پینوشت: این مطلب را صرفاً مینویسم تا از دکتر بابک علوی استاد بزرگوارم اسم برده باشم. و البته نکتهای را هم که چند دقیقه پیش کشف کردم، برایتان بگویم. شاید بهنظرتان ساده بیاید. اما واقعاً از نظر من کشف مهمی است.
دربارهٔ دکتر علوی: دکتر بابک علوی از اساتید من در دورهٔ کارشناسی ارشد بودند. و من این بخت را داشتم که در درسهای رفتار سازمانی و مدیریت منابع انسانی شاگردشان باشم. اگر بخواهم پنج نفر از اساتیدی را نام ببرم که تأثیری ماندگار در ذهن و روش فکر کردن من گذاشتهاند، قطعاً دکتر علوی یکی از آنهاست و از این جهت، جدا از دینی که به همهٔ اساتید و معلمانمان داریم، به ایشان بیش از حد عرف و تعارف مدیونم.
آن سالها – که همهٔ ما جوانتر بودیم – دکتر بابک علوی بهتازگی به ایران برگشته بودند و فکر میکنم ما جزو اولین نسل شاگردانشان بودیم. وسواس دکتر علوی در منطق و استدلال بسیار زیاد بود. اینکه مدام از من میشنوید که حرفهای قطعی نزنیم و «اما» و «اگر» و «شاید» و «ممکن است» در حرفهایمان زیاد باشد، چیزی است که بیش از دیگران و پیش از دیگران از دکتر علوی شنیدم و شنیدهام.
در طول این سالها این شانس را داشتهام که گاهوبیگاه با ایشان صحبت کنم. البته صحبت کردن با ایشان اصلاً ساده نیست. باید خیلی دقیق صحبت کنی. به کلماتت فکر کنی. سعی کنی جملات ایشان را هم دقیق بفهمی و خلاصه یک کار فکری سنگین و طاقتفرسا است. چون واقعاً تکتک کلمات را با دقت انتخاب میکنند.
همیشه بسیار دقت میکنم که وقت ایشان را با گفتگو نگیرم (يا کمتر بگیرم). مگر یک بار که چند سال پیش واقعاً آشفته بودم و به ایشان ایمیل زدم و اجازه گرفتم دانشگاه خدمتشان بروم و بدون موضوع مشخص، صرفاً گفتگو کنیم. ایشان بزرگواری کردند و چند ساعت وقت به آن جلسه اختصاص دادند و واقعاً آنقدر حالم خوب شد که تا ماهها انرژی حاصل از آن دیدار را در ذهنم حس میکردم.
کشف امروز من: امروز دیدم دکتر علوی در لینکدین نقدی بر سخنرانی خانم دکتر نفیسه آزاد و آقای دکتر آذرخش مکری نوشتهاند (اینجا):
دیروز شنونده گفتگوی خانم دکتر آزاد و آقای دکتر مکری در رویداد گزارش مدیران عامل ایلیا بودم.
به نظرم نکات قابل تامل و مفیدی در آن مطرح شد. خانم نفیسه آزاد اشاره به انواع سرمایه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی داشتند و توضیح دادند که بروز موفقیت های فردی در داخل ساختارهای اجتماعی و در بستر سرمایههای فرهنگی و اجتماعی تحقق مییابد و تصور اینکه موفقیت ها در خلا اتفاق می افتد تصور باطلی است؛ به نوعی تاکید بر اهمیت بازسازی و اصلاحات ساختارها و ظرفیتهای جمعی داشتند.
البته به نوعی خوشبین هم بودند که علایمی از این نوع دینامیکها در جامعه در این زمینه دیده میشود، به خصوص به دلیل تاثیر نسل جدید بر دینامیکها.
آقای آذرخش مکری نیز از زاویه انواع خودشیفتگی و اهمیت نوع سالم آن و کارکردهای نوع مفیدی از خودشیفتگی در رهبران سازمانی صحبت کردند و تاکید داشتند که باید آموزش و پرورش افراد را به گونه ای پرورش دهد که دارای چشم اندازهای بزرگ و حس منحصر به فرد بودن و تاثیر گذاری داشته باشند. به نظر ایشان این عوامل در شرایط دشوار محیطی موجب مقاومت افراد می شود.
در ادامه، خانم دکتر آزاد به شیوههای مختلفی تلاش داشتند که این سوال را از آقای دکتر مکری بپرسند که از منظر جامعه شناختی، اگر خودشیفتگی سالم شرط موفقیت مدیران در شرایط دشوار است، اساسا چرا ساختارها و دینامیکهای اجتماعی موجب بروز طبيعی این ویژگی نمی شود یا حتی نوع مخرب خودشیفتگی را بازتولید می کند و بر موضوع ساختار قدرت و عدم شفافیت تاکید کردند.
