها هزاران صفحه درباره یک مطلب فکر می کنند و می نویسند ولی بسیاری از افراد (مثل من) از فکر کردن به اندازه یک صفحه درباره یک موضوع عاجزند! مشکل کجاست؟ اینکه کتابهایی در زمینه های مختلف میخونیم و تمرکز مطالعاتی نداریم، یا نه، مطالعه کافی داریم ولی زحمت فکر کردن به خودمون نمیدیم، یا اینکه فکرمون رو در یک زمینه پیگیری نمیکنیم و شرح و بسط نمیدیم، یا شاید یادگیری تکه تکه داریم.
علی.
از لحظهای که کامنت تو رو دیدم. احساس کردم که خیلی سوال مهمیه و دونستن جوابش هم طبیعتاً مهم هست.
اما راستش احساس کردم به عنوان کسی که بزرگترین و حجیم ترین کتابم، ۵۰۰ صفحه هم نیست و طویلترین نوشتههام هم به شش یا هفت هزار کلمه نمیرسن، شاید فرد مناسبی برای پاسخ دادن به این سوال نباشم.
اما از طرفی وسوسهی جواب نوشتن برای این حرف تو هم من رو آروم نمیگذاره.
تصمیم گرفتم برای اینکه «صلاحیت اظهار نظر» در زمینهی چنین دغدغهی مهمی داشته باشم، اول یک کتاب چند هزار صفحهای راجع به یک موضوع که دغدغهام هست بنویسم، بعد که کمی بهتر فضا رو حس کردم و لمس کردم، بیام جواب بنویسم.
به خاطر همین امروز صبح در جواب علیرضا (زیر مطلب مقایسه) اشاره کردم که میخوام یک سبک جدید از نوشتن رو شروع کنم.
قول میدم نوشتن اون مطلب که تموم شد (اگر عمر و فرصتی بود) برای این کامنت تو، یک جواب «مستند» بنویسم.
ایده خیلی خوبیه، حتی نوشتن یادداشت ها، سوال هایی که ذهن نویسنده رو درگیر میکنه و فکرها و مطالعاتی که برای پاسخ به اون سوال ها انجام میده، ذهن مخاطب رو بیشتر درگیر موضوع خواهد کرد.
سلام
فارغ از اینکه افرادی مثل پوپر چند صفحه کتاب نوشتند تا طرز تفکر خودشون رو بیان کنند ،فکر کنم به همت اونهایی هم که این کتابهارو ترجمه کردند هم باید غبطه خورد.
عزت اله فولادوند
احمد آرام
میرشمس الدین ادیب سلطانی
محمد حسن لطفی تبریزی
یحیی مهدوی
کریم مجتهدی
حمید عنایت
سیاوش جمادی
افرادی که اسمشون با انتقال فکر متفکران بزرگ گره خورده .وجور بیسوادی افرادی مثل من رو کشیدند که حالا حتی توان خوندن اون کتابهارو هم ندارم
متشکرم
محسن در تایید حرف تو، چند وقت پیش به شهر کتاب سر زدم تا برای چند نفر از دوستانم هدیه بگیرم.
در ردیف کتابهای فلسفی، چند کتاب دیدم که عنوانشان برایم واقعاً جالب بود.
کتابها را برداشتم ورق زدم.
شاید باور نکنی. اما بدون اغراق، فکر کنم در سه کتاب مجموعاً ۶ یا ۷ پاراگراف خواندم بدون اینکه یک جمله را بفهمم.
بعد یاد نسل مترجمانی افتادم که ترجمههایشان روح نواز بود. تو هم به نام بعضی از آنها اشاره کردی.
نمیدانم نظر تو چیست.
اما باور من این است که اگر مترجم خوب و قوی باشد، گاهی اوقات خواندن ترجمه میتواند بهتر از خواندن اصل کتاب باشد.
یک زمانی آنقدر احمق بودم که برای تقویت زبان آلمانی، با دیکشنری به جان چنین گفت زرتشت نیچه افتادم. دو فصل را هم خواندم. بعداً دیدم واقعاً حماقت است و خود آلمانی زبانها هم کتاب نیچه را درست نمیفهمند. نسخهی انگلیسی را هم بعدها خواندم.
