در دوران قدیم، ظرفیت ها تقریباً ثابت بود.
به این معنا که معلوم بود از یک خانواده حدوداً چقدر میشود مالیات گرفت.
معلوم بود که هر هکتارزمین، چقدر محصول میدهد.
معلوم بود که یک لشکر صدهزار نفری، چند برابر یک لشکر ده هزار نفری قدرت دارد.
معلوم بود که هزار مرغ، دو برابر پانصد مرغ تخم میگذارند.
در این شرایط، پادشاهان برای افزایش ثروت و قدرت خود، قلمروشان را گسترش میدادند و سرزمینهای دیگر را فتح میکردند.
خانواده ها بیشتر میشدند و مزرعه ها بیشتر. لشکرها بزرگتر میشدند و لشکرکشیها عظیمتر.
مرغ ها هم بیشتر میشدند و تخم مرغ ها هم افزایش مییافت.
آن زمان، اوج غرور پادشاهان در این بود که در سرزمینشان خورشید هرگز غروب نکند.
سالها گذشت و مفهوم ظرفیت مطرح شد.
حالا دیگر مشخص نبود که یک خانواده، میتواند چقدر ارزش و اعتبار و ثروت ایجاد کند.
معلوم نبود که قدرت یک لشکر ده هزار نفری بیشتر است یا یک لشکر صد هزار نفری.
معلوم نبود که آیا واقعاً دو مرغ بیشتر از یک مرغ تخم میگذارند؟ چون صاحب مرغ هم در تعداد تخم مرغ تاثیر داشت!
حجم محصول هم تابع دانش و فن آوری شد.
در طی هزاران سال، به تدریج، مفهوم قلمرو رنگ باخت و مفهوم ظرفیت پررنگ شد.
حالا دیگر مترها و معیارهای قدرت، هر کدام واژهی سرانه را هم یدک میکشند.
سرانهی درآمد مردم چقدر است؟ سرانهی تولید محصول چقدر است؟ سرانه تولید تخم مرغ چقدر است؟
در بعضی حوزهها، جایگزینی قلمرو توسط ظرفیت، بسیار زود انجام شد. چنانکه خیلی زود فهمیدیم که “سیاهی لشکر به کار نیاید” و “یکی مرد جنگی، به از صد هزار” است.
اما در برخی حوزه ها، مانند اقتصاد و بهره برداری از منابع زیرزمینی، این مسئله دیرتر شفاف شد.
البته در هر زمینی، میتوانید کسانی را بیابید که در یک زمان زندگی میکنند اما معاصر هم نیستند.
یکی هنوز در عصر کشورگشایی است و دیگری در عصر فن آوری. یکی در عصر حجر و دیگری در عصر قجر. یکی صندوق دار است و دیگری بانک دار.
مانند هم میپوشند و در میان هم میلولند. اما معاصر نیستند.
همچنانکه چه بسیار افرادی که قرنها با هم فاصله زمانی دارند، اما معاصر یکدیگر هستند.
هنوز هم میتوانید خویشاوندان چنگیزخان را ببینید که خود را نوادگان قوم آریایی میدانند و از وسعت قلمرویی که روزی بوده و امروز نیست، احساس غرور میکنند.
میگویم خویشاوندان چنگیز. چون هنوز هم قدرت را با وسعت، یکسان میگیرند و حسرت میخورند. نه به خاطر از دست دادن ظرفیت های بزرگ. به خاطر نداشتن ظرف های بزرگ.
اینها بدیهیات است. اندک عقل و کمی شعور را اگر در هم بیامیزیم و اگر تحلیل های خود را با نمک بیش از حد تعصب، شور نکنیم، درک اینها کار سختی نیست.
اما عجیب اینجاست که همین قلمروگشایی در مقابل بهبود ظرفیتها همچنان در حوزه کسب و کار، چندان درک نمیشود.
