دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

هفت سالگی متمم

دوستان عزیز متممی من انتظار دارند که طبق سنت هر ساله، دوم بهمن ماه – سال‌روز آغاز فعالیت متمم – مطلب کوتاهی درباره‌ی متمم بنویسم (شاید هم من فکر می‌کنم چنین انتظاری وجود دارد).
معمولاً در هر سال اشاره‌ای هم به برنامه‌های سال بعد دارم و سال گذشته هم همین کار را کردم. اما تقریباً یک ماه پس از ششمین سال‌روز تولد متمم، ماجرای کرونا به شکل رسمی در کشور اعلام شد و بسیاری از برنامه‌ها و جهت‌گیری‌ها تغییر کرد.
از بزرگ‌ترین دولت‌ها و شرکت‌ها تا کوچک‌ترین آن‌ها از موج کرونا و تبعات مستقیم و غیرمستقیم آن در امان نماندند و طبیعتاً ما هم در متمم همین وضعیت را تجربه کردیم.
به همین علت ما هم تصمیم گرفتیم جهت‌گیری خود را با شرایط جدید تطبیق داده و اولویت‌های خود را تغییر دهیم.

از جمله اتفاق‌هایی که در سال گذشته برای ما افتاد، افزایش Usage Time متمم برای عزیزان متممی بود.

دوستی دارم که مالک یک استخر بزرگ در تهران است و همیشه می‌گوید ما روی کسانی که کارت اشتراک می‌خرند و وقت نمی‌کنند به استخر سر بزنند، حساب ویژه‌ای باز کرده‌ایم. او می‌گوید اگر واقعاً تمام کسانی که کارت اشتراک خریده‌اند به اندازه‌ی اشتراک خریداری شده به استخر مراجعه کنند، محاسباتش به هم می‌ریزد.

ما امسال وضع آن دوست عزیز را به شکل مشابهی تجربه کردیم. چون تقریباً همه‌ی دوستان، مقیم دائمی استخر شده بودند. 😉

با این حال خوشبختانه با روش‌های مختلف، از افزایش منابع تا بهینه‌سازی کدها و کوئری‌ها سعی کردیم شاخص‌های پرفورمنس را تقریباً شبیه سال گذشته نگه داریم. این در شرایطی بود که تعداد کاربران آنلاین در هر لحظه در سال جاری، به بیش از دو برابر سال گذشته رسیده بود.

البته حضور منظم‌تر متممی‌ها یک اتفاق دیگر را هم رقم زد و آن این‌که پراکنده‌خوانی (که ما به آن سبک مجله‌ای می‌گوییم) بسیار کم شد و اکثر دوستان‌مان روی سری‌های درس‌های مختلف متمرکز شدند.

همین کار باعث شد نواقص موردی در سری‌های درسی و برخی از ضعف‌هایی که در یکپارچگی درس‌ها وجود داشت بیشتر نمایان شود و حجم زیادی از وقت و منابع ما، برای اصلاح این نواقص صرف شد که احتمالاً در مرور درس‌های مختلف آن را تجربه کرده‌اید. در واقع امسال نخستین سالی بود که سهم «ویرایش محتوا» و «تغییر ساختار محتوا» در متمم از «تولید محتوا» بیشتر شده بود. این در حالی است که حجم تولید محتوا هم – اگر معیار آن را تعداد کلمات بدانیم – امسال بیشتر از هر یک از سال‌های گذشته بوده است.

با توجه به روندی که در سال گذشته طی شد، امسال قصد ندارم درباره‌ی این‌که چه اولویت‌هایی در نظر گرفته‌ایم، حرف بزنم. چون واقعاً تصویر شفافی از وضعیت کشور در ماه‌های آینده پیش رویمان نیست (به عنوان یک نمونه‌ی کوچک از ده‌ها نمونه عدم اطمینان در فضای فعلی، کافی است تصور کنید که مسدود شدن اینستاگرام یا روی کار آمدن یک دولت نظامی یا آغاز به کار بازیگران جدید در صحنه‌ی محتوا چگونه می‌تواند اکوسیستم محتوایی کشور را تغییر دهد).

نکات دیگری هم وجود دارد که به صورت مختصر به یکی از آن‌ها اشاره می‌کنم. وب‌سایت‌های ایرانی در حال حاضر از دو جهت تحت فشار هستند. از یک سو برخی دامین‌ها از طرف آمریکا تحریم می‌شوند (اتفاقی که برای بست انسر و بسیاری از سایت‌های info. در برخی از رجیسترارها افتاد) و از سوی دیگر، عده‌ای از تصمیم‌گیران عمیقاً معتقدند که جداسازی شبکه‌ی داخلی از شبکه‌ی بین‌المللی اینترنت می‌تواند یک استراتژی اثربخش در حوزه‌ی فرهنگ و سیاست باشد. بنابراین دامین‌های غیر از ir. از دو سو (ایران و آمریکا) در معرض تهدید هستند. البته چنین تغییراتی تأثیری در فعالیت متمم نخواهد داشت، اما قابل‌پیش‌بینی است که ممکن است متمم و سایر سایت‌های ایرانی که پسوند ir. ندارند، در آینده روی دامین دیگری در داخل کشور به فعالیت خود ادامه دهند (البته ما مانند خیلی از سایت‌های دیگر از سال‌ها قبل این پیش‌بینی‌ را داشته‌ایم و اطلاعات کاربران و کل هاست متمم در ایران قرار دارد).

جدا از این مسائل حاشیه‌ای، متمم در یک سال آینده احتمالآً بیشتر روی meta-content متمرکز خواهد بود. به این معنا که «محتوا درباره‌ی محتوا» در متمم بیشتر خواهد شد و سعی می‌کنیم به متممی‌ها کمک کنیم تا بسته به اهدافی که دارند، مسیر مطالعه و یادگیری خود را بهتر تشیص دهند و پیگیری کنند (مطالبی که تحت عنوان نقشه راه منتشر شده‌اند، نمونه‌‌ای از متا کانتنت هستند).

در کنار توضیحاتی که ارائه کردم،‌ شاید اشاره به چند عدد هم برایتان جالب باشد. نخست این‌که مجموع مطالعه در متمم (توسط متممی‌ها و کاربران گذری) در یک سال گذشته منتهی به امروز، از ۲۲ میلیون دقیقه بیشتر بود. این عدد در سال قبل به زحمت به ۱۰ میلیون دقیقه می‌رسید.

اکنون متمم رتبه‌ی الکسای ۱۹۶ را در ایران دارد و با توجه به این‌که پارسال هم حدوداً چنین رتبه‌ای داشتیم (فکر می‌کنم حدود ۲۲۰ یا چیزی در این حدود) نتیجه‌ی آموزنده‌ی جالب این است که در یک سال گذشته رغبت به فضای وب بسیار بیشتر شده است. در حدی که با دو برابر شدن استفاده از سایت متمم، در نهایت جایگاه قبلی حفظ شده و تغییر چندانی در رتبه‌‌بندی‌ها به وجود نیامده است.

الکسای متمم

عدد دیگری هم هست که شاید برایتان جالب باشد.

متمم در ماه‌های اخیر توانسته ماهانه نزدیک به ۱۶ میلیون بار در نتایج گوگل ظاهر شود و هر ماه چیزی در حدود ۱۱۵۰۰۰۰ کلیک از کاربران گوگل دریافت کند. چنین عددی برای متمم که بسیاری از محتواهای آن بسته است و عملاً امکان بهینه‌سازی حرفه‌ای برای سئو – در مقایسه با سایت‌های بدون Paywall – در آن وجود ندارد، مناسب به نظر می‌رسد (ضمن این‌که اولویت ما در تنظیم درس‌ها آموزش و دقت علمی است و همین باعث می‌شود نتوانیم از تکنیک‌های سئو به شکل کامل استفاده کنیم).

توضیح این‌که نقاط مینیمم مربوط به روزهای پنجشنبه است. ظاهراً مردم در ایران روزهای پنجشنبه از هر روز دیگری کمتر به گوگل سر می‌زنند؛ حتی از جمعه! در عوض، روزهای سه‌شنبه پررونق‌ترین روز جستجو در گوگل است (البته احتمالاً به نوع محتوا هم ربط دارد. اما با توجه به گستردگی و تنوع کلمات در متمم، نتیجه‌ی جالب‌توجهی است).

پنج نکته‌ی دیگر هم برای پایان این گزارش به ذهنم می‌رسد.

نکته‌ی اول این‌که من و سمیه تاجدینی (که به اندازه‌ی من در راه‌اندازی و رشد متمم سهم دارد و اگر اصطلاح هم‌بنیان‌گذار را دوست داشتم می‌شد آن در مورد سمیه به کار برد) تا کنون تصمیم گرفته‌ایم متمم «درون‌گرا» باشد. بر همین اساس، کمتر در مورد متمم، روش اداره‌ی آن و فرایندهای داخلی‌اش صحبت کرده‌ایم و همیشه با برگزاری مصاحبه یا گفتگو در این باره هم مخالف بوده‌ایم (بر خلاف روند رایجی که بسیاری از افراد دیگر دنبال می‌کنند).

اگر عمر و فرصتی باشد، ما قصد داریم در ده سالگی متمم گزارش جامعی از آن‌چه در این سال‌ها بر متمم گذشته، چالش‌هایی که داشته و هرگز جایی نگفته‌ایم،‌ سختی‌ها و موانعی که برای آن تراشیده شده و خاطرات تلخ و شیرینی که در این مدت شکل گرفته صحبت کنیم. فکر می‌کنم آن زمان نکات شنیدنی جالبی برای دوستان و اعضای متمم وجود داشته باشد.

نکته‌ی دوم این‌که موضوع فایل صوتی امسال – اگر عمر و فرصت بود – درباره‌ی برندسازی شخصی خواهد بود. طی سال‌های گذشته پراکنده در این باره حرف‌هایی زده‌ام و یک بار هم در آخرین گردهمایی متمم کمی به این موضوع پرداختم. اما دوست داشتم حرف‌هایم کمی سر و سامان پیدا کند، کامل‌تر شده و یک جا جمع شود. فکر می‌کنم فایل نوروزی امسال بستر مناسبی برای این کار باشد.

سومین نکته هم این‌که هم‌چنان منتظر هستیم واکسن ایرانی یا کوبایی یا چینی و ونزوئلایی یا یکی دیگر از کشورهای «هم‌مسلک» آماده شود و کرونا را مهار کند. اما قطعاً گردهمایی متممی‌ها بعد از این مقطع زمانی سخت و تلخ برگزار خواهد شد و امیدوارم این دیدار فرصتی باشد تا یکدیگر را از نزدیک – بدون بهانه‌ی آموزش و سمینار و یادگیری – ببینیم.

نکته‌ی چهارم این‌که به سنت هر سال باید فهرستی از افرادی که طی یک سال گذشته بیشترین حمایت مالی را از متمم انجام داده‌اند ارائه کنم. نام این عزیزان (پروفایل آن‌ها) را در ادامه می‌بینید:

آکو
عبداله ایپکچی
امیرحسین بِدِل‌توانا
علیرضا قرائتی
مائده ابوحسینی
شهرزاد
ترکان
سیما
بهمن محمدی

پنجمین نکته و آخرین حرف، فهرست فعال‌ترین دوستان متممی است. مثل همیشه، معیار ما در این محاسبه، مدت زمان صرف‌شده برای مطالعه‌ی درس‌ها، انجام تمرین و مشارکت در بحث‌ها و نیز مطالعه‌ی دیدگاه‌های دوستان و امتیاز دادن به دیدگاه‌های دیگران بوده است.

این فهرست شامل ۳۳ نفر از عزیزان متممی است و چون از این نقطه به بعد (بین نفر ۳۳ و ۳۴) فاصله‌ی نسبتاً زیادی بود، فهرست را در همین‌جا قطع کرده‌ایم:

۱- امیر جافری
۲- محمدجواد یعقوبی
۳- جواد خوانساری
۴- مهدی جلالی
۵- امیرحسین بِدِل‌توانا
۶-امیرعلی رستگار کازرونی
۷-شهرزاد
۸-مهدی کلانترزاده
۹-آیدا گلنسایی
۱۰- آتا ناصر
۱۱-محمدامین جوادی
۱۲-مسیح پورحقانی
۱۳-احسان حسینی
۱۴-فاطمه صادقی
۱۵-حسین خادمی
۱۶-حسام مرحمتی
۱۷-سینا حیدری
۱۸-یعقوب دلیجه
۱۹-احمد عباسی
۲۰-الناز محمودی
۲۱-مهدی بابایی
۲۲-فرح میر
۲۳-مطهره
۲۴-سیداسلام جلالی
۲۵-بهناز مقدم
۲۶-صبا شباهنگ
۲۷-دانشجوی همیشگی مدیریت
۲۸-تهمینه محمد علی زاده
۲۹-محمد قلیزاده
۳۰-داود عندلیب
۳۱-مژگان پیوندی
۳۲-زهرا محمودی
۳۳-مصیب گراوند

 

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


88 نظر بر روی پست “هفت سالگی متمم

  • محمدامین نجفی گفت:

    محمدرضا جان سلام
    عیدت مبارک معلم عزیزم
    یادمه تو مطلب مربوط به ۶ سالگی متمم نوشته بودی قراره سال ۹۹ سال کامنت ها در متمم باشه. برای منی که فکر کنم یکی دوبار طی ایمیلی پیشنهاداتی در این باره داده بودم خیلی خبر خوبی بود. حدس میزنم که احتمالا کورونا کمی برنامه ریزی هاتون رو جابجا کرده باشه. ممنون میشم اگه براتون امکان پذیر بود این موضوع رو به اولویت های اصلی تون تو سال ۱۴۰۰ برگردونید.(البته اگه از اولویت تون خارج شده.) با توجه به اینکه در تعداد قابل توجهی از درس ها تعداد کامت ها زیاد شده به نظرم این موضوع کمک قابل توجهی به متمم خوانی و بهره بردن از نظر دوستان متممی خواهد کرد.

  • محمدرضا معاشرتی گفت:

    در هر دهه از زندگی کن اتفاقات مختلفی رخ داده.
    به جرئت میتونم بگم مهمترین اتفاق زندگی من در دهۀ چهل، آشنایی با تو بود.
    با فایل‌های صوتی‌ات شروع شد. صدباره آن‌ها را گوش دادم، رونویسی کردم، تکرار کردم و گاهی حسرت خوردم که چرا اینقدر دیر تو را پیدا کردم ولی با خودم می‌گفتم نه، بهترین زمان همین الان بود. شاید اگر قبلا می‌خواندمت درکت نمی‌کردم.
    خوشحالم که با تو هستم، متممی هستنم و در مکتب محمدرضا شعبانعلی شاگردی می‌کنم.
    هر چه دارم و میدانم چه به لحاظ فنی و چه تخصصی یک طرف، آموخته‌هایم در متتم یک طرف دیگر.
    سپاس از تو
    مشتاق دیدارت هستم
    همیشه بمان

  • سعید گفت:

    سلام محمد رضای عزیز
    چند سالی است که با تو و متمم آشنا شده ام و از این آشنایی احساس غرور می کنم. محمد رضای عزیز زندگی من قبل از آشنایی با تو فقط طول داشت و خطی بود. روز نوشته ها و متمم به زندگی من عرض بخشید. امروز دیگه طول زندگی برای من مهم نیست و بیشتر به عرض اون فکر میکنم و مساحتی را که زندگی خواهم کرد و این را مرهون تلاش های تو هستم.
    البته از تنبلی خودم در متمم پیش تو خجالت می کشم. می خواستم بدونی که تمام محتواهایی که به تو مربوط میشه برای من حکم آرام بخش را دارند. چه روز هایی که از شدت ناراحتی و افسردگی به مطالبت پناه میارم و گذر زمان و تلخی روزگار را فراموش می کنم.
    محمد رضای عزیز در خیلی از جمع ها می پرسم که اگر می توانستید با ۳ نفر از مردگان و زندگان در تمام اعصار، ساعاتی را بگذرانید آن ۳ نفر کیستند؟ و جواب های جالبی می گیرم و یکی از انتخاب های من همیشه تو بودی و هستی.
    ببخشید بابت پر حرفی و پراکنده گویی. تولد هفت سالگی متمم را بهانه ای کردم تا اولین کامنتم را در روز نوشته گذاشته باشم و به خاطر همه تلاش هایت از تو تشکر کنم.
    برات آرزوی سلامتی و بهروزی دارم.

    • سعید جان.

      ببخش که با تأخیر خیلی زیاد دارم به کامنت تو جواب می‌دم.

      ممنونم از محبتی که به من داری و البته، همیشه هر وقت عزیزانی مثل تو به این شکل بهم لطف دارن و محبت‌شون رو ابراز می‌کنن،‌ اضطراب تمام وجود من رو می‌گیره. چون خودم می‌دونم که چقدر خودم، نگاه و مدل ذهنیم، حرف‌ها و رفتارهام ضعف داره. به هر حال، باید امیدوار باشم اون فرصت هم‌نشینی و وقت‌گذرانی هیچ‌وقت به وجود نیاد که این تصویر مثبت توی ذهنت باقی بمونه. 😉

      من همیشه نوع فکر کردن تو و تلاشت رو برای یادگیری تحسین می‌کنم. خصوصاً‌ این‌که می‌بینم بعد از مطالعه‌ی هر درس یا مبحثی، وقتی می‌خوای کامنت بذاری یا اظهارنظر کنی، سعی می‌کنی «مطالبی رو که در کتاب‌ها یا جاهای دیگه مطالعه کردی» در کنار «تجربه‌های خودت در کار و زندگی» بذاری و ترکیب کنی و ازشون نتیجه بگیری و اون خونده‌ها و دیده‌ها و تحلیل‌ها رو کنار هم می‌ذاری و جمع‌بندی می‌کنی و می‌نویسی. به گمان من این کار یکی از بهترین شیوه‌های یادگیری محسوب میشه.

      راستی گاهی به بعضی از کارها و فعالیت‌هات اشاره می‌کردی توی کامنت‌ها. تا جایی که یادمه یه جا از بوم‌گردی در یزد گفتی و یه جایی هم از کارشناسی فروش در صنعت پتو و روفرشی.
      اگر یه زمانی فرصت کردی و حوصله داشتی و مناسب می‌دونستی،‌ برام بنویس که این روزها چه‌کار می‌کنی و وقتت بیشتر به چی می‌گذره.

      • سعید گفت:

        سلام مجدد محمدرضا

        وقتی میبینم با مشغله زیادی که داری و قطعا مسائل گوناگونی که باهاش روبرو هستی، دانشجوهات را به این خوبی می‌شناسی و براشون وقت میگذاری واقعا متعجب و البته خوشحال میشم.
        باید خوشحال باشم که بهم لطف داری و صحبت های گاه و بی گاه و تفکرات سطحی من را می پسندی. امیدوارم شایسته نگاه تو باشم.
        محمد رضا، اون اقامتگاه بوم گردی به دلیل اختلافاتی که در شراکت و ی سری اشتباهات دیگه داشتم به جدایی من ختم شد. بعد از اون وارد صنعت نساجی و به طور خاص روفرشی و پتو شدم و الان هم توی کارخانه تابان مشغولم. اگه قدیما پتو سبز ها و پلنگی ها یادت باشه اکثرا از کارخانه تابان بود.
        با توجه به چیزی که از خودم میشناسم اینجا هم آخرین محل کارم نخواهد بود?
        محمدرضایی عزیز خوشحال میشم اگر هر کاری در شهر یزد داشتید با کمال افتخار در خدمت باشم. امیدوارم روزی گذرت به دیار ما هم بیافتد.
        در پناه خدا.

  • میثم گفت:

    محمدرضا عزیز امیدوارم مانا و برقرار باشی. تولد متمم عزیز رو هم به همه تبریک میگم.فکر می کنی برای کسی که در مسیر توسعه فردی قرار داره، متمم چه نقشی رو میتونه ایفا کنه؟ بهینه ترین روش آموختن و استفاده از متمم رو بعد از ۷ سال چطور میدونی؟

  • امین گفت:

    آقای شعبانعلی
    مدت یک سال هست که به واسطه‌‌ی یکی از اساتیدم با متمم و بعد شما آشنا شدم.
    همیشه دلم می‌خواست بتوانم شما را بیشتر بشناسم. شاید دنبال کردن آثارتان از سال ۸۶ تا الان کمک زیادی به ایجاد شناخت کرد اما رضایتی از آن بدست نیاوردم.
    این اولین باری هست که تصمیم گرفتم در روزنوشته‌ها دیدگاه بگذارم. نمیدانم همیشه از کودکیم از نشان دادن خودم به آدم‌های بزرگ می‌ترسیدم. شاید یک نوع احساس عدم کفایت… نمیدانم!
    اما خوشحالم که بودید. خوشحالم که می‌نویسید و زندگی می‌کنید. و خوشحالم با اینکه هرگز ندیدمتان، شاید نه از شما و از کسی که در ذهنم از شما ساختم، بیشتر از آنچه فکرش را بکنید الهام گرفتم و مسیر زندگیم را تغییر دادم. می‌دانم این حرف‌ها برایتان تکراری است و البته می‌دانم انقدر مدل ذهنی زیبایی دارید که شاید برخلاف من برایتان تکراری تلقی نشود اما برای من تازگی دارد.
    شاید روزی بتوانم شما را ببینم، دوست دارم این اتفاق بیفتد، زودتر از آن‌که دنیا جای خاطره، حسرتی از آن را بر دلم بگذارد.
    در دوران دانشجویی‌ام قطعا می‌توانم با اقتدار آشنایی با شخص شما را بزرگترین دستاوردم بدانم. نه اتفاقات دیگری که شاید دیگران دستاورد بخوانندشان. حتی می‌توانم بگویم دستاورد‌های دیگرم هم ریشه‌ای در همین آشنایی دارند.
    شاید می‌خواستی که اینجا باشی و حالا اینجایی و شاید هم می‌خواستی جای دیگری باشی یا هرچیز دیگری
    اما من می‌دانم. یقین دارم، این جایی که الان هستی حالِ من و هزاران نفر امثال من را تغییر داده، خوب کرده.
    شاید تو خوشحال نباشی یا باشی اما من، ما خوشحالیم که هستی و اینجایی. تصمیم گرفتی معلم شوی و واحه‌ای باشی میان روزهای سخت زندگی انسان‌های از نسل من و نسل‌های دیگر.

