حرفهایی که در اینجا میخواهم بنویسم، جدید نیستند و پیش از این هم، زمانهایی که درباره برندسازی شخصی حرف زدهام، به آنها اشاره کردهام.
با این حال، چون این روزها و هفتهها موارد بسیاری پیش میآید که این نوع موضوعات را برایم تداعی میکنند، تصمیم گرفتم دوباره برخی از نکاتی را که پیش از این گفتهام، تکرار کنم.
شاید در این میان، تصویر بهتر و شفافتری از صورتِ مسئله در ذهن خودم – و احتمالاً شما که این نوشته را میخوانید – شکل بگیرد.
اصالت (Authenticity)
اصالت، یک بحث کوچک و مختصر نیست و با کمی جستجو میتوانید کسانی را بیابید که بخش غالبِ زندگی تحقیقی خود را صرف مفهوم اصالت کردهاند. ضمن اینکه قبل از شکلگیری بحثهای علمی، این بحث در ادبیات و اخلاق هم، جایگاه والایی داشته. اما هرگز به عنوان یک ویژگی با کارکرد اقتصادی مورد توجه قرار نگرفته.
من اینجا با جنبهی اخلاقی و ادبی این مفهوم کاری ندارم و صرفاً برایم مهم است که به کارکرد اقتصادی اصالت اشاره کنم.
جیمز گیلمور و جوزف پاین کتابی به اسم اصالت دارند و در اون کتاب، به شکل جالبی به جایگاه اصالت در تصمیم مصرفکننده اشاره کردهاند (من صرفاً مفهوم را نقل میکنم و نه کلمه به کلمهی حرف آنها را):
- زمانی یکی از مهمترین فاکتورهای تصمیمگیری برای خرید و استفاده از کالا، در دسترس بودن (Availability) بود.
- بعد از اینکه جابجایی مشتری و کالا سادهتر شد، فاکتورِ هزینه (Cost) مهمتر شد. چون مسئلهی در دسترس بودن تقریباً حل شده بود.
- فاکتور بعدی که در تصمیمگیری مشتریان جایگاه بالایی پیدا کرد، کیفیت (Quality) بود.
- اما امروز، اصالت حتی در حال پیشی گرفتن از کیفیت نیز هست و به یکی از مهمترین فاکتورهای تصمیمگیری در انتخاب کالا تبدیل شده.
فکر میکنم همهی ما هم تجربههایی در ذهن داریم که اصالت را به عنوان یکی معیارهای مهم انتخاب قرار دادهایم. البته با همهی اینها اگر به ما بگویند که منظورت از اصالت چیست، شاید به درستی نتوانیم آن را تعریف کنیم.
اما میشود گفت اصالت ویژگی مشترک پیکان و بنز است و چیزی است که شاید بسیاری از برندهای خودروی چینی، حداقل امروز آن را ندارند (طبیعی است که به تدریج ممکن است آن را کسب کنند).
همانطور که در این مثال میبینید، با وجود شفاف نبودن تعریف اصالت، کمابیش میتوانیم دربارهی مصداقهای آن حرف بزنیم.
اهمیت اصالت در برندسازی شخصی
اگر کمی در دنیای دیجیتال بگردید و حرفها و دیدگاهها و نظرات افراد مختلف را در سایتها و وبلاگها و اکانتهای شبکههای اجتماعی ببینید، شاید شما هم مثل من به نتیجه برسید که اصالت در این فضای جدید هم یک دغدغهی جدی است.
مسئلهی در دسترس بودن و هزینه در فضای دیجیتال تقریباً کمرنگ شده و از دست رفته. همه کمابیش در دسترس یکدیگر هستند و هزینهی دسترسی هم به سمت صفر میل کرده.
کیفیت هم، نمیتواند وجه تمایز جدی محسوب شود؛ چرا که به سادگی قابل سنجش و ارزیابی نیست.
همه عکسهای زیبا و مجلسی دارند. همه چهرهی گرم و صمیمی دارند. همه حرفهای فیلسوفانه میزنند. همه در همهی بحرانهای اجتماعی، دل میسوزانند. همه کتاب خوب میخوانند و سفرهای دوستداشتنی میروند و عمیق و سیستمی فکر میکنند و در اوقات فراغت هم به نقد بالاییها یا موعظهی پایینیها میپردازند.
در چنین شرایطی، فاکتوری که ارزش پیدا میکند، اصالت است.
همان چیزی که باعث میشود حرف بعضیها به دلمان بنشیند و با حرف فرد دیگری، نتوانیم چندان ارتباط برقرار کنیم.
همان چیزی که باعث میشود با دیدن عکس یا خواندن کپشن یک دوست در اینستاگرام، لبخند بزنیم و با دیدن عکس یا خواندن حرف فردی دیگر، حالتِ اشمئزاز و بیزاری در چهرهمان ظاهر شود. چنانکه حتی کسی که در آن سوی اتاق نشسته، بیآنکه صفحهی موبایل ما را ببیند، میتواند تشخیص دهد که حس شیرینی را تجربه نمیکنیم.
نمیدانم اصالت، کلمهی درستی است یا نه؛ اما در میان کلمهها و مفاهیمی که من میشناسم، بیش از هر مفهوم دیگری میتواند به بیانِ ریشهی این حس و حال، کمک کند.
مدلها و تعریفهای پیچیده از اصالت، فراوان هستند.
اما از بین تمام آن توضیحات و توصیفها، معمولاً دو ویژگی بیش از بقیه در ذهن من تداعی میشود: پیوستگی و همخوانی.
مولفهی پیوستگی در اصالت برند
منظورم از پیوستگی این است که پیامی که در یک بستر مشخص در این لحظه از یک فرد دریافت میکنیم، به پیامهایی که پیش از این از همان فرد در همان بستر دریافت کردهایم، قابل اتصال باشد.
- آیا این عکس که امروز از این فرد در اینستاگرام میبینم، میتواند ادامهی چند عکس قبلی باشد که پیش از این در اینستاگرام از او دیدهام؟
- آیا این نوشتهای که امروز از این فرد خواندهام، میتواند از همان فردی باشد که تا کنون، بر اساس نوشتههای قبلیاش شناختهام؟
- آیا این لایکی که میبینم این فرد در اینستاگرام زیر مطلب یا عکس فلانی زده، میتواند ادامهی همان تحسین و لایکها و کامنتهایی باشد که تا کنون در زیر اسم و صفحهی دیگران از او دیدهام؟
- آیا این پیامی که امروز این فرد برای من ارسال کرده، میتواند ادامهی سلسله پیامهایی باشد که تا کنون از او دریافت کردهام؟
- آیا این فعالیتی که امروز میبینم به آن مشغول است، میتواند ادامهی فعالیتهایی باشد که در روزها و هفتههای گذشته از او دیدهام؟
- آیا درد امروز او، ادامهی دردهای دیروز اوست؟ آیا شادیهای امروز او، با زنجیر شادیهای دیروز و پریروزش پیوسته است؟
- آیا دوست داشتن و نفرت داشتنهایی را که تا کنون ابراز کرده، میتوانم به هم بچسبانم و بفهمم و درک کنم؟
هر لحظهای که میگذرد، با اطلاعات جدیدی که مستقیم یا غیرمستقیم دربارهی خود منتشر میکنیم، بازیِ پیوستگی کمی دشوارتر میشود.
من اگر روزی ۵۰ مطلب نوشته بودم، باید مطلب ۵۱ با آنها جور درمیآمد. اما امروز که هزار مطلب نوشتهام، باید هزار و یکمی به قبلیها وصل شود و این دشوارتر است.
