مطلب کوتاهی که در اینجا مینویسم، به نظر خودم، بیان سادهای از مفهوم ارزش پول ملی است.
در بیانی که انتخاب کردهام، سادهسازیهای فراوانی وجود دارد. اما شاید باعث شود یک پله از وضعیت امروز کشور عقبتر برویم و ماجرا را در بستر زمان ببینیم.
بحثهایی مانند پایه پولی و نقدینگی و تنشهای سیاسی و همهی حرفهایی که اقتصاددانها مطرح میکنند، قطعاً قابل اعتنا هستند. اما فکر میکنم بد نیست یک لایه پایینتر برویم و کمی مسئله را جدیتر ببینیم.
بنابراین، آنچه در اینجا مینویسم، همهی ماجرای کاهش ارزش پول ملی نیست. بلکه بخشی است که کمتر به آن توجه میشود (اگر دیگران دربارهی نقدینگی و پایهی پولی و سرمایهی سرگردان و فساد اقتصادی و امثال این نگفته بودند، لازم بود طولانیتر بنویسم. اما خوشبختانه آن روضهها را روضهخوانهای دیگر خواندهاند).
در اقتصاد، مرزهای جغرافیایی هنوز معنای خود را از دست ندادهاند
یکی از مفروضاتی که ما معمولاً آن را به اشتباه و به صورت افراطی به همهی حوزههای قابل تصور تعمیم میدهیم، Connectedness و بههمپیوستگی است.
البته من مخالف این مفهوم نیستم و اتفاقاً زیر عنوان #کانکتوگرافی دربارهی آن زیاد حرف زدهام. اما نباید فکر کنیم پیوستگی در همهی حوزهها و جنبههای زندگی انسانها به یک اندازه حاکم شده است.
بیتردید فناوری اطلاعات کمک کرده که ما بیش از هر زمان دیگری در گذشته، در تبادل اطلاعات و اخبار به یکدیگر متصل شویم.
همچنین صنعت حمل و نقل باعث شده که اتصال جغرافیایی همهی حیوانهای روی زمین بسیار نزدیکتر و جدیتر از گذشته باشد.
اما آیا در زمینهی بازارهای پولی و مالی هم میتوان چنین ادعایی را به سادگی مطرح کرد؟
واقعیت این است که جهانیسازی در زمینهی اقتصاد، جوّ حاکم در دههی نود میلادی و سالهای نخست هزارهی جدید بود. بعد از رکود جهانی ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ که یک دومینوی سقوط در بخشهای مهمی از اقتصاد جهان ایجاد کرد، دوباره جریان محافظهکاری اقتصادی فرصتی برای عرض اندام پیدا کرده است.
برگزیت، چالشهای یونان، تلاش کشورها برای اینکه تا حد امکان از IMF (صندوق بینالمللی پول) وام نگیرند (وضعیت این روزهای اردوغان)، تلاش کشورها برای استفاده از ارزهای متنوع در تعاملات و تنوع بخشیدن به پرتفوی ارزیشان و استفادهی بیشتر از پول ملی، پروتکشنیزم صریح کسانی مانند ترامپ، تلاش نهادهای مالی و کسب و کارهای بزرگ برای جلوگیری از رشد سریع پولهای رمزنگاری شده و دهها نمونه رفتار دیگر، نشان میدهد که دولتها بر خلاف دو دهه قبل که سرمست از پیوستگی روزافزون بودند، دنبال ساختن برخی مرزها برای مدیریت و پایش بهتر اقتصاد خود نیز هستند (البته این مرزها، بیشتر دیوارههای متخلل هستند تا دیوارهای نفوذناپذیر و باید هم چنین باشند).
تصویب قوانینی مانند GDPR هم نمونهی دیگری است که نشان میدهد دولتها دنبال یافتن نقطهی بهینه در طیفِ پیوستگی و ناپیوستگی هستند و امید دارند با این نوع تلاشها، اقتصاد خود را تا حدی از موجهای رکود اقتصادهای دیگر حفظ کنند.