    پیامم را طولانی نوشتم تا در میان پیام‌های طولانی دوستان دیگر گم نشود (که فکر کنم اتفاقا به بیراهه رفته باشم!) وگرنه حرفم خیلی کوتاه است: متشکرم محمدرضا

    • امین جان.

      ممنونم از جملات محبت‌آمیزی که نوشتی.
      من هم امیدوارم فرصتی بشه که تو و بسیاری از دوستان نادیده‌ام رو ببینم. اگرچه چنین دیدارهایی بیشتر به نفع من هست تا به نفع دوستانم. چون کسانی مثل من که تعداد کلماتِ نوشته‌هاشون هشت رقمی شده، واقعاً حرف‌های ناگفته‌ی زیادی باقی نمونده که نگفته باشن یا ننوشته باشن (و اگر هم به فرض مونده باشه، احتمالاً در دیدارها هم ناگفته باقی می‌مونه).
      بنابراین من حرف تازه‌‌ی چندانی برای گفتن به دوستانم ندارم و در عین حال، از این فرصت بهره‌مند می‌شم که حرف‌های دوستانم رو بشنوم.
      همین باور هم باعث شد که متن آرتور کریستال رو برای معرفی در متمم انتخاب کردم و بعداً هم در اینستاگرام اشاره‌ای بهش داشتم (طبعاً نه به این معنا که خودم رو با نویسندگان تراز اولی که کریستال نام می‌بره مقایسه کنم. بلکه صرفاً به خاطر فعلِ “نوشتن” که میان همه‌ی کسانی که می‌نویسند مشترکه).

      جدای از این‌ها خوندن وبلاگت برای من جالب بود و لذت بردم از این‌که سعی می‌کنی در قالب «نوشتن» فکر کنی. انسان‌های اهل فکر بسیاری رو می‌شناسم که تأکید کرده‌اند «نوشتن بهترین ابزار برای فکر کردن محسوب میشه» و به همین علت، من هم مثل تو، سعی می‌کنم از این ابزار شگفت‌انگیز برای فکر کردن استفاده کنم.

      جایی گفته بودی که به «میرسی به حرف من» حساسیت داری و اون رو با عبارت «بزرگ‌ترین پیش‌بینی متداول» توصیف کرده بودی.

      به بهانه‌ی یک‌سالگی دیلی امین که اتفاقاً با سیزدهمین سال وبلاگ‌نویسی من و بیستمین سالگرد انتشار اولین کتابم هم‌زمان شده، گفتم من هم یکی از این «می‌رسی به حرف‌ من»‌ها رو این‌جا بنویسم که به نظرم جدی گرفتنش می‌تونه کمک کنه جامعه‌ی مخاطبان واقعی خودت رو خیلی سریع‌تر و با صرف انرژی کمتری پیدا کنی.

      این حرف‌ رو البته به زبان‌های مختلف گفته‌ام. اما به نظرم ساده‌ترین شکل بیانش به این صورته که الان می‌گم (جا داشت به سبک معلم‌های انگیزشی الان بگم: می‌خوام یه راز مهم رو بهتون بگم. اول ده میلیون تومن به حسابم واریز کنید تا بگم 😉 ):
      «به نظرم دو رویکرد در وبلاگ‌نویسی و تولید محتوا و حرف زدن و تدریس و تحلیل وجود داره. یه رویکرد اینه که سعی کنیم به مخاطبی که ما رو پیدا کرده نشون بدیم که به جای درستی رسیده و باید خوشحال باشه ما رو پیدا کرده. رویکرد دوم اینه که تمام تلاشمون رو به شکل صریح و صادقانه به کار بگیریم تا بهش نشون بدیم که جاهای دیگری هم هست که می‌تونه به اون‌ها مراجعه کنه و به جای این‌که وقتش رو با ما بگذرونه، فرصت محدودش رو با اون‌ها صرف کنه. به شکلی عجیب و پارادوکسیکال، در رویکرد دوم، مخاطب با ما همراه می‌مونه و اگر سرش داد بزنی و نق بزنی و حتی بهترین برخورد رو هم باهاش نداشته باشی، می‌مونه و تکون نمی‌خوره و نمی‌ره.»
      تشخیص علتش هم دشوار نیست. مخاطب نمی‌خواد «ایده، فکر، آدم، منبع و صاحب‌نظرهایی رو که قراره فردا و فرداها معرفی بشن از دست بده. پس می‌مونه و همراه میشه.»

      گاهی که نوشته‌های خیلی قدیمی خودم رو می‌بینم، می‌گم کاش این نکته رو کسی به من گفته بود تا رشد سریع‌تری رو تجربه می‌کردم. اما ظاهراً افراد دیگری که می‌دونستن این رو به عنوان «فوت کوزه‌گری» پیش خودشون نگه داشتن و نگفتن.

      حرف آخر هم این‌که می‌فهمم که حرف زدن جلوی آدم‌های بزرگ سخته. من خودم هم این تجربه رو دارم و وقتی پیش آدم‌های بزرگ می‌شینم، رسماً لال می‌شم. اما این گزاره‌ی درست نباید شامل حال من بشه، چون قطعاً با هیچ تعریف و سنجه‌ای در رده‌ی اون آدم‌ها قرار نمی‌گیرم.

      به علت طولانی شدن پیامت هم واقعاً خندیدم. من پیام‌ها رو در بدترین حالت با یک روز فاصله می‌خونم. همه‌ی پیام‌ها رو. و هر کدوم رو حداقل سه بار. با این حال، متأسفانه در جواب دادن تأخیر دارم. بخشی از این ماجرا به تراکم کارها برمی‌گرده و بخش دیگر هم این‌که دوست ندارم توی روزنوشته‌ها کامنت ساده بذارم. ترجیح می‌دم با تأخیر جواب بدم، اما با دقت و حوصله جواب بدم و بهترین و ارزشمندترین وقت روزم رو به کامنت‌ها اختصاص بدم. نه وقت‌های بی‌کیفیت و تلف‌شده رو.
      در همین‌جا و به همین بهانه،‌ امیدوارم کسانی که دیر جواب کامنت‌شون رو می‌دم، یا پاسخ دادن بهشون از قلم می‌افته، بزرگواری کنن و من رو ببخشن.

  • حامد صیادی گفت:

    محمدرضا عزیز یکی از سوالات کنجکاوانه من اینه که تعداد کاربران ویژه و آزاد متمم تا الان چند نفر شده و پیشنهاد میکنم حداقل در گزارش سالیانه ات این آمار افشا بشه البته اگر بر خلاف اون رویکرد درون گرایانه شما و خانم تاجدینی نیست.

  • نادیا کیان نسب گفت:

    محمدرضای عزیزم
    تولد فرزند هفت ساله ات مبارک.ما شاهد رشد و بلوغ اش بودیم ولی درک سختی های پرورش و مراقبت از فرزندی نوپا به تنهایی خیلی دور از ذهن نیست.اگر اشتباه نکنم،جایی نوشته بودی که شاید روزی قصه این آفرینش را بنویسی.به یقین “داستانی خواهد بود پر آبِ چشم”.
    بماند و بمانی هماره و همیشه ??

  • مهدی میرزابیگی گفت:

    تبریک میگم هفت سالگی متمم رو به محمدرضای عزیز و تیم پرتلاش متمم .
    راستی امروز بعد از شروع درس تفکر استراتژیک و حل تمرین متوجه شدم من هم دقیقا هفت سال از شروع حضورم در متمم میگذره . امیدوارم افتخار این رو داشته باشم تا سال های بعد هم در کنار متمم و روزنوشته ها باشم و یاد بگیرم .

  • فرشته گفت:

    برام نوشتن و کامنت گذاشتن اینجا و متمم خیلی سخت شده . با خودم میگم درون گرا باش تا نوشتن و آدابش رو یاد نگرفتی کامنتی نگذار که شاید باغث اتلاف وقت دیگران بشی. شاگرد تنبل ته کلاسی که اعتماد به نفس در نوشتن رو هی بیشتر از دست میده . قبل ترها اینجور نبودم، از زمانی که شروع کردم مطالعم بیشتر و بیشتر شد، نوشتن برام سخت شد.
    اما الان دلم تبریک گفتن به شما و تیم متمم خواست اونم به شدت . نمی دونم چجور بنویسم که بتونم حسم رو از آشنایی با متمم و شخص خودتون بیان کنم. تو خالق هر قصه ی من شدی و همممیشه بعد از دعا کردن برای سلامتی و عاقبت به خیری پسرم برات دعا می کنم که: خدا کند نفسش مست نسترن باشد.
    خدا کند نفست مست نسترن باشد.

  • پیمان اکبرنیا گفت:

    محمدرضا جان سلام

    هفت سال خیلی سریع گذشت و چقدر توی این هفت سال متمم برامون مفید بود و بهمون کمک کرد. همیشه مدیون متمم هستم و دوست دارم هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم تا رشد کنه (احتمالا الان میگی پیمان اگه کاری میخوای بکنی بهترین کار همون مشارکت توی درسهاست و اونجاست که تنبلی‌هام یادم میاد).

    همیشه دوست داشتم بدونم توی متمم چه می‌گذره و فرآیندها چطوره. اینکه چه کسانی و به چه شیوه‌ای دارند برای محتواها برنامه‌ریزی و اون‌ها رو آماده می‌کنند. خیلی برام جذابه و واقعا سخته تا ده سالگی صبر کنم. امیدوارم که ده سالگی و سنین خیلی بیشتر متمم رو ببینیم و همراهش باشیم.

    • خسرو شریف نیا گفت:

      راستش رو بخواهی من هم همین حس کنجکاوی را دارم.(فقط کنجکاوی ترجمه اش کن)
      مثلا وقتی دارم در مورد تولید محتوا میخوانم با خودم می گم : یعنی این رو چه کسی نوشته ؟ 🙂
      موضوعاتی مثل تصمیم گیری و مذاکره که تکلیفشان معلوم است. ولی خب جایی نگفته بودم که ین کنجکاوی رو دارم 🙂

  • احسان حسینی گفت:

    و اما راجع به یک بخش از نوشته‌تون خواستم کمی حرف بزنم.
    نمیدونم تا حالا رپ گوش دادید یا نه؟ به شخصیت‌تون که نمیخوره. اما خب بنده خودم رپ رو به عنوان یکی از سبک‌های قدرتمند موسیقی قبول دارم (و البته نه هر آهنگی)
    ابتدای امسال، سروش هیچکس آلبوم خودش رو منتشر کرد (یک آلبوم شاعرانه بی‌نظیر). روی این آلبوم قیمتی نذاشته بود. اما هرکسی که آلبوم رو می‌خرید، توی سایتش می‌نوشت (مثلاً): احسان ۲ $ حمایت کرد.
    بعد از اون “مهراد هیدن” آلبوم خودش رو منتشر کرد. اون هم قیمتی نذاشت اما با این تفاوت که کسایی که آلبوم رو با بیشترین قیمت خریده بودن اسمشون رو اعلام می‌کرد.
    آقای سینا ساعی (و چقدر این اسم ها برات عجیبه محمدرضا 🙂 به مهراد اعتراض کرد: که این حرکت تو اصلا درست نیست. تو اسم کسی رو که ۱۰۰ دلار آلبومت رو خریده می‌نویسی اما شاید کسی که ۵ دلار پای آلبومت پول داده، بیشتر از این نداشته.
    یعنی همون قضیه کلاف نخ پیرزن و حضرت یوسف.
    اما خواستم بگم متمم برای کسایی هست که توی مسیرن. کسایی که بالقوه آدمای بزرگی هستن اما هنوز به موقعیت خوبی نرسیدن. که اگه برسن، میدونن چطور و با چه قیمتی قدردان این سایت ارزشمند باشن.
    هرچند شاید تمام این حرف‌هام برات شعارگونه و مسخره به نظر برسه. اما خب انتقاد کوچیکی بود از طرف یک شاگرد ساده.
    بازم دمت گرم به خاطر سایت فوق‌العاده‌ای که راه‌اندازی کردی.

  • پوریا بهروان گفت:

    سلام محمدرضا
    دوست دارم من هم این سال روز را تبریک بگم و اون را فرصتی بدونم تا تشکر کنم بخاطر تمام آنچه که محمدرضا شعبانعلی و متمم به زندگی من و درکم از زندگی اضافه کردند و باعث شدند راحت تر زندگی کنم و بیشتر از آگاهی هایی که کسب می کنم لذت ببرم.
    از دوستانی که کامنت و تبریک نوشتن هم تشکر می کنم چون خوندن پاسخ های محمدرضا بسیار برام جالب بود. شاید خیلی از چیزهایی که برام راجع به “محمدرضا شعبانعلی” سوال بودند را تونستم اینجا پیدا کنم که جای دیگه ای نمی شد پیدا کرد و خوند. خوندن و شنیدن از مسائل و مشکلات کسی مثل تو و وفادار موندنت به چهارچوب و ارزش هات خیلی آموزندس.
    امیدوارم من هم در گردهمایی که خواهی گذاشت شانس حضور داشته باشم که یکی از آرزوهای خوبمه.

  • خسرو شریف نیا گفت:

    واقعیتش اینه که وقتی دیدم که متمم هفت ساله شده، اول خوشحال شدم و بعد افسوس خوردم که چرا در این هفت سال (و شاید بهتر بگم شش سال آشنایی با متمم) بیشتر استفاده نکرده ام.
    بعد دلم گرفت و بدون اینکه چیزی بنویسم صفحه را بستم!
    بعدتر دوباره سر زدم و باز دوباره حرف های متممی ها را خواندم. اینبار سعی کردم کمی با خودم کنار بیام.
    در این سالها جسته و گریخته آمده ام و از متمم و شخص شما یاد گرفته ام. که هیچوقت شاگرد اول هیچ کلاسی نبودم و راستش را بخواهی، هیچوقت تمرکز خوبی نداشتم . گاهی با خودم فکر میکنم که شاید شاه کلیدی که باید پیدا کنم تمرکزه ، اما دریغ که فعلا دستم به این شاه کلید لعنتی نرسیده 🙂
    با همه این اوصاف متمم به من کمک کرد تا بتونم حداقل با این واقعیت ها آشنا بشم.
    از متمم، بچه های متممی بویژه از محمدرضا شعبانعلی ممنونم.
    سالم باشید.

  • مجید صادقیان گفت:

    سلام به دوستان متممی و محمدرضا عزیز. ممنون برای زحماتی که در این ۷ سال برای ما کشیدید. این رابطه امروز برای من یک رابطه دوستی عمیق است تا اینکه صرفا درگاهی آموزشی در حوزه مدیریت و توسعه فردی باشد. بخش زیادی از کیفیت زندگی و رضایت درونی امروزم را مدیون شما و دوستان متممی ام هستم و فکر می کنم به عنوان زکات متممی بودن تلاش برای افزایش کیفیت زندگی و شادی مردم شما رو خوشحال خواهد کرد.
    امیدوارم بعد از این بحران کرونا دوباره شما و دوستان متممی ام رو ببینم.

    • مجید جان سلام و امیدوارم حالت خوب باشه.

      گفتم یه حرفی رو که پشت سرت زدم این‌جا هم بگم.
      همیشه میگم مجید خیلی آروم و ساکت و بی‌سر و صدا کار می‌کنه. اصلاً معلوم نیست چه می‌کنه و وقتش به چی می‌گذره و چه اتفاق‌هایی دور و برش در جریانه.
      وبلاگت که دیر به دیر آپدیت میشه. اینستاگرامت هم با فاصله‌ی زیاد و معمولاً اشاره‌های مبهم.
      مثلاً من هر چی سعی کردم کنجکاوی (بخون فضولی) کنم که این بازی پولاریس شما که درست کردید چیه. حتی کنجکاوی در صفحه‌ی انگاریوم هم به جای خاصی نرسید. فکر کردم فقط من گیجم و سر در نمیارم که بعداً کامنت پیمان رو زیر پستت خوندم، دیدم اون هم انگار مثل من کم‌خبر یا بی‌خبره و متوجه شدم وضع عمومی کلاً همینه.

      • مجید صادقیان گفت:

        سلام محمدرضا جان .ممنون از احوال پرسی ات. من خوبم عزیز. امیدوارم شما، خانواده و دیگر دوستان متممی هم سلامت باشید. چند روزی به حرفات فکر کردم و بنظرم تلنگر به جایی بود تا از این پیله خودخواسته بیرون بیام و چند خطی از این روزها ام بنویسم. حیفه حالا که بیشتر خونه نشین هستیم از احوال هم با خبر نباشیم. ارادتمند

  • امیرحسین جان.
    صورت سوالت رو فهمیدم (فکر می‌کنم فهمیده‌ام).
    فقط می‌تونی به من یه کمک بکنی؟ سه چهار تا کتاب از همین کتاب‌های فارسی ترجمه شده یا انگلیسی ترجمه نشده، فرقی نداره، بهم بگو که خوندنش بهت حس خوب داده.
    اگر بتونی این کار رو بکنی من شاید بتونم پیشنهاد بهتری بدم.

    • امیرحسین جان.

      چند روز بین زمانی که تو سوالت رو نوشتی و من دارم جواب رو می‌نویسم فاصله افتاد. اما این فاصله به علت سهل‌انگاری یا شلوغی من نبود. به خاطر این‌که گفتی این سوال حیاتیه با خودم قرار گذاشتم یک بار تمام کتاب‌هام رو (حداقل کاغذی‌ها رو) نگاه کنم و بعد فهرست پیشنهادی خودم رو برات بنویسم.

      اگر چه هم‌چنان معتقدم که سوال تو، یکی از سخت‌ترین سوال‌هاییه که توی این چند وقت اخیر باهاش مواجه شده‌ام. در مورد بسیاری از سوال‌ها، حداقل در همون لحظه که پاسخ می‌دم، باورم بر اینه که با سوادِ اون لحظه، دارم جواب درستی می‌دم (اگر چه همیشه این رو می‌دونم که بعداً ممکنه با تغییر دانش یا نگرشم، پاسخم به سوال تغییر کنه).
      در مورد سوال تو، حتی همین لحظه که دارم جواب رو می‌نویسم، باز هم تردید دارم و نمی‌تونم مطمئن باشم که جواب درستی بهت می‌دم. اما قطعاً تلاشم رو انجام داده‌ام. این رو می‌دونم.

      اول چند تا پیشنهاد درباره‌ی سوال تو و دغدغه‌ی تو می‌گم. اما چون بچه‌های دیگه هم اینجا رو می‌خونن، چند تا پیشنهاد دیگه هم اضافه می‌کنم که شاید به درد اون‌ها بخوره.
      مورد اول:
      اگر یک نفر خیلی تفکر سیستمی رو دوست داشته باشه و از خوندن کتاب پنجمین فرمان هم لذت برده باشه، به نظرم باید خوندن نسخه‌ی انگلیسی کتاب رو توی برنامه‌اش بذاره. چون متن فارسی واقعاً تمام ظرافت‌های متن انگلیسی رو منتقل نمی‌کنه.
      اما اول از همه، این کتاب در حد رونویسی نیست؛ شاید روخوانی کافی باشه.
      دوم این‌که روخوانی کتاب رو هم به عنوان نخستین کتاب‌های انگلیسی پیشنهاد نمی‌کنم. چون متن جذابی نداره که آدم رو دنبال خودش بکشه و می‌تونه آدم رو زده کنه. اما شاید در افق سه یا پنج ساله، بعد از خوندن ده بیست تا کتاب، مطالعه‌ی The Fifth Discipline مناسب و قابل‌توصیه باشه.
      پس این فعلاً حرف اولم. کتابی که خوندنش رو مفید می‌دونم اما پیشنهاد نمی‌کنم.
      مورد دوم:
      به نظرم کتاب Misbehaving نوشته‌ی Richard Thaler می‌تونه یه گزینه‌ی خیلی خوب باشه. منوط به این‌که اقتصاد رفتاری برات جذابیت داشته باشه. مزیت مهمش هم اینه که ترجمه فارسی کتاب هم موجوده و هر جا گیر کنی یا تردید داشته باشی، می‌تونی متن انگلیسی رو با فارسی تطبیق بدی. Thaler حداقل اون ویژگی کلیدی رو داره که سرچشمه محسوب می‌شه و یه موضوع رو دست اول از یک آدم کلیدی و نوبلیست اقتصاد می‌‌خونی و یاد می‌گیری.
      اما اگر موضوع برات جذاب نیست یا حجم این کتاب به عنوان شروع برات زیاده، پیشنهاد سومم به نظر خودم جذاب‌تره.
      مورد سوم:
      موسسه‌ی Edge در سال‌های گذشته موضوعاتی رو به عنوان موضوع سال انتخاب کرده و رفته سراغ متخصصان بزرگ و مطرح دنیا که غالب‌شون معتبرترین‌ متفکران زنده‌ی معاصر هستند. اون سوال رو پرسیده و پاسخ‌ها رو در قالب کتاب چاپ کرده.
      بعضی از موضوعات این‌ها هستند (هر موضوع یک کتاب مستقل داره):
      ۱) ما باید نگران چه باشیم؟
      ۲) آیا اینترنت شیوه‌ی فکر کردن شما را تغییر داده است (می‌دهد)؟
      ۳) چه موضوعی بوده که در سال‌های اخیر، دیدگاه‌تان نسبت به آن تغییر کرده است؟
      ۴) کدام فکر یا ایده بوده که آن را «درخشان» و «نبوغ‌آمیز» می‌دانید؟

      هر کتاب از پنجاه، شصت یا هفتاد بخش مختلف تشکیل شده و در هر بخش،‌ یک متخصص در دو یا سه صفحه پاسخش رو به سوال نوشته. ما در متمم هم چندبار به Edge ارجاع دادیم.
      من همه‌ی کتاب‌های Edge رو ندارم (شاید هم داشته باشم. چک نکرده‌ام که مجموعه‌ام کامل هست یا نه). اما عکس اون‌هایی رو که داشتم برات می‌ذارم تا جستجوشون در اینترنت راحت‌تر باشه (این عکس).
      توی عکس عنوان یک کتاب خوانا نیست (گرافیست گیج، با رنگ زرد روی سفید نوشته). کتاب سوم از بالا. عنوانش اینه: What You Are Optimist About. بقیه به نظرم قابل خوندن هستن.
      زحمت این کار عظیم بر عهده‌ی John Brockman بوده که واقعاً تحسین‌برانگیزه.
      مهم‌ترین مزیت این پیشنهاد، تنوع مطالبه. یعنی اگر سبک یکی یا موضوع یک بحث رو نپسندیدی، راحت می‌تونی بری سراغ بعدی.
      مزیت دیگه هم اینه که خیلی از این آرتیکل‌ها (شاید هم همه‌شون) روی سایت edge.org هست. در کل چرخیدن توی سایت Edge خیلی خوبه. اگر کسی بخواد می‌تونه یک یا دو سال با خودش قرار بذاره و روزی نیم ساعت توی Edge بگرده. من فکر می‌کنم به آدم متفاوتی تبدیل میشه.
      پیش این پیشنهاد سومم که در واقع خودم به پیشنهاد دومم ترجیحش می‌دم!
      تا همین‌جا حدود ۱۶ تا کتاب پیشنهاد دادم که به نظرم تو بین همین‌ها انتخاب کن و کارِت رو شروع کن.