همینطور برای کسی که هر روز در اینستاگرام مطلب میگذارد و هر روز یک سخنرانی تازه انجام میدهد یا هر کار دیگری که خود، آن را با برندسازی مرتبط میداند و اثراتش را در آن راستا، ارزیابی میکند.
حتماً توجه دارید که از پیوستگی حرف میزنم و نه یکسان بودن.
قرار نیست امسال مثل سال قبل باشیم و سال قبلمان مانند ده سال قبل.
اما حتی اگر قرار است تغییر کنیم، تغییر باید پیوسته باشد. آنقدر که زنجیرهاش برای کسی که از بیرون ما را دقیق میبیند و پیگیری میکند، درک شود.
در صنایع فیزیکی هم همین است. BMW امروز، شباهت چندانی با نیاکان سه یا چهار دهه قبل خود ندارد. اما وقتی همهی مدلهایش را به ترتیب میچینند و از کنارشان رد میشوید (کاری که در موزهی مونیخ کردهاند و با جستجو در وب، خودتان هم میتوانید انجام دهید) این زنجیرهی پیوستگی را به خوبی میبینیم.
مولفهی همخوانی در اصالت برند
پیوستگی، با همهی چالشها و دشواریهایش، قسمتِ سخت ماجرا نیست.
چالش اصلی، مولفهی دیگر است. چیزی که فکر میکنم اصطلاح همخوانی برایش مناسب باشد.
ما دیگر از یک کانال با هم در ارتباط نیستیم. ارتباطی چندجانبه (Multi-channel) و حتی شاید همه جانبه (Omni-channel) میان ما شکل گرفته است:
- حرفهایی که در دیدار فیزیکی میزنیم
- شیوهای که تعطیلات خود را میگذرانیم (و احتمالاً خودمان آن را در شبکههای اجتماعی به دیگران اعلام میکنیم)
- موضعگیریهایی که در دنیای فیزیکی و دیجیتال انجام میدهیم
- حرفهایی که پشتِ سرِ یکدیگر و در غیاب یکدیگر میگوییم و مطرح میکنیم
- منافع متعارضی که سعی میکنیم همزمان آنها را حفظ کنیم
میتوان گفت فرق ما با واعظِ دوران حافظ که در منبر جلوه میکرد و در خلوت، به کار دیگر مشغول میشد این است که همهی زندگیمان روی منبر و پیش چشم دیگران است.
شاید بتوانیم کانالهای ارتباطی و بسترهای ابراز پیام را کمی کنترل کنیم، اما کنترل کامل آنها واقعاً دور از تصور است.
در گذشته میان سیاستمداران Ghostwriting بسیار رایج بود. کسانی را داشتند که برایشان متن سخنرانی مینوشتند و گاه، در تمام عمر سیاسیشان، مشخص نمیشد که چنین نویسندگانی در کار بودهاند.
اما امروز وقتی وسط کوچه و خیابان، مردم یقهی یک سیاستمدار یا شخصیت اجتماعی را میگیرند و چند جمله از حرفهایش را ضبط و نشر میکنند، باید این سبک حرف زدن با آن حرفها جور در بیاید (و البته با عملی که از فرد میبینیم و میشنویم).
اما فارغ از دنیای سیاستمداران، بسیاری از افرادی که امروز در فضای کسب و کار فعالیت میکنند یا در شبکههای اجتماعی و وب و بلاگ، فعال هستند؛ روی چیزی به اسم برند شخصی حساب بازکردهاند.
لازم نیست این را مستقیم بگویند. اما میفهمید که برای آن تلاش میکنند و میشود حدس زد که امید دارند برند شخصی به بخشی از داراییهایشان تبدیل شود و مرغی باشد که در آینده، برایشان تخم طلا بگذارد و بتوانند از حاصل برندسازی خود، بهرهمند شوند.
تمام حرفم این است که برندسازی شخصی، هر روز از گذشته دشوارتر میشود و فقط برای کسانی سادهتر خواهد بود که تا حد امکان، در مسیر اصالت گام بردارند.
ممکن است کسی بگوید من میخواهم برند خودم را در یک زمینهی تخصصی جا بیندازم و تقویت کنم و در چنین شرایطی، جنبههای شخصی زندگی من یا مثلاً شیوهی استوری گذاشتنم در اینستاگرام، چه تأثیری بر آن برند تخصصی خواهد داشت؟
چنین حرفی شاید روی کاغذ درست باشد. اما همه میدانیم که ذهن انسان در عمل، این تفکیک را به شکل مطلق و مکانیکی انجام نمیدهد و در نهایت، معمولاً یک تصویر کلان از فرد میسازد.
قضاوت شهودی، سهم مهمی در قضاوتها و ارزیابیهای ما دارد و بخش مهمی از شهود، وصل کردن ویژگیهای متنوع و غیرمرتبط فرد به یکدیگر و استنباط یک قضاوت کلی بر اساس آنهاست.
اصالت یک انتخاب لحظهای نیست؛ بلکه یک مسیر است.
ما با هر رفتار و تصمیم خود، با هر حرفمان، با هر نوشته و پستمان در شبکههای اجتماعی، با هر لایک یا کامنت، با هر عکس و مصاحبهای که منتشر میکنیم، با هر موضعی که میگیریم (یا نمیگیریم)، یک گام در جادهی اصالت به جلو یا عقب برمیداریم.
حرف کلی من این است که اصالت، مسیری ساده و جادهی هموار نیست. اگر حوصله و توان و انرژی طی کردن آن را نداریم یا دستاورد حرکت در این مسیر را چندان ارزشمند نمیدانیم، بهتر است در بلندمدت روی برند شخصی به عنوان سرمایهای در سبد سرمایههای خود، حسابی باز نکنیم.
همچنین ناهمواریها و موانع این مسیر آنقدر زیاد است که نمیتوان چندان به حفظ و نگهداریِ منِ ساختگی (Fabricated-self) دلخوش کرد. سادهترین روش برای طی کردن مسیر اصالت، پر کردن شکاف میان من ظاهری و من واقعی است.
پی نوشت: لابد یادتان هم هست که در متمم، یکی از بحثهای #دعوت به گفتگو مربوط به اصالت بود و در آنجا نکات متنوع و ارزشمندی توسط دوستانمان مطرح شده است: نکتهای درباره اصالت
[…] اصالت در نخست دشوار است و عایدی کمتری دارد برای ما (+،+)، اجرایی کردن روش دوم نیز گاو نر میخواهد و مرد کهن. […]
یک سوال خیلی وقته که ذهنم رو مشغول خودش کرده. بذارید داستان رو اینگونه روایت کنم :
مدتی پیش بود که کتاب قدرت عادت نوشته چالز دوهیگ را خریدم و شروع کردم به مطالعه. در اوایل خرید کتاب مطمئن نبودم که آیا این کتاب انگزیشی است یا واقعاً کتابی موثر است. برایم سوال شد. این کتاب به مدت ۶۲ هفته پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز بود است. جالبی این نکته هم این است که کتاب قدرت عادت در لیست تاثیر گذارترین کتابها برای مدیران دانشگاه هاروارد قرار گرفته است.
اینها را که دیدم، پاسخی که به سوال خودم دادم این بود که، نه واقعاً کتاب خوبی است. کتاب را پروین بیات ترجمه کرده و نشر هورمزد هم آن را منتشر کرده و به بازار عرضه کرده است.
