این مطلب، بدون ساختار مشخص و بسیار نامنظم است و صرفاً برای دوستان و ساکنان قدیمی این خانه که مدتهاست من را تحمل میکنند منتشر شده. دوستان عزیز جدیدتر و مهمانان تازه این خانه، شاید نکته جذابی در آن نبینند.
دقیقاً مرداد سال قبل بود که سرفصلی به نام چرکنوشته در روزنوشتهها باز کردم. در همان روزها هم فهرستی از دغدغههایی که دوست داشتم در موردشان بنویسم، تنظیم کردم و منتشر کردم.
امروز برگشتم و آن فهرست را خواندم. همینطور حرفهایی که دوستانم در قالب کامنت مطرح کرده بودند را دوباره مرور کردم.
برایم مرور اتفاقهایی که در یک سال گذشته افتاد و تغییراتی که در ذهن و زبانم ایجاد شده و دغدغههایی که دیگر نیست و دغدغههایی که نبود و هست، جالب بود. تصمیم گرفتم که این مرور ذهنی را در اینجا ثبت کنم تا شاید در آینده، با مراجعه به آن بتوانم روند تغییرات را ببینم و از سوی دیگر، این نوشته چارچوبی برای نوشتههای آیندهام باشد.
نوشتن و ثبت کردن افکار و مرور آنها در آینده، کار شگفت انگیز و معجزهآسایی است. هرگز نفهمیدم آنها که عادت به این کار ندارند، آن را با چه رفتار یا فعالیت دیگری جایگزین میکنند.
* یکی از برنامه های من در سال گذشته، مطرح کردن بحث مهارت یادگیری بود. الان که نگاه میکنم میبینم مهارت یادگیری در متمم به یک سرفصل تبدیل شده و لغتهایی مثل یادگیری کریستالی، به نظرم به یک دغدغه مشترک در اعضای خانواده متمم تبدیل شده یا داره میشه. قوانین یادگیری من در روزنوشته ها هم برای خودم یک سرفصل دوست داشتنیه. تنها رنجی که میبرم و دردی که میکشم اینه که هنوز حرفهای زیادی در این حوزه مونده که نه در حد روزنوشته ساده است و نه در حد متمم علمی. کجا باید گفته بشه نمیدونم. تجربه شبکه های اجتماعی و فلسفه تکنولوژی دیجیتال و همینطور خیلی قدیمتر بحثی که در مورد مدیریت تغییر نوشتم، به نظرم نشون داد که بحثهایی که نه جنس روزنوشته دارند و نه جنس متمم، در این میانه یتیم میمونند. نوشتنشون از من وقت زیاد میگیره و عموم خوانندگان هم خیلی ارتباطی با اونها برقرار نمیکنند. طبیعتاً اگر مخاطب مهم نباشه و صرفاً نوشتن مهم باشه، میتونم همون کاری رو بکنم که تا امروز هم انجام دادهام. بعضی حرفها را فایل صوتی کردهام و بعضیها را هم نوشتهام و همه را پیش دوستانم آرشیو کردهام. اینها را اینجا نوشتم که یادم بماند این مسئله محتواهای مرزنشین را باید به شکلی حل کرد تا بین متمم و روزنوشتهها سرگردان نمانند.
* سال پیش از دغدغهای که در مورد مفهوم قمار دارم نوشتم. اینکه همه ما به شکلی قمار میکنیم. هر جا که به امید سود نامتعارف، ریسک نامتعارف میکنیم قمار انجام میشه. از شاخکهای آدمهای سطحی اندیش نوشته بودم که به کلمات خاصی حساس هستند. از جمله قمار و اینکه بارها به خاطر به کار بردن این کلمه، به دیگران پاسخ دادهام. ریسک هم جایگزین این لغت نیست. هر لغتی، هزاران داستان و خاطره در پس خود دارد. وقتی لغت را جایگزین میکنی، آن خاطرهها از بین میرود. فرض کنید امروز بگوییم:
ای خوش آن کس که اهل ریسک بود و همه داشتههایش را باخت و تنها چیزی که اکنون به عنوان نهاده برای ریسک بعدی دارد، دست خالی اوست که او را برای انتخابهای بعدی، خطرپذیرتر میکند.
این جمله کجا و آن جمله کجا که میگوید: خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر.
کلمات ریشه دارند. سابقه دارند. خاطره دارند و ملاحظات، گاهی باعث میشود که وادار شویم آنها را در یک کالبد جدید بازآفرینی کنیم و عملاً و بیگذشته و یتیم شوند. این دغدغه من سال گذشته صرفاً در مورد قمار بود. اما به تدریج کلمات زیادی به آن فهرست اضافه شده. لغت دیگر تکامل است. عدهای سطحی اندیش بیسواد، که دین و داروین را به یک اندازه نمیفهمند، هر وقت واژه تکامل را میشنوند فکر میکنند میخواهی دین را نقد کنی. در حالی که تکامل و Evolution مفهومی بسیار فراتر از این بحثها است. یک نرم افزار تکامل پیدا میکند. اقتصاد تکامل پیدا میکند. دنیای دیجیتال امروزی، تنازع برای بقا و جایگزینی محصولات و خدمات قدیمی توسط محصولات و خدمات جدید را به خوبی تجربه میکند. اما چون این واژه در ذهن و زبان برخی از ما، بار منفی دارد، کسی که میخواهد راجع به آینده شبکه های اجتماعی هم بنویسد، باید آنقدر واژهها را بچرخاند و بپیچاند که به کسی برنخورد. برخوردن خیلی مهم نیست. برخورد کردن – که از تبعات برخوردن است – نگران کننده است.