مشابه چنین تحلیلی را در بسیاری از رسانههای اقتصادی هم میتوانید بیابید. به این معنا که اقتصادهای ملی باید همزمان با اینکه جایگاه خود را در ارتباط با سایر اقتصادهای ملی مشخص میکنند، هویت و داشتههای خود را نیز توسعه دهند و ارزش مستقل هم عرضه کنند و بیافرینند.
با پول ملی یک کشور، چه چیزهایی میتوان خرید؟
میتوانید تحلیل بالا را تا حدی بپذیرید و میتوانید آن را نپذیرید. اما در هر دو حالت، ادامهی متن را به صورت مستقل میتوانید بخوانید:
کشوری به نام آلفا وجود دارد که درمانی برای سرطان کشف کرده و تنها کشوری است که دانش این دارو را در اختیار دارد.
فرض کنیم واحد پول این کشور بتا باشد.
اگر کشور آلفا اعلام کند که من فقط در ازاء دریافت بتا حاضرم داروی خود را به کشور شما صادر کنم و دلار و درهم و ریال و یورو هم قبول ندارم، چه خواهد شد؟
مردم سراسر جهان، خود را به در و دیوار میزنند تا ارز و دارایی خود را بدهند و پولِ بتا بگیرند. چون این بتا است که با آن میتوان داروی سرطان خرید.
وقتی کشوری محصولی را عرضه میکند که در هیچ کشور دیگری همتا ندارد، میتواند بگوید: من فقط با پول خودم معامله میکنم و اگر محصول من را میخواهید، باید ارز ملی من را پرداخت کنید.
چنین کشوری با ارزش آفرینی منحصر به فرد میتواند ارزش پول خود را بالا ببرد.
به عنوان یک تجربه ذهنی، فرض کنید همین امروز اعلام کردند که دیگر هیچ ارزی را با ارز دیگر نمیتوان معامله کرد.
اگر ریال دست شما مانده باشد چه میتوانید بخرید و طرف معاملهی شما چه کسی یا کسانی خواهند بود؟
کسی که امروز مثلاً در هامبورگ آلمان یا نیویورک آمریکا ریال دارد، باید در صف خودروسازان کشور ما بخوابد و خودرویی را که نمیداند چیست برای تاریخی که نمیداند چیست با قیمتی که نمیداند چه خواهد بود، پیش خرید کند.
یا اینکه سایر محصولات و خدمات ما را – که خودمان میدانیم سطح کیفی آنها چیست – خریداری کند.
کسی که دلار دارد چه میتواند بخرد؟ کسی که یورو دارد چطور؟ به فرانک سوییس و ین ژاپن هم فکر کنید.
البته من در اینجا دو فرض سادهکننده بهکار بردم:
نخست اینکه به نظر نمیرسد هرگز معاملهی ارز میان کشورها ممنوع شود (البته چیزی به نام friction یا اصطکاک در معاملات وجود دارد).
نکتهی دوم اینکه به ندرت میتوانیم محصولاتی را بیابیم که صرفاً توسط یک کشور عرضه شوند.
اما به هر حال، معمولاً هر محصولی توسط کشورهای محدودی عرضه میشود.
ضمن اینکه با محدود شدن معاملات با یک کشور، بیشتر به شرایطِ مفروضی که مطرح کردم نزدیک میشویم.
ارزش ریال به چیست؟ (در شرایطی که با هر کشور فقط با ارز خودش بشود معامله کرد)
به اینکه میتوان با آن نفت خرید (البته اگر از فرصت خریدن پراید و پرشیا که با در دست داشتن ریال فراهم میشود صرفنظر کنید).
چرا ریال میتواند به سادگی بیارزش شود؟ چون به سادگی کشورهای دیگر میتوانند عرضهی نفت خود را جایگزین کنند (علت عصبانیت ما از روسیه و عربستان هم همین است).
هزار مکانیزم و ابزار و شاخص در این میانه در کار هستند و ماجرای اقتصاد، یک سیستم بسیار پیچیده با صدها شاخص است که در هم تنیدهاند و بر روی هم تأثیر میگذارند.
