پیش نوشت یک: یک بار مطلب کوتاهی دربارهی زندگی موریانهها نوشته بودم و سجاد سلیمانی پیشنهاد داده بود که کمی بیشتر در موردش بنویسم و من هم اطاعت کردم و نوشتم و فرصتی دست داد تا به بهانهی آن، به صورت بسیار مقدماتی به بحث پیچیدگی بپردازم.
سجاد لطف کرد و کامنتی طولانی گذاشت و چند نکتهی دیگر را مطرح کرد و من هم ترغیب شدم تا ادامهی آن بحث را بنویسم.
این که میگویم لطف کرد، یک تعارف نیست. گاهی اوقات – خصوصاً در بحثهای پیچیده و بی سر و ته – طبقه بندی برداشتها در قالب نتیجه گیری یا نکته یا سوال، میتواند کمک زیادی برای نظم دادن به ذهن باشد.
بی سر و ته را با بار معنای منفی به کار نمیبرم. بلکه برای من در اینجا بیشتر معنای اهمیت و بزرگ بودن و بی آغاز و بی انتها بودن را میدهد.
پیش نوشت دو: کامنت سجاد خیلی طولانیه. من قسمتهایی از کامنت رو اینجا نقل میکنم و زیرش توضیح مینویسم. شاید اگر کسی بخواد بحث رو دقیقتر بدونه، دوست داشته باشه به اصل کامنت سر بزنه.
پیش نوشت سه: مثل همیشه که من به بهانهی کامنتها مینویسم، اینجا هم همین سبک را به کار میگیرم. بنابراین خیلی ابایی از طولانی شدن و چند تکه شدن بحث ندارم. بیشتر ترجیح میدهم مطمئن شوم که حرفی که مینویسم تا حدی که میشود (و این خیلی حد مهمی است!) کامل و دقیق منتقل شود.
فعلاً چیزی که مینویسم پاسخ نکتهی اول از هفت نکتهای است که سجاد مطرح کرده.
***
اجازه بدهید متن نکتهی اول را از کامنت سجاد نقل کنم:
یک) فکر میکنم روش شناخت عمیق یک سیستم پیچیده و تعمیم آن به سیستم های پیچیده دیگر، نیازمند یک «نگرش» و یا یک «فن» باشد که ارتباط زیادی با سلسله درس های استعدادیابی (درکِ ساختارها و استقـرا) دارد. مثلا بار اول که مطلب شما را خوانده بودم و در ذهنم با آن بازی می کردم، تلاش می کردم آن را به «سیستم پیچیده کوچ جمعی پرندگان» ربط بدهم و اجـزای ساده تر «پرنده» و مثلا نوع سیستم تصمیم گیری که می گویند بر اساس خـرد جمعی است. اما در بازگویی این مثال پیش دوستان، نتوانستم آنها را قانع کنم که این دو بهم ربط دارند!
این را به عنوان پایه فـردی که درگیر این شناخت می شود، میدانم.
***
سجاد جان.
در تایید و تکمیل حرف تو، من هم با تو موافقم که استعداد استقرا و توانمندی استقرا میتواند نقش بسیار مهمی در شناخت عمیق سیستم های پیچیده داشته باشد.
برای دوستانی که کمتر با بحثها و درسهای ما سر و کار دارند باید در داخل پرانتز، دو نکته را مورد تاکید قرار دهم:
- استقرا در بحث ما، به مدل استعدادیابی جانسون اوکانر اشاره دارد و نه مفهوم آن در علم منطق. اگر چه ریشههای استعداد استقرا و بحث استقرا در منطق چندان هم دور نیستند.
- همچنان که در درسهای استعدادیابی پیشرفته مورد تاکید قرار گرفته، توانمندی و استعداد، دو مفهوم مرتبط اما متفاوت هستند. در سادهترین تعریف، توانمندی استعدادی است که پرورش یافته و کارایی فرد را در محیط زندگی فردی و اجتماعی خود افزایش داده است.
راستش را بخواهی من هر وقت استعداد استقرا را به عنوان یکی از استعدادها میبینم، کمی به فکر فرو میروم.
