پیش نوشت ۱: همچنانکه میدانید مدتی است تصمیم گرفتهام در مورد تکنولوژی دیجیتال بیشتر بنویسم و یکی از موضوعاتی که به طور خاص تصمیم دارم در مورد آن بیشتر بنویسم شبکه های اجتماعی است. بحث را با موضوع شبکه های اجتماعی و ابرواقعیت جدید آغاز کردم و توضیح دادم که شاید برخی از رفتارهای ما در شبکه های اجتماعی مصداقی از نظافت اجتماعی باشد که در میان جانداران مشترک است. در ادامه بحثی تحت عنوان تاریخچه شبکه های اجتماعی را شروع کردم و توضیح دادم که شاید بتوان گفت رویدادها و روندهای جدید به ندرت در تاریخ شکل میگیرند و آنچه ما عموماً شاهد آن هستیم تکرار روندها و رویدادهای قدیمی است که لباس تازهای بر تن کردهاند. در این نوشته و نوشتههای بعدی میکوشم مصداقهایی از این شباهت را جستجو و معرفی کنم تا شاید کمک کند تا بتوانیم فراتر از افق زمانی یک یا دو یا چند دهه به مسئله شبکههای اجتماعی نگاه کنیم.
پیش نوشت ۲ (تقریباً نامربوط): بعضی وقتها با خودم فکر میکنم که معیار ما برای اندازه گیری عمر خیلی معیار خوبی نباشد. آنچه ما به عنوان عمر یک انسان اندازه گیری میکنیم و گزارش میدهیم بیشتر از آنکه در مورد انسان اطلاعات جدیدی به ما بدهد در مورد زمین اطلاعات جدید میدهد. اگر سن من در حال نوشتن این مطلب ۳۶ سال است، مهمترین نتیجهای که به صورت قطعی میتوان گرفت این است که در مدتی که من زنده بودهام، زمین ۳۶ بار دور خورشید گردیده است. همین! اینکه دانستههای من چقدر است. اینکه نادانستههای من چقدر است. اینکه زندگی را با چه گستره و عمقی تجربه کردهام هیچکدام در این عدد ۳۶ مشخص نیست.
به عنوان یک دیدگاه شخصی بر این باور هستم که میزان اشرافی که ما بر دنیا داریم میتواند معیار مناسبتری برای سنجش عمر انسانها باشد. اگر کسی امروز سی سال دارد و تنها چیزی که از دنیای اطراف خود میداند خاطرات بیست و شش یا بیست و هفت سال اخیر است، عمر واقعی او چیزی بیش از این نیست.
اما فرد دیگری که در همین سن تاریخ صد سال اخیر کشورش را با دقت و جزییات میداند چیزی در حدود صد سال عمر کرده است. او دنیا را به شکل دیگری میبیند. رویدادهای اجتماعی کمتر هیجان زدهاش میکنند. نه به سادگی امیدوار میشود و نه به سرعت امید خود را میبازد. انسانها و رفتارهای اجتماعی آنها را بهتر میشناسد و درک میکند. طبیعی است که وقتی با من و شما هم حرف میزند احساس میکنیم پختهتر است. صبر کردن برای اینکه با گذر زمان و پیر شدن به پختگی برسیم ساده اندیشانهترین شکل صبر کردن است. این شکل پختگی را درختان هم تجربه میکند. گربه پیری که دیروز دیدمش و رد شدن از خیابان را به فرزندان خود آموزش میداد هم به این جنس از پختگی و جهان دیدگی دست یافته است.
طبیعی است که عمر با چنین تعریفی را میتوان علاوه بر گستره تاریخ به گستره جغرافیا هم نسبت داد. ضمن اینکه علاوه بر گذشته میتوان به آینده هم نسبت داد. قاعدتاً دانش و شهود اگر چنین باشد تصویری چنان شفاف از آینده میسازد که نیاز روحی و روانی انسان به تجربه آن را کاهش میدهد یا حذف میکند.
اگر من مارشال مک لوهان و پیتر دراکر را دوست دارم و مدام به آنها ارجاع میدهم به خاطر این است که مک لوهان چندهزار سال و دراکر چندصد سال عمر کردهاند. اگر همین امروز دراکر را از قبر در بیاورند و با هم بازدیدی از آخرین شرکتهای خودروسازی دنیا داشته باشیم، این ما نیستیم که باید برای او شرایط جدید را توضیح دهیم. اوست که میتواند بهتر از خود ما برایمان در مورد این شرکتها توضیح دهد و هنوز هم با اطمینان در مورد سالهای آینده آنها بگوید.
