FEM یا Finite Element Method در سالهای نخست دانشجویی من، جذابیت زیادی داشت و نرمافزار ANSYS هم برای تحلیل المان محدود به تازگی وارد بازار ایران شده بود. اگر از معلمیهای قبل از دانشگاه صرفنظر کنیم، آموزش ANSYS در کارگاههای تابستانی دانشگاهها، اولین درآمد معلمی من محسوب میشود.
به پشتوانهی آن کلاسها بود که تصمیم گرفتم اولین کتابم را در سال ۷۹ بنویسم. کتابی با عنوان «تحلیل المان محدود به کمک ANSYS».
نمیدانستم صنعت نشر چگونه است و کتابها چگونه چاپ میشوند و قراردادها را چگونه مینویسند. خودم خجالت میکشیدم که به ناشران مراجعه کنم و دربارهی نشر کتاب از آنها بپرسم.
دو نفر از دوستانم تحقیق کردند و گفتند: شاید انتشارات نص که کتابهای مهندسی خودمان را چاپ میکند، حاضر باشد این کتاب را چاپ کند.
گفتند دفتر نص، در میدان انقلاب، بالای بازارچه کتاب است و فردی به نام مهندس زارع مدیر انتشارات است و باید با او صحبت کنم.
حاشیهها و جزئیات ماجرا زیاد است. اما نهایتاً این شد که مهندس زارع، یک روز من را – به همراه دوستانم که صحبتهای ابتدایی را به نیابت من انجام داده بودند – در دفتر خودش پذیرفت.
قیافهاش با چیزی که تصور داشتم فرق داشت. مردی با ریش و موهای بلند. خندان. پنهان شده در پشت ستونهایی از کتاب که روی میزش چیده شده بود. سرش را از لای کوه کتابها بالا آورد و پرسید: «به نظرت این کتابت را کسی میخرد؟»
با مِنمِن و در حالی که خجالت میکشیدم چشم در چشم به صورتش نگاه کنم گفتم: بله. بله. میخرند. من ANSYS را درس هم میدهم. این کتاب را میخرند.
نسخهی پرینت شدهی فصل اول کتاب را از دستم گرفت. به خیال خودم، بقیهی کتاب را نبرده بودم که از متن سوء استفاده نکنند و کتاب را به اسم خودشان چاپ نکنند.
وقتی کاغذها را به دست مهندس زارع میدادم، دیدم که انگشتهای عرق کرده از استرس، کاغذ را خیس کردهاند و جای انگشتانم روی تمام برگهها باقی مانده و آنها را دفورمه کرده است.
مهندس زارع گفت: کتاب را چاپ میکنم. آن را کامل کن و بیاور.
آن کتاب، با لطف و همکاری مهندس علی رمضانی که آن زمان ادارهی بسیاری از کارهای انتشارات را بر عهده داشت منتشر شد و اتفاقاً کتاب، موفقی هم شد و جایزهی کتاب سال دانشجویی را هم دریافت کرد و سالها به چاپهای متعدد رسید. تا زمانی که خودم، وارد دنیای مدیریت شدم و حوصلهی ویرایش و بهروزرسانی آن را از دست دادم.
سالها گذشت و دوستی من با مهندس زارع، عمیقتر و طولانیتر شد. کتابهای دیگرم را هم با نص چاپ کردم و اعتماد میانمان آنقدر زیاد بود که وقتی قراردادهای کتابها را مینوشت، نسخهی خودم را هم پیش او میگذاشتم و میگفتم شما حواستان جمعتر است. پیش من باشد گم میشود.
یادم است وقتی کار در صنعت ریلی را رها کردم، خانهنشینی برایم سخت بود. دلم نمیخواست فقط به کار تدریس پارهوقت اشتغال داشته باشم. به هر حال، عادت من این بود که دفتر کار بزرگی داشته باشم و هر روز به دفترم سر بزنم و سر کار بروم و برگردم.