میگوید در بازرگانی هر چه میشد کرد، کردهام. میخواهم در کنارش شرکت تولیدی هم داشته باشم.
در تولید هر چه میشد کرد کردهام، میخواهم در خدمات کار کنم.
میگوید آنچه سود از صنعت غذایی در میآید، درآوردهایم. الان میخواهیم به صنعت ساختمان فکر کنیم.
حرف هم میزنی، مثل واژه نامه، برایت از پارتو تا پورتفولیو روضه میخوانند.
غافل از اینکه آنها هنوز ظرفیتهای سرزمین خود را با حداکثر بهره وری به کار نگرفتهاند.
درست مانند پادشاهان بیلیاقت قدیم، که چون نمیتوانستند اقتصاد بهتری بسازند و مالیات بیشتری بگیرند، با حمله به سرزمینهای مجاور، تعداد مالیات دهندگان را افزایش میدادند!
این مفهوم را بارها و بارها به شکلهای مختلف و در مصادیق مختلف گفتهام. اما خواستم باز هم تکرار کنم.
ادامه تحصیل، تشکیل هولدینگ های بزرگ اما ضعیف اقتصادی، مهاجرت به سرزمین های دیگر، نداشتن مهارت گوسفندنگری، تنوع مهارنشدنی فعالیتهای اقتصادی، توسعه بی حساب و کتاب کسب و کارها، مدیریت استارت آپهای متعدد، آموزشهای همزمان فیزیکی و مجازی، یادگیری همزمان چند زبان، همه و همه تنها مصداقی از مدل ذهنی چنگیز مغول در دوران معاصر است. کسانی که در نهایت، ظرفیتها را میسوزانند و خود هم در میان شعلهها میسوزند و هزینهی کشورگشاییهایشان را قرنها بعد، نسلهای بعد پرداخت خواهند کرد.
خیلی وقته دارم به یه موضوعی فکر میکنم که احتمالا دغدغهی جمعی باشه و شاید هم نباشه.
از وقتی وارد عرصهی بازاریابی محتوایی و به خصوص بحثهای استراتژی شدم، سؤالاتی برام پیش میان که شاید نشه با خیلیها اصلا مطرحش کرد.
در واقع شاید فقط تویی که میتونی بفهمی و البته راهنمایی کنی.
من الان با یه مفهومی به نام «ارزشگذاری» درگیرم که به طور کامل نمیتونم درکش کنم. بخشی از بحث به استراتژی محتوا ربط داره و خیلی بخشهاش نداره. به هر حال دغدغهام شده که ازت بپرسم و اگه حوصله و وقت و زمان و هیچ کار ارزشمند دیگهای نداشتی که انجام بدی، ازت بخوام چند دقیقهای برام توضیح بدی.
من الان مدتیه که احساس میکنم به اندازهی کافی از زمانی که میزارم «درآمد» ندارم. بعضیوقتها مثلا میتونم حساب کنم که درآمد ساعتی من مثلا باید «هشتاد هزار تومان» باشه و اگه ۸ ساعت در روز و به عبارتی ۲۴۰ ساعت در ماه کار کردهباشم، باید در مجموع آخر ماه، مبلغی حدود ۱۹ میلیون درآمد کسب کردهباشم. این شاید در حالیه که من از «تمام ظرفیت وجودی» خودم برای کارم استفاده کردهباشم. سؤال اولم اینه که آیا این نوع محاسبه درسته و اصلا با چه شاخصی میشه نشست و در مورد میزان درآمدی که میشه یه نفر با توجه به دانشش کسب کنه صحبت کرد یا نه. آیا این درآمد رو نداشتن به این معنی هست که من «استراتژی» نمیفهمم؟
مثلا نشستم و با ابزاری مثل Worth of Web Calculator ارزش سایتم رو محاسبه کردم. ارزش سایت من ۱۸٫۷۰۰ دلاره. معنی این رقم چیه؟ یعنی من باید با سایتم این قدر درآمد داشتهباشم یا اینکه کلا این قدر میارزه یا اینکه این اساسا یه ظرفیته که باید باهاش کار کرد و درآمدش رو داشت؟
