این مطلب، بدون ساختار مشخص و بسیار نامنظم است و صرفاً برای دوستان و ساکنان قدیمی این خانه که مدتهاست من را تحمل میکنند منتشر شده. دوستان عزیز جدیدتر و مهمانان تازه این خانه، شاید نکته جذابی در آن نبینند.
دقیقاً مرداد سال قبل بود که سرفصلی به نام چرکنوشته در روزنوشتهها باز کردم. در همان روزها هم فهرستی از دغدغههایی که دوست داشتم در موردشان بنویسم، تنظیم کردم و منتشر کردم.
امروز برگشتم و آن فهرست را خواندم. همینطور حرفهایی که دوستانم در قالب کامنت مطرح کرده بودند را دوباره مرور کردم.
برایم مرور اتفاقهایی که در یک سال گذشته افتاد و تغییراتی که در ذهن و زبانم ایجاد شده و دغدغههایی که دیگر نیست و دغدغههایی که نبود و هست، جالب بود. تصمیم گرفتم که این مرور ذهنی را در اینجا ثبت کنم تا شاید در آینده، با مراجعه به آن بتوانم روند تغییرات را ببینم و از سوی دیگر، این نوشته چارچوبی برای نوشتههای آیندهام باشد.
نوشتن و ثبت کردن افکار و مرور آنها در آینده، کار شگفت انگیز و معجزهآسایی است. هرگز نفهمیدم آنها که عادت به این کار ندارند، آن را با چه رفتار یا فعالیت دیگری جایگزین میکنند.
* یکی از برنامه های من در سال گذشته، مطرح کردن بحث مهارت یادگیری بود. الان که نگاه میکنم میبینم مهارت یادگیری در متمم به یک سرفصل تبدیل شده و لغتهایی مثل یادگیری کریستالی، به نظرم به یک دغدغه مشترک در اعضای خانواده متمم تبدیل شده یا داره میشه. قوانین یادگیری من در روزنوشته ها هم برای خودم یک سرفصل دوست داشتنیه. تنها رنجی که میبرم و دردی که میکشم اینه که هنوز حرفهای زیادی در این حوزه مونده که نه در حد روزنوشته ساده است و نه در حد متمم علمی. کجا باید گفته بشه نمیدونم. تجربه شبکه های اجتماعی و فلسفه تکنولوژی دیجیتال و همینطور خیلی قدیمتر بحثی که در مورد مدیریت تغییر نوشتم، به نظرم نشون داد که بحثهایی که نه جنس روزنوشته دارند و نه جنس متمم، در این میانه یتیم میمونند. نوشتنشون از من وقت زیاد میگیره و عموم خوانندگان هم خیلی ارتباطی با اونها برقرار نمیکنند. طبیعتاً اگر مخاطب مهم نباشه و صرفاً نوشتن مهم باشه، میتونم همون کاری رو بکنم که تا امروز هم انجام دادهام. بعضی حرفها را فایل صوتی کردهام و بعضیها را هم نوشتهام و همه را پیش دوستانم آرشیو کردهام. اینها را اینجا نوشتم که یادم بماند این مسئله محتواهای مرزنشین را باید به شکلی حل کرد تا بین متمم و روزنوشتهها سرگردان نمانند.
* سال پیش از دغدغهای که در مورد مفهوم قمار دارم نوشتم. اینکه همه ما به شکلی قمار میکنیم. هر جا که به امید سود نامتعارف، ریسک نامتعارف میکنیم قمار انجام میشه. از شاخکهای آدمهای سطحی اندیش نوشته بودم که به کلمات خاصی حساس هستند. از جمله قمار و اینکه بارها به خاطر به کار بردن این کلمه، به دیگران پاسخ دادهام. ریسک هم جایگزین این لغت نیست. هر لغتی، هزاران داستان و خاطره در پس خود دارد. وقتی لغت را جایگزین میکنی، آن خاطرهها از بین میرود. فرض کنید امروز بگوییم:
ای خوش آن کس که اهل ریسک بود و همه داشتههایش را باخت و تنها چیزی که اکنون به عنوان نهاده برای ریسک بعدی دارد، دست خالی اوست که او را برای انتخابهای بعدی، خطرپذیرتر میکند.
این جمله کجا و آن جمله کجا که میگوید: خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر.
کلمات ریشه دارند. سابقه دارند. خاطره دارند و ملاحظات، گاهی باعث میشود که وادار شویم آنها را در یک کالبد جدید بازآفرینی کنیم و عملاً و بیگذشته و یتیم شوند. این دغدغه من سال گذشته صرفاً در مورد قمار بود. اما به تدریج کلمات زیادی به آن فهرست اضافه شده. لغت دیگر تکامل است. عدهای سطحی اندیش بیسواد، که دین و داروین را به یک اندازه نمیفهمند، هر وقت واژه تکامل را میشنوند فکر میکنند میخواهی دین را نقد کنی. در حالی که تکامل و Evolution مفهومی بسیار فراتر از این بحثها است. یک نرم افزار تکامل پیدا میکند. اقتصاد تکامل پیدا میکند. دنیای دیجیتال امروزی، تنازع برای بقا و جایگزینی محصولات و خدمات قدیمی توسط محصولات و خدمات جدید را به خوبی تجربه میکند. اما چون این واژه در ذهن و زبان برخی از ما، بار منفی دارد، کسی که میخواهد راجع به آینده شبکه های اجتماعی هم بنویسد، باید آنقدر واژهها را بچرخاند و بپیچاند که به کسی برنخورد. برخوردن خیلی مهم نیست. برخورد کردن – که از تبعات برخوردن است – نگران کننده است.
خلاصه اینکه از سال گذشته تا امسال، کلمات بیشتری در زیر قمار افزوده شدند و همچنان در انتظار تا زمانی که نوشته شوند.
* سال پیش دغدغههایی مثل عکسهای سلفی و استیکر وایبر و رفتارهای رایج در شبکه های اجتماعی داشتم. هر چه جلوتر رفتم دیدم که اینها خیلی مسئلههای کوچکی هستند و مسئله بزرگتر، این است که به قول معروف، فیل بزرگی در اتاق در کنار ما نشسته و ما آن را نمیبینیم. من در گذشته خیلی درگیر دم و گوش فیل بودم. شاید هم نوک خرطوم فیل. شاید در آینده باید بیشتر از خود فیل گفت. بحثهای تاریخچه شبکه های اجتماعی من عملاً در اثر همین نگاه، نوشته میشوند.
* کتاب واحه یا هر کتاب دیگری، تا اطلاع ثانوی از برنامهام حذف شده. کلاً قبلاً فکر میکردم حرفهای زیادی فهمیدهام و باید حتما آنها را بنویسم که گم نشود و بماند و دیگران بخوانند. الان از این طرز نگاه خندهام میگیرد. در مقایسه با سال گذشته، دنیا را خیلی کمتر میفهمم. آن معدود چیزهایی هم که می فهمم و میبینم آنقدر زیبا و حیرت انگیز هست که چشم از آنها برگرفتن و نگاه به کاغذ دوختن، در دامنه سخاوت محدود کسی چون من نگنجد.
کلاً هر چه جلوتر میروم فاصله دغدغههای شخصی خودم و آن چیزهایی که مینویسم و میگویم، بیشتر و بیشتر میشود و نمیدانم که تاثیر آنها بر سرنوشت روزنوشتهها چه خواهد بود. شاید هم میدانم و دوست ندارم بدانم.
