مردم بسیاری، در گوشه و کنار جهان، هر روز به این امید که «خبری نباشد» به سراغ رسانهها میروند.
غافل از اینکه جملهی «خبری نیست» کابوس رسانههاست.
رسانهها دنبال «ارزش خبری» هستند و هر چیزی که ذهن مخاطب را بیازارد و تن او را بلرزاند، «ارزش خبری» دارد.
چنین میشود که مردم عصر رسانه، نه کشتهی موشک و گلوله، که قربانی تیترها و خبرها میشوند.
و هر تیتر، میلیونها «نفر-روز» عمر انسانها را در سراسر جهان میسوزاند. انسانهایی که افق اختیارشان، از چند ده متر فراتر نمیرود؛ اما افق اخبارشان، به اندازهی هزاران کیلومتر، گسترده است.
پینوشت: آخرین بار که یک رسانه، از این قاعده تخطی کرد، نود سال پیش بود. زمانی که ۱۸ آوریل ۱۹۳۰، مجری اخبار بیبیسی بعد از سلام گفت: «هیچ خبری نیست» و سپس ۱۵ دقیقه پیانو نواخته شد.
[…] افق اختیارم را در خبر خواندن و خبر گوش دادن تعیین میکردم. این پست محمدرضا : کابوس رسانه ها […]
[…] حرفهایی توی یکی از کامنتهام در روزنوشتهها با کسی که دوست داشتم باهاش حرف بزنم […]
من اخبار را دو سال پیش برای همیشه کنار گذاشتم. مخصوصا اخبار سیاسی که رنجم می داد. آنقدر که مثلا حتی نمیدانستم سفارت آمریکا هم در عراق مورد اصابت است و اخبار این چند روز آنقدر مهیب بود که انگار نمی شد از آن عبور کرد… برای آرامشم باید اخبار را گوش میدادم و کمی فکر می کردم که الان در چه وضعیتی هستم.
جنگ و مرگ و … همه یه طرف… کارشناسان موشک و هواپیما و جنگ و شخصیت شناسی ترامپ و… یک طرف…
در شبکه های اجتماعی نوعی دریدگی دیدم که دیگر نه دو تکه که هزار تکه شدیم… همه کور در برابر فیل در اتاق و هر کس مصرانه که حدس او صحیح است. واژه همدلی… شنیدن… که نایاب… دیگر تفکر که لاکچری محسوب می شود…
نه اینکه من همدل و شنوا و متفکر باشم… نه… من فقط همینقدر می دانم که نادانم در برابر خیلی چیزها… و علم به نادانی ام باعث میشود بعضی جاها دهانم را بسته نگه دارم. وگرنه من هم فیل را لمس کرده و نظر دارم.
اینها را گفتم که برسم به ترس… نه از جنگ… نه از موشک…
از اینکه کودکانم در چه فضای اجتماعی قرار است رشد کنند.. و چه سخت رشد کردنی خواهد بود…
و برای اولین بار است که تفکر هجرت نه برای پول و جایگاه و ایکس و ایگرگ… که برای انسانیت در ذهنم دارد می چربد به ماندن… و هراس دارم…
در این زمینه من پیشتر در وبلاگم theeverything.blogfa.com متنی نوشته بودم که همین رو کپی کردم:
اخبار نخونیم.
این جمله رو یه کسی داره میگه که تا ماه پیش تقریبا هرروز، دو سه ساعت وقت خودشو در خبرگزاریهای مختلف سیر میکرد. خبرگزاریهای مختلف از فارس و مشرق و عصر ایران تا بی بی سی، دویچه وله، صدای آمریکا، منوتو، توانا و … . ساعت پنج خودمو به اخبار بی بی سی میرسوندم. ایران اینترنشنال دنبال میکردم، ۹ اتاق خبر بود و … .
اما مدتی هست که به شدت ذهنم درگیر شده. احتمالا افرادی که اخبار رو دنبال میکنن، احمق هستند.
این جمله رو داشته باشید. برگردیم به پاراگراف اول. اگر نگاه کنیم تو خیلی از خونه ها وضع همینطوریه. اکثر مردم یک ساعت حداقل در روز به مطالعه اخبار میپردازن. حداقل دوروبر من اینطوری بوده.