فصل اول را با عنوان چرخه عادت و چگونگی عملکرد عادت شروع کردم به مطالعه. داستان به خوبی شروع شده بود. در پاییز سال ۱۹۹۳، مردی برای حضور در قراری از قبل تعیینشده وارد آزمایشگاهی واقع در شهر سندیِگو شد؛ مردی که از طریق او اطلاعات زیادی درباره روند ایجاد عادات کسب کردهایم.
خب برایم در اینجا سوالی مطرح شد که چه جالب، عادات چگونه ایجاد میشوند یا چگونه کسب میشوند. شور وشوقی در من ایجاد کرد که بله میشود با این کتاب نحوه کسب عادات را آموخت.
اما بعد از این مطلب، وقتی سراغ ادامه مطالعه کتاب رفتم، شباهتهای عجیبی و بعضی اوقات صددرصدی رو با کارهای ایوان پاولوف و شرطی سازی سگها مشاهده کردم. بعدش که توی مطالعه کتاب قدرت عادت پیش رفتم، دیدم که ایجاد عاداتی که چالز دوهیگ توی کتابش بهش اشاره میکنه، شباهت بسیار عجیب و نزدیکی رو با کارهای بیافاسکینر مشهور داره. فقط انگار جای موش و میمون رو باهم عوض کرده.
جدول تقویت رفتارهای بی.اف.اسکینر توی کتاب PSYCH101نوشته PAUL KLEIMAN اینطوری بیان شده:
۱٫ Positive Reinforcement:
This is when a behavior is strengthened and the probability of it recurring increases because a positive condition was the result
۲٫ Negative Reinforcement:
A behavior is strengthened as a result of avoiding or stopping a negative condition
۳٫ Punishment:
This occurs when a behavior is weakened and the probability of the behavior recurring decreases due to a negative condition being the result
۴٫ Extinction:
When a behavior is weakened because the result did not lead to a positive condition or a negative condition
خب من با خوندن کتاب چالز دوهیگ توی دوفصل اول همه کارهای ایوان پاولوف و شرطی سازی سگها و کارهای بیافاسکینر رو به یاد میارم. اما هرچقدر که توی کتاب قدرت عادت میگردم، هیچ ارجاعی به این مطالب نشده. یعنی گفته نشده که چه کسی اینکارها رو قبل از من انجام داده. فقط گفته که محققان MIT توی سال ۱۹۹۰ این کار رو با موشها توی آزمایشگاه انجام دادند. این درحالی که کارهای بی اف اسکینر بین سالهای ۱۹۲۶تا ۱۹۴۳ انجام شده و حتی اینکارها رو روی دختر خودش توی گهواره انجام داده و جواب گرفته و مردم اون رو به خاطر اینکارها دیوانه و خل و چل فرض کردند. :))
ایوان پاولوف هم کار شرطی سازی روی سگها رو بین سالهای ۱۸۹۰تا ۱۹۳۰ ادامه داد و از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۶ روی روانپریشی یا همون سایکوزها کار کرد. البته توی سال ۱۹۳۶ هنگامی که داشت توی آخرین لحظات مرگش به شاگرداش درس یاد میداد، فوت کرد ،.
اما به نظرم این مطالبی که چالز دوهیگ توی کتابش گفته، اصالت نداره. یعنی به نوعی میشه گفت رگ و ریشه صحیح و درست و حسابی رو نداره. من دوست دارم وقتی کتاب نوشته بشه، نویسندهاش اونقدری قوی و مطلع باشه که چه کاری قبل از اون توسط چه کسی انجام شده؟
باید به اونها و کارهاشون هم ارجاع بده. منابعشون رو معرفی کنه. نه اینکه بیاد و کارهای دیگران رو که قبلاً انجام شده به نام خودش ثبت کنه.
حالا سوال من اینکه چطوری میشه اصالت یک کتاب و مطلبش رو سنجید وقتی پی میبریم که این کارها قبلاً توسط کسایی دیگر انجام شده اما اسمی ازشون نیومده. افراد هم گمنام نیستند. مثل این میمونه که شما توی اقتصاد کار کنی و ترامپ رو نشناسی. : ))
کارهای اون دانشمندان هم معروف و ریشه بعضی از شاخههای روانشناسی الان محسوب میشه.
محمدرضا جان سلام
این چند جمله ای رو که می نویسم حاصل مطالعه رو موضوع (( برند شخصی )) نیست. بلکه تمرین فکری با مدد از نوشته های شما در اینجا و گردهمایی سال ۹۶ هست و بنابراین ممکنه حاوی اشتباهاتی باشه.
راستش اگر یکی از آورده هاو ثمرات برند( برای صاحب برند) ، اعطای ارزش مستقل ( از جانب مخاطب ) به نام و اعتبار اون برند صرف نظر از محصول برند باشه ( مثلا اغلب ایرانی ها دوست دارند برند اپل رو داشته باشند با اینکه در حد محصول هوآوی ازش استفاده می کنن و خیلی ها که پول برند اپل رو ندارند در حد محصول هوآوی پرداخت می کنند ) به نظر می رسه که برند شخصی تفاوتی ماهوی با شهرت و طبقه و دارایی های فردی و اینها داشته باشه. کسی که صاحب برند می شه با این حساب که به قول شمایک ثمره بلند مدته و نیاز به تلاش داره اگر دنبال برند شخصی باشه و نه شهرت احتمالا باید متوجه باشه که تلاش کردن برای شهرت و نقد کردن اون شهرت مثل تلاش برای تحصیل پول و صرف پس انداز پول به انگیزه سوداگری در سرمایه گذاری داره.یعنی همانطور که صاحب پول به انگیزه کسب سود پس انداز خودش رو به حدی از ریسک دچار می کنه تا پول بیشتری به دست بیاره، اغلب افرادی که مشهور می شن ، هنگام نقد کردن شهرت خودشون اون رو مثل یک سرمایه پولی می بینن و بنابراین ممکنه به طمع سود بیشتر ، ریسک کنن که هم شهرتشون رو یک رونقی بدن و هم پولی دربیارن بدون اینکه درگیر این بشن که اینکاری که انجام خواهم داد چقدر به هویت و زحمات و اصالت من لطمه بزنه. به عبارت بهتر شهرت چیزیه خارج از ذات و درون فرد و به همین دلیل یک کارگردان سینما چون مشهور بوده ونه اصیل به هوس خرج کردن این شهرت یک ریسک عجیبی می کنه و میاد با تصور اینکه دیگران پی نخواهند برد ، اثر متعلق به دیگری رو به نوعی کپی خیلی زیاد می کنه و به نام خودش می خواد بفروشه ( به نوعی میخواسته معامله به مال غیر کنه !) که از قضا قضیه برملا می شه. با این حساب انگار ثمره اصالت باید تعریف یک هویت و فردیت برای صاحب اون باشه. اگر غیر از این باشه بیشتر یک کپی کاری ، شهرت و … میشه.
یک چیز دیگه ای هم که هست چون شما به پست گذاری در اینستاگرام و فیلسوف نمایی و عکس گذاری اشاره کردی و من اینطور برداشت کردم که کمتر کسی از اینها در محیط اینستاگرام صاحب اصالت هست ( وقطعا همینطوره)دلیلش چیه که اینها صاحب اصالت نیستند و یا به دنبالش نمی رن و بیشتر ملاک براشون کمیت و فالوئر و این چیزهاست ولواینکه ماحصل گذاشتن عکس ها و فیلم های آنچنانی یا خبر دادن از داشته ها و سمت ها و… باشه.