* اتفاق دیگری هم در روزنوشتهها به وجود آمده که خیلی دوستش ندارم. من خیلی علاقه به روزمره نویسی دارم. اینکه از اتفاقهای روزمره بنویسم. حتی از رستورانی که رفتهام. از بیلبوردی که دیدهام. از کتابی که خواندهام و همه اینها. اما هم فضای نوشتههای اخیر من خیلی رسمی شده و متنهای روزمرهتر وصله ناجوری به نظر میرسند و هم اینکه نگرانم که دیگر جنس غالب مخاطبان اینجا، علاقمند به آن نوع بحثها نباشند.
تجربه اینستاگرام من در این زمینه چندان موفق نبود. چون غریبه زیاد بود و هست.
چند روز پیش، یکی اومده توی اینستاگرام (زیر نوشته من) کامنت گذاشته دوستش رو منشن کرده: این آقا بازیگر هستند. اما خیلی عمیقند. نه از این معمولیها. فکر کنم شبکه سه بود یه بار یه تیکه از سریالشون هم دیدم. اما نوشتههاشون بهتره!
مشکلات دیگر هم هست. یک ماه پیش در یک جمع خصوصی، نقدی از یک کمپین کردم که خودم هم مدتها در آن مشارکت داشتم و جزییات و قراردادها و قیمتها را میدانستم و برایم کاملاً آشکار و شناخته شده بود. دو روز بعد، یک جلبک (از همانها که عقل ندارند و اما در اثر جهش ژنتیکی به زبان مجهز شدهاند) در اینستاگرام من یک کامنت طولانی گذاشت که من از فلانی شنیدم که فلانی از فلان کس شنیده که آن فلان کس هم گفته که شما در فلان جمع بودهاید و شما در آنجا فلان جمله را در مورد فلان کمپین گفتهاید و من متاسفم که شما با این همه ادعا، از کمپینی که آن را نمیشناسید اینگونه حرف زدهاید. میگویم: دوست من. تو آن کمپین را میشناسی؟ میگوید بله. من چون ویزیتور هستم چند بار در جاهای مختلف استند آن کمپین را دیدهام و با کارمندهایی که کنار استند sampling انجام میدادند هم حرف زدهام. بدون تحقیق حرف نمیزنم!
اینستاگرام که از این جلبکها و خزهها زیاد دارد. اقیانوسی است که گونههای شگفت انگیز زیادی در آنها یافت میشود که دلیل خلقشان را صرفاً میتوان به دانش نامتناهی پروردگار واگذار کرد! فضای وبسایتها چیزی شبیه خشکی است. نسلهای متکاملتر در آن زندگی میکنند و البته دوزیستانی چون من که قورباغه وار، از این جا به آنجا میروم و از آنجا به اینها و قور قور (ببخشید اشتباه شد: غُرغُر) میکنم.
نمیدانم هنوز باید روزنوشتهها را فضای شخصیتر در نظر بگیرم یا نه. تعداد مخاطبها خیلی بیشتر از شبکه های اجتماعی است و تنوعشان کم نیست و اخیراً از کامنتها میبینم که دوستان جدید هم – که این سعادت را نداشتهام تا از قدیم در خدمتشان باشم – زیاد شدهاند. نمیدانم اثرات مثبت این نوع نگارشهای شخصی روزمره به اثرات منفی آن میارزد یا نه. مدتهاست فضای اینجا آرام است و من حوصله ندارم که خیلی درگیر بحثهایی از جنس آن ویزیتور بشوم.
اما اگر بخواهم عنوانهای دغدغههای امروز و این روزهایم را برای ارجاع در آینده بنویسم باید بگویم که:
این روزها، مدتی است که احساس میکنم برای صحبت کردن در مورد بسیاری از مشکلات فردی و سازمانی و همینطور برای مواجهه با آنها و غلبه بر آنها، چند مفهوم محدود وجود دارد که تا حد خوبی کافی هستند. مدتی است به شکل پراکنده در مورد آنها صحبت کردهام: ضعف در مهارت یادگیری، مجهز نبودن به تفکر سیستمی، قائل شدن نقشی فراتر از لیاقت و شایستگی “دیگران” در زندگی شخصیمان، نشستن ابزار به جای هدف، عدم درک مفهوم سیستم های پیچیده و تعمیم ویژگیهای یک لایه به لایههای پیچیدهتر، مرکز کنترل بیرونی، قائل شدن به مفهومی به نام مرز و نداشتن درک از مفهوم پیوستگی، الگویابی و الگوسازیهای نادرست از رویدادها و بحثهای نسیم طالب در این زمینه، علاقه بیش از حد به مفهوم تمرکز در سیستمها و بی علاقه بودن به پذیرش واقعیت توزیع شده، درک نکردن مفهوم خودخواهی هوشمندانه و جایگزین کردن آن با مفاهیمی مثل دگرخواهی بیمنطق، فراموش کردن و غافل شدن از مصداقهای جدید مفاهیم اخلاقی قدیمی و تبدیل اخلاق به یک مجسمه بیاستفاده باستانی، وابستگی هر نقطه از موقعیت جهان به تمام مسیر گذشتهاش و کهنه شدن مکانیزم ساده اندیشانه علت و معلول سنتی، ناتوان شدن تدریجی انسان در انتقال اثربخش دانستههای خود به نسل بعد و کاهش تدریجی هوشمندی نژاد بشر و قربانی شدن آگاهی در پای دانش.
نمیدانم چه باید کرد و چگونه باید این جنس حرف و این حجم حرف را نوشت. گفتم اینجا بنویسم تا شاید اگر کسی سالها بعد اینجا را دید، بتواند بفهمد که بنای این خانه بر روی چه دغدغههایی استوار بوده است.
پی نوشت: فکر میکنم جنس این متن نشان میدهد که در کامنت آن، هر حرفی را میشود مطرح کرد. حتی وقتی هیچ ربطی به اصل و حواشی متن ندارد. امیدوارم در لا به لای حرفهای شما، بتوانم کلمهای یا جملهای پیدا کنم که مسیر آیندهام را روشنتر کند.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
سلام
گمان ميكنم تو اينستاگرام خوندم ، كه مي خواستيد در خصوص ” نسيم نيكولاس طالب ” نويسنده كتاب قوي سياه چيزي بنويسيد ، گفتم اگه هنوز هم اين موضوع براتون مهم هست ، اينجا يه يادآوري كرده باشم . همون موقع رفتم تو گوگل سرچ كردم ديدم خيلي آدم متفاوتيه كتابش رو خريدم و خيلي فرصت نشد بخونم تا همين هفته كه شروع كردم به خوندن والآن فصل يك رو تموم كردم . ايده ” نا بينايي ما به تصادفي بودن” و ” روي پيش بيني ها تمركز نكردن” خيلي ذهينيت انسان رو نسبت به وقايع عوض ميكنه با اينكه هنوز اول كتابم خيلي هيجان زده ام تا زودتر تمومش كنم تا منظورش رو كاملا درك كنم.
هميشه براي اينكه بتونم از روزمرگري هاي زندگي خلاص بشم و احساس زنده بودن داشته باشم ،روزنوشته ها رو مي خونم . ممنون ازتون كه با نوشته هاتون اين احساس رو به ما مي بخشين!
ممنونم سکینه جان که یادآوری کردی. اگر بخوام صادقانه بگم کاملاً فراموش کرده بودم. البته در وبمایندست یه چیز کوچیک راجع به Randomness نوشتم یه بار که اونجا هم نصفه موند البته و ضمناً نگاهی که من اونجا داشتم متفاوت با نگاهی بود که نسیم طالب به این مفهوم داره.
حتماً خیلی زود اینجا مینویسم. در موارد مشابه هم به من یادآوری کن همیشه لطفاً.
