پنج گام اصلی در مسیر مشاوره مدیریت
فکر میکنم کسی که میخواهد مسیر تبدیل شدن به یک مشاور در حوزه مدیریت را طی کند، بهتر است این هدف را به خردههدفهای کوچکتری تقسیم کرده و برای هر یک، جداگانه فکر و برنامه ریزی کند.
این خرده هدفها را شاید بتوان به این شیوه، صورتبندی کرد:
- من خودم میدانم که در زمینهی … متخصص هستم.
- فکر میکنم شرکت شما در زمینهی … دچار مشکل است یا فرصتهایی برای بهبود دارد.
- بررسی و تحلیل شرایط موجود و تشخیص فرصتها و جستجوی راهکار، توسط یک مشاور انجام شود.
- من یکی از کسانی هستم که میتوانند به شما در این زمینه کمک کنند.
- من بهترین کسی هستم که میتواند در این زمینه به شما کمک کند.
در ادامه دربارهی هر یک از این پنج مورد، توضیحاتی را مطرح میکنم و باقی را به نوشتههای بعدی یا بحثهای زیر کامنتها موکول میکنم.
خودم میدانم که تخصص دارم
این مرحله، نیازمند تأیید بیرونی نیست. مهم این است که خودم بتوانم به نتیجه برسم که در یک حوزه، فراتر از متوسط صنعت، از اطلاعات (و ترجیحاً تجربه) تخصصی بهرهمند هستم.
مطالعه، یادگیری، نشستن پای حرف بزرگان یک حوزه، تجربهی عملی در آن زمینه، بررسی پژوهشها و مقالههای روز در آن زمینه، شکلگیری قدرت نقادی در یک زمینه (تشخیص سره از ناسره و ارزیابی استدلالها و تحلیلها) از جمله مواردی هستند که در این مرحله میتوان برایشان برنامهریزی کرد.
ممکن است این حرف من بهنظر بدیهی برسد و خواننده بگوید که آیا لازم بود این گام حتماً به عنوان یکی از پنج گام اصلی در مسیر تبدیل شدن به یک مشاور مدیریت ذکر شود؟
اگر نظر من را بپرسید، فکر میکنم این گام، معمولاً یا فراموش میشود یا آنقدر که شایسته است، جدی گرفته نمیشود. چه بسا کسانی در چهار گام دیگر به خوبی کار میکنند و وقت میگذارند و هزینه میکنند، اما در نهایت نتیجهی چندانی نمیگیرند.
بارها دوستانی را دیدهام که خودشان را در یک زمینه، متخصص میدانند و در ذهن خودشان، برنامهی برندسازی شخصی را هم ریختهاند و اتفاقاً تلاش هم میکنند و هر روز از این سمینار به آن سمینار و از این جلسه به آن جلسه میروند و در شبکه های اجتماعی، زیر پستهای متخصصان و افراد شناخته شده در آن حوزه، گل و لایک میگذارند، اما نهایتاً دستاورد چندانی ندارند و مسئله را به اشباع شدن بازار، قدرناشناسی بازار، حرام شدن استعدادها در ایران، درک نادرست مشتریان از مشاوره و مانند اینها ربط میدهند.
نمیگویم چنین مشکلاتی وجود ندارند یا جدی نیستند؛ اما حرفم این است که بسیاری از افرادی که چنین گلایههایی مطرح میکنند، هنوز اصلاً به لایهای نرسیدهاند که این مسائل، به گلایهی آنها تبدیل شود.
پیش از این هم گفتهام که فکر میکنم در اینجا دو معیار برای ارزیابی تخصص وجود دارد.
یک معیار این است که: «آیا کسانی هستند که در زمینهی … از من کمتر بدانند و بفهمند؟». اگر چنین است، پس من حق دارم در مسیر تبدیل شدن به مشاور گام بردارم.