یا مثلا این سایت میگه ارزش سایت متمم رقمی نزدیک ۲ میلیون دلاره. این یعنی ارزش درآمدی با استفاده از ظرفیت کامل یا چیز دیگهای رو میگه؟ و البته ارزش گوگل حدود ۱۰۳ میلیارد دلار میشه. و برای مقایسه دیجی کالا ارزشی برابر با ۸۲۰ میلیون دلار داره و آمازون ارزشش ۵ میلیارد دلاره. آیا اینا قدرت و بُرد تبلیغاتیاند یا ارزش محتوا یا چیز دیگهای محسوب میشن؟ از دیدگاه استراتژی و گوسفندنگری به این داستان چطوری نگاه میکنی؟ و چه تحلیلی داری؟
سؤال دومم در مورد اینهکه من الان برای یه سرویس میکروبلاگ محتواهای متعددی تولید کردم. سرویسی که توی ایران راهافتاده و هنوز مدل درآمدیشو اعلام نکرده. یعنی در قوانین و مقرراتش موقع ثبتنام نبوده. من با این میکروبلاگ کلی محتوا تولید کردم. با محتواهای تولیدی من و بقیهی کاربران رتبهی الکسای این سایت اومده زیر ۱۰۰۰ قرار گرفته.
روی هر نوشتهای که توی این سایت دارم، یک علامت برای «پاک کردن» محتوای تولیدیام وجود داره.
بحثم اینه که اگر فردا این سایت مدل درآمدیشو از طریق «تبلیغات» اعلام کرد، آیا من و امثالمن حق داریم به خاطر «محتوایی» که تولید کردیم ازش درخواست سهم کنیم یا نه؟ در واقع بحث مثل اینه که با محتوای من مثلا «اینستاگرام» بتونه از تبلیغات درآمد کسب کنه یا فیس بوک یا هر جای دیگهای. آیا کاربر میتونه با توجه به وجود امکان حذف پست و پروفایل، از اون پلتفرم سهم بخواد؟ مثلا اگه کسی ۱۰۰ میلیون فالوور داره، از منظر اخلاق کلان میشه استدلال کرد که چون ترافیک بخش مهمی از شبکه به سمت پروفایلش جاری میشه و باعث افزایش Time on Site بازدیدکنندهها شده، میتونه درخواست سهم کنه؟ تحلیلت واسهی این مسئله چیه؟
به طور کلی اگر کسی برای سایتی محتوا تولید می کنه و اون سایت با محتوای کاربر توی گوگل بهتر دیده میشه و مخاطب بیشتری پیدا میکنه، آیا کاربرانی که محتواشون باعث جذب ترافیک به اون سایت شدند، سهامدار اون سایت هستند یا کارگران تولید محتواش؟ دنیای جدید چطوری به این مسئله واکنش نشون میده؟ آیا شخصی که پلتفرم رو راهانداخته و زحمت توسعهاش رو میکشه سهامدار اصلیه یا کاربران هم سهم دارن و باید سهم بخوان؟
ممنون و متشکرم.
با مهر
یاور
یاور جان.
با دقت سه مرتبه کامنت تو رو خوندم و نکته برداری کردم که چه دغدغههایی توش مطرح شده.
واضحه که بخش قابل توجهی از دغدغههایی که مطرح کردی، پاسخ مشخص و قطعی نداره و هر فردی بسته به دانش و نگرش خودش، ممکنه جواب متفاوتی برای اونها داشته باشه.
چنانکه با شناختی که از تو دارم، میدونم خودت هم برای هر کدوم این موارد، پاسخ شخصیِ خودت رو داری.
امیدوارم طی دو سه روز آتی فرصت بشه و منم پاسخهای خودم رو برای این سوالها بنویسم.