(الان به متن بالا اضافه کردم که یادم بمونه)
چشم حتما، مثل همیشه مشتاق خوندن مطالب جدیدتون هستم
سلام جناب شعبانعلی
به گمان من عجیب است کسی که دغدغه اش، گشودن راه برای « جوری دیگر اندیشیدن » است، نگران نوع نگاه دیگران به اندیشه هایش ( حتی جایی که میخواهد آنها را با دیگران تقسیم کند) باشد و به دنبال استمرار آرامش!! { مدتهاست فضای اینجا آرام است و من حوصله ندارم که خیلی درگیر بحثهایی از جنس آن ویزیتور بشوم.}
شما وقتی که اندیشه ها و دغدغه هایتان را نوشتید و گفتید، یقینا می دانستید که به قول خودتان؛ جلبک هایی هم هستند که آن ها را بخوانند و بشنوند!! اما این مانع کارتان نشد، پس چرا حالا واکنش یا هوچیگری آنها باید سد کارتان بشود. حتما میدانید که شما مسئول گفته های خودتان هستید نه کژ فهمی شنونده ها. اطمینان دارم خواهید گفت، با شروع این کار، بایستی مراقب خواسته های مخاطبین؛ حفظ حریم ها و حرمت ها باشید و اصولی را پی بریزید که به آسانی فرو ننشیند. از نظر من، ادامه فعالیت هایتان موید این مراقبت هاست. بنابراین، بی دلواپسی بنویسید؛ هرطور و هر کجا که میخواهید.؛ که آرامش متعلق به مرداب است و حوصله متعلق به ذهن ها و دلها گشوده. پس، محتوای ذهنتان را در هر قالبی که مایلبد بریزید، مهم آن است که قابل مصرف باشد. شما میتوانید اول مطالبتان بنویسید:
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال
تکمله: می توانید عنوان چنین مطالبی رو که دغدغه شما هستند، بگذارید: “تاملات من” یا “قابل تامل ها” یا “کمی مکث، کمی بحث” یا ” جا مانده های فکری” و یا …. که یقینا خود شما سزاوارترید برای انتخاب اسم چون فرزند شماست.
موفق باشید و پایدار
دوست عزیزم.
با وجود تاکید بر اینکه این بحث برای جدیدترها نیست، اما به نظر میرسد که شما – با آن تعریفی که من در زیر همین نوشته در یکی از کامنتها نوشتم – جدید محسوب میشوید.
یک بار مطلبی را نوشتم که مطمئنم یا نخواندید و یا از آن سرسری عبور کردهاید:
جایی گفتم که من نگران این نیستم که حرفهایم گاهی به بعضیها برمیخورد، نگرانم که بعضی برخوردنها به برخورد کردنها منجر میشود.
از این شفافتر نوشتن، برای من امکانپذیر نیست. امیدوارم برای شما “تکرار مجدد این اشاره موجز”، کافی باشد.
.
چرکنوشته هم، در این وبلاگ سابقه و گذشته دارد و استفاده از نام جدید در ادامه یک سلسله نوشتار قدیمی، قطع پیوند آن با گذشته است که لزومی در آن نمیبینم. وگرنه واژه “دغدغه” یا “تامل” خارج از حوزه دامنه واژگان من نیست.
کافی است روی همان واژه “چرکنوشته” در بالای همین نوشته کلیک کنید، تا سابقه این داستان و دلیل تولد این سبک نوشتار را متوجه شوید.
به هر حال، به رغم اینکه نوشتار شما نشان میدهد که متاسفانه هرگز فرصت کافی برای اینکه در خدمت شما باشم را نداشتهام، اما از متن دلسوزانه شما و وقتی که برای نگارش آن گذاشتید، ممنونم.
ضمناً دوست من. من معلم هستم. من فقط مسئول حرف خودم نیستم. من مسئول کژفهمی احتمالی شما هم هستم. شاید با جنس کار معلمی بیگانهباشید. اما کار معلم، زمانی تمام میشود که مفهومی که مد نظر دارد، از زبان او به ذهن مخاطب رسیده باشد. که اگر چنین نشود، کار آموزش به پایان نرسیده است.
امیدوارم فرصت کنید و کامنتی را که کمی پایینتر در پاسخ به یکی از دوستان قدیمی “معصومه” نوشتم، بخوانید.
شاید پاسخ بخشی از “دغدغهها” و “تاملات” خود را در آن بیابید.
سلام محمدرضاي عزيز
من فكر مي كنم كه براي هر عقيده، نظر، نوشته يا هر چيزي بالاخره هم موافق وجود داره هم مخالف.
هم عده اي اون رو مي فهمن هم عده اي سوء برداشت مي كنن
شما كه مسئول همه اينها نيستيد كه اينقدر خودت رو اذيت مي كني.
شما مي نويسي، كه من حقيقتا نوشته هاي شما رو دوست دارم، اگر كسي مشكلي داره و پيغام ميگذاره خوب شما با حفظ آرامش دروني خودتون تا جايي كه مقدور هست و لازم مي بيني جواب ميدي بقيه ش ديگه واقعا بايد رها بشه.
اميدوارم هميشه شاد و سلامت باشي و پاينده در كارت
راستش من این جنس نوشته ها رو خیلی دوس دارم , از بچگی هم عادتم بود یواشکی برم خاطرات روزانه ی خواهرم رو صد بار بخونم و هر دفعه هم لذت می بردم , می خوام بگم محمدرضا خواهشا بنویس , هر جا دوس داری بنویس , هم برای خودت خوبه هم برای ما, خود من هر وقت میرم خاطرات قدیمم رو میخونم خدا رو شکر می کنم که چقدر زمان جالبه , آدم ها رو چقدر عوض می کنه ولی جالب تر از اون این دست نوشته های قدیمیه که از زمان عبور می کنه و آدمو به اون موقع میبره.
سلام
روزهای آخر هفته که درگیری من بیشتره و نمی تونم به سایت سر بزنم واقعا دلم برا نوشته هات تنگ میشه و شنبه با حرص و ولع شروع به خوندن می کنم. جند نکته به ذهنم رسید:
یکی اینکه میشه خود روزنوشته ها دو قسمت بشه یکی مربوط به مطالب شخصی و تجربه های شخصی و دیگری مطالب علمی تر هرچند با توجه به محتوای نوشته ها این تفکیک واقعا سخت به نظر میرسه ولی یه چیزی شبیه این تقسیم بندی شاید مناسب به نظر برسه مثلا تقویم شخصی من، تقویم ما و..
دوم نگرانی من به عنوان یک دوست و مخاطب سایت هست من فکر می کنم محمدرضا شعبانعلی مختار هست در مورد هرچیزی که دوست داره بنویسه قلم خودشه و اختیارش دست خودشه، و اینکه میاد اینجا به ما به عنوان دوست احترام میزاره و نظرخواهی می کنه ناشی از لطف او اعتماد به ما و احترام به ماست نگرانی از توقعات بیش از حد که ما انتظار داریم ایشون راحع به هر چیزی که ما دوست داریم بنویسیم و بدتر اینکه اینو وظیفه اش می دونیم به نظرم کسی که با همان تعریف شما یک دوست قدیمیه اونقدر منطق پیدا کرده که اینجوری صحبت نکنه.
سوم در مورد حضور شما تو اینستا گرامه : قبلا هم اونجا براتون پیام گذاشتم توی اینستا کمی عصبی به نظر می رسین ( ببخشید البته) و من اصلا گاهی اوقات دوست ندارم به اونجا سر بزنم چون حس خوبی پیدا نمی کنم و این برام آزاردهنده شده شاید خودتون بهتر می فهمین چرا یکیش اینه که خونه واقعی ما اینجاس.
