خانه » باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

توسط محمدرضا شعبانعلی
یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

حدود یک سال پیش نوشته‌ای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنت‌های مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پست‌ها بحث‌های طولانی مطرح شد که نمونه‌های آن را در پست‌هایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیه‌ی مجازی صحبت کنیم. اما تجربه‌های ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گره‌های کور تبدیل می‌شود. حرف‌ها نیمه کاره رها می‌شوند و هر بحثی در میانه‌ی بحث دیگر مطرح می‌شود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیت‌های قابل توجهی دارد: نوشته‌ها ثبت می‌شود و آرشیو می‌شوند. گفتگو‌ها به کلمه‌های محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمی‌شود. اساساً در کامنت‌ گذاشتن انسانها به اندازه‌ی چت کردن سطحی نمی‌نویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر  امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنت‌ها را تایید می‌کنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.

ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته‌ ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه‌ گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …

میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.

قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…

از همین الان می‌توانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر می‌زنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، می‌آییم و میرویم ‌و آب و جارو می‌کنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…

طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه  ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.

برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما  فردا یکشنبه هم از ساعت 22 تا 24 نشست را برگزار خواهیم کرد.

راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:

این همه نیست…

پروتکل پاسخ‌گویی به کامنت‌ها:

۱- همه‌ی کامنت‌ها، تایید می‌شوند.

۲- همه می‌توانند به همه‌ی کامنت‌ها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید می‌کنیم.

۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنت‌ها، من فقط می‌توانم کامنت‌های مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همه‌ی کامنت‌ها را با دقت و شوق می‌خوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که می‌دانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.

پیشنهاد من برای اینکه کامنت‌ها سریع‌تر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:

موضوع: [خاطره / نظرخواهی]

حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]

شرح: [باقی ماجرا]

نتیجه‌گیری شخصی من: [اگر نتیجه‌ی خاصی گرفته‌ام!]

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

1,229 دیدگاه

محمد مهدی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

دروود و شب بخیر به همه ی هم قبیله ای های عزیز و محمد رضای دوست داشتنی … فقط خواستم یه عرض ادب کنم و بگم که دیشب بعد خوندن نوشته های شما دوستای هم قبیله و محمد رضای عزیز یه حس خوبی پیدا کردم و یه قطعه سه تار به یاد همه شما و به امید فردا های بهتر ضبط کردم که در اولین فرصت UPload می کنم و لینکش را می ذارم که اگر دوست داشتین گوش کنید … 🙂 دیگه زیاده گویی نمی کنم شب همگی زیبا …
محمد رضا خدا قوت و دست مریضاد استاد عزیزم 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۰

محمد مهدی. نمی‌شه به من ایمیل کنی که روی سرور خودمون آپلود کنیم؟ زودتر و سریع‌تر هم دانلود می‌شه…

پاسخ
محمد مهدی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۳

واای چقدر عالی حتما همین کار را می کنم ،
ممنوووووون :):):)

پاسخ
sheyda دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

سلام استاد عزیز.
من همین الان رسیدم.دیشب نشد که بیام .هنوز کامنتا رو نخوندم و یه عالمه شوق دارم برای خوندن کامنت های دوستان و همینطور شما.
بابت فال حافظ ممنون.شنیدن یکی از شعرهای مورد علاقم با صدای شما برای من که عاشق حافظ و البته همشهریش هستم حس فوق العاده ای داره.
به همه ی دوستان خوبتون هم که دارن برای این مهمونی باشکوه مجازی زحمت میکشن خسته نباشید میگم.به خصوص سمیه ی عزیز که میدونم خیلی برای این قبیله ی مجازی وقت میذاره و ازش ممنونم.
یلدای همگی مبارک.امیدوارم زمستون خوبی در پیش داشته باشید.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۳

ممنونم شیدای عزیز. همیشه پیش بقیه‌ی خانواده‌ی مجازیت باش 🙂

پاسخ
دخترک چای فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۶

انگار امشب هیشکی من رو دوست نداره 🙁 پس من برم بشینم دم در .اگه کاری بود انجام بدم .

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۹

سلام دخترك چاي فروش. بعد از پسرك خامه فروش يه دخترك چاي فروش لازم داشتيم. چون هوا خيلي سرده و چاي ميچسبه حسابي 🙂

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۲

یه دخترک خامه فروش هم دیدم اون پایینا… آره… چای واقعاً میچسبه الان…البته با شیرینی خامه ای…

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۳

گیر دادید نون خامه ای رو از ما بگیریداااا.. 🙂

پاسخ
مجیبه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۳

ما هم خودتو دوست داریم هم چای های لب سوز و لب دوزتو دختر چای فروش 🙂

پاسخ
فائزه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۳

آخی. بیا من باهات حرف بزنم. اینجا شلوغ پلوغه. خودشون هم نمیدونن کی به کیه! 🙂 . همینطور این به اون، اون به این پاس میدن فقط

پاسخ
دخترک چای فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۷

بچه ها شما یعنی منونمیشناسین؟
من با اسم واقعیم هم برای شما اینجا مینویسم
اگه گفتین من کی ام؟

پاسخ
فائزه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۹

سمانه عبدلی!!!!!!!!!!!!!!!!!! آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

پاسخ
فائزه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۸

آقا چرا مارو تایید نمیکنید آخه؟!
این گوشه بی سر و صدا نشستیم داریم بیست سوالی بازی میکنیم. قول میدیم مزاحم شما نشیم.

محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۰

فائزه جان. الان من باید چیکار کنم عزیز دلم؟

فائزه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۱

مشکل حل شد. شما به کارت برس!

مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۰

فائزه من ديشب از اينجا كه رفتم خوابتو ديدم 🙂

فائزه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۳

به حق حرفای نشنیده مادر!

مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۵

آره. خودم هنوز در تعجبم والا 🙂

فائزه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۰

چی گفتم بهت؟! اومدم گفتم من فائزه هستم؟!

مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۵

نه اومدي تو سايت كامنت گذاشتي و به محمدرضا گفتي خيلي ازت ممنونم كه منو مهمتر از بقيه ميدوني و فقط جواب كامنتاي منو ميدي. 🙂
ديگه شرمنده نميدونم چرا اين خوابو ديدم.

فائزه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۸

: ))))))))))))))
مگر آنکه دیگران در خواب بینند!!!!!!!!!!!!!!! 😉

شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۱

مریم جان واقعا خنده ام گرفت :))))) مرسی که خوابت رو تعریف کردی. خیلی جاااالب بووود.