این کار تو سبب خیر میشه. به خاطر اینکه بقیهی بچههامون هم که کم و بیش در حوزهی تولید محتوا فعالیت کردهاند، میتونن بیان نظرات و پاسخهاشون رو بگن و با مطالعه و جمعبندیش، همهمون به درک بهتری از این فضا برسیم.
پی نوشت: در مورد سرویس میکروبلاگ هم، من مدیوم رو مثال میزنم. به نظرم به شفاف شدن دغدغهمون کمک میکنه.
[…] این مورد سعی کردم به ظرفیت ها فکر کنم، من حالا یک سایت دارم، آیا از تمام ظرفیت این […]
:اخیرا یه کتاب میخونم که خیلی مزخرفه! ویراستاریش از خودش مزخرف تر. عادتی که دارم و نمی دونم خوبه یا بده، اینه که وقتی کتابی رو شروع می کنم، باید همه کتاب رو بخونم چون شاید حتی یه جمله اش بدردم بخوره! (البته اینجور کتابها رو به صورت تندخوانی میرم جلو). حوصله ام رو که سر میبره، میام اینجا کامنت میذارم 😀 البته وقتی حوصله ام سره جاشه، متن ها رو قبلا خوندم.
اگه زمین و مالیات و مرغ و تخم مرغ و … رو همگی در یک وجود بدونیم، مثلا مثل یک انسان، قلمرو و ظرفیت رو چجوری میشه تعریف کرد؟
مثلا من یک سخنران در حوزه ی اقتصاد باشم. دانش خوبی هم داشته باشم اما هیکل خوبی نداشته باشم و فکر می کنم که هیکل متناسب هم ممکنه در جذب مخاطب و طرز فکر مخاطب نسبت به من و در سخنرانیهام تاثیر داشته باشه.
الان برم باشگاه؟ یا اون وقت و زمانی رو که میخوام صرف باشگاه کنم رو باز هم صرف مطالعه و کسب دانش در حوزه ی اقتصاد کنم؟
یا مثلا برم کلاس های فن بیان و سخنرانی؟ یا زمان اینارو هم صرف هم قویتر کردن محتوای اقتصادی کنم؟ اصلا این ربطی به قلمرو و ظرفیت داره؟
من به شخصه میگم همه ی تمرکز و وقت رو باید بذارم رو همون کسب دانش. منظورم تمام وقت ها و زمانی هاییه که در نظر می گیریم برای اینکه سخنران قوی تری بشم.
اینکه من سئوال می پرسم، منظورم این نیست که حتما جواب بدی. بالاخره باعث میشه آدمهای ۱۰۰ سال دیگه که میان اینجا و اینارو میخونن، متوجه میشن که بهداد در ۱۰۰ سال قبل، چه سئوالاتی داشته.
پی نوشت:
گویا تازگیا نمیشه با موبایل و تبلت کامنت گذاشت و بعد از ارسال کامنت، page not fount میده.
به عنوان یکی از شاگردهای استاد :
عزیزم برو باشگاه 🙂
از جهتی باشگاه رفتن نه قلمرو نه ظرفیت! هزینه خورد و خوراک سربازان و گارد سلطنتی و افسران پادشاه هست!!
مثل اینه که مدیرعامل یک شرکت بگه، حالا قبض برق را پرداخت کنم؟یا هزینه قبض برق را هم بزنم تو کار؟
چه ربطی بهم دارن!! قبض برق را پرداخت نکنی، روزهای آینده که برق شرکت قطع شد، ده برابر هزینه برات ایجاد میشه!!
ورزش نکنی دیر یا زود ده برابرش هزینه میدی!! خدای نکرده تو یک تصادف که فقط قراره پات پیج بخوره، به خاطر شل بودن عضلات مهره کمرت هم در می ره!! .تا نوک دماغت را میبینی ؟
از اثر هاله ای هم غافل نشو،
تو نوشته های استاد در متمم میتونی در موردش بخونی
یه تجربه شخصی در اثر هاله ای
در یک جمع دوستانه، یک عکاس بسیار بد اندام و چاق!! میدیدم و همیشه میگفتم کدوم احمقی! یه که برای عروسیش اینا ببره عکاسی! میگفتم بهتره به جای ادعای عکاسی به خودش برسه!