و بعدی در مورد سمینار هست که من عادت دارم سمینار خوبی که میشه به دوستانم معرفی می کنم اما ایندفعه این کار و نکردم چون من هم فکر کردم اونها باید متممی باشن که بتونن بیان و استفاده کنن البته قبلا راجع به متمم برا اونها صحبت کردم.
موفق باشین و سپاس به خاطر تمام مهربانی هاتون
سلام معصومه جان.
این چیزهایی که اینجا برای تو مینویسم خیلی خیلی شخصیه. اما به خاطر محبتی که به من داری و لطفی که همیشه داشتی، فکر میکنم لازمه بنویسم.
.
(مطمئنم میدونی که خصوصی بودن و شخصی بودن در کلمات من تفاوت زیادی با هم دارند. خصوصی یعنی تعداد کمی از افراد میدانند و معمولاً در فضای عمومی مانند سایت مطرح نمیشود و شخصی بودن یعنی اینکه بر اساس نظام فکری و باورها و ترجیحات شخصی خودم است و اگر چه برای خود من مهم است، اما الزاماً آن را در مقابل شنونده یا خواننده قابل دفاع نمیدانم یا خودم را ملزم به دفاع از آن نمیدانم).
.
اگر بخواهم صادقانه بگویم مدتهاست نوشتن، اون آرامش همیشگی رو به من نمیده. سالهای قدیم، وقتی مینوشتم آروم میشدم. چیزی شبیه حس زایمان و به دنیا آوردن حرف یا مفهومی که مدتهاست در دلت سنگینی میکند. و البته باور قدیمی – که امروز نیست – که حرفهایم خیلی مهم است و باید گفته شود و نیز دغدغههای دوران جوانی مثل برندسازی – که بنویسم که خوانده شوم و مرا بخوانند تا شناخته شوم – که هیچیک این روزها به سبک و سیاق سابق وجود ندارند.
.
به عبارتی، این روزها اگر مینویسم بیشتر از روی نوعی احساس وظیفه است. احساس اینکه دنیا به طور عام و جامعه به طور خاص، برای رشد و یادگیری هر یک از ما به صورت مستقیم و غیرمستقیم هزینه کرده است و ما وظیفه داریم که حاصل آنچه را که آموختهایم، ثبت و مستند کنیم تا دیگران وادار به “دوباره آموختن” آن مفاهیم نشوند. چون یادگیری همیشه مستلزم صرف منابع است و منابع همیشه و همه جا محدود هستند.
.
طبیعتاً دقت داری که از “آموختهها” میگویم و نه از “حقیقت” یا “واقعیت”. حقیقت نامکشوف است و واقعیت، بسته به آنکه چه کسی وقوع آن را نظاره میکند، رنگ و بویی متفاوت از خود منعکس میکند. “آموخته” همیشه به “آموزنده” آلوده است. چیزی که من یاد گرفتهام، ممکن است برای هیچکس جز خودم مفید نباشد. اما باز هم من با مطرح کردنش، ممکن است چیزی به ذهن مخاطب بیفزایم و او با ذهن پرتر و آمادهتر به مواجهه با دنیای اطراف خود بپردازد. حتی اگر حاصل این دانستن و آن مواجهه، رفتار و تصمیم و دیدگاهی کاملاً مخالف دیدگاه من باشد.
چرا که باور ذهنی من بر این است که دیدگاه هر فرد اگر به اندازه کافی عمیق باشد، میتواند مخالف خود در دامنش بیافریند و رشد دهد.
.
بنابراین، طبیعتاً آنچه اینجا میخوانیم کمی تا قسمتی با حرفهای دل من فاصله دارد. اگر چه کسی که اینجا را و متمم را و وبمایندست را میخواند تقریباً در مغز من زندگی میکند و حرفهای دلم را میداند و میتواند حدس بزند.
حالا که برای دلم نمینویسم، بهتر است لااقل برای مخاطب بنویسم و به همین دلیل است که ترجیح و علاقه و اولویت مخاطب برایم بیشتر از هر زمان دیگری معنا پیدا میکند.
.
اما در خصوص اینستاگرام، دو مسئله وجود دارد. یکی را قبلاً هم گفتهام و آن اینکه من مجبور به حضور در فیس بوک و توییتر و اینستاگرام هستم که اگر نباشم، دیگران با هویت سازی به جای من حضور خواهند داشت (و قبلاً هم چنین کردهاند و هزینه چنین اقدامی بالاتر از هزینه حضور شخصی من خواهد بود).
.
و دلیل مهمتر اینکه من اساساً با تحریم رسانه مخالفم. میگویم در هر رسانهای باید از ظرفیتها استفاده کرد. هرگز تلویزیون نمیبینم و هیچکس تا پایان عمر، این وسیله را در خانه من روشن نخواهد دید. اما در برنامههای تلویزیونی شرکت میکنم.
در اینستاگرام هم، سبک خودم را عوض نمیکنم. استانداردهای خودم را حفظ میکنم و همرنگ آن فضا نمیشوم. اما حضور هم خواهم داشت.
.
اگر کسی حجم گسترده آموزشهای رایگان و ارزان ما را نداند و فریب گرسنگان سیری ناپذیر صنعت آموزش را بخورد و آنها وقت و زمانش را بخرند و به او خرافات و توهمات و اضطراب بفروشند (که این روزها بسیار رایج شده و در میان همکاران خودم هم بسیار میبینم و به همین دلیل از بسیاری از آنها فاصله گرفتهام) من و همگارانم هم مسئول خواهیم بود. او ندیده که انتخاب کند.
اما اگر ما به اندازه توانمان، بودنمان را نشان دادیم و دیگران به جای “نوشته مار” فریب “تصویر مار” را خوردند، بار مسئولیت از ما ساقط است.
به همین دلیل من اگر بدانم از چند ده هزار نفری که در شبکه های مختلف اجتماعی، ما را دنبال میکنند، حتی ده نفر هم اینجا را پیدا میکنند و بتوانیم تاثیری هر چند کوچک در زندگیشان داشته باشیم، برای من و دوستانم کافی است (که البته تعداد واقعی بیشتر بوده است).
اما چیزی که تو در اینستاگرام یا فضاهای دیگر میبینی، “عصبانیت” نیست. “قاطعیت” است. همرنگ نشدن است. من حاضر نیستم برای جلب مخاطب، به هر کسی تعظیم کنم یا لبخند بزنم.
حاضر نیستم برای داشتن Followerبیشتر، خودم به پیروی از Followerهایم مشغول شوم.
زیاد دیدهام که در شبکه های اجتماعی، دوستانم تحت تاثیر Follower ها، به تدریج جنس محتوا و حرفها و برخوردشان را تغییر میدهند و به جای اینکه بکوشند در جلوی دیگران یا لااقل در کنار دیگران حرکت کنند، در پشت گروههای انسانی راه میافتند و زباله جمع کن دیگران میشوند.
حاصل این تسلیم نشدن و رعایت روند شخصی، نوعی نگرش پیرایشگرانه است. به معنای اینکه ضمن خوش آمد گویی به مخاطبان جدید، میکوشم به شکلهای مختلف به کسانی که متعلق به آن فضا نیستند هم کمک کنم که از آنجا بیرون بروند و به همان فضاهایی که به آن تعلق خاطر دارند، بازگردند.
بنابراین همیشه بدان که وقتی به کسی نق میزنم، یا جملهای مینویسم و اعتراض میکنم، یا کسی را بلاک میکنم، از ته دل میخندم. اخمهایم بیشتر از جنس رفتار معلمی است تا جوشش هیجانات منفی عصبی.