ترجمهی داریوش آشوری را یک بار قبل از مطالعهی نسخهی انگلیسی خوانده بودم و دو یا سه بار هم بعداً خواندم.
بعد با خودم فکر کردم که:
محمدرضا. تو اگر به زبان آلمانی و انگلیسی تسلط کامل هم داشته باشی، باز هم ترجمهی فارسی آشوری برای تو بهتر از اصل حرف نیچه است.
ترجیح میدهم کسی که عرفان و رندی در شعر حافظ را نوشته کتاب نیچه را بخواند و برایم تعریف کند.
به هر حال من که شعورم در درک حافظ به اندازهی آشوری نیست، با توسل به چنین ترجمهای میتوانم از دریچهی مغز کسی که ادبیات خودم را میشناسد و دستگاه هستی شناسی حاکم بر ذهن ما را میفهمد، به نوشتهی نیچه نگاه کنم.
بسیاری از مترجمان (و شارحان) حرفهای – در نسلهای قبل – کسانی بودهاند که خود حرفی برای گفتن داشتهاند.
بنابراین، وقتی به سراغ ترجمههایشان میرفتی، تعبیر مولوی صدق میکرد که «بر طعم پسته آمده بودی، اما بر شکّر میافتادی». در مقایسه با مراجعهی مستقیم به متن اصلی، معرفت و شناخت و دانشی فراختر و ژرفتر نصیبت میشد.
مثال از این جنس کم نیست. بسیاری از ما، عربی هم بدانیم و مسلط باشیم، از فارسی حرف زدن علامه طباطبایی بیشتر میتوانیم پیام قرآن را درک کنیم تا عربی خواندن خودمان. همچنانکه از خواندن نهج البلاغهی علامه جعفری، دهها برابر بهتر میتوان نهج البلاغه را لمس کرد تا خواندن متن اصلی (البته منظورم در همهی مثالهای فوق، خوانندهی غیرمتخصصی است که صرفاً زبان مبداء را میداند. وگرنه خوانندهی متخصص داستان خودش را دارد).
بگذریم.
حرف تو را دیدم. دلم گرفت.
احساس کردم که آیا این فهرستی که تو تنظیم کردی، در سالهای آینده هم تکمیلتر و طولانیتر خواهد شد؟
یا مترجمان امروزی که عموماً ترجمه را صرفاً برای رزومههای فردی یا آکادمیک خود میخواهند، باز هم برای ترجمهی آثار فاخر فرهنگها و ملل دیگر وقت صرف خواهند کرد؟
چون منطق منفعتطلبانه و کوتهنگر حکم میکند که به سراغ کتابهای سادهتر، نویسندگان شناخته شدهتر و حجمهای کمتر بروند.
چون غرض ظاهراً در بسیاری از موارد، این است که صرفاً تعداد عناوین ترجمهها در رزومه افزایش یابد و البته اندک حق الترجمهای که بعید میدانم کسی که این صنعت را بشناسد، دل در گرو آن بسپارد.
از آرزوهای همیشگی من در حوزهی کتاب و کتابخوانی، این است که مترجمان و راویانی داشته باشیم که روایت آنها از کتابها، ارزشمندتر، شیرینتر و مفیدتر از مراجعه به اصل کتابها باشد.
تاریخ فرهنگ جهان و تاریخ کشور ما، از این افراد کم ندیده است. اما نمیدانم که در اکوسیستم فرهنگی امروز کشور، باید این گونه را رو به انقراض دانست یا خیر.
سلام دوباره.
به یمن حضور در این خانه و با بهره گیری از وجود شما و دوستان مشترکمان، با نویسنده های خوب و کتاب های خوب ِ زیادی آشنا شده ایم. کاش بابی هم برای معرفی مترجمان خوب و معرفی برخی کتابهایی که ترجمه کرده اند و احتمالا نوشته اند باز کنید.
بابی اختصاصی که بتوان به راحتی سرچ کرد و بهره برد.
قطعا نیاز به نوشتن نیست که من و دوستان هم نسبت به تکمیل فهرست همت خواهیم کرد.
ممنون.