به نظر ناقص شخصی من کم سواد در این موضوعات ، مانع اصلی صاحب اصالت شدن در تولید محتوا به معنی عامش چه به عنوان فیلسوف ، چه به عنوان یک نویسنده در موضوعات مختبلف اینه که واقعا تردید داریم که مطالعه کردن و ترجمه کردن و زحمت کشیدن در موضوعاتی که مشخص نیست سرمایه گذاری در اونها که بازدهش هم در بلند مدت به دست می آد و مشخص هم نیست که بازدهش دقیقن چی باشه ارزشش رو داره یا نه.به خاطر همین همگی از گرانی کتاب و بی فایده بودنش مینالن ولی حاضرن یک عکس نوشته از حرف سارتر و کامو و… را کپی کنند و پست کنند تا لایک بگیرند.به همین ترتیب برای مطالعه تاریخ ، جامعه شناسی ، فلسفه و روانشناسی ، حقوق و مانند اینها فقط باید زحمت کشید و هزینه کرد ( هزینه زمانی برای مطالعه و هزینه مالی برای خرید منابع و هزینه فرصت برای چیزهایی که با صرف سرمایه در این راه از دست میدیم)و علاقه داشت ولی اکر به جز علاقه شخصی مشتاق به دست آوردن ثمره بیرونی هم بودیم فقط باید صبور بود. طبیعیه که یک چنین سرمایه گذاری جذاب نیست.پس راحت تر نیست که با دنبال کردن کسب و کار و استارت آپ ( که جای خودشون ارزش دارند) به یک شهرتی و مال و منالی رسید بعد از ثمره این ها تازه روی آورد به تدریس و سخنرانی و این حرفها.پس طبیعیه که این گروه وقتی با دید سرمایه گذاری به موضوعات نگاه کنند رفتن و مسلط شدن به زبان مبدا و مقصد و مطالعه روانشناسی ، تاریخ ، اقتصاد و… که ماحصلش بشود یک تولید محتوا، دشوارتر و غیرجذاب تر از بانی یک استارت اپ ( در اصل فراهم کردن پاتوق من و رفقا و دوستان و سایر بستگان به صرف عکس و سلفی ) و… شدن است که ظاهرا موفقیت یا عدم موفقیت یا به قولی سر به سر شدن در آن گویا در شاخه های مختلف نهایتا تا زیر ۵ سال محقق می شود.این می شود که همه مطالب سایت های آموزش سایت و محتوا و… چیزی جز کپی پیست مطلب از روی هم نیست.به عبارت بهتر و خلاصه تر انگار که در حوزه تولید محتوا (در حد نویسندگی در موضوعات متنوع مخصوصا اجتماعی-انسانی) کسانی به اصالت می رسند که دید سرمایه گذاری و شهرت و دیده شدن هدف اول و اخر فعالیتشان نباشد و مشتاقانه حاضر باشند که محتوای فکرشان را ذره ذره افزایش دهند تا اندک اندک قملشان قوت و جان بگیرد( یک مصداقش صاحب عزیز همین سایت است).
به نوعی اون وقتی که مطلب معیارهای حداقلی موفقیت رو می خوندم ( اگر اشتباه نکنم) وقتی از دوستانتون که یک مدتی برای راه اندزی یک کسب و کار تلاش مختصری کردن گفتید تا به این مطلب و با مرور تمام اعتیاد ما به عکس گذاری و تلاش برای علامه نمایی در آنجا من رابه این نتیجه می رساند که امروزه حداقل در کشورما در نویسندگی و صاحب فکر بودن و اصالت در خیلی چیزهای دیگر، تعداد اصل ها نسبت به جعلی ها پایین است به خاطر اینکه که یا حالش را نداریم یا ایمان نداریم که به زحمتش می ارزد ولی به ایمان این رسیده ایم که به زحمت سلفی گرفتن و بزک دوزک کردن می ارزد خواه برای اناث و خواه برای ذکور!.
محمدرضای عزیز طبق معمول اینها را اگر بی ربط و غلط و چرت بود به دیده گذشت نگاه کن.
ممنون
وحید جان. راجع به این حرف تو دوست دارم یک پست بنویسم. من هم نق زیاد دارم در این باره (که البته خیلیهاش رو مطرح کردهام تا حالا).
اما امروز صبح وقتم به این گذشت که یه توضیحی اضافه کنم زیر اون نقِ ارزش دلار و ریال.
اولین فرصت که دوباره بشینم سر روزنوشته؛ حتماً در این باره بیشتر گپ میزنیم.
محمدرضا جان
خیلی ممنون که کمک می کنی با یادداشت های تکمیلی بهتر درباره موضوعات طرح شده فکر کنیم.
چند تا نکته :
۱) نمی دانم چرا بعضی مواقع احساس می کنم باید نام و نشانه یک کامنتم از ساید بار چپ صفحه پاک شود بعد کامنت بعدی را بگذارم.
۲) اولین بار که با مطالبی نوشتید که خواستید بدون کامنت منتشر شود خیلی ذوق کردم. اصلا برخی حرفها چه از جانب شما و چه دیگران را فقط باید خواند و هر گونه تحلیل و قضاوت و نقد و… دیگر بماند برای خود مخاطب و کانالهای ارتباطی اش. ولی بعضی مواقع یکی اش همین بحث ارزش ریال و دلار آدم دوست دارد یکجایی با رفرنس به آن مطلب چیزی را بنویسد. در همین مورد مطلب ارزش دلارو ریال از من بهتر می دانی و می دانید که برخی کشورها مانند ایران تلاش می کنند از طریق پیمان های پولی ، تبادل یک ارز ثالث خاص مانند دلار را از روابط خود حذف کنندو مثلا مبادلات تجاری میان دو کشور از طریق تسلیم پول داخلی و دریافت پول داخلی مقابل انجام شود. اخیرا دیدم که برنامه ای تولید شده در همین مورد و اینکه آمریکا از زمان کنفرانس برتون وودز تلاش کرده که دلار را به نوعی پول واحد بین الملل تبدیل کند و از ان برای خود سود ببرد. مثلا می گفت که آمریکا از این طریق می تواند بدون صادرات و طبعا احتیاج به ارزخارجی ، پول چاپ کند و نیازهایش را از طریق واردات از کشورهای دیگر فراهم کند ( این فقط یکی از مزایای دلار برای امریکا باشد طبق آن برنامه مستندی که من دیدم) بماند که این ادعا کلی سوال و ابهام و نقد در پی دارد.ولی تعجب می کردم که کی این تئوری توطئه و ما تنها مظلومیم و خارجی قطعا ظالم تمام شود. طبق این تحلیل احیانا اگر ما الان مجبور بودیم دستگاه تلفن و الکتریسیته و خیلی اختراعات و ابتکارات را از بلادکفر وارد کنیم احیانا الان مخترعین و مبتکرینشان الان یا مشخص می شد که نسب نامشروع داشته اند یا همان فرزندان آن موجود تک چشم و… هستند.
۳)اشاره ام به کارگردان گفته شده صرفا از باب استراتژی غلط او در نقد کردن یک ظرفیت بود ( با کمک چیزی که از شما یادگرفتم) ولی غیر منصفانه است که نگویم( به عنوان مخاطب معمولی )ایشان در مقام کارگردانی حداقل یکی دو فیلم خوب داشته است و نباید با یک مورد خاص کل زندگی او را پیچید.