سالها بعد که تو اینستاگرام خودش و عکسهاش را دیدم، متوجه شدم اونقدرها هم که فکر میکردم کارش بد نیست!! (( اثر هاله ای ))
ممنون از پاسخ.
صحبت من فقط به عنوان یک مثال بود و هنوز هم بر سر حرفم هستم :D. اتفاقا منم مثل همه ی افرادی که اینجا می تونن کامنت بذارن، از شاگردان قدیمی محمدرضا هستم 🙂 (البته این خودش شاید خطای هاله ای بود. چون ممکنه یه نفر با سه تا کامنت به ۱۵۰ امتیاز برسه)
اگر میشد هزینه ی برق رو پرداخت نکنم و مشکلی هم برای “اصل خدماتی” که مشتریان از شرکت من درخواست میکنن، پیش نیاد و اتفاقا بتونم با حذف برق، خدماتم رو بهتر کنم، حتما اینکار رو می کردم. 🙂
منظور از ورزش و باشگاه، کسب سلامتی نبود. برای کسب سلامتی، الزاما نیازی به باشگاه رفتن نیست. صحبت من، تناسب اندام و خوش اندام شدن بود که بحثش از سلامتی، جداست.
البته اینم بگم که هنوز نمی دونم اگر برای سلامتی ورزش کنم، مدت زمانی که بیشتر زندگی می کنم (نسبت به حالتی که ورزش نکنم)، از جمع مدت زمانی که صرف ورزش کردن کردم، بیشتره یا کمتر!
من اگر متمم چیزی رو مطرح میکنه، سعی می کنم که اینجوری برداشتم کنم:
چنین مشکلی وجود داره، اما بهتره وجود نداشته باشه و برای اصلاحش تلاش کن.
اینجوری برداشت نمی کنم:
چنین مشکلی وجود داره، پس حواست بهش باشه و خودت رو باهاش هماهنگ کن.
من اگر سخنران در مورد اقتصاد بودم و تناسب اندام نداشتم، تمام زمان و سرمایه ی خودم رو صرف افزایش دانشم میکردم که قدرتم در محتوا بیشتر بشه (چون اعتقاد دارم که در نهایت اگر کسی نکته بین باشه و بخواد به نتیجه برسه، به محتوای من کار داره) و شاید ۵ دقیقه ی اول سخنرانیم رو به توضیح در مورد خطای هاله ای اختصاص می دادم 😉
درد داشت ولی واقعا خوب و به موقع بود، گرچه دست کشیدن از سرزمین های اشغالی هم واقعا کار ساده ای نیست!
سلام
با سپاس از محمدرضا که خیلی دوستش دارم پیشنهاد می کنم مطلب بهره برداری از ظرفیت ها و نگرش گوسفندان رو هم از ایشان حتما مطالعه بفرمایید لذت وافر خواهید برد
http://tinyurl.com/capcity-utilization-by-Ostad
پیروز و نیکفرجام باشید
سلام و خسته نباشید
من به ندرت نظر می گذارم و یه جورایی خجالت می کشم بین این دوستان و این جمع صمیمی صحبت کنم. بیشتر می خوانم و یاد می گیرم.
من فکر می کنم گاهی اوقات، اشتباه انتخاب کردن یک صنعت یا کسب و کار باعث میشه سقف ظرفیت بهره برداری هم برای ما کوتاه تر بشه. گاهی اوقات هم سود زیاد در کوتاه مدت. این باعث میشه مثلا ده سال در یک حرفه فعالیت کنی و به یه جایی در طول مسیر میرسی که میفهمی که این بهره برداری از ظرفیت بیشتر از توان هست.
