از کودکی به ما آموختند،
همیشه زمانی میرسد که به یاد اشک ریختن ها و اندوه هایت بیفتی و بخندی،
اما کسی به ما نیاموخت که
گاهی هم زمانی میرسد که به یاد خنده هایت بیفتی و اشک بریزی و اندوه را احساس کنی.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
من اشکهایم را با لبخند های مردم عوض نمی کنم و خشنود نمی شود سرشک دیدگانم تغییر یابد و به خنده تبدیل شود،بلکه آرزو دارم زندگیم همواره قرین اشکی و لبخندی باشد، اشکی که دلم را پاک بدارد و اسرار و پیچیدگی های زندگی را به من بفهماند و لبخندی که مرا به حقیقت هستی ام نزدیکتر کند…
برگرفته از کتاب اشکی و لبخندی
خاطره شادمانی های دیروز من، بزرگترین غمی است که امروز دارم
دقیقا
این حالت بیشتر اتفاق میافته تا حالت اول
با ما از شادی و غم بگو. و جبران خلیل جبران پاسخ داد:
شادمانی،چهره ی بی نقاب غم است به معیار دل،و آوای خنده از همان چاه پر شود که بسیاری ایام،لبریز اشک باشد. و چگونه غیر این تواند بود؟ در خراش تیغ اندوه بر پیکر هستی آدمی آیینی است، آنکه شکافی عمیق تر تحمل کند،پیمانه ی شادمانیش فراخ تر شود.
نه مگر پیاله ای که شراب گوارای خویش در آن کنید،سوخته جانی باشد،بازآمده از کوره ی سفالگران؟ و نغمه ی آن عود که جان را تسلا دهد،از اندام چوبی برآید که به نیش تیغی تهی شده باشد؟ به لحظه ی شادمانی و سرخوشی، در اعماق دل خویش نظاره کنید تا که باز یابید،آنچه امروز شما را مسرور دارد،آری همان است که پیشتر،زهر غمی جانکاه به کامتان ریخته باشد.
ودر تداوم سیاه تلخ کامی باز نگرید تا ببینید که اشک در مصیبت آن می افشانید که روزگاری سرچشمه ی شادمانی بوده است.
در میان شما جمعی برآنند که گستره ی اندوه،عظیم تر از شادمانی باشد،و گروهی در فراخنای مسرت، عظمتی گسترده یابند.
اما من اکنون با شما می گویم، این دو را از یکدیگر جدایی نیست.اینان همواره دوشادوش سفرکنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شمانشسته است،دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.
شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه ی اندوه و نشاط. و تنها آن زمانی سکون تعادل پدیدار شود که از هرچه هست تهی شوید. پس خزانه دار گیتی آنگاه که شما را بر گیرد تا سیم و زر خود قیاس کند،لاجرم کفه ای برآید و کفه ای فرو افتد،تا کدام شادی باشد و کدام غم.
سلام استاد
خسته نباشی البته میدونم که خستگی براتون هیچ وقت معنا نداره راستش دلم نمیاد فایلهای Trustzone رو همینجوری دانلود بکنم که نظرمو در مورد محتوا سایت بگم ولی تبریک میگم که این ایدتون رو به سرانجام رسوندید. با آرزوی فرداهایی بهتر برای شما استاد خوبم.
ببخشید که به این نوشته هیچ ربطی نداشت….
هردوشو چشیدم… کاش آخرش با خنده خودمون و کسایی که واقعا دورمون هستن تموم بشه…
راستش محمد رضا من یه دفترچه دارم و هر کتابی که می خونم برای عملی کردن اون ایده یه راهکار تو دفترم می نویسم.
برای یکپارچه کردن سازمان آیندم به این فکر میکردم که گروهی رو جمع کنم که درد مشترک داشته باشند، (درد مشترک یعنی چی؟ وقتی میگی لنگ ۲۰۰۰ پول دانگم بودم طرف مقابل فقط می گه: حیونی چقدر سختی کشیده اما درکی نسبت به اون نداره یا بهتر بگم همه اعضای گروه طعم چیزی را حس کرده باشند با تمام وجود فقط در اینصورته که می تونن از چیزی در همون راستا حمایت کنند. ). به نظر من اکثر این دردهای مشترک در کودکی شکل می گیره.