اگر چه مارشال مک لوهان هرگز کامپیوترها و موبایل و لپ تاپ امروزی را ندید اما چنان روشن آنها را میشناخت که اگر او هم امروز زنده شود کوچکترین سوالی در مورد وسایلی که در دست ماست نخواهد پرسید و اتفاقاً او برای ما توضیحات زیادی خواهد داد. چنانکه شصت سال قبل از وابستگی انسانها به وسایل کوچکی که در آینده در دست میگیرند و برای ارتباط با یکدیگر از آن استفاده میکنند میگفت و توضیح میداد که تا چه حد ممکن است کیفیت زندگی در اثر این ابزارها تغییر کند و دغدغه داشت که چگونه میتوان محتوای سفارشی برای آن وسایل تولید کرد.
آیا ما میتوانیم مانند آنها فکر و تحلیل کنیم؟ این سوالی است که لااقل من هرگز به آن فکر نمیکنم. چیزی که من به آن فکر میکنم این است که ما باید تلاش کنیم مانند آنها فکر کنیم. اینکه نتیجه چه خواهد شد اصلاً مهم نیست.
اصل مطلب – فکر کنم بعد از مقدمههای نامربوط که بخش جدایی ناپذیر نوشتههای من شده است وقت آن باشد که اصل ماجرا در مورد تاریخچه شبکه های اجتماعی برگردم. شبکه های اجتماعی ویژگیهای زیادی دارند که در اینجا میخواهم دو مورد از اصلیترین آنها را مرور کنم:
ویژگی نخست در شبکه های اجتماعی امکان تولید محتوا توسط کسانی است که به صورت سنتی به سادگی از این امکان برخوردار نبوده اند. کتاب نوشتن به هر حال ساده نیست. حتی اگر فرهنگ رایج کشور ما را در نظر بگیرید که برخی دوستان دانشگاهی، به دانشجویان نمره میدهند و دانشجویان هم در مقابل نوشتههایی را که نمیفهمند گردآوری میکنند و به شکلی غیر قابل فهم ترجمه میکنند و به شکلی غیرقابل استفاده چاپ میشود تا موقعیت برتر آن بزرگواران غیر قابل نفوذ و دانش ایشان غیرقابل انکار شود! اما باز هم کتاب نوشتن موانع زیادی دارد. در گذشته برای اینکه شعر بگویی و کتاب شعر چاپ کنی باید لااقل هزار نفر یا سه هزار نفر خریدار میداشتی یا پولی که به هزینه خودت آن کتاب را چاپ کنی که بخش قابل توجهی از شاعران با چنان احساسات رقیق شاعرانهای از چنان مکنتی محروم بودهاند. اما امروز میتوانی فیس بوک و اینستاگرام را باز کنی و سالاد زیبایی از کلمات را تولید و برای مخاطبان خود سرو کنی. آنها هم به هر حال میخورند و تعریف میکنند. درست مثل مهمانیهای قدیمی که هر کس به خانه دیگری میرفت و چون او از غذای بی نمک این تعریف کرده بود این هم به احترام، طعم خوب غذای شور دیگری را میستود. برای کسانی که همت گفتن قصیده و غزل و اشعار سپید طولانی ندارند هم، چیزی به نام توییتر آفریده شده تا بتوانند هایکو بگویند! همین فضا برای عکاسی و فیلم سازی هم ایجاد شده است.
ویژگی دوم در شبکه های اجتماعی، دشواری اعتبارسنجی منابع است. فیلسوف مسلکهایی را میبینی که چنان حرفهای حکیمانه میزنند که میگویی احتمالاً شب تا صبح را روی کتاب جمهور افلاطون خوابیده و صبح هم در آغوش نوام چامسکی بیدار شده است! اما کافی است او را ببینی. در احوال پرسی روزمره خود درمیماند. در گذشته این مشکل در زمینه کتاب و شعر و عکس بود، اما کمتر بود. عکاس نگاتیو عکس خود را داشت. ناشر نویسنده را میشناخت و به سادگی روی او ریسک نمیکرد. شاعر اگر صاحب نام نبود کتابهایش به سادگی روی پیشخوان کتابفروشیها قرار نمیگرفت. بودن کتاب در کتابفروشی، خودش به این معنا بود که به شکلی اعتبارسنجی انجام شده است.