با این مقدمه برخی نقدها بر این گفتگو را در اینجا تقدیم می کنم:
(۱) به نظرم به جای طرح بحث از زاویه خودشیفتگی و انواع آن، موضوع «عاملیت» و بحث معروف و مطرح «سرمایه روانشناختی» در ادبیات روانشناسی و روانشناسی سازمانی می توانست بستر بحث بهتری برای منظور آقای دکتر مکری باشد. تحلیل و نقد مبحث عاملیت در بستر «فرهنگی جمع گرا» به نظرم زاویه قابل درک تر و مفیدتری برای مخاطب مدیر ایرانی حاضر در جمع می توانست باشد. شاید تفاوت روانپزشک بودن با روانشناس بودن موجب این تفاوت در تحلیل باشد.
(۲) تعریف ایشان از رهبری سازمانی محدود به فرد مدیر ارشد بود. رهبری سازمانی فرایندی است که البته افراد در آن نقشهای مختلف دارند و نقش مدیران ارشد شاید سهم پر رنگی در تسهیل یا تخریب رهبری سازمانی داشته باشد، اما رهبری سازمانی محدود به یک فرد و آنهم مدیر ارشد رسمی سازمان نیست! این تصور محدود کردن رهبری به یک مدیر ارشد سازمان خود دینامیکی برای ایجاد و شکلگیری تدریجی خودشیفتگی بیمار گونه میشود که خود ایشان مخاطب را از آن پرهیز می دادند! چشم پوشی از نقش عوامل مهمی مانند «حاکمیت شرکتی» به عنوان عاملی نهادی در کنترل مدیران ارشد دیگر عاملی است که در نظر نگرفتن آن در این تحلیل به نظرم نقص بزرگی است.
(۳) شاید طرح مبحث «پارادوکس عاملیت-ساختار» یا «پارادوکس عاملیت-نهاد» توسط خانم دکتر آزاد می توانست طرح بحث بهتری باشد که محتوای صحبتهای اعضای محترم این پانل گفتگو را بهتر به یکدیگر پیوند می زد و حتی کاربردیتر می کرد. توضیح این مباحث مفصل است، اما به نظرم شاید در همین حد مفید باشد و به نظرم بحث مفید مطرح شده در این گفتگو نیاز به تکمیل و ایجاد پختگی و طرح زوایای تحلیلی متنوع دیگری هم دارد. با تشکر از این عزیزان که این گفتگو را موجب شدند و تشکر از ایلیا بابت این رویداد و ایجاد پویایی در اندیشهها
بعد از اینکه نقد آقای دکتر علوی را خواندم و از اهمیت و ظرافت نکاتی که مطرح کرده بودند لذت بردم، ناگهان چیزی در ذهنم جرقه زد. و فهمیدم که چرا روزنوشته به گورستانی از مطالب نیمهکاره تبدیل شده که هر روز و هر هفته بر تعدادشان افزوده میشود.
وقتی موضوعی به ذهنمان میرسد و میخواهیم دربارهاش بنویسیم، دو راه پیش روی ماست.
یک راه، راهی است که دکتر علوی انتخاب میکنند. ایشان با دقیقترین اصطلاحات و تعبیرها حرفشان را کاملاً مختصر مینویسند. متن کامل است و تمام پیام در آن منتقل شده. اما طبیعتاً کسی متن را کامل میفهمد که پیشزمینهٔ کافی داشته باشد و اصطلاحات را بشناسد. یا لااقل، وقتی در نظر بگیرد و دربارهٔ تکتک آنها جستجو کند.
آقای دکتر علوی حرفشان را برای مخاطبشان گفتهاند. احتمالاً عدهای هم – که شاید کم نباشند – میگویند این متن سخت است و آن را رها میکنند.
روش دوم، راهی است که من انتخاب میکنم. من نوشتن را از مقدمهای نسبتاً دور آغاز میکنم و سعی میکنم قدم به قدم خواننده را با خودم همراه کنم. خودم از همان ابتدا میدانم که آخر نوشتهام چه خواهم گفت (مثلاً وقتی از نسیم طالب نوشتم، همان جملهٔ اول میدانستم که نهایتاً میخواهم بگویم نسیم طالب شامی خوب و صبحانهای بد است). اما مسئله اینجاست که در لحظهای که نوشتن را شروع میکنم چند هزار و گاه چنددههزار کلمه با آن جمله و نتیجهٔ نهایی (یا بهتر بگویم: با دو سه پاراگراف آخر که در ذهنم نقش بسته) فاصله دارم.