به لطف مهندس زارع – و البته حمایت مهدی زارع برادرزادهی مهندس که آن سالها در نص کار میکرد – برای حدود دو سال در دفتر نص مستقر شدم و در کار انتشار کتابهای مدیریتی، به مهندس کمک کردم. همزمان تدریسم را هم ادامه میدادم. این همکاری تا زمانی که تراکم کارهایم بیشتر شد، ادامه پیدا کرد و بعد از آن هم، هر زمان مهندس، کمک یا مشورتی – در کتابهای مدیریتی – لازم داشت، دستور میداد و من خدمتش میرفتم.
اخیراً یک بار در یکی از نشستهای دوستانهمان بود که از او پرسیدم: چطور تصمیم گرفتید کتاب ANSYS را چاپ کنید؟ گفت «جای انگشتان و رد استرست را که روی کاغذ دیدم، گفتم اگر به ضرر هم شده باشد، این کتاب را چاپ میکنم.» دوستی بیست سالهی ما، با چنین ملاحظهای آغاز شده بود.
خلاصهی این خاطرهگویی پریشان و پراکنده اینکه اگر بخواهم پنج نفر را نام ببرم که در داشتههای امروز من موثر بودهاند، بیتردید یکی از آنها مهندس زارع بوده است.
ایشان، چند ماه پیش متوجه شدند که سرطان، مهمان بدنشان شده است و امروز صبح، درگذشتند. اگر چه برای من، درگذشت ایشان، پایان این دوستی بیست ساله نیست، اما بیتردید ضایعهی درگذشتشان برای صنعت نشر کشور، خسارتی بزرگ محسوب میشود.
از سمت راست به چپ: علیرضا زارع پور – محمدحسین زارع – من و احسان ملکیان
محمدرضا جان
خاطرم هست چند سال پیش در همایش تدکس- امیدوارم نام همایش را درست گفته باشم- در دانشکده علوم پزشکی تهران بودم که با فرد کنار دستی م آشنا شدم. کمی با هم صحبت کردیم. دانشجوی کامپیوتر امیرکبیر بود و یک متممی. کتاب الکترونیک در دست داشت و از کتاب حرف می زد. بیشتر با او آشنا شدم. فرزند مهندس زارع بود. مدیر انتشارات نص. دیدن پست شما باعث شد به فرزند ایشون تسلیت بگم و با او ابراز هم دردی کنم. یادش گرامی.
آقا معلم
خوشبحالت که انقدر آدمهای خوب و شریف اطرافت داشتی که دیدنت و بهت فرصت دیده شدن دادن، میدونم که بخشیش برمیگرده به خوب بودن خودت اما من همیشه به فرصت همنشینیت با چنین اشخاصی غبطه میخورم.
شاید ما یه پازلی باشیم که بعضی از تکههامون رو از همنشینی با کسی(نه لزوما یک انسان) شکل داده باشیم.
میخوام جسارت کنم و بگم که منم یه بخشی از وجودم احتمالا از همنشینی با شما شکل گرفته، البته هنوز خیلی جای صیقل خوردن داره. فکر میکنم در برخورد اولیه با شما آدم پازلش از هم میپاشه و تازه با درد جدید باید شروع کنه به ساختن یک پازل جدید، برای من که اینطور بود.
_حدود ۲۰سال قبل اولین کتابفروشی ام که راه اندازی کردم. برای تهیه کتاب رفتم دفتر انتشارات نص. مهندس زارع خیلی راحت و بدون سخت گیری قبول کرد به فروشگاه ما کتاب بدهد.
