دلم میخواست باز هم از قوانین زندگی خودم بنویسم. در میان نوشتههای قدیمیام، متنی پیدا کردم که یکی دیگر از قوانین را منعکس میکرد. این بود که آن را دوباره اینجا آوردم:
این روزها زیاد میشنوم که می گویند با این حجم کار کردن و این همه پروژه و فعالیت و …، چرا برای خودت وقت نمیگذاری؟
بعضی هم که من را از نزدیک نمیشناسند بعضی وقتها میگویند: «این همه پول را برای چه میخواهی!!!».
گاهی هم میگویند: «واقعاً به آرامش ات فکر نمیکنی؟ نهایت زندگیت کجاست؟»
احساس کردم حرفهای زیادی مدتهاست در دلم مونده که میشه اینجا تحت عنوان قوانین زندگی اونها رو مطرح کرد…
در روزهای کودکی به ما میگویند که روزی، دنیا را ترک خواهیم کرد و به آرامش ابدی خواهیم رسید.
این حرف، در روزهای سالخوردگی نیز، میتواند مایه آرامش باشد.
اما من نه کودکم، که با چنین استدلالی رام شوم و نه سالخورده که به آن آرام شوم.
من آرامش را در لحظه ها میجویم،
ناپیوسته از انبوه لحظه های گذشته و بی اتصال به دریای لحظه های آینده.
آرامش را در نگاه کردن به همین شعله مصنوعی شومینه خانه ام،
که نه با چوب، که با گاز شعله برکشیده است،
آرامش را در شنیدن صدای دوستانه تو پشت تلفن، وقتی که میگویی من هستم…
بی توجه به اینکه ثانیه بعد، اختلال شبکه تلفن، حتی همین صدا را نیز از من میگیرد…
آرامش را در صدای مادرم، آنهنگام که از اشتباه هایم هم حمایت میکند،
بی فکر کردن به اینکه این صدا را تا کی خواهم شنید،
آرامش را در لبخند پدرم، بی آنکه کلامی بگوید – چه آنکه سالها، لبخند بی کلامش، حامی من بوده است –
بی فکر کردن به اینکه تا کی این لبخند را خواهم دید،
آرامش را در لبخند غریبه ای در کافی شاپ، که میگوید مرا به نام میشناسد و من او را به چهره نیز نمیشناسم،
هر چند ساعتی بعد، هر دو میز – میز من و او – خالی شده،
آرامش را در خواب خوشی که می بینم،
هر چند در همان خواب هم می دانم که خواب است،
آرامش را در اشکهایی که گاه با خودم و برای خودم می ریزم،
بی آنکه بدانم چرا و برای چه،
آرامش را در گوش دادن به صدای رستاک، به نوای شجریان، به فریادهای شاهین نجفی، به خش خش صدای لئونارد کوهن،
بی آنکه ارتباطشان را با هم بدانم و جستجو کنم،
آرامش را در چند دقیقه حرف زدن با یک دوست، که ارزشش برایم شمردنی نیست،
هر چند ایرانسل با بی آبرویی تمام، به محض پایان تماس، ارزشش را بر حسب «ریال» اعلام میکند!
آرامش را در شوخی کردن با دانشجویانم و بلند خندیدن با آنها،
هر چند هم من و هم آنها میدانیم خنده ها از ته دل نیست،
آرامش را در لبخند آن کارگر در پمپ بنزین، که فکر میکرد با حساب و کتاب غلط دو هزار تومان بیشتر گرفته است،
و لبخند آن کارگر دیگر، که دیگر روز، با حساب و کتاب درست، دو هزار تومان انعام از من گرفت،
آرامش را در نگاه سرشار از موفقیت راننده ای که در ازدحام خیابان، خود را یک ماشین جلو انداخت و شاد شد،
و نگاه سرشار از رضایت راننده دیگر، که میتوانست یک ماشین جلوتر بیاید، اما به من راه داد،
آرامش را در همین چیزهای کوچک جستجو میکنم…
از من نپرس که لحظه های شاد چقدر داشته ای و لحظه های ناشاد چقدر،
که من آرامش را در چشم بستن بر حساب و شمارش و ارزیابی و سنجش جستجو میکنم…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
روزگاری است که خواننده ی مطالبتان هستم . و برای اولین بار است که کامنت میزارم
با تمام وجود و صادقانه ممنون که هستین.