احساس میکنم که استقرا، استعداد نیست که یکی داشته باشد و یکی نداشته باشد. یا اینکه یکی بیشتر داشته باشد و دیگری کمتر داشته باشد.
استقرا (که در مفهوم مورد نظر ما تا حد زیادی به بحث آنالوژی نزدیک است) یک توانمندی ضروری برای زندگی است.
اما شاید بتوان گفت، وقتی سیستمها پیچیدهتر میشوند، دیگر همهی ما به یک اندازه از توانمندی استقرا بهره مند نیستیم.
به عنوان مثال، هر کودکی هم میفهمد که اگر خودروی سواری هنگام عبور از خیابان ممکن است او را زیر بگیرد، این احتمال در مورد یک کامیون هم وجود دارد.
اما همین کودک وقتی بزرگ میشود، نمیتواند به سادگی بفهمد که انتخاب رشته و شرط بندی بر روی اسب، بیش از آنچه در نگاه اول به نظر میرسد با هم شبیه هستند.
باورم بر این است که توانمندی استقرا یکی از توانمندیهای ارزشمندی است که میتواند سرنوشت انسانها را در محیط شغلی و درک انسانها را از جهان، متحول کند.
تحول را اینجا با دقت تمام به کار میبرم و چون تغییر، شدت تحول را ندارد، از لغت تغییر استفاده نمیکنم.
میان پرده:
هیچ وقت دوست نداشتهام که مانند برخی دوستان در برخی شبکههای تلویزیونی، پیامی ساده و واضح را پس از آنکه در فیلم مطرح میکنند، زیرنویس کنم و بعد هم با جلسه کارشناسی دوباره آن را مطرح کنم و آخرش هم آن را بخشنامه کنم! اما اخیراً به علت اینکه از بعضی کامنتها متوجه میشوم که برخی دوستانم کلاً در سرزمین فکری دیگری سیر میکنند و ظاهراً بیشتر به صورت توریستی به اینجا سرمیزنند، مجبورم بعضی چیزها را مستقیماً توضیح بدهم و زیرنویس کنم:
اگر کمی دقیقتر به روزنوشتهها و متمم و کلاسهای درس من (که در دوران جوانی برگزار میکردم) و سمینارهای من نگاه کنی، میبینی که یکی از توانمندیهایی که برای ترویج و توسعهی آن تلاش میکنم، توانمندی استقرا است.
میگویند ملتی که گذشتهی خود را نداند، محکوم به تکرار کردن آن است.
شاید جملهی دقیقتر این باشد که: ملتی که گذشتهی خود را نفهمد، محکوم به تکرار کردن آن است.
تازه به نظرم، سطح مشکلات ما، بسیار کوچکتر از این جمله است. بسیاری از ما به عنوان یک فرد، گذشتهی خودمان را هم نمیفهمیم و نمیتوانیم الگوهای تکراری در آن را تشخیص دهیم.
به همین دلیل محکوم به تکرار آنها هستیم.
حتی گاهی، همان الگوی رفتاری را که در #رابطه عاطفی به ما لطمه میزده در محیط کار هم با خود میبریم و متوجه نمیشویم.
همان خطاهایی را که هنگام جدا شدن از دوست قدیمی خود در آخرین گفتگوها داریم، به شکل مشابهی هم در هنگام #استعفا تکرار میکنیم.
اگر با این دید به نوشتههای من نگاه کنی شاید درک این مسئله که چرا بحث لایک زدن در شبکه های اجتماعی را با خاراندن پشت میمونها توسط یکدیگر مقایسه میکنم، سادهتر باشد.
پایان میانپرده و ادامهی ماجرا:
ممکن است در اینجا این سوال پیش بیاید که برای پرورش توانمندی استقرا پیشنهادی داری؟
به نظرم بخش زیادی از این توانمندی را میتوان زیر چتر بحث مهارت یادگیری مطرح کرد. اما فعلاً که هنوز فرصت شرح و بسط کامل آن فراهم نشده به نظرم سه تمرین دم دستی و ساده وجود دارد که میتواند تا حد زیادی به ما کمک کند.