خلاصه اینکه از سال گذشته تا امسال، کلمات بیشتری در زیر قمار افزوده شدند و همچنان در انتظار تا زمانی که نوشته شوند.
* سال پیش دغدغههایی مثل عکسهای سلفی و استیکر وایبر و رفتارهای رایج در شبکه های اجتماعی داشتم. هر چه جلوتر رفتم دیدم که اینها خیلی مسئلههای کوچکی هستند و مسئله بزرگتر، این است که به قول معروف، فیل بزرگی در اتاق در کنار ما نشسته و ما آن را نمیبینیم. من در گذشته خیلی درگیر دم و گوش فیل بودم. شاید هم نوک خرطوم فیل. شاید در آینده باید بیشتر از خود فیل گفت. بحثهای تاریخچه شبکه های اجتماعی من عملاً در اثر همین نگاه، نوشته میشوند.
* کتاب واحه یا هر کتاب دیگری، تا اطلاع ثانوی از برنامهام حذف شده. کلاً قبلاً فکر میکردم حرفهای زیادی فهمیدهام و باید حتما آنها را بنویسم که گم نشود و بماند و دیگران بخوانند. الان از این طرز نگاه خندهام میگیرد. در مقایسه با سال گذشته، دنیا را خیلی کمتر میفهمم. آن معدود چیزهایی هم که می فهمم و میبینم آنقدر زیبا و حیرت انگیز هست که چشم از آنها برگرفتن و نگاه به کاغذ دوختن، در دامنه سخاوت محدود کسی چون من نگنجد.
کلاً هر چه جلوتر میروم فاصله دغدغههای شخصی خودم و آن چیزهایی که مینویسم و میگویم، بیشتر و بیشتر میشود و نمیدانم که تاثیر آنها بر سرنوشت روزنوشتهها چه خواهد بود. شاید هم میدانم و دوست ندارم بدانم.
* اتفاق دیگری هم در روزنوشتهها به وجود آمده که خیلی دوستش ندارم. من خیلی علاقه به روزمره نویسی دارم. اینکه از اتفاقهای روزمره بنویسم. حتی از رستورانی که رفتهام. از بیلبوردی که دیدهام. از کتابی که خواندهام و همه اینها. اما هم فضای نوشتههای اخیر من خیلی رسمی شده و متنهای روزمرهتر وصله ناجوری به نظر میرسند و هم اینکه نگرانم که دیگر جنس غالب مخاطبان اینجا، علاقمند به آن نوع بحثها نباشند.
تجربه اینستاگرام من در این زمینه چندان موفق نبود. چون غریبه زیاد بود و هست.
چند روز پیش، یکی اومده توی اینستاگرام (زیر نوشته من) کامنت گذاشته دوستش رو منشن کرده: این آقا بازیگر هستند. اما خیلی عمیقند. نه از این معمولیها. فکر کنم شبکه سه بود یه بار یه تیکه از سریالشون هم دیدم. اما نوشتههاشون بهتره!
مشکلات دیگر هم هست. یک ماه پیش در یک جمع خصوصی، نقدی از یک کمپین کردم که خودم هم مدتها در آن مشارکت داشتم و جزییات و قراردادها و قیمتها را میدانستم و برایم کاملاً آشکار و شناخته شده بود. دو روز بعد، یک جلبک (از همانها که عقل ندارند و اما در اثر جهش ژنتیکی به زبان مجهز شدهاند) در اینستاگرام من یک کامنت طولانی گذاشت که من از فلانی شنیدم که فلانی از فلان کس شنیده که آن فلان کس هم گفته که شما در فلان جمع بودهاید و شما در آنجا فلان جمله را در مورد فلان کمپین گفتهاید و من متاسفم که شما با این همه ادعا، از کمپینی که آن را نمیشناسید اینگونه حرف زدهاید. میگویم: دوست من. تو آن کمپین را میشناسی؟ میگوید بله. من چون ویزیتور هستم چند بار در جاهای مختلف استند آن کمپین را دیدهام و با کارمندهایی که کنار استند sampling انجام میدادند هم حرف زدهام. بدون تحقیق حرف نمیزنم!
اینستاگرام که از این جلبکها و خزهها زیاد دارد. اقیانوسی است که گونههای شگفت انگیز زیادی در آنها یافت میشود که دلیل خلقشان را صرفاً میتوان به دانش نامتناهی پروردگار واگذار کرد! فضای وبسایتها چیزی شبیه خشکی است. نسلهای متکاملتر در آن زندگی میکنند و البته دوزیستانی چون من که قورباغه وار، از این جا به آنجا میروم و از آنجا به اینها و قور قور (ببخشید اشتباه شد: غُرغُر) میکنم.