امروز مدیریت بزرگترین ناشران جهان با زاکربرگ و سیستروم و ریدهافمن است که نه تنها خودشان بلکه کارمندانشان هم تولیدکنندگان محتوایشان را نمیشناسند.
اگر حوصله کرده باشید و این نوشته را تا این نقطه خوانده باشید احتمالاً به نتیجه رسیدهاید که محمدرضا به طور قاطع و مشخص دشمن شبکه های اجتماعی است و میخواهد انتقادهای قدیمیاش را در لباس جدیدی بر ما عرضه کند.
اما قصد من این نیست. اتفاقاً میخواهم پس از مطرح کردن دو نقد فوق یعنی تسهیل بیش از حد تولید محتوا در شبکه های اجتماعی و دشواری اعتبارسنجی در شبکه های اجتماعی، از شما دعوت کنم که مرور کوتاهی بر تاریخچه نوشتن و انتشار کتاب داشته باشید.
در اینجا توجه من به نگارش کتاب است و نه صرفاً تاریخ مکتوب. نگارش تا مدتها ابزاری برای ارتباط یک نفر با یک نفر بود. تا مدتها شاهان برای یکدیگر نامه مینوشتند و ارسال میکردند و آنها هم که وظیفه مرقوم کردن نامهها را بر عهده داشتند موظف بودند که دقیقاً هر چه را میشنوند بنویسند. برخی از نامههای قدیمی تاریخی که در بین النهرین یا میان رودان خودمان یافته شدهاند اینطور آغاز میشود: بنویس که…
منظور من از اشاره به کتاب، مشخصاً به زمانی بازمیگردد که به عنوان ابزار ارتباط یک نفر با چند نفر مورد استفاده قرار گرفت. دو گروه به صورت جدی با کتاب مخالف بودند: دولتها و دانشمندان.
دولتها با کتاب مشکل داشتند به خاطر اینکه میتوانست به ترویج عقایدی منجر شود که مطلوب آنها نبود. تاریخ سانسور کتاب تقریباً قدمتی به اندازه تاریخ کتاب دارد. دولتها دقیقاً به همان دو ویژگی فوق با کتاب مشکل داشتند.
نخست اینکه قبلاً سلسله مراتب دربار و اشرافیت و دهها مانع دیگر وجود داشت تا کسی به جایی برسد که بتواند قلم در دست بگیرد و بنویسد. اما کتاب کمک میکرد که هر کسی دست به قلم شود. کسانی که در تمام عمرشان پایشان پلههای کاخهای شاهان را لمس نکرده بود کتابهایی مینوشتند که وزیران باید آن را با نگرانی به دربار میبردند تا بررسی شود.
دلیل دوم هم عدم امکان اعتبارسنجی بود. قبلاً وقتی یک نفر به سخنرانی میپرداخت هویتاش مشخص بود و اساساً انسانها وقتی هویت مشخص دارند رفتارهای خود را بهتر مدیریت و کنترل میکنند و احترام خودشان و دیگران را بهتر حفظ میکنند و در یک کلام، محافظه کارتر میشوند. اما کتاب کمک میکرد که هویتها فاش نشود. تاریخ کتابهایی که با نام مستعار منتشر شده اند هم چندان جدیدتر از تاریخ کتاب نیست. از زمانی که تعداد کاتبان آنقدر زیاد شد که خط آنها از یکدیگر قابل تشخیص نباشد ماجرای نامهای مستعار هم آغاز شد (در گذشته دو شغل در این حوزه وجود داشت. کسانی نویسنده بودند و نخستین نسخه را مینوشتند یا برای نسخه بردار میخواندند و او مینوشت و پس از آن نسخه بردار بود که بارها از روی کتاب بازنویسی میکرد. اعتبار از آن نویسندگان بود و ثروت متعلق به آنها که نسخههای بعدی را مینوشتند).
گروه دومی که مخالف کتاب بودند دانشمندان و فیلسوفان بودند. در تاریخ آمده است که سنکا در سال پنجاه پس از میلاد در روم گفته بود: نگران هستم که توسعه کتاب به جای اینکه تمرکز بیاورد پریشانی و Distraction بیاورد و با تنوع کتابها و موضوعات، جوانان روم نتوانند روی موضوعات مشخص تمرکز کنند.