تمرین اول را در ابتدای همین متن اشاره کردم و آن حل تمرین درس آنالوژی است.
بحثی هم که در تسلط کلامی تحت عنوان استعاره های مفهومی مطرح شده، تمرینی از همین جنس دارد و اگر چه آنجا فقط یک بار تمرین خواسته شده، اما اگر کسی واقعاً قصد نگارش بهتر و تحلیلیتر و افزایش قدرت تحلیلگری ذهنی داشته باشد، به نظرم (بدون اغراق) خوب است که هر روز صبح را با این تمرین آغاز کند و دفترچهای را به این کار اختصاص دهد و هر روز، در یک برگ آن یک استعاره مفهومی را بنویسد و تشریح کند.
اما سومین نکته که به نظرم خیلی از ما از اهمیت آن غافل شدهایم، بحث تعریف و اهمیت تعریف کردن است.
شاید شما هم به محض اینکه بحث تعریف یا Definition پیش میآید، یاد یک یا چند نفر از اساتید دانشگاه خود بیفتید که از روی جزوههای خاک خورده یک تعریف فسیل شده با واژههای منقرض و منقضی را برای شما میخواند و اصرار داشت که آن را حفظ کنید.
(اگر بخواهیم نگاهی استقرایی و آنالوژیک داشته باشیم، فایلهای پاورپوینت ۲۰۰۷ با آن فونت مسخرهی Arial و عکسهایی که در اسلاید قرار داده نشدهاند بلکه به اسلاید تحمیل شدهاند و تنها اهمیت اسلایدها، عنوان دکتر فلانی است که زیر همهی اسلایدها تکرار شده و هر بار که استاد نگاهش به عنوان خودش میافتد، غرور و شعف از تک تک چهل و چند ماهیچهی صورتش پدیدار میشود، معادل همان جزوههای خاک خوردهی ده سال قبل هستند).
اما تعریف را اگر از همان ریشهی عربی زیبای آن یعنی شناختن و شناساندن در نظر بگیریم، اهمیت آن را بهتر میفهمیم.
برای درک بهتر اهمیت تعریف، فرض کنید که به زمانی دور یا سرزمینی دور رفتهاید که با هم حرف میزنند اما هنوز به دانش و فنآوری نگارش مکتوب دست پیدا نکردهاند.
فرض کنید میخواهید به آنها مفهوم کتاب را توضیح دهید.
اولاً اینجاست که اهمیت تعریف را میفهمیم. ثانیاً میبینیم که ما چقدر، تعاریف متفاوتی از کتاب داریم.
همین تفاوتهای ساده است که باعث میشود ایدههای متفاوتی هم در مورد کتاب، آیندهی کتاب، نحوه کسب درآمد از طریق کتاب، نشر کتاب، جایگزین کردن کتاب با ابزارهای جدید و … به ذهن یکی میرسد و به ذهن دیگری نمیرسد.
برای اینکه این بحث پراکندهی طولانی را با یک تعریف به پایان برسانم، به سراغ تعریفی بسیار ساده و سطحی از سیستم پیچیده میروم که هم تکرار بحثهای قبل باشد و هم کمکی برای اینکه شباهت موریانهها و کوچ پرندگان را بهتر ببینیم.
این تعریف را قطعاً با سادهسازی زیاد انجام میدهم. اما چون همهی المانهای آن را قبلاً مطرح کردهام، نوعی دوره کردن است و درک اهمیت تعریف را سادهتر میکند:
سیستم پیچیده چیست؟
- سیستم پیچیده از تعداد خیلی زیادی اجزای کوچکتر تشکیل شده است.
- هر یک از اجزاء، قوانینی برای رفتار خود دارند. قوانین رفتار این اجزا، الزاماً یکسان، یا شبیه نیست.
- وضعیت سیستم در هر لحظه، تابع وضعیت لحظهی قبل آن است. به عبارتی وابستگی به مسیر یا Path Dependency وجود دارد.