حالا تصور کنید این همه آدم این همه اخبار گوش نمیکردند و به جاش در طول روز حداقل یک ساعت مطالعه میکردند. میدونم این حرفا ایده ال هستند و هیچوقت عملی نمیشن ولی خب بیانش حداقل خشم منو کمی کم میکنه. خب. دوباره میگم. روزی یک ساعت مطالعه میشد، به سرانه مطالعه کشور سالیانه حدودا ۳۶۵ ساعت اضافه میشه.
حالا. چی میشه که مردم عاشق اخبارن؟ خب طبیعیه که اخبار رو طوری میسازن که جالب باشه. که حس ترس یا هیجان یا غم یا شوق و امید در ما ایجاد بشه. ما بترسیم که فلانجا بمب گزاری شده، فلان تحلیلگر فلان حرفو درمورد اون اتفاق زده، کارگرای اینجا اعتصاب کردن و این نشون دهنده فلان چیزه. ما از بمب گزاری میترسیم یا امیدوار به حرف یه تحلیلگر میشیم. نکنه کنار خودمونم بمبی منفجر بشه؟ نکنه آمریکا حمله کنه، نکنه نکنه نکنه….
من از وقتی یادمه اخبار خونه ما پخش میشده. از وقتی یادمه همواره بحث میشد بوش میخواد به ایران حمله کنه، گزینه نظامی همواره روی میز اوباما بود، ترامپم همش میخواسته حمله کنه بهمون. تا حالا هم اتفاق خاصی نیوفتاده. البته نمیگم ناراحتم که جنگ نشده. صرفا میگم همش سیاهنمایی هست. تاکید کنم نمیگم که قرار نیست اتفاقی نیوفته. میگم احتمال روی دادنش هیچ ربطی به اخبار و حرفهای این افراد نداره.
یه مدت نفیسه کوهنوردو تو توییتر دنبال میکردم. میگفت با یه سوری صحبت کرده و بهش گفته فلان جلسه برای تموم شدن جنگ بین فلان کشورا برگزار شده. طرف هم گفته هیچ فرقی نداره. در هر صورت خونه های ما آوار میشه. این مسئله درمورد ما هم صادقه. دونستن یا ندونستن آخرین اخبار برای ما هیچ تفاوتی ایجاد نمیکنه.
اخبار یه فایده و فقط یه فایده داره. باعث میشه ما مردم سرگرم بشیم، مطالعه نکنیم و بجای نزدیک شدن به معرفت، وارد دنیای زودگذر اتفاقات پوچ بشیم. فقط به نفع سیاستمدارا هست. هم تو آمریکا هم تو ایران هم تو همه جای دنیا.
البته نمیگم کلا از اخبار بیخیال بشیم. حداقل خودم که نتونستم. ولی میتونیم مطالعه اخبارو به یه ربع نیم ساعت در روز کاهش بدیم. حتی شاید توی پنج دقیقه هم بشه.
و ایکاش اگر این جمله روی کسی تاثیر داره، به جای مطالعه اخبار، همون وقت رو صرف مطالعه کنیم. مطالعه هر کتابی.
سلام محمدرضا
سالهاست که من عادت به اخبار خواندنم را کنار گذاشتم، به خاطر همین مرگ دقایق و لحظه ها.
معمولا حتی با بقیه هم بحث میکردم که وقتی میشود اخبار مورد نیاز را از بقیه شنید، چرا با خبرها وقت بگذرونیم.
اما الان نمیتونم میزان ناراحتی و خشمم را از اخرین خبری که شنیدم حتی با کلمه ها هم بنویسم و کلمه های من مستاصل و غمگین در ذهن من میچرخند.
میدونی وقتی دیدم هم مسیرهای من و نزدیکان من یا به قولی هم قبیله های من دچار چنین سرنوشتی شدند قلبم به درد میآد.
میخواهم به این نتیجه برسم که دچار تناقض شدم این که هر لحظه زندگی و سر در مسیر خودمان گذاشتن در همچین سیستمی راه به جایی میرساند؟
یا سوال بهتر این هست به نظر تو انتخاب خلاقانه ای جلوی راه ما وجود دارد؟
متاسفانه متوجه هستم که ما تا حدی در این سیستم گره خوردیم، حتی اگر با تمامی وجود گزینه EXIT را انتخاب کنیم.
