معمولاً برای اینکه یادم بماند چه نکتههایی در زیر مطالب روزنوشته مطرح میشود، هر نکته را در حد یک جمله یادداشت میکنم.
از آنجا که در قسمت اول بحث روش کتابخوانی، نکتههایی متنوعی مطرح شد و من هم قصد دارم این بحث را ادامه دهم، احساس کردم بهتر است فهرستی را که نوشتهام در اینجا منتشر کنم تا بقیهی دوستان هم به آن دسترسی داشته باشند.
در تنظیم این فهرستها، معمولاً به اینکه کدامیک از دوستانم، یک نکته را مطرح کردهاند توجه نمیکنم.
همچنین ثبت نمیکنم که گوینده، در تایید آن نکته صحبت کرده یا در رد آن.
موافقت یا مخالفت خودم با هر نکته را هم ثبت نمیکنم.
صرفاً موضوعات مطرح شده را – در حدی که بعداً بتوانم آنها را به خاطر بیاورم – فهرست میکنم.
ضمناً در نوشتن و خلاصه کردن، تداعیهای ایجاد شده هنگام خواندن صحبتهای دوستانم را هم مینویسم:
وقتی از مطالعه حرف میزنیم، آیا بین کتابهای داستانی و غیرداستانی، تفاوت قائل میشویم؟ (آیا واقعاً تفاوت دارند؟)
خواندن رمان، میتواند جایگزین برخی تفریحات و وقتگذرانیهای رایج شود.
کتاب را میتوان درمانگر در نظر گرفت. نه به اتکای عنوان آن. بلکه به خاطر ویژگی ذاتی آن. روح انسان بعد از خواندن کتاب تغییر میکند.
بسیاری از نوشتهها و کتابها کسلکننده هستند.
بعضی از ما، هنگام مطالعه در جزئیات غرق میشویم. از انتخاب کلمات یا ساختار جملهها.
نویسنده هم باید به سوالهای بسیاری فکر کنه. از جمله میزان پیروی از سلیقهی خواننده.
نویسندههایی وجود دارند که برایشان مهم نیست نوشتههایشان خوانده شود.
وقتی از کتاب حرف میزنیم، جدا از خواننده باید به نویسنده هم فکر کنیم و او را در تحلیل خود لحاظ کنیم.
تعداد کتابها و حجم مطالعه، معیاری از مطالعه نیست. کیفیت کتابها و کیفیت مطالعه مهمتر است.
وقتی در جمع مردم هستیم، کدام رفتار مفیدتر است؟ جدا شدن از مردم و مطالعه کردن؟ یا مشاهدهی مردم و شنیدن آنها؟
بسیاری از کسانی که به عنوان اهل مطالعه میشناسیم، از آنها که اهل مطالعه نیستند، عمیقتر و فهیمتر نبودهاند.
تحصیل کردههای ما، الزاماً بهتر از تحصیل نکردههای ما «نمیفهمند».
مطالعه کردن، هرگز جایگزین تجربه کردن نمیشود.
فرق مجله خوندن با کتاب خوندن چیه؟ هر دو مطالعه محسوب میشن؟
اگر ابتدا سوالی در ذهن داشته باشی، مطالعه میتواند مفیدتر باشد.
گوش دادن به تجربه دیگران شکل دیگری از مطالعه است.
مشاهده کردن را میتوان شکل دیگری از مطالعه دانست.
کیفیت سوالهایی که در وب جستجو میشه، میتونه اثربخشی مطالعه در جامعه رو نشون بده.
باید به رابطه بین مطالعه و تحقیق هم فکر کنیم.
همین که کتاب در دست بگیریم، نمیتوانیم بگوییم مطالعه کردهایم.
اگر در جامعهای مطالعه – به شکل جدی و درست – رواج داشته باشد، عوامفریبی و رفتارهای پوپولیستی کمتری در آن شاهد خواهیم بود.
ما سوالهای زیادی در ذهن نداریم. به همین علت، شوق – رغبت – مطالعه در ما کم است.
به خیلی از کتابها، اعتماد نداریم. خصوصاً اگر بحث کتاب از جنس روایت باشد.
کتابی که در کشور ما منتشر میشود، اگر قرار است کیفیت بالا داشته باشد، باید جهت گیری داشته باشد.
مطالعه، اگر اثربخش باشد باید نتیجهاش را در رفتارهای فردی و گروهی ببینیم.
بعضی محتواها، ذاتاً برای مطالعه تولید شدهاند. محتوا میتواند با هدفهای دیگری هم تولید شود.
توجه به زندگی اجتماعی مردم و رفتار آنها، نوعی مطالعه است.