- در اجزای سیستم، ممکن است ویژگیهایی وجود داشته باشد که به کل سیستم، قابل اطلاق نباشد.
- برای کل سیستم، ویژگیهایی قابل مشاهده و قابل تعریف است که در مورد تک تک اعضا، قابل مشاهده و قابل تعریف و قابل اطلاق نیست.
تذکر: مشخصهی پنجم، به این معنا نیست که تمام ویژگیهای سیستم پیچیده، در اجزای آن وجود ندارد. بلکه به این معنا است که وجود دارند ویژگیهایی که در کل سیستم باشند و در یک المان آن نباشند.
***
حالا به جامعهی موریانهها یا کوچ پرندگان فکر کن.
اگر فقط حرکت یک موریانه یا یک پرنده را ببینی، ممکن است در آن بینظمی و آشفتگی ببینی.
اما وقتی به حرکت کل آنها نگاه میکنی، میبینی که تودهی موریانهها و یا پرندگان در حال کوچ، الگویی نسبتاً منظم دارند. همان چیزی که ما به اسم زیبایی میفهمیم و از آن نام میبریم (قبلاً مجموعهای از تصاویر کوچ پرندگان و مهاجرت دسته جمعی حیوانات را دیدهایم).
در مورد چهارم، عدم قطعیت مطرح شده در فیزیک کوانتوم مثال خوبی است. عدم قطعیت در مقیاس ریز وجود دارد و با حضور ناظر برای مشاهده، عملاً رفتار ذرهی در حال مشاهده، تغییر میکند.
اما مجموعهی زیادی از ذرهها و اتمها و مولکولها در کنار هم، یک سنگ را میسازند که ناظر و اندازهگیریهای ناظر، ویژگیهایش را دستخوش تغییر نمیکند.
در مورد پنجمین ویژگی، همیشه دما را مثال زدهام و میزنم. دما برای یک جسم قابل تعریف است اما برای یک مولکول قابل تعریف نیست. به عبارتی، با قرار گرفتن مولکولها در کنار هم، یک ویژگی جدید ظاهر میشود که از بیرون به مجموعهی آنها تزریق نشده. اما قابل سنجش و اندازهگیری است و تبعات آن قابل مشاهده است. ضمناً تک تک مولکولها هم آن ویژگی را ندارند.
خیلی دقیقتر بگویم: چیزی به نام دما وجود ندارد. با وجودی که همهی ما آن را حس و لمس میکنیم. معادلاتش را حل میکنیم. اثراتش را میبینم و حتی در موردش یک علم درست کردهایم!
دما نامی است که ما برای برایند رفتار پیچیدهی ظاهر شده در مجموعهای از مولکولها مطرح میکنیم که هم زمان، هم به مولکولها ربط دارد و هم ندارد.
ربط دارد چون اگر مولکولها نبودند دما هم نبود و از طرفی، دما در نهایت حاصل انرژی جنبشی مولکولهاست.
ربط ندارد چون اگر تعدادی از مولکولها را از جسم حذف کنی، دما هیچ تغییری نخواهد داشت. ضمن اینکه هیچ مولکولی نمیتواند بگوید که دمای من … است!
به همین دلیل بود که قبلاً نوشته بودم روانشناسی، علمی است که از دل زیست شناسی ظهور کرده است. همچنانکه زیست شناسی از دل شیمی ظهور کرده بود.
برانگیخته شدن، هیجانی شدن، بی انگیزه شدن، ناامید شدن، امیدوار شدن، همه از جنس دما هستند.
اگر کمی به مکانیک آماری علاقمند باشی، میتوانی برای تودهی پرندگان در حال حرکت هم، دما تعریف کنی (که این کار را میکنند).
دمایی که حتی در برخورد دو گروه پرنده با یکدیگر، از یکی به دیگری منتقل میشود.
به همین شیوه، برای شبکههای اجتماعی هم دما و انتروپی تعریف میشود.