سلام بر دوستان و محمد رضای عزیز
به نظرم وقتی کارهایی که انجام میدهیم فقط وفقط اگر با هدف کسب درامد لحظه ای و به قول بورس بازها با دید نوسان گیری به هر شغلی وارد شویم نه تنها فرصت ها را برای دیگرانی که سالهاست در این بازار هستند خراب میکنیم بعد از چند سال متوجه میشویم مثل زاغکی از این شاخه به آن شاخه پریده ایم و …هیچ
این رفتار را در بین سالهای ۹۰ تا ۹۲ که دلار و طلا هر لحظه بالا وبالا تر میرفت بسیار دیدم بعد از دلار و طلادر بازار خودرو بعد در بازار فرش بعد در بازار مسکن جابجا میشد و کسانی را میدیدم که با چه اعتماد به نفسی خودشان را این کاره معرفی میکردند و نهایتا سر خورده از همه ی بازار ها با یک حس غمی میگویند که بازار خراب است و شروع به تحلیل سیاسی و اقتصادی میکنند بگذریم
در رابطه با صحبت مصطفی نیز میخواستم جسارتا اظهار نظری بکنم
اگر بدون هدف در متمم هم وارد شویم بعد از مدتی به نظرم متمم باز میشویم و متمم برایمان چیزی شبیه سرگرمی جدید تبدیل میشود، خوشبختانه در متمم در حوزه های مختلفی مطالب ارزشمندی دارد و به هر حال برای هر کسی مطلب مفیدی دارد از این رو بسته به شرایط و اهداف خواندنش مفید تر خواهدبود.
سلام محمدرضا جان.. دوست خوبم
از مطلب خوب و متفكرانه ات ممنونم.
يك سوال برام پيش اومد. من مهندس صنايع هستم و در يك شركت خودروسازي كارميكنم. در عين حال عاشق زبان انگليسي هستم و اون رو در دوره راهنمايي و دبيرستان در آموزشگاه ياد گرفتم و ۴ ساله كه براي جلوگيري از فراموش شدنش، بعد از ساعت كاري در آموزشگاه محلمون، يك كلاس برداشتم و تدريس ميكنم. از كلاس خصوصي هم استقبال ميكنم و گهگاهي درس ميدم. وقتي زبان ميخونم يا درس ميدم گذر زمان رو متوجه نميشم و وقتي حرف ميزنم لذت فراواني ميبرم.( در واقع زبان رو از مهندسي صنايع بيشتر دوست دارم ولي درآمد پايين تدريس و ثابت نبودن آن باعث شده كه اون رو به عنوان كار حاشيه اي و براي تجربه لذت شخصي و تنوع زندگي و كمي كمك خرجي انجام بدم).
حال با توجه به صحبت هاي شما، من اشتباه ميكنم كه در ۲ حوزه فعاليت ميكنم؟ يه جورايي زياد كردن قلمرو حساب ميشه؟ پيشنهادتون اينه كه يك زمينه را انتخاب كنم و فقط ظرفيت هام در همان را كامل كنم؟ چون عملاً زمان خالي و انرژيم در خارج محيط كار بيشتر صرف زبان داره ميشه.
ممنونم ازتون
سلام خدمت محمدرضای عزیز.
در مورد مسئله ی توسعه ی قلمرو یا توسعه ی ظرفیت ها یک سوال از خدمتتون داشتم:
بیشتر از دو ساله که با متمم همراه هستم و تقریبا هر روز چیزهای جدید و کاربردی یاد گرفته ام. در بسیاری از موارد، رفتار و مهارت هایم را مطابق با موارد جدیدی که یاد گرفته ام تغییر و بهبود داده ام.
اما در بسیاری از موارد هم، متاسفانه به دلایل یا بهانه های مختلف از جمله خستگی، تنبلی، یا عادت، موفق به تغییر یا بهبود رفتار یا مهارت هایم نشده ام.