نوشتههای روزنوشته معمولاً چند هزارکلمهای هستند و نوشتههای بالای ۵۰۰۰ کلمه در آنها کم نیست (برای اینکه مقیاس دستتان باشد، کتاب ۴۰۰ صفحهای از کتاب، ۸۰ هزار کلمه است. یعنی هر ۱۰-۲۰ نوشتهٔ روزنوشته یک کتاب محسوب میشود).
طبیعتاً در میانهٔ راه نوشتن، کارهایی پیش میآید. اولویتهای دیگری به وجود میآید. سرم شلوغ میشود. بحثهای تازه مطرح میشود و نهایتاً آن نوشتهها ناقص میمانند.
این نکتهٔ ظاهراً ساده، چیزی است که قبلاً به آن دقت نکرده بودم: من هیچوقت مستقیم برای نوشتن آن چند پاراگراف آخر، دستبهقلم نمیشوم.
نمیشود گفت کدام روش درست یا کدام نادرست است. دو سبک متفاوت، با ویژگیها، مزیتها و نقاط ضعف متفاوت.
باز هم بگویم که این کشف، احتمالاً برای شما مهم نیست. اما برای خودم کشف مهمی بود. و البته فرصتی تا یک بار دیگر از استاد بسیار بزرگ و عزیزم نام ببرم.
توضیحات استادم جناب آقای دکتر علوی
استاد بزرگوارم، جناب آقای دکتر علوی برایم دربارهٔ این نوشته توضیحاتی فرستادند و فرمودند چون محدودیت در ثبت کامنتها بوده، آن را جداگانه ارسال کردهاند.
برای رعایت شأن ایشان نوشتهشان را در قالب کامنت ثبت نمیکنم و به انتهای همین متن اضافه میکنم:
آقای مهندس شعبانعلی عزیز، سلام.
ابتدا می خواهم از حسن نظرتان تشکر کنم. لینک مطلب تحلیل ارزشمندتان روی پست بنده در لینکدین را یکی از علاقهمندان به نوشتههای شما برای بنده فرستادند. شما خیلی لطف دارید.
بنده از آن زمان که در دروس دانشکده در خدمتتان بودم و از آن حدود ۱۹-۲۰ سالی می گذرد، خیلی تغییر کردهام. قضاوت درباره میزان خوبی یا بدی و یا میزان فایده این تغییرات البته موضوع دیگری است. اما همواره همانطور که در برخی از ملاقاتهای محدودمان داشتهایم، نسبت به موفقیتها و ارزشآفرینی شما تحسینتان کردهام و آرزوی موفقیتهای بیشتر در ارزشآفرینی شما برای جوانان عزیز جویای حقیقت و رشد کشورمان دارم.
درباره سبک نگارش، حقیقت اینست که شخصا فکر می کنم که بهترین کار اینست که سبک نگارش را به صورت اقتضایی و حداقل بر اساس «ماهیت موضوع»، «ماهیت مخاطب»، «بستر ارتباطی» و «شرایط موقعیتی» باید انتخاب کرد. نوشتهای که از بنده با لطف بسیار خود مورد تحلیل قرار دادید هم از این زاویه ممکن است قابل بررسی باشد.
پست لینکدینی بود که بنده از حداکثر امکان کلمات درج یک پست محدود استفاده کردم (حدود ۳۰۰۰ کاراکتر) و مخاطب آنرا هم دقیقا افرادی در نظر گرفتم که در پای آن جلسه گفتگو در رویداد گزارش مدیران عامل ایلیا حضور داشتند و معمولا در لینکدین عضو هستند و به آن رویداد واکنش نشان می دادند.
محتوای موضوع هم همانی بود که در آن جلسه مورد بحث قرار گرفته بود. خیلی طبیعی است که با تغییر موضوع و مخاطب و موقعیت نیاز به سبک نگارشی متفاوت و حتی روش متفاوتی وجود داشته باشد. البته طبیعی است که هر نویسندهای در این میان محدودهای را برای خود انتخاب خواهد کرد.
من مطمئن هستم بر اساس آنچه از مخاطبان متنهای شما فهمیدهام، اثرات مفید زیادی داشتهاید و حتما در این مسیر موفقتر از گذشته خواهید بود.