محمدرضا سلام
به نظرم دنیابه عنوان یک اکوسیستم نمیتونه از آدمهای بزرگ خالی بمونه.و البته دنیا به عنوان یک اکوسیستم نمیتونه پر از آدمهای بزرگ باشه و جلوی تشکیل سندروم آپولو رو میگیره.(تعریف آدمهای بزرگ از نظر من یعنی آدمی که با دنیا پیش نمیره و به نوعی دنیا رو دنبال خودش میکشه )
اتفاقی که به نظرم،شاید، ممکنه مارو تحت تاثیر قراربده که فکرکنیم آدمهای بزرگ کم شدند ،یا دیگه پابه عرصه ی وجود نمیذارن، نسبت اون آدمها به افزایش جمعیته.
از شروع پرانتز ی که در شروع جمله ی بعدی هست تا آخرپرانتز رو اگر نخونی در اصل حرفم تاثیرنداره.
(کشف هایی رو میشه مثال زد که باعث افزایش جمعیت شده .درواقع کشف های پزشکی که باعث کاهش مرگ و میرشده و از طرفی باعث بالارفتن نرخ زادو ولد اونهایی شده که میتونستن از همه ی ظرفیت باروری خودشون استفاده کنند. حالا با افزایش جمعیت تعداد آدمهای بزرگ هم درپزشکی و تکنولوژی بیشتر میشه و اونها باعث افزایش جمعیت میشن.
من اینطوری میبینم که ما به عنوان یک قبلیه وقتی جمعیتمون زیاد شد ،منابعمون کم شد، ریخیتم، قبیله بغلی رو غارت کردیم.خوب برای حمل و نقل وسایلمون چی میخواستیم گاو نر و چرخ.
ما جمعیتمون زیاد شد منابعمون کم شد ابزار اختراع کردیم که از منابع کم بهره بیشتر ببریم .ما جمعیتمون زیاد شدتنوع نظرها زیاد شد یادگرفتیم با هم موافقت کنیم یا مخالفت کنیم .ماجمعیتمون زیاد شد منابعمون کم شد تصمیم گرفتیم مهاجرت کنیم .
ما جمعیتمون زیاد شد زمینمون کم شدآپارتمان ساخیتم .اتوبوس ساختیم هواپیمای دوطبقه ساختیم ،کشتی های بزرگ ساختیم.
جمعیت همسایه مون زیاد شد،ترسیدم که سرباز بیشتری داشته باشند،بمبی ساختیم که آدم بیشتری بکشه .
جمعیتمون زیاد شده، میگیم، دیگه رو زمین آب نداریم (انگار آب دریاهارو نمیشه به نوعی استفاده کرد یاانگار استفاده کردنش به صرفه نیست)به این فکر افتادیم که بریم یه سیاره دیگه.
جمعیتمون زیاد شد به فکر ارتباط از راه دور افتادیم .
جمعیتمون زیاد شد،کارمون زیادترشد، سرعت رو در کارهای روزمره خودمون افزایش دادیم و وسایلش رو ساختیم.
ما جمعیتمون زیاد شد، که احساس کردیم، منابعمون کم شده و به فکر استفاده از ظرفیتهای خودمون و اطرافمون افتادیم.
من نمیدونم افزایش جمعیت خوبه یابد.البته لزومی هم نداره که بدونم ،اما تا حالا جایی ندیدم (این ندیدن مشکل منه ) افزایش جمعیت به عنوان عامل اصلی یا یکی از عاملهای اصلی پدیده ها،یا پیشرفت یا دگرگونی پدیده ای یا نابودی پدیده ای دیده شده باشه.
درواقع به نظرم پیشرفتهای پزشکی و تکنولوژی جامعه انسانی باعث افزایش جمعیت شده و افزایش جمعیت باعث پیشرفتهای پزشکی و تکنولوژی.