در مورد تمرینها هم، تعدادی از تمرین ها را حل کرده ام اما بخش عظیمی از تمرینها رو انجام نداده ام و از این بابت حس عقب ماندن از قافله رو دارم.
سوالی که برایم مطرح شده این است که آیا خواندن بیشتر و بیشتر مقالات متمم به قیمت کم شدن نسبت “تعداد مقالات عمل شده یا تبدیل شده به مهارت” بر “تعداد مقالات خوانده شده”، خوب است؟
آیا اینگونه بیشتر خواندن به نوعی مثل گسترش قلمرو نیست؟ آیا بهتر نیست که مقالات کمتری خوانده شوند ولی در عوض بیشتر تبدیل به ظرفیت شوند؟
جوابی که خودم حدس میزنم مناسب باشه رو در زیر نوشتم. اما چون خیلی شک دارم به درست بودنش هنوز بهش عمل نکرده ام.
تا جایی که میتوانی خواندن و تمرین حل کردن را با هم انجام دهی، جلو برو. اگر دیدی که مطلبی را وقت داری بخوانی ولی وقت تمرین حل کردن یا حداقل تعمیق بیشتر نداری، از خواندنش صرف نظر کن.
به این صورت، با حل تمرین یک قدم به عمل نزدیک شده ای و به یادگیری کریستالی هم نزدیکتر شده ای. در نتیجه اگر مثلا بعضی مقالات یا دروس، تاثیر کوتاه مدت هم روی رفتار یا مهارت هایت نداشته باشند، به احتمال زیاد در بلندمدت اثر خوب آنها را خواهی دید.
پی نوشت: اخیرا برای اولین بار در زندگی وارد یک کار تمام وقت شده ام. علاوه بر اون چند تا مشغله ی دیگر هم دارم که روی هم رفته سبب شده که در چند ماه اخیر نتونم تمرینهای متمم رو حل کنم. دارم سعی میکنم هر طور شده تمرین حل کردن رو توی برنامه بگنجونم. راستی، خیلی برام جالب و لذت بخشه که از آموزه های شما و متمم توی محیط کار استفاده میکنم.
بسیار سپاسگزارم.
مصطفی جان.
همیشه گفتهام که وقتی یک کامنت طولانی میبینم، خجالت میکشم کوتاه (و فقط به خاطر از سر بازکردن) براش جواب بنویسم. به نظرم نوعی بیاحترامی به مخاطب محسوب میشه.
مطمئن هستم که انتظار نداری “جواب درست” از من بشنوی و ترجیح میدی صرفاً “جواب من” رو بشنوی.
چون طبیعتاً چنین سوالی، پاسخ درست نداره یا اگر داره، کسی نمیدونه پاسخ درستش چیه.
اما اگه اجازه بدی، طی روزهای آتی، “سلیقهی خودم” رو در خوندن مطالب متمم و اصلاً استفاده از این نوع سایتها، در قالب یک مطلب مستقل بنویسم.
قربانت
محمدرضا
سلام مجدد خدمت محمدرضای عزیز.
پیش نوشت: حالا که قراره بعدا جواب بدید، من سو استفاده میکنم و مسئله ام رو بیشتر شرح میدم! 😀
حقیقتا وقتی از طرف شما جوابی برای سوالم دریافت میکنم، خیلی خوشحال و ذوق زده میشم.
بخصوص در مورد این سوال که جزو دغدغه های این روزهایم شده.
این مسئله رو به گونه ای دیگه هم میشه توصیفش کرد: یادم میاد که توی فایل صوتی عزت نفس هم نکته ای رو گفته بودید با مفهوم تقریبی این که هر چه دانش و علمی که به آن عمل نمیکنیم بیشتر شود عزت نفس کمتر میشود. اگر قرار است عمل نکنی همان بهتر که ندانی، حداقل عزت نفست بهتر حفظ میشود. با این توجیه یا دلیل، مطالعه ی کتاب روزانه ام هم کاهش یافته. در واقع از ترس اینکه مبادا تبدیل بشوم به عالم بی عمل، یا فردی با عزت نفس پایین، کتاب هم کمتر مطالعه میکنم.