نمیدانم هنوز باید روزنوشتهها را فضای شخصیتر در نظر بگیرم یا نه. تعداد مخاطبها خیلی بیشتر از شبکه های اجتماعی است و تنوعشان کم نیست و اخیراً از کامنتها میبینم که دوستان جدید هم – که این سعادت را نداشتهام تا از قدیم در خدمتشان باشم – زیاد شدهاند. نمیدانم اثرات مثبت این نوع نگارشهای شخصی روزمره به اثرات منفی آن میارزد یا نه. مدتهاست فضای اینجا آرام است و من حوصله ندارم که خیلی درگیر بحثهایی از جنس آن ویزیتور بشوم.
اما اگر بخواهم عنوانهای دغدغههای امروز و این روزهایم را برای ارجاع در آینده بنویسم باید بگویم که:
این روزها، مدتی است که احساس میکنم برای صحبت کردن در مورد بسیاری از مشکلات فردی و سازمانی و همینطور برای مواجهه با آنها و غلبه بر آنها، چند مفهوم محدود وجود دارد که تا حد خوبی کافی هستند. مدتی است به شکل پراکنده در مورد آنها صحبت کردهام: ضعف در مهارت یادگیری، مجهز نبودن به تفکر سیستمی، قائل شدن نقشی فراتر از لیاقت و شایستگی “دیگران” در زندگی شخصیمان، نشستن ابزار به جای هدف، عدم درک مفهوم سیستم های پیچیده و تعمیم ویژگیهای یک لایه به لایههای پیچیدهتر، مرکز کنترل بیرونی، قائل شدن به مفهومی به نام مرز و نداشتن درک از مفهوم پیوستگی، الگویابی و الگوسازیهای نادرست از رویدادها و بحثهای نسیم طالب در این زمینه، علاقه بیش از حد به مفهوم تمرکز در سیستمها و بی علاقه بودن به پذیرش واقعیت توزیع شده، درک نکردن مفهوم خودخواهی هوشمندانه و جایگزین کردن آن با مفاهیمی مثل دگرخواهی بیمنطق، فراموش کردن و غافل شدن از مصداقهای جدید مفاهیم اخلاقی قدیمی و تبدیل اخلاق به یک مجسمه بیاستفاده باستانی، وابستگی هر نقطه از موقعیت جهان به تمام مسیر گذشتهاش و کهنه شدن مکانیزم ساده اندیشانه علت و معلول سنتی، ناتوان شدن تدریجی انسان در انتقال اثربخش دانستههای خود به نسل بعد و کاهش تدریجی هوشمندی نژاد بشر و قربانی شدن آگاهی در پای دانش.
نمیدانم چه باید کرد و چگونه باید این جنس حرف و این حجم حرف را نوشت. گفتم اینجا بنویسم تا شاید اگر کسی سالها بعد اینجا را دید، بتواند بفهمد که بنای این خانه بر روی چه دغدغههایی استوار بوده است.
پی نوشت: فکر میکنم جنس این متن نشان میدهد که در کامنت آن، هر حرفی را میشود مطرح کرد. حتی وقتی هیچ ربطی به اصل و حواشی متن ندارد. امیدوارم در لا به لای حرفهای شما، بتوانم کلمهای یا جملهای پیدا کنم که مسیر آیندهام را روشنتر کند.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
سلام محمدرضا..
بنظرمن قرار نیست جواب هر حرفی را داد و در باتلاقی که فردی جلبکی درست میکنه برامون فرو بریم..تو هدفت و انگیزت و لطفت برای همه ما دوستدارانت مشخصه..از مدل ذهنی هم که ازت سراغ دارم حرف دیگران هیچوقت برات مهم نبوده و نیست..پس هر چقدر که میخوای و در مورد هرچی که میخوای و میدونی برامون خوب و دوست داشتنیه بنویس..ماهم کنارتیم و از بودن باهات لذت میبریم.
اون مطلبی هم که در مورد اتفاقات روزانه گفتی باید خیلی جالب و مفید بشه..لطفا بنویس برامون،حداقل برای اونایی که دوست دارن بشنون..
شاد باشی و سلامت محمدرضای عزیزم
آقاي شعبانعلي، استاد گرامي، شما هر موقع مي خواهيد افراد بي شعور را توصيف كنيد متاسفانه از ما جلبكها مايه مي گذاريد، آيا ديواري كوتاهتر از ديوار ما يافت نكرديد؟ استاد بزرگوار، همانطور كه مي دانيد بزرگترين فضيلت آگاهي است و بزرگترين گناه جهل (به نقل از سايت وزين عصر ايران) درست است كه ما جلبك ها فاقد قوه تعقل هستيم اما داراي آگاهي و جزئي از يك كل بسيار بزرگتر در مجموعه خلقت هستيم كه در چهارچوبي كه خداوند تعيين كرده گام بر مي داريم و برابر دانستن ما با جاهلان و گناهكاراني كه مثلا” داراي قوه تعقل هستند و از روي ناداني يا عنادورزي خود را مقيد به هيچ چهارچوبي نمي دانند (به قول با كلاسها context) ظلم و جفايي عظيم و نابخشودني در حق ما نيست؟ خواهشمندم طبق قانون رسانه اي جهت تنوير افكار عمومي اين نوشته را درج و براي افراد مذكور وجه تسميه مناسبي بيابيد. با تشكر، ايام به كام
من عاشق شما جلبکهای مقیم پایتخت هم هستم.