فائزه دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۳

ببین مریم چه کردی؟! آخر عمری مارو طنز محافل کردی رفت…

مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۰

سمانه عبدلي عزيز 🙂

پاسخ
سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۳

عزیزم سمانه جون چرا نشناسیمت وقتی طعم چایی هاتو چشیدیم 🙂

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۵

چه چااالب .. دخترک چای فروش!! 🙂
اتفاقا قبلش تو فکر بودم کاش یه دخترک کبریت فروش هم داشتیم که این اسم رو دیدم. خوش اومدی دخترک چای فروش.
فکر کنم با پسرک خامه فروش بتونین یه بیزنس موفق راه بندازین! 🙂

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۱

تا دیر نشده من برم “پسرک خامه فروش” رو ثبت مالکیت کنم!! 🙂 🙂

پاسخ
دخترک چای فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۷

پسرک خامه فروش
من قصد بدی ندارم ازاینکه شدم دختر چای فروش،باورکنید!
من دختر چای فروش خیال محمدرضام .قبلا تو نوشته هام نوشتم . هر از گاهی یه چایی مهمون میکنم به قیمت لبخند 🙂 علاقه ای به مال دنیا ندارم 😉

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۷

خواهش میکنم.. شما پشکسوت ما هستید.
ولی چه قیمتـــی داره این چای شما…
نوش جونتون باشه، هم اون چایی ، هم اون لبخنـــد!

دخترک چای فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳

شما بزرگواری 🙂
حالا نون خامه ای های امشب رو که گذاشتین تو آشپزخونه بردارین بیارین ،مهمونا گلویی تازه کنن با این چایی هایی که اینجاس 🙂

طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۵

سمانه جان گویا از شیرینی خبری نیست… همه رو با محمدرضا 2 تایی خوردن! از دیشب کشتن ما رو با این بوی خامه و شیرینی!

پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۸

اونو که ممرضا خووووورد! (به شیوه کلاه قرمزی خوتنده شود…!)

سپید دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۸

میگم بد نیست یه بازدید از کارخونتون برای بچه های قبیله بذارینا بعد ما با رییسمون پا میشیم میایم، تعدادمون خیلیم نیس :)) نفری فقطو فقط یدونه شیرینی میخوریم:))

دخترک چای فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۳

شهرزاد جونم من کاملا شناسم اینجا
این اسمی هست که هر از گاهی پای نوشته هام مینویسم .امشب دیدم کاری از دستم ساخته نیس.گفتم حداقل یه حس خوب به بقییه بدیم 🙂

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۵

چه جالب … ببخش عزیزم من نمی دونستم. 🙂 ولی جناب پسرک خامه فروش، فکر کنم تازگی کارخونه خامه زدن گویاااا ….! 😉

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۸

پسرك خامه فروش قدر اين قبيله ي مجازي رو بدون. كارمند فروش اومدي اينجا كارخونه دار داري برميگردي 🙂

شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳

خدا را چه دیدی مریم جان … آرزو بر جوانان عیب نیست… 🙂

مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۷

خدا كنه. از ما كه گذشت لااقل شاگرد كوچك ميره تو كارخونه ي پسرك خامه فروش مدير ميشه 🙂

پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۰

🙂 🙂 🙂

پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۴

همچین تازه ی تازه ام نه! یه 6 سال هست داریم با لطف خدا پیش میریم.
“دوستش خواهید داشت…”

دخترک چای فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۸

راستی پسرک خامه فروش
اگه گاوای من شیر خوب بدن ،شیرشونو میخرین که ازشون خامه بگیرین؟!!
البته هنوز چند تا بیشتر نیستن ،دارم براساس یه چشم انداز چند ساله حرف میزنم 🙂

پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۶

چرا که نه!

زاد و ولد گاوهایتان بیش باد!! 🙂 (یاد سیاست تغییر کرده ی “فرزند کمتر، زندگی بهتر افتادم ناخودآگاه!) 🙂

شاگرد کوچک تو دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۶

دوستان عزیز ، من که از خیر کار کردن با این شازده گذشتم ولی شما مذاکراتتان را ادامه بدهید شاید سبب خیر شد و ما هم شیرینی خوردیم ( :

مريم .ر دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۹

كميته تشكيل داديم ديگه. داريم تلاش ميكنيم.

شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۳

دوستان … میگم حالا که این قبیله پسرک خامه فروش داره … دخترک چای فروش داره … شاگرد کوچک داره و خیلی آدم های دیگه … موافقین منم شهرزاد قصه گوی این قبیله باشم؟! 😉 …

پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۲

بگو ای “شهرزاد قصه گو”…

طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۳۳

بگو عزیزم… دیشب هم قصه ات قشنگ بود…

پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۵

صب کن بینم! این چه مذاکره اییه؟!! چن به چند؟ 🙂 مظلوم گیر آوردید؟!

شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۴

فکر نکنم شما زیاد هم مظلوم باشینااااا ! 😉

پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۳۷

🙂 چی بگم والا..

آوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۳

سلام خدمت آقای شعبانعلی و همه دوستان.الان به جمعتون پیوستم. 

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

خوش اومدی آوای عزیز من…

پاسخ
آوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۵

قبلا هم اینو گفتم ولی دوست دارم بازم بهتون بگم.جوری جواب هر کدوممون و میدید وخطابمون می کنید که احساس خاص بودن رو منتقل می کنید.منکه خیلی خوشحال میشم حتما بچه های دیگه هم همچین حسی دارند.دوست دارم بتونم مثل شما دیگران رو خطاب کنم ساده صمیمی بی ریا

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۹

آوای عزیزم. من تک تک نوشته‌های بچه‌ها رو یادمه. حتی اونهایی که جوابی براشون ننوشتم.

هنوز به خاطر دارم که مادرت سمنو دوست نداره و اشک‌های تو وقتی که به صدای من در «مرا ببخش» گوش می‌دادی یادم هست…
شماها زندگی من هستین. تمام زندگیم…

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۷

جاااان … من واقعا قبول دارم این حرفتون رو محمدرضای عزیز… واقعا بهش اعتقاد پیدا کردم. واقعا …

آوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۳

خدایا باورم نمیشه از خوندن این نکات جزئی که یادتونه،نمیدونم چطور دارم کامنت میذارم.خیلی خیلی ممنون از تمام این حسهای خوب زندگی که به ما میدید

نرگس آزادی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۰

منم از خوندنشون احساساتی شدم
خدایا شکرت

سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۵

زنده باشی محمدرضا جونم زنده باشی مرد مهربون
تو به ما زندگی کردنو یاد میدی محبت کردنو دوست داشتنو… خب حالا من با این بغض چیکار کنم…

مريم .ر دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۱

آشنائي با محمدرضا از نعمتهاي خداست كه بايد قدرش رو خوب بدونيم و بارها و بارها شكر كنيم .

آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۴۱

آره مریم جان. منم خدا رو شکر میکنم از اینکه ایشون رو داریم. 🙂 خدایا شکرت هزارتا

نرگس آزادی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۸

توهم تمام زندگی ما هستی محمد رضای عزیزم همه ی چیزی که از زندگی میخوایم

ستایش مطهر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۲

کل صفحه من ریخته به هم. کامنت ها رو پس و پیش می بینم. چه خبره؟ مال من فقط اینطوریه آیا؟؟؟

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۱

ستايش جان سايت يه كم مشكل داره انگار. صفحه ي من كمي ارور ميده ولي بهم ريخته نيست.

پاسخ
شیوا مژدهی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۱

سلام محمدرضا جان . چه مهمونی گرم و باصفایی…من واقعا از خواندن کامنت ها لذت می برم و ترجیح می دهم ساکت گوشه ای بنشینم و کامنت های دوستان عزیز رو دنبال کنم. واقعا مفید و آموزنده هستند.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

شیوای عزیزم. همیشه از اینکه در کنار من هستی و کمک می‌کنی تا بتونیم برای بقیه در حد توانمندی‌ها و محدودیت‌هامون، کارهایی انجام بدیم، احساس غرور می‌کنم.