بازهم ببخشید برای کلمات زیاد کامنت
سلام محمد رضا جان
چند سوال داشتم در خصوص اصالت ، همانگونه که گفتید در این اصالت را از نظر کارکرد اقتصادی مورد بحث قرار دادید( این مفهموم را برای من داشت که ممکن است ما در خصوص شرارت هم اصالت داشته باشیم) ولی این منظر مورد بحث شما نیست.
من قبلا اصالت را با اصالت اخلاقی اشتباه می گرفتم، یعنی فکر می کردم آدم اصیل یعنی کسی که از منظر من دارای ارزش های اخلاقی مورد پسند باشد. (که البته برداشتم اشتباه بود که تصحیح شد).
سوالم :
۱-در مسیری و جامعه ای که معمولا افراد دارای شخصیت چند وجهی هستند، و ویژگی هایشان با توجه به موقیعت کاری و زمانی متغیر می شود چگونه میتوان در این قیبله خود را در مسیر اصالت قرار داد(البته اشاره به دادن هزینه و سختی هایش کردی ) ولی چگونه و با چه ابزاری در میان این قیبله می توان به سمت اصالت محوری حرکت کرد ؟ یا باید ترک قبیله کرد؟
۲-چگونه بفهمیم در مسیر درستی قرار گرفته ایم ؟با توجیه اینکه من باید برای برخی از ویژگی هایم هزینه بدهم ؟نقش قربانی را بازی کردن را به جان نخریم؟ و چگونه خود را پایش کنیم؟
البته عذر خواهی می کنم ممکن است، من برخی از مفاهیم را درست متوجه نشده باشم و یا خوب درک نکرده باشم که این سوالات را پرسیدم، چون موضوع اصالت داشتن و در مسیر اصالت بودن نیاز به شناخت بیشتری از این مسیر و موانع آن و یا تقلبات آن دارد .
محمدرضا جان
این مطلب برای منم کاربردی و موثر بود و یه سری گره ها رو توی ذهنم باز کرد به خاطر اینکه مدتیه با مفهوم اصالت کم و بیش درگیری ذهنی دارم و بیشتر از دیدگاه اخلاقی تا حالا بهش نگاه کردم و
بعد از منظر روان شناسی و یکی از قضاوت های شهودی که در این مورد بهش رسیدم اینه:(البته میدونم جمله هایی که مینویسم سانتیمانتال و عارفانه ممکنه به نظر بیاد ، امابذارید پای کتاب های ادبی و معنوی که اخیرا دارم مطالعه میکنم) اصیل بودن رو در هر حال نمیشه پنهان کرد، آدمایی که توی رفتارشون اصالت دارن معمولا تاثیر عمیقی رو بقیه میذارن شاید حتی خودشون آگاهانه این کارو انجام ندن اما بالاخره این تاثیر عمیق رو نه میشه انکار کرد و نه میشه نادیده گرفت مثلا یه آدمی که روح زلال و شفاف و پاکی داره حتی اگه اراده کنه نقش بازی کنه بازم موفق نیست چون قدرت شفافیت خیلی بیشتر از اینهاست و توی دنیای دیجیتال هم گاهی به چنین آدمایی برخورد میکنیم گرچه توی دنیای امروز همون طور که نوشتید موانع حفظ کردن اصالت زیاده چون متغیرها و محرک های زیادی همزمان داره روی رفتار ما تاثیر میذاره و باید یه موضع آگاهانه برای حفظ پیوستگی و هم خوانی در پیش بگیریم
در مورد یکی از موانع اصالت مفهومی که به ذهن من رسید بحث ” پرسونا” بود که یونگ مطرح کرده:
وقتی من نقش اجتماعی خودم رو به اندازه ای باور کنم که دیگه نتونم بین خودم و نقشم مرز بذارم تبدیل میشم به یه آدم بی اصالت و یه هویت ساختگی پیدا میکنم و گاهی چنان به این هویت خودساخته دلبستگی پیدا میکنم که دیگه حتی نمیتونم تشخیص بدم من نقابم نیستم.
بحث در مورد مفهوم اصالت باعث شد یاد یکی از دغدغه های فعلی که دارم بیافتم :
من نام وبلاگم رو گذاشتم ” روزنوشته های یک ایده الیست” این نام رو برای این انتخاب کردم که دستم باز باشه و بتونم راجع به ذهنیات و دریافت ها و بعضا آرمان هایی که دارم بیشتر بنویسم اما از طرفی تمایلی ندارم فضای ذهنم خیلی ایده الیستی باشه و فکر میکنم اگه یه روزی قرار باشه راجع به قطعات داخلی
لپ تاپم هم مطلب بنویسم آخرش رنگ و بوی ایده الیستی پیدا میکنه و نمیدونم این چقدر میتونه یه امتیاز محسوب بشه و دقیقا کجاها میتونه یه ضعف به حساب بیاد
محمد رضا جان همه ما و شاید قدما دوست داشته اند که یک خوش نامی در بین بفیه داشته باشند، که این البته می تواند کلی باشد یادر یک زمینه خاص . برای برند سازی شخصی احتمالا اولین قدم این است که یادمان باشد با باید خود واقعی مان باشیم ، مثلا دوستی دارم که اگر عکس یک مدل غربی را لایک کند کسی کارش را بد نمی داند ( البته که در این مثال واقعی تاکید دارم که این دوستم از لحاظ انسانی از من یکی خیلی نوع دوست تر و مهربان تر است) ولی شاید برای من یا دوست دیگرم این کار بازخورد خوبی نداشته باشد و این نشانگر عدم پیوستگی بین رفتار قبلی من و لایک کردن این مدل است.
عامل مهم دیگر این است که باید خودمان را اصلاح کنیم ، من نمی دانم اخلاق نسبیست یا مطلق ولی در هر صورت حد اقل طبق عرفی که خودمان قبول داریم، باید از بعضی چیزها چشم پوشی کنیم یا بعضی مواقع خود را به سختی و مشقت بیندازیم.
البته بعد از کیمیای قلم محمد رضا جان خیلی سخت است که نکته ای ناگفته یافت که بتواند مفید باشد فقط به رسم شاگردی و اینکه بدانی با اشتیاق مطالبت را می خوانم ، گاهگاهی مینویسم.
محمدرضا به نظرت میشه قدمت (یا مداومت) رو هم جزو ویژگیهای اصالت بشمار بیاریم؟
مثلا من بین مربیهای فوتبال وقتی حرف از اصالت میشه یاد فرگوسن میفتم که ۲۶ سال مربی منچستر یونایتد بود. اگر چه شاید پیوستگی خودش قدمت رو تداعی کنه اما به نظرم متفاوت از همدیگن
به نظرم یکی از موانع اصالت رو هم میشه نداشتن قدمت دونست. گاهی ما در کاری پیوستگی داریم، همخوانی هم داریم اما چون فقط چند ماه یا چند سال از انجام کار میگذره اون اصالتی که باید داشته باشیم رو نداریم.
البته تو هم اشاره کردی که اصالت به مرور زمان به وجود میاد و شاید بشه گفت منظور همون قدمت و مداومت در انجام یه کاره.
چقدر دوست داشتم این جمله رو:
“حتی اگر قرار است تغییر کنیم، تغییر باید پیوسته باشد. آنقدر که زنجیرهاش برای کسی که از بیرون ما را دقیق میبیند و پیگیری میکند، درک شود.”
و چقدر بهتر میشه «اصالت» در آدمها رو با «پیوستگی و هم خوانی» – که ازشون به زیبایی برامون حرف زدی – بهتر فهمید.