کسی که به اطلاعات شبکه های اجتماعی (چه از نوع اینستاگرام و چه تلگرام و چه حتی پیامکهای ساده تلفنها) دسترسی داشته باشد (منظورم الزاماً محتوا نیست. تعداد پیامها و طول آنها و فاصله زمانی ارسال آنها و اینکه هر نفر به چند نفر در چه زمانی پیامی را ارسال کرده است) میتواند دما و انتروپی جامعه را محاسبه کند و بفهمد که الان، نسبت به ده ثانیه قبل، جامعه سردتر است یا گرمتر. آنتروپی آن بالا رفته یا کاهش یافته است و حتی چه رفتاری را میتوان برای جامعه پیشبینی کرد (در حدی که اگر سیخی را در دل جامعه فرو کند، جامعه کِی، کجا و چقدر جیغ میزند!)
زیاد و زیادی حرف زدم. توضیح شش نکتهی بعدی را به زمان دیگری موکول میکنم.
محمد رضای عزیز، من از تو ممنونم که چنین دیالوگی را فراهم کرده ای که (گاه به گاه اما با تامل) با هم صحبت کنیم و پای درس های تو بیاموزیم.
هدف من فقط و فقط آموختن هست، اگر هم سوالی مطرح میکنم یا نظری می دهم، هدفم دیدن آن در آیینه ذهن تو و نگاه به مسئله با عینک توست. ممنونم که این فرصت را به من (و ما) دادی.
فکر میکنم درس دادن تو که «سراسر مثالواره» است، به خوبی نشان می دهد که : “یکی از توانمندیهایی که برای ترویج و توسعهی آن تلاش میکنم، توانمندی استقرا است.” ، مثال ها و نمونه هایی واقعی و کاربردی. امروز صبح هم که داشتم جزوه مدل ذهنی رو در لابلای کارها مرور می کردم، به خوبی چرایی ورود به مصـداق ها و مقیاس ها را بیان کرده بودی که فکر میکنم مصداق خوب استفاده (و تشویق به استفاده) از استقرا و آنالوژی هست.
——-
می خواهم دو مورد را به مواردی که مطرح کرده ای، دخیل کنم، ربط داشتن یا نداشتن و میزان آن در را در پاسخ تو خواهم یافت.
امروز که فکر می کردم، می دیدم در کنار بحث استقرا و آنالوژی که مطرح کردی، می توان یک «ویژگی تفکر و نگاه به مسئله» را هم برای فهم سیستم های پیچیده ذکر کرد که قبلا آن را با «ذهن های تناقض یاب» در دروس «مهارت یادگیری» گفته بودی. و من اینجا آن را یک «ضعف ِ یا ویژگی ِ ضعیف کننده ذهن» میخوانم.
به این معنی که فرد در دیدن رخدادها و تلاش برای فهم آن، آموختن از یک کتاب، لذت بردن از گل های کنار خیابان، قضاوت در مورد یک دوست، و کلا تحلیل و سنجش هر چیزی، تلاش دارد تناقض و ضعف و نـشدن ها را ببیند.
که اگر قـصد ِ ربط دادن دو موضوع و مفهوم و تطبیق دو سیستم و… را هم داشته باشد چالش بیشتری وجود دارد، و این ذهن ِ تناقض یاب، نمی گذارد فـرد تشابه های فراوان دو سیستم را ببیند.
که به نظرم می رسد ما در توانمند سازی استقـرا و آنالوژیک دیدن و سنجیدن، باید کرکره های ذهن تناقض یاب را (حداقل مدت کوتاهی) پایین بکشیم.
برای نمونه تو جدیدا یک نوشته داری با عنوان
لحظه نگار: عبادت مومن کار است (تبلیغات محیطی در شهر تهران)
http://www.shabanali.com/ms/?p=7142
من خودم شخصا، بارها و بارها وقتی این حرکت خوب شهرداری تهران را میدیدم، می گفتم: درسته کار خوبیه اما مشکلِ کار و کشور ما با این چیزها درست نمیشه! اگه میشد، موعظه از بلندگوهای دیگر هم جواب میداد، مشکل ما ساختار و فرهنگ و…… هزار تا حرف به ذهنم رسید الا اینکه بگم دستشون درد نکنه که به این خوبی، دارن روی مفاهیم کار میکنند تا ما یک باور جمعی داشته باشیم و باهم (مجموع شهروندان) در مورد کار فکر کنیم و حرف بزنیم.