      مورد چهارم:
      اگر یک نفر بخواد انگلیسی نوشتن بسیار حرفه‌ای رو یاد بگیره، جوری که بتونه جستارنویسی بکنه، نباید کریس هیچنز رو از دست بده (Christopher Hitchens). من تخصصی توی این حوزه ندارم. اما کسانی که به قضاوت من، صاحب‌نظر بوده‌اند بهم گفته‌اند که هیچنز یکی از مسلط‌ترین نویسندگان معاصر انگلوساکسون محسوب میشه (متأسفانه چند سال پیش از دست دادیمش).
      راستش من حتی از ژست‌های هیچنز توی عکس‌هاش هم خوشم میاد. اکانت christopherhitchens@ در اینستا عکس‌هاش رو جمع کرده.
      مطالب هیچنز شامل همه چیز میشه و موضوع واحدی نداره. از گراهام گرین و قلعه‌ی حیوانات تا سفر به تونس و گزارش مسافرتش در جاده‌ی تهران – قم.
      من از بین کتاب‌هاش، مجموعه‌ای رو که به عنوان Arguably منتشر شده پیشنهاد می‌کنم. کریس هیچنز بخشی از درخشان‌ترین کارهاش رو در ۱۸ ماه آخر زندگیش نوشته. زمانی که به علت بیماری می‌دونست قراره بمیره و لحظه‌ای نوشتن رو رها نکرد. کتاب Mortality هیچنز هم کتاب جالبیه. روایت کسی که می‌دونه به زودی می‌میره. اما بدون ترس با مرگ روبه‌رو می‌شه. قطعاً مرگ از مواجهه با هیچنز شرمنده شده.
      این‌ها پیشنهادم برای تو نیست. اما به هر حال برای کسی که می‌خواد قلم خوبی در انگلیسی داشته باشه، به نظرم هیچنز هم‌چنان یک گزینه‌ی خوبه.

      مورد پنجم:

      دانشگاه آکسفورد یه زمانی تصمیم گرفت یک آنتولوژی از علم مدرن داشته باشه. یعنی منتخبی از اثرگذارترین نوشته‌های علمی قرون اخیر که هر کدوم تاریخ‌ساز بوده‌ان و در شکل‌گیری جهان امروز، نقش ایفا کرده‌ان.
      این کار بزرگ رو به ریچارد داوکینز سپرده‌ان و اون کتاب Modern Science Writing رو تهیه کرده. چنین کتابی رو برای یادگیری زبان پیشنهاد نمی‌کنم. اما علت دیگه‌ای داره که این‌جا بهش اشاره می‌کنم.
      یه مدته که این اصطلاح «مروج علم» خیلی باب شده. حتی کسانی رو دیده‌ام که مثلاً کتاب‌های دنیل پینک و گلدول رو معرفی می‌کنن و شرح می‌دن و خودشون رو مروج علم می‌دونن. البته نفس این که یه عده دوست دارن مروج علم باشن عالیه. اما خب. نشر و بازنشر کار یه سری ژورنالیست که مطالب علمی دست چندم رو با سوگیری و بدون نگاه جامع مطرح می‌کنن، واقعاً نمی‌تونه ترویج علم باشه.
      اگر از بین کسانی که این نوشته رو می‌خونن، کسی هست که دوست داره نقش «مروج علم» رو بر عهده بگیره و در این مسیر ارزشمند قدم بذاره، به نظرم منطقیه که کلمه کلمه‌ی کتاب Modern Science Writing رو خونده باشه (خوندن کتاب‌های Edge هم بد نیست. اما به هر حال این‌ها ریشه‌ای‌تره). حتی رونویسی این کتاب هم به نظرم ارزشمنده (البته نه برای امیرحسین در این مقطع و با این هدف. بلکه برای علاقه‌مندان به ترویج علم). البته داوکینز بر خلاف خواسته و اصرار آکسفورد، به شکلی متواضعانه از متن‌های خودش هیچی در این کتاب نیاورده. در حالی که افراد بسیاری این رو قبول دارند که یک آنتولوژی واقعی از علم مدرن باید شامل بخش‌هایی از The Selfish Gene هم بشه. اما شاید کس دیگری هم در جایگاه داوکینز بود و قرار بود نوشته‌های بزرگان رو انتخاب و گردآوری کنه، ترجیح می‌داد از خودش نامی نبره و متنی نیاره و همین هم،‌ درس بزرگی برای ما می‌تونه باشه. بزرگ‌تر از این‌که چند صفحه از کتاب رو به بریده‌هایی از نوشته‌های خودش اختصاص بده.

      خیلی طولانی شد. من رو ببخش.
      هم‌چنان پیشنهاد اولم یکی از کتاب‌های Edge به انتخاب خودت و پیشنهاد دومم Misbehaving هست و پیشاپیش از این‌که احتمالاً این‌ها بهترین انتخاب‌ها نیستند و من هم سوادم کم هست و مطالعه‌‌ام اون‌قدر زیاد نیست که بتونم بهترین گزینه‌ها رو پیشنهاد بدم عذر می‌خوام.

      • حسین گفت:

        محمدرضای عزیز،
        خیلی ممنون بابت پاسخ کاملی که به سؤال امیرحسین دادین. این پاسخ باعث شد که من هم نکات زیادی دستگیرم بشه و حتی ترغیب بشم تا چندتا از کتاب‌هایی که معرفی کردین رو تهیه کنم و مشغول مطالعه یا رونویسی از اونها بشم. تا اینجای کار هم از این روند راضی بودم.
        دوتا سؤال داشتم که احساس کردم به بحثی که اینجا باز شده مرتبط‌ باشه. برای همین تصمیم گرفتم همین‌جا مطرحش کنم:
        سؤال اولم در مورد مقابله در ترجمه هست. اگه کسی بخواد کتاب‌های مناسبی برای مقابله ترجمه فارسی و نسخه انگلیسی با هدف یادگیری ترجمه انتخاب کنه و اولویت مطالعاتیش هم همون اولویت‌هایی باشن که امیرحسین تو انتهای کامنتش آورده، چه کتاب‌هایی و کدوم ترجمه‌هارو توصیه می‌کنین؟
        سؤال دومم هم مربوط می‌شه به سبکی که در مراجعه به منابع در هنگام مطالعه دارین یا توصیه می‌کنین ما اون روش رو رعایت کنیم. اینکه موقع مطالعه یک کتاب، مراجعه به منابع چطوری باید انجام بشه؟ یعنی اینکه همه منابع رو بهتره بررسی کنیم؟ چه زمانی بهتره این کار رو انجام بدیم؟ منظورم از چه زمانی اینه که در حین مطالعه انجام بدیم یا بعد از پایان هر بخش از کتاب یا بعد از اتمام کتاب؟ این مراجعه باید چطوری باشه تا اثربخشی بیشتری برامون به همراه داشته باشه؟ تک تک منابع مورد اشاره رو به صورت کامل مطالعه کنیم یا هر منبع رو مرور کلی بکنیم و ذهنیتی کلی از اون داشته باشیم؟ (البته تمام این سؤالات با این فرض هست که ما به اون کتاب و موضوعش علاقه داشته باشیم و بخوایم به شکلی عمیق یاد بگیریم.)
        باز هم ممنونم ازتون

  • حبیب صادقی نژاد گفت:

    سلام محمدرضای عزیز.
    خوشحالم برای خودم و همه ی دوستانی که متمم رو به عنوان یک دارایی برای خودشون انتخاب کردن.
    ممنون از شما، سمیه تاجدینی و همه ی اعضا دوست داشتنیِ متمم که هیچوقت نتونستم نامشون رو بشنوم که البته این حتما جزء موارد مدیریتی متمم بوده.
    در طول سال هایی که گذشت، من از سال ۹۳ با متمم آشنا شدم و این آشنایی ردِ اثرش رو بسیار در زندگی فردی، کاری، اجتماعی، فرهنگی و مدیریتی من گذاشته. بابت این همه تلاش در تولید محتواهای به روز و دست اول و البته بابالاترین کیفیت، از شما و تیم متمم و همه ی دوستانی که مشارکت کردند، تشکر میکنم. بخشِ بزرگی از ضعفِ محتوای با کیفیت در ایران، با تفکر شما و تلاش تیمتون، رفع شده. واقعا کاش بیشتر قدرش رو بدونیم.
    یک روایت از این سال هایی که گذشت براتون بگم :
    یکی از کارایی که توی -خدمت از ما- انجام میدیم، دادن برنامه ی سالانه برای خواندن مطالبِ مهم متمم هست. هم کلاممون رو مشترک می کنه هم سببِ توسعه ی فردی و کاریمون میشه.
    سال ۹۷ و ۹۸ تصمیم گرفتیم برخی از درس های متمم رو بین اعضای تیم تقسیم کنیم و هر فرد هم بعد از مطالعه ی کامل درس یک جلسه ی ۲۰ تا ۳۰ دقیقه ای چکیده ی کاربردی اون درس رو برای همه ی اعضای شرکت توضیح میداد تا همه بتونیم از اون مطالب بهره مند بشیم. تجربه ی جالبی بود و من نمیدونم اگر متمم نبود، این اتفاق میفتاد یا نه.
    نقطه اثر کمک های شما از وبسایتتون تا متمم برای شخص من که بسیار زیاد بوده و همه ی تلاشم این هست که بیشتر از این منبع ارزشمند و گرانبها در مسیر زندگیم استفاده کنم.
    ممنون از شما، تیم متخصصتون و همه ی افرادی که در بهبود این منبعِ کمیاب کمک می کنند.

    • حبیب جان. از محبتت ممنونم.

      با وجودی که تا به حال مواردی که فرصت بشه رو در رو با هم حرف بزنیم محدود بوده، اما به خاطر این‌که همیشه حرف‌هات رو می‌خونم، عمیقاً احساس می‌کنم که یک رابطه‌ی بسیار صمیمی و نزدیک بین‌مون وجود داره.

      من این سبکی که شماها برای مطالعه و بحث درباره‌ی مباحث متمم دارید رو خیلی می‌پسندم؛ نه فقط برای متمم بلکه برای مطالعه‌ی هر موضوع دیگه‌ای.

      بذار یه کم دردِ دل کنم (هیچ ربطی هم به حرف‌های تو نداره).

      متأسفانه خودم سال‌هاست فرصت چنین تجربه‌ای نداشته‌ام و این یکی از حسرت‌های بزرگ زندگی منه. این‌که یه گروه نسبتاً هم‌فکر و هم‌دل باشن و یه متن‌هایی رو انتخاب کنیم و بخونیم و درباره‌اش حرف بزنیم. گاهی با خودم فکر می‌کنم که علتش چی بوده که تا حالا این فرصت برام به وجود نیومده؟ قاعدتاً بخش مهمی از مسئله به خودم برمی‌گرده که براش تلاش نکرده‌ام. شاید عوامل محیطی هم کم‌تأثیر نبوده.

      البته زمان راهنمایی و دبیرستان من در چنین جمع‌هایی فعال بودم. اون موقع علاقه‌ام به هوش مصنوعی و الگوریتم ژنتیک و بحث‌هایی از این دست تازه شروع شده بود. اوایل جلسه برگزار می‌کردیم و من خلاصه‌ی مطالعات هفتگیم رو پرزنت می‌کردم. اما خوشبختانه خیلی سریع از شکل ارائه خارج شد به جلسات گفتگو و مطالعه‌ی جمعی رسید و واقعاً بخشی از شیرین‌ترین تجربه‌های زندگیم بوده (از اون گروه الان فقط یک نفر ایران مونده و از مدیران ارشد حوزه‌ی تکنولوژی در صنعت بانکداریه و بقیه الان در اروپا و آمریکا زندگی می‌کنن و به شغل‌های آکادمیک مشغولن.

      سال‌ها گذشت و من همیشه حسرت تکرار چنین فضایی رو داشتم.

      یه دوستی دارم که در حوزه‌ی آموزش فعالیت می‌کنه. قدیم‌ها با من همکار بود و الان هم کم‌و‌بیش دوستی بین‌مون وجود داره. اوایل سال ۹۳ بهش پیشنهاد کردم که چنین فضایی رو به صورت فیزیکی ایجاد کنیم. هر دو هفته یا هر ماه یک بار، عده‌ای از علاقه‌مندان رو دور هم جمع کنیم و یکی از کتاب‌هایی رو که در همون فصل در دنیا منتشر شده برداریم و با هم بخونیم و درباره‌اش بحث کنیم یا گاهی، کتاب‌های کلاسیک و مقالات تأثیرگذار رو مرور کنیم. هم نیاز من به چنین فضایی ارضا می‌شد و هم می‌تونست کمی برای رونق کسب و کار دوستم باشه.

      دوستم گفت که چنین کاری هیچ مخاطبی نداره و کسی براش وقت نمی‌ذاره و تلاش‌های من هم برای متقاعدسازی جواب نداد. بعد هم با سنگین‌تر شدن کار متمم و جدی‌تر شدنش، من نهایتاً تصمیم گرفتم اون بخشی از زندگیم که به مطالعه و آموزش و نشر مطالب علمی اختصاص داره، در متمم خلاصه بشه.

      اخیراً دوستم بارها به شکل‌های مختلف به اجرای اون برنامه ابراز علاقه کرده. اما خب هم من وقتم خیلی کمتره و هم در صورت تمایل، گزینه‌های بهتری در اختیار دارم و هم یه جور لجبازی خاص در من هست که کلاً هر پیشنهادی رو فقط یه بار به یه نفر می‌دم. بعدش حاضرم ولو به فرض ضرر کردن مادی و معنوی خودم، پیشنهادم رو تکرار نکنم 😉

      همه‌ی این دردِ دل‌های خارج از موضوع رو گفتم که بگم قدر این فضایی که دارید رو بدون و یادت باشه که یه عده مثل من، همیشه در گوشه‌ی دل‌شون حسرت این تجربه رو دارن.

  • احسان حسینی گفت:

    عجب قبیله‌ای ساختی محمدرضا جان.
    توی فضای نت، همه کسایی که تولید محتوا می‌کنن، خب قطعا آموزش‌هایی دیدن و از سایت‌های آموزشی مختلفی استفاده می‌کنن. اما در این میان، (چیزی که من دیدم) فقط متممی ها هستن که توی وبلاگ یا سایتشون، با افتخار لینک پروفایل متممشون، لینک سایت متمم، و لینک وبلاگ شما رو درج می‌کنن و لقب “متممی” رو برای خودشون می‌پسندن.
    برای خودم اما، متمم شاید تنها پایگاه محتوایی اینترنتی باشه که ازش نت‌برداری می‌کنم. تنها جایی که کامنت‌ها رو میخونم و حتی از بعضی‌هاشون نت‌برداری می‌کنم. چون توی متمم یاد گرفتیم، یا راجع به چیزی نظر ندیم، یا اگه نظر میدیم، حرف حساب بزنیم. جایی که به قول خودت فضای بسته‌ای هست و مثل خیلی از سایت‌ها و مجموعه‌های پوشالی که تبلیغاتش فقط آنلاین و آفلاین رو پر کردن، اهل ادعا نیست. کافیه موضوعی که توش مسئله داری رو توی لیست بالای سایت پیدا کنی و بری سراغش، بعد دونه به دونه نقشه راه درس رو پیش بری و ببینی چطور “چیزهایی که نیاز بوده بدونی” رو یاد گرفتی.
    مطالب متمم، اونقدر عملی نیست. حتی درس‌هایی مثل پرورش تسلط کلامی. اما این به معنای ضعف نیست. اتفاقا این نقطه جدایی متمم از راه همون سایت‌های پوشالیه. توی متمم نگاهمون نسبت به موضوعات بازتر میشه.
    خوشحالم که اسمم رو توی لیست شاگرد زرنگ‌ها می‌بینم. هرچند اخیراً به خاطر حجم زیاد کار، کمتر وقت می‌کنم بیام متمم. اما همچنان دانش‌آموز این مکتب هستم.

  • الناز م گفت:

    محمدرضا ی عزیز
    سلام
    اول باید ۲ اعتراف بکنم، اولی اینکه از روزی که این مطلب روخوندم بسیار دلم میخواست دیدگاهم رو اینجا بنویسم و ازت تشکر کنم به خاطر خیلی چیزها ولی نمیدونستم چی باید بگم و چجوری.هنوز در بیان آنچه در افکارم میگذره توانایی درستی پیدا نکردم. البته دارم روش کارمیکنم.
    دومی افسوسی هست که میخورم برای دوری بسیار طولانیم از متمم و همه ی آنچه میتونستم با یادگیری از متمم در زندگیم عوض کنم و نکردم.از تقریبا پنج سال و اندی عضویت درمتمم و آشنایی با محمدرضا شعبانعلی همان اندی سالش که مربوط به شش ماه اخیر هست رو قدر دونستم. ولی غر نمیزنم و ناله نمیکنم که از سال ۹۲ تا الان مسیر عجیب و غریبی رو در زندگی طی کردم که اگر فروردین ۹۲ این مسیر رو نشونم میدادند احتمالا همونجا از این دنیا خداحافظی کرده بودم.
    دلم میخواد صمیمانه ازت تشکر کنم و از سمیه تاجدینی (اولین بار هست نامش رو میخونم.) برای متمم که این چنین اصولی و با دانش روز دنیا سعی داره به من و همه ی متممی ها بیاموزه.
    خدا میدونه که با چه اشتیاقی هر روز منتظرم تا مطلبی جدید در راستای مسیری که انتخاب کردم یاد بگیرم و چقدر عجله دارم برای اینکه همه ی درسهای متمم رو بیاموزم و بکار بگیرم.هر موقع به دوره ها و درسها نگاه میکنم میرم سراغ پنج سال قبلم و یه دعوایی با خودم میکنم ولی باز به خودم میام و میگم بیشتر از این وقت تلف نکن.
    صحبتهام زیاد شد.
    محمدرضا شعبانعلی، معلم عزیز در این سالها بسیار پیر و مرشد و استاد دیدم ولی معلم نه.
    خداقوت به همه ی اعضای گروه متمم از بنیانگذاران تا بقیه تیم متمم.
    از همه ی شما ممنونم.

    • الناز جان.
      خوشحالم کردی که این‌جا کامنت گذاشتی (امیدوارم این کار رو باز هم تکرار بکنی).
      خوبی تو اینه که توی کامنت‌گذاری در متمم، مثال‌های کلاسیک نمی‌زنی و از حرف‌ها و دغدغه‌ها و تجربه‌های خودت می‌نویسی.
      به همین خاطر، با وجودی که این اولین گفتگوی جدی و رسمی ماست، این حس رو ندارم که دارم با یه فرد ناآشنا حرف می‌زنم.

      مثلاً وقتی می‌گفتی به خاطر یه تصمیم شهودی و سریع (سیستم یک) یه جا برای یکی با حقوق خیلی کمتر از واقعی کار کردی و بعداً پشیمون شدی، حس همدلی پیدا کردم (منم چنین کاری کرده‌ام و همیشه حس می‌کنم نه‌تنها اون آدمها بهم بدهکارن. حتی خودم هم به خودم بدهکارم که چنین انتخابی انجام داده‌ام).

      حالا این یه مثال ساده بود. کلاً خواستم بگم سبک کامنت گذاشتنت این حس رو ایجاد می‌کنه.