معیار دوم این است که: «آیا من میتوانم ادعا کنم که در میان متخصصان مدعی این حوزه در کشور، جزو ده درصد برتر هستم؟» اگر نیستم، بهتر است هنوز برای یادگیری و کسب تجربه یا دستیاری کردن برای آنها که از من جلوترند، وقت بگذارم (البته برای دستیار شدن هم، باید به حداقلی از دانش و تخصص رسیده باشیم، اگر شکاف میان ما و افراد متخصصتر زیاد باشد، قاعدتاً حاضر نیستند به یک اسب برای کشیدن گاری سنگینِ ذهنِ خالیِ ما تبدیل شوند).
در اینجا قضاوت با شماست. اما اگر از من بپرسید، اغلب کسانی که وارد حوزهی مشاوره میشوند، مشروعیت درونی خود را از معیار اول (و نه معیار دوم) کسب کردهاند.
توضیح: هر چه گشتم پیدا نکردم که این را کجا نوشتهام. اما میدانم که این نکتهی آخر را جایی در روزنوشتهها نوشتهام و شرح دادهام.
شرکت شما در زمینهی … مشکل یا فرصت بهبود دارد
تا جایی که تجربه و مشاهدات محدود من اجازهی قضاوت میدهد، یکی از چالشهای جدی رایج در میان مدیران، این است که مشکلات خود را نمیبینند و نمیپذیرند. اگر مشکلی را نپذیریم، قاعدتاً برای حل آن اقدامی نمیکنیم (چه با تلاش خود و چه با کمک گرفتن از دیگران).
این مسئله را به شکلهای مختلفی میتوانیم مشاهده کنیم که در اینجا صرفاً چند مورد را به عنوان نمونه مینویسم:
حوزه را میشناسم، اما حاضر نیستم مشکلات را بپذیرم
مدیری را در نظر بگیرید که یک شرکت چند صد یا چند هزار نفری دارد. واحدهای مختلف هم در آن شرکت فعال هستند و روابط عمومی فیزیکی و دیجیتال هم فعال است. انواع اصطلاحات و اسمهای خاص حوزهی منابع انسانی (از Talent Pool تا Succession Planning) را در آنجا میشنوید. اما نهایتاً برای استخدام یک کارمند در ردههای میانی، مدیر باید در پست و استوری و IGTV اینستاگرام خود، اطلاعرسانی کند و فرایندهای سازمانی و دپارتمانهای تخصصیاش ظرفیت کافی ندارند (یا مدیر آنها را جدی نمیگیرد).
بعید نیست همین مدیر را ببینید که در سمینارهای مختلف دربارهی مدیریت منابع انسانی سخنرانی هم میکند.
این دسته از مدیران، حوزهی خود را میشناسند، اما حاضر نیستند بپذیرند که در سازمان خود در این زمینه مشکلی دارند.
حوزه را میشناسم، اما در تشخیص ریشههای عارضه اشتباه میکنم
این گروه مدیران هم کم نیستند. میگویند مشکل فروش داریم، اما ضعف سازمانشان در مدیریت منابع انسانی است.
میگویند چالش انگیزش داریم، اما در تفویض اختیار ضعیفند.
حس میکنند در بازاریابی و تبلیغات مشکل دارند، اما عارضههای اصلی و ریشهای آنها در طراحی محصول یا مدل کسب و کار است.
حوزه را نمیشناسم
این وضعیت اغلب (و نه همیشه) در مورد حوزههای نسبتاً جدید (مثل دیجیتال مارکتینگ) یا حوزههای کمتر شناخته شده (مثلاً شهروندی سازمانی، CRM تحلیلی و مهندسی مجدد فرایندها) اتفاق میافتد.
به فرض که من در زمینهی خاصی متخصص هستم، باید این شانس را داشته باشم که مدیران، تصمیم سازان و تصمیم گیران سازمان، این حوزه را بشناسند.
البته گاهی اوقات، مدیران ابتدا به سراغ عارضه یابی میروند و بر اساس خروجی عارضه یابی، گامهای بعدی برای بهبود وضعیت فعلی را میچینند. اما با توجه به اینکه عارضه یابی در مقیاس جدی و بزرگ را بهتر است شرکتها و تیمهای بزرگ با تخصص چندجانبه انجام دهند، این بحث از میدانِ موضوع گفتگوی فعلی ما خارج است.