ممنونم ازت. 🙂

پاسخ
شیوا مژدهی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۹

محمدرضا جان. تو بزرگواری و من هم به بودن در کنار تو و شاگردی تو افتخار می کنم. به امید اجرای تمام برنامه های ارزشمندت…

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۰

شیوا جان دستات پر از طلا از کار و تلاش روزانه…

پاسخ
شیوا مژدهی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۴

طاهره جووون. عزیزم ممنونم از تو به خاطر کامنت زیبات و حضور گرمت

پاسخ
faeq دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۷

وای آقای شعبانعلی چرا نگفتین دارین میاین گرگان؟چه فرصتی رو از دست دادم …الان خیلی اعصابم خورده چیکار کنم؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۹

فرصتی از دست نرفته. من همیشه سر می‌زنم اینور اونور.

راستش اونقدر تراکم کارها زیاد بود که تقریباً چند شبانه روز نخوابیدیم و اگر دقت کرده باشی سه چهار روز حتی سایت هم آپدیت نشد.

البته در استان تبلیغات محیطی و روزنامه‌ای و تلویزیونی بود اما احتمالاً تو هم مثل منی که از این نوع رسانه‌ها استفاده نمی‌کنم.

پاسخ
faeq دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۰

یکی از افتخارات زندگیم خواهد بود روزی که بتونم شما رو از نزدیک ببینم و رودررو چند کلمه ای باهاتون صحبت کنم.خیلی دوس داشتم منم جز یکی از اون بچه های تیمتون بودم که شما کنارشونی هر چندکه میدونم کاراتون به شدت سنگین و سخته.
اگه اجازه بدین همیشه شاگردتون خواهم موند.دوستون دارم.فائقه

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۲

فائقه‌ی عزیز. دیدن ما کاری نداره. اگر من و بچه‌ها به شهرتون بیایم که حله و اگر نه هر زمان اینجا بودی بگو تا قرار بگذاریم و پیش ما بیای…

پاسخ
نرگس آزادی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۴

محمدرضا چرا پارتی بازی میکنی خب یه سرم بیا پیش ما یزد…..

آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۴۴

و همینطور هم پیش ما چالوس…استاد عزیزم! اگه یه وقت چالوس و یا حتی شهرهای شمالی کاری داشتید خوشحال میشم در خدمتتون باشم.:)

آوا دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۱

اگه منظورتون چند روز پیشه من متوجه شدم مرتبا سر میزدم فکر میکردم شاید برنامه سفر از جهنم دارید و تمام وسایل ارتباطیتونو قطع کردید که هیچ خبری از کامنتهای جدید نیست

پاسخ
آوا دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۴

اگه منظورتون چند روز پیشه من متوجه شدم مرتبا سر میزدم فکر میکردم شاید برنامه سفر از جهنم دارید و تمام وسایل ارتباطیتونو قطع کردید که هیچ خبری از کامنتهای جدید نیست.تازه اون زمان بود که متوجه شدم تو این چند ماه آشناییم چقدر دلبسته این قبیله مجازی شدم

پاسخ
شاگرد کوچک تو دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۳

محمد رضا سلام، امیدوارم پس از گفتگوهای دشوار!!! اینجا بتوانی باری سبک کنی ( :

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

سلام رفیق!
من متاسفانه متوجه شوخی شما نشدم در نهایت.
از این لحاظ سوال کردم کرد هستی که لحن نوشتارت_”مث شرفم می مانه”_ مث لهجه دوستان “کرد”م بود…
تذکرتونم درمورد احترام به قومیت ها کاملا بجا بود برای افرادی که این مهم رو انجام نمیدن.

پاسخ
شاگرد کوچک تو دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۹

سلام پسر کارخانه دار!!!
تو تا حالا کجا بودی؟ تو هم از این چراغ خاموشائی؟ که الان داره نور بالا میزنه ( :

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۹

سلام به همه ي دوستان عزيزم. من دير رسيدم، الان استرس گرفتم كه وقت نكنم همه ي كامنتارو بخونم.

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۰

از یه جا شروع کن مریم جان…. بعداً بقیه کامنت ها رو میخونی سر فرصت…

پاسخ
مرضیه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۸

سلام.
خوب من حدود یک هفته هست که بعد از چند سال آمدم ایران. قبلا هم یک بار گفته بودم در این سایت که به نظرم نوشته های محمدرضا شعبانعلی خیلی امیدبخش هست برای کسانی که به دلیل سرخوردگی های مختلف از ایران رفتند. برای اینکه ببینند میشه کار کرد و گزینه ی برگشت به ایران براشون روی میز بمونه همچنان. ولی در همین یک هفته برگشت با مشاهدات محدودم در حوزه ی امور اداری- در سطح شهر و حتی خانوادگی، باز بار منفی قبلی از فرهنگ ایرانی برام تداعی شده. فرهنگی که اسمش رو گذاشتم فرهنگ خودآزاری و دیگرآزاری رو پررنگ تر دیدم و خود نبودن به خاطر گرفتن تایید دیگران… مسلم هست که دید من نمیتونه دید جامعی باشه اون هم در شمان محدودی که اینجا هستم اما برای یک دانش آموخته کشور دیگری که امکان اقامت در آنجا رو هم داره و از طرفی دغدغه ی آموزش (نه از نوع فیزیک و شیمی بهتره بگیم چیزی در اشل تفکر سیستمی و آموزش) الان واقعا برام سواله که کجا میشه مفیدتر بود… و به ایران موندن و تاصیر منفی محیط بر فردیت خودم حتی بیشتر و بیشتر مشکوک شدم… (درد دل دوستانه میشه حسابش کرد این کامنت رو چون آلودگی هوای امروز بر ذهنم اثر گذاشته درست نمیتونم طرح مساله کنم. آنالیز که هیچ:دی)

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۴

مرضیه. جایی که خرابه، فرصت آباد کردن هم بیشتره.
اما اعصاب پولادین هم می‌خواد.

خصوصاً وقت گذاشتن برای جامعه‌ای که آنقدر در مورد خودش و دیگران بی رحم بوده که امروز، هر کمکی رو به دیده‌ی تردید نگاه می‌کنه…

پاسخ
فوژان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۵

محمد رضای عزیز سلام، شبت به خیر…
مرضیه نازنین ، ببخش خودم را وارد صحبت شما کردم ولی چون این موضوع دغدغه این روزهای منه ، خواستم از شرایط خودم بگم .یک دختر ته تغاری را در نظر بگیرین که خودش مانده و پدر و مادرش و یک وابستگی عمیق از آن طرف پذیرش از دانشگاه و امکان ادامه تحصیل و زندگی خارج از چارچوب های همیشگی…
اینجاست آن دشواری انتخاب، خودخواه باشم و بروم یا رویاهام را به بهای آرامش خانواده ام بفروشم؟
نمیگویم اگر بمانم می توانم دنیای خیلی ها را عوض کنم ، کاشکی می شد، زورم می رسید ولی وقتی یاد چهره پدرم می افتم که 4 سال پیش نگران سرکوچه منتظرم بود فکر می کنم اگر نباشم چی به سر آنها می آید. از نظر من دوری با مرگ هیچ فرقی نداره .دیشب یکی از بچه ها حرف خوبی زد. می گفت چرا جائی برویم که نیازی به تلاش ما برای بهتر کردنش وجود نداره.مرضیه جان باید بشینیم و منصفانه و حتی کمی خودخواهانه بهای تمام آنچه را که به دست می آوریم و از دست می دهیم را حساب کنیم. به قول محمد رضا سر این میز قمار یا خوب بازی می کنیم و یک چیزائی هر چند اندک می بریم یا همه چیز زندگیمان را می گذاریم رو میز و همه را میبازیم .