      طبیعتاً در مورد مسیر عجیب و غریبت در زندگی نمی‌پرسم. اما توصیفی که کردی نشون می‌ده که اصلاً ساده نبوده. خوشحالم که ازش عبور کردی و الان وارد مراحل آروم‌تری شدی (البته امیدوارم اینطوری باشه).

      امیدوارم سال‌های پیش رو برات سال‌های شادتر و آروم‌تری باشه و رضایت بیشتری رو در زندگی تجربه کنی.

  • محمدرضا مصطفی گفت:

    سلام محمدرضا جان
    تبریک بابت تولد هفت سالگی متمم به تو محمدرضای عزیز ، خودم و سایر دوستان متممی وتشکر بابت زحماتی که به همراه سمیه تاجدینی عزیز و سایر اعضای محترم تیم متمم برای بنده و امثال بنده میکشید.
    حقیقتش اگه بخوام با خودم صادق باشم باید بگم شاگرد تنبلی هستم اون جور که باید در یادگیری مطالب متمم تلاش نکردم و خودم نمره خوبی تو این زمینه نمیدم. خیلی وقته که میخوام یک وبلاگ برای خودم بسازم و گزارش فعالیت هام رو توش بنویسم تا هم تعهدی باشه به خودم که منظم تر کار کنم و هم از کامنت ها و نظرات سایر دوستان متممی هم استفاده کنم و تا الان که با ابراز شرمندگی پشت گوش انداختم و کاری براش نکردم.
    مورد دیگه ای که میخواستم بگم اینه که حسرت میخورم که به دلیل مشغله نتونستم توی گردهمایی قبلی متممی ها شرکت کنم و تو و دوستان متممی رو اونجا از نزدیک زیارت کنم و اینکه گفتی قراره بعد از رفتن کرونا دوباره گردهمائی برگزار بشه خیلی خوشحال شدم و این سری هر طوری که شده میخوام در گردهمائی حضور داشته باشم و امیدوارم هر چه سریعتر این اتفاق بیفته از نزدیک زیارتتون کنم.
    امیدوارم متمم سال های سال به فعالیتش ادامه بده و فرصت داشته باشم از وجودش بهره کامل رو ببرم.
    ممنون بابت تمامی زحماتتون

  • جواد گفت:

    سلام و عرض ادب
    اول- محمدرضا اتفاقا من هم چند سالیه که بهمن ماه منتظرم تا گزارش های شما را در خصوص متمم عزیز بخونم و از سبک ارائه گزارش های خواندنیت یادبگیرم. چیزی که خیلی در بین سایر موسسات و مراکز آموزشی مرسوم نیست و یا حداقل من ندیدم.
    دوم- مطمئنا گزارش چالش ها و سختی ها و مسائل که تو این سال ها مدیران عالی متمم تجربه کرده اند آموزنده، خواندنی خواهد بود. بنابراین بابت انتشار آن پیشاپیش ازتون تشکر می کنم. کاش می شد این موضوع رو بعضی از مدیران در سطح کلان جامعه نیز توجه کنند و جایی مستند. این طوری حداقل می تونستیم امیدوار باشیم در هر دوره تعداد مسائل تکراری کمتری در دولت ها مطرح میشه و از توسل به رویکرد قدیمی سعی و خطا خودداری و به قول تو رویکرد آزمون و بهینه سازی نهادینه میشه.
    سوم- بی صبرانه منتظر شنیدن عیدانه صوتی برند شخصی هستم چراکه می دونم محتوای آن با محتوای ارائه ت در همایش چند سال پیش متمم، متفاوت و بهینه تره.
    چهارم- ی اعتراف بکنم. به قول برخی از دوستان، اینجا نوشتن ی کم سخته با این حال خواستم بعد از مدتی کم رنگی من در اینجا و متمم، مقداری برات بنویسم.
    دوستدار تو

    • جواد جان. از محبتت ممنونم.

      در مورد فعالیت‌های غیردولتی، حرف تو رو می‌فهمم که گزارش‌دهی می‌تونه مفید باشه و از تکرار خطاها جلوگیری کنه. گاهی فکر می‌کنم که توسعه‌ی بورس در کشورها و الزاماتی که برای انتشار منظم گزارش‌ها و شفاف‌سازی‌ وجود داره، دقیقاً به همین مسئله‌ی «انباشته شدن دانش و تجربه» کمک کرده. یکی از لذت‌های من خوندن فرم‌های ۱۰K شرکت‌های بورسی آمریکاییه و برام جذابه که حتی ریسک‌ها و تهدیدهاشون رو به شکل عمومی می‌گن (فرم ۱۰K اپل رو یه نگاه بنداز. گزارش ۲۰۱۶ رو گذاشتم. سال‌های دیگه هم هست. اما ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ با بحث کرونا اشباع شده بود و حوصله سر می‌برد).

      اما در مورد مدیران کلان کشورمون، بیشتر فکر می‌کنم بخش بزرگی از مشکلات موجود «سیستمی» و «زیربنایی» محسوب می‌شن و همه‌مون می‌دونیم مشکل کجاست. حتی خود «مشکل» هم می‌دونه کجاست.
      اما به هزار علت، امکان گفتگو درباره‌اش وجود نداره. بخش بزرگی از تکرار مشکلات هم به نوعی به همین «مشکلات بنیادین ساختاری» برمی‌گرده که به نظر می‌رسه راه‌حل‌های ساده، سریع و شفافی برای حل‌شون وجود نداره.

      در مورد فایل صوتی برند شخصی، امیدوارم چیز خوبی از آب در بیاد. فعلاً چارچوب کلی فایل رو می‌پسندم. به نظرم بد نیست. اما نمی‌دونم محصول نهایی چه‌جوری بشه. روش من رو در درست کردن محتوای این فایل‌ها می‌دونی. یه فایل پاورپوینت الان دو سه ماهه که روی لپ‌تاپم بازه. همین‌طوری که جایی چیزی می‌بینم یا نکته‌ای به ذهنم می‌رسه، بهش اضافه می‌کنم. حالا که ضبط بخش‌های اولش شروع شده، باید به اون مطالب کمی نظم و ساختار بدم تا برای فایل صوتی قابل استفاده باشن. نمی‌دونم برای کسی که اون سمینار رو بوده و در عین حال همیشه و همه‌جا نوشته‌های من رو خونده (مثل تو) چقدر از اون مطالب تازه خواهد بود. شاید زیاد نباشه. اما حداقل یه جا کنار هم قرار گرفته‌ان و جمع‌بندی شده‌ان.

      پی‌نوشت: راستی جواد. چی شده که کامنت گذاشتن توی روزنوشته سخته؟
      یه علتش رو می‌دونم و اینه که من گاهی مثل «بولدوزر» از روی مردم رد می‌شم. علت دیگه‌ای هم داره یا همین یه دونه‌ است؟ 😉

      • جواد گفت:

        محمدرضا جان
        با اجازه ات از آخر به اول باهات گپ می زنم.
        در مورد سختی کارهای سخت (مثل کامنت نوشتن در روزنوشته) باید بگم بله یکی ش اینه که به تعبیر خودت مثل «بولدوزر» از روی مردم رد میشی و این موضوع گاهی حس ترس رو به من القا می کنه و با یکی دو تا از بچه ها (مثل سارا) مطرح می کنم و اون بنده خدا هم کلی شوکه میشه. گاهی هم با خودم میگم این مردم (احتمالا اینجا واژه “مردم” رو آگاهانه انتخاب کردی چراکه می دونم برای دوستات هم اگه گاهی چکشی عمل کنی، چندی بعد دوباره باهاشون خوب می شی و پاسخ بچه ها رو میدی. دیدم که میگم?) حتما حقشون بوده که محمد رضا اینطور بهشون جواب دندان شکن داده.? البته در مورد خودم، باید بگم دوست دارم بعضی جاها که می نویسم بهم فیدبک بدی، اشکالمو بگیری و نظرتو بهم بگی و از این بابت خوش حال می شم.
        دومین دلیل ش اینکه اینجا با دقت بیشتری واست حرف می زنم (و این کار خودش ی تمرین آموزنده س برام در کنار نوشتن در متمم) و نمی دونم چرا اغلب موارد از خودم انتظار دارم آنچه که اینجا می نویسم حداقل مقداری ارزش افزوده داشته باشه. این هست که آخرش ترجیح می دم بعضی وقت ها چیزی ننویسم. نمی دونم این انتظار از خودم از کجا میاد شاید به دلیل کمالگراییم باشه و یا ملاحظه کاریم. بنابراین شاید بهتر باشه این حس رو کمی بهینه کنم و بیشتر برات بگم.
        در مورد فایل برند شخصی، با توضیحاتی که دادی یاد همایش چند سال پیش افتادم. یاد اون روزهایی که خیلی تلاش می کردی همایش به بهترین نحو ممکن برگزار بشه و کلی برای آماده کردن بچه ها وقت گذاشتی. حتی یادمه خودت شب قبلش (اگه اشتباه نکنم) تا پاسی از شب نخوابیده بودی و داشتی روی محتوای سخنرانی بعدازظهرت کار میکردی.
        جا داره همین جا ازت بابت پاسخ هایی که بعنوان یک “برند” تو روزنوشته ها به من و دوستام میدی تشکر کنم.
        نکته آخر بابت معرفی نمونه فرم‌ ۱۰K اپل بی نهایت ممنونم. چه گزارش کاملی ارائه دادن. حتما وقت میگذارم و ۱۰۳ صفحه رو میخونم. احتمالا بدونی تو بورس هم هستم اما نه به صورت روزانه که به صورت بلند مدت. چرا که رصد روزانه مقدمات خاص خودش رو می خواد و من فعلا تمایلی به رصد روزانه و درگیر کردن ذهنم با اخبار گوناگون و حواشی بازار ندارم.
        اتفاقا اشتباهاتم در این بازار برای من دستاوردهای معنوی خیلی خوبی به همراه داشت. هر وقت که اشتباهی ازم سر می زد تو دفترم ثبتش می کردم به تاریخ و شرح کامل آن رویداد. بعد کم کم با علل یکسری از اشتباهاتم در زمینه های تخصیص منابع آشنا تر شدم. ویژگی های فردیم رو بهتر شناختم و سعی کردم نسبت به جواد قبلی بهتر بشم.
        لطفا منو ببخش که طولانی شد.
        از گپ و گفتمون خیلی خوش حال شدم. امیدوارم به زودی دیدارها تازه بشه.?

        • جواد.

          در مورد بورس به نظرم تجربه‌ی خوب و آموزنده‌ایه. قبلاً هم درباره‌اش نوشته‌ام و می‌دونی. عینک‌های تازه‌ای به آدم میده برای نگاه به دنیای اطراف. حالا اون‌هایی که درگیر نوسان‌گیری‌های کوتاه‌مدت هستن به یک شکل (آشنایی بیشتر با مفاهیم تکنیکال و درک بهتر از نمودار و شناخت عمیق‌تر از رفتارهای هیجانی انسان‌ها) و اون‌هایی که نگاه طولانی‌مدت دارن یه جور دیگه (آشنایی با فاکتورهای فاندامنتال و انگیزه پیدا کردن برای پیگیری ترندهای مهم اقتصادی و سیاسی ایران و جهان و درک بهتر از ساز و کار اداره‌ی شرکت‌های بزرگ).
          با وجودی که خودم بیش از ده ساله که در بورس نیستم، هم‌چنان یکی از تصمیم‌های خوب دهه‌ی سوم زندگیم رو تجربه‌ی بورس می‌دونم.

          کلاً این فرم‌های ۱۰K جالبن. حالا نه فقط اپل. هر شرکت دیگه‌ای هم نگاه کنی جالبه. بیشتر از اصل محتواشون (که البته جذابه) ساختارشون جالبه. این‌که چه مطالبی داخل اون‌ها مطرح میشه. زمانی که استراتژی درس می‌دادم یکی از منابع اصلی من برای طراحی کیس، فرم‌های اظهار و افشایی بود که شرکت‌ها به بورس‌های بزرگ دنیا می‌دادن. واقعاً اطلاعات‌شون جالبه.

          اما در مورد برخوردهای من در کامنت‌ها دلم می‌خواد یه نکته رو بگم. شاید برات جالب باشه.
          من کلاً چهار نوع برخورد بولدوزری در کامنت‌ها دارم (اگر نوع پنجمی میشناسی بگو. خودم این چهار تا به ذهنم رسیده).

          اولیش اینه که یکی که خیلی دوستش دارم، یه چیزی می‌گه یا می‌نویسه که به نظر من غلطه یا مشکل جدی داره (و اصلاً هم برام مهم نیست که نظر من، خودش می‌تونه غلط باشه یا مشکل جدی داشته باشه 😉 ) بعد به خیال این‌که خیرش رو می‌خوام نق می‌زنم و اعتراض می‌کنم و برخورد به قول تو بولدوزری انجام می‌دم. پیش خودمم توجیهش اینه که من واقعاً قصدم خیره (می‌دونی که از دیکتاتور کره‌ی شمالی تا قذافی تا رفیق‌هاشون در کشور خودمون همین منطق رو دارن).

          دومیش اینه که با بعضی‌ها برخورد تند می‌کنم به علت سابقه‌ی ذهنی که ازشون دارم یا دیتاهایی که ممکنه بقیه که می‌خونن نداشته باشن. بنابراین عصبانیت‌ها و برخوردهای بلدوزری عجیبی دیده میشه که شاید برای بقیه قابل درک نباشه. البته این هم همیشگی نیست. ما الان آدم داریم توی متمم کامنت می‌ذاره و مدام از متمم و من تعریف می‌کنه و توی روزنوشته هم کامنت می‌ذاره و به من لطف داره و اما زمانی با یه پروفایل دیگه توی سایت‌های دیگه کلی نق زده و فحش داده و منم می‌دونم که این همونه و هنوز هم همون نق‌ها و فحش‌ها هست و پاک نکرده. منم کاملاً اینجا مثبت می‌نویسم و به روی خودم نمیارم (مخاطب عزیز. واقعاً نمی‌خوای بری اون حرف‌ها رو پاک کنی؟ 😉 )

          سومین شکل برخورد بولدوزری کامنت‌های Impulsive هست. یه چیزی می‌بینم. حرص می‌خورم. جواب تند میدم. بعد هم می‌گم چه کاری بود کردم! بعد بالاخره یا کامنتم رو پاک می‌کنم یا ادیت می‌کنم یا یه‌جوری در کامنت دیگه سعی می‌کنم از دل طرف مقابلم در بیارم.

          یه نوع چهارم برخورد بولدوزری هم هست که خودم هم نمی‌دونم چیه!
          بذار یه نمونه‌اش رو مثال بزنم.
          چند روز پیش رفتم لیست آدم‌هایی رو که توی اینستاگرام بلاک کرده‌ام دیدم (این چند ماه اخیر کسی رو بلاک نکرده‌ام البته. قدیم کرده‌ بودم). دیدم بعضی‌ها هستن که من بلاک‌شون کرده‌ام. اما در عین حال، توی همین سال‌ها و ماه‌ها و روزها، همه‌جا هم ازشون تعریف کردم و تبلیغ خودشون و کارشون رو کرده‌ام و جالبه که اون‌ها هم همین برخورد رو با من داشته‌ان.
          تازه از لیست بلاک درشون آوردم و بعد فهمیدم که اون‌ها هم منو بلاک کرده‌ان. حالا خلاصه نمی‌فهمم چه برخورد عجیبی بوده که من داشتم و اون‌ها رو بلاک کردم و جوری حرص‌شون داده‌ام که اون‌ها هم منو بلاک کرده‌ان و در عین حال جاهای دیگه، هوای همدیگرو داریم و به شدت مراقب هم هستیم (مخاطب عزیز. یه بار چک کن اگر توی اینستا من رو بلاک کردی، دارم تو رو می‌گم 😉 )

          • جواد گفت:

            محمدرضا جان
            به نظرم نوع پنجم واکنش به کامنت ها می تونه این باشه:
            بیایی ی مخاطب رو با دیگری اشتباه بگیری (مثالش می تونه بچه هایی باشه که با اسم کوچیک اینجا کامنت می نویسن) و بر اساس سابقه ذهنی که از فرد اشتباه داری، رفتار impulsive رو با مخاطب بری. البته این مورد رو کلی گفتم (به شخصه در مورد شما ندیدم) و شاید بشه اینو زیر مجموعه دسته سوم یا چهارم آورد.
            ولی یادمه (امیدوارم اشتباه نکنم) یکبار به دلیل مشغله کاریت و تشابه اسمی فرد، یکی از بچه ها را با دیگری اشتباه گرفته بودی و بعد از پاسخ شما، خود فرد گفته بود که بابا آقا معلم من فلانی ام.?
            آقا یکسری سوال در خصوص واکنش به مخاطب برام ایجاد شد که اگه اجازه دادی ادامه می دم.

  • محمدجواد یعقوبی گفت:

    معلم عزیزم؛ محمدرضا
    به یاد دارم روزی را که اولین بار به توصیه یکی از دوستان دانشگاهی‌ام با متمم و اسم «شعبانعلی» آشنا شدم. آن روزها،‌ فقط بخاطر کنجکاوی‌ای که در من برای یادگیری وجود داشت به سمت متمم کشیده شدم. حدوداً بهمن یا اسفند ۹۷ بود اگر در یادآوری زمانی‌اش به بیراهه نرفته باشم.
    متمم، برای من تبلور عمل‌گرایی منحصر بفردی بود که در کاربران مشترکش و بخصوص مدیرش که شعبانعلی باشد پررنگ بود. این عملگرایی، تا حد زیادی مرا هم در بر گرفت.
    از زمانی که در متمم فعالم، زندگی‌ام رنگ دیگری گرفته.
    محیط بهتری ساخته‌ام و بر اساس پستی که برای امیرمحمد نوشته بودی (درباره زندگی در جهان مسطح – این پختستان جدید) محیطم را فراتر از واقعیت حقیقی‌ام قرار داده‌ام.
    از خدا که پنهان نیست، از تو چه پنهان که با ایده‌آلم فاصله دارم و هنوز نتوانسته‌ام طوری که باید و شاید، محیط مجازی‌ام را پالایش کنم و دوستان منتخبی را داشته باشم. اما متمم،‌ خودبخود مرا به این مسیر راهنمایی کرده و اکنون که به گذشته می‌نگرم، قدم‌های بزرگی جلوتر از آنی هستم که پارسال این موقع بودم.
    و این‌بار از دیدن اسمم در «دومین» جایگاه کاربران فعال بسیار ذوق‌زده شدم و مشعوف.
    خواستم خسته نباشیدی عرض کنم بابت زحماتی که بابت جان گرفتن این وبسایت که بیش از یک دانشگاه حقیقی است، کشیده‌ای.
    ۷ سال ماندن و کار کردن،‌ کار ساده‌ای نبوده و نیست. خوشابحال کاربرانی که در این ۷ سال، با متمم رشد کردند و بالیدند.

  • سبحان حسینی گفت:

    سلام به همه دوستان متممی و محمدرضا شعبانعلی عزیز
    با اینکه سالهاست متمم و روزنوشته ها رو میخونم و دنبال می کنم این اولین کامنت من در روزنوشته هاست. با توجه به روحیه محافظه کارانه ای که دارم همیشه از کامنت گذاشتن اینجا می ترسیدم و هنوز هم میترسم. البته اینکه تازه کد فعال گرفتم هم بی تاثیر نبوده ولی مدتها قبل اگر اشتباه نکنم بدون کد فعال هم میشد اینجا کامنت گذاشت اما من باز هم دانشم رو برای مکالمه با محمدرضا شعبانعلی و دوستان متممی در اینجا کافی نمی دونستم.
    به بهانه تولد متمم خواستم از محمدرضا شعبانعلی و تیم متمم تشکر کنم. سالها پیش پستی در اینستاگرامم گذاشتم و گفتم قطعا یکی از افراد تاثیرگذار زندگی من محمدرضا شعبانعلی هست و بسیار شکرگزارم که با او و سایت متمم آشنا شدم. سایت متمم به من بسیار کمک کرده و همیشه از سر زدن به سایت احساس سرزندگی کردم.
    البته این رو هم بگم که هر وقت به سایت متمم سر میزنم کمال طلبیم فوران میکنه و با خودم میگم یعنی میشه یه روزی برسه که من تمام درس های متمم رو خونده باشم؟ 🙂 با حسرت لیست درسها رو تماشا میکنم و برنامه ریزی میکنم و گاهی حس میکنم رسیدن به اون نقطه سالها طول می کشه. خیلی هم تلاش می کنم اما سرعت تولید محتوای متمم از سرعت مطالعه من بیشتره. بعضا هم اتفاقات مختلف کار و زندگی باعث میشه کمی از مطالعه و سایت متمم فاصله بگیرم و از ریل خارج بشم. ولی امیدوارم یه روزی به این هدف برسم.
    باز هم تشکر می کنم از محمدرضا شعبانعلی و سایر دوستان متممی که این فضا رو برای ما بوجود آوردند.

    • سبحان جان. خوشحال شدم که کامنت گذاشتی و اسمت رو این‌جا دیدم.
      من بعد کامنت‌هات رو معمولاً می‌خونم و بعد از کامنتی که زیر درس گروه کتابخوانی گذاشته بودی، تلاش طولانی‌مدتت برای کتابخوانی نظرم رو جلب کرد و به وبلاگت هم سر زدم و حرف‌ها و دغدغه‌هات در اون‌جا هم برام جالب بود.