اراسموس فیلسوف و ادیب شهیر هلندی در قرن پانزدهم صریحاً در کتاب خود Adages توضیح میدهد که ماشین آلاتی که بتوانند نسخ خطی را به کتاب تبدیل کنند دنیا را به انباری از کتاب تبدیل خواهند کرد. نه با چیزهای خوب (فکر میکنم نوشتههای خودش را میگوید!) بلکه با حرفهای احمقانه. بی خاصیت. بی شعوری و …
من نمیتوانم همه صفاتی را که این ادیب مشهور به نویسندگان و ناشران میدهد در اینجا فهرست کنم. اما خواندنش بسیار جالب و آموزنده است.
کتاب Table Talk که مجموعهای از حرفهای مارتین لوتر است اگر چه در کل ارتباط مستقیم با کتاب و کتابخوانی ندارد اما جایی که به بحث کتاب میرسد بسیار عصبی است. از همان نگارشهایی که وقتی من مینویسم همه کامنت میگذارند که خشمگین هستی و والد درونت جوش و خروش میکند و مواظب باش و از این حرفها. او میگوید:
دنیای پر از کتاب دنیای شیطانی است. نه نیت مشخصی از کتاب نوشتن متصور است و نه دستاورد خاصی. همه کتابنویس خواهند شد. یکی میخواهد مشهور شود. یکی میخواهد با خرید آن فخر بفروشد و منفعتطلبان با این ابزار جهان را خواهند گرفت. تنها اتفاقی که میافتد این است که کتاب مقدس در میان انبوهی از کتابهای نامقدس گم خواهد شد و به فراموشی سپرده خواهد شد.
لایبنیتس هم از انبوه وحشتناک کتابها میترسد و آن را بلایی برای انسانها میشمارد. البته او حداقل تا حدی – از لحاظ شخصی!- درست میگفت. نام او به خاطر کتابهایی که نیوتون نوشت کمرنگتر از نیوتون است.
الان هر چه در کتابهایم گشتم پیدا نکردم و شاید باید به انباری سر بزنم. اما یادم هست که سقراط هم – به روایت افلاطون – در جایی گله کرده است که مکتوب کردن باعث میشود که هر کسی جرات حرف زدن پیدا بکند. وقتی من شفاهی حرف میزنم خودم هستم و از میزان تسلط من بر گفتار میشود حدس زد که حرفهای خودم را میزنم. اما وقتی نوشتن رایج میشود هر کسی میتواند هر حرفی بزند و نمیدانی که حرف واقعی خودش و درک خودش هست یا نه.
به هر حال چه سقراط این را در گلایه از سوفیستها گفته باشد و چه افلاطون آن را در دهان سقراط گذاشته باشد و چه من به خاطر ضعف حافظه کمی از این کلمات را جابجا کرده باشم – که بعید میدانم – خلاصه تاریخ نشر مشخص است.
کتاب به عنوان ابزاری برای نشر حرفهای یک نفر و رساندن آن به چشم و گوش دهها و صدها و هزاران نفر، هرگز با خوشآمدگویی صاحبان اندیشه و قدرت مواجه نشده و این از معدود مواردی است که اندیشمندان و دولتمردان در تاریخ در کنار هم و در یک جبهه ایستادهاند!
اگر هم از اختراع چاپ ابراز خرسندی شده صرفاً علاقمندان به چاپ کتاب مقدس بودهاند و همان کسانی که هرگز باور نمیکردند بتوانند کتابی داشته باشند. شاید هم سقراط و سنکا و لایبنیتس و لوتر و دیگران خیلی پرت نمیگفتند. امروز کتابهای آنها و کتاب دستور آشپزی کنار هم و شانه به شانه هم در فروشگاهها به فروش میرود و در نمایشگاه کتاب امسال خودم دیدم که هر کسی سه کتاب از ردیف فلسفه برمیداشت یک کتاب مجانی هم هدیه میگرفت!