پاسخ
فاطمه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۷

خداوندا
آنان که به من بدی کردند سکوت را به من آموختند
آنان که از من انتقاد کردند راه درست زیستن را به من آموختند
آنان که مرا تحقیر کردند صبر و تحمل را به من آموختند
آنان که به من خوبی کردند انسانیت را به من آموختند
پس ای مهربانم
به همه آنهایی که در رشد من سهمی داشتند خیر دنیا و آخرت را عطا فرما.

پاسخ
نرگس آزادی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۵

خیلی قشنگ بود فاطمه جانم لذت بردم از خوندنش
آآآآآآآآآآمین

پاسخ
حمید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۷

سلام محمدرضای عزیز و دیگر دوستان گرامی

من اولین بار با شما تو دوره 1 روزه مذاکره در روز 15 اسفند 91 آشنا شدم و قبل از اون هم سمینار مذاکره ی دکتر حیدری رو رفته بودم و معتقد بودم وقتی میشه مذاکره رو از پدر این علم آموخت نباید دنبال بقیه ی افراد تو این حوزه رفت 🙂 ولی خب شرایطی پیش اومد که اون دوره رو اومدم و خیلی خیلی خیلی راضیم که اومدم و با شما و نوع تفکر و نوشته هات آشنا شدم و از اون به بعد پیگیر نوشته ها و دغدغه هات هستم و به دوستان هم معرفی می کنم شما رو.
خلاصه خواستم بگم ما هم اگرچه اکثر اوقات خاموش ولی پیگیریم و خوشحال و راصی از خوندن نوشته هات.
آرزوی شادکامی و سلامت براتون دارم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۸

حمید عزیز.

من اگر امروز در اینجا دارم تلاش‌هایی در حد خودم (به تعبیر دکتر حیدری به عنوان سرباز مذاکره!) انجام می‌دم به دلیل آموزش‌ها و لطف و حمایت بی‌دریغ دکتر حیدری است. انسان بزرگی که به تعبیری که قبلاً نوشتم منش مذاکره رو بیشتر از دانش مذاکره (که در اون هم سرآمد هستند)‌دارند.

امیدوارم چند دهه بعد ما بتونیم ادعا کنیم که شاگردان خوبی برای ایشون و سایر بزرگان کشورمون بوده‌ایم…

پاسخ
حمید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۹

بله البته که دکتر حیدری بسیار بسیار انسان بزرگ و استادی معتبر در زمینه ی مذاکره هستند و بسیار هم دوست داشتنی و قابل احترام که باید به خاطر بودنش شکر گفت و آرزوی سلامتش را داشت، ولی خواستم بگم همون طور که خود ایشون هم گفتن استادانی چون شما نیز هستند که در این حوزه می توان به وجودشون و شاگردیشون افتخار کرد و از آن ها بیش تر آموخت و در مسیر رشد و توسعه شخصی گام برداشت.
ممنونم از شما که احترام استادتون رو خیلی خیلی زیاد دارین و رسم شاگردی رو به جا میارین.
ممنون که هستین و چیزایی زیادی به ما می آموزین.

پاسخ
مهدی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۷

سلام به معلم مهربونم و همه اهالی این خونه مجازی
ممنونم از همه شماهایی که اطلاعات و تجربیاتتون رو به اشتراک میذارین تا من با درس گرفتن از اونا بهتر وقتم رو مدیریت کنم
میخوام فرصت رو غنیمت بدونم و یکی از دغدغه هام رو مطرح کنم
من تازه لیسانسم رو توی رشته مهندسی عمران-نقشه برداری گرفتم(بعنوان شاگرد اول + تجربه های پروژه ای ) و می خوام فوق لیسانس هم توی گرایشی که بهش علاقه دارم بخونم البته با یه فاصله زمانی 5 ساله.
مساله ام اینکه ظرفیت خیلی کمه و من هم علاقه ای به سایر گرایش ها ندارم و فکر می کنم اگر 8 ماه وقت بذارم و قبول نشم فرصت زیادی رو از دست می دم در ثانی علیرغم علاقه ای که به این رشته دارم دوست ندارم وقتم رو با تست ها و مطالب کنکوری که هیچ فایده ای در عمل نداره هدر بدم!
ممنون میشم اگه راهنماییم کنی

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۵

من باور نمی‌کنم گزینه‌ی خیلی خاصی وجود داشته باشه.
اگر من باشم که اساساً ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی مهندسی رو منطقی نمی‌دونم چون مزیت رقابتی قابل توجه ایجاد نمی‌کنه.

همیشه احساسم این بوده که در شرایط امروز اقتصادی و محیط کسب و کار ایران، ادامه تحصیل در رشته‌ی متفاوت با مقطع قبلی، می‌تونه بیشتر تمایز ایجاد کنه.

اما پیشنهادم اینه که اگر هم برای کنکور می‌خونی تمام وقتت رو به این کار اختصاص نده و بخشی از روزت رو به کارهای دیگه بگذرون تا:

۱) کارایی ذهنی‌ات افزایش پیدا کنه و شانس موفقیت تو بیشتر شه
۲) اگر خدای نکرده نتیجه خوب نبود، احساس نکنی ۸ ماه از بهترین ماههای زندگیت رو باختی…

پاسخ
نرگس آزادی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۶

محمدرضا جان جوابت حسابی به دلم نشست

پاسخ
مهدی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۹

متشکرم بابت راهنمایت محمدرضای عزیز
اما این اصطلاح “مزیت رقابتی” از دیشب ذهنمو به خودش مشغول کرده میشه بیشتر برام توضیح بدی؟
من اساس تفکرم بر اینه که آدم توی یه رشته ای باید حرفه ای بشه و به قول خودت جزء 10% اول اون رشته قرار بگیره ولی حالا این جوابت یه پارادوکس ذهنی برام ایجاد کرده!
مخلصیم معلم عزیز

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۴:۵۶

من تعارض «مزیت رقابتی» و «۱۰ درصد برتر» بودن را نمی‌فهمم. میشه بیشتر توضیح بدی مهدی جان؟

پاسخ
فوژان دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۷:۲۲

ببخشید فضولی می کنم!
مهدی جان فکر می کنم با داشتن مزیت رقابتی بهتر می توانی جزو 10 درصد برتر باشی. یعنی اگر مزیتی نسبت به دیگران نداشته باشی قطعاً جزو 90% باقیمانده ای…