بردبار ، بهاری و بی غم باشید بهترین. یا علی
سلام بر استاد عزیز ارزوی دیدار تون رو دارم . از مطالب شما واقعا شگفت زده میشم واقعا مرهم خوبی برای درد های من هس با شرایطی که دارم .من هم تازه وارد این خونه شدم امید وارم بتونم عضو خوبی برای این خونه و خونواده باشم.تشکر
با نوشته هاتون خیلی آروم شدم. انگار دارم تو دنیای شما و افکارتون زندگی می کنم. کاش منم یه روزی به این مرحله و این طرز فکر و آرامش درونی برسم.
سلام محمدرضا عزیز
از نوع نگاهت به زندگی و قوانینت لذت بردم و تشکر بابت انتشارش
salam va khste nabashid.man taze be khane shoma vared shodam.va dar in modate kam kheili amookhtam.barayetan arzooye movafaghiate roozafzoon daram.payande bashid.
سلام نادیا جون خوش اومدی به این خونه
منم یکی از مهمونا ام. امیدوارم بهت خوش بگذره اینجا مطالب خوش طعم زیادی هست که بتونی روزهاتو باهاش پر بار کنی و از این به بعد دنیارو جور دیگه ایی ببینی.
یه خواهش: میشه به فارسی بنویسی، آخه پین گیلیشی من ضعیفه!
ممنونم.
نادیا جان فارسی را پاس بداریم..قشنگتره..احساساتتو بهتر نشون میده..مطمئنم استادهم بیشتر می پسنده..!! ِ
بسیار عالی و برای حال امشب من لازم,
امیدوارم روزی شمارو ببینم.
استاد عزیزم
قلبا دوست دارم و برات از خدا آرامشی میخوام که خودت میخوای
واقعا زندگی همین لحظه هاست،”همین” لحظه ها…
سعدی می فرماید:
نصیب ازعمردنیا نقد وقت است …مباش ای هوشمند از بی نصیبان
آرامش درخواندن نوشته های آرام و سرشار از آرامش تو
این نوشته تو خیلی دوست دارم ,حس خوبی بهم میده .
ممنونتم بابت ایجاد این حس خوب …
میدونین من هرچه بیشتر مطالبتون رو میخونم بیشتر به این نتیجه میرسم که ما بیشتر بهمدیگه شبیه هستیم تا متفاوت! فقط گاهی نمیتونیم حس هامون و اندیشه هامون رو با کلمات توصیف کنیم و یه جا که یک نفر با قلم خودش اونها رو به جمله و کلمه تبدیل میکنه حسی از آرامش ناشی از تجربه مشترک به آدم دست میده .
مطلب بجایی بود محمدرضا چون توی دغدغه های روزمره و وسط ویراژ دادن های زندگی کمی حرف دل آدم رو هم “رام” و هم ” آرام” میکنه و گاه “اهلی”.
🙂 زنده باشين و آرام
سلام وسپاس.خوش به سعادت شما
آرامش در میان لحظه ها.یاد این جمله افتادم:
موسیقی فضای میان نت هاست.
سلام.
جالب بود ، اما اینها که گفتید آرامش نیست ، «آسایش خیال» است.
آرامش کوچک نیست که در چیزهای کوچک دنبالش بگردیم.
آرامش در وجود بزرگی پیدا شدنیه ، مثل وجود خودمون.
با این حال کاملا با حرفهایی که گفتید موافقم ، فقط ننویسید آرامش ، بنویسید آسایش خیال.
در ضمن مطالبی که در مورد عزت نفس و در مورد مدرک دکترا نوشته بودید رو هم کاملا قبول دارم و تشکر میکنم.
موفق و سربلند باشید.
التماس دعا .
حرفت رو کامل میفهمم.
من معمولاً «آسایش» رو «فیزیولوژیک» و آرامش را «ذهنی و شناختی» میفهمم. فکر کنم «آسایش خیال» که تو هم میگی به همین مفهومی که من توی ذهنمه نزدیکه