پانیذ جان.
بخش مهمی از ماجرا در گام من، این است که به ما نیاموختهاند که دنیا، برای ما انسانها، اساساً جای تلخی است و واژههایی مثل «عدالت» و «انصاف»، مفاهیمی انسانساخته هستند که به «دروغ» و از سر «سطحیاندیشی»، بعضی مردم آنها را به دنیا «تحمیل» کردهاند.
من هنوز فکر میکنم مشکل جوامع رو به زوال (مثل جامعهی ما) را میتوان در این یافت که انسانها «سر در مسیر خود» نیستند؛ بلکه بیشتر «سر در آخور خود» زندگی میکنند. سر در مسیر بودن، یعنی نگاه سیستمی و بلندمدت و استراتژیک در هدفگذاری و انتخابها و زندگی اصیل (بر اساس همان ارزشهایی که مدعیشان هستیم).
اما سر در آخور بودن، یعنی فقط به سیر شدن امروز فکر کردن و تصمیمگیریهای گلهای بر اساس اینکه «معمولاً انسانها وقتی در جایگاه و شرایط من باشند چه تصمیمی میگیرند؟ پس من هم همان تصمیم را میگیرم.»
محمدرضا. نکتهی تصمیم گیری گلهای که بهش اشاره کردی، تلنگر و جرقهی بسیار خوبی توی این شرایط برای من بود که حس کردم ذهنم رو روشنتر کرد.
فقط هنوز یه مسائلی هست که نمیتونم باهاشون به درستی کنار بیام و دلم میخواد تو بتونی توی درکش بهم کمک کنی.
میدونی. سالهاست و البته این ماهها و این هفتهها و این روزها بیشتر، که مسائل زیادی رو داریم تجربه میکنیم که برخیاش عمومی هستند و برخیاش شخصی.
یعنی منظورم اینه که ممکنه هر کدوم از ما تحت تاثیر یه سری مسائلی باشیم که همه یا خیلیهای دیگه هم دارن تجربهاش میکنن یا باهاش روبرو هستن،
و در کنار اون، هر کدوم از ما ممکنه تحت تاثیر یه سری مسائلی باشیم که فقط شخص ما یا شاید عده ای در شرایطی مشابه ما دارن تجربهاش میکنن، و شاید فقط خودمون میدونیم که چه مسائلی هستند.
بعد ذره ذره اینا روی همین جمع میشن و در مقطعی از زمان باعث میشن که تو ناچار بشی به تصمیمهای جدیدی فکر بکنی که تا پیش از این تا این حد برات دغدغه نشده بودن یا اصلاً نمیخواستی بهشون فکر کنی.
چیزی که من در حال حاضر بهش فکر میکنم، اینه که آیا من به عنوان انسانی با عمری کوتاه و سریع، حق ندارم از زندگیام بهرهی بیشتری ببرم؟
بذار یه نمونهی خیلی خیلی سادهش (از جنس تجربههای شخصی و نه عمومی) رو برات بگم.
توی همین تجربهی درست کردن کاردستیهام با هنر کوییلینگ (ملیله کاغذی)، هر بار که میرم نوارهای ملیله کاغذی جدیدی بخرم، میبینم که بسیار گرونتر شده، یا اصلاً تا مدتی موجود نیست یا رنگها اون رنگهایی نیستند که من دوست دارم یا برای کاردستیهام بهشون نیاز دارم، یا در کنار رنگهای دلخواهم باید به اجبار چند رنگ دیگه رو هم بخرم که اونها موردنیازم نیستند و در بستهای که به فروش میرسه قرار داده شده.
و به تبعاش، وقتی کاردستی جدیدی درست میکنم، باید برخلاف میلم قیمت بالاتری براش در نظر بگیرم. و در نتیجه، بازارش هم مدام محدود و محدودتر میشه.
در حالی که لطفا این عکس رو – با رنگهای بسیار متنوع و زیبای نوارهای کوییلینگ – ببین.
لینک عکس
چیزی به این سادگی، که خریدنش و داشتنش برای من مثل یه رویاست!