_انتشارات نص به صورت متمرکز کتابهای رشته برق و کامپیوتر منتشر میکرد . با توجه به اینکه مهندس زارع ارشد مهندسی مخابرات داشت ، تمرکز روی موضوعی که در آن موضوع اشراف داشت قابل توجه است. بعد ها که کتابهای مدیریت به عناوین کتابهای انتشارات نص اضافه شد تعجب کردم ، تا اینکه متوجه شدم در این موضوع جدید نیز یک متخصص (محمدرضا شعبانعلی )در پشت صحنه حضور دارد
_قیمت گذاری کتابهای نص بسیار منصفانه است و از کتابهای با موضوع مشابه ناشران دیگر ارزانتر است
_سیاست انتشارات نص ثابت نگه داشتن قیمت تا اتمام موجودی کتاب در انبار است و با برچسب قیمت قیمت کتابها را تغییر نمیدهد
نوشتن این متن کوتاه خیلی سخت بود. نمیدانم از فعل زمان حال استفاده کنم یا فعل زمان گذشته. هنوز در گذشت مهندس زارع را باور ندارم
منصور جان.
در تأیید و تکمیل حرف شما، من هم به نوبهی خودم شاهد تأکید مهندس زارع بر قیمتگذاری منصفانه کتابها و تلاش برای پایین آوردن قیمت کتابها بودهام.
یادم هست برای همین کتاب ANSYS، مدام به همکاران صفحهآرایی تأکید میکرد که حاشیهی سفید صفحات کتاب را کمتر بگیرید.
بعد هم توضیح میدادند که مخاطبان کتاب دانشجو هستند و دانشجو بودجهی محدودتری دارد و اگر به خودش حق انتخاب بدهید، ترجیح میدهد کتاب را کمی سختتر بخواند اما قیمت کمتری پرداخت کند.
بعداً در ماجرای کتابهای مدیریتی، خیلی طول کشید تا مهندس زارع قانع بشوند که در اینجا، مخاطبان کتاب، مدیران و علاقهمندان مدیریت هستند و میشود استاندارد چاپ کتاب را تغییر داد و اساساً در حوزهی مدیریت، صفحهآرایی و طراحی ظاهری برای مخاطب – لااقل در نگاه اول – میتواند به عنوان معیاری از کیفیت محتوا محسوب شود.
محمدرضا از خاطرهای که تعریف کردی درباره رد عرق روی کاغذها، ایشون هم به پیامهای غیرکلامی اهمیت ویژهای میدادند و همین یک نکته هم کافیه که ایشون در ذهن ما جایگاه ویژهای داشته باشه. خصوصا که در جاهای متعددی، پیامهایی که فریاد زده میشن هم شنیده نمیشن.
ناراحتکنندهست که از این به بعد چنین شخص بزرگ و موثری رو در کنارمون نداریم.
تسلیت و یادشون گرامی.
تسلیت میگم بهت محمدرضا
واقعا خیلی خوبه که با وجود مشغله های زیادی که داری و شلوغی های زندگی همیشه یادت می مونه که باید به این عزیزان سر بزنی و فراموششون نمی کنی، خیلی وقتها وقتی همچین چیزی رو ازت میبینم من شرمنده میشم که چرا من این جوری نیستم و یادم میاد که خیلی وقته به اونایی که باید سر بزنم سر نزدم.
محمدرضا جان
یاد اون مغازه ساندویچی در کوچهی کنار دفتر نص افتادم که غذاهاش برات حکم غذا خوردن در لوکسترین رستورانها رو به خاطر حس خوبی که به نص داشتی.
بهت تسلیت میگم بابت پایان خاطراتت از مهندس زارع.
سلام.
خدا روحشون رو قرین آرامش کنه. البته ایشون با اون طبع بلند همیشه آرامش واقعی همراهشون بوده.
تسلیت میگم خدمتتون.
تعداد چنین نازنینانی پیوسته افزون که برای دردهای جامعه وجود پاک و لطیف اونها بهترین طبیبه.
کاش بیاموزم.