.
مورد دیگری در بحث توانمند سازی هنـر استقـرایی دیدن و فهمیدن و توانمند شدن در نگاه آنالوژیک به مسائل، به ذهنم می رسد که توانمندی «رویا بافی» و «رویایی دیدن» هم مفید باشد.
من به درس استعاره های مفهومی (متاسفانه) دسترسی پیدا نکردم، اما احتمالا با چنین مفهومی آمیخته باشد. اینکه فـرد بتواند برای تقویت نوع نگاه خود، کمی غیرواقعی فکر کند و خلوت کند.
مثلا فکر کند با همین ویژگی ها و دانش خود، به دو هزار سال قبل رفته و می خواهد ارتباط بگیرد تا زنده بماند و زندگی کند و تعامل داشته باشد. یا با همین ویژگی ها، به ۲۰۰ سال آینده رفته و باید تلاش کند آینده این راه (جهان) را حدس بزند و خود را در تعامل با آنها ببیند.
من خیلی اینکار را میکنم، مثلا یکبار در حین رانندگی در جاده جالوس، به دقت و سرعت پردازش مغز و عمل و عکس العمل خودم در رانندگی دقت می کردم، یک فرضیه را مطرح کردم که :
اگـر فقط و فقط ذهن انسان ۳ ثانیه با تاخیر پردازش اطلاعات می کرد چه میشد؟
و با همین فرضیه، از ابتدای خلقت انسان را و سیر تحول اش را (تخیلی) تحلیل کردم که در آدرس زیر قابل دسترس است
http://www.sajadsoleimani.ir/?p=1103
.
من متون بعدی را هم دیده ام، اما آرام تر می آیم و می نویسم 🙂
سجاد عزیز
– در مورد سیستم های پیچیده با اینکه برایم موضوع خیلی جذابی هست نظری ندارم . راستش چون فعلا فرصتی نبوده در موردش بخونم و هنوز توی فهم خود سیستم هم مشکل دارم
– مطلب ات را در مورد تاخیر سه ثانیه ای مغز انسان خوندم .” از اینکه پدیده هایی که توی زندگی ما انقد عادی شده اند که حتی بهشون فکر هم نمیکنیم را جور دیگه ای نگاه کرده ای لذت بردم “.
سلام محمدرضا جان.توانمندي استقرا كه تقريباً مارو با اون در سمينار پيام ها تحت عنوان آنالوژي آشنا كردي، خيلي كاربردي و مفيده. اينكه تمريناتي هم معرفي كردي عالي بود، يادم رفته بود بايد تمرين كنم. تمرين هايي كه ميتونه از جنس ميكرو اكشن باشه و گامي روبه جلو.
ممنونم ازت دوست خوبم
این مطلب عالی رو که – بعد از چند بار روخوانی و یادداشت برداری – خوندم و اینکه برای شناخت عمیق سیستم های پیچیده، به توانمندی استقرا که در مفهوم موردنظر ما تا حد زیادی به آنالوژی نزدیکه نیاز داریم، و بعد بحث دما و آنتروپی شد، موضوع دیگری هم در کنار تمام اینها به ذهنم رسید:
«سایبرنتیک»
و اینکه، آیا نظریه ی سایبرنتیک هم در این بحث میتونه نقشی داشته باشه و شناخت بیشتر اون هم میتونه در کنار موارد مطرح شده در این بحث، درک بهتری از پیچیدگی به ما بده؟
.
با توجه به اینکه نوربرت وینر (که نظریه سایبرنتیک رو مطرح کرد) اعتقاد داشت:
“سایبرنتیک علم کنترل و جریان اطلاعات در سیستمها، ارگانیسمها و جوامع است، در نتیجه با اغلب شاخههای علم مرتبط است و خود یک رشته و شاخه علمی نوین به شمار میرود. او تاکید میکند آنچه با عنوان نظریه سایبرنتیک مطرح میکند، عملا بین انسان و انسان، بین انسان و ماشین و بین ماشین و ماشین جریان دارد.