ضمنا شخصا فکر می کنم که مهارت نگارش متنهای تاثیر گذار امری است که یادگیری برای آن پایانی ندارد! تشکر مجدد از لطف شما و به امید دیدار گل روی شما.
توضیح تکمیلی من
نکتهای که بعد از یادآوری استادم دکتر علوی به ذهنم رسید و مناسب است اینجا اضافه کنم این است که برای بیان همین نکته (میزان دورخیز کردن نویسنده و انتخاب نقطهٔ شروع برای شرح یک موضوع) گزینهٔ مناسبتر، اشاره به نوشتههای وبلاگ دکتر علوی بود تا حداقل فرم و بستر محتوا و رسانهٔ مورد استفاده مشابه باشد و مقایسه سادهتر. البته در آنجا هم تفاوتهای دیگر (از جمله تفاوت میان مخاطبان و نقش و جایگاه نویسنده) هست که طبیعتاً آنها را نه میشود نادیده گرفت و نه میشود حذف کرد.
جناب آقای دکتر علوی امروز توضیحاتی را دربارهٔ این نوشته برایم فرستادند که من آنها را به متن اضافه کردم.
روزنوشتهها گلستانی از غنچههای نشکفته است. روزنوشتهها برای ما مثل یک بلور تراشخوردۀ برّاقه! یک منشور درشت، که نور سفیدِ متراکمی را که بهش میتابه، تبدیل به رنگینکمان زیبایی میکنه تا ما بفهمیم که پشت اون سادگی و بداهت، چه پیچیدگیِ عمیق و متراکمی پنهان بوده.
روزنوشتهها طیفسنج دقیقی است که به ما کمک میکنه بفهمیم جهانهای دیگری هم وجود دارند.
محمدرضا جان سلام
منهم افتخار شاگردی آقای دکتر علوی رو در سال ۹۲ در درس منابع انسانی در مقطع کارشناسی ارشد داشتم. جدا از تمام مواردی که در مورد ایشون گفتی که کاملاً هم درست هستند، دو نکته در مورد ایشون همیشه در یاد من مونده که از یکی در کلاسهایم استفاده میکردم، ولی هنوز توانایی استفاده از دومی رو پیدا نکردم.
اولین نکتۀ جالب، نمرهدهی منحصربفرد ایشون بود. ما در طی ۱۶ جلسه، ۸ نمره کوییز داشتیم؛ پنج نمره میان ترم، ۲ نمره پروژه و فقط ۵ نمره رو در پایان ترم امتحان دادیم و درسی بود که بیشترین فراگیری و کمترین دغدغۀ امتحان رو داشتیم.
نکتۀ بعدی، طرح درس بینهایت دقیق ایشون بود. از ابتدای ترم، تاریخ و زمان دقیقِ عنوانی که قرار بود تدریس بشه رو مشخص کرده بودن و جالبه که با وجود سوالات و مباحث متفرقهای که در کلاس پیش میآمد، بازهم اون مبحث در همون زمان اعلامی تدریس میشد. یادشون بخیر
خدا همیشه نگهدارشون باشه.
سلام محمدرضا جان. وقتت بخیر و به یادگیری.
همانند دکتر علوی عزیز که در صفحه لینکداین نوشته ند A Lifelong Learner
تو گشت و گذار چند دقیقه ای دیدم دکترعلوی ی دوره رهبری در سازمان ها در دانشگاه شریف قرار هست برگزار کنند. سه ماژول داره ماژول اول را عماد قائنی همراهی خواهد کرد و ماژول دوم رو هم آقای مهدی امیری از همکاران سیستم.جالبه ماژول سوم را متعاقبا اعلام خواهند نمود. سرفصل ها و سیلابس ش باید جالب باشه.
سلام جواد جان.
آره برای دکتر علوی «یادگیری» و «یادگیری مادامالعمر» واقعاً مسئله و دغدغه است و بهوضوح این رو میشه در منش و روششون دید.
من این دوره رو که گفتی ندیده بودم الان دیدم. آقای مهدی امیری رو از نزدیک نمیشناسم. اما عماد رو طبیعتاً میشناسم (از وقتی رفت ایلیا کم پیش میاد همدیگه رو ببینیم). وقتهایی که صحبتی پیش اومده، دیدهام دکتر علوی از عماد قائنی همیشه مثبت میگن.