.
باز هم میگویم آنچه نوشتم بسیار شخصی است. اما نگاه امروز من به آموزش و زندگی است و طبیعتاً “بدون ذرهای جدی گرفتن هر نظر دیگری در هر جای دیگری از هر فرد دیگری”، آن را دنبال میکنم و زندگیام را بر مبنایش میسازم.
.
ببخش که اینقدر طولانی شد. اما چون همیشه دلسوزی و نگرانی تو را دیدهام، دوست داشتم در یک فرصت مناسب، حسابی برای تو صحبت کنم.
قربانت
محمدرضا
ممنون محمدرضا جان
هرچند دوباره باید بشینم و موشکافانه مطلبت رو بخونم اما باید بگم از بابت خیلی چیزها خیالم راحت تر شد و تک تک این کلمات را با تمام وجودم لمس کردم. ببخش اگر راجع به شخصیتت اظهارنظر کردم راستش رو دلم مونده بود و داشت اذیتم می کرد و حس کردم ممکنه باعث دوری از این فضا بشه.
سپاس بیکران
سلام آقای شعبانعلی، یک سوال داشتم چون نوشتین میشه کامنت بی ارتباط با پست گذاشت اینجا می نویسم. تو خانواده ی من همیشه رسم براین بوده که لیسانس یا فوق لیسانس بگیریم بعد در به در دنبال کار بگردیم منم همیشه این مدلی فکر کردم که باید دیپلم بگیرم بعدش برم دانشگاه بعدم ببینم کی یدونه میز میده من پشتش بشینم. اما الان من همین راه رو هم نمیتونم برم دانشجوی ادبیاتم و خب حتما خودتون میدونید وقتی به کسی میگم ادبیات میخونم سوال بعدی اینه که علاقه داشتی یا چیز دیگه ای قبول نشدی؟ من الان خیلی دلم میخواد برم دنبال یادگرفتن یه مهارت اما هر ساعت به یک چیز فکر میکنم نمیدونم باید چی یاد بگیرم که به دردم بخوره به هر حال منابع محدود هستش من نمیتونم آزمون وخطا داشته باشم وقت هم داشته باشم پول ندارم.میشه یکم به من مشورت بدین.ممنونم.
رویا جون به نظرم بهتره مطالب متمم رو بخونید بویژه توسعه مهارتهای فردی من البته با انجام تمرینها و…
سلام محمدرضا جان ،
همونجور که از تکامل گفتی میخوام بگم که من چند سال پیش با گوش دادن و خوندن مطالب شما شروعی بر منظم خوندنم شد و خیلی مدت هست که دارم میخونم اولش بیشتر متمم میخوندم ولی من اینجا رو بیشتر دوست دارم چون محمدرضای واقعی بیشتر از اینکه توی متمم جاری باشه اینجا جاریه اون چیزی که برای من مهمه سیری هستش که آدما توش طی میکنن و فرکتال های خوبی به آدما میده راجع به اینکه چطور دارن زندگی میکنن و نقاط مثبت و سازنده زندگیشونو الهام برداری بکنه .همینجا بنویس و بیشتر بنویس و راحت تر بنویس
سلام استاد گرامی،
خیلی از حرفها رو دوستانتون زیبا و قشنگ و با مهر مطرح می کنن ، فقط تو یه قسمت از نوشته تون دیدم که در مورد مهارت ها ی یادگیری نوشتید که تنها دردی که می کشم و تنها رنجی که می برم … یکم دلم گرفت و خواستم عرض کنم استاد عزیزم ، تحت هر بحث و نوشته تکمیلی یا هر عنوان و حاشیه ای که دوست دارید ،بسیار و بسیار لطف می کنید اگه همینجا بنویسید و ما هم بخونیم و مثل همیشه لذت ببریم.
سلام
من “روزنوشته های” شما رو اغلب شبها میخونم و روزنوشته های شما برای من “شب خوانده ها” هست…خیلی وقته که ایمیلای هفتگی رو دریافت میکنم و بعدش میام اینجا و شروع میکنم به خوندن…اگه اشتباه نکنم از همون اولین ایمیل هفتگی که شروع به فرستادن کردید این برنامه هفتگی من بوده…فقط میخاستم بگم که زبونی که قبلا باهام حرف میزدین با زبون الان یکم فرق کرده…البته شاید این گوش من باشه که یجور دیگه میشنوه یا شایدم هر دو…یادمه توی فایل صوتی شیوه های مذاکره تلفنی گفته بودین که لباسی که میپوشیم توی نوع گفتارمون تاثیر داره و همونجا گفتین که این اتفاق توی صحبتها و نوشته های شما هم میفته…من تو روزنوشته ها اون نوشته هایی که لباس راحتی تنتون بود و مینوشتین رو بیشتر دوست دارم و راستش یکم دلم براشون تنگ شده…شاد باشید و سلامت
سلام
محمد رضای عزیز زندگی سراسر بازی جذابی بیش نیست. هر کاری که داری می کنی درسته، درست هم نباشه خیلی مهم نیست. فکر کنم مصراع دوم اون بیت هم هست، بنماند هر چه بودش….
اسفند ۹۳ طبق عادت تقویمم را – که عمدتا چیزهای مهم و تاثیرگذار را در آن ثبت می کنم- مرور کردم یادداشت چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت: “دارم فایل های محمدرضا شعبانعلی را گوش می دهم”
مشخص هست که از چندی قبل تر به اینجا امده ام اما ثبت نکردم شاید آن اوایل فکر نمی کردم تا یک سال آینده ، آمدم به اینجا تا این حد جز اولویت های روزانه ام گردد.
محمدرضا تا قبل از مطالعه نوشته های تو برای من خیلی چیزها دغدغه نبود و اصلا بهشان فکر نمی کردم،صادقانه می گویم با قلم تو بود که خیلی چیزها به دایره تقکر و تامل من آمد،از لابه لای نوشته های تو بود که برای اولین بار نگاهی تازه به چیزهایی مثل موفقیت، شکست ، یادگیری و … یافتم هرچند اعتراف می کنم همیشه همه حرف هایت را نمی فهمم اما تلاش کردم همیشه همراهی کنم تا به مرور درک نمایم،
یکبار در نامه به رها نوشتی ازش خواهی خواست وبلاگی داشته باشد و روزانه در آن بنویسد. هرچند من با رهای تو فاصله ی زیادی دارم اما یک ماه پیش وبلاگی ساختم و در آن نوشتم، نوشته هایم عمیق نیست حتی در ابتدا گمان نمی کردم آنگونه که تو گفتی نوشتن لذت بخش باشد اما تو راست می گفتی و می گویی، نوشتن و مرور آن در آینده لذتی دارد که آن را تنها در کام کسانی خواهد چشاند که صبورانه در هیاهوی زندگی و روزمرگی واژگانشان را ثبت کنند.
مسیر آینده روزنوشت ها و متمم هر چه باشد من کنارش خواهم بود و دوست دارم بدانی گاهی یک جمله ات در بین آن نوشته ها چند هزار واژه ای تا مدت ها در قلب و ذهن من روشن می ماند.
سلام دوستان عزیز . موضوعی رو خیلی وقته میخوام بگم هی فراموش میکنم.۱_چرا عده ای از دوستان هرجا کامنت میذارن بشدت علاقه دارن بگن ما عضو قدیمی قدیمی سایتیم،اصلا قبل از اینکه شعبانعلی سایتشو راه بندازه عضو بودیم(حالا چجوری مهم نیست مهم اینه بودیم).۲_چرا همون عده، سعی میکنن این قدیمی بودن را دلیلی بر درستی نظراتشان بدانند؟صادقانه میگم شخص خاصی تو ذهنم نیست. این “ناسیونالیزم متمی” ممکنه جرأت اظهار نظر رو از افراد جدید و حتی “قدیمی ساکت” رو بگیره. وبعید میدونم هدف استاد شعبانعلی ایجاد یک فضای انحصاری بوده باشه . این نظر(وهم) کاملا شخصی است و خیر و شرش هم پای خودم. ارادتمند شما یک عضو دوره ساسانیان !