مطالعهای که ما را به مطالعه و جستجوی بیشتر ترغیب کند، مطالعهی اثربخشتری بوده است. مطالعه نباید ما را اشباع کند. باید ما را تشنه کند (مثل آبِ شور؟)
در مقایسه بین دو مطالعه، آنکه ذهن ما را مدت بیشتری درگیر کند میتواند اثربخشتر تلقی شود.
اینترنت و وب، دسترسی به اطلاعات را بسیار ساده کرده. مطالعه در مقایسه با آنها کندتر و گرانتر است و نیازمند منابع بیشتری است.
در دنیایی که با شتاب تغییر میکند، مطالعه ممکن است فرصت همراه شدن با تغییرات سریع را از ما بگیرد.
توضیح بعضی از ما در مورد مطالعاتمان از جنس گزارش است. برخی دیگر از جنس تحلیل.
رابطه بین فکر کردن و مطالعه کردن
باید بدانیم – یا بفهمیم یا کشف کنیم – که کدام حوزه برای مطالعه ما مناسب است.
در فضای امروز و با توجه به ابزارهای دیجیتال، اهل مطالعه «به نظر آمدن» چندان دشوار نیست.
هزینهای که برای تهیه کتاب میکنیم، میتواند یک شاخص عملیاتی باشد.
آیا مطالعه کتابهای تخصصی و علمی مربوط به کار را هم میتوان مطالعه محسوب کرد؟
مطالعه بعضی از ما را به «ماشینهای نقل جمله» یا «ماشینهای نقل مطلب» تبدیل میکند.
آیا با مطالعه میتوان بهبود را تجربه کرد؟
آیا اگر مطالعه در یک فرهنگ و جامعه، اثربخش بوده، میتوان آن را به عنوان راهکاری اثربخش در فرهنگ و جامعهای دیگر هم تجویز کرد؟
آیا میتوان بین کیفیت و کمیت مطالعه رابطهای برقرار کرد؟ اگر ممکن است، این رابطه مستقیم است یا معکوس؟
در مطالعهی اثربخش، المان شگفتی (شگفت زدگی) وجود دارد: چرا قبلاً خودم نفهمیده بودم و ندیده بودم؟
برای اینکه جملهی کتاب میخوانیم یا کتاب نمیخوانیم، حاوی پیام ارزشمندی باشد، باید کلمات و توضیحات و قیدها و موضوعات بسیاری را به آن بیافزاییم.
چگونه مطالعه کنم که بیشترین منافع را برایم ایجاد کند؟
مطالعه بهتر، باید کمک کند محیط، مسائل و فرصتهای پیش رو را بهتر بشناسیم.
تشدید شدن فضای رقابت، رغبت به مطالعه با دستاوردهای کوتاه مدت را افزایش میدهد.
نظام عرضه و توزیع و اطلاع رسانی کتابها را در بحث کتاب و کتابخوانی فراموش نکنیم.
مطالعه، باید تغییرات بیرونی هم در ما ایجاد کند. نمیشود بگوییم تمام تغییرات حاصل از مطالعه، درونی است.
مطالعه، میتواند به کسب احترام اجتماعی و تحسین دیگران کمک کند.
مطالعه، اثرات بلندمدت دارد.
اگر با کسی دوست هستیم و او اهل مطالعه است و تغییری در ما ایجاد نشده، شاید بتوان در اهل مطالعه بودن او هم تردید کرد.
آیا با مطالعه، الگوی تصمیم گیریهای ما و انتخابهای ما تغییر کرده است؟
آیا با مطالعه، الگوی تصمیم گیریهای ما و انتخابهای ما میتواند تغییر کند؟
در کنار سنجش میزان مطالعه، میتوان به سنجش آلترناتیوهای مطالعه هم فکر کرد (تلویزیون؟)
علم بهتر است یا ثروت؟
آیا میتوان بین اهل مطالعه بودن مردم و توسعه یافتگی یک اقتصاد / فرهنگ، رابطه برقرار کرد؟
اصلاً چرا باید کتاب بخوانیم؟
مطالعه را میتوان به دو بخش ابزاری و غیرابزاری تقسیم کرد. مطالعه ابزاری را هم به دو دستهی استراتژیک و تکنیکال.
نوعی از کتابها وجود دارند که مطالعه آنها را میتوان سرگرمی فرض کرد. آنها باید با سایر ابزارهای سرگرمی رقابت کنند.
جنس محتوا مهمتر از فرم آن است.
تفکیک مطالعه به دیجیتال و غیردیجیتال، میتواند گمراهکننده باشد.
سلام
این جمله، احساسی که موقع مطالعه کتاب "گوگل چگونه کار می کند" داشتم را در من زنده کرد: یک حسرت عمیق.