مهدی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۷:۴۵

محمدرضای عزیز
برداشت من از جواب شما این بود که ” ادامه تحصیل در رشته‌ی متفاوت با مقطع قبلی، می‌تونه بیشتر تمایز ایجاد کنه یا به عبارتی باعث «مزیت رقابتی» بشه ” ولی من نظرم اینکه ” اگر توی همون رشته کارشناسی ادامه تحصیل بدمه که می تونم جزء اون «10% برتر » برتر باشم و با تغییر گرایش توی مقطع ارشد موافق نیستم”
خیلی دوست دارم نظر شما رو هم درباره ی این نوع نگاه بدونم

مجیبه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۶

سلاااام
از دیشب تو این قبیله یه اتمسفر خوبتر حس میکنم…. خییییلی خوبه… 😉 راستی محمدرضا از اینکه منو با دکتر شیری و همه ی دوستای خوب دیگه آشنا کردی واقعا ممنونم… ایشالا امکان دیدار حضوری هم مهیا بشه، خوشحال میشم یه سر به جنوب هم بزنین 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۲

کدوم شهر جنوبی مجیبه؟ من زیاد جنوب سر ميزنم…

پاسخ
شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۱

محمدرضای عزیز .. انشاا.. اصفهان هم تشریف آوردین، ما درخدمتیم. 🙂

پاسخ
مجیبه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۶

بندرعباس! جدا؟؟؟ دیدنتون برام یه آرزو شده!! پس ایشالاااا که بر آورده میشه 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

آره مجیبه. من پارسال دو سه بار بندر عباس اومدم. این بار بخوام بیام تو سایت اعلام می‌کنم که تو و بقیه بچه‌ها رو ببینم.

پاسخ
مجیبه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۵

ممنون استاد! با کلی هیجان مشتاق دیدار…

پاسخ
محمد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۶

محمدرضا توی یکی از فایلهای صوتی گفتی که من نمیتونم به کسی دستور بدم .این یه نقطه ضعفه ؟یا اینکه جزئی از شخصیت یه نفر میتونه باشه؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۱

یک ویژگی شخصیتیه.

وقتی می‌گی ویژگی شخصیتی. یعنی می‌تونی رفتاری متفاوت با اون ویژگی داشته باشی اما فشار و تنش بیشتری رو باید تحمل کنی…

پاسخ
Mina دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۴

سلام به همگی.
من نمیدونم چرا همیشه تو تجربه های اولم گیر میکنم .تجربه اول کاری ، اولین تجربه جدی عاطفی، با وجودی که قدرت ریسک دارم ولی از نظرم هیچ مشکلی نیست که را ه حل نداشته باشه فقط مرگه که نمیشه کاری واسش کرد.گاهی فکر می کنم چقدر سخت جونم ، همیشه که نباید موند و همه چیز رو درست کرد ، گاهی باید رفت و تجربه های جدید کرد . لطفا منو هم ببینید و کمکم کنید مردیم از دیده نشدن 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۶

مینای عزیزم. دارم می‌بینمت. خیلی خوب!!

اما خوب دیدن که کافی نیست. قصه‌ی کامل تر رو یا اینجا یا به صورت ایمیل به من بگو که بشینیم با هم فکر کنیم راجع بهش…

پاسخ
آرش ایرانی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۲

من از شبهای سالهای زندگی، یلدا شب حساب و کتاب زندگیم بوده است. حتی یلداهای عمرم از شبهای عید هم روشنتر تو ذهنم مونده. شابد دلیل اش این باشد که این موقع سال من از خانواده دور بوده ام و همین تنهایی باعث شده که فرصت بیشتری برای اندیشیدن داشته باشم و همین اندیشیدن این شب هارو تو ذهنم ماندگار کرد. هر چله که امسال بیست و هشتمینش خواهد بود، با خود می اندیشم که چه تغییراتی نسبت به سالهای پیشین داشته ام، چقدر بر من افزوده شده و چقدر کاسته. یلدای کنکور اول، کنکور دوم، و آزمون سوم، همه روشن در ذهنم مانده. یلدایی که سخت مردد بودم که به نهادی بپیوندم که بهش اعتقاد نداشتم و یا به تحصیل، با تمام ابهام سرانجامش، ادامه دهم، یلدایی که میان یار و تحصیل،دومی را انتخاب کردم. یلدایی ……….. . اما با تمام این تردیدها و ابهامات، هیچ احساس پشیمانی از انتخاب های خود ندارم. انتخاب مسئولیت آدمی است، مسئولیتی که خدا از تمام مخلوقات تنها برگردن انسان آویخت، و انتخاب خوب هنر آدمی است؛ هنری که برای بدست آوردنش باید همت، دانش و شجاعت داشت……….
اینک نیز میان دو انتخاب مانده ام، انتخاب محل اشتغال. فردا از یکی خواهم گذشت.
یلدایتان مبارک
29/09/92

پاورقی: این نوشته را بعد از ظهر جمعه نوشته بودم و به گمان خود ارسال کرده بودم. اما امشب که به سایت نگریستم دیدم نیست و گمانی نماند که به دلیلی ارسال من به مقصد نرسیده و اینک با تاخیر می فرستم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۹

آرش عزیزم.

در حال تغییر هاست سایت بودیم. فکر کنم دقیقاً به همون موقع خورده.

به هر حال امیدوارم مستقل از اینکه چه انتخابی انجام می‌دی و نتیجه‌اش چیه، «حس‌ات» به انتخابی که انجام می‌دی همیشه خوب باشه…

پاسخ
هیوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۲

محمدرضا، یه درخواست عجیب دارم.
میشه یه عکس از کتابخونه ت بگیری بذاری توی سایت؟ طوری که عنوان کتابها مشخص باشه

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۲

میشه هیوا جان. الان خیلی سرم شلوغه. فردا این کار رو می‌کنم…

پاسخ
شاگرد کوچک تو دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۶

درسته که این یک اثر هنریه!!! ولی بهتر نیست لیست کتابها را بدهی…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۰

من ۹۰۰۰ جلد کتاب دارم.
برای لیستش باید یک کارمند استخدام کنم دوست من…

پاسخ
هیوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۳

9000 جلد کتاب کاغذی ؟؟

محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

آره. دیجیتال که خیلی بیشتره…

mehdi دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

khoda ziad kone :))))

هیوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۶

کاش یه کارمند صلواتی استخدام میکردی(من :D). حاضرم 100% پولی که دارم رو بهت بدم که بذاری این لیست رو برات تهیه کنم. ولی میدونم شدنی نیست…

هیوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۴

توضیح تکمیلی : منظورم از دادن پول ممکنه باعث سو تفاهم بشه اما خواستم به صورت طنز (در مقابل بحث استخدام کارمند) بکارش ببرم که نشد 😉

طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۳۶

من حاضرم این مهم را به عهده بگیرم محمدرضا…

هیوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۶

عالیه. مرسی. عجله ندارم ولی خیلی وقته میخام مطرح کنم.اگه فراموش کردی یادآوری میکنم 🙂