در اینجا حداقل سه نیرو میتوانند به کمک فرد مشاور بیایند:
- سمینارها و جلسات و کتابهای تخصصی که در بازار عرضه میشوند و آگاهی عمومی را بالا میبرند (اگر شما در موضوع خاصی کارشناس باشید، هر نوع گفتگویی از آن و رواج یافتن بحث آن، میتواند فرصتها و ظرفیتهای جدیدی برایتان ایجاد کند).
- محتواهایی که خود کارشناس ایجاد میکند (ممکن است به نتیجه برسید که با تولید محتوا مثلاً وبلاگ نویسی، چاپ کتاب، مقاله، فیلمهای آموزشی، پادکست و مانند اینها، آگاهی عمومی را در این حوزه افزایش دهید)
- جلساتی که با مدیران یک سازمان برگزار میشود (این فرصت، زمانی به وجود میآید که به شهرت و اعتبار اولیه دست پیدا کرده باشید و سازمانها، از شما برای جلسات عمومیِ گفتگو دربارهی وضعیت کسب و کار و فعالیتشان دعوت کنند. در واقع، حاضر باشند گوش و چشمشان را در اختیارتان قرار دهند).
خلاصه به فرض اینکه گام اول را به سلامت و موفقیت گذرانده باشیم، گام دوم، ماجرایی جداست و داستانهای خاص خود را دارد و الگوها و ایدههای آن را باید جداگانه، جستجو، طراحی و پیادهسازی کرد.
بهتر است بررسی وضع موجود و جستجوی راهکار، توسط مشاور بیرونی انجام شود
متأسفانه تعدد مشاوران در حدی زیاد بوده که تصویر بسیاری از مدیران از مشاور، نیروی کار ارزان انعطافپذیر برای انجام کار مقطعی (بخوانند: کارگر فصلی) است.
بنابراین شاید باید به آنها حق بدهیم که مشاوره مدیریت را جایگزینی سریعتر و ارزانتر برای کاری در نظر میگیرند که خود را در آن صاحبنظرتر میدانند.
مثلاً مدیر به مشاور میگوید: من خودم در استقرار و تحلیل سیستم عالی هستم؛ اما چون سرم شلوغ است ترجیح میدهم آن را به فردی از بیرون شرکت بسپارم.
کار کردن با چنین کارفرماهایی میتواند به سوهان اعصاب و روان برای مشاور و پروژهای عقیم و هزینهآور برای سازمان تبدیل شود. چون در نهایت مدیر، کار خود را انجام میدهد یا به اشارهی یک خودکار، بر روی بخش مهمی از پیشنهادها و تحلیلهای مشاور، خط بطلان میکشد.
فکر میکنم اگر گام اول و دوم به خوبی طی شده باشد، مسئله در اینجا در حد سوال کلاسیکِ Make or Buy تبدیل میشود که شیوهی شرح آن برای مدیران و متقاعد کردن آنها در برونسپاری (اگر واقعاً کارشناس و خبره باشیم) کار دشواری نیست.
و اگر چنین نشد، باید علت را در یکی از دو گام اول جستجو کنیم.
من یکی از کسانی هستم که میتوانند کمک کنند
این گام، همان چیزی است که معمولاً آن را به عنوان #برندسازی شخصی میشناسیم.
جالب اینجاست که بسیاری از کسانی که علاقه به تبدیل شدن به یک مشاور دارند، بازی مشاوره را از این گام آغاز میکنند.
با وجودی که نمیتوان حکم کلی داد و ماجرا از رشتهای به رشتهی دیگر تغییر میکند، اما به گمان من بین شروع گام اول تا رسیدن به گام سوم، سه یا چهار یا پنج سال فاصله وجود دارد و هر چقدر این فاصله را کوتاهتر کنیم، ریسک فعالیت خود را افزایش میدهیم.
در واقع، از لحظهای که من با فیلد مشخصی آشنا میشوم، تا زمانی که به یک Authority در آن حوزه تبدیل شوم، زمان نسبتاً زیادی (در حد چند سال) لازم است و از موقعی که Authority بشوم، تا وقتی بتوانم خودم را به عنوان یک مشاور مطرح کنم و جا بیندازم، باز مجموعهای از تلاشها و فعالیتهای متفاوت لازم خواهد بود.