کلاً دکتر علوی از ابتدایی که تدریس در حوزهٔ مدیریت رو در ایران شروع کردن، مسئلهی «رهبری سازمانی» خیلی براشون جدی بود. یادمه اون زمان، حتی با وجودی که رهبری سرفصل کوچکی از درس رفتار سازمانی رو تشکیل میداد، ایشون به ما کتاب گری یوکل (Leadership in Organizations) رو معرفی میکرد و تشویقمون میکرد که بخونیم. برای اون زمان، منبعی بود که مثل امروز شناختهشده نبود (اون زمان، برخلاف امروز کلمهٔ رهبری هنوز بیشتر ولایت فقیه رو تداعی میکرد. یادمه اگر دورهای بود با این تیتر که «چگونه به یک رهبر قدرتمند تبدیل شویم؟» فکر میکردن داری در مورد خامنهای یه چیزی میگی. بهخاطر همین همهٔ ما یاد گرفته بودیم که در نوشتهها و حرفهامون کلمهٔ رهبری رو بدون پسوند سازمانی بهکار نبریم).
یادمه غیر از یوکل، بهواسطهٔ دکتر علوی با یه منبع دیگه هم آشنا شدم که واقعاً اگر ایشون نمیگفت شاید هیچوقت راهم بهش نمیفتاد. اونم کتاب Case Study Research نوشته رابرت یین.
من یادمه یوکل رو اون موقع خوندم و خیلی دوست داشتم. اما اهمیت کتاب رابرت یین رو خیلی نفهمیدم. کمی خوندم و دیدم خسته میشم. ولش کردم. چند سال بعد که دوباره سراغ اون کتاب رفتم. دیدم چقدر کتاب قشنگ و مفیدیه. اینم از ویژگیهای جوونی و کمتجربه بودنه که آدم وقتی یه آدم باتجربه یه اسمی میگه یا اشارهای میکنه، حواسش نیست که با پیگیری اون اشاره چقدر ممکنه جلو بیفته.
داشتم میگفتم که دکتر علوی از اون زمان به موضوع رهبری سازمانی توجه ویژه داشتن. موضوع دومی هم که در دستگاه فکری ایشون خیلی پررنگه، Organizational Development هست و در هر دو موضوع، فکر میکنم از برترین صاحبنظران این حوزه در کشور هستند (اگر نگیم برترین).
موضوع سوم هم «اصالت» هست (یا با تأکید دکتر: اَصالت). که کتاب «بازگشت به اصالت» رو هم در همون راستا نوشتهان و الان ویراست سومش در بازاره. قطعاً کتاب سادهای نیست. اما اصالت هم مفهوم سادهای نیست. مگر در حد همین بلاگرهای اینستاگرامی که هر سال «اصالت» رو یکی از هدفهای سالشون اعلام میکنن.
دکتر علوی وبلاگشون رو هم معمولاً با فواصل کم آپدیت میکنن.
محمدرضای عزیز سلام
اتفاق جالبی برای من افتاد: لحظهای که روزنوشتههارو باز کردم قبلش گزارشی از این دوره برای دکتر علوی ایمیل کردم و اومدم اینجا و با عکس و اسم ایشون مواجه شدم!
شاید بیربط به موضوع اصلی این متن باشه، (فقط در این حد میتونم بگم که من خیلی طرفدار سبکی هستم که خودت طولانی و بلند و با مقدمه و توضیح مینویسی، به شدت من رو درگیر میکنه، این ویژگی رو حتی کانال بامتمم هم نداره) اما مقصودم از کامنت دادنم این بود که میخواستم بگم برگزاری این دوره دکتر علوی و دورههای مشابهش بر عهده من و تیمی از دوستانم توی دانشکده است، که در قالب یک شرکت با دانشکده قرارداد بستیم و خودمون بعد از تموم شدن ارشدمون، همین جا آموزشهای آزاد دانشکده رو بر عهده گرفتیم. (در واقع به ما برونسپاری شد)
طبیعتاً احساس کمنظیری هست که با اساتیدی که آرزوی شاگردیشون رو داشتم و دارم، کار میکنم، اما همیشه یک نگرانی بزرگ ته ذهن من بوده و هست. تاکید مدامت روی آموزش و مسیری که در سالهای گذشته طی کردی من رو نسبت به موضوع آموزش خیلی وسواسی و حساس کرده، همیشه نگران اینم که نکنه از کیفیت کار کم بشه یا اونطور که باید درست نشه. به خاطر همین هم توی دفتر به این معروفم که سختگیرم و زیادی گیر میدم. دوست داشتم نظرت رو راجع به کارمون بدونم و اینکه چیزی هست که به نظرت میرسه و لازمه ما بهش توجه داشته باشیم؟ میدونم این سوال خیلی کلیه و شاید این جا بستر مناسبی نباشه، اما چون میدونم خیلی سرت شلوغه از طریق دیگری اقدام نکردم که وقتت گرفته بشه، برای همین گفتم در حد پاسخ کامنت روزنوشته اون هم به بهانهی این روزنوشته بنویسم.