خیلی خیلی ممنون از وقت ارزشمندی که برای ما میگذارید.
قربان لطف شما.
به نظرم به احتمال خيلي زياد اين مطلب ميتونه دغدغه هاي اين روزهاي من رو پوشش بده و راهگشا باشه زيرا به دليل بيماري پدرم و شلوغ شدن كارسازماني فعلي فرصت كمتري براي زندگي فعال در اين خونه و شركت در تمرينهاي متمم پيدا مي كنم و چراغ خاموش در اين دنياي دوست داشتني حركت مي كنم و البته خودم اين وضعيت رو نامناسب ميدونم .
مطلب عالی بود آقای شعبانعلی به شورت شخصی اگر بخواهم نگاه کنم من به تازگی دو بار بر پایه ی همین اصولی که گفتید تصمیم گرفتم و برام مفید بوده . یعنی پیشنهاد یک کار جانبی داشتم و رد کردم و گفتم همین کار خودم رو بچسپم بهتره و قبلا هم از شما شنیده بودم. اینکه به کار خودم و یک شغل بچسپم جدا از اینکه در آینده برام بهتره بلکه به نفع همکارهای فعلی من شرکت هم هست یعنی اونها هم منتفع می شوند و حتی اگر من سر شغل دوم نروم و نیمه کاره کار بکنم شرکت دوم یک نفر جدید رو استخدام میکنه که به نفع شرکت و حتی اون نفر هم خواهد بود . ولی وقتی که جا به جا بشم و با یک دست دو تا هندوانه بردارم – هم خودم و هم همکارام و هم شرکت دوم و هم اون یک نفر بیکار که قراره بیاد سر کار و شاید خیلی از افراد دیگر را دچار مشکل کنم پس بهتره که آروم بگیرم و کارمو بکنم. برای یادگیری زبان هم من با انگلیسی نصفه نیمه میخواستم برم آلمانی یاد بگیرم و بعد از یک ماه و مرور حرفهای شما در خصوص زبان و فکر کردن خودم فهمیدم که من باید انگلیسی رو تقویت کنم شاید بتونم چیز دیگری هم یاد بگیرم ولی اونوقت میشم کسی که دو تا زبان نصفه نیمه بلده انموقع هم همون داستانه یعنی هم به خودم ظلم کردم هم به کسی که تو آلمانی متخصصه. خلاصه آدم اگه جاشو پیدا نکنه هم برای خودش شر میشه و هم برای بقیه . ولی خیلی خوب میشه که افرادی رو هم که دور و بر ما هستند راهنمایی کنیم تا جای خودشون رو پیدا کنند چون برای همه اینجوری بهتره.به قول معروف همه می خواهند مشهور باشند و کسی نمی خواد مفید باشه. به نظرم محمد رضا شعبانعلی دقیقا جایی ایستاده که باید باشه و به خاطر همینه که اثر بودنش اینقدر قوی و مفیده
ارادت.
لینک دو تا از روزنوشته های محمرضا شعبانعلی در مورد منابع، ظرفیت ها و گوسفندنگری به قابلیت ها
http://tinyurl.com/zln498x
http://tinyurl.com/zbyhd3k
سلام؛
مفهوم این پاراگراف آخر را با مطلبی که قبلا در متمم خواندم یعنی “نخستین گام برای تحلیل استراتژی محتوا در فضای مجازی (استعاره کافی شاپ)” بخوبی درک می کنم. شاید در نگاه اول ربطی نداشته باشند اما آنجا که مثال کافی شاپ های خلوت، شلوغ، سودده، دوست داشتنی و نهایتا شهروندی مطرح می شود می توان برای تک تک موارد پاراگراف اخیر تداعی کرد.