فیزیک کلاسیک (نیوتونی) ادعا میکرد قوانینی مشخص و ثابت در جهان وجود دارد که با کشف این قوانین جهان همچون ساختاری ثابت و لایتغیر قابل تفسیر است. پس از نظریههای مطرحشده توسط گیبز، اینشتین، هایزنبرگ و پلانک دیگر علم فیزیک نمیتواند ادعا کند قوانین ثابت و همیشگی را کشف میکند؛ بلکه آنچه را به احتمال زیاد روی خواهد داد، کشف و تفسیر میکند. این یک تحول پارادایمی از فیزیک نیوتنی به چیزی دیگر است. بنابر این، ما امروزه با گزارههایی قطعی درباره مفاهیم فیزیکی مشخص و در جهانی حقیقی و ثابت مواجه نیستیم، بلکه پرسشهایی جدید برایمان مطرح میشود که پاسخ به آنها را در انبوهی از جهانهای مشابه میتوان یافت. اینجاست که مفهوم «احتمال» جایگاه کلیدی مییابد. ما در جهانی زندگی میکنیم که دائما از نظم به درجاتی از بینظمی و از درجاتی از بینظمی به درجاتی از نظم جدید (و متفاوت) تغییر میکند. این تغییر به صورت مستمر در اجزا و کلیت روی میدهد و در واقع، تغییری در «درجات احتمال مختلف» است و منجر به «جریان متغیر اطلاعات» میشود. به محض آنکه بینظمی در یک حوزه بیشتر شود، جریان اطلاعات در آن حوزه افزایش مییابد و هرچه بینظمی کاهش یابد، جریان اطلاعات در آن حوزه کمتر میشود تا بتواند به تعادلی پویا در سیستم برسد. وقتی در یک گستره فضایی به این ساختار نگاه کنیم با شبکهای گسترده (مشابه شبکه عصبی) روبهرو خواهیم شد که جریان اطلاعات را با توجه به تغییرات آنتروپی (نظم و بینظمی) در نقطههای مختلف بر عهده دارد.” (تعریفی از کلیت نظریه سایبرنتیک از “ماهنامه پژوهشی پیوست”)
.
من هم مثل بقیه دوستان خوبم بخاطر این مطلب فوق العاده، خیلی ممنونم و مشتاقانه منتظر ادامه ی این بحث هستم.
شهـرزاد جان،
دوست و هم کلاسی مجازی من؛ بسیار ممنونم بابت نوع نوشتن و محتوای نوشتنی که همواره داشته ای.
کلمات کلیدی، مثل جرقه هایی هستند که یا به یکباره متحول می کنند یا یک تغییر را در امتـداد زمانی برایمان ایجاد می کنند. مثل مفهوم Flow فلو، که قبلتر در متمم و دروس استعدادیابی، برایمان نوشتی. با توجه به علاقمندی های جدید من، «سایبرنتیک» از الزماتی هست که در روند آشنایی خود قرار میدهم.
خیلی خوشحالم که با دوستی چون تو، چنین دروسی را می آموزم.
سجاد عزیز. خیلی از لطف تون ممنونم.
لطف شما و سایر دوستان خوب متممی دیگری که همیشه شامل حال من میشه و داشتن احساس مفید بودن و تاثیر گذار بودن، مسلما انرژی و انگیزه ی بیشتری برای فعالیت و به اشتراک گذاشتن حرفهام رو به من میبخشه و برای من هم، بودن در فضایی که دوستان باارزشی چون شما در اون وجود دارن باعث خوشحالی و دلگرمیه.
به اتفاق، با جستجویی در اینترنت، توسط گوگل دوباره به صفحه ی نوشته شما برای روز معلم برای محمدرضا در سایتتون هدایت شدم و از اونهمه لطفی که در جواب کامنتم به من داشتید شرمنده شدم. و خواستم در اینجا که خونه ی چندساله ی من و ماست، از هر دو کامنت خوبتون تشکر کنم. امیدوارم لایق اینهمه لطف باشم و شوق بودن و ماندن و نوشتن رو هیچوقت از دست ندم. بازم ممنونم.