من با اساتید هم طبیعتاً این دیالوگ رو داشتم ولی خب کلاهی که با اونها صحبت میکنم متفاوت هست و بعضاً ممکنه ملاحظاتی داشته باشند.
تندرست باشی
شاگرد همیشگیات
علی جان نادری سلام و درود
به به ی دوست هم پیدا کردیم ازایشون تخفیف بگیرم برای کلاس های دکتر علوی عزیز.
جواد عزیز خوشبختم.
من در خدمتم باعث افتخاره. فقط سعیم این هست که برای رعایت نتیکت در این جا بحثی که تبلیغگونه باشه نگم. با احترام و ارادت
علی جان. این کامنتت رو جواب میدم که بشه جواب این و کامنت قبلیت رو ترکیب کرد.
اول اینکه قطعاً نتیکت اهمیت داره و خوبه که بهش توجه داری. در عین حال، فضای روزنوشته حداقل در ذهن من، بیشتر به یه جمع خودمونی شبیهه (مثلاً دور یه میز در حال چای یا قهوه خوردن). بهخاطر همین حتماً دقت کردی که من اینجا خودم هم راحتتر حرفها، نظرها، تجربهها، نقها، نقدها و موضوعات شخصی خودم رو میگم.
طبیعتاً دور چنین میزی با چنان توصیفی، اینکه تو از این دوره بگی و توضیحاتی در موردش بدی، کاملاً طبیعی، جذاب، آگاهکننده و مفیده. و بهنظرم در روزنوشته نباید وسواس بیشازحد نشون داد.
در مورد اینکه شرکت شما کارهای آموزش آزاد دانشکده رو انجام میده، اطلاع نداشتم. البته من منظم با دانشکده در تماس هستم و اتفاقاً دو سه هفته پیش هم اونجا بودم و کمی با اساتیدم حرف زدیم. اما راستش، من در این نوع جلسات، هیچوقت خودم چیزی رو نمیپرسم و کنجکاوی نمیکنم. هر چی لطف کنن و توضیح بدن یا کاری ازم بخوان و دستور بدن، انجام میدم. و تا حالا پیش نیومده که دربارهٔ ساختار و فرایند اجرای آموزشهای آزاد چیزی بشنوم و بدونم.
اینکه بدون اینکه سوال خاصی روی میز باشه یا جزئیاتی از سبک کار شما بدونم، باعث میشه نظر دادن خیلی احمقانه بشه (و من این کار احمقانه رو در ادامه انجام میدهم):
راستش من هم، ندیده و نشنیده، معتقدم که نباید در اجرای این نوع دورهها سختگیری زیاد بهخرج داد. اول از این جهت که بسیاری از مخاطبان این دورهها، واقعاً ذهن پرورشیافتهای برای درک مفاهیم انتزاعی ندارن. اینکه حالا یه نفر مدیر یک شرکتی شده، حتی چنددههزار میلیارد هم زیر دستشه یا چندصد و چندهزار کارمند داره، باعث نمیشه عمق تحلیلی و قدرت درک انتزاعی ذهنش هم زیاد باشه.
نهفقط دکتر علوی، بسیاری از اساتید ما، به خودی خود ذهنشون به سمت نگاه عمیق، انتزاعی، ساختاریافته و چارچوبدار میره و این عالیه. اما اگر ما هم وسواس بیش از حد نشون بدیم، چه در سرفصلها، چه در تأکید برای مخاطبها، چه در عنوان دورهها، ممکنه نهایتاً شکاف بین سطح دوره و سطح مخاطب زیاد بشه و این عملاً نقض غرضه.
من فکر میکنم وقتی با اساتیدی کار میکنیم که خودشون بهشدت دغدغهٔ نگاه علمی دارن و ذهنشون هم برای این نوع نگاه پرورش پیدا کرد، دیگه اصلاً مهم نیست وسواسهای علمی رو در اولویت تصمیمها، اقدامها و سیاستگذاریها قرار بدیم. خودبهخود، ترکیب جهتگیری اساتید با انتظارات مخاطب (که احتمالاً مدام بر کاربردی بودن دورهها – هر چند نمیفهمم منظورشون چیه – تأکید میکنه) یه چیز خوب و جذاب ایجاد میکنه که هم پایه و اساس علمی داره و هم جذابیت اجرایی.