تذکر: برندسازی شخصی با هویتِ یک کارشناس خبره در یک حوزه با برندسازی شخصی با هویتِ مشاور در آن حوزه تفاوت دارد.
من بهترین گزینه هستم
گام یک تا چهار فرد را حداکثر به این نقطه میرساند که وقتی شرکتی قصد همکاری با یک مشاور را دارد، نام ما هم در فهرست کاندیداهای آنها قرار گیرد.
باقی ماجرا، همان چیزی است که معمولاً در کلاسها و کتابهای مشاوره میگویند. اینکه حرفهای مدیران را به خوبی گوش بدهیم و بکوشیم صورت مسئله را درست بفهمیم و پروپوزال خوب بنویسیم و در جلسات با مدیران، مذاکره خوبی داشته باشیم و در نهایت، بتوانیم پروژههای مختلف را برای خودمان بگیریم.
باور من بر این است که در کشور ما به علت محدود بودن افراد کارشناس در این سطح، برخلاف بسیاری از کشورهای توسعه یافته، تهیهی چنین لیستهایی همیشه ساده نیست و اگر به درستی کار کرده باشیم، این مشاور است که باید کارفرماها را انتخاب کرده و بهآنها فرصت دهد که او را به همکاری با خود مجاب کنند.
از این جا به بعد، مسئله، مسئلهی کارفرماست و مشاور، فقط باید دغدغهی تجربهاندوزی بیشتر، یادگیری بهتر و عطش بهروزماندن را در خود حفظ کند.
محمدرضا جان سلام
راستش خیلی وقتها نمیتونم بعضی از دورههایی که برگذار میشه رو درک کنم. مثلا “دورههای استادی” و سوالی که برام پیش میاد “استادی در چه چیزی؟” و مگر نباید در رشتهای سالها خاک خورد و تلاش کرد تا به مرتبه استادی رسید؟
قطعا تو هم نمونههای زیادی ازین جنس دیدی. این اواخر هم با مدرسه مشاوره مدیریت آشنا شدم و همایش مشاور شو.
و بعد برام سوال پیش میاد که فارغالتحصیلان این مدرسه در چه زمینهای مشاور میشن؟ مثل همون دوره استادیه؟
دوست دارم نظرت رو در مورد مدرسه آموزش مشاوره مدیریت بدونم. آیا این دورهها کمکی به مشاور شدن افراد میکنه؟ اصلا همچین دورهای خروجی قابل قبول داره؟ یا صرفا همون استراتژی “بیل فروشی” در عصر اکتشاف طلاست؟
http://shaparak.school صرفا برای ذکر یک نمونه.
ممنونم
غلامرضا جان.
من به علت دور بودن از فضای آموزش فیزیکی، نمیتونم [و نمیخوام] در مورد کسانی که در این صنعت فعالیت میکنند، اظهارنظر بکنم. چون قاعدتاً نظرم کارشناسی محسوب نمیشه.
شخصِ مجید کیانپور رو به تیزهوشی، باسوادی، پشتکار، تجربه و مطالعه میشناسم و هفت هشت سال قبل در خدمتش هم بودم (برای یک دورهی آموزش مذاکره لطف کردند و از من به عنوان مدرس دعوت کردند).
عماد قائنی هم – که جزو معدود دکترهای واقعاً دکتر در فضای آموزش آزاد مدیریت کشور محسوب میشه – مثل مجید، اهل مطالعه است و وسواس آکادمیک جدی داره. عماد، همکاریهایی هم با دکتر بابک علوی (استاد گرامی من در دوران ارشد) داشته و کسانی که دکتر علوی رو میشناسن میدونن که پذیرش همکاری با یک فرد از طرف ایشون، میتونه تأییدی در وسواس و دغدغهی علمی او فرد باشه.
اما این نظر شخصی من در مورد این دو دوست بزرگوارم هست و طبیعتاً بررسی و تحلیل و ارزیابی هر دورهای، منوط به آشنایی با سرفصلها، فرایند آموزشی، بررسی فارغالتحصیلان قبلی و دهها عامل دیگه است که من اصلاً در این زمینه، مطلع و صاحبنظر نیستم.