یه بار سرکلاس آمار یکی از دانشجوها از استاد پرسید چرا چین اینقدر قدرت اقتصادی زیادی داره و چطوری که چین میتونه هرچیزی تولید کنه؟
استاد گفت جمعیت چین رو به دسته های صدهزاتایی تقسیم کن.به نظرت تو این صدهزاتا آدم، ده یا پانزده نفر آدم باهوش نمیشه پیدا کرد؟حالا حساب کن ببین جمعیت چین چندتا صدهزاتا میشه .اون وقت قدرت چین رو متوجه میشی.(البته بحث هند اینجا پیش نیومد)پرانتز بسته)
من تصورمیکنم مخالفت با جمع ،یا خلاف جمعیت فکرکردن،یا خلاف جریان آب شناکردن،یاموافق نبودن با رای اکثریت،یا همرنگ جماعت نشدن،(متاسفانه اینقدر بیسوادم که کلمه ی مناسبی نمیتونم پیداکنم.چیزی که معنای متفاوت بودن،مخالفت کردن،دیوانه پنداشته شدن ،فکرکردن به درستی یا نادرستی حرفها و رفتارها،رو درخودش داشته باشه)میتونه یک صفت انسانی باشه.وقتی همه بدو بدو میکنن، من آروم میرم .وقتی همه میرن توصف ،من بیرون صف می ایستم ،وقتی همه بستنی قیفی میگیرن ،من بستنی نونی میگیرم .وقتی همه کتاب میخونن ،من فیلم میبینم،وقتی همه فیلم میبینن،من موسیقی گوش میکنم ،وقتی همه پاپ گوش میکنن،من متال گوش میکنم.
حالااگر این صفت بینامم رو درخودم تقویت کنم و تقویت کنم و بشه ملکه ی ذهنم ،به اون صفت مشهور میشم.آدمی میشم که کلی کتاب نوشته ،یا کلی کتاب ترجمه کرده ،یا کلی اختراع کرده،یا کلی آدم زنده کرده یا کلی آدم کشته.
میدونم اینها با میکرو اکشن شروع میشه.میکرو اکشنِ من، به فرض ترجمه ی اولین کتابمه،چندتا کتاب اولم میشه رزومه ولی اگر شغلم ترجمه باشه ،احتمالادرترجمه مشهور میشم و باهاش پول درمیارم و میشم جزو اون ده درصد بالای جدول اون شغل ،که فاصله ی زیادی با نوددرصد بقیه میگیرم.
اگر درزمانی که جمعیت ایران سی و پنج میلیون بود ما دوتا مترجم خوب داشتیم ،به نظرم الان که هشتادمیلیون شدیم اون دونفر تبدیل به هزارنفر نشدن.
مترجم های بزرگ نسل ما شاید الان چند تا کتاب بیشتر ترجمه نکرده باشند و بزرگی اونها چندسال دیگه معلوم میشه مثلا یک نمونه اش دکتر حسن فتحی.مترجمِ تهافت الفلاسفه و تهافت التهافت.
من به عنوان یک فرد عادی و صد البته جزو اون جمعیتی که دربالا اشاره کردم فقط کافیه بدونم که افلاطون همه چیز رو به مُثُل ربط میداده وهمه چیزرو سایه ای از مثل میدونسته .برای مُثُل وجودی جدااز اجسام و در محلی جدادر نظرمیگرفته. و بدونم ارسطو اومده گفته که این مکانیزم وصل و ارتباط و بهره مندی بین دنیای واقعی و دنیای مُثُل مشخص نیست.و به فرض وجود مُثُل ،اونهادر خود اجسام هستند نه دربیرون .( به نظرم پرکردن فاصله ی عین و ذهن کار سختیه).مابقی ماجرای تاریخ فلسفه به گفته ی استادما شرح نوشتن بر این دونفره.
خوب دونستن نظرکلی افلاطون و نظرکلی ارسطو و ترجمه کردنش کارراحتیه .مابقی ماجرابرمیگرده به اینکه حالا من لازمه ریز بشم در نظرافلاطون و ریز بشم در نظر ارسطو یانه؟
.اینجاست که تفاوت من که فقط میخوام ژِست بگیرم و اعلام کنم چندتا اسم میدونم و نشون بدم چیزی میفهمم ،با کسی که دود چراغ خورده مشخص میشه و اون آدم میتونه بفهمه که چه ترجمه ای خوبه چه ترجمه ای بد .اصلا لازمه میدونه بره سراغ متن اصلی که ممکنه لاتین باشه یا نه، همون ترجمه رو بخونه بهتره.و اون موقع اون آدم میفهمه که وقتی کسی مثل ادیب سلطانی برای ترجمه ی کتاب نقد عقل محض حتی ترجمه ی عربی،عبری،فرانسه،روسی و انگلیسی اش رو کناردستش میذاره و مطابقت میده و حداقل هفت تا زبان میدونه یعنی چی و من با بی ادبی تمام فقط میگم ادیب سلطانی.(حداقلش اینه که صفت دکتررو خیلی ناچیز میدونم برای این اشخاص)
متشکرم
کتاب Kritik der reinen Vernunft کانت رو میرشمس الدین ادیب سلطانی با عنوان سنجش خرد ناب ترجمه کرده
ممنونم محسن جان .