پاسخ
نرگس آزادی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۸

منم منتظرشم

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۲

سلام
موضوع : خاطره / مذاکره
من حدود 6 ماه هست با محمدرضا آشنا شدم و در کلاس مذاکره با شیطان و مذاکره دشوار شاگردش بوده و هستم و همچنین هر روز به سایت سر میزنم نوشته هاشو میخونم و فایلهای صوتی رو گوش میدم خاطره ای که میخوام تعریف کنم مذاکره من با مدیرم در مورد افزایش حقوقم هستش . یه روز بعد کلاس مذاکره پیش محمدرضا رفتم شرایم رو توضیح دادم که تو یه شرکت سرمایه گذاری رئیس حسابداریم و این شرکت تو زیر مجموعه کسی رو ندارن جای من بزارن و همیشه تو این 5 ساله که در این شرکت کار کردم بحث مدیرم این بوده که ما تورو پرورش دادیم و میخوایم تو سطوح بالاتر از تو تو مجموعه استفاده کنیم و از این حرفا ، گفتم محمدرضا نظرت چیه من مذاکره رو تو چه سمتی ببرم واسه افزایش حقوقم که بتونم حداکثر استفاده رو ببرم (خوب یه سری چیزا از سر کلاس یاد گرفته بودم که نباید بگم هزینه هام زیادن و نیاز دارم به اینکه حقوقم بره بالاتر) محمدرضا یکم فکر کرد گفت ” نه تو از این روش که سر کلاس گفتم نرو تو از این در وارد شو که من میخواستم تو این شرکت بازنشسته بشم و انگیزه سابق ندارم و نمیدونم دلیلش چیه ”
منم طبق همین متد رفتم جلو و با مدیرم حرف زدم ، مدیرمم برگشت یه نگاه کرد و گفت والا حسین زاده جان دروغ چرا حسابای شرکتم که زیر دست خودته فکر اینکه اینجا بازنشسته بشی حقیقتا بیهودست چون من دوست دارم دارم این حرفارو بهت میزنم ، یه روزی ما فکرمون این بود تو پرورش پیدا کنی که خدارو شکر تو این چند سال رشد پیدا کردی و از اینجا به بعد دیگه میل خودته اینجا بمونی یا بری جای دیگه که پیشرفت کنی
نتیجه : دوستان من با حقوق الانم هم احساس بدی ندارم ، دارم فکر میکنم میبینم اینا هم بنده خداها بهم کمک کردن چرا باید الان تنهاشون بذارم 😉
ولی محمدرضا جان یکم متدتو بابت مذاکره افزایش حقوق تغییر بده 🙂

پاسخ
سمیه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۵

سجاااد سلام…
بالاخره..تو خاطره ای که میخواستی بگی رو… گفتی…..;)

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۶

سلام سمیه جان والا خاطره اگه بشه اسمشو گذاشت
آخه تازه اتفاق افتاده یه هفتهه ازش نگذشته

پاسخ
سمیه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۹

فکر کنم یکی از دشوارترین گفتگوها..همین گفتگو برای افزایش حقوق باشه…

پاسخ
نرگس آزادی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۰

آره سمیه جان باهات موافقم

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۳

سجاد قضیه تغییر شغل چی؟ منتفی شد؟

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۴

نه تو فکرش هستم ولی نمیخوام عجله کنم فعلا میخوام کج دارو مریز سر کنم تا یه جای خوب گیرم بیاد

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۵

کار بسیار نکویی میکنی سجاد… هر چند که فکر کنم خودت اینجا رو دوست داری و میخوای اینجا اوضاع مساعد بشه و مطمئنم بهترین شرایط جور میشه برات!

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۵

نه میخوام ببینم میشه شرایط بهتری نسبت به جاهایه دیگه جور کرد یا نه چون اینجا یه سری آزادیه عمل دارم و میتونم کرای دیگه که جاهای دیگه دارم رو هم هماهنگ کنم اگه یکم دوست دارم بمونم فقط و فقط واسه همینه وگرنه چیز خاصی واسم نداره

سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۶

بعدشم سمیه خانوم امیدوار بود من آقای دلسوز بودم 🙂

طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۳۹

در هر حال من هم امیدوارم و میدونم که یه اتفاق خوب برای تو میوفته! یادت نره که شاید اتفاقات تو لحظه حالمونو بد کنن اما همه میوه های خوب دارن برامون در نهایت امر و ماجرا….به این ایمان دارم! اگر قرار باشه بری میری یه جای بهتر با حقوق و آزادی های بالاتر، اگر نه همینجا برات این موقعیت پیش میاد!

سجاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۹

ممنون طاهره جان بابت این کمنت قشنگت
البته خودم ایمان دارم این تاخیراتی که ما تو تصمیماتمون داریم حتما به صلاحمون بوده

mehdi دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۶

modiretoon kheili ba tajrobe o kar koshtas fek konam,asan shayad shayestegie lazemo baraye afzayeshe hoghoogh nadashti, shayad vaghean poool nadashtan , shayad hoghoghe alanet tooye orfe in kar kafi v ziad bude, shayad ag hoghoogheto ezafe mikardan tavaghoate baghie bala miraft v baraye sazman moshkel pish miooomad, :)))))

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۲

نه مهدی جان من صورتهای مالی تلفیقی این شرکت رو ذر میارم و تو مجموعه خودمون و شرکتهای زیرگروهمون کسی نیست که بتونه این کارو انجام بده و حقوق من از سطح کل رئیس حسابداریهای شرکتهای گروه کمتره

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

حالا خارج از بحث طنزش محمدرضا من چه جوری میتونم این مذاکره رو ببرم سر میز و افزایش حقوق

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۲

بهم تا فردا مهلت بده روش فکر کنم سجاد. الان خیلی مغزم خسته‌است و اصلاً دلم نمیاد جواب سرسری بدم.

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۰

مرسی که وقت ارزشمندتو واسه این کار میذاری

پاسخ
شاگرد کوچک تو دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۵

سجاد تو محشری به خدا…
چرا حرفهای محمد رضا را درست گوش نمی دی. عزیز دلم اگر می خواهی بروی سر میز مذاکره حقوق ، حداقل یک جای دیگر را زیر سر داشته باش که مثل حالا طرف گفت خوش آمدی ( که 99% همینو میگن چون فکر نمی کنن ما امکان های دیگری داشته باشیم) تو هم با آرامش بگی خداحافظ خوش گذشت!!

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۲

شاگرد کوچک عزیز من اینجوریم نیست که جای دیگه رو زیر سرنداشته باشم ولی جای تاپی نیست که بخوام شرایطشون رو قبول کنم

پاسخ
سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۱

محمدرضا جان من میپرسم اگه فک میکنید الان سوال پرسیدنم ناقصه بهم بگید اصلاحش کنم
با آدمی که درگیری ایجاد میکنه و آسیب شدید روحی می زنه و بعدش انگار نه انگار اتفاقی و افتاده انتظار داره همه چی عادی باشه چطور باید برخورد کرد؟!!

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۶

اکثر ماها همین رفتار رو داریم سپید.

من اساساً در ارتباطات و مذاکره بیشتر از اینکه برای طرف مقابل سهم قايل باشم برای خودم سهم قائلم.
به عبارتی باور نمی‌کنم اون فرد رو بشه تغییر داد. اما تلاش می‌کنم حساسیت خودم رو کنترل کنم و آسیب‌های خودم رو کاهش بدم و به حداقل برسونم…

پاسخ
سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۴

مرسی جوابمو دادی کم کم داشتم احساس میکردم روحم البته قبل شما طاهره جان منو ازین توهم نجات دادن :))
ولی جدای از شوخی یادمه یه زمانی گفته بودی مطلبی خواهی نوشت برای حفظ فاصله احساسی با مسائل خونوادگی.خیلی مشتاقم که بخونمش.ولی قبول داری وقتی که عملن از یه گوشه بلندت میکنن و میذارنت وسط ماجرا دیگه این دست تو نیست که خودتو درگیر کنی یا نه و ناخواسته آسیب میبینی؟!؟

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۴۰

عزیزم شما بسیار هم حضورت ملموسه…

پاسخ
عسل دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۹

سلااام
من فقط اومدم سلام کنم برم
دیروز خاموش همه ی کامنت ها رو خوندم ولی نمیدونم چرا کامنت نتونستم بذارم امروز گفتم حداقل سلام کنم بعد خاموش شم 😛
امیدوارم همه زمستون خوبی داشته باشین 🙂 و پاییزو هم خوب تموم کرده باشین 😀

پاسخ
سمیه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۴

عسل جان..سلام..خیلی خیلی خوش اومدی…چرا خاموش؟خوشحال میشیم قصه و یا تجربیات و خاطرات تو رو هم با موضوع مذاکره و یا ارتباطات بشنویم…

پاسخ
عسل دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۸

سلام سمیه جان 🙂 ممنون عزیزم
حقیقت اینه که تجربه ی کاری ای تقریبا ندارم و به خاطر شرایطم هم آدم اجتماعی نبودم تا الان؛ به همین دلیل خاطره و تجربه ای ندارم که بخوام تعریف کنم
برای همین از صحبت ها و خاطره های بقیه ی دوستان استفاده میکنم 🙂

پاسخ
مریم ز دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۷

سلام دوباره
دیشب فرصت نکردم تشکر کنم از شما بابت مهمونی
الان تشکر میکنم
راستش خیلی حسرت میخورم که نمی تونم کلاس مذاکره ی حرفه ای رو بیام 🙁
یک جلسه اومدم؛ اما رفت و آمد از شمال به تهران توی زمستون واقعا سخت و نشدنیه برام.
امیدوارم که دفعه ی بعد رو از دست ندم و بتونم شرکت کنم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۱

مریم عزیز. داریم سیستم آموزش آنلاین از راه دور رو به صورت حرفه‌ای (نه فقط در قالب چند فایل صوتی و اسلاید) راه‌اندازی می‌کنیم. امیدوارم تا شروع ۹۳ این اتفاق بیفته و تو دانشجوی آنلاین من بشی و وقتی تهران می‌آی برای دیدن و گپ زدن و چای خوردن با هم باشه 🙂

پاسخ
هیوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۴

چقدر عالی میشه

پاسخ
مریم ز دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۴

خبر خیلی خوبیه. 🙂
باید بگم همون یک جلسه ی کلاستون هم خیلی خوب بود؛ عالی بود در واقع. 🙂
امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید

پاسخ
مجیبه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۸

خیلی خوب میشه! اتفاقا داشتم الان غصه ی اینو میخوردم که چه حیف بخاطر بعد مسافت نمیتونم تو کلاسات باشم… اگه بشه چی میشه!!!

پاسخ
حمید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۱

وای که اگه بشه چی میشه :-))

پاسخ
نرگس آزادی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۹

منم محمدرضا یزدم به عنوان شاگردکوچیکت قبولم میکنی؟
قول میدم شیطنت نکنم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۹

نرگس عزیز. این چه حرفیه. من که شغلم رو گفتم. آبدارچی این خونه‌ی مجازیم. نه با تواضع. بلکه با غرور و افتخار!

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

بي صبرانه منتظريم محمدرضا كه اين كار عملي بشه.

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۵

سلام به شما
خانوم ما شرمنده شما شدیم… 🙂 بابت استخدام اون دوستمون (شاگرد کوچیک تو)

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

استخدام نکردین اون بنده خدا رو؟ اونهمه دیشب Present کرد خودشو…

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۸

آره طاهره. ما موقع رفتن خيلي سفارش كرديم ولي ظاهرا دوست كارخانه دار ما توجه نكردن 🙂

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۶

ای بابا ! 🙂

شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۷

درووووود به رئیس محترم قبیله مجازی و هم قبیله های عزییزم. من بعدا میام، باشه؟ خوش بگذره بهتوون 🙂

پاسخ
نرگس آزادی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

منتظرتم شهرزاد عزیزم

پاسخ
شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۲

نرگس عزیزم ممنون بابت پیام پر مهر دیشبت. من الان متوجه اش شدم. 🙂

پاسخ
عاطفه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۶

موضوع :نظر خواهی
حوزه:ارتباطات کاری
سلام بر همه ی دوستان
ایشااله که شب خوب و خوشی داشته باشید راستش یه پیشنهادی بهم شده که دودلم انجام بدم یا نه یکی از استادام ازم خواسته که یه کتابچه ی index و راهنما برای یکی از کتاب های طب سنتی بنویسم اگر چه این کتاب قراره به اسم خودم چاپ بشه ولی خیلی حس خوبی نسبت بهش ندارم شاید متهم بشم به بد بینی ولی… راستش یاد حرف استاد افتادم که می گفت مردم ایران همیشه دنبال اینن ببینن که اگر کسی کاری کرد سود خودش توش چی بوده!!!! نمی دونم اینم از همون فکر هاست یا یه جور احتیاط راستش فکر میکنم از من خواسته این کارو انجاک بدم برای این که کار خودش برای دادن مقاله راحت بشه به نظر شما من چی کار کنم اینکارو انجام بدم یا نه شما بودید چیکار می کردید؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۴

عاطفه‌ی عزیز.

من اگر بودم به استادم می‌گفتم که خیلی دوست دارم این کار رو انجام بدم اما حس‌ام به اینکه شما اینقدر زحمت می‌کشید و من رو راهنمایی می‌کنید و در نهایت من هستم که از اسم و رسم این کار استفاده می‌کنم، خوب نیست.

نمی‌دونم با حس بدم چه کار کنم…

فکر می‌کنم بتونی از استادت جواب خوبی بگیری.
یا میگه من فکر پیشرفت علم هستم… (که این یعنی براش کار نکن وگرنه بدبخت می‌شی!)
یا میگه خوب من هم اسم خودم رو کنار اسم تو روی کتاب می‌زنم.
یا میگه من از کنارش مقاله در میارم و … (که در دو مورد آخر می تونی با خیال راحت باهاش کار کنی!!)

پاسخ
عاطفه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۸

ممنون از پیشنهادتون امتحانش می کنم.

پاسخ
عارفه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۲

چرا اگه گفت پیشرفت علم نباید باهاش کارکنه بدبخت میشه؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۲

چون این نمی‌تونه انگیزه‌ی شماره‌ی اول یک استاد باشه. اگر بود دانشگاه نمی‌موند و می‌رفت به پیشرفت علم کمک می‌کرد…

پاسخ
مریم دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۶

سلام محمدرضای عزیز
امسال برای من خیلی سال خوبی بود از همه نظر . یکی از جنبه های خوبش این بود که دوستی مثل شما پیدا کردم 🙂
و این باعث افتخار منه .
در کل این آشنایی باعث رشد خوبی توی زندگی برام شده تا حالا . خیلی دوست دارم یه روزی من هم بتونم حتی اگه شده یه کار خیلی خیلی کوچیک برای تشکر از زحمات شما انجام بدم .
ممنون که هستید .