چیزی که یقین دارم اینه که این فرایند آموزش، برای خودِ شاپرک، انتخاب هوشمندانه و مناسبی هست. چون یک جور Recruitment حرفهای محسوب میشه. عدهای شرکت میکنند و تعدادی از اونها هم در آخر با شاپرک همراه میمونن و برای اضافه شدن به یک تیم، چه روشی بهتر از این؟ قطعاً اینکه افرادی مراجعه کنند و در دورهی طولانی آموزش ببینند و از بینشون بعضیها به همکاری ادامه بدن، بهترین شیوهی غربالگری محسوب میشه.
اما در مورد اینکه سایر افرادی که اونجا آموزش میبینن و بیرون میان چی میشن، نظر و تجربهای ندارم.
در کل، همونطور که در آینده – اگر عمر و فرصتی بود – خواهم نوشت، من فکر میکنم مسیر ورود به صنعت مشاوره از طریق فعالیت در شرکتهای مشاوره، مسیر محکمتر و مطمئنتری هست تا اینکه از کار فریلنس شروع کنیم.
محمد رضا جان سلام.
من اخیراً برای اولین بار و احتمالاً آخرین بار توی دوره ای شرکت کردم که چندان از اون راضی نیستم.
بعد از مرور دلایل انتخاب این دوره آموزشی و دقت به آدمهایی که سمینارهای مختلفی شرکت میکنن به این نتیجه رسیدم که توی این دوره ها مدرسها و برگزارکننده ها یا نمیخوان یا نمیتونن حرفهایی بزنن که بیشتر از جذاب بودن برای مخاطب، مفید و به دردبخور باشه.
مثلاً توی دوره های تولید محتوا و استراتژی محتوا، مدرس به جای اینکه بیاد در مورد این حرف بزنه که دلیل اصلی موفقیت بهترینهای این حوزه، مطالعه ی زیاد ، صرف ساعتها وقت و انرژی و تولید محتوای ارزشمنده، در مورد تکنیکهایی حرف میزنه که بخش فرعی ماجراست اما در عوض برای مخاطبش جذابه و قابل درک تره و اصطلاحاً خوب میفروشه. یعنی توی سرفصلهای دوره ش چیزی میگه که میفروشه و یا بهتره بگیم مشتری میخواد، نه چیزی که درسته و مفیدتره.
مثال خیلی بهترش آموزش زبانه. مثلاً روشهای آموزش یک روزه، از طریق موزیک، از طریق خواب یا …. . همه ی این تیترهای جذاب خوب میفروشه. اما آیا زبان رو بجز مطالعه ی هر روزه و پیوسته و در طول یک زمان طولانی میشه یاد گرفت؟ اگر کسی بیاد بگه که من به شما میگم جطور روزی یک ساعت و به مدت یکسال زبان بخونید تا مسلط بشید اصلاً میتونه یک سالن ۱۰۰ نفره رو برای سمینارش پر کنه؟ این برگزار کننده باید یه وبلاگ داشته باشه و چندین و چند ماه مطالب آموزشی بذاره تا شاید بعد از یه مدت طولانی یه تعدادی حاضر باشن برای آموزشهاش پول بدن.
نمیدونم منظورم رو خوب رسوندم یا نه. خلاصه ی حرفم اینه که این روزها برگزارکننده ها ی دوره ها بیشتر دنبال ارائه ی مطالبی هستند که جذابتره و باهاش میتونن یه سالن رو سریع پرکنند. از اساتید زبان بگیر تا روان درمانگرهای که به جای درمانهای فردی یا حتی گروهی سمینارهای چندصد نفره برگزار میکنند و به خودشون هم میگن درمانگر.
شایدم من اشتباه میکنم. راستش توی این فضا کمی گیج شده م. این روزها به لطف اینترنت و شبکه های اجتماعی و تکنیکهای بازاریابی اونقدر همه ی اساتید خوب و بد مخاطب دارند که نمیدونم چطور و با چه ملاکی یه نفر رو انتخاب کنم. احتمالا یه دلیلش دانش کم خودمه. کسی که توی یه حوزه خودش کلی مطالعه کنه میتونه خوب و بد رو از هم تشخیص بده.