ولی در سرزمینهای دیگه به راحتی با قیمت مناسب، میخرن و ازش استفاده میکنن و باهاش کاردستیهای قشنگ دلخواه با رنگهای زیبا و متنوعی درست میکنن.
(خواستم یه نمونه خیلی کوچیکش رو بهت بگم)
یا مثلا همین صنعت فروش هنرهای دستی، توی دنیا یه صنعت پررونق و پرسود هست، اما اینجا چطور؟ (که البته با همین شرایط، دارم با یک دنیا انرژی و انگیزه و اشتیاق براش تلاش میکنم)
اینهایی که گفتم فقط نمونههای بسیار سادهای هستند که ممکنه جزو تجربههای زندگی من یا شاید برخی دیگه باشن، و بسیاری مسائل دیگری هم هستند که یا نمیتونم یا نمیخوام که ازشون حرف بزنم. (بذار فقط یکیاش رو بهت بگم. اینکه عوض کردن ماشینم و اینکه بتونم ماشین بهتر و امنتر و دلخواهتر (نمیگم دلخواهم، چون میدونم که دیگه اصلا نمیتونم بهش فکر کنم) داشته باشم، دیگه برام دست نیافتنی شده)
شاید الان من دارم کاملا احساسی، و نه منطقی حرف میزنم. اما دلم میخواست توی این چند خط در اینجا کمی در این رابطه باهات حرف بزنم، و در پایانش هم یه سوال بپرسم:
لطفاً بگو – چطور باید با اینگونه حسرتها و این تفاوتها برای همیشه – وقتی که امیدی هم به تغییرشون نیست – کنار اومد؟
محمدرضا. نمیخوام مزاحم وقتت بشم. فقط میخوام بگم توی این چند روز خیلی به این حرفای خودم فکر کردم.
و به این نتیجه رسیدم که شاید بهتر باشه (و حتماً که بهتره) که با وجود این فضای ناامیدی و دلسری این روزها، هر کدوم از ما نگاهمون رو از محدودیتها و تنگناها و موانع و افکار و احساساتی که حرکتمون رو کند یا ضعیف میکنن برداریم و به هدفها و ارزشهای شخصی خودمون بدوزیم.
و مهمتر اینکه بکوشیم برای رسیدن به چشماندازی بزرگتر و روشنتر، راه و شیوهی شخصی خودمون رو در مواجهه با هر یک از موانع و محدودیتها و تنگناهای سر راهمون پیدا کنیم، و بهش متعهد بمونیم.
حتماً که میتونیم اینکار رو انجام بدیم.
ممنونم که اجازه دادی باهات حرف بزنم.
محمدرضای عزیز
گاهی جملاتی وجود دارند که زندگی آدم را به دو نیم تقسیم می کنند.زندگی قبل از درک آن جمله و زندگی بعد از درک آن جمله.
یکی از جملاتی که باعث آرامش بسیار زیادی در من شد این آیه قرآن است که خداوند می فرماید: لقد خلقنا الانسان فی کبد یعنی ما انسان را در رنج و سختی آفریدیم.همیشه هم بیم دارم از اینکه در روزگاری که نشئه تفکرات خیامی شدن حسابی کلاس دارد این موضوع را برای دیگران تبیین کنم چون گاهی اوقات متهم به افسردگی میشوم. اما اعتقاد به این موضوع اتفاقا شادی عجیبی در درونم ایجاد کرده و باعث می شود گاهی به پیشواز سختی ها بروم(البته فقط گاهی!).از آنجایی که قبلا ذیل یکی از تمرین های متمم کم و بیش به این موضوع اشاره کرده ام برای ایجاد تفاوت لینک متنی را که سالها قبل به شکرانه درک این مطلب نوشته ام را اینجا می گذارم.
http://aminnajafi.blogfa.com/post/8
محمد رضا عزیز
ممنونم از جوابت کمی بیشتر به سمت نگاه واقعی برگشتم.
بعد از خواندن پست جدیدت، میخواستم سوال دیگری بپرسم که متاسفانه نمیدونستم محل مناسبش کجاست. بنابراین تصمیم گرفتم همینجا ادامه بدهم.
در همین بحثی که نوشتی اشاره کردی که ما سردر آخور داریم و تعریف جامع تری دادی که سر در آخور بودن به چه شکل هست و هرکسی در همچین لحظه ای چه سوالی میپرسه.