دلم میخواد این رو هم اضافه کنم که بهنظر من هر اقدامی که اساتید باسواد، فرهیخته و عمیق دانشگاهی رو به بازار آموزش وصل کنه، واقعاً مصداق «خیر عمومی» محسوب میشه. دانشگاه و محیط دانشگاهی کمی سختشه خودش رو بازاریابی کنه. کاملاً هم قابلدرکه. بهخاطر همین خیلی وقتها از جریان اصلی آموزش در کشور دور میمونه. وقتی مجموعههایی مثل شما میان این وسط قرار میگیرن و میتونن «واسطه / intermediary» مناسبی برای وصل کردن دانشگاه به بازار آموزش بشن، مخاطب که قطعاً بهره میبره (به قول خودت، خیلی از ما آرزوی شاگردی این اساتید رو داریم و شما این بستر رو ایجاد میکنید). هم باعث میشه استادها با دادههای جدید از وضع بازار کشور، اوضاع سازمانها، نیازها و دغدغهها تغذیه بشن. و خروجی این تغذیه شدن، به دانشکدهها برمیگرده و نسل بعدی دانشجوها چیزهایی رو یاد میگیرن که به نیازها و چالشهای بازار خیلی نزدیکتره.
این نوع کارهای شما حتی بقیهٔ فعالان آموزش رو هم تغذیه میکنه. مثلاً برای من خیلی مهمه که بدونم امروز وقتی دکتر علوی میخواد رهبری بگه چه چیزهایی رو مهم میدونه. چه سرفصلهایی رو جدی میگیره. این دیتا راحت به دست نمیاد. اما وقتی سرفصلهای شما منتشر میشه، امثال من هم فرصت داریم اونها رو ببینیم و ایده بگیریم.
توضیحاتم خیلی گنگ و نصفهنیمه شد. ببخش.
محمدرضا
ممنونم از نکاتی که در این کامنت مطرح کردی. آره ایشون خیلی روی اصالت کار می کردن و اصلا هم مفهوم ساده ای هم نیست. یادمه سال ۹۶ که سرکلاس رفتار سازمانی دکتر علوی می نشستم و یاد می گرفتم. روی یکی از کیس ها و مطالعات موردی هم که با ما تمرین می کردند اسم محمدرضا شعبانعلی و چند نفر دیگه بعنوان طراح تمرین نوشته شده بود. خودش یعنی اصالت. از اون موقع بود که رفتار سازمانی رو با مطالعه موردی خوندم. الان هم که تو سازمان هر بار با انسان ها رو در رو میشم بعنوان یک کیس رفتار سازمانی بهش نگاه می کنم.
یکی از خصوصیات ایشون رو می خوام اینجا بگم. تو وقت استراحت، هر موقع که یکی از بچه ها ازشون سوال می پرسید ابتدا خوب خوب گوش میدادن (شنود موثر) دوم برای اینکه به مخاطب نشون بدن که سوال رو خوب درک کردند همون سوال رو به نحو و ترتیب دیگه ریفریز و بازآرایی می کردن و دوباره می پرسیدن آیا درست متوجه شدم سوال شما رو یا نه؟ این نوع برخورد برای من خیلی آموزنده و بی نظیر بود.
ارادت
پی نوشت:
محمدرضا یعنی نمی خوای تابستان ۱۴۰۴ برای متممی ها و دوستان همایش، دیدار، دورهمی چند ساعته بگذاری و بار دیگر دور هم جمع بشیم. خیلی دلمون برای تو و بچه ها تنگ شده ها. قربانت.
سلام محمد رضا
اتفاقاً باید بگم قطعاً برای ما مهمّه. در واقع اون زحمتی که ما باید بکشیم و بریم یک موضوع رو از زوایای مختلف بررسی کنیم شما سخاوتمندانه انجام داده و برای ما منتشر میکنید. از بستر تاریخی،روند شکل گیری، منابع معتبر و چهره های مرجع و… من که خیلی راضی و خوشحالم از روند فعلی ولی اگر ترجیح شخصی شما سبک دکتر علوی باشه، لازم هست ما هم کمی خودمون رو تغییر بدیم و دست از آماده خوری برداریم.
همواره سلامت و برقرار باشی
وای نه، بذار نصفه بمونن اشکال نداره
این لطف از ما دریغ نکن که میتونیم مطالب پیچیده رو به زبان ساده ازت بشنویم و بخونیم
سلام محمدرضا جان.