من در کتاب ها زیاد حاشیه نویسی می کنم و در این کتاب از اصطلاح "رنج و لذت" زیاد استفاده کردم. در واقع فکر می کنم :
یک کتاب خوب حسرت برانگیز است.
مثلا حسرت اینکه چرا درجغرافیایی که من در آن زندگی می کنم شرایط اینگونه که در گوگل است، نیست؟
و این حسرتم را دوست دارم به چند علت :
اول اینکه این حسرت در من برانگیزاننده است. مرا مصمم می کند که به قدر توانم کاری کنم تا شرایط را بهبود دهم.
دوم اینکه استانداردهایم را حفظ میکند. مرا از چارچوبی که به اجبار مرزها ایجاد شده، بیرون میبرد و به من می گوید "باهوش خلاق" بمان و استانداردهایت را حفظ کن و آنها را پایین نیاور، حتی اگر مدیری که این استانداردها را درک می کند با تو به اندازه قاره ها فاصله داشته باشد.
سومی حسرت موردعلاقه است ! حسرت اینکه کاش این کتاب را زودترخوانده بودم. کاش اینها که گفته است را زودتر می خواندم و می آموختم. این سومی همیشه باعث می شود موتور کتابخوانی ام روشن بماند و هر روز منظم کتاب بخوانم. بلکه کمتر دچار این احساس "دیر رسیدن به کتاب" بشوم.
این البته نقل قولی از دکتر سریع القلم است که احساس کردم بهتر است در کنار این نکات در ذهن داشته باشیم.
نقل از مهر نیوز:
* چه نسخه ای برای اصلاح سبک زندگی ایرانیان پیشنهاد میکنید؟
** تعدادی شاخص را در این خصوص مطرح میکنم. اولین شاخص کتاب خواندن و مناظره کردن است. نمیپذیرم که میانگین ایرانیان پولی برای کتاب خریدن ندارند. چرا که ایرانیان برای غذا و تفریح پول به اندازه کافی دارند ولی برای مطالعه و ارتقای سطح فکری پول خرج نمیکنند. انسان از آنجا که احساس نیاز میکند کتاب میخواند و یا به مناظرهها گوش میکند. احساس نیاز است که انسانها را رشد میدهد. این آگاهی در جامعه باید رشد یابد و افراد از خود بپرسند آیا نیازی به کتاب خواندن دارند یا نه. فرهنگ شفاهی در ایران احساس بی نیازی به کتاب را تقویت کرده است و فکر میکنیم فقط باید گوش دهیم و نباید بخوانیم و مطالعه کنیم و این نخواندن هم فکر، هم رفتار، هم خلقیات و هم انرژی ای که باید برای تغییر بگذاریم را به حالت انجماد رسانده است. هرکس که به وجدان خودش رجوع کند این نتیجه را میگیرد که بی تردید سطح و کیفیت فرهنگ عمومی ما ظرف ۱۰ سال گذشته کاهش یافته است. طی این مدت ادب، تربیت، مدنیت و سطح اجتماعی تقلیل یافته و سطح اعتماد کم شده است. یک دلیلش این است که به مصرفگرایی و کاهش مطالعه و مناظره روی آوردیم و سطح فکرمان را ارتقاء نمیبخشیم. یکی از پیامدهای بسیار مثبت کتاب خواندن این است که خودشناسی انسان افزایش مییابد و اینجاست که برای من معماست این جامعهای که اینقدر ادعای اخلاقی و عرفانی دارد چقدر وقت برای بیرون از خودش میگذارد تا اینکه برای خودش. این یک پارادوکس در فرهنگ عمومی ما ایرانیان است.
https://goo.gl/TFjnGp
سلام این اولین کامنتیه که در روز نوشته ها می نویسم
اول تشکر میکنم بابت این چندصد روز از زندگیم که اجازه دادی در کنار تو بگذره و چند هزار روز از زندگیت که با ما به اشتراک گذاشتی.
“پیشنوشت”:
یکی از دغدغه های این روزای زندگیم که خیلی کلافه م کرده شاید تصویر کاریکاتور قسمت اول “روش کتابخوانی” باشه.