ارادت هم دارم.
ما اصلاً اگر به نیاکانمون احترام نگذاریم، نسلها و گونههای آینده هم به ما احترام نخواهند گذاشت.
همانطور که همیشه گفتهاند با حذف انسانها از کره زمین، هیچ نوع مشکل جدی برای بقای اکوسیستمها به وجود نمیآید. اما با حذف پشهها، پس از مدت نه چندان طولانی، حیات در روی کره زمین با عدم تعادل جدی مواجه خواهد شد.
این را که برای پشهها گفتهاند. شما خودت حساب کن به جلبک برسیم چه میشود!
بگذار دل ما هم خوش باشد. فکر میکردیم مرکز جهان هستیم گفتند نیستی.
فکر کردیم ستارهای را ثابت کردهآند که با زمینمان دورش بگردیم، گفتند آن ستاره هم ثابت نیست.
فکر کردیم مهم ترین گونه موجود روی این کره خاکی هستیم، گفتند اگر اشتباه کنید، کالانعام بل هم اضل میشوید.
دلمان به تمسخر جلبکها خوش بود که این را هم دریغ میکنید.
چشم. ببخشید.
دلیل استفاده از جلبکها در مثالهای من، زبان بسته آنها بود که پس از جهش ژنتیکی، از این فرصت هم محروم شدیم!
سلام.
من هم جلبکم؛ گر چه کارت عضویت انجمن را ندارم.
معلم جان!
مطمئن باش ما جلبکها – در مورد من که قطعاً چنین است – پس از آشنایی با شما و ترجمه نوشته های تان به زبان خودمان، دچار این جهش ژنتیکی شده ایم.
بارها به دوستانم گفته ام که اگر یک جلبک را هم پای بحث های این معلم عزیز بنشانید، پس از مدتی به عالِمی، فرهیخته ای چیزی تبدیل خواهد شد. از بس مطالب غامض و پیچیده را روان و ساده آموزش می دهید.
من کارت عضویت چند جای دیگر را هم دارم که جای گفتنش اینجا نیست.
سبز باشید. (کلید بولد را اینجا هم بگذارید بد نیست.شاید خواستیم کلمه ی سبز را بولد کنیم.)
قوانین یادگیری من (۷): یادگیری عموماً در حاشیه روی میدهد
روز نوشته ها ي شما همون حاشيه اي هست كه يادگيري در آن روي ميدهد.
سلام، پیشاپیش از محضر همه دوستان و عزیزانی که کامنت می گذارند عذر می خواهم اما بایدبگویم طی این چندماهی که روزنوشته ها و کامنت ها را می خوانم، آن سنخیت و تناسبی که به دل بچسبد را نمی بینم؛ عجله نکنید بگذارید بیشتر توضیح بدهم؛ تصور من این است که صاحب این نوشته های پرمضمون، مثل شمعی در حال سوختن است؛ فریادش از نوشته هایش به گوش می رسد؛ خیرخواهی اش آشکار است اما پاسخ های من وشما که کامنت می گذاریم با وجود همه تعریف ها و تمجیدها و تاییدها و… از جنس روزنوشته ها نیست! در یک کلام و به قول آن استاد فرزانه در کمال نشاط مضطریم و استجابت هم می خواهیم!
کلیت(تاکید می کنم کلیت) کامنتهایی که تا به حال خوانده ام شاید خیلی خیلی جدی بنمایند و نشان از خوب شنیدن حرفهای استاد شعبانعلی داشته باشند اما دردمندی اجتماعی در آنها پیدا نمی شود من و امثال من به فکر نسخه شخصی خودمان هستیم؛ البته عیبی هم ندارد اما همانطور که گفتم این کامنتها خیلی خوب در کنار سفره کریمانه روزنوشته ها نمی نشینند. ما باید مثل خود محمدرضا مضطر شویم و مسوولیت اجتماعی و “یکدیگر را دیدن” را حتی در کامنت نویسی اداکنیم. این جملات شیرین را بخوانید:
“اگر به كسي گفتند كه پسرت را يا برادرت را ميخواهند وارد اتاق عمل بكنند او با برهان كه مضطر نيست اين با وجدان مضطر است آن اضطرار, اضطرار به حمل شايع است يعني شخص مضطرّ واقعي است اما اين اضطرارهايي كه ما در حوزهها درس و بحث داريم اين اضطرار به حمل اوّلي است نه اضطرار به حمل شايع ما ميگوييم انسان مضطر است هر مخلوقي مضطر است هر ممكني مضطر است ما در كمال نشاط اين حرفها را ميزنيم اين اضطرار به حمل اوّلي است اين فقط به درد برهان و علم و سواد ميخورد آن اضطراري كه ميگويند الآن شما را ميخواهند وارد اتاق عمل بكنند آن اضطرار به حمل شايع است وقتي اضطرار به حمل شايع شد اين شخص ميشود مضطرّ به حمل شايع وقتي مضطرّ به حمل شايع شد همين كه بگويد «يا الله» جواب ميشنود ”
باز هم عذر می خواهم حرف های دلم را زدم امید که شما عزیزان اصلاح کنید.