محمدرضا. در مورد نکتهی سوم که توی کامنتت (در جواب به یاور نوشته بودی)، در مورد اینکه موانع اصالت چی میتونه باشه؟
در موردش فکر میکردم، نمونه های زیادی توی ذهنم اومد، اما فعلاً یکی از پررنگترینهاش که توی ذهنمه رو دلم میخواست اینجا بنویسمش.
یکی از موانع اصالت به نظرم میرسه که ظرفیتِ پایین ما در برخورداری از موقعیتهای خوب باشه.
و یکی دیگه: بیتفاوت بودن، و درک و فهم ضعیف و سطحی ما از مسایل و موضوعاتی که در حال حاضر در اطرافمون جریان داره و به تبعش، بروز رفتارهای بیفکر و بیملاحظه.
یه مثال ساده برای حرفی که زدم، توی ذهن دارم و مینویسمش تا منظورم رو بهتر برسونم.
مثلاْ من همین دوستم که در پست اخیرم در وبلاگم “فروشگاهی دوست داشتنی به نام Flying Tiger”
بهش اشاره کردم – قبلاً هم جاهای دیگه به بهانههای مختلف، اشارههایی به او داشتم – من او رو یه آدمِ واقعاً با اصالت میدونم.
یه نمونهی کوچیک به عنوان مثال اینه که:
او با توجه به اینکه پدرش پزشک متخصص هست و زندگیشون هم از وضعیت مالی بسیار خوبی برخورداره، خودش هم متولد انگلیس هست و …؛
اما مثلاً همین سفر اخیری که به اروپا داشت رو فقط به من گفت که میخواد کجا به سفر بره.
بهم گفت: “من نه سر کارم و نه توی باشگاه، به هیچ کی نگفتم و نمیخوام بگم که دارم کجا سفر میرم.
چون میدونم که این روزها وضعیت زندگی مردم سخت شده” [با اینکه بچههای باشگاهمون تقریباً همه وضعیت مالیِ متوسط تا بالایی دارن] و گفت که “به نظرم درست نیست گفتنش. شاید کسی دلش بگیره. یا شاید فخرفروشی به نظر برسه. نمیدونم…”
هیچوقت هم از سفرهایی که میره – هر سال سفر به یه کشور اروپایی برای دو هفته تعطیلات میره – برخلاف خیلی آدمهای دیگه که تا همین کشورهای بغلی میرن و بلافاصله اینستاگرامشون رو پر میکنن از عکسهای رنگارنگ از سفرشون، هیچوقت تا حالا عکسی از سفرهای خارجیاش، توی پیج اینستاگرامش نذاشته و به خصوص در شرایط فعلی نمیخواد بذاره.
مثلاً من چون دلم میخواست عکسهاش رو ببینم، چندتاش رو فقط برای من توی تلگرام فرستاد و چه عکسهای زیبایی هم بود و لذت بردم از دیدنشون.
وقتی بهش فکر میکنم میبینم که او، نسبت به اوضاع اطرافش بیتفاوت نیست و سعیمی کنه درک عمیقی از چیزی که در اطرافش میگذره داشته باشه.
حتی شاید از نظر خیلیها، تا این حد ملاحظه غیرضروری به نظر برسه؛ اما به هر حال، او اینطور فکر میکنه چون سعی میکنه نسبت به اطرافش بیتفاوت و بیملاحظه نباشه، و این موضوع برای من تحسینآمیز و قابلاحترامه و باعث میشه دوستم رو بیشتر دوست داشته باشم.
گذشته از اینها، اینکه همیشه در انتخاب کلمات و جملاتی که توی گفتگوها رد و بدل میشه، توی واکنش هاش و توی رفتارهاش، همیشه نشانی از اصالتِ واقعی رو حس و درک میکنم.
محمدرضا منم یه تجربه از خودم اضافه کنم:
اون قسمتی که گفتی اصالت مسیری ساده و جادهای هموار نیست رو من با تمام وجودم تجربه کردم. یه مدت تو شرکتی کار میکردم که همه آدمها، مدل ذهنیشون، مدل تلفن جواب دادن، حتی طرز جواب سلام ندادن و اخم و تَخمشونم شبیه هم بود. من اون وسط صرف نظر از درونمایه قُد و لجبازی ذاتی که دارم مبنی بر این که کاری که اکثریت انجام میدن لزوما” درست نیست، تحت تاثیر حرفهای شما و متمم در ساختن و معماری برند شخصیم از هیچ تلاشی کم نذاشتم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم اونقدر بیرحمانه هزینه بپردازم و توسط بقیه آدمها قضاوت بشم. میدونی چی میگم؟ فکر کنم خودتم تجربهش کردی. یه کوچولو میخوام خودافشایی کنم: من با بچههای خدمات که خیلی مظلوم و سادهزیست بودن، صمیمی بودم، جلوی پاشون بلند میشدم و برای تولدشون پیام تبریک میفرستادم و با مدیریت در مورد حقوق و مزایاشون بحث جدی میکردم و خلاصه کارهایی که شاید به وکیل جماعت ربطی نداره انجام میدادم. از تو یاد گرفته بودم که به عزت نفس این قشر کمک میکنه. ولی بعد دیدم پشت سرم حرفایی میزنن که خجالتآور بود. به گوشم رسید که بهم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز! یا مثلا” برای اعضای هیات مدیره پیش طرف مقابلشون دادوبیداد میکردم تا از حقوقشون دفاع کنم. در لحظه ظاهرا” تشویق میشدم که اونقدر شجاع و جسورم، ولی بعد به گوشم میرسید هیات مدیرهای که برای دفاع از حقوقشون گلومو پاره کردم، پشت سرم گفتن دستاویز رو نفرستیم جلسات مهم شرکت. چون زود عصبانی میشه. درحالی که موضوع اصلا” اینطوری نبود. من خودمو کشته بودم طرف مقابل موکل رو گیر بیارم. بیارمش تو جلسه. پیش بقیه ازش عذرخواهی بگیرم و موکل رو سرفراز کنم. اما بعدش انگ زود عصبانی شدن بهم زده شد. چون بچه بودم، خامتر و بیتجربهتر بودم، دلم میشکست، گریهم میگرفت که چرا حرف اون کارمند معلومالحالی رو گوش ندادم که میگفت نمیخواد خودتو برای اینا بکشی چون آخر سر نه تنها قَدرت رو نمیدونن که بیاحترامیهم ازشون میبینی. اما الان که یه کم بزرگتر شدم و به بلوغ فکری رسیدم، میبینم من نباید پشیمون باشم. همه اون کارها منو از بقیه متمایز میکرد. بهم اصالت میداد. منم اینو میدونستم. چیزی که نمیدونستم این بود که متمایز بودن و اصالت داشتن چقدر هزینه داره. مثل خوردن یه ماده تلخیه که باید و باید برای آرامش خودت قورتش بدی. صرف نظر اینکه دیگران تو رو به هزارتا چیز متهم کنند و پشت سرت حرف بزنن.
اینا رو گفتم برای اون کسی که تصمیم گرفته اصیل باشه. خودش باشه و تقلیدگر نباشه. خواستم بهش بگم خیلی حرفهای خوب و باحال و انرژیبخشیه این حرفا. اما اگه تحمل هزینههاش رو نداری سمتش نرو و سراغشم نگیر.