      از محبتت به من و متمم ممنونم. کلاً نه فقط در مورد متمم، هر جا که آدم بیشتر می‌خونه، حسرتِ نخوندنش بیشتر می‌شه.
      من یه صفحه توی OneNote دارم که چیزهایی که باید بخونم رو اونجا می‌نویسم. مثلاً وقتی کتابی می‌خونم یا مقاله‌ای رو مطالعه می‌کنم و می‌بینم ارجاعی به کتاب یا مقاله‌ی دیگه داره، اون کتاب یا مقاله رو به فهرست «نخوانده‌ها» اضافه می‌کنم.
      حتماً می‌تونی حدس بزنی که با خوندن یک کتاب یا مقاله، چند کتاب و چند مقاله به اون فهرست اضافه می‌شه.
      سال پیش یه بار نگاه کردم دیدم بیشتر از ۵۰۰ عنوان کتاب و مقاله توی اون صفحه جمع شده و حتی نگاه کردنش هم عصبیم می‌کنه. در یک اقدام انقلابی (بخوان: احمقانه / شور در غیاب شعور) کل لیست رو پاک کردم که حالم بهتر بشه.
      و از فردا دوباره شروع کردم باز چنین لیستی رو نوشتم. الان هم دوباره طولانی شده و به قول تو «با حسرت» نگاهش می‌کنم.
      خلاصه خواستم بگم که حرفت و حست رو می‌فهمم و این رو محصول طبیعی «شوق به یادگیری» می‌دونم. کسی که کم می‌خونه یا نمی‌خونه، فشار نخونده‌ها رو هم چندان حس نمی‌کنه و احتمالاً حس بهتری داره.

      در پایانِ حرف‌های نامربوطم، دوباره می‌گم که امیدوارم بازم فرصت کنی و اینجا کامنت بذاری و نوشتنت به لطف و محبت سالانه (به بهانه‌ی راه افتادن متمم) محدود نشه.

  • احسان کارگزارفرد گفت:

    محمد رضای عزیز و دوست داشتنی
    سلام.
    سالروز تولد متمم رو به خودم و همه متممی ها تبریک میگم.
    دست مریزاد و احسنت به شما و سمیه تاجدینی که به نظرم میشه شما رو در زمره احسن الخالقین دونست و ستایش کرد.
    گاهی اوقات که شروع می کنم به شمردن جنبه های مثبت زندگیم، بعد از سلامتی خودم و عزیزانم، و همسر همدل و همراهم، به آشنایی با تو و متمم میرسم.
    اینقدر برای خوندن نوشته های تو ذوق دارم که بعید میدونم چیز دیگه ای بتونه با اون برابری بکنه.
    خیلی دوست دارم برات کامنت بذارم و حرف هام رو بزنم. اما راستشو بخوای نگرانم که این کامنت ها و نوشته ها وقت تو رو بگیره. در این مواقع این شعر مولوی رو زمزمه می کنم:
    گرچه با تو شه نشیند بر زمین خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
    همینه که باز هم کامنتی نمیذارم و حسرت رو بر حسرت می افزایم.
    گاهی هم با خودم فکر می کنم اگر توی کامنتی که میذارم نکته ای رو که توی درس های متمم بهش پرداختی و من هم خوندمش، رعایت نکنم خیلی بد میشه.
    برای من بد نیست. چون من اشتباه می کنم. جایگاه من هم جایگاه یه آدم بی لغزش نیست.
    بد بودنش از این جهته که احتمالا آهی بکشی از اینکه آموزشت برای من موثر نبوده. چون فکر می کنم معلم ها از اینکه دانش آموزشون خوب درس رو یاد نگرفته باشه، ناراحت میشن. و این آه و ناراحتی حق تو نیست.
    محمدرضا، دیشب خوابت رو دیدم. توی خواب برای شما کار می کردم و تمام انرژیم رو گذاشته بودم که خروجی کار بی نقص در بیاد. خیلی حس خوبی داشت. هنوزم اون حس خوب همراهمه.
    این بار و به بهانه همین خواب، بی قرار شدم و دامنم از کف برفت …
    امیدوارم که این کامنت یه شروع باشه برای ارتباط بیشتر با تو.
    تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد.

    • احسان جان.

      در صحبت‌های تو لطف و محبت زیادی بود و از این بابت ازت ممنونم. اگر چه باید اعتراف کنم که خوندن حرف‌هایی که تا این حد آکنده از لطف و احساس خوب و «اغراقِ ناشی از سر محبت» هستند، واقعاً برام سخته. یه جور حس خجالت و شرمندگی بهم دست می‌ده و فشارش خیلی برام زیاده.
      از اون‌ور هم می‌دونی که انتقاد و حرف منفی رو هم راحت نمی‌شنوم 😉
      حالا دیگه خودت فکر کن که رعایت حد وسط (‍~ صحبت کردن خنثی) برای دوستانی که می‌خوان من رو خوشحال کنن چقدر سخته.

      یه چیزی توی ذهنم هست که به شکل مستقیم به صحبت‌های تو ربطی نداره. اما به بهانه‌ی این‌که به «آموزه‌های متمم» اشاره کردی، دلم می‌خواست با استفاده از این فرصت، در حد چند جمله ازش حرف بزنم.

      توی یکی دو سال اخیر خیلی بیشتر از گذشته به دوستی‌ها و شبکه‌ی ارتباطی خودم فکر می‌کنم. خصوصاً این‌که آیا وضعیت موجود برای من بهینه محسوب می‌شه؟ یا این‌که می‌تونم تجربه‌ی عمیق‌تر و لذت بیشتری رو در شبکه‌ی دوستی‌ها و ارتباطاتم تجربه کنم؟

      روندی که برای من طی دو دهه‌ی اخیر (به طور خاص طی پانزده سال اخیر) افتاده اینه که یک شبکه‌ی دوستی گسترده از مدیران و صاحبان کسب و کار پیدا کرده‌ام. عزیزانی که بهم لطف دارند و من هم از دوستی باهاشون لذت می‌برم. طبیعتاً این شبکه به تدریج گسترده‌تر شده. چون وقت بیشتری با این گروه از دوستانم گذشته و زنجیره‌ی ارتباط هم به واسطه‌ی جلسات و دیدارها و سفرها گسترده‌تر شده.
      از طرفی یک کامیونیتی هم حول متمم شکل گرفته. بچه‌هایی که گروه کوچکی از اون‌ها رو توی روزنوشته می‌بینیم و گروه بسیار بزرگ‌تری از اون‌ها توی متمم هستند.
      ارتباط من با این گروه، ضعیف نیست. من حتی در سنگین‌ترین روزهای کاری خودم،‌ یک تا دو ساعت رو به خوندن و شنیدن حرف‌های بچه‌ها (کامنت‌هاشون، وبلاگ‌شون، سوشال مدیا و …) اختصاص می‌دم. اما این شکل ارتباط با شیوه‌ی ارتباطی که با گروه قبلی دارم خیلی تفاوت داره.

      با گذر زمان، بیشتر و بیشتر متوجه می‌شم که من نزدیک‌ترین دوستانم رو می‌تونم در متممی‌ها پیدا کنم. گروهی که ارزش‌هاشون، دغدغه‌هاشون و نگاه‌شون به دنیا و زندگی، به خودم شبیه‌تره.
      نمی‌دونم چقدر از عمر و فرصت من باقی مونده، اما مصمم هستم که به شیوه‌های مختلف، ارتباطم رو با بچه‌های متمم قوی‌تر کنم و تلاش کنم سهم بیشتری از زندگیم بهشون اختصاص پیدا کنه.
      برای این‌کار برنامه‌هایی دارم و اقدام‌هایی مد نظرم هست، فعلاً منتظر هستم این ایام نفرین‌شده بگذره تا دستم برای فعالیت فیزیکی بیشتر بشه و بتونم در راستای این هدف حرکت کنم.

  • فرید آقاجانی گفت:

    سایت رو که باز کردم، دیدن عدد هفت برای فعالیت سایت متمم باعث خوشحالی زیادی شد
    در دلم کمی نگرانی داشتم که این عدد زودتر از پنج رد بشه و فاصله بگیره
    فعلا به امید عدد ۸ با اتفاقات مثبت متنوع برای متمم و بیشتر از اون متممی ها

  • علی مظفری گفت:

    محمدرضای عزیز سلام
    تا کنون هر بار که می خواستم در روزنوشته‌ها کامنتی بگذارم کلی سبک سنگین می‌کردم و به خودم می‌گفتم که فلانی! می‌خواهی جایی کامنت بگذاری که از همان‌جا یاد گرفته‌ای که اگر حرف‌زدن بلد نیستیم، حرف‌نزدن را لااقل یاد بگیریم، سالاد کلمات تحویل ندهیم و بسیار نکات این‌چنینی. پس باید خیلی هشیار باشی. اما چون فضای این یکی روزنوشته کمترتخصصی بود فرصت را غنیمت شمردم و بر آن شدم که از تو و مجموعه‌ی متمم قدردانی به عمل آورم. این قدردانی از یک سو ناظر به تمام آن چیزی است که در مقام نظر به من افزوده شده و بخش مهم‌تر آن ناظر به جاری‌وساری شدن یافته‌های متممی‌ام در دشوارِ زندگی. هیچکس از فردا، فرداها و سیر تغییرات و گوناگونی‌های آدمیان، آراء و اقوالشان مطلع نیست. اما اگر بخواهم در مورد امروز، اکنون و تا بدین جای کار صحبت کنم با خیال راحت می‌توانم از «هاشم جاوید» کمک بگیرم و بگویم:
    جان فدای نفسِ نادره مردانی باد
    که کم و بیش نگشتند به هر بیش و کمی

    • علی عزیز. خوشحال شدم که اسمت رو این‌جا دیدم و ممنونم از محبتی که نسبت به من داری.
      دقت تو رو در شرح مفاهیم و انتخاب کلمات برای بیان اون‌ها تا حدی می‌شناسم. حرف‌هایی که در متمم مطرح می‌کنی رو دوست دارم. چون کاملاً مشخصه که روی اون‌ها فکر می‌کنی و می‌نویسی. توی متمم یه بحثی بود به اسم روباتهایی که می‌نویسند و اونجا پرسیده شده بود که اگر بهتون بگن تعداد زیادی از کامنت‌گذارهای متمم، روبات‌های هوشمند هستند و فقط یک اقلیتی از انسان‌ها دارن در متمم کامنت می‌ذارن، در مورد چه کسانی مطمئن هستید که «روبات نیستند.»
      من اگر امروز بخوام زیر اون بحث مثال بزنم، قطعاً تو رو به عنوان یکی از نمونه‌ها نام می‌برم.
      صفحه‌ی تو رو در ویرگول هم – با وجود فعالیت کمی که داره – دوست دارم (اینجا).

      خود من وقت نوشتن در روزنوشته، کمتر فکر می‌کنم و سعی می‌کنم فارغ از «آداب و ترتیب» هر چی به ذهنم می‌رسه بنویسم. هر چند بی‌دقتی‌هایی هم پیش میاد که بعداً در مرور نوشته‌هام به چشمم می‌خوره و حتی گاهی آزارم می‌ده.
      اما پیشنهادم اینه که تو – و بقیه‌ی دوستانم – هم کمی از سطح استانداردها و وسواست کم کنی به جاش، بیشتر صحبت کنی و بنویسی. بالاخره اون‌قدر توی سر و کله‌ی هم می‌زنیم تا از توی حرف‌ها یه چیزی دربیاد و ایده‌ها و جرقه‌های تازه‌ای توی ذهن‌مون شکل بگیره.

      • علی مظفری گفت:

        از اینکه جزو غیرروبات‌ها قرارم دادی و قلم‌فرسایی‌های ویرگولم رو پسندیدی بسیار شادمان شدم.
        امیدوارم بتونم روشن‌تر فکر کنم، روشن‌تر بنویسم و از خونی‌مالی شدن در جریان توی سروکله‌ی هم زدن‌ها نهراسم تا بلکه عضو به‌دردبخور‌تری برای عزیزانم در متمم و جامعه‌ی پیرامونم باشم.

  • رسول فتح پور گفت:

    محمدرضا جان
    چند هفته اي ميشه كه به قول خودت شبيه كاربران گذري به متمم سر ميزنم و اين موضوع دلا يلي داره كه از حوزه اتمسفر خيلي خوب اين پست خارجه . فقط مي خواستم شما و دوستان عزيزم در اينجا بدونين كه اگربا پسرم كه امسال در حوزه مورد علاقه اش دوره دانشجويي رو خيلي خوب شروع كرده رفيقم ، اگر در حوزه زندگي شخصي تونستم رضايت قابل قبولي داشته باشم ، اگر با همه محدوديتهاي قابل پيش بيني و حتي غير منتظره در اين كشور در حوزه زندگي كاري هنوز پيگير دغدغه هام هستم و به قول محمد درويش تاب آوري رو بارها تجربه كردم ، همه اينها رو مديون مفهوم يادگيري هستم كه اون مفهوم رو سعي كردم در كنار خودت و تيم فوق العاده پشتيباني متمم ( سميه تاجديني عزيز) هر روز بيشتر از قبل ارتقا بدم و به خاطر همه اينها قدردانت همه شما هستم .

  • فواد انصاری گفت:

    هفت سالگی متمم رو به معلم عزیز و دوستان خوبم تبریک میگم. تو این چند سال متمم خیلی از باورهای ذهنی مردم رو شکسته در مورد اینکه:
    ۱٫ آیا مردم حاضرند برای خوندن مطلبی پول بدن؟ اونهم تو ایران جایی که هر منبعی که شما تصور کنید رایگانه.
    ۲٫با این حجم ویدیوی آموزشی و یوتیوب آیا آموزش بر اساس متن میتونه موفق باشه؟
    ۳٫ آیا کسی حوصله داره که محتوای طولانی بخونه؟
    ۴٫آیا اصلا کسی به توسعه و آموزش تو این مملکت امیدواره؟
    من فکر میکنم آقای شعبانعلی به حرفهای خودش در مورد استراتژی عمل کرد. یعنی فدا کردن خیلی از مخاطبان احتمالی به قیمت یافتن افرادی مناسب. کسانی که حاضرند صبر کنند و آرام آرام پیش بروند. هر بدست آوردنی با یک از دست دادن معنا پیدا میکنه.
    ———–
    برای همگی آرزوی سلامتی میکنم.

    • فواد جان.
      اعتراف می‌کنم که خوندن حرف‌هات خیلی خوشحالم کرد. چون نکاتی که گفتی رو گاه و بی‌گاه در ذهن خودم هم مرور می‌کنم. متمم از ابتدا مسیری رو رفته که تا حد زیای Counter-intuitive و هم‌چنین Counter-trend بوده. هم با شهود اولیه جور در نمیومده، هم با روند جاری هم‌خوان نبوده.
      چنان‌که هنوز هم افراد بسیاری معتقدند که آینده‌ی محتوا در اختیار «صوت» و «تصویر» قرار خواهد گرفت و متن، شانسی برای موفقیت نداره.
      البته این حرف به نظر من غلط هم نیست. الان هم این روند رو داریم می‌بینیم و من باور دارم که اگر معیار اول من کسب سود بود، منطقی بود متمم جمع بشه و من به شکل ماهانه، محتوای صوتی یا تصویری عرضه کنم و به قول معروف، پکیج بفروشم. یقین دارم که الان وضع مالی متفاوتی داشته باشم.
      اما در مورد بعضی آدم‌ها – از جمله من – اصول و ارزش‌های شخصی خودشون رو یه جوری دیکته می‌کنن و به شکل گسترده روی فعالیت‌هاشون سایه می‌ندازن.
      مثلاً در مورد پکیج فروختن، من یه مانع ذهنی جدی دارم و اون هم قیمت بالاست. من نمی‌خوام حرف‌هام رو به عموم مردم با قیمت چند میلیونی بفروشم (بلدم خدماتم رو به مدیران به قیمت‌های بالا بفروشم، اما برای مخاطب عام،‌ چنین سبکی رو نمی‌پسندم).
      اگر چه در قیمت‌گذاری و اقتصاد، عمیقاً لیبرال هستم و معتقدم که هر کسی حق داره محصول شخصیش رو به هر قیمتی که اراده می‌کنه بفروشه، خودم علاقه‌ای ندارم که این آزادی رو – که باور و ایمان من هست – به کار بگیرم.
      همین محدودیت ساده باعث شد که حتی قبل از شکل‌گیری متمم، رفتن به سراغ پکیج‌های آموزشی صوتی و تصویری رو نپسندم (با قیمت پایین هم اصلاً منطق نداشت).
      از طرف دیگه، یک گزینه‌ی دیگه این بود که به سراغ فایل‌های صوتی رایگان برم و اسپانسر بگیرم. حالا با موضوعات مدیریتی یا مرور کتاب یا هر چی از این جنس (نمونه‌های خام این کار رو در TrustZone انجام داده بودم).
      اما اسپانسر گرفتن هم برای من محدودیت‌های خودش رو داشت. من باید کسانی رو به عنوان اسپانسر قبول می‌کردم که خودم قبولشون داشته باشم. من هم در این مورد شدیداً سخت‌گیرم. اگر چه کمتر پیش میاد که در ظاهر و به شکل پابلیک، سازمان‌ها و نهادها و شرکت‌های موجود رو نقد کنم، اما به شکل جدی منتقد بسیاری از اون‌ها هستم.
      حالا تصور کن که گزینه‌ی صوت و تصویر تا حدی منتفی شده و اسپانسر گرفتن و تبلیغ هم برام سخته. عملاً تنها گزینه‌ی باقی‌مونده این بود که مستقیم از مخاطب پول بگیرم و روی متن هم متمرکز بشم.

      در این باره می‌شه خیلی بیشتر توضیح داد و حتماً یه روز توضیح می‌دم، اما می‌خوام بگم که تصمیم من درباره‌ی متمم، بر خلاف رویه‌ی رایج، از «بازار و مخاطب» شروع نشد. بلکه از «خودم» شروع شد. فکر کردم که با توجه به علاقه‌ام در حوزه‌ی آموزش و محتوای آموزشی، چه کاری می‌تونم در این حوزه انجام بدم که اصول و قوانین و ارزش‌های من رو نقض نکنه و به این شکل، ایده‌ی متمم شکل گرفت.

      طبیعتاً گوگل هم کمک کرد تا طی این سال‌ها، این استراتژی که میشه اون رو انتخاب یک Niche یا «کنج بازار» دونست جواب بده و من کسانی رو پیدا کنم که کمابیش، این سبک و این الگو رو می‌پسندیدن.

      البته دستاورد جانبی این اتفاق، همون نکاتی شد که تو اشاره کردی. یعنی یه سری از باورهای رایج در زمینه‌ی محتوا از بین رفت و دیدیم و دیدند که به شکل دیگه‌ای هم می‌شه فعالیت کرد و خیلی از مواردی که به عنوان «فکت» پذیرفته شده، الزاماً فکت نیست.

      کاش یه روز بشه با بچه‌ها جمع بشیم و حول و حوش این موضوع، با جزئیات بیشتر و آمار و ارقام حرف بزنیم و نظرات‌ همدیگر رو بشنویم.

      • منصور سجاد گفت:

        محمد رضا چه خوب شد این توضیحات را اینجا گفتی
        نمیدونم چرا ، اما من از این جمله :
        “الان که فکر می‌کنم شاید باید کمی (فقط کمی) بیشتر روی دستاوردهای مالی متمرکز می‌شدم.”
        در پست ” برای حمید | درباره دهه‌ی چهارم زندگی ” چنین برداشت کرده بودم که باید به شیوه معمول بقیه مدرسان پکیج فروشی میکردی و تعجب کرده بودم که این حرف با روحیات شما سازگار نیست

        • نه منصور جان.
          این پکیج‌فروش‌ها که غالباً نو-رسته هستند و تازه به «دوران آموزش» رسیده‌اند. مصداق‌های این کار در دهه‌های گذشته بسیار کم و نادر بود.
          من هنگام نوشتن اون جمله بیشتر به دهه‌ی گذشته‌ام فکر می‌کردم.
          مثلاً زمانی بوده که ده – دوازده سال پیش صد تا صد و پنجاه میلیون از همکار و شریک طلب‌کار بوده‌ام و اون هم دوست داشته بده، سر ژست گرفتن و کل‌کل کردن، گفته‌ام «من اصلاً پول لازم ندارم. مال خودت. تو بیشتر لازم داری.»
          طرف هم نامردی نکرده و گفته «باشه، ممنون!»

          واقعاً هم اون موقع باورم این بود که حالا من می‌خوام چیکار کنم با این پول. من که لازم ندارم. حالا بذار این شب بره خونه بشینه تا صبح حال کنه و به خوشحالی این موفقیت، بنوشه و شاد باشه.

          الان فکر می‌کنم خب چرا چنین حسی داشتم؟ واقعاً هم این‌قدر بی‌ارزش نبود (اون موقع من ماکسیمای خودم رو ۴۰ میلیون خریده بودم. این پول‌ها هنوز ارزش داشت).
          البته پدرم که از پدرش تعریف می‌کنه، ظاهراً این ژست‌های مزخرف رو ایشون هم داشته و یه جورایی در خانواده‌ی ما ارثیه 😉
          (پدربزرگم یه قهوه‌خونه‌ی کوچیک داشته و وضع مالی‌شون خیلی ساده و معمولی بوده. یه بار در یک گفتگوی ساده با یه مشتری، برای این‌که به مشتری نشون بده پول چقدر براش بی‌اهمیته، درآمد دو سه هفته‌اش رو می‌ذاره روی میز. آتیش می‌زنه و تموم میشه. بهش می‌گه دیدی چقدر برام پول بی‌اهمیته؟ بعد هم طبیعتاً تمام خانواده باید چند هفته فشار مالی ناشی از این ادعای پدربزرگم رو تحمل می‌کردن!)