اما مسئله اینجاست که ما تربیت شده همین سیستم هستیم، اینکه سردر آخور داریم ادامه روندی هست که از گذشته به ما یاد داده شده و راه حل بهتری ندیدیم. البته نمیدونم این عذر مرغ و تخم مرغی تا کی میتواند جوابگو این شکل اتفاقات باشد. امیدوارم یک روزی و یک جایی از این مسیر منحرف شویم.
شاید شروعش اینجا باشد که بهتر بدونیم نگاه استراتژیک داشتن دقیقا با چه سوالی تعریف میشود.
و بیشتر سوالی که برای من پیش میاد این هست که اصیل زندگی کردن و استراتژی بلند مدت داشتن در این سیستم خارج از ژست روشنفکرانه در زمینه فردی و جمعی به صورت جداگانه و در منطقه ای مثل ما چه پارامترهایی لازم دارد؟ و چه طور میشود تعریف دقیقی از آن ارائه داد؟
اینکه من چه سوالهایی از خودم و یا جمعی که شکل میدهم بپرسم که بعد از ده سال و بیست سال و چهل سال بعد به خودم بگم لاقل براساس این پارامترها به سمت مسیری رفتم که میتوانم به عقب نگاه کنم و عقبگرد را نبینم؟ (پوزش من را از زیاده گویی بپذیر، بیشتر قصد دارم بدانم چطور میشود این خشم را در یک مسیر درستی قرارش داد)
من فکر میکنم مردم بیشتر از اونکه قربانی “تیتر”خبر باشن در واقع قربانی و بازیچه “تحلیلهای” خبر میشن.
تیتر خبر ساده است : “حمله موشکی ایران به پایگاه آمریکا در عراق” …
اگر برای نمونه ،ظرف چهل وهشت ساعت اخیر حجم تحلیلها و تفسیرهایی که از رسانه ملی در خصوص این خبر پخش شده رو ملاحظه کنید براحتی میتونید به مظلومیت عناوین خبری پی ببرید. مخاطبی که میتونه صرفا از کنار هم قرار دادن تیتر های خبری گذشته و حال به تحلیل قابل قبولی از اصل ماجرا برسه براحتی توسط تحلیلهای آدمهای متفاوت بمباران میشه.
شاید بشه گفت بهترین ، ساده ترین ، کوتاهترین و صادقانه ترین اظهار نظر در مورد این خبر ، توییت محمد جواد ظریف باشه :
” انجام شد و تمام شد”
واقعا این جمله که میخوان تن آدم رو بلرزانند چقدر به جا و خوب بود.
خاطره ای که من از این دست اخبار اغراق آمیز دارم مربوط به چند سال پیشه که اینجا زلزلهی ۷٫۵ ریشتری اومد.
وقتی چند دقیقه ای گذشت و تونستیم خودمون رو جمع و جور کنیم رفتیم سراغ اخبار که ببینیم با زلزله ای به این شدت چه بلایی سرمون اومده.
شبکه ی بیبیسی رو روشن کردیم و دیدیم داره آمار کشته شده ها و قربانیان رو اعلام میکنه. دقیقا یادم نیست چقدر گفت، ولی رقم بالایی بود و توی همون دقایق اولیه ۴۰ ۵۰ نفر رو اعلام کرد.
واقعا ترس برمون داشت و فکر کردیم دیگه همه جا با خاک یکسان شده و لابد هزاران نفر مردن و بالاخره لابد منبعشون موثقه که دارن آمار میدن.
و بالاخره بعد از ساعاتی ترس و وحشت مشخص شد که آماری که دادن معتبر نیست و تلفاتی وجود نداره. قشنگ حس میکردم به خاطر از دست دادن یک خبر چرب و «ارزشمند» چقدر توی ذوقشون خورده، وقتی که داشتن اعلام میکردن این زلزله خسارت جانی و مالی چندانی نداشته.
اینقدر برای دادن خبر عجله داشتند که حتی موثق بودن منابعشون رو هم چک نکردن و لابد پیش خودشون گفتن چون شدت زلزله بالاست پس حتما کشته شده هایی هست و زودتر این خبر جذاب رو پخش کنیم تا از دهن نیفتاده.:|