محمد جان، به نکته ی مهم و اساسی ولی مغفول مانده ای اشاره کردی.
من خودم اعتراف میکنم که متاسفانه با خوندن روزنوشته ها بیشتر به فکر رشد شخصی خودم هستم تا کمک به رشد دیگران و دیدن دیگران. باید سعی کنم این مسئله ای که گفتی رو بیشتر در نظر بگیرم و بتونم کمی مثل خودم محمدرضای عزیز باشم و “مضطرتر” باشم.
مرسی.
محمدرضا، جمله ي آخرِت «امیدوارم در لا به لای حرفهای شما، بتوانم کلمهای یا جملهای پیدا کنم که مسیر آیندهام را روشنتر کند» منو ياد مونولوگ گروهبان تيلور (با بازي چارلي شين) در اول فيلم جوخه (۱۹۸۶ ساخته اليور استون) انداخت. تيلور بعد از اين كه وارد جنگلهاي ويتنام براي جنگيدن با ويت كنگها شد با خودش گفت: «اميدوارم از اين پايين و از بين اين گلُ و لاي بتونم خودمو پيدا كنم و…» توصيه مي كنم اگه اين فيلمُ نديدي حتما” ببينش، چون احوال اين روزهات خيلي شبيه به اوضاع و احوال گروهبان تيلورِ.
سلام خدا قوت .روز نوشته ها به حدی دل انگیز هستند که با وجود اینکه مدت کوتاهیه اونها رو دنبال می کنم ولی بهشون معتاد شدم و هر وقت حال روحیم خوب نیست با خوندن چند تا از اونا انگیزه ای قوی برای دنبال کردن زندگی پیدا می کنم چون اونها ضمن اینکه زندگی عادی و روزانه یه آدم رو به شکل یه داستان به تصویر می کشه ، هزاران نکته آموزنده و تلنگر رفتاری هم در خودش داره که حتی من جلبک هم یکی از اونا رو یاد بگیرم و بکار ببندم حال و روز خودم و محیط اطرافم خیلی بهتر می شه . خوشحال میشم که این مطالب ادامه پیدا کنه . موفق تر باشید جناب شعبانعلی عزیز
محمدرضای عزیز،
بی اغراق هر متنی رو که از نوسته هات می خونم، حس خوب گرمی بهم دست میده. انگار پای درس مولانا نشستم با یک شکل و ترکیب دیگه ای. هر موقع به سبک زندگیت فکر می کنم، انگار که قصه مواجهه شمس و مولانا برام زنده میشه! مولانا در اوج شهرت و معروفیت و مقبولیت و جایگاه اجتماعی، بعد از برخورد با شمس، یک قمار عاشقانه می کنه و همه ظواهر رو به دور میریزه و در طلب بال و پرش، بی پر و پرکنده میشه. انگار داستان زندگی تو هم بر همین سبیل شکل گرفته. در این یک سال و اندی که همراه نوشته هات هستم، هر روز این تلاطم رو می بینم و عمیقا لذت می برم
محمدرضا جان،
به قول مولانا ذره ذره کاندر این ارض و سماست ** جنس خود را هر یکی چون کهرباست پس دلیلی نداره که شما نگران باشید که دیگران راجع به نوشته های شما چی میگن و چگونه راجع بهش قضاوت می کنند. جنس حرفای شما، مخاطبان خودش رو فرا می خونه و مطمئن باشید که اونایی که باید، از حرفای شما کمال استفاده رو می برند.
ناریان مر ناریان را جاذب اند ** نوریان مر نوریان را طالب اند
دیگران همان مردم اند که زمانی مولانا رو هم از سما و شعر و سرودن مثنوی بر حذر داشتند. پس شما هم همان کنید که مولانا کرد. واژه و داستان و تمثیل و … رو همه بدون دغدغه به خدمت بگیرید تا جان کلام رو هر چه رساتر به شاگردانی همچون ما منتقل کنید.