به نظرم تا حد زیادی داریم از یک مفهوم صحبت میکنیم. به خصوص که همین چند روز پیش که مشغول نوشتن مقالۀ بلندم استراتژی محتوا، از آغاز تا انجام بودم، سرگرم مطالعۀ تعاریف تو در Webmindset شدم. از قبل هم میدانستم که نویسنده باید امضای خودش را پای نوشتههایش داشتهباشد و کتابی که مینویسد طعم و بوی خودش را بدهد. به طوری که اگر فردا اسمش را از ابتدای نوشتههایش حذف کنند، خواننده بتواند به راحتی حدس بزند که این نوشته متعلق به کیست. همانطوری که من امروز نوشتههای چخوف را با طعم تلخ، زبان تند، واقعیتهای روزمرهای که همچون سیلی بر دم گوشت میخورند و سادگی توصیفات از باقی نویسندگان روس تشخیص میدهم و همینطور نوشتههای آل احمد را.
این طعم و مزۀ نویسنده و در اصطلاح ما «تولیدکنندۀ محتوا» را دادن و پیوستگی دائمی که اگر هزار تصویر و کلیپ از نشنال جغرافی یا دیوید اتنبرو و همینطور «بولتن قرمز رد بول» را بدون ذکر نامش کنار هم بگذاریم، باز بر هر بینندهای که حتی یک بار به تماشای آنها نشسته است، فورا میفهمد که این آثار متعلق به چه کسی است.
با خواندن آن متن تا حدودی این داستان دستگیرم شدهبود، و البته در اقتصاد تأثیر هم تا حدی اشاره کردهام که فاکتور تأثیرگذاری به عوامل متعددی بستگی دارد که از جملۀ آنها «پرستیژ، اعتبار آفلاین و اعتماد آنلاین» است. امروز یک عامل دیگر به این مجموعه میافزایم و آن «اصالت و پیوستگی» است که به نظرم بیشتر در فضای آنلاین میتوان از آن صحبت کرد (بستگی به موضوع بحث البته).
این نوشته باعث شد در آن مفهوم دستم بیشتر باز باشد و بتوانم بهتر توضیحش بدهم و البته امیدوارم تا پایان زمستان بتوانم تا جایی پیش ببرمش که به عنوان کتاب قابلیت چاپشدن داشتهباشد. (اینجا نوشتم که تعهد ذهنی و عملی برایم ایجاد شود.)
با مهر
یاور
یاور.
سه تا نکته به ذهنم رسید که گفتم اینجا بنویسم.
یکی اینکه اگر مقالهی مورهارت و همکارانش رو ندیدی، به نظرم شاید بد نباشه یه نگاه بهش بندازی.
هم کار خودشون خوبه و هم Literature Review اولش واقعاً با دقت انجام شده.
البته مستقیماً نه به محتوا ربط داره و نه به اصالت برند شخصی. چون راجع به PBA یا Percieved Brand Authenticity هست؛ اون هم در بازار کالا.
اما بخونی خودت با توجه به تحلیلها و مطالعات خودت، میتونی از توش به نظرم چیزهای جالبی در بیاری (در حد تداعی و تطبیق؛ نه بیشتر).
نکتهی دوم رو برای تو نمینویسم. چون خودت میدونی. برای بقیهای که ممکنه مطلب یادگیری زبان انگلیسی رو نخوندن باید یادآوری کنم که وبمایندست، صرفاً تمرین من در زمینهی نوشتن انگلیسی هست و نه بیشتر.
در واقع، اونجا بیشتر از اینکه واقعاً چیزی که در ذهنم باشه رو بنویسم، همیشه چیزی که کلماتش رو بلد بودم نوشتم.
(تا حالا شده که توی یه زبان دیگه، مثلاً چینی، بخوای به کسی بگی ازش متنفر هستی؛ اما چون فقط فعلِ عشق رو بلدی، بهش بگی عاشقشی؟ خیلی از توضیحات و تعریفهای من توی وبمایندست از این جنسه. البته امیدوارم به تدریج با تمرین بیشتر بهتر بشه).
نکتهی سوم با الهام از نکتهی دوم اینه که شاید یه کار قشنگ این باشه که بعضی از ماها (چه در اینجا چه زیر بحث متمم، چه در وبلاگهای خودمون چه در خلوت خودمون) به جای تأکید بر اهمیت اصالت، به یه سوال مهمتر بپردازیم: موانع اصالت چیه؟
یکیش همین چیزیه که در مورد وبمایندست گفتم: سوار اسبی هستیم که هنوز راندنش رو بلد نیستیم. این بلد نبودن، میتونه نداشتن دانش تخصصی باشه. میتونه انتخاب میدان ناهموار (و بحثهای سنگین چالشی) باشه. میتونه آشنا نبودن با «زبان بحث» باشه.
اگر همهی چند میلیون کلمهای که در این سالها نوشتهام رو به ترتیب Authentic بودن Sort کنی، ضعیفترینشون وبمایندست هست. در حالی که کمی تجربه در متمم و روزنوشته در زمینهی محتوا (تولید / بازاریابی و استراتژی) دارم. اما به علت اینکه به زبان دیگری هست که بهش مسلط نیستم، این نداشتن اصالت مشهوده.
فکر میکنم این موانع رو فهرست کنیم و به تدریج سعی کنیم برای رفعش اقدامهایی انجام بدیم خیلی دستاوردهای خوبی داشته باشه.
در مورد کتابت هم امیدوارم پس از تکمیل و انتشار ببینمش.
سلام محمدرضا
(این کامنتم رنگ و بوی تجربی داره)
فکر می کنم یکی از چیز هایی که باعث میشه مانع اصالت باشه این هست که، ما از چیزی که هستیم راضی نیستیم، یا می دونیم درست نیست و حاضر به ترکش نیستیم یا اون چیزی که دوست داریم باشیم رسیدن بهش سخته.
حالا شروع می کنیم به شو بازی کردن و حتی مستقیما دروغ گفتن.
به نظرم اگر بتونیم از چیزی که هستیم راضی باشیم اما قانع نه، و در جهت چیزی که می خواهیم باشیم مدت زیادی تلاش مستمر داشته باشیم اون وقت کم کم می تونیم به همونی تبدیل بشیم که دوستش داریم و می خواستیم باشیم.
شاید یکی از موانع دیگه اصالت این هست که خودمان را با دیگران مقایسه می کنیم. نمی گم مقایسه نکنیم، چون نمیشه یا حداقل من نمی تونم اما مقایسه ما با دیگران یک مشکلی که داره این هست که ما باطن خودمون رو با ظواهر دیگران مقایسه می کنیم و عمدتا دچار مشکل میشیم در این مقایسه.
یکی دیگه از موانع می تونه عزت نفس پایین باشه که برمی گرده به همون نداشتن مهارتهای لازم و چیزهایی دیگه ای که در کارگاه عزت نفس هم گفته شده.
حتی به نظر من بهتره که بدونیم توی چه چیزی می خواهیم اصالت داشته باشیم (مثل همون بحث های حول پرسنال برندینگ ). چون حس می کنم اصالت مثل اعتماد به نفس که جزئی از عزت نفسه، اون هم جزئی از یک شخصیت می تونه باشه (البته اگر نخواهیم واردتعریف های منش، شخصیت و کاراکتر بشیم) نه همه اون شخصیت. اما در قسمتی که برای آن شخص مهم بوده بسیار عمیق و قوی شده است. (شاید بشه وصلش کرد به الگوی T و صحبت های فایل صوتی حرفه ای گری)
حمید جان.
کامنتهای این چند وقت تو متنوع بوده و نمیشه همهشون رو یه جا جمع کرد و جواب داد.