این بحث را باز هم ادامه خواهم داد. اما امیدوارم کمی بیشتر با من همراه شده باشید که ظاهراً مسیر تاریخ آنقدر که ما انتظار داریم خطی نیست. بلکه برگرد دایره میچرخد و فقط برای کسانی تازگی دارد که مانند ماهی قرمز حافظه کمی دارند و حتی در گردش تکراری به گرد تنگ کوچک هفت سین، هر لحظه دنیا را در رشد و تحول و تازگی میبینند.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
[…] تاریخچه شبکه های اجتماعی – روزنوشتهها […]
سلام محمدرضای عزیز
با توجه به بحث هایی که در مورد کتاب شد (مثلا نگرانی پریشانی آوردن به جای تمرکز)، به نظرت وقتی الان ما مطالعه ی کتاب رو راه خوبی برای تمرکز افکار و یادگیری عمیقتر (یا به اصطلاح خوب خودت کریستالی) و جلوگیری از پراکندگی یادگیری میشناسیم و معرفی می کنیم، در واقع داریم نسبت به گزینه های بدتری که در حالت عمومی پیش رو داریم (مثل وب خوانی و دنبال کردن مطالب سطحی و پراکنده شبکه های اجتماعی) انتخابش می کنیم؟
***
کلیت سؤالم همون بالاییه و فک می کنم کاملا منظورمو متوجه شدی؛ اما با اجازت یه کم بسط بدم صحبتمو.
اگه تولید محتوا (به معنای عام – منظورم حتی شامل حرف زدن و نظر دادن به هر شکلیه) هیچ هزینه ای نداشته باشه، خب خیلی هامون بدون این که زیاد فکر کنیم به محتوامون، حرفمونو می زنیم (تو هر قالبی). به اصطلاح رایج خودمون کنتور که نمیندازه! 🙂
اما اگه قرار باشه به ازای این اظهار نظر یا تولید محتوا هزینه ای بدیم، احتمال زیاد بیشتر مراقبیم و بیشتر فکر می کنیم و خیلی حرفارو میگیم ولش کن، ارزش گفتن نداره و الی آخر!
حالا طبیعتا هر چی فضا، فضایی باشه که آدمایی که توش تولید محتوا می کنن کسایی باشن که برای این کار هزینه ی بیشتری حاضرن بپردازن، با چند تا پیش فرض (چون مثال خیلی دقیق نیست و فقط می خوام منظورمو بهتر برسونم)، احتمالا فضایی با محتوای متمرکزتر (یا شاید بهتر باشه بگم کمتر پراکنده) خواهیم داشت.
البته بیایم فرض کنیم کسایی که حاضرن هزینه بدنو مد نظر قرار میدیم، نه کسایی که هزینه میدن؛ چون شاید اونجوری آدمای به درد بخور به خاطر فقر ساکت بمونن و آدمای پولدار بشن سردمدار تولید محتوا! بیا میزان حاضر بودنشون برای زحمت دیدن و سختی کشیدن رو در نظر بگیریم. (بازم معذرت می خوام که مثالم دقیق نیست)
شبکه های اجتماعی فضایی رو برامون ایجاد کردن که با کمترین هزینه ها (مثلا یکیش هزینه های شناخته شدن هویت واقعیمون) بتونیم تولید محتوا کنیم، و اکثرمون هم طبق همون قاعده ی کنتور که نمیندازه خیلی دقت نمی کنیم چه محتوایی تولید می کنیم.
بعد این هزینه یه مقدار بیشتر میشه و مثلا وارد فضای وبلاگ شخصی میشیم. (البته فک کنم هزینه ی وبلاگی مثل وبلاگ تو خیلی تفاوتی با هزینه ی چاپ یه کتاب با تیراژ نه چندان زیاد نداشته باشه :)) به هر طریق. صرفا مثال می زنم) وقتی هزینه و زحمت بیشتر شد، خب اون جمعیت حاضر تو شبکه های اجتماعی فیلتر میشن. البته باز هم میگم، ممکنه این فیلتر شدن لزوما به معنای بالارفتن کیفیت فضای کوچیک شده نباشه.
این هزینه تو مرحله ی بعد بالاتر میره و مثلا میریم تو فضای چاپ کتاب. دوباره این دایره کوچکتر میشه. کسایی موندن که معتقدن حرفاشون اونقدر ارزش یا مخاطب داره که بیارزه به خاطرش زحمتا و هزینه های چاپ یه کتابو متحمل بشن.
به هر حال هر چی این هزینه بیشتر میشه، میزان پراکندگی محتوا (باز هم میگم که نه کیفیت لزوما) هم طبیعتا کمتر میشه.