اما آخر ماجرا این است: اگر در مثال فرضی من، کشور آلفا همهی پول بتای خود را از سراسر جهان جمع کند، برای به دست آوردن بتا دعوا و جنگ خواهد شد. چون بتا یعنی فرصت خرید محصولی که با هیچ پول دیگری در دسترس نیست.
اما اگر ما همهی ریال خود را از سراسر جهان جمع کنیم (در شرایطی که با هر کشوری فقط میتوان با ارز خودش معامله کرد) دنیا چه چیزی را از دست خواهد داد؟ صادقانه بگوییم تقریباً هیچ.
حرف من دربارهی وضعیت فعلی این است:
در کوتاه مدت (چند ماه) یا میانمدت (چند سال) هر اتفاقی خواهد افتاد و بازیگری این بازی هم، بیش از همه در اختیار سیاستمداران است.
اما در افق بلندمدت، مستقل از اینکه حاکمیت این خاک در اختیار کیست، پول ملی ایران وقتی ارزش پیدا میکند که ایرانی محصول و محصولاتی عرضه کند که به واسطهی آن چیزی متمایز به جهان افزوده شود (امروز ما اگر همه بمیریم، باز هم ارزش محصولات کشور کمتر نمیشود که بیشتر هم خواهد شد. چون هم نفت را راحتتر میبرند و هم خودمان میتوانیم به فسیل تبدیل شویم و نفت آیندگان را تأمین کنیم. در واقع ارزش اقتصادی امروز در ایران، توسط فسیلهای زیر زمین تأمین میشود و نه زندگان روی زمین).
منطقی است هر کدام در هر جای این کشور هستیم به این فکر کنیم که چه میتوانیم بکنیم و چه عرضه کنیم که با نبودنمان چیزی از این دنیا کم شود.
این نگرش امروز و فردا باعث ارزان شدن دلار و افزایش ارزش ریال نخواهد شد.
اما میتواند باعث شود که نسل بعد ما، زندگی بهتری را تجربه کنند.
اگر اهل رفتن و مهاجرت هستیم که صورت مسئله پاک شده است و مسئلههای دیگری روی میز ماست.
اما اگر قرار به ماندن داریم، باید بپذیریم که: ارزش ارزِ مردمی که با حذف شدن محصولاتشان از اقتصاد جهان، چیز چندانی از دست نمیرود، صفر است.
به همین سادگی.
حرف زدن از سیاست و نق زدن به سیاستمداران ساده است؛ زبان میخواهد که ما و بسیاری حیوانات دیگر داریم.
اما اگر اهل عمل هستیم، به این سوال فکر کنیم: سهم من از ارزشی که در جهان ایجاد میشود چیست و چگونه میتوانم سهم خودم و به تبع آن سهم اقتصاد کشورم را افزایش دهم؟
پی نوشت یک: متن را دوباره نخواندم و بازخوانی نکردم. بنابراین اگر پیوستگی و منطق آن ضعیف است ببخشید. اما حرفم ساده است و درک پیام متن، دشوار نیست.
پی نوشت دو: اگر از شما پرسیدند که ارزش پول کشور X چقدر است، یک راه خوب این است که بپرسید: اگر آن کشور از روی نقشهی جهان حذف شود، دنیا دلش برای چه چیزهایی تنگ خواهد شد؟ نقطهی شروع حلِ معادلات اقتصادی، این جمله است. بقیهی پارامترها فقط این جواب اولیه را کمی تعدیل میکنند.
پی نوشت سه: چند ساعت بعد از نوشتن متن بالا، با خودم فکر کردم که شاید برخی از خوانندگان بلافاصله به سراغ نمونهای مثل عربستان سعودی بروند و بگویند پس ماجرای ارزش پول عربستان چیست (امارات را به عربستان نمیچسبانم؛ چون امارات واقعاً یک اقتصاد ساخته است).