به خاطر این جمله:
“این مطلب، بدون ساختار مشخص و بسیار نامنظم است و صرفاً برای دوستان و ساکنان قدیمی این خانه که مدتهاست من را تحمل میکنند منتشر شده. دوستان عزیز جدیدتر و مهمانان تازه این خانه، شاید نکته جذابی در آن نبینند.”
آدم دوست داره به محمد رضا شعبانعلی بگه قدیمی بودم و این قدیمی بودن افتخار نیست! قشنگیش اینه که به صاحب این خونه بگیم چقدررررر دوست داشتنی بوده که ما این همه سال هر روز به خونه ش سر میزنیم…
مریم. به نظر من هم، یک سری خاطرات احساسی رو نمیشه از بین برد یا انکار کرد.
من یادمه که سه سال قبل، بعد از همایش انتخاب که حالم خیلی خوب نبود تو اومدی و کلی حرفهای خوب برام نوشتی.
منطق یا احساس یا هر چیز دیگه، باعث میشه که هنوز هم حرفهای تو رو با حس متفاوتی بخونم و اگر هم اعتراض یا نقدی داشته باشی، با جدیت خیلی بیشتر پیگیری کنم.
کسی که همیشه به من لطف داشته اگر امروز شاکی یا ناراحت یا معترض باشه، به احتمال بسیار زیاد ناشی از اشتباه منه و نه قضاوت اون.
و گرنه در دوستی قدیمی معمولاً چشم و ذهن انسان، بیش از حالت عادی “خطاپوش” میشه.
راستی کلی درد و دل برای سیامک کردم. گفتم شاید حوصله کنی و بخونی.
سیامک عزیز.
همونطور که میدونی من همیشه برای بسیاری از حرفهایی که رسمی نیستند و مناسبه که در کامنتها مطرح بشن، دنبال یک بهانه میگردم و الان احساس کردم که تو هم به من کمک کردی که یه کوچولو راجع به چیزهایی که دلم میخواسته همیشه حرف بزنم، صحبت کنم.
مطالبی که میگم صرفاً بر اساس چیزیه که به ذهنم میاد و نه بر اساس اهمیت.
اول اینکه من هم یادم هست که از زمان ساسانیان اینجا بودی. درست یادم نیست. پارسال یا سال قبلش، اولین بار که اسمت رو دیدم شوکه شدم. چون یه استاد سیالات داشتم به اسم سیامک کاظم زاده. البته اون الان دو برابر من و تو سن داره. اما به هر حال، انسان از لحاظ احساسی با هر چیزی که هر نشانهای از آشنایی داشته باشه رابطه بهتر برقرار میکنه. اگر چه در ظاهر منطقی برای اون وجود نداشته باشه. شاید همینه که هنوز هم قبل از شروع به خوندن کامنتهای تو، ناخواسته لبخند روی لبهای من میاد.
دوم اینکه من همیشه نگران دوستان جدیدم بوده و هستم. حتی شاید به طرز افراطی و بیمارگونه. اگر یادت باشه، من در ماجرای روز معلم امسال و تولد سال قبل، با وجودی که از هدیه جمعی دوستانم خوشحال شدم، بیش از اون ابراز ناراحتی کردم به خاطر اینکه وقتی در فضایی بیرون سایت، رابطه غیررسمی ایجاد میکنند و بعد نتیجهاش اینجا دیده میشه، کسانی که دسترسی به اون فضا نداشتند، در اینجا خودشون رو غریبه میبینند.
به خاطر همینه که در اونجا هم حتی با نزدیک ترین دوستانم برخورد خیلی شدیدی داشتم. چون احساس کردم از سر نادانی داشتند به فضای اینجا خیانت میکردند و بخشی از اون رو برای محسن نوری عزیزم توضیح دادم:
http://www.shabanali.com/ms/?p=5504#comment-57937
حتی یک مدت هم کامنتهای بعضی پستها به گفتگوهای ده تا بیست نفر از دوستانم تبدیل شده بود و من به شوخی و جدی و به شکلهای مختلف، توضیح دادم که “سبزی پاک کردن و گپ زدن” در مکالمههای دو – سه نفره طولانی زیر نوشتهها، باعث میشود که افراد جدید دائماً چند اسم تکراری را ببینند و احساس کنند که آنها در اینجا غریبه اند.
هنوز هم اگر نگاه کنی، در کامنت جواب دادنها، معمولاً اگر مجبور به انتخاب شوم، دوستان جدیدم را به دوستان قدیمی ترجیح میدهم.
نه اینکه آنها برایم مهم نیستند. اتفاقا خیلی هم مهم هستند. اما میدانم که آنها من را میشناسند و میدانند که حتی وقتی پاسخ نمیدهم یکی یکی کامنتها را میخوانم و دیدهاند که معمولاً پس از مدتی، در مورد حرفهایی که مطرح میکنند مینویسم. به همین دلیل، کامنت پاسخ داده نشده را یک گفتگوی یک طرفه نمیدانند.
نکته سوم اینکه من در بعضی نوشتهها، به دوستان قدیمی ارجاع میدهم. اما این را بگویم که قدیمی بودن در فضای دیجیتال، به معنای تاریخ تولد یا تاریخ آشنایی نیست. بلکه به عمق آشنایی است.
ممکن است دوستی از سال ۸۴ وبلاگهای من را میخوانده یا قبل از آن مقالات من را در نشریات میخوانده. اما این کار را به صورت پراکنده انجام میداده (مثل بسیاری از دوستان دوران دانشگاه من که هنوز هم، اگر تلفنی یا حضوری یکدیگر را نبینیم، حوصله خواندن مطالب من را ندارند).
ممکن است دوست دیگری دو ماه است که من را میشناسد. اما در این مدت بخش زیادی از حرفهایم را شنیده و نوشتههایم را خوانده.
این دوست دوم برای من قدیمیتر محسوب میشود.
اما دوستی قدیمی چه خاصیتی دارد؟
آیا من عقده این را دارم که کسی همه نوشتههایم را بخواند و همه حرفهایم را بشنود؟
بعید است برای کسی که نوشتههایش سالهاست در مقیاس گسترده در فضای حقیقی و مجازی میچرخند و خوانده میشوند، هنوز چنین دغدغههایی وجود داشته باشد.
چیزی که من نگران آن هستم، سوء برداشتهاست.
کسی که به تازگی با من دوست شده (با همان تعریفی که گفتم و نه تعریف سنتی عصر کشاورزی) ممکن است با دیدن یک یا دو یا ده مطلب، قضاوت عجیبی پیدا کند و اصرار بر اثبات آن هم داشته باشد.
یکی از این دوستان سه سالهی تازه آشنا، بعد از توافق هستهای برایم ایمیل زده بود که “خاک بر سرت! با این همه ادعا. جرات نکردی در سایت خودت یا در اینستاگرامت، یک موضع صریح بگیری. از تبعات سیاسی آن میترسی؟”
در شرایطی که کشور درگیر چنین دغدغه مهمی است، مینشینی درباره هنر یادگیری “فلسفه بافی” میکنی (البته ایشون کلمه توهین آمیزی رو به جای فلسفه بافی به کار بردند). من چه احمق هستم که نشستهام دارم سعی میکنم از سایت تو چیزهای مختلف یاد بگیرم!