راستش این روزها گروه جدیدی از مربی ها و سخنرانها و استادخوانده هایی رو میبینم که اولاً موضوعاتی رو دنبال میکنن که لزوماً علاقه شون نیست و صرفاً به ذائقه ی جامعه دقت میکنن که چیزی رو ارائه بدن که خوب میفروشه. و جالبترش اینه که تا اندازه ای توی اون موضوع عمیق میشن که لازمه و برای ارائه و پرزنت کافیه، نه بیشتر.
راستش من نمیدونم سهم من ِ مخاطب توی شکل گیری این فضا بیشتره یا اون اساتید وظیفه دارند که جامعه رو از این جستجوی راههای میانبر برای کسب دانش رها کنند؟
نوشتن این کامنت برام خیلی سخت بود. راستش تو و نگرشت و البته مخاطبهای وبلاگت اونقدر از این فضایی که در بالا توصیف کرده م دورید که مطرح کردن همچین موضوعی توی این وبلاگ کمی بی معنیه و مدتهاست که از لیست دغدغه های بچه های اینجا حذف شده.
نوشتن این کامنت رو بذار به حساب یه جور درددل و اینکه امیدوارم فشار اقتصادی باعث نشه که همون اساتید خوبی هم که برامون مونده وارد این بازی سمینارهای جذاب پرمخاطب به درد نخور بشن.
سلام معلم عزیز
مدتیه مطلب پربارت را مطالعه کردهام و در حال فکر بودم که آیا میتونم سوالاتمو مطرح کنم یا نه. همیشه یکی از دغدغههای من برای شروع مطالعه در زمینههای روانشناسی و مدیریتی (که البته توشون دانش اندکی هم ندارم ولی زمینه های مورد علاقهام هستند) این بوده که باید نقشه راه و سیر مطالعاتیم را از کجا شروع کنم و یک فردی مثل محمدرضا از کجا شروع کرده؟ (یادمه که در کلاسهای مذاکره دانشکده گفتی برای کسی که میخواد کارش حوزه مذاکره باشه باید لیستی (https://goo.gl/e9k1wJ) که تهیه کردی رو بخونه. وقتی به کتابها نگاه کردم بیشتر شون از جنس سرفصلهای اصلی و کاربردی مباحث مذاکره بود). دوس داشتم بدونم جایگاه مرور بر ادبیات توی سیر مطالعاتی کجاست؟ آیا اصلا سیر مطالعاتی من برای متخصص شدن توی یک حوزه، میتونه با سیر مطالعاتی شما دقیقا تو همون حوزه کاملا متفاوت باشه و به چیزهایی بستگی داره؟
و اینکه چجوری میشه متوجه شد یک مطلب بیشتر کاربردی هست یا کمتر یا به بیان دیگه گپ بین تئوری و کاربردش چجوری پر میشه؟
امیدوارم که سوالاتم خیلی نامتناسب با فضای اینجا یا وقت گرانبهات نباشه و در غیر اینصورت من رو عفو کنی.ممنونم ازت.
سلام محمد رضا جان
ممنونم از توضیحاتی خوبی که در این مطلب ارائه دادید، با توجه اینکه من بلد نیستم در حوزه مشاوران در صنغت خودم (محصولات غذایی) مشاوران طراز اول را را رد یابی کنم(خب باید بریم یاد بگیرم) و پای درسشان بشینم ،به علتی که یا سایتی ندارند و یا در سمینارها با کلی گویی مطالب را ارائه می دهند و یا در کار عملیاتی هر چند مورد آزمون قرار گرفتند نتیجه ارزشمندی تولید نکرده اند(البته برخی و آنهایی که من می شناسم) حداقل برای من اینگونه بود اگرچه این مشاوران هم در سطح دانشگاه جایگاه علمی داشتند و هم در انجمن های آن صنایع صاحب کرسی بودند .