محمدرضا
کار تو از نظر من روشنی و گرمی هست، پس همیشه به خودم می گم
ای دل آنجا رو که با تو روشن اند ** وز بلاها مر تو را چون جوشن اند. نه تنها بودن در پای درس های تو، که هم اتاقی شدن با گروهی که هدفشون بیشتر و بهتر فهمیدن هست، به من انگیزه می ده که هر روز در این مسیر استوارتر گام بردارم و عاطلی و باطلی بکاهم. بچه های اینجا، اهل دل هستند و “دل تو را در کوی اهل دل کشد ** تن تو را در حبس آب و گل کشد”. خوشحالیم از بودن در این جمع توصیف پذیر نیست و امیدوارم که این یک حلقه واسط باشه برای اینکه بتونم هر روز خشتی روی خشت قبلی بگذارم و قدمی به جلو
پ.ن ۱: از اینکه حرفام زیادی رنگ و بوی مولانا گرفت من رو ببخشید، اما قرابت بی اغراق این دو سبک سلوک، ذوق من رو برانگیخت که از مولانا زیاد حرف بزنم
پ.ن ۲: هرچند که جنس حرفایی که زدم باعث ایجاد حس خوب در شما خواهد شد، اما به نظرم چون امتیازاتی که شما به من و امثال من می دید و برامون می نویسید بدون توجه به این تمجیدهاست، پس حتما از جنس چاپلوسی نخواهد بود.
نبودن آرمان و باور هم خیلی مهمه به نظرم ، کسی به چیزی باور نداره و آرمانی هم نداره انگار که وظیفه و مسئولیتی نداره فقط اومده چوب خط عمرشو تموم کنه و بره …برای چیزی که دوست دارند زحمت نمیکشند همه چی رو برای خودشون و همین الان میخواهند . شجاعت و صداقت و صبر جای خودشو به ترس و مصلحت و دروغ و عجله داده ….درد دل زیاده محمد رضا امیدوارم بتون خلاف حرکت توده عظیم مردم دنبال صفات خوب فراموش شذه باشم و کاری بکنم …ممنون بابت اینکه فکر میکنی و ما رو هم ناحودآگاه به فکر کردن مجبور میکنی .
سلام محمدرضا
علاقه بیش از حد به مفهوم تمرکز در سیستمها و بی علاقه بودن به پذیرش واقعیت توزیع شده
من این خط رو که دیدم خیلی شگفت زده شدم چون این دقیقا یه الگورتم ریاضی که من مدتها است درگیرش هستم و ثابت شده که الگوریتم های توزیع شده از خیلی جهات بهتر از متمرکز ها کار میکنند.
ولی برام جالب بود که ریاضیات و علوم انسانی تا این حد نقاط مشترک داشته باشد.ولی چقدر دوست دارم که تحلیل شما رو در این مورد بدونم.
شاید ارسال متن های از جنس روزمره نویسی ، صرفا برای متممی ها راهی باشه که نگذاره جلبک بیاد و نظر بده
سلام 🙂
عدم درک مفهوم سیستم های پیچیده و تعمیم ویژگیهای یک لایه به لایههای پیچیدهتر، با این موضوع به جد درگیر هستیم! یکی از مصداق های بزرگ اون، اینه که توی اکثر محافل و جمع های دوستانه، بحث های مورد مطرح میشن. اکثرا هم نظرات افراد تغییر نمیکنه و همه فقط منتظر هستند نظر خودشون رو بگن 🙂 واضحه که بحث موردی و سعی در تعمیم اون به مفاهیم عمیق و ایمان و باور و اصول برای زندگی، مثل حفظ کردن ۱۰۰۰ سوال رو جواب ریاضی است! تا وقتی لم و قضیه و اثبات ندانیم نمیتوانیم مسئله ۱۰۰۱ام رو حل کنیم!
در بحث ها زیاد اظهار نظر شخصی میشنویم، چون هر مسئله راه حل های متعددی داره، کسی که از اصول صحبت میکنه، مسئله و راه حل اون رو خوب فهمیده و شایسته نظرخواهیه، نه لزوما هر کسی که توانایی حل اون مسئله رو داره 🙂
سلام بر شما
هر زمان که نوشته های شما ویا به عبارتی بهتر دلنوشته های شما را میخوانم به طرز زیبایی نوشته ها با صدای خود شما در پس زمینه ذهنم پژواک می یابد ، این به آن دلیل است که من به دقت تمام فایلهای صوتی را کوش میدهم. من طرفدار باقی ماندن دلنوشته ها به همین سبک و سیاق هستم . مطلب دیگری که دوست دارم شما نیز بدانید آن است که احساس می کنم قدری نگاه شما به شبکه های اجتماعی اینستاگرامی شده و زاویه غالب بر دید شما و به دیگر بیان عینکتان در شبکه های اجتماعی از جنس اینستاگرام شده است . البته این برداشت شخصی من است وعلت دیگر ش نیز میتواند به در دسترس بودن اینستاگرام و دلایلی مشابه آن مربوط باشد . ولی به عنوان یک دوست یا در حالتی کاملا حرفه ای به عنوان یک مخاطب شما من ارتباط صوتی و این دلنوشته ها را بسیار بالاتر از آن فضا می دانم . بسیار دوست دارم که با توجه به امکانات سایر شبکه های اجتماعی نظیر تلگرام متممی ها قادر به به تبادل افکار و ایده ها با شما باشند و برای آن نیز میتوان راهکارهای متفاوتی را تعریف وطراحی نمود . لیکن میزان یادگیری شخص بنده در رادیو مذاکره با هیچ کدام دیگر قابل مقایسه نیست و مکمل آن ایمیل ایده ها می باشد که با حرص ولع و در صبح های جمعه آن را می خوانم . یعنی از چهارشنبه تا جمعه که روز آرامی است صبر می کنم تا اگر قرار است ایده ای و فکر ی بگیرم در فضای ذهنی آرامی این کار را انجام بدهم.