توی این قسمت هم این جمله دست روی دل من گذاشت:
” مطالعه، باید تغییرات بیرونی هم در ما ایجاد کند. نمیشود بگوییم تمام تغییرات حاصل از مطالعه، درونی است”
چیزی که مدت ها باهاش احساس غرور می کردم، تغییرات درونی من که حاصل مطالعاتم بود و بهشون افتخار می کردم. راهی که اکثر مردم در بیرون طی می کنن تا به هدف شون(رضایت ها یا هر اسم دیگه یی که بشه روشون گذاشت) رو من در درونم بهشون می رسم.تا یه زمانی خوب بود اما بعدش یه اتفاقاتی افتاد که منو با خیلی چیزا بیگانه کرد. انگار من رو از پول در اوردن متنفر کرد.چیزایی که رابط من با بیرون بودن، اما فکر می کردم با نظام های فکری من همراستا نیستن رو گذاشتم کنار. از شغل و روابط و سرگرمی ها و فعالیت های به ظاهر پیش پا افتاده مثل کارای خونه و… . انگار کارهای ساده، حوصله مو سر می برن و به خودم دیکته می کنم که باید بیشتر به کار های مهم بپردازم.(بیشتر از این به حاشیه نمی رم)
جالب اینجاست که الان وقتی به بیشتر دوستای کتاب خونم نگاه می کنم و دستاورد بیرونی آنچنانی ازشون نمی بینم(انگار آینه ی خودم هستن)، توی دلم میگم نکنه مطالعات این ها هم داره بلایی سرشون میاره!
حرفام بیشتر از جنس درد دل بودن، شاید بهتره جدی شون نگیری.
“اصل مطلب”:
اما سوالم این که مطالعه باید چه تغییرات بیرونی ای رو در ما رقم بزنه؟و چگونه باید این اتفاقات رخ بدن؟
به نظرم سبک رژیم غذایی هم بطور غیر مستقیم بر میزان مطالعه تاثیر دارد.
چون اگر از انواع و ترکیبات مختلف غذاها در وعده های غذایی – مخصوصا در شام – استفاده کنیم، بیشترین جریان خون و انرژی بدن برای ساعت ها صرف سیستم گوارش می شود و حس و حال مطالعه کردن کمتر می شود.
(چند سال پیش در مورد ترکیبات غذایی در وعده های غذایی که انرژی و زمان کمتری برای هضم و جذب نیاز دارد، درر کتاب به سوی کامیابی آنتونی رابینز خوانده بودم).
شاید مفیدتر باشه که بین دو فعل “مطالعه کردن” و “خواندن” تمایز قائل بشیم.
مطالعه از ریشه مفاعله است و معنای مشارکت می دهد. مثل اینکه نویسنده و خواننده در شکل گیری یک معنا مشارکت دارند. در واقع در ÷مطالعه، خواننده نیز فعالانه شروع می کند به پردازش و تجزیه تحلیل اطلاعات دریافتی.
اما خواندن (مثل روزنامه خواندن) یک عمل منفعلانه است و طی آن صرفا اطلاعاتی را دریافت می کنیم.
با توجه به این تعریف، مطالعه با احتمال بیشتری ممکن است به یادگیری و تغییر رفتار بیانجامد.
محمدرضا می تونم یه پیشنهاد بدم:
سوالاتی که اینجا عنوان کردی خیلی زیاده. بهتر نیست سوالات طبقه بندی بشه ویا اینکه مهمترین سوالاتی که خودت فکر می کنی تاثیرگذارن، جهت پاسخگویی (البته اگر دوست داشتی و زمان برای پاسخ داشتی) انتخاب بشه. به نظرم وقتی سوالات زیاده تمایل به پاسخ گویی کم می شه (تاریخ ثابت کرده 🙂 )
پی نوشت: جسارت منو ببخش و کامنت منو به عنوان فرد غیر حرفه ای در این زمینه در نظر بگیر.
هما. خیلی از این موارد سوال نیست. یه سری «گزاره» است که میتونه «درست» / «نادرست» یا «مشروط» باشه.
البته تعدادی از اونها هم سواله.
قاعدتاً من قصد ندارم به هر یک از اینها جدا جدا جواب بدم.
واقعیت اینه که جواب همهی این سوالها رو هم نمیدونم (کسی که جواب قطعی همهی این سوالها رو بدونه، وقتش رو با من و تو نمیگذرونه. در این مسئله تردید نکن 😉 )
هدفم از نوشتنش، همونطور که اول متن نوشتم: «ترسیم نقشهای از جغرافیای بحث» با تکیه بر ایدههای بچهها بود (چون جای دیگهای نمیشناسم که این حجم نکته که بچهها مطرح کردند، یه جا مطرح کرده باشه).
دوم هم اینکه خودمون پیچیدگی بحث رو ببینیم.
دوستان زیادی دارم که هر روز و هر لحظه، به دیگران توصیه میکنند که مطالعه کنید. خودشون هم – یقین دارم – گاه سالی میگذره و دستشون به جلد کتابی نمیخوره.
فکر کردم شاید برای اون دوستان هم، فرصت خوبی باشه تا مثل من و تو و بقیهی بچهها – که همفکری کردند – سعی کنند کمی از سطح «توصیه» به سطح «مصداق» حرکت کنیم و سعی کنیم راهکارهای عملی مطالعه و یادگیری رو برای خودمون شفافتر کنیم.