در این شرایط من بیشتر با مطالعه و تفکر نقادانه به حل مسایل سعی کردم، کمی اندک تجربه کسب کنم اما در زمینه یا مشاوره هنوز مشکل دارم . به فرض اینکه کارشناس خبره باشم مشاوره خبره ی نیستم. و این جمله شما مرا بیشتر درگیر موضوع کرد که
برندسازی شخصی با هویتِ یک کارشناس خبره در یک حوزه با برندسازی شخصی با هویتِ مشاور در آن حوزه تفاوت دارد.
لطفا در صورت امکان در مورد این جمله برایم بیشتر بنویسید، که چگونه از سمت کارشناس خبره می توان به سمت مشاوره خبره حرکت کرد، چون می دانم مشاوره خبره دارای خصوصیاتی متفاوتی است که یک کارشناس قطعا ندارد، اما نمی دانم دقیقا چه خصوصیاتی است و مسیر تبدیل شده به مشاوره خبره از چه ایستگاه های می گذرد؟
باسلام خدمت دوستان
به نظر من کسانی که در زمینه مشاوره مدیریت در یک حوزه خاص کار کنند دانستن تاریخچه علمی آن حوزه به اندازه مفاهیم آن حوزه مهم است.
به عنوان مثال من که خودم به مشاوره حوزه بازاریابی و برندسازی علاقه دارم قرار است به شرکتی در یک صنعت مشاوره برندسازی دهم اما مدل ذهنی غالب آن شرکت و صنعتی که در آن فعالیت می کند بنا به دلایلی هنوز در پاردایم فروش است و از طرفی آن شرکت سیستم فروش مناسبی ندارد. در اینجا حرف زدن از برندسازی و هویت برند اصلا واقع بینانه و کارگشا نیست.
به نظر من یک مشاور در حوزه مدیریت باید بتواند این پارادایمها را تشخیص دهد.
برای من، دو واژه از واژههایی که در دیدگاهتان بهکار بردید، کمی مبهم است.
برداشت خودم را مینویسم تا در صورت لزوم اصلاح کنید.
یکی اصطلاح «پارادایم» که فکر میکنم منظورتان بیشتر «مدل ذهنی» و «چارچوب نگرشِ» سازمان (در واقع مدیران و تصمیمگیران سازمان) به کسب و کار و محیط پیرامونی آن است (چون اصطلاح پارادایم، به قول شما تاریخچه و پشتوانهی خود را دارد و توماس کوهن، توصیفات و توضیحات مفصلی دربارهاش ارائه کرده است).
نکتهی دوم هم، اصطلاح «هنوز» در این جمله است: «هنوز در پارادایم فروش است.»
از به کار بردن قید هنوز، چنین برداشت میکنم که برای «مدلهای حاکم بر ذهن مدیران و تصمیمگیران سازمان»، تقدم و تأخر زمانی قائل هستید. هنوز در فروش است؛ تلویحاً به این معناست که زمانی باید از فروش عبور کند و به برند و برندسازی برسد.
در حالی که در مدلها، اغلب دغدغهی Fitness (تطبیق مدل با نیازهای سازمان) مطرح است و نه تقدم و تأخرِ الگوهای رایج مدیریتی.
مثلاً شرکتی که گرانول یا هر کامودیتی دیگری عرضه میکند، احتمالاً با الگوی ذهنیِ مبتنی بر «فروش» در کنار «تعالی عملیاتی یا Operational Excellence» میتواند موفقیت مطلوب خود را به دست بیاورد و نمیتوانیم به چنین شرکتی بگوییم: «شما هنوز در پارادایم فروش هستید.»
اینها «باید» الگوی ذهنی فروش و تعالی عملیاتی داشته باشند.
فکر میکنم این توضیح را هم – که شاید در نوشتههای خودم، شفاف نگفتهام – باید اضافه کنم که تاریخ تکوین و تکامل مفاهیم را بخشی از خود مفاهیم میدانم و به همین علت، آنها را جدا نمیکنم. بنابراین در «اهمیت شناخت تاریخچه» با شما همعقیدهام و اشاره نکردنم، صرفاً به این علت است که آن را بخشی از آشنایی با مفهوم فرض کردهام.