تسلیت میگم استاد
درسته که از بین ما خاکیان رفتند اما یادگار مهمی گذاشتند . انتشارات نص یادگاری هست که روی کیفیت چاپ کتابهای مدیریتی برای همیشه اثر مثبتی گذاشت. اثری که قابل برگشت نیست
روحشون شاد باشه
همین الان خبر درگذشت ایشان رو با تیتر مدیر انتشارات نص در یکی از خبرگزاری ها دیدم ، بلادرنگ یاد کتابهای شما افتادم و پیش خودم گفتم بیام اینجا رو چک کنم …
به احتمال زیاد اگه اون روز اون کتاب خیس شده از عرق رو ایشون چاپ نمیکرد ، جای دیگه چاپ میشد ولی نکته ش اینه که شاید این محمدرضا رو دیگه نداشتیم.
کتابهای نشر نص در زمان تحصیل من (۷۸ الی ۸۲) هم تأثیرگذار بود و ازین بابت ازشون سپاسگزارم
نمیدونم برای شما هم پیش آمده یا نه ، بعضی آدمها رو حتی ماهها هم نمیبینی و قرار نیست ببینی ، همین که هستن یا احساس میکنی در دسترس هستن، یجورایی خیالت راحته.
ولی وقتی ازشون دور میشی (حتی از نظر مسافت و فاصله مکانی) شرایط کاملا عوض میشه.
ناخوش از تألم ت شدم …
روحشون شاد
امید جان.
یکی از ویژگیهای جالب مهندس زارع که برای من آموزنده بود، بیعلاقه بودن ایشون به قدرت و به طور خاص، قدرت سیاسی بود.
چند نفر از هماتاقیهای دوران خوابگاه ایشون، وزیر شدند و با مهندس زارع هم مراوده و گفتگو داشتند. در سالهایی که صنعت ریلی کار میکردم، زیاد پیش میومد که به شوخی به من میگفتن: «الان یکی از رفیقهای تو پشت خط بود.»
همیشه به مدیرهای دولتی میگفت: «رفیقهای تو» و لحن کلامشون بیشتر کنایه به این داشت که اگر میتونی، فاصلهات رو از دولت و دولتی حفظ کن (طبیعیه که ما به خاطر فروش محصولات گرانقیمت ریلی با بودجههای سنگین، تعامل زیادی با مدیران ارشد در سطح وزارتخانهها داشتیم).
برای خودشون هم فرصتهای متعددی پیش اومد که در پستهای دولتی قرار بگیرن، اما همیشه میگفتن: من اگر توانایی ایجاد تغییر و تحول داشته باشم، با همین چهار تا کتاب هم که چاپ میکنم میتونم اون تغییر رو ایجاد کنم. لازم نیست در فلان مسند و موقعیت بشینم. اگر هم اینجا با دست باز در بخش خصوصی نتونم کار تأثیرگذاری انجام بدم، قطعاً با دست بستهی یک مدیر دولتی، هیچ کاری از عهدهی من ساخته نیست.
قصدم این نیست که اقدامهای سازندهی معدود مدیران دلسوز دولتی رو انکار کنم و نادیده بگیرم، اما تأکیدم بر این ویژگی ایشونه که معتقد بودن پتانسیلهای بخش خصوصی رو در بهبود کیفیت زندگی مردم و کمک به طی کردن مسیر توسعه، نباید نادیده گرفت و ناچیز شمرد.
بهت تسلیت میگم محمد رضا. آرزو میکنم روحشون در آرامش باشه.
چقدر برام خوشحال کننده ست که از کسی مثل تو می شنوم که چنین انسان های خوب و موثری در همین اطراف بوده و هستن(در واقع همونطور که گفتی یکی از تاثیرگذار ترین انسان های زندگی تو به عنوان کسی که خودش جزو انسان های تاثیرگذار زندگی خیلی های دیگه ست)
و چقدر برام ناراحت کننده ست که رنج و اندوه از دست دادن ایشون رو تحمل می کنی.
ممنون که داستان آشنایی و شروع کارت با مهندس زارع رو تعریف کردی. برای من خیلی دلنشین بود.