سلام
پ.ن :نمیدونم حرفی که میخواهم بزنم به نوعی شکل گرایی باشه ویا اهمیت بحثی که شکل گرفته را نادیده بگیرد،میدانید که پرشور پیگیر ادامه بحث هستم و صحبت های محمدرضا و سجاد عزیز مرا تماما درگیر این بحث کرده است.
اصل مطلب :همیشه در فکر این بوده ام بعضی از ماهی هایی که در اعماق تاریک آب زندگی می کنند چگونه خود را همتراز دیگر موجودات قرار می دهند و چگونه کمبود دریافت های حسی خود را جبران می کنند. آیا آنها اصلا درکی از بینایی دارند؟ آیا امکان ندارد موجودات کره خاکی از حس هایی بهره ببرند که ما از دریافت آنها عاجز هستیم و شاید شناختی هم از آنها نداشته باشیم. مثلا خفاش و دلفین از امواجی بهره می برند که ما نه امکان ایجاد آنها را داریم و نه بدون داشتن ابزار مناسب نمی توانیم آنها را درک کنیم. بعضی از حیوانات امواج حرارتی را می بینند مثل مار ولی ما انسان ها از دیدن آنها ناتوان هستیم. در مورد راز مهاجرت پرندگان در مسیرهای طولانی مطالعات و تحقیقات زیادی شده ولی هنوز پاسخ دقیقی بدست نیآمده. آیا پیروی آنها از امواج مغناطیسی زمین پاسخ ماجراست؟
به تازگی یکی از پیشبینی های انیشتین در مورد امواج گرانشی تایید شده است. این تاییدیه از رصد برخورد دو سیاهچاله بدست آمده است.آیا موجوداتی در زمین هستند که این امواج گرانشی را حس کنند؟ و شاید با این امواج گرانشی آنگونه که ما با امواج الکترومنیتیک با هم ارتباط برقرار می کنیم بتوانند با هم رابطه داشته باشند.
در مورد امواج گرانشی لینک فارسی زیر می تواند راهنمای اولیه خوبی باشد.
http://saakhtani.ir/archive/1394/12/30775
ازت سپاسگزارم محمدرضاي عزيز.
سلام
چه قدر این نوشته می تونه به تحلیل روندها مربوط بشه اگه واقعا فردی باشیم که خوب بتونیم بحث آنالوژی رو تشخیص بدیم و استقرا رو در اطرافمون کشف کنیم به نظرم خوب می تونیم مگاترند ها و روندها رو تشخیص بدیم.
آیا جامعه شناسی علمی نیست که از دل روانشناسی در بیاد؟ (خیلی به این جامعه شناسی گیر دادم ! 🙂 ، یه جورایی فکر می کنم دیدن کل جامعه و تحلیل اون خیلی می تونه به آدم دید بده، خوشحال میشم اگه کسی کتاب خوبی در این زمینه خونده به منم معرفی کنه)
محمد رضا خيلي عالي بود. اين نكته برام خيلي جالب بوود كه وضعيت سيستم وابسته به مسيره. همون بحث روند و رويدادي كه چند روز پيش هم مطرح كرده بودي و البته قبل تر هم مطرح كرده بودي.
اينجوري كه تو اين مطلب استقرا و مثالاش رو مطرح كرده برام خيلي جذاب بوود و بهشون اينجوري فكر نكرده بودم و ساده تر ميديدمش. مقايسه انتخاب انتخاب رشته و شرط بندي خيلي خووب بود.
ممنون هم از شما هم از سجاد عزيز
فقط میتونم تشکر کنم و منتظر بقیه مطالب باشم. خیلی برام تازگی داشت این مطلب
فواد جان تو از محمد رضا تشكر كردي (و اميدوارم من رو در تشكر كردنت سهيم كني!) و منم ميخوام از سجاد تشكر كنم كه ول كن بحث نشد تا به اينجا برسه:)