یکی از برنامه های لذت بخش زندگی من، سرگرم شدن با حیوانات خیابونیه.
نمیتونم هیچ وقت با خودم بیارمشون خونه یا توی خونه حیوون نگه دارم. چون به نظرم مسئولیتش خیلی سنگینه (بچه هم به همین دلیل نمیتونم داشته باشم).
اما وقتی براشون آب یا غذا میبرم حس خوبی دارم. ما گربهها رو از لحاظ وفاداری با سگها مقایسه میکنیم و احساس میکنیم خیلی وفادار نیستند. به همین علت، گربه صفت بودن رو یک صفت با بارمعنایی منفی میدونیم.
به نظرم اگر مبداء مختصات رو عوض کنیم و آدمها رو معیار قرار بدیم، گربه صفت بودن یکی از صفات متعالی محسوب میشه که خیلی از ما انسانها هنوز به اون درجه از رشد نرسیدیم.
اینا ماشین من رو هم میشناسن. از دور که میام، حرکت نمیکنن. معمولاً شبها، ماشین رو نزدیکشون نگه میدارم که کمی روشن باشه و میرم باهاشون احوال پرسی میکنم.
پی نوشت: این گربه سیاه ناز، همسایه روبرویی منه و پشت سطل زباله با مامانش و خواهر و برادرش زندگی میکنه.
امروز داشتم کلیپی تو تلویزیون نگاه می کردم، به همین دلیل الان که اومدم پشت لپتاپ یاد شما افتادم.
کلیپ در مورد جمله ای از پیامبر بود: «ارحم من فیالارض، یرحمک من فیالسماء»
در اینترنت سرچ کردم به این داستان رسیدم:
فقیه کامل، حاج ملا احمد نراقی در کتاب خزائن خود نقل کرده از شخصی که از اصحاب بعضی از صلحا بود که پس از مردن آن مرد صالح، او را در خواب دیدم، از او پرسیدم که خداوند با تو چه کرده، گفت: خداوند مرا در محضر جلال خود وا داشت و فرمود «آیا دانستی که برای چه تو را آمرزیدم؟»
گفتم: به فلان و فلان.
فرمود: نه، به هیچ از اینها تو را نیامرزیدم.
گفتمک الهی! پس به چه مرا آمرزیدی؟
فرمود: آیا به خاطر داری وقتی را که در کوچههای بغداد راه میرفتی، پس گربه کوچکی را دیدی که سرما او را عاجز کرده بود و او از شدت یخ و سرما پناه میبرد به پایه کنار دیوار، او را گرفتی به خاطر ترحم به او و در میان پوستین خود که در برداشتی، جای دادی که او را از سرما نگاه دارد.
گفتم: آری.
فرمود: چون بر آن گربه ترحم کردی، ما بر تو رحم کردیم.
اونقدر تو گوش ما خرافات پر کردند من با اینکه گربه هارو دوست دارم ولی هنوز با گربه سیاه یکم مشکل دارم ، میخوام دوستشون داشته باشم ولی بیشتر ازشون میترسم.
میفهمم حرفت رو امیر جان.
اتفاقاً چند روز پیش یکی از دوستان ایرانیم که در نینتندو کار میکنه – و البته نگاهی بسیار سنتی داشته و هیچ تغییری هم نکرده – باهام چت میکرد و در مورد موفقیتهای پوکمن میگفت.
منم به شوخی بهش گفتم: همچین پیشرفت جدیدی هم نیست! ما خودمون سالهاست در ایران پوکمن بازی میکنیم. تا حدی در گربه ها هم، جنهای معلق و در آدمها هم موجودات غیرارگانیک(!) میبینیم! اینا تازه دارن به ما میرسن.
چقدر جالبه اين حس مشتركي كه من هم به گربه و سگ سياه دارم و در ناخودآگاه ذهنم اونها رو خشن تر از انواع دوست داشتني ديگرشون ميدونم .
انسان ها رو اگه ميخواي بشناسي، از نحوه برخوردشون با حيوانات بشناس. انساني كه به حيوانات احترام ميذاره و هواشونو داره، مطمئن باش هواي تورو هم در موقع نياز داره. انساني كه حيوانات رو آزار ميده، روزي هم تو رو آزار ميده، اگه الان اين كار رو نميكنه فقط به اين دليله كه بهت نياز داره.