خوب من چه بگویم؟ بگویم آن زمان که شما در خیابان جرات نداشتید از این حرفها بزنید من در این زمینه حرفهایم را در رسانهها منتشر میکردم و زندگی شخصیام هم درگیر این بحثها بود و هزینهاش را هم میدادم؟
بگویم که زمانی که من در دولت قبل و این دولت، از مذاکره و جنبههای سیاسی آن حرف میزدم، دوستانم هنوز درگیر این بودند که مذاکره به معنای نحوهی دست دادن است و جوراب سفید را با شلوار مشکی نپوشیدن؟
و دهها بگویم دیگر که نگویم بهتر است.
چنین فردی، اگر دوستی طولانیتری با من داشت (باز هم به همان معنای امروزین آن) بعید است چنین حرفی میزد.
دوست دیگری بعد از نشر همین مطلب، برایم مسیج فرستاده که: “به جای غرق شدن در توهمات فلسفی، کمی هم اجرایی و عملی فکر کنید و چهار تا حرف آموزنده کاربردی بزنید!”.
بعضی از حرفهایی که من در روزنوشتهها مطرح میکنم، برای دوستان جدید (که ممکن است دیروز یا ده سال قبل با من دوست شده باشند) در مقایسه با دوستان قدیمی (که ممکن است یک سال قبل یا حتی دو ماه قبل با من دوست شده باشند) موجب بروز سوء برداشت شود. به همین دلیل به نظرم نخواندنش میتواند مفیدتر باشد. اگر چه دوستانی مثل فاطیما پورناصرانی عزیز هم هستند که زیر همین نوشته هم صحبت کردهاند و بیشتر با هدف دریافت اطلاعات میخوانند و نه نقد کردن و طبیعی است که پس از مدتی که بیشتر آشنا شدند، مثل بقیه دوستانی که زیر همین مطلب و بقیه جاها صحبت میکنند، به من کمک میکنند تا مسیر مناسبتر نگارش و تولید محتوا را دنبال کنم.
چون به هر حال، من شعر نمینویسم که برای دلم بنویسم و بگویم مخاطب مهم نیست.
من برای دوستانم مینویسم و اگر آنها از اینجا راضی نباشند، قاعدتاً یا باید برای تامین رضایتشان بکوشم یا به سراغ کارهای مهمتری که دارم بروم و این فضا را رها کنم.
نکته چهارم در مورد “ناسیونالیسم متممی” است. به نظرم این ترکیب که به کار بردی، کمی شبیه پیتزای قرمه سبزی میمونه. یعنی ذاتاً تناقض فاحش داره و البته من فرض رو بر این گذاشتم که به عنوان طنز به کار بردی.
ناسیونالیسم، در دنیای مدرن قابل دفاع نیست. اساساً هر چیزی که به انتخاب و اختیار دیگران و بدون دخالت ما شکل گرفته نمیتونه برای من معیار بالاتر بودن یا پست تر بودن تلقی بشه.
قدیم زیاد به شوخی میگفتم که این دوستانی که با افتخار ماه تولدشون رو مینویسند و میگن: یه مهرماهی یا یه بهمنی یا یه تیرماهی یا …
چرا اصرار دارند مسائل شخصی بستر والدینشون رو به ما بگن؟ چون انتخاب ماه تولد که به عهده اونها نبوده، ضمن اینکه در مقایسه با صدها عامل دیگه، نقشش در شخصیت و رفتارشون تا حد خوبی قابل صرف نظر کردنه.
همین مسئله در مورد ثروت پدری، در مورد سرزمین محل تولد و در مورد دهها عامل دیگه هم وجود داره.
اما بعضی چیزها از روی انتخابه.
کسی که فلسفه میخونه یا پزشکی میخونه یا مهندسی میخونه، وقتی که بین هم رشتههای خودش و دیگران فرق میگذاره – اگر چه از لحاظ سیستمی ممکنه قابل بحث باشه اما – از لحاظ منطقی قابل درکه. این فرد یک تصمیم گرفته و انتخاب انجام داده و الان داره به انتخابش افتخار میکنه.
متممی بودن هم همینه. یک انتخابه.
من خودم هم از میان انبوه کاغذهای مزخرفی که از مجموعههای آموزشی داخل و خارج ایران دریافت کردهام و برای کاغذدیواری کردن تمام خانهام کافی است، نهایتاً افتخارم متممی بودن هست و صادقانه بگویم، هرگز نمیتوانم متممیها را با غیرمتممیها یکسان ببینم.
چون این مسئله ملیت نیست که ناخواسته به محل انجام لقاح پدر و مادر برگردد، انتخاب است. آن هم در دورانی که هنوز مدرک خریدن و فروختن در این کشور رایج است و تز و مقاله برای دیگران نوشتن یک شغل است و شتابزدگی و بی میلی به یادگیری و نگرش کوتاه مدت در جامعه بیداد میکند.
همین است که امسال هم، سمینار نوزده شهریور خودم را فقط روی متمم اعلام کردم و ترجیح دادم که در سالن، فقط متممیها را ببینم و حتی برای سالهای بعد، در فکر هستم که اگر عمری بود و میخواستم کلاس و دوره و حتی مسافرتی برگزار کنم، به صورت کوچک و محدود و فقط برای دانشجویان برتر متمم باشد.
بنابراین احتمالاً منظور تو “تعصب متممی” بوده و ضمناً به نظرم به فضای روزنوشتهها ربطی ندارد. اینجا یک دنیای دیگر است. اون تعصب برای این فضا، یک “سم مهلک” محسوب میشه.
چون اونجا از مدیریت و مهارت و یادگیری حرف میزنیم که مقدس و ارزشمند هستند و اینجا از جمع صمیمی یک آدم و دوستانش که تعصب در اون، معنای جهل و نادانی میده.
ببخش خیلی طولانی شد.
اما ممنونم که بعد از مدتها، به من فضایی برای درد و دل دادی. حرفهایی که آن بالا نمیشد نوشت و اگر تو به من کمک نمیکردی، این پایین هم هرگز گفته نمیشد.
قربانت
محمدرضا
محمدرضای عزیز. این رو میدونستی که به هر دلیل که آدم نمیتونه یا نمیشه که بیاد و تو خونه ت حرفی بزنه و برات چیزی بنویسه، چقدر برای نوشتن توی اینجا و حتی … برای یک طرفه حرف زدن باهات دلش تنگ میشه…؟
امیدوارم همیشه برامون بنویسی و بدونی که خونه ی تو، خونه ی ما هم هست و هیچوقت نمیشه و نمیتونیم ترکش کنیم.
راستی… باز هم امیدوارم بخاطر هر چه که فکر میکنی توی این مدت، گاهی مهمون خوبی برای خونه ی دوست داشتنیت، یا دوست خوبی برای خودت، نبودم منو ببخشی و ازم ناراحت نباشی.
سلام محمدرضا جان
“حتی یک مدت هم کامنتهای بعضی پستها به گفتگوهای ده تا بیست نفر از دوستانم تبدیل شده بود و من به شوخی و جدی و به شکلهای مختلف، توضیح دادم که “سبزی پاک کردن و گپ زدن” در مکالمههای دو – سه نفره طولانی زیر نوشتهها، باعث میشود که افراد جدید دائماً چند اسم تکراری را ببینند و احساس کنند که آنها در اینجا غریبه اند.”
