روزهای من معمولاً شلوغ و متراکمه. شاید بیشتر از پونزده ساله که تعطیلی، به معنای اینکه یه روز کامل هیچ کاری نکنم و بدونم تعطیلم، توی زندگیم نبوده.
اما یک ماه اخیر، فشردهتر و پیشبینیناپذیرتر از هر زمان دیگهای بود؛ حتی فراتر از تصور خودم.
همیشه پیش اومده که خیلی از پیامها رو فرصت نکنم بخونم، اما حداقل بعضیهاشون رو تصادفی میخوندم و جواب میدادم. اما الان پیامهای روی گوشیام اونقدر انباشته شده که جرئت باز کردن پیامرسانها رو ندارم.
وقتی اول فروردین یک متن کوتاه نوشتم و پایینش گفتم که همین امروز کاملش میکنم، باور نمیکردم که یک ماه نتونم به روزنوشته سر بزنم. و از این عجیبتر که وقتهای دیگه، حتی اگر فرصت نوشتن نباشه، معمولاً کامنتها رو میخونم. اما الان تازه میخوام کامنتهای این چندوقت رو بخونم.
البته در این مورد خاص، علت رو میدونم. من برای سر زدن به روزنوشته، شخصیترین بخشهای وقتم رو در نظر میگیرم. زمانهایی که واقعاً بتونم با حضور ذهن کامل (به قول این بچهمذهبیها: با حضور قلب) حرفهای اینجا رو بخونم یا حرفهای خودم رو بنویسم. و این نوع وقت، که یکی از خالصترین و دوستداشتنیترین وقتهای زندگیمه، تقریباً توی این ماه وجود نداشته.
الان اوضاع هنوز عادی نشده. تراکم کارها حداقل در یک یا دو هفتهٔ پیش رو بسیار زیاده. اما حدس میزنم بتونم منظمتر به اینجا سر بزنم و کمکم دوباره مطالب روزنوشته رو پیش ببرم.
یه عکس اینجا بذارم که نشون بدم هنوز زندهام. تا از فردا کمی منظمتر اینجا بشینم و همهچیز رو پیش ببرم.
گُلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بس
زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس.
آرزوي شادي و سلامتي.
سلاام بر معلم عزیز
امیدوارم حالتون خوب باشه و امیدوارم در عین این تراکم کاری، با سلامت جسمی، ذهنی و پر انرژی به پیش برین – مثل همیشه و به امید…..
با نهایت احترام؛
یک عدد شاگرد کوچک :)))