اينا صحبت هاي خودته محمدرضاي عزيزم.. هميشه تو ذهنم هست و هرجايي كه مناسب باشه “با حفظ نام گوينده” بيانش ميكنم.
شاد و سلامت باشي هميشه
اتفاقا تجربه من هم از گربه ها مثبته. بنظرم خیلی دوست دارن با آدم اختلاط، محاوره یا مذاکره کنن. سالهای دور که در خونه قدیمی حیاط داشتیم شبها گربه ها میومدن دنبال غذا توی حیاط. جالبترین کاری که داشتم نشستن روی دوپا روبروی گربه و همکلامی بود. من میو میکردم اونا جواب میدادن. و فکر کنم اگه من خسته نمیشدم اونا خسته بشو نبودن. این عادت ارتباط هم صدایی باگربه ها در فضای باز هنوز هم هست. جالبه که آدمها صدای میوی من رو از صدای گربه تشخیص نمیدن.
یه خاطره هم دارم که سالها پیش یه شب تابستونی که پدر و مادرم به سفر طولانی رفته بودند عموی بزرگم که اون زمان ۶۰ سال داشتند اومدن شب منزل ما که من و بچه ها نترسیم. (البته من که نمیترسیدم و اگه کسی نمیومد راحتتر هم بودم اما بزرگترها احساس مسئولیت خودشون و داشتند) خلاصه اون شب عمو در بالکن خوابید و صبح دیدیم کسی نیست. شب بعد فهمیدم گربه ای از بالای دیوار روی سینه ایشون پریده . حوالی ظهر سکته کردند و چندروزی بستری شدند.
محمد رضا سلام
من باید از پدرو مادرت خیلی تشکر کنم .اگر اونهاهم مثل تو فکر میکردند، من هیچ وقت تو زندگیم متمم رو نمیدیدم .لطفا سلام من رو به اونها برسون .
متشکرم
محسن جان. چقدر جالب. من و تو چقدر شبیه هم فکر میکنیم.
من همیشه فکر میکنم اگر پدر و مادر صدام و قذافی و هیتلر و تروریستهای داعش، مثل من فکر میکردن، چقدر دنیای بهتری داشتیم.
خصوصاً وقتی با خودم فکر میکنم که هیچ پدر و مادری، نمیخواد “قاتل بالفطره” به دنیا بیاره. همهشون میخوان “نعمت حیات” رو که خودشون فرصت نکردن به خوبی درک کنند، به یکی دیگه هدیه بدن شاید اون بتونه درک کنه!
راستی. یه سوال همیشه توی ذهن من به عنوان سرگرمی مطرحه.
جوابش رو نمیشه دونست. نه الان و نه هیچوقت. چون متودولوژی برای تحقیقش نیست.
اما فرض کن تابعی وجود داره که میزان درک ما از جهان هستی رو نشون میده (مثلاً بین صفر تا صد).
تابع دیگری هم هست که میزان میل ما به فرزنددار شدن رو نشون میده (مثلاً بین صفر تا یک)
به نظرت Correlation (ضریب همبستگی) این دو تابع مثبت هست یا منفی؟
جواب این سوال رو نمیدونم. اما به نظرم در حد “اطلاع از وجود حیات در نقطهی دیگهای از عالم هستی”، میتونه مهم، جالب و تاثیرگذار باشه.
ممنونم محمد رضا
نمیدونم .در حد فهم و درک من نیست.تو ذهنم خیلی چیزها برای گفتن هست ،اما کمکی نمیکنه.
من حاصل زندگی خودم رو در میل به بچه دار شدن نمیبینم و از طرف دیگه دوست دارم هرروز درکم ازجهان هستی بیشتر بشه .
به خانواده هایی فکر میکنم که نمیتونن بچه دار بشن و میرن سراغ اینکه یک نفر رو به فرزندی قبول کنند .
به این فکر میکنم که آدمها به هم عادت میکنند حتی والدین و فرزندان .