اون روزها رو خوب یادمه:) تا اینکه یک بار خیلی جدی تذکر دادین:)
ولی حقیقتش دلم برای اون روزهای سبزی پاک کردن تنگ شده 😉
من هم مثل شهرزاد.. همیشه دلم برای این خونه نوشتن تنگ میشه..با اینکه میدونم در این خونه همیشه به روی همه باز بوده و باز هم میمونه..و اینکه من مهمان همیشگی این خونه هستم.:)
و باز هم مثل شهرزاد …از شما میخوام که اگه وقتی یا زمانی مهمان خوبی نبودم ازم ناراحت نباشین..
بابت همه لحظات خوبی که در این خونه داشتم ..ممنونم.
راستی شهرزاد..سلام:)
استاد عزیزم،
از اینکه جواب کامنت منو دادید خیلی خیلی خوشحال شدم.ولی جدا تا آخرش که تموم شد صد بار مردم و زنده شدم،
آخه بعضی وقتا دیدم بدجوری عصبانی میشید.باور کنید شوخی نمیکنم دستام یخ کرده.ولی ظاهرا بانی خیر شدیم و شما دردی از دل زدودید.استاد عزیزم من کلا آدم شوخی هستم و معمولا در مطالبم رگه ای از طنز وجود داره و شما هم درست متوجه شدید ولی واقعا بعضی دوستان باعث میشن “دفع حداکثری” و “جذب حداقلی” اتفاق بیفته.حیف که تازه فایل ترفند چاپلوسی و گوش دادم و بدجوری دست و پام بسته، هر چی بگم شما که استاد مایید و بدلشو میزنید.در پناه حق همیشه عزیز و سربلند باشید.
اگر گفتم دعای می فروشان چه باشد حق نعمت می گزارم
سیامک هنوز جواب محمدرضا رو نخوندم! باید قبلش بت میگفتم حظ کردم از این صحبت نابت!
من احساس میکنم همین موضوع که بهش اشاره کردی، داشته توی ناخداگاهم رخنه میکرده!
سلام.
سیامک عزیز، دوست نادیده ی من.
شما که به تایید محمدرضای عزیز از قدیمی ها هستی، احتمالا بهتر از خیلی ها به یاد میآری که اتفاقا ایشون با قدیمی ترها سرسخت تر رفتار می کنند.
احتمالا این نوشته رو که تو پست «متمم یکساله شد»، زیر کامنت «محمدتقی امینی» عزیز برای من و امسال من نوشته اند، خونده باشی:
«البته این را هم بگویم که کار کردن سختی های خودش را دارد. من همیشه ترسیده ام. همیشه نگران بوده ام.
از افراد نادان و بیماری که خود کاری نمیکنند و از اینکه دیگران هم کاری کنند آزرده میشوند.
و بیشتر از آن از دوستان ساده ای که با محبت بیش از حد و با تعریفهای عجیب و اغراق آمیز و جملات مریدانه، ناخواسته ما را به چیزی که نیستیم فریب میدهند.
من تعریف کردن از متمم را دوست دارم. اما وقتی تعریفهای تکراری برخی دوستان از خودم و همکارانم میشنوم، احساس خوبی ندارم هر چند که ظاهرا عادت رفتاری، چیزی نیست که به گلایه هایی بدین حد غیر مستقیم، تغییر کند.»
جاش اینجاست:
http://www.shabanali.com/ms/?p=4904
راستش من که با خواندن متن های ایشون که به دوستان قدیمی تر اشاره می کنند و حتی با به یاد آوردن این واقعیت که انگار من هم قدیمی این خانه ام، قبل از هر چیزی دلشوره می گیرم. دلشوره ی اینکه عضو قدیمی این خونه چه فرقی باید کرده باشه؟ عضو قدیمی این خونه چه نگرانی های تازه ای باید داشته باشه؟
کاش می شد، هر روز تازه وارد بودم و خیلی چیزهایی که دلم می خواهد و نمی توانم بگویم را می گفتم.
راستی اگر زیر پست دیگران در مورد جلبک ها، مطلبی می نویسم مثلا دارم زرنگی می کنم و بخشی از حرفهای دلم را به عنوان یک جلبک در فضای طنز گونه ای که ایجاد شده مطرح می کنم.
درد دل کردم. ببخشید.
با سپاس از شما دوست گرامی،میخواستم بگم اینجا محیط عجیبی داره،مقاله میخونی ،یاد می گیری.سوال می پرسی ، یاد می گیری. گلایه می کنی ، یاد می گیری.دعوا می کنی بازم چیزی یاد می گیری.فضاش خیلی عجیبه انگار چه بخوای چه نخوای حتما چیزی یاد میگیری.واین یاد گیری خیلی وقتا از کامنتهای دوستانی مثل شماست.پیروز و سربلند باشید.
موافقم
با عرض ادب واحترام خدمت دوست عزیزم که معضل بزرگی را که بیشتر بخش های جامعه مارا فراگرفته اشاره کردند. خیلی فرق نمیکنه در چه حوزه ای باشه (فرهنگی-سیاسی -ورزشی و….)افراد بیشتر به مدت حضور خودشان توجه دارند تا به میزان اثرپذیری و اثرگذاری خودشان در آن حوزه
اما من افراد را به نتایجی که خلق کرده اند باور دارم نه زمان حضورشان
راستی حالا که گفتین این پست مطلب غیر مرتبط آزاده یه چیز جالب دیدم گفتم بهتون بگم.بعد سالها یه سر رفتم تو لینکدین دیدم یه محمد رضا شعبانعلی دیگه هم هست.البته اون پاکستانیه و حسابدار.
محمدرضای عزیز سلام
خسته نباشی و امیدوارم لحظه لحظه ی پر انزژی رو تجربه کنی.
من اینجا رو دوس دارم چن سالی هست که تجربه ی حضور توی این محیط رو دارم.به نظرمیرسه ادم هایی که اینجا سر میزنن ادم هایی اند که دنبال یادگرفتن هستن.چه باخوندن یه مقاله چه بادیدن عکس یه بیلبورد.
تجربه ی من توی دنیای واقعی کسب وکار و فضای اجتماعی خیلی خیلی کم تر از توه محمدرضا،اما فکر میکنم دنیای زیر اب با همین جلبکا جذاب بنظر میرسه.
به عنوان یه دوست دیدن لبخنددت بهم انرژی میده
یاعلی
من هر سه روزنوشته ها و متمم و اینستاگرامتون رو دنبال می کنم. ولی از همه بیشتر اینجا رو دوست دارم چون نزدیک تر به زندگیه. اتفاقا اونقدری که اینجا مغزم یه تکونی به خودش داده تا فکر کنه و یاد بگیره ، توی متمم که فضاش مخصوص یادگیریه به این شدت اتفاق نیوفتاده. روزنوشته های شما ، روزنوشته های معمولی از جنس امروز چهارشنبه ست هوا گرمه …من حالم خوبه …با دوستام رفتیم جیگر زدیم…که نیست. شما وسط همین حرفای روزمره و اتفاقای خیلی عادی مثالایی میزنن و نکته هایی رو میگن که آدمو مجبور میکنه فکر کنه …حداقلش برای من که اینجور بوده مخصوصا جاهایی که از تجربهاتون مینویسن ……..شما توی متمم محتوای با ارزشی تولید میکنید…که خوندنشون واقعا مفیده…ولی از اون مفید تر و جذاب تر برای من وقتیه که میام اینجا تا با روش تفکر و دغدغه ها و حتی غصه های آدمی آشنا بشم که تونسته همچین محتوای مفیدی رو تولید کنه…روزنوشته ها برای من در حکم جاییه برای دیدن دنیا از دریچه چشم آدمی که خوب فکر میکنه ، به روز هست و از همه مهم تر دگم و متعصب نیست…