اما همه رو با دقت میخونم و خوندهام.
قبل از هر چیز دو سالگی خدمت از ما رو تبریک میگم. منم مثل تو از لغت استارت آپ اصلاً خوشم نمیاد. بنابراین بذار با همون ویژگیِ واقعیش یعنی Service Marketplace صداش کنیم.
همیشه پیگیرش هستم و خیلی خوشحالم که تونستی یه تیم جوون و حرفهای و علاقهمند براش تشکیل بدی (که میشه گفت از هر کار دیگهای در مسیر راهاندازی کسب و کار، دشوارتره).
در مورد نکاتی که دربارهی اصالت مطرح کردی، یکی از موارد خیلی جذاب برای من (که تا بهحال از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم) رابطهی رضایت و اصالت بود.
با خوندن حرفت، خیلی مثال و نمونه در ذهنم تداعی شد. کاملاً میشه فهمید که ناراضی بودن از وضع موجود، و ناتوانی از قرار گرفتن در وضع مطلوب، میتونه باعث شه در این وسط آواره بشیم و چالش اصالت به بقیهی چالشها و دردسرهامون اضافه بشه.
و البته وقتی حاضر نیستیم بپذیریم که مسافرِ بینِ راه هستیم، این مسئله حادتر میشه.
وگرنه اگر کسی بگه هویت قبلی من X بوده و الان میخواهم هویت Y داشته باشم؛ اما فعلاً در مسیر X به Y (و بیشتر نزدیک به همون X) هستم، به نظرم خودش میتونه شکلی از اصالت باشه.
یادمه پارسال یکی از دوستانم که تازه کار در بخش بازرگانی یک شرکت تولیدی رو ترک کرده بود میگفت من در بیوی اینستاگرام یا تلگرام (درست یادم نیست) نوشتهام مشاور توسعه برند شخصی
خوبه؟
گفتم من بودم مینوشتم «علاقهمند به یادگیریِ توسعه برند شخصی».
گفت این حرف، توصیفِ درستیه. اما اینطوری که ۱۰۰۰ نفر دیگه هم علاقهمند هستند.
منم پرسیدم: خوب. مگه تو جزو اون ۱۰۰۰ تا نیستی؟ با ادعا کردن که نمیشه از این جمع خارج شد. فعلاً جزو اونها هستی تا یه روزی از جمعشون جدا بشی.
اون از وضعیت قبلی ناراضی بود و به وضعیت جدید هم نرسیده بود. و حاصلش شد یه آدم غیراصیل.
راستش الان دیگه حتی حوصله ندارم صفحهی اینستاگرام یا تلگرامش رو ببینم که بفهمم در چه وضعیتیه.
راستی خیلی خوشحالم که از الگوی «تلاش + صبر» رسیدی به الگوی «اقدام + بازخورد + اصلاح».
فکر میکنم الگوی اول، بیشتر به عصر کشاورزی مربوطه میشه و در دوران پیچیدهای که ما قرار گرفتهایم، اقدام و بازخورد و اصلاح، خیلی بهتر جواب میده.
امیدوارم که روزی تصمیمگیران ارشد هم بدونن که میوهی تلاش و صبر، نهایتاً چیزی در حد طالبی میشه و نه توسعه.
محمدرضا. (با عرض معذرت، بخاطر کامنت دیگری که زیر این پست مینویسم)
خوندن صحبتهای خوبت در این کامنت – به خصوص وقتی که از فردی به عنوان مثال صحبت کردی، و اینکه “حاضر نیستیم بپذیریم که مسافرِ بینِ راه هستیم”، و اینکه نتونیم وضعیت موجودمون رو بپذیریم و برای رسیدن به وضعیت مطلوب تلاش کنیم – دو موضوع رو توی ذهن من تداعی کرد که میخواستم توی وبلاگم بنویسمش، اما گفتم شاید مناسبتر باشه همینجا بهشون اشارهی خیلی کوتاهی بکنم که پیوستگی موضوع در همینجا حفظ باشه و شاید برای دوستانی هم که این بحث رو میخونن در ادامهی صحبتهای خوبِ خودت، اندکی درهمین زمینه الهام بخش باشه:
مورد اول) نکتهی جالب و قابل تأملی هست که پیتر ثیل، توی کتاب «صفر تا یک» بهش اشاره میکنه، که به نظرم میرسه میشه به خوبی برای رشد فردی خودمون، ازش الهام بگیریم.
اینکه ما بتونیم در کنار تلاش برای پیشرفت افقیمون (از یک تا بینهایت – برای مواردی مثل گسترش ایده ها و موفق شدنِ بیشتر در همین کاری که بخش مشغول هستیم و…) ؛ برای «پیشرفت عمودی» (از صفر تا یک) یعنی توانایی دیدنِ چیزی در «آینده» -با تعریفِ خاصِ خودِ پیتر ثیل – که در حال حاضر وجود نداره و ما میخواهیم که بهش برسیم؛ برنامه ریزی و تلاش کنیم.
مورد دوم) که به نظرم مورد اول رو هم پشتیبانی میکنه – همونطور که در متمم آموختیم – میتونه توجه به استعداد Foresight یا همون استعداد دیدنِ افق های دور و نگاه به جلو باشه.
اینکه بکوشیم این استعداد رو – همونطور که متمم به زیبایی تعریف میکنه: “… یک توانایی است که به موجب آن، انسان میتواند یک هدف دور را آنقدر شفاف ببیند که به خاطرش، سالها زحمت را – بدون اینکه دستاورد و خروجی مستقیم داشته باشد – برای آمادهسازی و رسیدن به آن هدف بپذیرد و بگذراند.” برای انرژی و انگیزه دادن به خودمون برای رسیدن به چیزی در آینده که مطلوبمون هست و الان وجود نداره؛ در خودمون شناسایی کنیم، و برای پرورش و تقویتش تلاش کنیم.
سلام.
محمدرضای عزیز یک سوال دارم از محضرت که اگر فرصت و تمایل داشتی خوشحال میشم جوابت رو بخونم و یاد بگیرم؛ تقریبا هر وقت که روزنوشته های تو رو میخونم به ذهنم میرسه و تو جواب دادن بهش زیاد موفق نیستم،سوال ساده ایه:
چطور از متفکری که کتابش رو میخونم یا به طور کلی از هر کس که چیزی یاد میگیرم، قدرت فکر کردن مستقل رو از دست ندم؟
چون گاهی خودم رو در وضعیتی میبینم که (به اصطلاح خود شما)،تبدیل به ماشین بازگو کننده کتابها شدم.
احسان. باید هم این کامنتت و هم کامنت قبلیت (که خیلی هم دوستش دارم و در اون اشاره کردی به کتاب Homo Deus و این نکته که بعدش آدم حس میکنه دچار توهم دانستن میشه) مطلبی بنویسم. دوست داشتم کامنت نذارم و پست بنویسم و اینه که عقب افتاده.
فقط این رو نوشتم که بگم هر دو تا کامنت رو خوندم و حواسم به دغدغهای که توش مطرح کردی هست. فکر نکنی ندیدم یا از کنارش راحت رد شدم (نوع نگاه کردنت به مسئلهها هم، چه در اینجا و چه در متمم، برای من خیلی دوستداشتنی هست و با دقت میخونمشون).
از توجه و دقتی که به نوشته های من داری واقعا ممنونم.
شنیدن و مطلع شدن ازش عمیقا خوشحال کننده ست.
مجددا سپاسگزارم.