پیش نوشت: این مطلب برای عصر ایران نوشته شده است.
اصل مطلب:
حوصلهی طولانی نوشتن ندارم.
قبلاً به بهانهی حبیب، در مورد احترام به مردگان که در فرهنگ ما بسیار رایجتر از احترام به زندگان است نوشته بودم.
در مورد بزرگانمان از جمله کیارستمی، پیشنهاد کرده بودم که لااقل تا زندهاند، حتی اگر شده کتاب کوچکی از آنها یا یکی از محصولات فرهنگی آنها را بخریم. نه برای آنها که آنها بینیاز از ما هستند. برای خودمان تا در زمان از دست دادنشان، کمتر رنج بکشیم و اگر افسوس میخوریم، به خاطر از دست دادنشان باشد و نه بیتوجهیهایمان.
از لغت یادبود بدم میآید. به یادمان میافتد که کسی بود.
ای کاش فرهنگستان یا هر جای دیگری، با زور یا قانون یا بخش نامه یا توصیه، به جای واژهی منحوس و مانوس یادبود واژهی نیک و نامانوس یادهست را پیشنهاد میکرد.
تا یادمان باشد که کسی هنوز “هست”.
امروز که از نعمت داشتن محمدرضا شجریان برخورداریم، هوشنگ ابتهاج هنوز در میانمان نفس میکشد، هوشنگ مرادی کرمانی و بهرام بیضایی کنارمان هستند. شفیعی کدکنی با همهی گنجینهای که در دل دارد، نفسش از این شهر نگرفته و در حصار تن را نشکسته، بنشینیم و به اینکه هستند فکر کنیم.
لحظهای فکر کنیم که اگر در میانمان نباشند، میخواهیم چه مدایحی برایشان بگوییم و چه ستایشهایی را روانهشان کنیم.
همان حرف ها را، همان توصیفها را، همان مدحها را، همان سلفیها را، همان خاطرات را، همان مقالات را، امروز بنویسیم و منتشر کنیم. نه برای #یادبود آنها. برای #یادهست شان.
[…] بنویسم.یادهست رو اولین بار از محمدرضاشعبانعلی {+} شنیدم. بعدش که سجاد سلیمانی سایت «یادهست» به همین […]
[…] از یادهست ها غافل می شویم باید یادبودها را بگوییم. سال آغاز شد و مرگ […]
[…] ایران آقای محمدرضا شجریان متنی کوتاه اما عمیق به نام یادبود مردگان یا یادهست زندگان نوشت و در عصر ایران منتشر شد، متنی که بارها و بارها […]
[…] وقتی بود که نوشته یادهست زندگان به جای یاد بود مردگان آقای شعبانعلی در ذهنم مرور میشد، امروز تلاش کردم با […]
سلام.
در راستای یادهست، به نظرم یکی از حرکت های زیبا و با ارزشی که در کشورمون انجام میشه، در برنامه خندوانه ی آقای رامبد جوان هست. مخوصا اون بخش از برنامه که جناب خان، خیلی ساده و شیرین با شعر و ترانه به میهمانان برنامه ابراز علاقه می کنه. به نظرم حیف بود که اینجا اسمی از این برنامه ی خوب که در این راستا قدم برداشته، به میان نیاد.
آقای شعبانعلی شاید بهترین مصداق یادهست زندگان، علی دهباشی باشد که با وجود تمام مشکلات، از راه های مختلف، که انتشار شب های بخارا و برگزاری شب های بخارا آن هایی هستند که ما می بینیم، سعی در پاسداشت مقام بزرگان فرهنگ و هنر ایران و حتی جهان دارد. و نیز اصرار دارد که این کار در زمان زنده بودنشان رخ بدهد. کمتر بزرگی را در عرصه فرهنگ و هنر می توان پیدا کرد که دهباشی شبی به افتخارش برگزار نکرده باشد یا شماره ای از مجله اش را به او اختصاص نداده باشد.
به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم میآوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!
(شکسپیر)
بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله
چرا در عشق همدیگر نخوانیم
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
مولوی
محمدرضا دلیل اینکه علامت شارپ گذاشتی برا یادبود و یاد هست چی بوده؟
درود بر شما استاد عزیز
درباره موضوع “یاد هست”ی که فرمودین به یاد معدود بزرگانی افتادم که در زمان حیات برای آنها بزرگداشتی گرفته شد . یکی از آنها که خودم در جریان مستقیمش بودم بزرگداشت مرحوم استاد محمدتقی جعفری (اگر اشتباه نکنم) در مهر ۷۶ بود . مهمترین مطلبی که در آن همایش تحت عنوان “سخت ترین قسمت برگزاری” مطرح گردید راضی کردن خود استاد به برگزاری این جلسه بود.
اتفاقاً فردای آن روز که جلسه خصوصی در محضر این بزرگوار داشتم تاکید مرحوم بر همین بود که ای کاش این مراسم برگزار نمی شد!!
بر همین اساس شاید بشه از یک دیدگاه دیگر هم قضیه رو نگاه کرد که آیا بزرگان و نامبردگان فوق، خود راضی به انجام این کار هستند یا نه؟
یادی از هوشنگ مرادی کرمانی شد، یادم آمد که تو لیست کتاب هایی که باید می خوندم و تو برنامه ام بود کتاب “ته خیار” هم بود و هنوزم هست.
راستی “یادهست” خیلی قشنگه.
بعد از خواندن مطلب قبلی شما یعنی احترام به مردگان با خودم فکر کردم در بین هنرمندان کنونی که چه کسی الان وجود دارد که اگر از میان ما کوچ کند ناراحت میشوم و چه کاری میتوانم الان بکنم . اولین نام و ماندگارترین نامی که به ذهنم رسید فریبرز لاچینی بود که با آلبوم های پاییز طلایی و سایر کارهاش زندگی کردم شاید بیش از ۶ سال است که مرتب این آهنگ های پیانوی بی کلام را گوش میدم (به ترانه و آواز علاقه ندارم) . با آهنگ های لاچینی عاشق شدم و گوش کردم شکست خوردم و باز هم گوش کردم و در هر حالی که بودم مرا به دنیای خودش برده همون روز تصمیم گرفتم الان بعد از ۷ سال گوش دادن به آهنگهاش اونها رو بخرم و خریدم و این تصمیم رو هم بعد از خوندن روزنوشت شما(احترام به مردگان) انجام دادم. بدون شک آهنگ های فریبرز لاچینی تا آخر عمر همراه من خواهد بود.