
روزهای من معمولاً شلوغ و متراکمه. شاید بیشتر از پونزده ساله که تعطیلی، به معنای اینکه یه روز کامل هیچ کاری نکنم و بدونم تعطیلم، توی زندگیم نبوده. اما یک ماه اخیر، فشردهتر و پیشبینیناپذیرتر از هر زمان دیگهای بود؛ حتی فراتر از تصور خودم. همیشه پیش اومده که خیلی از پیامها رو فرصت نکنم بخونم، اما حداقل بعضیهاشون رو تصادفی میخوندم و جواب میدادم. اما الان پیامهای روی گوشیام اونقدر انباشته شده که جرئت باز کردن پیامرسانها رو ندارم. وقتی اول فروردین یک متن کوتاه نوشتم و پایینش گفتم که همین امروز کاملش میکنم، باور نمیکردم که یک ماه نتونم به روزنوشته سر بزنم. و از این عجیبتر که وقتهای دیگه، حتی اگر فرصت نوشتن نباشه، معمولاً کامنتها رو میخونم. اما الان تازه میخوام کامنتهای این چندوقت رو بخونم. البته در این مورد خاص، […]
آخرین دیدگاه