          خیلی شخصی شد. فقط گفتم توضیح بدم. چون توی این سال‌های اخیر، راهکارهای جدیدی برای کسب درآمد درست شده، فکر نکنی توی ذهن من هم این نوع راهکارها می‌چرخیده و میومده. من اساساً برای پول درآوردن هیچ‌وقت و هرگز به حوزه‌ی آموزش فکر نکرده‌ام. این حوزه رو همیشه برای علائقم دنبال کرده‌ام و لذتی که از این کار می‌برم. پول رو جاهای دیگه راحت‌تر و خیلی بیشتر در میارم.

  • حمید گفت:

    عنوان مطلب رو وقتی دیدم که نوشته شده بود هفت سالگی متمم برای چند لحظه در بهت فرو رفتم
    و از اینکه از این ابزار آموزشی و یادگیری طی این سال ها چقدر کم استفاده کردم شرمنده شدم و احساس کردم نوعی کفران نعمت انجام دادم.
    یادم میاد جایی محمدرضا نوشته بود وقتی در جمع تصمیمی رو اعلام می کنیم برای انجام دادنش بیشتر متعهد میشیم. امیدوارم علی رغم جبرهای زندگیم(که البته روزی انتخاب بودن) بتونم بیشتر از این نعمت استفاده کنم.
    همیشه برام سواله چطوری میشه شکرگذار نعمتی مثل محمدرضا بود؟
    جواب های زیادی به ذهنم میاد اما به نظرم یکی از بهترین روش هاش می تونه تلاش برای ایجاد تغییر مثبت در جهان (حتی تغییر کوچک) باشه طوری که جهان با ما و بدون ما متفاوت باشه این جوری با شناختی که از محمدرضا دارم اونم خوشحال تر و راضی تر میشه از ما
    به قول جناب خان بمونی برامون محمدرضا

  • امین اله دهقان گفت:

    تولد هفت سالگی متمم را به آقای شعبانعلی و همکارهای ایشان تبریک می گویم. ان شاء الله سرعت پیشرفت شما در جهت رسیدن به اهدافتان هر روز بیشتر از روز قبل باشد.

  • حمید طهماسبی گفت:

    مطمئنا چقدر تلاش اون پشت انجام شده که متمم در این هفت سال بدون کوچکترین مشکلی در ظاهر به جلو برده شده است. هر چه راحتی کاربر از این سمت بیشتر باشد می توان حدس زد که مشغله ها و مشکلات اون پشت بر روی دوش شماها چقدر زیاد بوده اند.
    در این هفت سال متمم چیزهایی به ما آموخته که اگر نبود بعید می دانم من جایی می توانستم آن ها را یادبگیرم (حداقل من نمی شناسم اگر هم باشد به این متراکمی نیست)
    هفت سالگی متمم رو به محمدرضا و سمیه تاجدینی و همه اعضای متمم تبریک میگم
    بی صبرانه منتظریم که ده سالگی متمم رو ببینیم و اون گزارش جذاب را بخوانیم.

    پی نوشت: حدس می زنم بعد از گزارشتون سطح گزارش دهی در ایران ارتقا پیدا کند. چون با شناختی که از شما دارم همیشه، هرجا بودید متفاوت بودید و استاندارد ها را از اول تعریف کردید.

  • حسام مرحمتی گفت:

    معلم عزیزم، سلام!
    حدود یکی سالی میشه که با متمم آشنا شدم و من هم مثل بقیه دوستان نظرم اینه که متمم، فراتر محلی برای توسعه‌ی مهارته و فارق از هرگونه اغراق میشه گفت یک سبک زندگی ایده آله که خیلی از جوانب در اون در نظر گرفته شده و این لایف استایل، زندگی منِ نوعی رو به کلی زیر و رو کرد. به شکلی که حتی در این مدت زمان کوتاه، دیگران هم متوجه این تحولات مثبت و مطلوب شدند و این جمله رو که “حسام چی کار کردی با خودت که اینجوری شدی” رو به دفعات در این یکسال شنیدم.
    اما از اواخر بهار و اوایل تابستون بود که فشار و استرس کاریِ زیاد باعث شد که فاصلم از متمم زیاد بشه و نتونم به صورت مستمر مطالعه داشته باشم و از این بابت شدیداً ناراحت بودم و حتی گاهی اوقات هم احساس عذاب وجدان بهم دست میداد که چرا نمی‌تونم درس‌های متمم رو بخونم و اگه که شرایط اجازه می‌داد کارم رو به صورت کامل تعطیل می‌کردم و بخش زیادی از زمانم رو به متمم خوانی اختصاص می‌دادم.
    خلاصه که خیلی با خودم کلنجار رفتم تا وقتی کامنت حمید طهماسبی عزیز در درس پومودورو و ارجاعی که به مصاحبه مرحوم دکتر حیدری عزیز در رادیو مذاکره داده بود رو خوندم و شنیدم و فهمیدم که می‌تونم کمی به خودم سختی بدم و صبح حدود ساعت ۵ بیدار شم که بتونم مطالعه داشته باشم.
    از فرداش تصمیم خودم رو اجرایی کردم و الان حدود دو ماهی میشه که تقریباً هر صبح رو با متممِ ارزشمند شروع می‌کنم و دیگه عذاب وجدان سابق رو هم ندارم و وقتی هم می‌خوام برم سرکار احساس می‌کنم دیگه باری رو شونه‌هام نیست و به مراتب روحیه و انرژی بیشتری هم دارم (البته الان دارم تلاش می‌کنم که برای ساعت ۴ بیدار شم).
    به نظرم اگه متممی تو زندگی من وجود نداشت واقعاً نمی‌تونستم این حجم از مسائل و مشکلات شدیدِ کاری رو مدیریت کنم و در عین حال که فشار بیش از اندازه‌ای رو تحمل می‌کنم، تسلط خوبی رو خودم و کارهام دارم یا بهتر بگم احساس می‌کنم از لحاظ روحی نسبت به قبل قوی‌تر شدم و دیگه هر چیزی نمی‌تونه من رو خسته و نا‌ امید کنه.
    کارهایی که ازشون ترس داشتم و مدام عقب‌شون مینداختم رو دونه دونه و طبق اولویتی دارن، دارم انجام‌شون میدم و به نظرم مواجهه با این ترسه می تونه خیلی هیجان انگیز و نتیجه بخش باشه.
    موضوع آخر و البته مهم‌تر این‌که از اونجایی که بیشترِ زمانی که در خونه هستم صرف مطالعه‌ی متمم میشه و همچنین تمام اعضای خانواده رو با متمم آشنا کردم؛ مادر عزیزم همیشه برای شما طلب خیر و سلامتی و برکت می‌کنن و از تحولات به وجود اومده روی فرزندش به شدت رضایت دارند.
    از شما آقای شعبانعلی عزیز، خانم تاجدینی عزیز و تمام افرادی که برای متمم به صورت مستقیم و غیر مستقیم زحمت می‌کشند صمیمانه تشکر می‌کنم و به امید اینکه فرصتی برای جبران پیش بیاد.
    مرسی برای همه‌ی بودنات
    نقطه!

    • حسام جان.

      من معمولاً حافظه‌ام در مورد بچه‌های متمم بد نیست. خصوصاً کسانی که زیاد کامنت می‌ذارن و نسبتاً فعال‌تر هستن. اما در مورد تو جالبه که واقعاً یادم نبود حدود یه ساله با متمم هستی.
      وقتی اول کامنتت این رو گفتی، گفتم حسام حواسش نیست اشتباه گفته. حسام رو خیلی وقته می‌شناسم؛ بیشتر از یه سال.
      رفتم پروفایلت رو چک کردم و دیدم واقعاً حدود یه ساله. خیلی برام عجیب بود که توی این مدت چنین حس و برداشتی در ذهن من شکل گرفته که دوستی و آشنایی ما طولانی‌تر از این حرف‌هاست.

      میگن «رطب‌خورده» نباید «منع رطب» بکنه. بنابراین من خیلی نمی‌تونم در مورد زود بیدار شدن و به طور کلی «افزایش ساعات بیداری» نظر بدم. چون خودم چنین کاری رو کرده‌ام و هنوز هم اوضاع خوبی از این نظر ندارم.

      قطعاً در کوتاه‌مدت و میان‌مدت می‌تونه آدم رو خیلی جلو بندازه و فرصت‌هایی ایجاد کنه که خیلی از آدم‌های دیگه ازش بی‌بهره هستن. اما در بلندمدت می‌تونه فرساینده بشه. امیدوارم به مرور زمان طی سال‌های بعد، روش‌هایی پیدا بشه که بتونی زمان‌بندی روزانه‌ات رو طوری تغییر بدی که ساعات بیشتری برای خواب و استراحت باقی بمونه (البته نمی‌دونم. شاید الان زود می‌خوابی. اما بعید به نظر می‌رسه).

      راستی. توی متمم گفته بودی که قدیم بعضی از این استادهای انگیزشی رو دنبال می‌کردی و بعداً سبکت عوض شده.
      بذار اعتراف کنم که یکی دو سالی میشه که «لذت گناه‌‌آلود» یا «Guilty Pleasure» من گوش دادن به حرف این‌جور آدماست. اصلاً انقدر می‌خندم روحم تازه میشه.
      یه اکانت توی اینستاگرام درست کرده‌ام و یه تعداد از اینا رو فالو می‌کنم. وقت‌هایی که حوصله و اعصاب ندارم استوری‌ها و پست‌ها و خصوصاً ویدئو‌های اینا رو می‌بینم (ویدئو که عالیه . می‌ذاری پخش بشه و می‌ری به کارهای خودت می‌رسی).

      اخیرا هم که اصطلاحات علمی‌تر به حرف‌های بی‌اساس‌شون اضافه شده و خیلی جذاب‌تر شده.
      یکیشون می‌گفت: «بیا این کلیپ رو ببین پارادایم بزنی!»
      اون یکی می‌گه: «بیا دنبال من کوانتومی بپریم بریم بالا»
      یه نفر دیگه‌شون که می‌گه: «بیاین رزونانس بشیم با کائنات»

      ولی صادقانه بگم. من ترجیح می‌دم ببینم دوست و آشناهام این جور افراد را فالو می‌کنن تا آدم‌هایی که مثلاً ظاهر علمی دارن و حرف‌های غیرعلمی می‌زنن. یا یه مقاله رو ترجمه می‌کنن و سر و تهش رو می‌زنن و بدون این‌که ادبیات اون حوزه رو بشناسن، گزارشش رو به عنوان یه حکم قطعی ارائه می‌دن. این جور آدم‌ها رو از قلمرو فعالان محیط زیست می‌شناسم تا روانشناسی. بدبختی اینه که طی چند دهه‌ی اخیر نظام آموزشی کشور به سمتی رفته که اگر گربه هم بفرستی سر کلاس، بعد از یه مدت با یک ورق کاغذ مهر برجسته میاد بیرون و کارشناس یا کارشناس ارشد یا دکتر میشه و نتیجه‌اش رو هم البته طی سال‌های اخیر در وضعیت کشور دیدیم (اگر چه فروپاشی و سقوط کشور قطعاً عوامل متعددی داره و تک‌علتی نیست).
      اما چون کلاً حوصله‌ی شرح و بسط زیاد ندارم و توی این سال‌ها هم استراتژی من نقد کردن صریح و مستقیم بقیه نبوده، معمولاً سکوت می‌کنم و از کنارشون رد میشم.

      • حسام مرحمتی گفت:

        اول؛ از این‌که من رو «دوستِ» خودت خطاب کردی بی‌نهایت ممنونم و امیدوارم که لایق محبت و لطفی که به من داری باشم. همچنین از وقت و زمانِ ارزشمندی که برای خوندن و پاسخ دادن به پیام من اختصاص دادی عمیقاً ممنون و سپاسگزارم.
        وقتی ایمیلی میاد که کامنتت در “روز نوشته‌های محمدرضا شعبانعلی” پاسخ داده شده، قشنگ قند تو دلِ آدم آب میشه و در هر شرایطی باشم ترجیح میدم اول کامنت‌تو بخونم و بعد به ادامه‌ی کارم برسم. همون طور که در طول روز و خارج از زمانِ متمم خوانی‌ام، بارها و بارها سایت متمم و روزنوشته‌ها رو رفرش می‌کنم.

        در مورد ساعت خوابم از زمانی این تصمیم رو گرفتم سعی می‌کنم کارامو تا قبل از ساعت نه جمع و جور کنم و معمولاً بین ساعت نه تا ده شب می‌خوابم. البته بعضی شب‌ها که بتن ریزی داریم و به علت این‌که عملیات بتن ریزی در روز ممنوع اعلام شده و در فصل سرما هم” نگهداری” بتن اهمیت بیشتری نسبت به فصل‌های دیگه پیدا می‌کنه؛ تقریبا یک شبانه‌روز رو کامل بیدارم و به خاطر همین چند روز ساعتِ خوابم بهم می‌ریزه. اما در کل و تا به الان مشکلی با این موضوع نداشتم.
        در مورد «قطعیت» هم خودم تا چند وقت پیش رابطه‌ی عمیقی باهاش داشتم و از لغاتی که مفهوم قطعیت رو می‌رسوندن به شکل وحشتناکی استفاده می‌کردم، طوری که گاهی اوقات خودِ قطعیت هم شرمنده می‌شد. اما الان به لطف متمم و «مدل ذهنیِ» جدیدی که در حال شکل گرفتنه، دارم از این مسئله آروم آروم فاصله می‌گیرم.
        تمام تلاشم رو می‌کنم که شاگردِ خوبی برات باشم و امیدوارم تا به حال اصول شاگردی رو تا حدودی رعایت کرده باشم که البته همزمان با مطالعه‌ی مبحث مذاکره، گوش دادن به فایل صوتی «هنر شاگردی کردن» رو تو برنامه‌ام قرار دادم.
        ارادت تا افلاک!

  • محمدصادق اسلمی گفت:

    سلام به محمدرضا، سمیه تاجدینی و تمام کسانی که مستقیم یا غیر مستقیم دست‌اندرکار متمم هستن.
    به نظرم همه بچه‌های متمم توی این موفقیت (رسیدن متمم به ۷ سالگی) و بزرگ شدن و تاثیرگذاریش نقش دارن.
    افرادی که باعث شدن متمم به فعالیتش ادامه بده تا امثال من هم که گذری به متمم سر می‌زنیم و صرفا برای گرفتن جواب سوال‌هامون به متمم میایم این فرصت رو داشته باشیم تا ازش استفاده کنیم.
    این روزها که می‌بینم در برخی از کتاب‌هایی که تازه نوشته می‌شن یا ترجمه میشن بعضی از تعاریف از متمم نقل شده و رفرنس داده شده، اتفاقی که برای هیچ سایت دیگه‌ای حداقل در زبان فارسی نیفتاده، پیش خودم میگم متمم داره به یه مرجع علمی تبدیل میشه و این برام باعث خوشحالیه.
    محمدرضا به نظرم حتی اگر از چالش‌ها و سختی‌ها هم ننویسی، نسبت به حجم کار و نوع کار و کیفت کاری که داره ارائه میشه، شرایط قابل درکه. ( یاد اون مطلبی میفتم که در مورد علی دهباش نوشتی)
    به همه بچه‌ها و تیم متمم تبریک میگم

  • مهدی جلالی گفت:

    من همیشه حسرت میخورم از اینکه چرا زودتر با متمم همراه نشدم، و چرا زودتر محمدرضا شعبانعلی رو نشناختم. از ۹۹۵ روز پیش که عضو متمم هستم، هر روز به دانشم اضافه شده. بویژه در این یکسال اخیر، که بیشتر از سالهای قبل آموخته‌های خودم رو به کار بستم، و بر مبنای این آموخته‌ها تصمیمات خیلی مهم و تاثیرگذاری هم در زندگی و کارم گرفتم.
    شما استاد عزیز، بعد از پدر و مادرم، از معدود افراد در این دنیا هستین که آرزو دارم روزی بتونم کاری براتون انجام بدم که جبران محبت‌هاتون رو کرده باشم.

  • مصطفی خوش خلق گفت:

    سلام معلم عزیز.
    تبریک میگم هفتمین سالروز استارت و شروع به کار متمم را به شما و همه متممی های دوست داشتنی.
    من از سال ۹۵ در متمم ثبت نام کردم و کم کم درگیریم با مطالب و محتوای متمم بیشتر و بیشتر شد. دلیل این درگیری رو هم به نظرم این بوده که محتوای متمم روی مسائل واقعی که باهاشون درگیر بودم متمرکز بود.
    از جمله موضوعاتی که در نتیجه همراهی با متمم برای من خیلی کاربردی و مفید بود و در طی این چند سال تونستم از زندگی و تصمیماتم بیشتر لذت ببرم و راضی تر باشم اینها هستند:
    ۱- موضوع ارزش آفرینی
    ۲- موضوع تفکر سیستمی
    ۳- موضوع مدل ذهنی
    ۴- مهارت حل مسأله
    ۵- مدیریت زمان
    ۶- چالش نگارش
    ۷- مهارت گزارش نویسی
    طی این چند سال این موضوعات متمم برای من خیلی مفید و راهگشا بوده اند و تلاش کرده ام که از آنها بیشتر استفاده کنم.امیدوارم در ادامه بتوانم مهارت ها و توانایی های خودم را بالاتر ببرم تا ظرفیت ، استعداد و شایستگی استفاده از سایر محتواهای متمم عزیز را هم در خودم ایجاد کنم.
    متمم و روزنوشته ها با تغییر مدل ذهنی من، کیفیت زندگی کاری و شخصی ام را افزایش داده و از گرداب سرگردانی و پراکنده خوانی و پراکنده کاری ، به مسیر یکپارچه سازی فعالیت های زندگی هدایتم کرده است.
    امروز من ترجیح میدهم بارها مطالب متمم را مرور کنم و مطمئن هستم که برای تعریف و تحلیل و تصمیم گیری بهتر درباره مسائلی که با آنها روبرو هستم، متمم و ارجاعات آن برای من کافی و راهگشا خواهد بود.
    ممنون از متمم و متممی ها و سپاس از محمدرضا شعبانعلی.
    سلامت و موفق و سربلند باشید.

  • منصور سجاد گفت:

    محمدرضا جان تشکر فراوان از شما و دیگر دوستان پشت صحنه متمم
    لطفا درباره چاپ کتاب تجربیات ده سال فعالیت متمم هم فکر کن

    • منصور جان.
      واقعاً از نظر «حجم» خاطرات زیادی نیست. ویژگی اصلیش «عجیب» بودنشه. خیلی‌هاش رو هم نمی‌شه چاپ کرد، فقط می‌شه تعریف کرد.

      ولی همون‌طور که در جواب پانیذ نوشته بودم واقعاً دوست دارم دو سه سال دیگه که کمی سبک‌تر شدم و یه سری پروژه‌هام تموم شد، نوشته‌هام رو جمع و جور کنم و سر و سامان بدم و کتابش کنم. بر خلاف دو سه سال پیش که بهت می‌گفتم خیلی میل و رغبت این کار رو ندارم، الان کم‌کم داره میل و رغبتش ایجاد میشه 😉

  • مجتبی گفت:

    سلام
    به این بهونه تشکر کنم از محمدرضا و سمیه عزیز و تیم همراهشون. خوندن مطالب ارزنده تون بسیار لذتبخش بوده و هست.
    همیشه شاد و سلامت باشید 🙂

    • مجتبی جان. ممنونم از لطف و محبتت.
      یه نکته‌ای بگم شاید برات جالب باشه. می‌دونی که درس‌های متعددی توی متمم هست که یا نیمه‌کاره رها شده، یا توسعه پیدا نکرده و ویرایش نشده و در یک کلام، ضعیف‌تر از «متوسط درس‌های متمم» هستن.
      جالبه که تو روی اکثر این درس‌ها کامنت داری. به خاطر همین من به شکل خاصی از تو خجالت می‌کشم. می‌گم مجتبی هر جا کامنت می‌ذاره توی دلش می‌گه «چرا درس‌ها این‌طوریه!»
      یه بار به شوخی به بچه‌ها می‌گفتم برای برنامه‌ریزی ویرایش و بازنگری درس‌ها، فقط کافیه مجتبی رو ردیابی کنین. هر جا کامنت گذاشت اون درس یا باید ویرایش شه، یا تکمیل شه یا حتی حذف شه.
      خلاصه با توجه به این پس‌زمینه‌ی ذهنی، باز هم ممنونم که این‌جا مثبت و دوستانه حرف زدی. 🙂

      پی‌نوشت: شانس آوردیم نام خانوادگیت رو کامل ننوشتی، وگرنه الان همه می‌رفتن کنجکاوی کنن. 😉

      • مجتبی گفت:

        از دید من خوب بودنا 🙂 فقط ادامه‌دار نبودن، ندرتا هم ایراد تایپی داشتن.
        چه حس خوبی داره تو ذهن کسی که دوستش داری یه رد و نشون داشته باشی. به هر شکلی 🙂
        شرمنده که این مدت کمتر کامنت گذاشتم. دست کم الان که میبینم مفیده تلاشمو بیشتر میکنم 🙂
        ممنون از لطف و مهربونیت.