این همه را نوشتم تا بدانید که چقدر محمدرضای شعبانعلی را دوست دارم وبه درستی راهش ومسیری که در این نهضت تولید محتوا طی می کند ایمان دارم .
سلام نیما جان.
قبل از نوشتن بقیه حرفهام، میخواستم یک تشکر مهم و جدی از تو بکنم. مدتیه که میخواستم یه نکتههای کوچکی رو در مورد شبکه های اجتماعی و اینستاگرام بگم که جنسش جوری نبود که یه عنوان مستقل داشته باشه و به شکل یک محتوای مستقل گفته بشه.
اینجور وقتها در به در توی کامنتها دنبال یک بهانهای میگردم که بشینم روضههای خودم رو بخونم. الان تو بهم کمک کردی.
قبول دارم که مثالهای شبکه های اجتماعیم خیلی اینستاگرامی شده. مهمترین دلیلش هم اینه که به نظرم فراگیرتر از بقیه است و به هر حال تنها شبکه اجتماعی جهانی که در ایران توسط دوستان، به رسمیت شناخته شده.
چون در ایران OTT ها خیلی بازار تکه تکه و Fragmented دارند. من عملاً سطح اینستاگرام و توییتر و فیس بوک و اسنپ چت رو در شرایط امروز ایران، یه لایه بالاتر از واتس آپ و تلگرام و وایبر و اینها میبینم.
یه دلیل دیگه هم اینه که احساس میکنم اینستاگرام برای اولین بار به شکل گسترده، مفهوم هویت مجازی رو داره آموزش میده. در جامعه ما، توییتر و فیس و لینکدین، قبل از اینکه به سر و سامان برسند، یا مسدود شدند و یا تغییر کاربردی دادند (الان لینکدین ایرانی، خیلی بیشتر شبیه شبکه غیرحرفهای ها و افراد جویای کار و مشتری شده تا شبکه حرفهای ها!) اما اینستاگرام فرصت کرد که منحنی رشد رو کمی بیشتر طی کنه. ضمن اینکه اولین رسانه دیجیتال بود که مردم به شکل گسترده و در Microscale تونستن توش تبلیغ بدن و فروش انجام بدن و اصولاً وقتی ما از یک کانال پول درمیاریم و براش پول خرج میکنیم، تازه اون رو جدیتر میگیریم.
اما طبیعتاً در نگاه خودم، همونطور که در بحث شبکه های اجتماعی و نظافت اجتماعی نوشتم بین نوازش دو میمون و لایک کردن دو عکس، نمیتونم تمایزی قائل شم و در واقع فکر میکنم که شبکه های اجتماعی، قدمت بسیار طولانی دارند و صادقانه بگم اینستاگرام و فیس بوک و توییتر رو فنا شدنی میدونم و آنچه باقی میماند، نهایتاً شاید همون میمونها باشند که صدها هزار سال بعد هم، در جنگلها، با آرامش و لبخند یکدیگر را نوازش میکنند و لایک میزنند!
یه بحثی رو توی وب مایندست نوشته بودم در مورد تفاوت دو تا مفهوم Reproduction و Replication:
http://www.webmindset.net/?p=607
فکر میکنم هر سیستمی رو که در اون تبادل اطلاعات وجود داره میشه در جایی در طیف Reproduction و Replication قرار داد.
البته طبیعیه که من تبادل اطلاعات رو به معنای عام میگم:
به همون معنایی که یک اسپرم هم در تعامل دو نفر، بسته به شرایط بین ۲ مگابایت تا ۱۰۰ مگابایت اطلاعات جابجا میکنه!
شبکه های اجتماعی که خطاپذیری بالایی دارند شاید اجزای داخلشون رو زودتر نابود کنند اما مسیر توسعه رو سریعتر طی میکنند. در مقایسه با شبکه های اجتماعی که خطاپذیری کمتر دارند.
به نظرم اینستاگرام و شبکه های هم جنس اون، عمرکوتاهتری نسبت به فیس بوک و شبکه های اجتماعی همجنس فیس بوک دارند.
چون خطاپذیری فیس بوک در نقل اطلاعات بالاتره.
اینستاگرام درصد زیادی از محتوا، معمولا Capture & Repost هست که خطای نسبتاً کمی ایجاد میکنه.
با منطق من، تلگرام و واتس آپ و دیگران، خیلی میتونن ابزار قدرتمندی باشند و از قابلیتهای شبکه های اجتماعی خیلی خیلی بهتر استفاده میکنند. هم از لحاظ Privacy Policy و هم از لحاظ ایجاد امکان خطاپذیری و Content Reproduction به جای Content Replication.
و مصداق بهتری از شبکه اجتماعی هستند.
اما مشکلی که دارم اینه که دیدهام که چقدر راحت به لحظهای ممکنه این پلتفرمها حذف و مسدود بشن.