با خوندن این کامنت یاد کتاب “کاربرد نظریه کشمکش” افتادم نوشته ی جی بارتوس . اگه نخوندی پیشنهاد میکنم بخونی
فواد جان سلام
من این کتاب رو نخوندم.ولی حتما میخونمش .
متشکرم
سلام.
اگر من بودم؛
الان که اندیشمند و صاحب نظر نیستم، یک عالمه حرف دارم که تکه تکه نوشته ام و روی لپ تاپم بایگانی شان کرده ام تا روزی که بتوانم از تلفیق احتمالی آن ها با حرف های نگفته و ننوشته ی بعد از این، حرفی، حدیثی ، برای تاثیرگذاری احتمالی روی دنیا بسازم.
الان با همین حجم ِ کم ِ اندیشه، وقتی می خواهم بیماری لاعلاج «علاقه به نوشتن» را تسکین بدهم، نوشته ای و عکسی- گاه بی ربط- را در اینستا منتشر می کنم، کمی بیشتر بخواهم بنویسم به سراغ وبلاگم می روم، در فضایی علمی تر – نه عالمانه تر- بخواهم حرف بزنم، جسارت یافته ام که به متمم بروم.
راستش بارها به موضوعات مختلفی برای تجمیع برخی از نوشته های پراکنده ام فکر کرده ام که بتوانم کتاب شان کنم، ولی کتاب داشتن به دلیل آنچه از برخی اطرافیانم دیده ام، دغدغه ام نیست؛ دست کم دغدغه ی اولم نیست. بگذار بگویند داداشی کتاب ندارد.
مقاله نوشتن را بیشتر دوست دارم و مفید تر می دانم. راستش نمی دانم پوپر چند جلد کتاب داشته، خیلی های دیگر را هم نمی دانم. ولی می دانم که چه خبر داشته باشم چه نه، همه ی این اندیشمندان مستقیم یا غیر مستقیم بر اندیشه و طرز فکر آدم های دیگر تاثیر داشته اند. اگر بتوانم این گونه باشم، از همه چیز برایم لذتبخش تر خواهد بود.
به قول شما بیشتر دوست دارم «اثر گذار» باشم تا «ارث گذار».
ارادتمندم.
روزگار عزت تان مستدام.
سلام محمد رضا اسم پوپر رو زیاد شنیدم ولی تا الان متاسفانه کتابی ازش نخوندم .
شاید اینجوری هم میتونیم بپرسیم اگر پوپر جای من و یا شما در این زمان و این مکان بود چیکار میکرد؟ فکر میکنم اگه این طوری دو طرف قضیه را نگاه کنیم تلخی ماجرا کمتر بشه.
فقط کسی میتونه اینقدر عمیق و طولانی و تاثیر گذار بنویسه که دغدغه اش عمیق نوشتن و طولانی نوشتن و تغییر جهان و یا حتی جذب خواننده نباشه . یه جایی خوندم که کسی میتونه کار بزرگی انجام بده که به فکر انجانم یک کار بزرگ نباشه. فهمیدن دغدغه و انگیزه ی این دانشمندان به نظرم خیلی مشکله.
من اگر بودم، لااقل برای اینکه این حجم از کاغذ، بهینه مصرف بشه و به دست اهلش برسه، یکی دو فصل از کتاب رو به صورت pdf برای دانلود قرار میدادم. بعدش اگه کسی علاقه داشت و پیگیر باقی مانده اش بود، می تونست بره کتاب رو بخره. البته این روش پیشنهادی، برای رسیدن به دست اهلشه. وگرنه از همین روش میشه کلی درآمد کسب کرد که دیگه توضیح نمی دم چون به قول خودت، آموزش نباید کسب و کار باشه.
خودت از علاقه ی من به جامعه شناسی خبر داری و تقریبا خودت هم پیشنهادش رو دادی. من این کتاب رو نخوندم اما چیزی که در سایر کتابهای جامعه شناسی، وقت زیادی از من میگیره و تقریبا باعث میشه کتاب از دستم در بره، کلمات سنگینه. کلماتی که برای فهمش باید لغتنامه یا دایره المعارف کنارم باشه. حتی ساده ترین کتاب یعنی “جامعه شناسی خودمانی” از این قادعده مستثنی نبود.
یکی دیگه از موارد، تکرار بیش از حد و به نظر من، بدون دلیل برخی حرفهاست. دقیقا انگار فردی باید ۱٫۵ ساعت صحبت کنه و مجبوره طولش بده که تایمش پر بشه.
من اگر بودم، دو مورد بالا رو حتما حذف میکردم تا اگر یک جوان علاقمند پیدا شد، راحت من رو بخونه و وقتش رو صرف درک و هضم من کنه نه خوندن من.
اما کوتاه نوشتن و تخصصی نوشتن، هم می تونه باعث سوتفاهم یا کج فهمی بشه و یا کلا نفهمی بشه. من نمی دونم اون کتاب چرا انقدر حجیمه. شاید مثال های زیادی داره. شاید هم مشمول اون دو موردی میشه که بالاتر گفتم. اما کلا من هم طولانی می نوشتم ولی سعی می کردم حرف جدید داشته باشم نه تکرار حرف های ۱۰۰ صفحه قبلم به شکل متفاوتی. تا کسی غرق خواندن نشه، فکر نمی کنم دانش خاصی بهش اضافه بشه. شاید توهمش بهش اضافه بشه.
طبیعتاً پوپر یک مثال بود و نه الزاماً محور بحث.
اما فکر میکنم مثال تو در مورد پوپر هم مصداق داره. چون این کتاب، به نسبت کل حجم کتابها و نوشتههاش، در حد همون یکی دو صفحه PDF هست که تو پیشنهاد کردی.
در واقع اگر بخونی، تازه میتونی تصمیم بگیری که اصلاً وارد دنیای پوپر بشی یا نه.
یه شانسی که همهمون آوردیم اینه که الان در وضعیتی هستم که خیلی دستم به صفحه کلید نمیرسه و نمیتونم طولانی تایپ کنم (و گرنه حرفهای پراکندهی بیشتری مینوشتم).
به عنوان یک دانشجوی علاقمند اما بیسواد علوم انسانی، در مورد شخص پوپر احساس میکنم که اون روبروی یک تاریخ ایستاده که قدمتی در حد چند هزاره داره. و طبیعتاً حرفش رو اگر بخواد مطرح کنه (مستقل از اینکه با حرفهاش موافق باشیم یا نه) حتی به فضایی بیشتر نیاز داره. راستش من همیشه احساس میکنم در این کتاب و سایر کتابهاش، خلاصه گویی کرده (مجموعاً ده، دوازده هزار صفحه کتاب، برای بحثی که اون مطرح میکنه خیلی کم هست).
در اروپا، چند تا آدم هستن که این حس ایستادن روبروی تاریخ رو نسبت بهشون دارم.
یکی فرانسیس بیکن وقتی که داشت روش علمی رو پایه گذاری میکرد (روبروی سنتی که از زمان افلاطون تا ۱۶۰۰ شکل گرفته بود).
یکی مارتین لوتر که روبروی کلیسای قرون وسطی ایستاد (حداقل ۱۵ قرن سنت پیشینیان).
یکی پوپر که شاید با کمی اغماض بشه اون رو در تاریخ علوم نوین در موقعیت بیکن در علوم تجربی و لوتر در مذهب دید.
بزرگان دیگری وجود داشتهاند که به دهها علت فقط یک موردش عدم تدوین یک دستگاه فکری منسجم بوده، نقششون در تاریخ کمتر دیده شده.