  • نگار گفت:

    تولد متمم مبارک، به امید رشد بیشتر
    محمدرضای عزیز، تقریبا ۶ سال هست که با شما و متمم آشنا شدم. تو این شش سال، کلی اتفاقات خوب برام افتاده که رد پای آموزش‌ها شما در آن بسیار پررنگ هست.
    دلم میخواهد به بهانه تولد متمم، از شما و تیم متمم به خاطر این کار بسیار مفید، با ارزش و شریف تشکر کنم.
    با آرزوی برکت و تندرستی

  • یاور مشیرفر گفت:

    سلام و درود و خسته نباشید
    هفت سال از بهترین سال‌های عمرم رو با متمم سپری کردم.
    الان هم در موقعیتی کاری که هستم، در حال اسکیل‌آپ کردن استارتاپی هستم که قراره سازمان بشه.
    دوست دارم در مورد توسعه مقیاس متمم بیشتر برامون بگی. البته اگر صلاح دونستی.
    در مورد توسعه مقیاس داده‌های خیلی کمی از شرکت‌های دیجیتال فعلی موجوده و بیشتر گزارش‌هاشون عملیاتی نیست. حالا شاید صلاح ندونستن که بخوان با ما در میون بذارن. خلاصه که من مشتاقانه منتظر شنیدن تجربیاتت در مورد مسیر توسع متمم از همون «ایمیل‌های توسعه فردی» که دیر رسیدم بهشون و به دستم نرسید تا متمم در سال‌های اول و الانش هستم.

    با مهر
    یاور

    • یاور جان.

      ممنونم از محبتت. دلم می‌خواست یک تشکر شخصی و خصوصی رو این‌جا به شکل عمومی مطرح کنم. تو بارها در خیلی‌ جاها به من و متمم لطف داشتی. حتی توی جمع‌های خصوصی کوچیک یا توی جاهایی که قرار نبوده من بشنوم. به نظرم این تعریف دوستی واقعیه که آدم در جایی هوای دوستانش رو داشته باشه که فکر می‌کنه حرفش و حمایتش توسط دوستش شنیده نمیشه. فقط به خاطر محبتی که داره مراقب دوستش هست و ازش حمایت می‌کنه. به خاطر همه‌ی این موارد، که کم هم نبوده، ازت ممنونم.

      در مورد Scale-up واقعیتش اینه که من تجربه‌ی خاصی ندارم. مطالعه‌ی تئوریک داشته‌ام و البته توی شرکت‌های دوست و آشنا نمونه‌هاش رو دیده‌ام که می‌دونم خودت هم اون مطالعه‌ها رو داشته‌ای و اون تجربه‌ها رو هم کسب کرده‌ای.

      متمم هم چون استراتژیش این بوده که Scale-up نشه، طبیعتاً Scale-up نشده. شاید مخاطبش بیشتر شده. شاید حضورش در فضای وب پررنگ‌تر شده. اما برای ما مهم بود که کامیونیتی واقعی متممی‌ها، جمع‌و‌جورتر باشه و به جاش، با آدم‌هایی که همدیگر رو بیشتر و بهتر می‌فهمن.

      فکر می‌کنم اگر روزی بخوام گزارش تجربه‌ی متمم رو بدم، ادعای متمم می‌تونه روی Lean بودن باشه. توی این مدت به Know-how خوبی توی این حوزه رسیدیم و واقعاً خودم هم علاقه دارم در آینده درباره‌اش حرف بزنم (فعلاً چون مزیت رقابتی ما در مقایسه با دیگرانه، در موردش سکوت می‌کنم).

      پی‌نوشت: وقتی اشاره به اون ایمیل‌ها کردی، رفتم کلی گشتم ببینم می‌تونم چند نمونه‌اش رو پیدا کنم این‌جا برات بذارم به عنوان یادگاری. دورانی که متمم روی shabanali/pd بود و ایمیل‌ها رو می‌فرستادیم. فعلاً ایمیلی که پیدا کردم مال زمانی بود که توش گفته بودم: «متمم از یک خبرنامه ایمیلی به سایت تبدیل شده.»
      در اولین فرصت اگر از اون ایمیل‌ها چیزی پیدا کنم این‌جا می‌ذارم به عنوان یادگاری.

      • شهرزاد گفت:

        سلام محمدرضا. من چند تا از اون ایمیل‌ها رو پیدا کردم. 🙂
        نمیدونی با پیدا کردن و دیدن و خوندنشون چه حس خوبی داشتم. منو بردن به اون روزها. یادش بخیر.
        متن دو نمونه‌اش رو برات اینجا میذارم: (اولی مربوط میشه به این تاریخ: Oct 19, 2013)
        *****************************************************
        “به طرح متمم خوش آمدید
        http://www.shabanali.com/pd/
        متمم، محل توسعه مهارتهای من است.
        طرح متمم به عنوان «محل توسعه مهارتهای من» جایی برای آموختن و روزآمد کردن دانسته های ماست. طرحی که میتواند «متمم» آموخته های دانشگاهی و تجربی ما باشد. این طرح با نظارت محمدرضا شعبانعلی و با همکاری جمعی از علاقمندان به حوزه «توسعه مهارتهای فردی» اجرا می گردد. مخاطبان این طرح به دو دسته تقسیم میشوند:
        گروه اول: نسل جوانی که در مسیر تحصیل قرار داشته یا در سالهای نخستین فعالیت شغلی خود قرار دارند. نسلی که می بایست مهارتهای خودآگاهی، همدلی، ارتباط موثر، روابط بین فردی، تصمیم گیری، تفکر استراتژیک، حل مسئله، تفکر خلاق و تحلیلگر، عادت خواندن و توانمندی نوشتن، بخشی از نیازهای ضروری زندگی اوست.
        گروه دوم: نسل با تجربه مدیرانی که مدیریت شرکتها، کارخانجات و صنایع کشور را برعهده دارند و طبیعتاً علاقمند به کسب دانش روز و روند گسترش دانش مدیریت هستند، اما تراکم کارها و فعالیت ها و بار سنگین مسئولیت ها، اجازه اختصاص وقت کافی برای مطالعه کتب و نشریات روز دنیا، شرکت در دوره های آموزشی کاربردی و … را به آنها نمیدهد.
        طرح متمم، «محلی برای توسعه مهارتهای من»
        ثبت نام در :
        http://www.shabanali.com/pd/?page_id=2
        *****************************************************
        و دومی: (مربوط به این تاریخ: Jan 25, 2014)
        *****************************************************
        با سلام.
        سایت متمم برای آموزش توسعه مهارتهای زندگی و کسب و کار به صورت رسمی با همکاری یک تیم تحریریه تخصصی، به سرپرستی محمدرضا شعبانعلی آغاز به کار کرد:
        – مقالاتی برای توسعه مهارتهای فردی و مدیریتی
        – آشنایی بیشتر با دانش روز مدیریت و بازار کسب و کار
        – معرفی کتابهای مهارتی و مدیریتی
        – آرشیو فایلهای صوتی آموزشی
        – ارسال رزومه و جستجوی همکار از میان کسانی که به «بهبود مهارت» خود فکر می‌کنند.
        با ایده های خود ما را برای بهبود این طرح یاری کنید…
        *****************************************************

        • شهرزاد جان.
          اتفاقاً دیشب بعد از جواب دادن به کامنت یاور، خوابم نمی‌برد و تا ساعت دو یا سه بیدار بودم. گفتم بشینم ایمیل‌ها رو در بیارم و فایل‌های اون موقع رو ببینم. خیلی علاقه‌مند بودم چندتا از اون‌ها رو جدا کنم و این‌جا بذارم. اما هر کدوم رو به یه علتی نذاشتم. گاهی جمله‌بندی‌ها رو دوست نداشتم. گاهی پیامی که در ایمیل بود رو نپسندیدم و …
          خلاصه نتونستم خودم رو قانع کنم هیچ‌کدوم رو بذارم. غیر از همون ایمیلی که توش نوشته بودم دیگه متمم یه «خبرنامه ایمیلی» نیست و به یک «سایت تبدیل شده» (اینجا)

          یه چیز دیگه هم که توجهم رو جلب کرد این بود که اون موقع لحنم نسبت به متمم از امروز کمی «مدعی‌تر» بوده. خیلی از کلماتی که اون موقع در توصیف متمم به کار می‌بردم رو امروز به کار نمی‌برم. در حالی که به هر حال، با وجود همه‌ی ضعف‌ها و نواقص، متمم نسبت به اون سال‌ها وضعیت بهتری داره و استفاده از اون تعبیرها توجیه‌پذیرتر هست.

          البته نمی‌دونم کار اشتباهی بوده یا نه. شاید اگر آدم از اول کار خودش رو خیلی جدی نگیره، دیگران هم جدی نگیرنش. شاید هم صفت «مدعی» توصیف نادرستیه و اون زمان، صرفاً «باور و اعتقاد به درست بودن این حرکت» باعث میشده محکم‌ حرف بزنم.

          خلاصه این‌که دیشب با اطمینان از این‌که چیزهای جالبی پیدا می‌کنم به سراغ آرشیو رفتم و بعد از چند ساعت چرخیدن، هیچ چیزی پیدا نکردم که نقل یا بازنشرش رو بپسندم!

          • شهرزاد گفت:

            میفهمم چی میگی محمدرضا جان.
            من فکر می‌کنم اون لحن برای زمان خودش طبیعی بوده و به هر حال تغییر لحن هم در اثر گذشتِ زمان طبیعیه.
            برای منِ متممی، اونها یه روندِ تاریخیِ دوست‌داشتنی رو نشون میدن.
            یه سری ایمیلهای “گزارش هفته گذشته و برنامه هفته آینده‎” هم پیدا کردم که خیلی برام جالب بودن. البته یه کم کسالت دارم این روزها و نمیتونم زیاد پای کامپیوتر بشینم اما خیلی مشتاقم که یه کم که سرحال‌تر شدم بشینم یکی یکی مرورشون کنم.
            محمدرضا. داشتم فکر می‌کردم همین دو تا ایمیل که متنشون رو گذاشتم، نشون میدن که از همون روزهای اول، چقدر جالب و درست چشم‌انداز متمم رو ترسیم کرده بودی، و توی این سالها هم متمم چقدر درست و دقیق در مسیر این چشم‌انداز حرکت کرده.
            یکی از عبارت‌هایی هم که توی این ایمیلها برام خیلی دوست‌داشتنی و قابل توجه بود، این بود:
            «عادت خواندن و توانمندی نوشتن»
            دو موضوعی که فکر میکنم واقعا متمم (و به طور خاص، خودت) – در کنار تمام موارد دیگری که هست – در این سالها برای تقویت‌شون به ما متممی‌ها کمک کرده و میکنه. و من خودم به روشنی، اثراتش رو در خودم می‌بینم.

      • یاور مشیرفر گفت:

        محمدرضای عزیز

        ببخشید که دیر جواب میدم. دوست داشتم چند روزی بگذره و اثر دوپامین – سروتونینی که در اثر دیدن ایمیل «محمد رضا به کامنت شما جواب داده‌است» از بین بره که بتونم درست و حسابی پاسخ بدم.
        هر چند وقتی اومدم و اینجا رو خوندم و دیدم متوجه شدم حالا حالاها با این اثر دوپامین درگیرم.
        خلاصه که در مورد اول حقیقتا برای من تو فقط یه دوست نبودی، کسی بودی که من تمام داشته‌هامو مدیون آموزش‌های توأم. اینو همه‌جا با افتخار می‌گم و همیشه تأکید می‌کنم که اگه اون روز سال ۹۲ که داشتم در به در دنبال چیزی می‌گشتم که قبول نشدنم توی آزمون دکتری رو باهاش قورت بدم، به وبلاگ تو نمی‌رسیدم و نمیافتادم به شخم زدن مطالبت، الان شاید یه گوشه دنیا، افسرده و بی‌حوصله و ناراحت از این که چرا این‌جا قرار گرفتم، می‌بودم.

        یه جایی هست که وقتی حالم گرفته‌است میرم میخونمش. شاید خوندنش واسه تو هم بتونه آرامش بیاره. آدرسشو می‌ذارم اینجا:
        Daanial.com وبلاگ تأملات – دانیال کشانی.

        این یه جمله حال منو خوب کرد. شاید برای تو هم مفید باشه: «…بعضی موقع‌ها نمی‌دانی چطور کسی را خوشحال کنی و یادت می‌رود که شادمانی در ارتباط عمیق انسانی‌ست و نه در داشتن‌ها. دیدم…»

        با مهر
        یاور

  • شهرزاد گفت:

    هر گزارش و هر خبر خوب و خوشی که از متمم ببینیم و بشنویم مسلماً برای ما هم باعث غرور و افتخاره. به خصوص ماهایی که از روزها و سالهای اول همراهش بودیم و روز به روز و سال به سال شاهد شکوفایی و رشد و بلوغش بودیم و هستیم.
    در نظر من، متمم دیگه فقط یک سری مطالب آموزشی نیست که بخونیم و یاد بگیریم.
    در نگاهِ من، متمم یک «سبکِ زندگیه».
    یا حداقل در سبک زندگی و بسیاری از لایه‌های زندگی‌مون تاثیرگذاره.
    به عنوان مثال، شاید اگه متمم و این همه درسهای آموزنده‌اش برای بالا بردن دانش و تقویت مهارت‌های ما نبود، من اصلاً هیچوقت این شهامت یا توانایی رو در خودم پیدا نمی‌کردم که شاید من هم بتونم به یک کسب‌وکار شخصی کوچیک برای خودم و بر اساس علاقمندی شخصی خودم فکر کنم، با علاقه و اشتیاق روش کار کنم و این مسیر رو هم برای خودم به یک مسیر پر از تجربه و یادگیری و رشد تبدیل کنم.
    گذشته از اون، متمم بهم کمک میکنه تا خیلی از مدل‌ها و مفاهیم رو، همیشه گوشه‌ی ذهنم داشته باشم و بتونم به کمک‌شون کتاب‌ها و دنیا و زندگی رو بهتر و شفاف‌تر ببیینم، بفهمم و درک کنم.
    به عنوان نمونه، وقتی دارم به شباهت‌هایی در دو موضوع متفاوت فکر میکنم میدونم که این «آنالوژیه»، وقتی که دارم مطلبی رو توی کتابی میخونم یا به تصمیمی برای زندگی یا کارم فکر می‌کنم، میدونم که این «استراتژیه» و بسیاری بسیاری موارد دیگه.
    و اینکه با متمم میفهمم که هنوز چقدر چقدر چقدر چیزهایی هست که من نمیدونم، و متمم بهم کمک میکنه تا شوق یادگیری رو همیشه در وجودم زنده نگه دارم. اینها برام خیلی قشنگن.
    در کل حس می‌کنم با متمم، دنیای بزرگ‌تر و قشنگ‌تری رو تجربه می‌کنم.

    از تو محمدرضا، از سمیه عزیز، و از همه‌ی کسانی که به هر شکلی نقشی در رشد و رسیدن متمم به هفت سالگی – و انشاله سالهای بعد و بعدش – داشتن و دارن قدردان و متشکرم.
    امیدوارم متمم سالهای سال موفق باشه و بدرخشه.

  • اُمید آزاد گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    هفت سالگی متمم رو به خودت و خودم و تیم زحمت کش متمم تبریک میگم…
    همه تعریف متمم رو میکنن و صدالبته که تعریف کردنیست ، ولی میخواستم من امسال یه غُر و گله شخصی داشته باشم از متمم…
    من حدود ۵ سالی هست که با متمم هستم . امسال (سالی که گذشت) یکی از کم تعدادترین ارایه دروس مداکره در متمم رو مشاهده کردم…
    هرچقدر هم درسهای مداکره رو جزو علاقه مندی ها زدم (اون تیک باصاحاب رو هی میزدم رو درسها )، زورم به علاقه بقیه مخاطبین متمم نرسید که تیم متمم رو مجبور کنم ارائه بحث مذاکره رو در اولویت بالاتری قرار بده…
    شایدم یه مرز تعداد حداقلی در متمم دارید برای ارائه مطالب، اگر نیست برای مداکره بذارین جان من…
    عرضی نیست جز آرزوی سلامتی برای خودت و خانواده محترمت

  • امیرحسین جان.
    از لطف و محبتت ممنونم. این حرف رو بارها و بارها در جاهای مختلف گفته‌ام، اما هم‌چنان لازمه که تکرارش کنم که وقتی تو یا سایر دوستانم از متمم حرف می‌زنید و از اون تعریف می‌کنید، من حواسم هست که از «ضعف‌ها و مشکلات» اون چشم‌پوشی می‌کنید و جنبه‌های مثبت رو پررنگ‌تر می‌‌بینید. البته اگر بخوام صادقانه بگم، خودم هم این سبک رو نه فقط درباره‌ی متمم که درباره‌ی بسیاری از اشخاص و سازمان‌ها و کسب و کارها و کتاب‌ها و محصولات دیگه ترجیح می‌دم و می‌پسندم. به نظرم زندگی به این سبک، شیرین‌تر و لذت‌بخش‌تره.

    به هر حال اگر متمم برای تو و دوستان دیگری مثل تو لحظات خوبی درست کرده باشه، خوشحالم و احساس غرور می‌کنم. خصوصاً وقتی این‌ها رو در کنار سختی‌ها و چالش‌هایی قرار می‌دم که در طول این سال‌ها در سکوت، تحمل کردیم و حس می‌کنم که شاید ارزشش رو داشته.

    در مورد BestAnswer ظاهراً حساسیت آمریکا روی دامین‌های info. کمی زیاده (و البته این حساسیت در مورد دامین‌های org. هم کم نیست) و شرکت‌های رجیسترار هم معمولاً کمی محافظه‌کارانه عمل می‌کنن (یعنی هر جا بین تحریم کردن یا نکردن شک کنن، تحریم رو انتخاب می‌کنن تا ریسک کمتری داشته باشن.

    ما می‌تونیم BestAnswer رو روی دامین کاملاً متفاوتی در ایران بالا بیاریم (احتمالاً Answerbook.ir). اما اصل ماجرا این‌جاست که باید تصمیم بگیریم این کار اساساً مفیده یا نه. بست‌انسر تا حد زیادی آزمایشگاه تولید محتوای ما بود و نیاز بهش به مرور کمتر شده بود (چنان‌که اخیراً به روز نمی‌شد). حالا یا باید در همین قالب بالا بیاد و به روزرسانیش شروع بشه، یا باید چیزی شبیه Glossary در متمم درست بشه و این جنس مطالب در اون‌ قالب منتشر بشه. ایده‌ها و فرصت‌ها و چالش‌ها و ملاحظات مختلفی در این زمینه هست که باید بهش فکر بشه و به خاطر همین کمی دست نگه داشتیم تا ببینیم چی میشه.

    در مورد سربازی، نمی‌دونم می‌دونی یا نه. من سربازی نرفته‌ام. معافیت کفالت گرفتم به خاطر این‌که تنها پسر بالای هجده سال خانواده بودم (اتفاقاً واقعاً هم کفیل بودم. چون افراد بسیاری چنین معافیتی رو گرفتن بدون این‌که مصداق کفیل محسوب بشن).
    خلاصه این‌که با فضای سربازی آشنایی ندارم و اطلاعاتم کاملاً دست دوم و بر اساس شنیده‌هاییه که از دیگران دارم. به نظر میاد دوران چندان مفید یا شیرینی نباشه (یا لااقل باید چند سال ازش بگذره تا به خاطرات شیرین تبدیل بشه).

    البته باورم اینه که کسی مثل تو احتمالاً می‌تونه بهتر از خیلی افراد دیگه، چنین دوره‌ای رو با اتلاف کمتر و دستاورد بیشتر بگذرونه.
    نمی‌دونم چرا داری از دانشگاه انصراف می‌دی و نمی‌دونم که صلاح می‌دونی یا مناسب هست که درباره‌اش در فضای عمومی حرفی بزنی یا نه. اگر مناسب می‌دونستی دوست دارم بدونم که چرا داری این کار رو می‌کنی.

  • آرام گفت:

    تقدیر و سپاس و پاینده باد ?