این باعث میشه که برنامه ریزی بلندمدت بر روی اونها خیلی منطقی نباشه و چیزی شبیه خانه ساختن بر روی آب باشه.
امیدوارم یک زمانی پختگی ما و همه کسانی که میتوانند تصمیمهای مهم بگیرند به حدی برسه که بدونیم ثبات در تصمیم گیری و کاهش ابهام محیطی، میتونه بار هزینههای پنهان زیادی رو از دوش اقتصاد و کسب و کارها برداره.
در کل اینکه، در چنین اوضاعی، من میترسم که فضای ارتباطی خودم رو با دوستان متممی به سرزمینی ببرم که یک رسانه اجارهای محسوب میشه.
در مورد اپلیکیشنهای موبایل هم فکر کنم قبلاً گفتم که محدودیتم و استراتژیمون چیه.
اگر چه به شکل دیگری در آینده، بچهها متمم رو روی موبایل تجربه خواهند کرد.
ببخش اینها خیلی ربطی به بحث نداشت. اما خواستم بگم مثل تو معتقدم در فضای امروز اکوسیستم رسانههای دیجیتال ایران، یکی از بالاترین ظرفیتهای محقق شده و قابل تحقق شبکه های اجتماعی رو در OTTها و به طور خاص تلگرام (که به نظرم طراحی قدرتمندتری داره) میبینم و اگه به سمتش نمیرم یا ازش مثال نمیزنم یا حتی در مورد قدرتش نمینویسم، چون نگرانیها و ملاحظات دیگری دارم.
یه زمانی در یک موسسه درس میدادم که قانونش این بود که اگر معلمی در نظرسنجی زیر ۷۰ یا بالای ۹۰ نمره میآورد، اخراجش میکردند. زیر ۷۰ میگفتند که کیفیت آموزش خراب میشه و بالای ۹۰ میگفتند که وابستگی بالا ایجاد میکنه و سایه میندازه روی برند ما.
من هم به همون دلیل نتونستم از یکی دو سال قبل اونجا ادامه بدم!
اما الان اگر من از بین شبکه های اجتماعی اینستاگرام رو بیشتر مثال میزنم چون به نظرم نمره ۸۰ داره و خطر کمتری تهدیدش میکنه.
خصوصاً با توجه به اینکه نوشتههای من رو، بسیاری از دوستانم میخونن.
بی ربطی حرف من رو میبخشی؟
متن خیلی جالبی بود
از اون نظر که انگار سفری به ذهن محمدرضا شعبانعلی بود 😀
تصویر سازی ذهنش، دغدغه هاش و البته حجم زیاد دانش و کمال طلبی اش.
اینکه اینقدر در بکاربردن واژه های حساسیت نشون میدین منو یاد جناب ظریف وزیر می اندازه 😉
سفر جالبی بود
ذهن پر از دغدغه های دور از دسترس از دید کاربر عموم
همون خط فراتر از ایده آل
بالای عالی
فرا ایده آل… perfectionism…
از این پایین و به چشم کاربر عادی خیلی تو دور دست ها دیده می شه اما مثل افق زیباست
امیدوارم در ترسیم اون موفق تر از همیشه باشی باشید
سلام
استاد یکی از افرادی که تو چرک نویس کامنت گذاشته بود من بودم و یادمه خواسته بودم در مورد مدل ذهنی برای ما مطلب بنویسید و بگید این مدل ذهنی که میگن چیه اصلا. اصلا دقت نکرده بودم که متمم یه عنوان درسی داره به اسم مدل ذهنی، البته نمیدونم اون موثع عضو متمم بودم یا نه ، شاید یه عضو غیرفعال متمم بودم، یادم نیست
تاکیدتون روی نوشتن هر روز همیشه برای من مفید بوده چون باعث شده بیشتر روی این مورد وقت بذارم، هنوز تبدیل به عادت هر روزه ی من نشده اما اونقدر تو ذهنم این مسئله پررنگ شده که میخوام همه ی تلاشم بکنم که یه عادت همیشگی و همراه من باشه
راستی استاد در مورد بحث های مرز نشین هم میخواستم بگم مثل تمام مطالبی که شما می نویسید مشتاق خوندنشون هستم و امیدوارم به زودی از این مطالب خصوصا در حوزه ی یادگیری بازم ببینم و بخونم و یاد بگیرم.
ممنونم که هستید، جنس این نوشته خیلی خودمونی بود ، ممنونم که مارو در جریان برنامه هاتون قرار می دین.
بهترین آرزوها
سلام 🙂 من روز نوشته ها رو خیلی خیلی خیلی زیاد دوست دارم، نوشته های دیگه رو هم با علاقه خیلی زیادی دنبال میکنم.. فقط شکلشون فرق داره.. من از بودنتون خوشحالم..از نوشته هاتون بی اندازه انگیزه برای تلاش بیشتر میگیرم.. و بعد از خوندن مطالبی که خودم تا حالا بهشون فکر نکردم، خدا رو شکر میکنم که شما این مطالب رو در اختیارمون قرار میدید..
خدا رو همیشه در کنار خودتون حس کنید و خدا همیشه بهتون کمک کنه..