باسلام
توضیحات تکمیلی شما فوق العاده بود قاعدتا مدل ذهنی واژه بهتری نسبت به پاردایم است ولی واقعا به بخش تاریخچه علوم مدیریتی زیاد اهمیت داده نمی شود نمیدونم دلیلش چیه کمبود منابع،………….. (من خودم رشته ام صنایع بود کسانی دیدم که دکترای صنایع گرفتند ولی از تاریخچه علم مهندسی صنایع اطلاعی ندارن و اینکه چه مسیری طی شد تا این مهندسی به وجود آمده)
و از طرفی من نمونه هایی که از فضای مشاوره مدیریت کشور دیدم این بوده که در کشور به دنبال آخرین روشها و ابزار هستند و آنهارو ترویج و تجویز می کنند. به نظر من یکی از پیش نیازهای اصلی بومی سازی شناخت تاریخچه آن علم است
در این بین هم سوالاتی ذهن من مشغول کرده
آیا شرکتی که مدل ذهنی و چارچوب نگرشی فروش را دارد می توان به سمت برندسازی برد(با گذاشتن زمان بیشتر برروی فازی مطالعاتی) و یا باید حتما وارد فضای بازاریابی شود و مرحله به مرحله و قدم به قدم به این سمت حرکت کند
محمدرضا.
دربارهی “توضیح”ای که در پایانِ خردههدفِ اول (برای کسی که میخواهد مسیر تبدیل شدن به یک مشاور در حوزه مدیریت را طی کند) نوشتی. اینکه:
“هر چه گشتم پیدا نکردم که این را کجا نوشتهام. اما میدانم که این نکتهی آخر را جایی در روزنوشتهها نوشتهام و شرح دادهام.”
من حدسم اینه که این موضوعای که ازش حرف زدی رو، احتمالاً توی این پست نوشته بودی (و امیدوارم درست باشه) :
“مشاوره مدیریت – تجربهها و چالشها”
https://tinyurl.com/y4f2wsa6
***
در این پست جدید (مشاوره مدیریت – چند گام در مسیر ارائه خدمات مشاوره) – در اولین خرده هدف – دو معیار برای ارزیابی تخصص مشخص کردی:
۱- “آیا کسانی هستند که در زمینهی … از من کمتر بدانند و بفهمند؟”
۲- “آیا من میتوانم ادعا کنم که در میان متخصصان مدعی این حوزه در کشور، جزو ده درصد برتر هستم؟”
البته گفتی که به اعتقاد تو، “اغلب کسانی که وارد حوزهی مشاوره میشوند، مشروعیت درونی خود را از معیار اول (و نه معیار دوم) کسب کردهاند.”
بعد، از کسانی گفتی که در مسیرِ تبدیل شدن به مشاور در حوزهی مدیریت، دستاورد چندانی ندارند و مسائلی مانند «اشباع شدن بازار» رو بهانه میکنند.
حالا قبلاً در پست: “مشاوره مدیریت – تجربهها و چالشها”،
برامون گفته بودی:
“فکر میکنم در اغلب موارد، از اشباع شدن یک بازار نمیشود نتیجه گرفت که دیگر جای کار وجود ندارد (تلاش من برای توسعه متمم در شرایطی که بازار محتوای آموزشی را عموماً اشباع شده فرض میکنند، تأیید عملی این باور است)،
اما حرفم این است که اشباع بازار در این حوزه، تلاشی مضاعف را برای ایجاد تمایز و تثبیت در بازار میطلبد.
***
محمدرضا. من فکر میکنم و حدس میزنم که همین صحبتت در اون نوشتهی پیشین، میتونه به مواردی که در این پست اخیر اشاره کردی مرتبط باشه. (و امیدوارم که درست فکر کرده باشم)
مححدرضا(معلم) جان و شهرزاد عزیز
فکر می کنم مطلبی که محمدرضا بهش اشاره داره مربوط به یک فنجان قهوه با مشاور مدیریت باشه که لینکشو این پایین میذارم خدمت تون
http://mrshabanali.com/%DB%8C%DA%A9-%D9%81%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D9%82%D9%87%D9%88%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%88%D8%B1-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA-%DB%B1/
و
http://mrshabanali.com/%DB%8C%DA%A9-%D9%81%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D9%82%D9%87%D9%88%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%88%D8%B1-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA-%DB%B2/
ارادتمند
محمد