شاید بهترین مثالش – حداقل الان در ذهن من – مایکل فارادی باشه که در ایران و جهان، هنوز اون رو به عنوان یک محقق یا مخترع در الکترومغناطیس و الکتروشیمی میشناسن. در حالی که فارادی هم از تاثیرگذارترین افراد تاریخ بشر در روشن نگه داشتن «چراغ علم» بوده و هست. اما به علت تبیین مختصر و کوتاه، جز در جامعهی علاقمندان به روش علمی، در فضای عمومی تاثیری که شایستهی بزرگی و بزرگواریش بوده، نداشته.
سلام
به عنوان کسی که علاقمند به انسانهای دگر اندیش و تاثیر گذار جامعه ایتالیا هستم دوست داشتم یادی هم بشه از دو نفر ایتالیایی معاصر که شاید زیاد ازشون نام برده نشده.
اول آقای آدریانو اُلیوتی (Adriano Olivetti) بنیانگذار شرکت الیوتی، تولید کننده انواع ماشین حساب، ماشین تایپ و اخیرا انواع پرینتر و دستگاه های چاپ که برای اولین بار روزهای کاری شرکتش رو ۵ روز کرد، به طور تمام قد در زمان پس از جنگ جهانی و در حالی که نظریات کلاسیک مدیریت و افکار آدام اسمیت در جهان صنعتی پیاده می شد، نحوه مدیریت و توسعه کسب و کارش، الگویی آرمانی از بحث مسئولیت اجتماعی بود و با ارزش و احترامی که برای کارکنانش قائل شد یکی از شکوفاترین صنایع در ایتالیا رو در زمان خودش راهبری می کرد
دوم سرجو مارکیونه مدیر عامل اسبق گروه خودرو سازی فیات؛ ایشان هنگامی که این مجموعه خودرو سازی را در آستانه ورشکستگی تحویل گرفت، تقریبا بدون اخراج هیچکدام از کارگران و نیروهای غیر مدیریتی شرکت، اکثر مدیران میانی را بازخواست، تعویض و اخراج کرد و به درستی مقصر بی انگیزگی و بهره وری پایین کارکنان را مدیران شان میدانست، یک سال پس از شروع مدیریت ایشان، گروه فیات مجددا سود ده شد و حتی موفق به تملک چند شرکت بزرگ خودروسازی آمریکایی از جمله جیپ گردید.
محمدرضا به نظر من و بر گرفته از روز نوشته هایت در مورد شعر و شاعری ، این افرادی که در خود همین متن به آنها اشاره کردی ، در هنگام نوشتن کپشن بر روی اینستگرام خود چندین جمله از آن کتاب و چندین جمله از کتابی دیگر را چنان با هم ترکیب می کردند که خود نویسندگان آن کتاب ها نیز به آن شکی نمی کردند و حتی از تشخیص اینکه این کدامین جملات از کتاب آنها برگرفته شده است ، باز می ماندند.(البته به قول گفته های خودت در مورد برخی شاعران امروزی در قیاس با مهدی اخوان ثالث و …)
در مورد آن کتاب ۱۰۰ صفحه ای هم که گفتی مطمئن باش همین کار را میکنند . این گونه افراد حتی به خودشان فشاری برای فکر کردن به مغزشان وارد نمی کنند و همان گونه که خودت گفتی “خوشبختانه حب و بغض، نه به وقت نیاز دارد نه شعور” ، هر نوشته را از هر کتابی که دلشان می خواست جمع آوری می کردند و می نوشتند و اگر نوشته ای را با نظر خود مخالف می دانستند ، فورا به آن بر چسب غلط می زدند و حتی آن را نقد نمی کردند.
حرف آخرم اینست که نویسندگانی مانند پوپر در جامعه امروز ما وجود ندارند و اگر هم وجو داشته باشند (به فرض محال) ، طبق عکس نوشته قبلی خودت یا باید دیوانه می شدند یا اگر دیوانه نبودند ، آنقدر حرص می خوردند ، که نهایتا می مردند و اثری از انها دیگر وجود نداشت .
واگر( و بازهم به فرض محال من المحال ) وجود داشتند حتما وصد البته این شعر را با خودشان تکرار می کردند:
هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
افکار و نوشته های کسانی مانند پوپر قابل سنجش و مقایسه با جامعه امروزی نیست . آنها دنیای خودشان را دارند که هر کسی توان درک آن دنیا و افکارشان را ندارد.