این ها تا اینجا باشن فعلا تا یه کم دیگه برگردیم بهشون.
یه جای نوشتت اشاره کردی که «سنکا» گفته بود نگرانه که با چاپ کتاب، جوونای روم نتونن روی موضوعات مشخص تمرکز کنن.
حالا با توجه به این موضوع و چیزایی که بالا گفتم، دوباره برمیگردم به اصل سؤالم. به نظرت سراغ کتاب رفتن، گزینه ایه که صرفا در برابر گزینه های دیگه مناسب تره؟ یعنی مثلا اگه برگردیم به دورانی که گزینه های دیگه نبودن (مثلا دوران سنکا)، و تنها گزینه های پیش رو فرض کنیم یکی کتاب بوده و یکی هم شیوه ی معمول تحصیل علم و دانش در اون زمان، آیا باز هم کتاب گزینه ی مناسبی بوده؟
البته بدیهیه که آدم می تونه کتابایی که می خونه رو خودش انتخاب کنه و موضوعاتش متمرکز باشن، ولی چون می دونم که یکی از توصیه های همیشگیت به دوستانت بیشتر و بیشتر کتاب خوندنه، دوست دارم یه کم بیشتر در مورد مفهوم سؤالم درباره کتاب خوندن با هم صحبت کنیم.
بعضی جاهاشو داشتم بلند بلند فکر می کردم 😉 معذرت می خوام که طولانی شد.
سلام
ممکن هست این مثال پیش امده باشد، کسی که در دنیای پر از کتاب به دنبال متنی که به خودش مربوط باشد می گردد مثل کسی می ماند که برای خرید یک لباس مشخص به فروشگاه مجلل و بسیار بزرگی می رود اما بدون اینکه لباسی خریده باشد با انبوهی از خریدهای نامربوط بیرون می آید. چیزی که مشخص هست اینکه مهم هست در نشر و کتاب به دنبال اصالت مطلب بود؛ لازم نیست ۵۰ کتاب در مورد موضوعات نزدیک به یک حوزه خواند بلکه اگر فقط ۵ کتاب اصیل در یک حوزه بخوانیم کافی است.
در تایید گفته شما دربارۀ ویژگی اول «امکان تولید محتوا توسط کسانی است که به صورت سنتی به سادگی از این امکان برخوردار نبوده اند»؛ یک مصداق دیگر در ذهن دارم که بد نیست با شما هم مطرح کنم و آن بحث خوانندگی و کلا موسیقی است. تا ۱۰-۱۵ سال پیش اگر کسی می خواست خواننده شود لازم بود استعداد موسیقی خیلی خوب و صدای شش دانگی داشته باشد و دوره کاملی از آموزش موسیقی و خوانندگی را طی کرده باشد تا سرمایه گذاران رویش سرمایه گذاری کرده و برایش آهنگساز و نوازنده و تنظیم کننده استخدام کنند و آثارش را منتشر کنند. اما امروزه به خاطر ورود رایانه و فناوری دیجیتال، دیگر تولید موسیقی هزینه ای ندارد، چه به لحاظ نوازندگی -که نرم افزارهای جایگزین ابزار موسیقی این کار را انجام می دهند- و چه به لحاظ صدابرداری و ترکیب صدا -که باز هم به لطف فناوری دیجیتال با رایانه قابل انجام است. می ماند تولید شعر و آهنگ که توسط خود شخص انجام می شود. هر چند در این میانه ممکن است استعدادهایی که فرصت ظهور و بروز پیدا کنند که بدون آن امکانش نبود، اما نتیجه اش این می شود که بازار پر می شود از موسیقی هایی که ارزش یک بار شنیدن را هم ندارند و متاسفانه پیامد بدترش این است که ذائقه موسیقیایی نسل های جوانتر را خراب کرده و ارتباط بین نسل ها را از میان می برد.
بی صبرانه منتظر بخشهای بعدی از این مبحث شما هستم! من شما را از طریق شبکه های اجتماعی یافتم و از این طریق پیگیری می کنم. منتظرم به قسمت پر لیوان هم اشاره ای بشود.
سلام اسناد.همیشه مطالبتون برام راه گشا بوده.تصمیم گرفتم تمام مطالب سایتتونو از روزنوشته ها گرفته،متمم تراست زون و…بابرنامه ریزی روزانه همه رو یک به یک مطالعه کنم.به نظرم هر مطلبی از شما که مطالعه میکنم خودش به اندازه یه کتاب به انسان معلومات میده.
سلام جناب اقای محمدضا شعبانعلی استاد گرانقدر
امروزکه برای شما این مطلب را میگذارم نزدیک به سه ماه است که خواننده مطالب شما هستم
تنها یک مورد پیام گذاشتم درحد تشکر یعنی خواننده خاموش بودم من برحسب تصادف به مطلبی ازوبلاگ شما امدم درمورد اگراشتبان نکنم ذکر یا ورد نمیدونم چی ولی بالاخره روزگاره مرا به سمت شاگردی شما کشاند.اون روزها ازاینکه اینترنت چیز اموزشی خوبی نداشت کلافه بودم اما وبلاگ شما جز روزمرگی های من شد وشاید بخش مهمی از زندگی دردوماه گذشته نمیدانم کدام مطلب شما بود اما میدانم بعداز خواندن ان تصمیم گرفتم سراغ کاری بروم کار شاید دراینده به سابقه ویا اقتدار رشته ای که هم اکنون درارشد میخوانم (امارریاضی )بدرد بخورد(ممیزی )چندروزی به سرکارمیرفتم سرخورده شدم بازهم مطلبی از شما چون شارزرمراشارزکردکه کاررا ادامه بدهم بعد مطلب شما راجع به فونداسیون وتجربه شخصی شما رو میخوندم تصمیم گرفتم نرم افزاری رو که اونجا کار میکنن بخونم البته خیلی یاد نگرفتم اما باعث شد به بقیه نشون بدم میتونم کار رو خوب یاد بگیرم البته کار پرزحمت وبی مزدیه اما از تجربه ای که شما صحبت کرده بودید که ادم تا جوانه باید چیزی یاد بگیره تا درمیانسالی برا یه لقمه نان جلوی هرکسی سر خم نکند تجربه سما رو به دل ودیده گذاشتم وعلی رغم همه عذاب اوری کاری که انجام میدهم ان را سرچشمه ای برای اغاز راهی پرخیروبرکت میبینم
امروز علی رغم بی میلی دوماه گذشته تصمیم گرفتم پیام بگذارم واز شما صمیمانه تشکرکنم دانشگاه حتما نباید محل اموختن باشد اینجا هم کلاس شما ومن شاگرد شما هستم
تنها یک خواهش ازشمادارم امیدوارم مراراهنمایی کنید من دانشجو اما درسن ۳۰سالگی علی رغم همه بدبودن تحصیل یک دختر ومجرد بودن دراین سن درشهر کوچک ما اما من خودم رو موفق میدانم که حداقل والدینم ازمن راضی واز موفقیت هام خوشحال میشوند اما تنها مشکلی که دارم اینکه به برنامه ریزی هایی که میکنم نمیتوانم برسم لطفا مشاوره ای بدهید تا از این معضل نیز به لطف شما ومددخداوند نجات پیداکنم مطمئنم بعداز صحبت شما حتما قادرخواهم بود که مشکلاتم را حل کنم
لطفا اگرنیاز بود میل خصوصی جواب بدهید
ارزومند سلامتی وموفقیت های شما
سلام ؛ عطف به پیش نوشت ۲ باید بگویم دومین بار است از این دیدگاه روشن درباره عمر و ارقام شناسنامه ای لذت برده ام. بار اول در تفسیر إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ” خواندم که مفسر ارجمند روی اولی الالباب تاکید می کرد و می گفت این گروه با دیدن چرخش زمین به دور خورشید در می یابند که زمین چگونه پس از هر بار انجام رسالتش(گردش به دور نور) در بهار جشن می گیرد اینها نیز عبرتشان می شود اینکه چگونه دور شمس حقیقت بگردند حالا چه ۱۳ ساله باشند چه ۱۱۳ سال! “بر این باور هستم که *میزان اشرافی* که ما بر دنیا داریم میتواند معیار مناسبتری برای سنجش عمر انسانها باشد.”
اما نکته بعد و توی پرانتز: از این به بعد هرگز نمی خواهم به این فکر کنم که محمدرضا شعبانی چطور به این خوبی می نویسد؛ چیزی که می خواهم به آن فکر کنم این است که باید تلاش کنم مثل او بنویسم. زندگیتان توام با عافیت