من تقربیاً برای خوندن این متن و فهمیدنش، حدودً ۴۵ دقیقه وقت گذاشتم. مثلاً اصلا نفهمیدم همریختی نهادی یا عاملیت یعنی چی. برای همین رفتم سرچ کردم تا حداقل معنیش رو بفهمم. و جالبیش اینجاست که بعد از فهمدین معنیش، دیدم درباره چیزی شبیه به این موضوع در متمم برام یک سوال مطرح شده بود که در این کامنت نوشتم. حداقل فهمیدم کجا باید دنبال جواب سوالم بگردم.
این رو هم بگم که معمولاً از کنار نوشتههاتون راحت رد نمیشم. و بعضی از نوشتههای شما چه در تلگرام، چه در کامنتها و تمرینهای متمم و روزنوشته، فهم و درکش برای من سخته. و باید چندبار بخونم تا درکش کنم. چون فقط دنبال متن و نظر نیستم بلکه خیلی وقتها میخوام ببینم مدل ذهنی شما چطوریه و از چه نقطهای سرچشمه میگیره. از چه زاویه ای به موضوعات نگاه میکنین. به نظرم متن کوتاه و کلمات دقیق و مختصر، چون به نویسنده اجازه پرداختن به زوایای گوناگون رو نمیده توش مدل ذهنی نویسنده اون طور که باید دیده نمیشه و فکر میکنم فقط با خوندن متنهای طولانیتر امکان پذیره.
ببخشید که این نظر من از جنس خودخواهانه است و فقط ترجیحات خودم رو در نظر گرفتم.
محمدرضا جان سلام.
امیدوارم که حالت خوب باشه. ابتدای نظری که میخوام بنویسم، این نکته بدیهی رو عرض کنم که این نظر صرفا یک نظر شخصیه و وزن سلیقه در اون بسیار زیاده. و به عنوان یک دانشجو به استادش نوشته میشه.
کمی کمتر از ده سال پیش، این فرصت رو داشتم تا در درس «رهبری» پای صحبتهای دکتر علوی بشینم. با اینکه هنوز هم معتقدم ظرفیت من بسیار کمتر از این بود (و هست) که پابهپای ایشون پیش برم و هر چه که بود رو فرا بگیرم ولی نکتهای که از ایشون در خاطرم هست، دقت بسیار بالای ایشون در انتخاب کلمات بود. هنوز هم نظرات این عزیز رو چندین بار میخونم بلکه در حد درک خودم پیالهای پر کنم.
دکتر علوی تمرکزشون رو بر روی این نگذاشتند که طوری بنویسند تا الزاما خواننده آن مطلب درک کند، بلکه تصور میکنم دغدغه ایشون این هست که طوری بنویسند که جان مطلب ادا بشود. البته به این معنی نیست که درک مخاطبان عمومی برایشان اهمیتی نداشته باشه (همین که به درستی اشاره کردی، حرفشان را برای مخاطبشان زدهاند)، برداشت من اینه که اولویت اول ایشون انتقال دقیق و موثر پیام هست.
من از خود شما یاد گرفتم که بر روی درستی یا نادرستی رویکردها تمرکز نکنم، بلکه به مفید یا غیرمفید بودن اونا نگاه کنم. اگرچه شاهدم که دنبالکننده دنبالکنندگانت نیستی، ولی این برداشت رو میکنم تا اون مقدمهها رو مینویسی تا پیاله ما بزرگتر بشه. بخوام خودمونی بگم، اگر ما بچه باشیم و شما اون آدم بزرگه، ما رو بغل نمیکنی تا جلوی صورتت باهامون صحبت کنی. بلکه روی پات میشینی تا همقد ما بشی، تا ما بهتر درک کنیم و یاد بگیریم. چیزی که تو زبان انگلیسی بهش میگن: get down to a child's level – البته منظور صرفا در مقابل چشمان کودک نشستن نیست، بلکه انتقال پیام همراه با توجه به جایگاه ادارک کودک هست.
البته این نکته رو مجدد تاکید کنم که برداشت من – از دغدغهت برای نوشتن اون مقدمههای طولانی – این بوده که ما بهتر درک کنیم. ممکنه دغدغه اصلیت اونقدی مهمتر از برداشت من بوده که تصمیم گرفتی بسیاری از نوشتهها ناقص بمونند ولی منتشر نشوند یا حتی ناقص منتشر بشوند ولی خواننده اینجا بدونه که قرار هست تکمیل بشود. همونطور که نوشته بودی: «نویسنده نوشتن متن رو "تمام" نمیکنه، "رها" میکنه.»