به این فکر میکنم که پدرهایی هستند که فرزندان خودشون رو میکشند و فرزندانی هستند که پدران خودشون رو .
به این فکر میکنم که گاهی رابطه ها یی هستند؛ خیلی بهتر از رابطه های پدرو فرزندی.
چیزی که توجیه ام میکنه اینه که تصور کنم هیچ حرکتی در هستی بدون برنامه ریزی نیست .و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین
و البته این از مسئولیت من کم نمیکنه .
“نمیتونم هیچ وقت با خودم بیارمشون خونه یا توی خونه حیوون نگه دارم. چون به نظرم مسئولیتش خیلی سنگینه ”
محمدرضا واقعا نگهداری از حیوانات مسئولیت سنگینی به همراه داره. خانواده ما اهمیت زیادی برای رعایت حقوق حیوانات قائله:-)
*مادر* همیشه به مورچه ها غذا میده. گاهی برای آشناهایی که میان خونمون در مورد مورچه های خونمون صحبت میکنه. اما میدونم مهری مادرم به حیوانات رو هر کسی درک نمیکنه.
*پدر* بیش از ۲۰ سال پیش بعد از ذبح یه گوسفند متوجه شد که بچه داشته؛ از اون روز به بعد هر گز گوسفندی رو ذبح نکرده.
نمیدونم چه حکمتی داره که علیرغم اینکه ما دوست نداریم توی خونه از حیونی نگهداری کنیم، اما هرگز (به معنای واقعی) خونه ما خالی از حیوانات نبوده. همیشه بر حسب اتفاق یه کبوتر بال شکسته، یه بلبل بیمار و… مهمون خونه ما بوده. همین الان هم یه بلبل داریم که بیش از ۷ ساله مهمون ماست. در واقع الان دیگه عضوی از خانوادست. چه ماجرا ها که با هم نداریم! در حوصله کامنت نمیگنجه که تعریف کنم. همینقدر بگم که وقتی من از خواب بیدار میشم -بدون اینکه منو ببینه- متوجه میشه! و یا وقتی پدرم از بیرون میاد خونه، از صدای کلید انداختنش به در میدونه که داره وارد خونه میشه.
این حرفاتون من رو یاد کارای خودم انداخت
من با مورچه ها دوست بودم(شکلک خجالت) مورچه سیاه کوچولوها، براشون غذا میریختم در خونه اشون و حرف میزدم باهاشون.
در مورد گوسفند یه خاطره بد دارم، من بره ها رو خیلی دوست دارم، یبار یکیشو بغل کردم و باهاش عکس انداختم، بعدش مامانش که اونجا بود، با عرض معذرت خرابکاری کرد، هیچ وقت یادم نمیره، مامانم بهم گفت چون بچه اش رو برداشتی استرس گرفته و این کار رو کرده، خیلی ناراحت شدم و بابتش عذاب وجدان داشتم، هیچ وقت از یادم نمیره. مهر مادری رو تو هر موجودی میشه دید.
این مطلب رو در دفاع از گربه ها می نویسم
کی گفته گربه ها بی وفان؟ اتفاقا در خیلی از موارد رفتارهایی رو دیدم که با این صفت بی وفا بودن خیلی در تناقضه . من گربه هایی رو دیدم که وقتی به یک نفر عادت می کنن اگه اون فرد چند ماه بره مسافرت از غصه می میرن. گربه هایی رو دیدم وقتی که کسی که ازشون مراقبت می کرده فوت میکنه اون ها می فهمیدن و رفتارهای عجیبی رو از خودشون نشون می دادن. اون ها حرف ها رو می فهمن و خیلی مواقع (حتی برای من هم پیش اومده) خیلی سعی می کنن حرف هاشون رو هم به ما بفمونن.
محمدرضا این حرفت خیلی به دلم نشست:
“به نظرم اگر مبداء مختصات رو عوض کنیم و آدمها رو معیار قرار بدیم، گربه صفت بودن یکی از صفات متعالی محسوب میشه که خیلی از ما انسانها هنوز به اون درجه از رشد نرسیدیم.”
شبق هستن ایشون 🙂 شبق و شفق دو تا گربه دانا هستن. کتاب داستان نوشته حسن تهرانی