عربستان را میتوان مصداق یک اقتصادِ توزیعی (در مقابل اقتصاد تولیدی) دانست. در عربستان، نفت فروخته میشود و پول آن بسته به قدرت و موقعیت افراد و اقوام، میان شهروندان توزیع میشود. اگر هم کار مولدی با پول انجام میشود، سرمایهگذاری در صنایع مولد و اقتصاد کشورهای دیگر است. فقط کافی است در نظر بگیرید که یکی از بزرگترین صنایع غیرنفتی عربستان، حج است که کلاً در حد ۲ میلیارد دلار یا چیزی شبیه این درآمد ایجاد میکند که نسبت به کل فروش نفتی عربستان، تقریباً صفر است (این عدد را با حجم فروش خودروسازان ما مقایسه کنید تا کوچک بودنش را بهتر درک کنید).
تعداد شهروندان این کشور هم، تقریباً با جمعیت ایران در سال ۱۳۳۵ هجری شمسی برابری میکند.
ما در کشورمان، از اقتصاد توزیعی فاصله گرفتهایم و بسیاری از المانهای یک اقتصاد تولیدمحور را داریم. این در حالی است که ظاهراً در مدیریتِ اثربخش و بدون فساد چنین سیستم گستردهای توانایی نداشتهایم. هنوز هم، ذهنیت توزیعی در بسیاری از مدیران ما وجود دارد. از کوپن تا یارانه و الان هم سبد حمایتی. در واقع در عین اینکه ذهن مدیران ارشد ما، بیشتر در حد همان توزیع درآمد است (سفرهای پهن است و همه بخوریم؛ البته برخی خیلی بیشتر)، از نظر ساختار صنعت و اقتصاد، همه جور نهاد ایجاد کردهایم (از تولید فولاد و خودرو یا قطعهسازی و تولید مصالح ساختمانی و صنایع الکترونیک و لوازم خانگی و انواع موسسات مالی و اعتباری که خیلی از آنها را حتی برای کسی بیرون از کشور نمیتوانیم توضیح بدهیم. کافی است سعی کنید به یک انگلیسی زبان بگویید قرض الحسنه یعنی چه).
در اقتصاد توزیعی، مدیریت ارزش ارز خیلی ساده است.
من اگر همین الان یک میلیون دلار در گاوصندوق خانهام داشته باشم؛ میتوانم در گاو صندوق را قفل کنم و واحد پولِ شعبان را اعلام کنم و ۱۰۰۰ اسکناس ِ یک شعبانی عرضه کنم. به هر کس هم بگویم هر اسکناس، یعنی مالکیت یک هزارم این صندوق.
در این حالت به ترامپ هم میخندم که هر شعبان معادل ۱۰۰۰ دلار است.
این نوع ارزسازیها، در واقع Couple کردن است. ارزهای کاپِل شده واقعی نیستند. چون اقتصادی پشتشان نیست. به خاطر همین است که نرخ ریال سعودی در برابر دلار تقریباً همیشه عددی ثابت است و بیشتر در حد رقم چهارم اعشار تغییر میکند و اگر هم لازم باشد، با فروش نفت و پر کردن گاو صندوق جبران میشود.
ما خودمان انتخاب کردیم (با لحنِ دکتر ظریف بخوانید!) که مدام خودمان را تکثیر کنیم. جمعیتمان را زیاد کنیم. صنعتسازی کنیم. اقتصاد بسازیم و با سیستمی بزرگ مواجه شویم که دیگر خودمان هم آن را به درستی درک نمیکنیم.
طبیعی است من هم مثل خیلی از شما، معتقدم اقتصاد توزیعی در بلندمدت معنا ندارد و پایدار و Sustainable نیست. خوشحالم که ما به تدریج در این مسیر حرکت کردیم. اما این را هم باید به خاطر داشته باشیم که مغزی که بیش از تقسیم و جیرهبندی نمیفهمد، وقتی وارد دنیای ارزشآفرینها میشود، هنگ میکند. به همین سادگی.
آخرین دیدگاه