  • محمد معارفی گفت:

    محمدرضا جان سلام
    امیدوارم خودت و همکار خوب تو و رفیق عزیز ما، سمیه تاجدینی خوب باشید.
    خیلی دوست داشتم بهونه‌ای پیش بیاد و بتونم حسم رو در مورد متمم– به عنوان یک متممی – اینجوری مفصل بگم. پیشاپیش از دوستانی که کامنت من رو میخونن به خاطر طولانی بودنش عذرخواهی می‌کنم.
    ۱- وقتی یادگیری و خوندن مطالب حوزه مدیریت در متمم رو با دانشگاهها – حتی جایی مثل دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف – مقایسه می‌کنم، تفاوتهایی رو می¬بینم که به نظرم خوبه که حداقل به بعضی¬هاش که حضور ذهن دارم اشاره کنم. البته از یک طرف، دانشگاه هم حتما دستاوردهایی داشته و از طرف دیگه همونجا هم به نظرم، من از همه منابعی که در دسترس بود به درستی و کامل استفاده نکرده‌ام، اما به هرحال الان حرفم چیز دیگه¬‌ایه و میخوام در حد فهم خودم، به تفاوتهای متمم اشاره کنم:
    الف- یادمه که توی یکی از گردهمایی‌های متمم وقتی اسامی بچه‌های فعال متمم اعلام میشد و تشویق میشدن، اونجا اسم یه خانمی اعلام شد که اگر درست خاطرم باشه از یکی از شهرهای استان سیستان و بلوچستان بودند. متاسفانه اسمشون خاطرم نیست اما همونجا به این فکر کردم کدوم دانشگاهی یا هر سیستم آموزشی‌ای، تونسته برای کسی در جایی خیلی دورتر از تهران، آموزشی با این کیفیت فراهم کنه که البته اون شخص هم مشتاق باشه و هم “بتونه” از این آموزش استفاده کنه. شاید خیلیها بگن که این روزها با اینترنت، وب و … کار سختی نیست. اما من فکر میکنم کار سختیه که در ادامه بهش اشاره می‌کنم. متاسفانه حتی با وجود اینترنت و … هنوز هم امکان بودن در یک شهر بزرگ، برای دسترسی به آموزش با کیفیت یا نسبتاً با کیفیت یه مزیت محسوب میشه.
    ب – محتوای با کیفیت متمم اونقدر ارزون و با پرداخت مبلغ بسیاری کمی، در دسترس “همه” قرار میگیره که تقریباً هیچ بهونه‌ای برای یادگیری نمی‌مونه. متمم به معنای واقعی “آموزش با کیفیت” رو از حالت یک کالای لوکس (به معنای گرون) خارج کرده و تقریباً خلاف همه تجربه‌های قبلی ما عمل کرده، تجربه‌ای که نشون داده بود، دریافت آموزش با کیفیت ارتباط مستقیمی با پرداخت هزینه بالاتر “از طرف مشتری” داره. اونم توی روزهایی که فروش پکیج‌های چند میلیونی تا چند ده میلیونی بازار خیلی داغی داره. “از طرف مشتری” رو عمداً توی “” نوشتم که حواسمون باشه که اگر مشتری هزینه رو پرداخت نمیکنه، یعنی هزینه داره جای دیگه پرداخت میشه. جایی که شعار نمیده ما میخوایم آموزش “با کیفیت” و قابل دسترسی برای “همه” عرضه کنیم. بهش عمل می‌کنه، جایی هم برای نمایش یا برندینگ یا … بهش اشاره نکرده. این امکان رو فراهم کرده و پذیرفته که توی این دنیای شلوغ، کسی که بخواد استفاده میکنه و کسی هم که نخواد ازش عبور میکنه و دنیا جهانبخت میبینه.
    ج- متمم جاییه که آموزش‌دهنده، خودش به ‌‌آموزشی که میده عمل کرده. خیلی از ما دیدیم که دانشگاهی که خودش مدیریت رو درس میده، توی فرایندهای داخلی خودش گیرهای اساسی داره. من الان در مورد چرایی این قضیه صحبت نمیکنم، فقط در مورد چگونگی حرف میزنم. اما متمم جایی بوده که – حداقل نسبت به تجربه‌های دیگه من – خودش به چیزهایی که به من آموزش میده عمل کرده. از ارزش‌افرینی، تفکر سیستمی تا استراتژی محتوا و سیستمهای کنترل مدیریت و … .
    د – فضا و مسیر یادگیری متمم هم به نظرم متفاوته. از ارتباط و ترتیب درسها با هم گرفته که یا لینک شده‌اند، یا توضیح داده شده که این درسها با هم ارتباط دارند، تا مثالهای واقعی و مربوط به درسها که به بچه‌ها توی کامنتها می‌نویسند. این ارتباط و در هم تنیدگی درست رو من هرگز نتونستم توی دانشکده تجربه کنم. احتمالاً این نقطه ضعف بزرگ سیستم آموزشی سنتی، در مقابل سیستم دیجیتال آنلاینه که متمم به خوبی از این برتری استفاده کرده.
    میشه این لیست رو طولانی‌‌تر هم نوشت، اما برای اینکه خیلی طولانی نشه (که البته تا همینجا هم شده  ) ادامه نمیدم.
    ۲- اینجا میخوام به کامیونیتی متممی‌ها اشاره کنم. میتونستم توی لیست بالا بنویسمش. اما چون برای من شخصاً خیلی خاصه،دوست داشتم جداگانه بهش اشاره کنم. میدونی که من از طریق روزنوشته‌‌ها دوستان خیلی خوبی پیدا کرده‌ام که با بعضیهاشون از جمله هیوا، سمیه تاجدینی و سمانه عبدلی ارتباط نزدیک‌تری دارم. اما از طریق متمم هم با بچه‌هایی دوست شدم که علی‌رغم اینکه هرگز از نزدیک ندیدمشون اما احساس میکنم دوستان چندساله من هستند. ما وقتی میخوایم با کسی دوست بشیم، پله‌های دوستی رو یکی‌یکی بالا میریم تا دوستی عمیقتر بشه. اما کامیونیتی متمم برای من طوریه که احساس میکنم همینکه با یکی از بچه‌های اینجا ارتباط میگیرم، انگار چندتا از اون پله‌ها رو قبلاً بالا اومدیم. من الان فکر میکنم یکی از منابع خیلی خیلی ارزشمندی که توی کل ایران دارم، دوستان متممی من هستند. به نظرم اگر کسی بتونه تمام فرایندهای و یپچیدگیهای متمم هم کپی کنه (که بعیده)، همچین کامیونیتی‌ای رو نمیتونه بسازه. ساختن چنین کامیونیتی‌ای از یه مدل ذهنی و نگرش متفاوت، در کنار تجربه و دانش به دست میاد. چیزی که من جاهای دیگه میبینم یه سری هوادار یا طرفدار هستند که دور یک نفر جمع شده‌اند یا نهایتاً از جنس استاد و شاگردیه و ارتباط خاص و دوستانه‌ای بین سایر اعضای اون جمع نیست. اما اینجا، توی متمم ما یه کامیونیتی داریم که از بودن توش خوشحالیم و امیدواریم این کامیونیتی بزرگتر و مفیدتر بشه.
    پی‌نوشت: برای کسانی که این جمع و فضا رو نمیشناسن و گذری کامنت من رو میخونن باید توضیح بدم که حرفهای من به این معنی نیست که متمم یا حتی خود محمدرضا بی‌نقص هستند و خودشون هم “هیچ جا” هرگز چنین ادعایی نداشته‌اند. همه حرفم اینه که متمم اگر از صد امتیاز هشتاد هم بگیره، بقیه پنج هم نیستند.:)))

  • بهنوش گفت:

    متمم بی شک، برای من، بهترین معلم زندگی من بوده…. تا همیشه مدیون آنچه اینجا آموختم هستم…

  • محمد فرازی گفت:

    پر از شور و اشتیاقم برای یادگیری از متمم.
    قدرانیم و با تمام وجود سپاس گذارم بابت این بستر آموزشی و همیشه این ۴کلمه برای من تداعی پیشرفت و آگاهی هست: محل توسعه مهارتهای من

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.
    هفت سالگی متمم مبارک.
    اول – بین روزی که در لیست کاربران فعال متمم نفر اول بودم، با امروز که دست کم در ۳۳ نفر اول نیستم – و بابتش برای خودم متاسفم – یک چیز فرق نکرده و آن اینکه همچنان متمم اولین منبع معتبر در هر حوزه ای است که سرچ می کنم.
    هر کجا هر چی پیدا می کنم، آن چنان متفاوت از بقیه نیست؛ تقریبا همه شبیه همند، بجز متمم.
    طی ماه های گذشته که درگیر همراهی دوستی برای راه اندازی کسب و کاری بزرگ بودم، و حالا که خودم دارم کارهایی می کنم، متمرکزتر متمم خوانده ام و دنبال هر پاسخ و هر راه حلی می گردم، به متمم ختم می شود.
    دوم – من از سئو و الکسا و اینها سردر نمی آورم ولی می دانم در دورانی که بعضی ها هفتادتا پشتک می زنند که رتبه کسب کنند، متمم هر جایگاهی دارد، برآمده از کیفیت است و این چقدر باید سخت باشد!
    پایان – برای خودم فرصت مطالعه ی بیشتر متمم دارم و برای محمدرضای عزیز و سمیه خانم کاربلد هم آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون.
    امیدوارم چراغ متمم سالهای سال روشن بماند.

  • پویان گفت:

    با آرزوی هفتاد سالگی متمم.
    من که از اول با متمم بودم برام خیلی جالبه درون متمم، کیا هستن، چجوری کار میکنن، مکان و …

  • سامان گفت:

    خدایا، خودت شاهدی که قصد دخالت توی کارای دنیا رو ندارم(که ظاهراً خودتم چنین قصدی نداری).یه سیستم پیچیده گذاشتی وسط و همه ی سیستم داره کارش رو انجام میده. اما گاهی یه کم دعای خیر یا شر آدم رو سبک میکنه. پس با اجازت.
    الهی هر کی(حقیقی یا حقوقی) که “آگاهانه” سنگ جلوی پای متمم و امثال متمم میندازه به زمین گرم بخوره(زمین سنگ هم قبول میکنیم)
    لطفاً تا اینجای کامنتم، من رو جزو جرگه ی متممی ها حساب نکنین(چون اگه خودم این جملات رو از یه متممی میشنیدم توی ذهنم اخراجش میکردم از متمم)
    اما واقعاً زمانی که همه ی ما به اندازه کافی از زمین(جایی که هستیم) و زمان(زمانه ای که در اون هستیم) مورد لطف قرار گرفته ایم، دیگه ظلمه که هر کی از راه میرسه(از مسئولین و غیر مسئولین بیگانه با مسئولیت) یه لگدی به پیکره ی به زور و زحمت سرپا نگه داشته مون بزنه.
    بگذریم.ظاهراً دل خودمم خیلی پره 🙂
    امیدوارم متمم سالهای سال راهِ ارزشمندش رو پیش بره و توی هفتاد سالگیش(که من نیستم) یکی از کاربرانش(که به دیوانگیِ من باشه) بیاد کامنت بگذاره و فقط دعای خیر کنه برای همه.
    *
    توی شرایطی که سخت و سنگلاخه و همه مون هر جایی که هستیم تا حدی لمسش می کنیم، به نظرم نابود نشدن و رشد کردن شبیه معجزه ست(حداقل در مقایسه با جاهایی که زمین و زمان فرق داره معجزه ست).و خب معجزه هم خیلی لذتش بیشتره:) اینم لطف خداست دیگه! (که گر ز حکمت ببندد دری به رحمت گشاید در دیگری).
    *
    همین دیگه.
    فقط این موضوع باقی می مونه که به محمدرضا، سمیه خانم، و همه کسانی که زحمت متمم رو کشیدن بگم: بخاطر همه چیز ازتون ممنونم.

  • امیرعلی رستگار کازرونی گفت:

    ..::هوالرفیق::..
    محمدرضای عزیزم
    سلام؛
    چقدر امروز منتظر گزارش هفت سالگی متمم بودم. این چهارمین بار در طول روز هست که به وبلاگت سر میزنم.
    درونگرا بودن متمم را تا امروز دوست داشتم؛ مطمئن دلیل خوبی برای گزارش ده سالگی وجود دارد، و حتما پر از هیجان! (Full of Surprises) خواهد بود.
    امسال راجع به «برندسازی شخصی» خواهد بود، برام انگیزه‌ای شد که «برندسازی» متمم را که تا امروز پراکنده خوانده بودم را تا قبل از عید تمام کنم.
    راستش وقتی خواندم که تا ۳۳ نفر اول را بیشتر گزارش نکردی به آخر لیست رفتم و اسمم را ندیدم (و انتظاری هم نداشتم) گفتم از اول یه نگاهی به لیست داشته باشم که نفرات فعال‌تر رو ببینم؛ واقعاً فکر نمی‌کردم که نفر ششم! باشم؛ مدل‌ذهنیم نسبت به فعال بودن دچار پارادایم شیفت! شد. (سال گذشته نفر ۲۸ بودم)
    و اما…
    تولد هفت سالگی رو به شما آقای معلم و همه‌ی تیم زحمت‌کش متمم تبریک می‌گم و براتون توی این روزها آرزوی سلامتی و انگیزه و موفقیت دارم.
    ارادت و اخلاص
    امیرعلی

    • امیرعلی جان.
      ضمن تشکر از لطف و محبتی که همیشه به من و متمم داری، الان می‌خوام یه کامنت کاملاً نامربوط این‌جا بذارم.
      داشتم وبلاگت رو می‌خوندم و به پست عقربها رسیدم که درباره‌ی گروه Scorpions حرف زده بودی و یه تعداد موزیک (یا به قول ما قدیمی‌ترها: آهنگ) هم پیشنهاد کرده بودی برای گوش دادن.

      تک‌تک اون‌ها رو گوش دادم و برام خاطرات زیادی زنده شد.
      احتمالاً به سن تو نمی‌خوره، اما زمان ما که نوار کاست زیاد بود. هر کسی توی خونه یه تعداد نوار کاست داشت که روی اونا نوشته بود: «گلچین».
      ترکیب عجیب و غریب و نامأنوسی از آهنگ‌ها کنار هم.
      گاهی ده تا نوار یا حتی نوارهای بیشتری پیدا می‌شد که روی همه‌شون همین کلمه‌ی گلچین نوشته شده بود. فقط هم تهیه‌کننده‌ی کاست‌ها می‌تونست از روی رسم‌الخط یا مارک نوار تشخیص بده که روی نوار چیه.
      من این عادت عجیب رو با خودم به عصر دیجیتال هم آوردم. یعنی یه دایرکتوری دارم به اسم Music و داخلش یه سری دایرکتوری دارم به اسم‌های Selection1 و Selection2 و Selection3 و …
      و البته آهنگ‌های داخل هر شاخه هم ربط چندانی به هم ندارن. مثلاً یه قطعه از علیرضا قربانی کنار یه چیزی از ابی که در کنارشون هم دو تا Track از Secret Garden قرار گرفته.
      همه‌ی این‌ها رو گفتم که بگم یه دایرکتوری Selection129 داشتم که سال‌های ۹۰ یا شاید ۹۱ و ۹۲ خیلی گوش می‌دادم و ده‌ها بار در روز توی خونه یا ماشینم پخش می‌شد.
      چند تا از کارهای Scorpions توی اون دایرکتوری بود.
      تصادف جالب اینه که تو توی پستت به Yesterday هم اشاره کردی و اون هم توی همین Selection129 بود.
      همین تداعی‌ها باعث شد برم اون دایرکتوری رو پیدا کنم و گوش بدم و به شکل عمیقی سفر در زمان رو تجربه کنم.
      سه تا آهنگ دیگه هم توی اون دایرکتوری داشتم که احتمالاً شنیدی. ولی به هر حال من این‌جا آپلود کردم و می‌ذارمشون. شاید کسی برای گوش دادنشون حوصله و اعصاب داشت:
      یه کار از گروه رسمس (Rasmus) به اسم In The Shadows
      دو تا کار هم از اونسنس Evanescence که کنار اون قبلی‌ها قرار گرفته بود:
      My Immortal
      و Bring Me To Life

      خب. خودافشایی تموم شد. برم به کار و زندگیم برسم 😉

      • امیرعلی رستگار کازرونی گفت:

        محمدرضا عزیز،
        سلام
        امروز صبح ایمیلم رو چک کردم و بعد از یکی دو کیلکِ هیجان زده به این «خود افشایی» رسیدم. این پیامت باعث شد اول یک بار دیگر تمام پست عقرب‌ها و بعد تمام آهنگ‌های پیشنهادی‌ام! رو از اول مرور کنم. بعد آهنگ‌های پیشنهادی‌ات، همه را گوش دادم. محبوب‌ترین‌ها را از هر گروهِ راک پیشنهاد داده‌ای.
        اتفاقاً من هم پوشه‌ی (و نه پوشه‌ها) گلچینی دارم که هر وقت ورزش می‌کنم از بی‌کلام‌های کلاسیک را پوشش می‌دهد تا با کلام‌های راک. اسم آن را «Medley» گذاشته‌ام؛ با ریتم آهنگ‌ها نوع حرکات و تمریناتم را تنظیم می‌کنم و حدوداً می‌دانم برای هر حرکت چقدر وقت گذاشته‌ام. البته که زیاد از این پوشه استفاده نمی‌کنم، نه که آهنگ‌هایش را گوش ندهم، از اون جهت که هنوز ورزش جزئی از زندگی‌ام نشده…
        و مثل همیشه ممنونم از این که وقتت را صبورانه در اختیار قرار می‌دهی.
        ارادتمند همیشگی
        امیرعلی

        پی‌نوشت: اسمِ «Medley» رو از یکی از آهنگ‌های کریس دی‌برگ که در کنسرت سال ۲۰۰۵ می‌خواند قرض گرفته‌ام که در آن چندین آهنگش را به صورت ترکیبی و پشت سر هم مثل یک داستان در می‌آورد و می‌خواند. در مورد کریس دی‌برگ پست جدایی دارم می‌نویسم که حتماً بعد از انتشار لینکش را در اینجا قرار می‌دهم. حدس می‌زنم آهنگ‌های او هم جزء خاطره‌سازهایت باید باشد. 😉

  • مهشید گفت:

    سلام
    از صبح منتظر بودم و چندین بار به روز نوشته ها سر زدم. خیلی خوشحالم که ۷ سال متمم عزیز همراهم بوده، بدون اغراق متمم تنها دوست و همراه فرهیخته ی سالهای اخیر من بوده و منو به یکی از بزرگترین آرزوهام رسونده. اینکه بتونم به محتوای علمی و به روز دنیا با زبان فارسی و کلی مثال و تمرین دسترسی داشته باشم و تاثیر این آگاهی رو هم در مسیر حرفه ای و هم در زندگی شخصی خودم ببینم.
    منِ امروز فاصله ی زیادی با منِ ۷ سال پیش از آشنایی با متمم داره و این واقعا برای خودم باعث افتخاره.
    از محمدرضا و خانم تاج الدینی و تیم متمم بی نهایت سپاسگزارم و از صمیم قلب سالروز تولد متمم رو به همه ی متممی های عزیز تبریک میگم.
    یک آرزوی دیگه هم دارم و اون اینکه روزی رو ببینیم که همه ی دبیرستانی ها و دانشجوهای ایرانی سایت متمم رو به عنوان یک سایت معتبر آموزشی می شناسند و یادگیری مطالب اون رو خصوصا در حوزه توسعه فردی ارجح تر از سیستم آموزشی کشور بدون.

  • باران گفت:

    سلام آقای شعبانعلی عزیز
    ممنون برای متمم. ممنون برای روزنوشته‌های خوبتان. ممنون برای حضور موثرتان در زندگی‌مان.
    هفت سالگی متمم مبارک. هرکسی در فضای جاری مملکت کار می‌کند، بلاشک می‌داند که در این هفت‌سال مسیر دشواری را طی کرده‌اید. خیلی خوب است که بعد از همه سختی‌ها و زحماتتان، همه ما قدر این ارزش‌آفرینی‌تان را می‌دانیم.
    برایتان آرزوی سلامتی و دل خوش دارم. هم‌چنین برای خانم سمیه.
    از هدیه هفت سالگی هم متشکرم. در حقیقت ما باید به شما کادو می‌دادیم.
    انشالله یار باقی، دیدار باقی.

  • امیرحسین کامیابی گفت:

    محمدرضای عزیزم سلام.
    هفت سالگی متمم رو به تو، همکارانت و تمام دوستای متممی عزیزم تبریک میگم.
    به مناسبت این روز، دوست دارم درباره یکی از دوست داشتنی ترین دستاوردای متممی بودنم، صحبت کنم.
    اون دستاورد برای من «جرات نوشتن» بود.
    من برخلاف خیلی از دوستای متممی قبل از آشنایی با متمم تجربه‌ای در وبلاگ نویسی نداشتم. اما انجام تمرین ها و کامنت‌نویسی‌های متمم باعث شد که یکی از بزرگترین لذتهای زندگیم، یعنی نوشتن رو کشف کنم. خوبی ماجرا این بود که کامنتهای دوستانم در متمم اونقدر با کیفیت و خوندنی بود که من هم تلاشم رو میکردم که بعد از خوندن درسها، در حد توانم یه کامنت خوب بنویسم.
    بعد از این بود که آشنایی با دوستان متممی دیگه‌ای مثل شاهین کلانتری عزیز، علاقه نوشتن رو در من بیشتر کرد و بهم این شهامت رو داد که نوشته هامو بیشتر منتشر کنم.
    به خاطر این موضوع از تو، همکارانت و همه دوستان متممی‌ خیلی خیلی ممنونم 🙂

  • حسین گفت:

    اول این را بگویم که من هم جزو افرادی هستم که از صبح منتظر انتشار این مطلب بودیم و به همین خاطر طی چند ساعت گذشته چند بار به روزنوشته‌ها سر زدم.
    و اما تبریک به معلم عزیزم:
    من هم به نوبه خودم تولد هفت‌سالگی متمم رو صمیمانه به محمدرضای عزیز و تیم زحمتکش متمم تبریک عرض می‌کنم.
    خوشحالم از رشد چشمگیر و شگفت‌انگیزی که متمم در سال گذشته تجربه کرده و خیلی خوشحال‌تر از اینکه در این مدت جزو اعضای ویژه متمم بوده‌ام و ناراحت از اینکه امسال نتوانستم به آن میزانی که نیاز داشتم و شایسته بود برای مطالعه و یادگیری از متمم وقت صرف کنم. امیدوارم بتوانم این کم‌کاری را در سال پیش رو جبران کنم.
    معتقدم اگر از امروز به بعد هیچ به‌روزرسانی و تولید محتوایی در متمم انجام نشود، همچنان موضوعات زیادی وجود دارد که به‌شخصه نیاز دارم و هنوز نتوانسته‌ام در فضای بی‌نظیر متمم یاد بگیرم و حداقل تا چند سال آینده همین محتوا می‌تواند بهترین منبع برای یادگیری و رشد فردی‌ام باشد.
    در کنار خوشحالی‌ای که برای تولد هفت‌سالگی متمم داشتم، بعد از مشخص‌شدن موضوع فایل صوتی نوروز امسال، این خوشحالی چندین برابر شد. به نظرم خیلی نیازمند چنین آموزشی بودم و به همین دلیل بی‌صبرانه منتظر دریافت ارزشمندترین عیدی‌ام به‌رسم هر سال هستم.
    آرزو دارم معلم عزیزم، محمدرضا شعبانعلی سال‌های سال با تندرستی، شادکامی و آرامش در کنار متممی‌ها حضور داشته باشد و هیچ وقت از وجود بزرگترین دلخوشی‌هایمان در فضای وب فارسی که همان متمم و روزنوشته‌ها هستند، محروم نشویم.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser