پیش نوشت یک: این نوشته، در ادامهی چند نوشتهی دیگر است که فکر میکنم مناسب است قبل از خواندن این مطلب خوانده شوند:
- درباره روش کتابخوانی (ما کتاب نمیخوانیم)
- نکاتی در مورد کتاب و کتابخوانی (روایتی از نکاتی که دوستان عزیزم مطرح کردند)
- لااقل در مدرسه بمان و بدُزد (چه شد که به هر شکلی از کتابخوانی راضی شدیم)
پیش نوشت دو (برای این مطلب و مطالب آتی در این زمینه): این نوشته (و برخی دیگر از مطالبی که در این زمینه در آینده خواهم نوشت) بیش از آنچه که عرفِ نوشتههایی از این سبک است، شخصی هستند. نمیتوانم ادعا کنم که حرفهایی علمی هستند (به این معنا که تحقیقی رسمی و روشمند برایشان انجام شده). بلکه بیشتر از جنس درون نگری محسوب میشوند.
به این معنا که سعی کردهام به عنوان کسی که با کتاب بزرگ شده و با کتاب زندگی کرده، بسیار کتاب خوانده و میخواند، چند کتابی هم نوشته و چند موردی هم ترجمه کرده، حاصل این همنشینی با کتاب را – که از جمله ارزشمندترین دستاوردهای زندگیام میدانم – در خاطرات و ذهن خود مرور کنم. ببینم بنابر قضاوت خودم – که قاعدتاً به خطا و سوگیری آلوده است – کجاها مسیر درستی رفتم و کجاها مسیر اشتباهی رفتم و آیا حرفهایی هست که با خود بگویم اگر بیست یا بیست و پنج سال زودتر، یک کتابخوان حرفهای به من میگفت، شاید امروز جای بهتری بودم؟
فارغ از اینکه اصلاً کتابخوان حرفهای کیست و چه ویژگیهایی دارد (یا اینکه اصلاً آیا چنین تعبیری معنا دارد؟)، فکر میکنم که حرفهایی بوده که آن زمان که باید، نشنیدهام و شاید حاصلشان، کمی طولانیتر شدن راه، یا فرسودهترشدن چشم یا خستهتر شدن ذهنم بوده است.
پس در این نوشته، ادعایی بر علمی بودن یا عمیق بودن ندارم و لطفاً آن را صرفاً به عنوان یک روایت بخوانید.
آیا مطمئن هستیم که همه از یک چیز حرف میزنیم؟
همهی ما از واژههای مطالعه، کتاب و کتابخوانی حرف میزنیم. اما آیا واقعاً منظورمان یک چیز است؟
همه – لااقل روی کاغذ و به صورت تئوری – میدانیم که ممکن است واژههای مشترک در کلام ما، معانی متفاوت و حتی متضادی داشته باشند. اما معمولاً هنگام گفتگوهای روزمره و حتی گاهی هنگام فکر کردن و تحلیل کردن، این واقعیت انکارناپذیر را فراموش میکنیم.
این را بیش از هر زمان دیگری، در زمستان سال گذشته فهمیدم (قبل از آن، فقط میدانستم، اما نفهمیده بودم).
یک همکار قدیمی را به یک اتفاق، پس از چند سال دیدم. مراسم درگذشت دوست مشترکی بود و در آنجا با هم، همکلام شدیم.
تعارفات معمول و ابراز شادیهای دروغین از دیدار مجدد و احساس دلتنگیهای افراطی و قرارهای دیدار مجدد در آینده (از همانهایی که در لحظهی قرار گذاشتن هم میدانی هرگز قصد نداری آنها را انجام دهی).
در پایان این گفتگوی دلانگیز گفت: حتی اگر من هم کمتر تو را میبینم، باز خوشحالم که مهاجرت نکردی و در اینجا ماندی. اکثر دوستانمان رفتند. اگر چه این روزها از طریق شبکه های اجتماعی با آنها در تماسم و دوری دیگر به تلخی گذشته نیست.
هیچ حرفی نزدم. لبخندی به نشانهی تایید زدم و خداحافظی کردیم. نمیدانم چون آخر حرف بود، نمیخواستم ادامه پیدا کند یا اگر اول حرف هم بود، حرفِ بیشتری نمیزدم.
اما در مسیر بازگشت، تمام راه – در دلم – با آن دوست قدیمی حرف زدم.
به او گفتم که: عزیز من. مهاجرت کردهام. اتفاقاً مهاجرت کردهام که چند سال است مرا ندیدهای و تو را ندیدهام. آنچه امروز مرا به تو متصل میکند، صرفاً منطقهی شهرداری محل سکونتمان است. چون فقط چند خیابان با هم فاصله داریم.
اما من مهاجرت کردهام. مهاجرت نکرده، دوستانت هستند که میگویی سالهاست رفتهاند، اما هنوز دل از تو نکندهاند و از تجربهی سرزمین جدیدشان، دل میکنند و سر در موبایل میبرند تا با تو گفتگو کنند. تو که من، اگر از دور ببینمت، سر در موبایل میکنم تا وادار به گفتگو نشوم.
ما هر دو از مهاجرت میگفتیم. اما چقدر مهاجرت در ذهن من، با مهاجرت در ذهن او تفاوت داشت. آنقدر که گویی که به دو زبان متفاوت با هم حرف میزنیم.
همان روزها بود که مطلبی در مورد ادامه تحصیل و مهاجرت نوشتم و چند سطر آخرش، برخاسته از همین رویداد بود که احتمالاً آن را به خاطر دارید:
مهاجرت، همیشه با خوردن مهر خروج و ورود در پاسپورت کنترل فرودگاهها انجام نمیشود. گاهی با حذف چند شماره از دفتر تلفن، با بستن یا باز کردن چند اکانت در شبکه های اجتماعی، با تغییر دادن کتابی که کنار تختمان است، با تغییر دادن ساعت خواب و بیداری، با تغییر دادن انتظارات و چارچوبهای ارزیابی گزینهها اتفاق میافتد.
بیایید یکبار دیگر فکر کنیم:
آیا وقتی از کتاب و کتابخوانی و مطالعه حرف میزنیم، همه دقیقاً یک چیز در ذهن داریم؟
فکر میکنم پاسخ این سوال منفی است.
البته نمیتوانیم بگوییم آنچه مثلاً لیلا در مورد مطالعه میگوید غلط است یا آنچه بابک در مورد مطالعه میگوید درست است و کتابخوانی، آن چیزی است که سعید میگوید یا آن چیزی که هما میگوید اصلاً مطالعه نیست یا مطالعه و کتابخوانی، دقیقاً همان چیزی است که محمدرضا میگوید.
درست و نادرستی در کار نیست.
اما مهم است که واژههایمان را بهتر تعریف کنیم تا گفتگوهایمان مولدتر شوند و تعارض و کجفهمی هم در آنها کاهش یابد.
من یک روش ساده و اثربخش دارم که وقتی مطمئن نیستم طرف مقابلم را به درستی فهمیدهام، از آن استفاده میکنم.
از طرف مقابل در مورد رفتارها و انتخابهای جایگزین میپرسم.
مثلاً کسی میگوید من عاشق تئاتر رفتن هستم.
اگر نتوانم بفهمم که تئاتر رفتن برای او چه معنایی دارد، میپرسم: اگر شرایظی پیش بیاید که نتوانی تئاتر بروی، جای خالی آن را با چه چیزی پر میکنی؟
تا کنون جوابهای بسیار متفاوتی شنیدهام. از جمله اینکه:
- برخی گفتهاند با دوستانشان وقت میگذرانند.
- برخی گفتهاند نمایشنامه میخوانند.
- عدهای گفتهاند به سینما میروند.
- عدهای دیگر، خلوت کردن باخود را مطرح کردهاند.
- دوستی هم گوش دادن به موسیقی را تنها چیزی میدانست که میتواند جای خالی تئاتر را پر کند.
بسته به اینکه طرف مقابل کدام جایگزین را مطرح کند، میتوانیم مفهوم تئاتر را در ذهن و زبان او بهتر بفهمیم.
پس شاید بهتر باشد قبل از بحث در مورد کتاب و کتابخوانی، هر یک از ما سعی کنیم جای خالی در جملههای زیر را پر کنیم.
حتی اگر قرار نیست پاسخمان را به کسی بگوییم، خوب است پاسخمان برای خودمان شفاف باشد:
گاهی اوقات به جای کتابخوانی ترجیح میدهم …………………………..
اگر نتوانم برای مدت طولانی کتاب بخوانم به جای آن ……………………………..
فکر میکنم اکثر مردم به تدریج کتابخوانی را با …………………………….. جایگزین خواهند کرد.
اگر همهی کتابهایم را بفروشم با پول آنها و به عنوان جایگزینشان …………………….. میخرم.
………………………. که صرفاً به کمک کتاب اتفاق نمیافتد. میتوان به جای آن (یا در کنار آن) ………………………………….
خیلیها کتاب نمیخوانند چون ………………………………………………………
در مطلب بعدی بیشتر در این مورد صحبت میکنم. فعلاً به جاهای خالی در جملههای بالا فکر کنید.
با اطمینان میتوانم بگویم که اگر با کسی در مورد مطالعه، کتاب و کتابخوانی حرف میزدید و پاسخ او به پرسشهای بالا را نمیدانستید (و متقابلاً او هم پاسخ شما را نمیدانست) فقط در یک بازی با کلمات گرفتار شدهاید. حتی اگر ظاهر حرف شما شبیه یک گفتگوی روشنفکرانه باشد. به نظرم با هم کباب هم باد بزنید و وقتبگذرانید، از لحاظ مفید بودن و فرهنگی بودن، در یک حد است.
سلام
محمدرضای عزیز
صف هایی که یکی دو روز پیش در تهران برای رونمایی از کتاب جدید رضا امیرخانی تشکیل شده به نظرم هیچ کسی رو به اندازه تو خوشحال نکرده…
این دفعه صف مردم نه برای فیلم های junk و گوشی مبایل و چیزهای بی ارزش بلکه برای کتاب، بله کتاب بود…
این موضوع جدا مبارکت باشه محمدرضای کتاب خوان
گاهی اوقات به جای کتابخوانی ترجیح میدهم……………………………..
فیلم و سریال ببینم
فکر کنم و بنویسم
در اینترنت مطالعه کنم
اگر نتوانم برای مدت طولانی کتاب بخوانم به جای آن ……………………………..
در اینترنت مطالعه و گشت و گذار می کنم.
به بازی های کامپیوتری رو میارم چون خیلی چیزها یاد می گیرم.
فیلم و سریال می بینم
خودم فکر می کنم و می نویسم
می روم بیرون و دنیا را تماشا می کنم
فکر میکنم اکثر مردم به تدریج کتابخوانی را با …………………………….. جایگزین خواهند کرد.
جوابی پیدا نکردم!
اگر همهی کتابهایم را بفروشم با پول آنها و به عنوان جایگزینشان یک تبلت می خرم تا بتوانم به اینترنت و نوشنه دسترسی داشته باشم. من یادگیری با خوندن رو ترجیح می دم و از خوندن لذت زیادی میبرم.
کسب دانش که صرفاً به کمک کتاب اتفاق نمیافتد. میتوان به جای آن (یا در کنار آن) در کلاس و کار کسب دانش کرد.
خیلیها کتاب نمیخوانند چون نمی توانند تمرکز کنند و یا لذت مطالعه را درک نکرده اند.
مردم کتاب نمی خوانند چون احساس میکنند آنچنان مهم و کاربردی نیست.
من اگه توی شرایطی باشم که نتونم مطالعه کنم
– اگه دفترچه یادداشت نکته ها، دم دستم باشه آن را می خوانم.
– شروع به صحبت با صدای تقریبا بلند به صورت شیوا و شفاف در مورد موضوعاتی که ذهنم را مشغول کرده می کنم و سعی می کنم از کلماتی که دوست دارم جزو لغات فعالم باشه را استفاده می کنم.
– دفترچه یاداشتم را برمیدارم و شروع به نوشتن می کنم گاهی پشت سر هم تا ۵ صفحه می نویسم این کار را به خاطر آرامش ذهنی می کنم و دستم را باز می گذارم تا فقط ذهنم خالی بشه از شلوغی.
– اگه زمان مناسب باشه میرم توی کارگاه کوچکم و شروع به کار معرق چوب می کنم.
– در نهایت اگه هیچکدوم مهیا نشه یه فیلم خوب می بینم.
سلام به همگی
اگر نتوانم برای مدت طولانی کتاب بخوانم احتمالا به برنامه نویسی روی میآورم. هر برنامهای که مشکل حداقل یک نفر رو حل کنه. خلق یک موجودیت که به مانند یک موجود زنده رفتار کنه و فرمان پذیر باشه، همیشه مرا سرحال آورده.
شاید هم با دخترم بازی کنم چون از لذت بخش ترین کارهای من بوده.
شاید هم به کوه بروم. حال و هوای کوه رو میشه با حال و هوای درون بعضی از کتابها مقایسه نمود مخصوصا اون کتابهایی که بعد از خواندنش احساس سبکی میکنی!
پیروز باشید.
چارچوب فکری و نگاه جالبی بود محمدرضا، پیام چندتا از بچه ها هم خواندم. بنظرم باید بین “کتاب خواندن و مطالعه کتاب” با “یادگیری کتاب” تفاوت قائل شویم. تشخیص مصداقی، به وضوح مفاهیم کمک میکند، ولی لزوما خود مفهوم نیست. من به مفهوم و ذات کتابخوانی و اینکه چگونه یاد میگیرم خیلی فکر کردم. بنظرم در فرهنگ جمعگرای ما جا برای سکوت و تفرد و خلوت کردن با خود بسیار کم است. حتی استقلال ما از جمع(خانواده) معمولا ما را به جمع دیگری(ازدواج) میبرد. ما زيادهگو هستيم و پرحرف ميزنيم. ملت پرسخنی هستيم و آسانترين كار برایمان حرفزدن است.
شاید هنر کتاب این باشد که ما را کمی از این فضا جدا کند، خلق مفاهیم و باور در تنهایی و خلوتو فکر کردن برای من اتفاق میفتد.
یاد پاراگراف آخر پستِ “به بهانه رادیو مذاکره: گزارش چند مشاهده” افتادم.
به هر حال جایگزین من برای کتاب از جنس مونولوگ است. شاید یک فایل صوتی بهترین گزینه باشد.
اقای شعبانعلی عزیز سلام یا به قول خودتون محمدرضا
یه نکته ای که خیلی ذهنم رو مشغول کرده و ته دلم دوس دارم بهش عمل کنم
بحث حساسیت شما و تیم شما به تهیه نسخه اوریجینال و حفظ حقوق صاحب اثره
احساس خوبی ندارم وقتی نسخه اصلی کتاب ها رو رایگان دانلود می کنم
به قول نگاه سیستمی اگه قرار باشه همه کپی کنن و حقوق صاحب اثر رو فراموش کنن
در دراز مدت چه انگیزه ای برای قشر فرهیخته می مونه؟
عملا خداحافظ فرهنگ و خداحافظ کتاب نویسی
با سلام
من ترجیح می دهم در جای که کتاب نمی خوانم ،به چند گزینه دیگر فکر کنم
۱-نوشتن ونویسندگی
۲-مسافرت و طبیعت گردی
۳-کوه پیمایی
اما خواندن کتاب مرا بیشتر با تنهایی روبه رو کرده زیرا فرصت برای مصاحبت زمانی ارزشمند است که یا حرفی برای گفتن داشته باشی ویا حرفی برای شنیدن داشته باشی باقی قضایا ،سرگرمی و اوقات فراغت گذرندان است .
من فکر می کنم مردم این روزها بیشتر مشغول به باز نشر گفته ها و شنیده ها هستند، زیرا انتشار داده ها امروز نسبت به چند سال قبل بسیار زیاد شده است و این مسئله عمق گفتگو را به سطح نازلی کاهش داده است.
اگر من کتاب هایم را بفروشم پول آن را برای آموختن کودکان هز ینه می کنم زیرا اعتقاد دارم که بنای درست آموزش، در طی کردن مسیر زندگی می تواند بسیار موثرتر از حاشیه های باشد که برای یادگیری زندگی و کسب مهارت با هزینه دادن با آن دسته و پنجه نرم می کنیم .
*گاهی اوقات به جای کتابخوانی ترجیح می دهم…….: بستگی داره که به چه دلیل ترجیح داده باشم که کتاب نخوانم: اگر مغزم قفل کرده باشه ترجیح میدم برم پیاده روی یه جایی که گل و گیاه یا درخت داره؛ اگر چشمم در پایان روز کاری داره می سوزه و به این دلیل نمیتونم، میرم سراغ کاردستی های سبک مثل بافتنی ساده و همراهش فیلمی دیدن یا موسیقی شنیدن کاملا مثل مادربزرگ های عزیز :))؛ اگر کتابی که خوندم خیلی بهم چسبیده و یه مدت میخوام مزه اش بیشتر باهام بمونه، کارهای عادی روزانه ام رو دارم می کنم ولی ذهنم داره صحنه ها و جمله ها رو تکرار میکنه (همین قضیه برای فیلم هم هست)؛ اگر دلم برای مجله تنگ شده باشه یه مجله می گیرم می خونم که هم تحلیل های خوب بخونم و هم سرنخ زیاد می گیرم. نمیگم به جای کتاب خوندن تلویزیون می بینم یا اینستا میرم چون این ها کارهایی هست که به طور روزانه میکنم. اگر باعث شرمندگی هم هست، من تلویزیون رو روزی ۱ ساعت (نه بیشتر) برای همراهی با خانواده و اینستا رو به دلیل لذت وافری که از عکس های عکاسان حرفه ای طبیعت می برم می بینم و این ها جایگزینی برای کتاب محسوب نمیشه.
* اگر نتوانم برای مدت طولانی کتاب بخوانم به جای آن………: این هم بستگی داره به اینکه به چه دلیل نمی توانم و مدت طولانی یعنی چه قدر. اگر چشمم آسیب دیده و نمیشه بخوانم، خدا رو شکر می کنم در عصری هستم که کلی کتاب صوتی هست و میتونم گوش بدم، گوش دادن به کتاب صوتی کاری هست که اگه چشمم سالم باشه هیچ وقت انجام نمیدم چون به نظرم جای شیوه اصلی مطالعه یعنی خواندن بی صدای خودم رو نمی گیره ولی وقتی به چنین دلیلی ناچار باشم کتاب صوتی گوش بدم، از هیچی بهتره. اگر کارم زیاد باشه و وقتی خونه میرسم خسته باشم و نتوانم درست کتاب بخونم (که زیاد هم پیش اومده) اگه بهم نخندین (چون این کار رو زیاد کردم) مسیر رفتن به خونه رو طوری تنظیم می کنم که تو مترو یا اتوبوس برای مسیر طولانی بتونم بشینم و بخونم (تو تاکسی نمیشه) و وقت جور میکنم برای خوندن. مورد داشتیم برای کتاب های جذاب دعا می کردم ترافیک دیرتر باز بشه وسط یه فصل بلند نشم برم:) تنها حالتی که میشه تصور کنم که نتوانم برای طولانی مدت کتاب بخونم اینه که پرخوری/بدخوری کرده باشم در کتابخوانی و چندتا کتاب پشت سر هم خوندم که دوست نداشتم و حالم از کتابخوانی گرفته شده یا دچار یاس شدید شده باشم که به این نتیجه برسم اصلا هر چی کتاب خوندم همه اش حرف بیخود بوده (نمیدونم واقعا یه روز به این حد برسم یا نه و چه قدر محتمل باشه)، که در این حالت تصور می کنم تنها چیزی که میتونه حالم رو خوب کنه سفر رفتن هست به مدت طولانی، شاید یک سال یا بیشتر کاملا به قصد تجربه فضاها و فرهنگ های جدید بلکه جستجو کنم یه چیزی پیدا کنم از اون وضع در بیام
* فکر می کنم اکثر مردم به تدریج کتابخوانی را با …«بازی»(در معنای نامفید و منفی اش البته)… جایگزین خواهند کرد. حالا بازی دیجیتال نامفید یا به تعبیر جالب آقای سعید تارم در کامنت ها «کتاب خواهی» که اون هم به نظرم یه جور بازی با کتابه. بازی های تلخ تر از این هم داریم که چون نمیخوام بیش از حد بدبین باشم اینجا نمی نویسم. شاید دید من بد شده این روزها.
*… «یادگیری»… که صرفا به کمک کتاب اتفاق نمی افتد. می توان «در کنار آن» (و حتما در کنار آن) تجربه کرد. تجربه به معنی قرار دادن خود در موقعیت جدید، به عمل و در زندگی واقعی تجربه کردن بخشی از توصیه های کتاب ها، محک زدن خود، شناخت یک بستری که تازه به آن ورود کرده ایم، شکست خوردن و دوباره شروع کردن، همدلی کردن، آدم های دیگه رو دیدن و سعی در درکشون داشتن، و … باشه. این رو میگم چون دیدم که بعضی به صرف کتاب خواندن فکر می کنن چیزی رو یاد گرفتن و این برداشت اشتباهیه به نظرم.
* خیلی ها کتاب نمی خوانند چون …«هنوز فرصت نکرده اند لذت خواندن را بچشند». حتما این خیلی ها دلایل متفاوتی برای کتاب نخواندن دارند که من نمی شناسم ولی این دلیل رو می شناسم چون قبل از اینکه کتابخوان بشم، این دلیل نخواندن من بود. کتاب خواندن برای من از لذت مجله خواندن شروع شد. مجله خواندن از اینکه کسی که قبولش داشتم مجله می خواند و من هم دوست داشتم مثل اون باشم. کسی اگه طاقت بیاره دو تا کتاب بخونه خیلی زود می فهمه که به لطف کتاب میتونه با هزاران زاویه دید به مسائل مختلف زندگی و خود زندگی آشنا بشه، هزاران ماجرا رو همراه با کتاب از سر بگذرونه، هزارها نقطه جغرافیایی و تاریخی که نمی تونسته (در گذشته) و نمی تونه (شاید، در آینده) در اون ها باشه رو تجربه کنه، و… اون وقته که دیگه نمیتونه کتاب خواندن رو کنار بگذاره. تجربه همه این ها بهش کمک میکنه دنیا رو کمی بهتر بفهمه، حداقل انقدری بفهمه که نمیشه به راحتی واکنش ها و تصمیمات دیگران رو قضاوت کنه، باید قبل از خیلی کارها مکث کرد و در اون مکث (نه توقف) سعی کرد جنبه های مختلف یک موضوع رو از دید افراد مختلف سنجید (کاری که برای همه آدم ها خیلی سخته و برای کسی که کتاب نمی خونه و در کنارش تجربه نمیکنه سخت تره).
خیلی حرف زدم. شرمنده که طولانی شد. من معمولا هر کامنتی میذارم یه وقفه ای بین خواندن مطلب و کامنت گذاشتنش هست. این بار این طور نبوده. اگه به این واسطه، وزن حرف مفید این نوشته کمه معذرت میخوام
سلام . من نمیدونم بهترین کار بجای کتاب خوانی چیه . احتمالا برای هر کس جایگزین خودش رو داره . ولی بجاش دو تا چیز هست که اصرار دارم کسی بجای کتابخوانی اصلا انجام نده :
یکیش تلوزیون و ماهواره و اینها . بدترین روش هدر دادن عمر تلوزیونه . نفرت عجیبی دارم .
دوم هم پرسه زدن در شبکه های اجتماعیه . نمیگم ازین موارد استفاده نشه ولی جایگزین وقت کتابخوانی نشه .
سلام
من هم مثل بعضی از دوستان، جایگزینی برای کتاب ندارم
هر کتاب عصاره ایه که در قالب کلمات به ذهن ما وارد می شه.
از وقتی یادگیری کریستالی رو فهمیدم و از وقتی به مفهومی که مصداقش ” خواندن یک کتاب به جای خلاصه اون”هستت، ایمان آوردم ، هیچ چیزی رو نمی تونم با خوندن چندین و چند کتاب درباره سوال های به ظاهر ساده جایگزین کنم.
چندوقتی هست که این مفهوم رو درک کردم و فکر نکنم به این راحتی ازش دل بکنم
ولی اگر مجبور بشم چنین کاری بکنم، احتمالا باید برگردم به چند قرن قبل و شبیه محقق های اون زمان ها، خودم به دنبال جواب سوال های خودم برم.
وقتی کتاب می خونم بیشتر در حالت دریافتم . ولی وقتی کتاب نباشه باید به تحقیق و مشاهده بپردازم و نتایجش رو به عنوان عصاره دریافت کنم.
کسایی که کتاب نمی خونند مجبورند که چرخ های بسیاری رو از اول اختراع کنند. من کتاب می خونم که از مرحله چرخ عبور کنم و اگر لازم شد این چرخ رو بهبود بدم و یا موتوری تولید و روی این چرخ سوار کنم.
اگر کتاب نباشه، مجبورم استادی فیزیکی پیدا کنم و مثل گذشته شاگردی کنم.
اگر امروز و در زمان حال از کتاب خوانی منع بشم، مجبور می شم برم دنبال افرادی بگردم که نویسنده این کتاب ها هستند و پای صحبت اونها بشینم و از اون ها سوال بپرسم. شاید مجبور باشم به جای خواندن چند کتاب در یک موضوع، یک سوال مشترک رو از چند متخصص اون موضوع بپرسم
چند وقتی هم هست کامنت خوانی به بخشی از مطالعه منظم من تبدیل شده. کامنت ها پاسخ های متنوع به یک سواله واحده. احتمالا اگر نتونم کتاب بخونم، کامنت خوانی و کارهای مشابهی رو دنبال می کنم و سعی می کنم از دل اونها، الگوهایی رو شناسایی کنم.
نوشتن هم یکی از کارهایی است که سهم بالایی از نبود کتاب رو برای من پر می کنه. نوشتن برای من مرحله نتیجه گیری از مشاهداته. مرحله ایه که با سوالات جدیدی روبرو می شم. وقتی می نویسم، فکرم سیالتره و من رو به جاهایی می بره که فکرشو نمی کردم. کاری که کتاب هم به شکل دیگه ای این کار رو انجام می ده
شاید مجبور بشم به جای کتاب خوانی، کتاب بنویسم. نوشتن کتاب و نوشتن چیزی که کسی قراره اون رو بخونه، باعث میشه ساختار یافته تر بنویسیم و همین به ذهن خودمون هم ساختار میده
تحلیل موضوعات پیچیده در بازه های زمانی طولانی هم می تونه ما را در موضوعات عمیق تر کنه.
خیلی ها کتاب نمی خوانند چون مدل های ساده و ابتدایی برای تفسیر اتفاقات دارند و هنوز پیچیدگی ها رو درک نکرده اند. درک این پیچیدگی ها هم با مطالعه و مشاهده دقیق و تفکر و اینها به دست میاد که اگر کسی به این مرحله برسه و محدودیت های خودش رو درک کرده باشه، هیچ وقت کتاب رو از دست نمی ده.
اکثر مردم یادگیری سطحی و کم عمق رو با یادگیری عمیق و کتاب خوانی جایگزین کرده اند. برام سخته این موضوع رو درک کنم که کسی که واقعا کتاب خوانه بتونه چنین کاری بکنه. اکثر مردم کتاب خوان نیستند
گاهی اوقات ترجیح میدم خاطرات- احساسات و افکارم رو ثبت کنم.
اگه برای مدت طولانی نتوانم کتاب بخونم بجاش رفتار- افکارم رو بررسی میکنم به رفتار و گفتار مردم توجه میکنم دوباره خودم رو نظریات و افکارم رو به چالش میکشم.
اگه همه کتابهایم را بفروشم عوضش یه کره زمین و چندتا دفتر برای ثبت حوادث روزانه- افکارو احساساتم میخرم . البته ترجیح میدادم لپ تاب خوب بخرم اگه روی سوال لب تاپ داشتن و مطالعه از طریق اون رو محدود نکرده باشه.
و شاید مردم خواندن مطالب شبکه های اجتماعی را در اینده جایگزین مطالعه کنند.
خیلی هاهم مطالعه نمیکنند چون در زندگیشان اولویت برخی ارزشها بالاتر از مطالعه است
برخی بخاطر سر و کار داشتن با کتاب ( مثلا معلمان-دانش اموزان- دانشجویان ) از کتاب خسته اند
برخی اصلا نمیدانند کتاب خواندن هم خوب است-برخی میترسند که فکرو احساسشان به چالش کشیده شود-برخی کتاب را و به تبع آن مطالعه را دوست ندارند.
جایگزین من برای کتاب خواندن میتواند گزینه های زیر باشد :
۱٫ مسافرت و صحبت با افراد مختلف
۲٫ کنجکاوی و بررسی وقایع مختلف
۳٫ نوشتن و فکر کردن
ولی با کتاب خواندن می توانم به سرزمینهای دوردست سفر کنم و از حال و احوال مردمش باخبر شوم و هم میتوانم پیرامون مسایل مختلف از نگاه نویسنده کنجکاویم را الزا کنم و هم با تفکر در مورد گفته ها ی کتاب شروع به نوشتن کنم . در نتیجه میخواهم بگویم برای جایگزین کردن کتاب خواندن به ناچار باید ۳ یا ۴ کار را همزمان انجام دهم و در نتیجه از لحاظ زمانی که مهمترین منبع ماست این کار به صرفه نیست و شاید به همین خاطره که مطالعه را ترجیح میدهم.
راستش یه بار که داشتم همینجوری فکر میکردم، به این سوالی که گفتی فکر کردم.
به نظرم رسید که هیچ جایگزینی برای کتاب خواندن نمیتونم داشته باشم. منظورم اینه که اگر کتاب نخونم،جایگزینی که همون کارکرد رو برام داشته باشه براش ندارم.(امیدوارم نگی که :چقدر گیجی.یه ذره از خلاقیتت-اگه داری-استفاده کن و به آلترناتیو های دیگه فکر کن).
مثلاً برای من متمم خوانی نمیتونه جایگزین کتاب خوانی باشه. کما اینکه همیشه هر دوتاشو در کنار هم داشتم و نه به عنوان گزینه هایی برای جایگزینی هم. حتی یکی از جنبه های متمم خوانی برای من این بوده که از کتاب خوانیم پشتیبانی کرده.انواع پشتیبانی.(از معرفی و سر نخ دادن در حوزه های مختلف الی آخر).
فیلم دیدن و سایر گزینه هایی هم که به ذهنم رسیده و بهش فکر کردم، نتونستم به جای کتاب خوندن بنشونمشون.(این به معنی ارزش گذاری کردن گزینه ها نیست.فقط به این معنیه که من نتونستم به عنوان جایگزین بهشون نگاه کنم.شاید از جهالت من باشه)
به هر حال، فکر میکنم اگر شرایطی فرضی رو در نظر بگیرم که نتونم کتاب بخونم، احتمالاً مشاهده و فکر کردن (که یکی از دلایل اصلیم برای کتاب خوندنه) تنها جایگزینش باشه. یعنی اگر کسی از بیرون بهم نگاه کنه ببینه چه چیزی رو جایگزین کتاب خوندن کردم، احتمالاً فکر کنه: هیچی.
منظورم این نیست که اون وقتی رو که صرف کتاب خوندن میکردم، خالی میمونه.به هر حال انقدر کار برای انجام دادن دارم که وقت خالی ای نمی مونه.منظورم اینه که به اون اموری که وقت کتاب خوندمو پر میکنن، به عنوان آلترناتیو نگاه نمی کنم.
البته این نظر الان منه.و ممکنه با خوندن نظر محمد رضا و نظرات دوستان دیگه،تغییراتی درِش به وجود بیاد و ممکن هم هست که نیاد:)
سلام.
من اگر شرایط مناسب برای کتاب خواندن نداشته باشم، همان کاری را می کنم که گاهی حتی وقتی شرایطم مناسبِ کتاب خواندن است، به جای کتاب خواندن، آن کار را انجام می دهم:
کنجکاوی می کنم.
من کتاب می خوانم که سرزمین های تازه ای را بیایم؛ سرزمین هایی که هر چه بکرتر، هر چه مبهم تر، هرچه ناشناخته تر باشند، دوست داشتنی تر و لذت بخش تر هستند.
در سرزمین های شناخته شده، می توان «لذت» برد اما نمی توان «لذت ِ کشف» را چشید. لذت ِ کشف در سرزمین های بِکر به وقوع می پیوندد.
کتاب خواندن قراراست برای من مثل سفر به «جزیره ی اسرار آمیز»ِ ژول ورن باشد؛ البته در همان سال ۱۸۷۴ [که داستان نوشته شده] نه امروز که هر چه او توصیف می کرده را به چشم دیده ایم و دیگر برای مان «ناشناخته» و «اسرارآمیز» نیست.
اگر کتابی باشد و نتواند بر ابهامات من بیفزاید یا نتواند سوالاتی در ذهنم ایجاد کند، جایی در گم ترین قسمت خانه خواهد داشت.
ممنونم.
برقرار باشید.
[بیشتر] گاهی اوقات به جای کتابخوانی ترجیح میدهم متمم بخوانم. چون می دانم سرآشپزی دلسوز و آگاه بهترین منوها رو از قبل آماده کرده. چون به خیلی از منابع دست اول دسترسی ندارم و یا فرصت مطالعه همه آنها را ندارم.
اگر نتوانم برای مدت طولانی کتاب بخوانم به جای آن فایل های رادیو متمم و محمدرضا شعبانعلی رو گوش می دم و گاهی اوقات هم به سایت های مختلف انگلیسی و فارسی سر می زنم.
فکر میکنم اکثر مردم به تدریج کتابخوانی را با تلویزیون و پرسه زدن در شبکه های اجتماعی جایگزین خواهند کرد. البته جایگزین شده است.
اگر همهی کتابهایم را بفروشم با پول آنها و به عنوان جایگزینشان اشتراک متمم میخرم. البته تقریبا از دو سال پیش تصمیم گرفته بودم تا به کتابی نیاز ضروری نداشتم، کتاب جدیدی نخرم و بجاش اشتراک متمم بخرم، که اردیبهشت ماه امسال در نمایشگاه بین المللی کتاب تلافی ۲ سال کتاب نخریدن را یک روزه در آوردم!
رشد و پیشرفت که صرفاً به کمک کتاب اتفاق نمیافتد. میتوان در کنار آن وبلاگ هم خوند.
خیلیها کتاب نمیخوانند چون کتاب خواندن آسان نیست! مثل بیل زدن باغ هست که زحمت دارد. باغی که مفت بدست آمده باشد، هر چقدر هم آباد و زیبا باشد، کسی به خودش زحمت بیل زدن آن را به گردن نمی گیرد (مثل باغ هایی که بعد از مرگ صاحب باغ به دست وراث می افتد). کتاب هم باغیست که حاصل زحمت چندین سال نویسنده هست. کتاب خواندنی که تاثیر گذار باشد و باعث رشد آدم شود، مثل بیل زدن باغ هست.
واقعا چه کسی حوصله و تمایل به بیل زدن باغی را دارد که در آینده به او میوه خواهد داد؟!
بجای کتاب کاغذی زمانی که شرایط خوب نیست(یعنی بیشتر ساعات) فایل صوتی در زمینه های مورعلاقه و نیازم گوش میدم.
خوندن کتاب الکترونیک یا مطالب معتبر روی ابزار واسه من که شرایطم بصورتی هست که در ساعات فعال و سرحال روز کتاب نمیتونم همراهم داشته باشم گزینه اجباریه. ضمن اینکه بعد از ساعت کاری هم از اول تا آخر شب باز همون فایلهای صوتی و ابزارهای الکترونیک مطالعه همدم من هستند.
فیلم، موسیقی و دیدار نزدیکان جزو تفریحات و استراحت فیزیکی من محسوب میشن.
گاهی اوقات به جای کتابخوانی ترجیح میدهم کتاب صوتی گوش میدم، متمم میخونم، و شایدم هم فیلم(فیلم هایی که توصیه شده باشن از طرف کسانی که نظرشون رو قابل تأمل میدونم)
اگر نتوانم برای مدت طولانی کتاب بخوانم به جای آن؛ قبلن کلاس زیاد شرکت میکردم، الآن بیشتر فکر میکنم، سالها پیش دوستی داشتم که بهم میگفت:”سعید، اگه میخوای در مورد چیزی فکر کنی سعی کن به اون چیز نزدیک بشی، مثال جالبش این بود که هر وقت میخوای در مورد جامعه ی خودت فکر کنی برو و بین مردم قدم بزن و بعد به اون موضوع فکر کن، در اتاق نشستن و به جامعه فکر کردن به نتیجه نمیرسونتت
فکر میکنم اکثر مردم به تدریج کتابخوانی را با کتاب نخوانی جایگزین خواهند کرد.
اگر همهی کتابهایم را بفروشم با پول آنها و به عنوان جایگزینشان ش .ر. ا.ب میخرم.
من تا حالا ش.ر.ا.ب نخوردم. ولی اگر همون حسی که میگن که از خود بیخود میشی و لذت بی حد داره درست باشه من بعد از فروش کتاب جایگزین دیگه ای سراغ ندارم
چیزهایی هستند که صرفاً به کمک کتاب اتفاق نمیافتد. میتوان به جای آن (یا در کنار آن) زیستشون کرد،
فکر میکنم که چیزهایی هستند که تکنولوژی انتقال ندارند، نه با کتاب، نه با نصیحت و نه با هر چیزی نمیشه متقلشون کرد و اگرم بزور خواسته باشیم برای فرد یا جامعه ای اینکار رو بکنیم حتمأ آسیب زیادی رو بهشون وارد میکنیم. بعضی چیزها باید زیست بشن، مزه مزه بشن،تجربه بشن و بعدش میشه امید داشت که رنسانس درون آدم رخ بده،
بعضی وقتها نصیحت خیلی درستی بهم میشه و بهش عمل نمیکنم، فکر میکنم به این دلیله که راه بالغ شدنم در اون مورد از نصیحت و کتاب نمیگذره و باید تجربه کنم تا درکش کنم. شناخت مرز اینکه کجاها از جنس تجربه ست هم خودش کلی حرف داره.
خیلیها کتاب نمیخوانند چون شاید به جمع بندی رسیدن که کتاب راه حلشون نیست، یادم میاد جناب الهی قمشه ای در یکی از سخنرانی هاشون میفرمودند:
“کتاب مثل عینک میمونه، چشم رو برای دیدن قوی تر میکنه، کسی مثل ویکتورهوگو خیلی اهل مطالعه نبوده و چه خوب هم که نبوده، چون چشم هاش همینجوری خیلی خوب میدیده، اون آدم عینک کمتر لازم داشته”
با اجازه من یه سوال دیگه هم برای خودم اینجا اضافه میکنم: احساست نسبت به کسایی که کتاب زیاد میخرند ولی نمیخونن چیه؟
من دوسشون دارم ولی باهاشون دوست نمیشم، شاید رویاشو دارن که یه روز بخوننشون، شاید میخوان پز بدن که مثلن اهل کتابن(با همون تعبیر سطحی کتاب خوانی که اگه کتاب میخری پس آدم فرهیخته ای هستی)، من فکر میکنم کسی که کتاب میخره پیغام پنهانش اینه که داره اعتراف میکنه به جهلش و خود این اعتراف بسیار زیباست، منطقی برای این حرفم ندارم وفقط میگم که زیباست نه درست، شاید برای همین صحنه ی زیباست که حس میکنم دوسشون دارم ولی باهاشون دوست نمیشم.
سلام
بچه که بودم کتابها را ورق می زدم که اول تصاویر داخل کتاب را ببینم اگر خوشم می آمد نگاهی هم به متن می انداختم، الان با دیدن تصاویر زیبا و بامعنای درون این متن یاد آن ایام افتادم و بابت این که به این دلخواسته های کودک درون مان هم پاسخ دادی سپاسگزارم. (متن را هم خواندم و مرا به فکر فرو برد، در کنارش تصاویر، مثل سالاد، رنگ و تازگی بیشتری به این محتوا داده بود) 🙂
سلام!
. گاهی اوقات به جای کتابخوانی ترجیح میدهم درباره کتابهایی که پیش از این خوانده ام، یادداشت بنویسم یا با دیگران گفتگو کنم. همچنین، مصاحبه ضبط شده با شخصیت های برجسته از جمله ورزشکاران، هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و… را با لذت مشاهده می کنم.
. اگر نتوانم برای مدت طولانی کتاب بخوانم به جای آن با خودم حرف می زنم. آواز می خوانم. گاهی نیز با نرم افزار Fl Studio می نوازم.
. فکر میکنم اکثر مردم به تدریج کتابخوانی را با کتاب خواهی جایگزین خواهند کرد. کتابهای قفسه طویل و عریض کتابخانه، سوژه خوبی برای گرفتن عکس است؛ طوری که لایک های متعددی را زیر صفحه اینستاگرام می توان برای آن پیش بینی کرد.
. اگر همهی کتابهایم را بفروشم با پول آنها و به عنوان جایگزینشان اینترنت پرسرعت و اشتراک یک ساله متمم را میخرم.
. یادگیری و بهبود فردی که صرفاً به کمک کتاب اتفاق نمیافتد. میتوان به جای آن (یا در کنار آن) برنامه ای طراحی کرد که بتوان به نسبت، میزان بهبود عملکرد و تغییر مثبت در رفتار را تخمین زد. هر چه تعداد اشتباهات تکراری مان در تصمیم گیری و انتخاب های پیش رو کمرنگ تر شود، می توان نتیجه گرفت که بیشتر یاد گرفته ایم.
. خیلیها کتاب نمیخوانند چون مطالعه و افزایش آگاهی، حکم چنگکی را دارد که به پهلو و شکمِ مغز خزنده و پستاندارشان فرو می رود. ترک وضع موجود و دست کشیدن از لذت های آنی، برابر با مسئولیت پذیری و سخت کوشی است. در این شرایط، دیگر قوانین بدبختی کارساز و سودآور نخواهد بود.
١-گاهي به جاي كتاب خواندن ممكن است فيلم ببينم
٢-اگر به دليلي نتوانم كتاب بخوانم كتاب صوتي گوش مي كنم
٣-فكر نمیكنم يك كتابخوان حرفهای به جای كتاب خواندن بتواند كاری را جايگزين اين اعتياد لذت بخش كند.
انچه عامه مردم به سمتش مي روند شبكه هاي اجتماعي ست ولي اين هامه مردم را نمي توان فرض كرد كه از كتاب به اين سمت مهاجرت كرده اند. شايد از كتاب كاغذي به كتاب صوتي و يا كتاب اينترنتي برويم ولي هر سه به نظرم از يك جنسند. تلگرام و فيس بوك و امثالهم از جنس سرگرمي اند.
٤-من كتابهايم را نمي فروشم. ممكن است تعدادي را كه ميل به بازخواني ندارم هديه بدهم. كتابخانه ام را اول براي خودم و دوم براي بچه هاي خواهر و برادرم درست كرده ام.
همان طور كه كتابهاي بچگي ام در حال حاضر در كتابخانه مشهدم هستند و اين بچه ها يا بچه هاي ديگر كتاب از مادرم امانت مي گيرند و مي خوانند و بر مي گردانند
٥-اموزش و پرورش يك ذهن زيبا صرفا از طريق خواندن كتاب نيست. مطالعه شرط لازم ولي ناكافي ست. فيلم، تئاتر ، مجالست با انسانهاي خوش فكر و تماشاي طبيعت همه جزو شرايط لازمند.
٦-انهايي كه كتاب نمي خوانند به نظرم يك دليل دارد. براي اين اعتياد بايد از بچگی زغال خوب و رفيق خوب داشته باشي.
كساني بايد باشند مثل خانواده يا يك معلم دوست داشتني كه تو را به ان سمت هدايت كنند.
وقتي چند بار دچار شدي، نشئگي اش آن لذت را در جانت خواهد كاشت.
مردم كتاب نمي خوانند چون نمي دانند و نمي فهمند چه چيزي را با نخواندن ار زندگي شان حذف مي كنند.
گاهی اوقات به جای کتابخوانی ترجیح میدهم به حرف هایی کسی که حرف و سخنی درستو خوب برای گفتن دارد گوش دهم.(احتمالا باید خوب و درست را مشخص کنم)
اگر نتوانم برای مدت طولانی کتاب بخوانم به جای آن سعی می کنم فایل های صوتی گوش دهم.
فکر میکنم اکثر مردم به تدریج کتابخوانی را با شبکه های اجتماعی و خواندن متن و خبرهای کوتاه جایگزین خواهند کرد.
اگر همهی کتابهایم را بفروشم با پول آنها و به عنوان جایگزینشان یک تبلت یا یک تبلت کتاب خوان میخرم.
خیلی چیزها با خواندن کتاب اتفاق نمی افتد، (یا بهتره بگم برای من اتفاق نمی افتد) مثلا خستگی های ذهنی، با کتاب خواندن رفع نمی شود، فکر می کنم حتما باید به کوهی، دشتی و … رفت. یا درک خیلی از موضوعات نیز با کتاب خواندن ایجاد نمی شود. گرچه به نظرم کتاب خواندن به درک کمک می کند.
خیلیها کتاب نمیخوانند چون احساس نیاز به تغییر ندارند.
من کاری را مطالعه می دانم که بتواند باعث شود من فکر کنم حتی تماشای بعضی فیلم ها و تیاترها و یا حتی گوش دادن به حرف های کسی.