پی نوشت : من یه سوال بی ربط دارم . ببخشید که اینجا میپرسم . من دوست دارم وارد مباحث مربوط به بورس و سرمایه گذاری بشم . شما دوره ی آموزشی میشناسید که به من معرفی کنید ؟
مرسی

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۸

مریم عزیز.

ممنونم از لطفت. مطمئن باش که من هم بی اندازه شاد و مغرورم از داشتن دوستان خوبی مثل تو.

میشه جواب کوتاه سمبلی به پرسش مهم تو داد. اما دوست دارم جواب کامل درست و حسابی بنویسم. بهم یکی دو روز مهلت بده تا یک پست کامل راجع بهش بنویسم دوست من.

پاسخ
مریم دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۱

ممنون 🙂

پاسخ
shirin دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۶

خیلی خوب میشه اگر راجع به بورس بنویسید 🙂

پاسخ
سهيلا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۵

سلام
مرسي كه هستي

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۰

سهیلا‌ی عزیز. منم از تو ممنونم که هستی و میای پیش من و بچه‌ها.

پاسخ
مرتضی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۳

سلام؛
دیشب که نبودم. امشب اومدم.
یاالله یاالله. اوهوم اوهوم. روسری ها رو سر کنید، چادرها رو به سر کنید، ما اومدیم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۹

نمی‌شه اینجا دور هم جمع بشیم و تو نباشی مرتضی…

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۲

منم اومدم… امشبم سلام…مهمونی دیشب که عالی بود… ببینیم امشب چه خبره…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۳

خوش اومدی طاهره. دوست خوب من. خوشحالم که امروز بعد از خستگی کلاس «گفتگوهای دشوار» هنوز حوصله بودن کنار من و سمیه و شیوا و بچه‌ها رو داری…

پاسخ
سمیه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۷

طاهره…سلام…چه طوری…؟تو این نیم ساعت که ندیدمت چه خبر؟:)

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۸

دوست جدید من! سلام…
هیچی… کلی ترافیک بود و سرما! خودت چه خبر؟
یهو یه آرامش خاصی گرفتم و به این نتیجه رسیدم که اتفاق بدی از بابت پروپوزالم نمیوفته اگه عجله هم نکنم! نمیدونم چرا یهو حسم اینجوری شد سمیه!

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۵

خوب خدارو شکر تا چهارشنبه هم که وقت داری ایشالا همه چی درست میشه

طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۰

نمیدونم سجاد…اما فوقش به چهارشنبه نمیرسم دیگه…یعنی مطمئنم که نمیرسم اما اینجوری هم فایده ای نداره که بخوام استرس بیخود بگیرم…

سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۹

آره قبول دارم شرایط خوبی نیست بخوای استرس داشته باشی ولی باید یکم به کارات سرعت بدی

طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۴۳

بله، بسیار چیزه خوبیه سرعت.. سعی میکنیم اما بی استرس و ناراحتی!

نرگس آزادی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۹

سلام سمیه جان خوشحالم که امشب میبینمت

پاسخ
سمیه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

سلام نرگس جان…امیدوارم یه روز از نزدیک ببینمت…

طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۲

محمدرضا باز فحش دادی؟ من سر کلاس انرژی گرفتم! واقعاً اون آدمی که وارد کلاس شد با اونی که باهات خداحافظی کرد یکی بود؟ من از بودن کنار شماها لذت بردم، مخصوصاً امشب که از حضور شیوا و سمیه هم بیشتر استفاده کردم و باهاشون بیشتر آشنا شدم و دوستای جدید پیدا کردم…
درضمن ببخشید اگه من با حال بدم Bored کردم شما و یا کس دیگه ای رو…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۱

طاهره.
اولاً دلیل حال بدت رو می‌فهمم. ما دیوار نیستیم. انسانیم و این باعث می‌شه نگرانی‌های یکدیگر رو بفهمیم.

ضمناً وقتی حوصله داری و سرحالی، هزاران نفر حاضرند در کنار تو باشند. ما دلخوشیم که دوست سرحال نبودن‌های تو هستیم و با همون شور و شوق، کنارت هستیم. شاد باشی یا غمگین. پیروز یا شکست خورده…

هر چند که می‌دونم تو همیشه شاد و پیروز هستی و می‌مونی…

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۹

منم میدونم که دوستانمو به درستی انتخاب میکنم محمدرضا… و افتخار میکنم که دوستتون باشم و در کنارتون، کمکتون و تکیه گاهتون….

سمیه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۱

طاهره…منم کلی امروز از دوستی با تو خوشحال شدم…مخصوصا با تخمینی که آخر شب زدی و بهم روحیه دادی;)

سجاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۱

سمیه کجا رفت ؟
چرا پیداش نیست؟

سمیه دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۴

سجااااد دلسوز من همین جا هستم…هی کامنت تو و طاهره رو گم میکنم..امیدوار..بین کامنت ها میگردم تا پیداتون کنم…

طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۴۴

منم هی گم میکنم… الان که همه رفتن اومدم از اول میخونم… انگار که یکی ندونه فکر میکنه من صاحب خونم!

پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۸

سلام طاهره خانوم
من شیرینی آوردم، ولی محمدرضا چون اولین نفر بود همشو یجا خورد! 🙂

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۶

ای وای من… محمدرضا! خوب صبر میکردی باهم میخوردیم…

سلام دوست جدید خامه فروش من… چه قدر خوب که شما امشب هم اینجایین…. واقعاً خوشحال شدم!

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۳

يعني شيريني تموم شد؟ پس ما كه دير رسيديم چي؟ 🙁

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

بله… مثل اینکه شیرینی بی شیرینی امشب… لااقل بیاین یه صحبت شیرین داشته باشیم…

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۶

البته كه صحبت شيرين بهتره طاهره جان ، ولي شيريني تر هم باشه كنارش بد نيست 🙂

سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۶

خب صحبت و خودت شروع کن طاهره

سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۹

پس شیرینی ما چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۳

سلام خسته نباشید همه دوستان
محمدرضا چرا تایید نکردی ؟

پاسخ
الهه.د دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۴

سلام عجب زمستونی شده شیراز خیلی سرده ماهم سرمایی…. امیدوارم زمستون قشنگی باشه برا همه دوستان. محمدرضا یه سوال داشتم من کلا مذاکره کننده جالبی نیستم حرف درست و توجیه منطقی واسه کارام خیلی دارم ( نظریه پرداز حوزه کاری و زندگی خودمم) اما تو صحبتام اول اینکه نمیتونم احساساتی نشم بعد هم اینکه صحبت طرف مقابل ( مافوق ،خواستگار و کلا کساییکه باهاشون درگیر مذاکراتم!!!) باعث گمراه شدنم میشه و سررشته حرف از دستم میره کتابی ، تمرینی دارید واسه ارتقا و حل این مشکل ؟ حالا ببخشید خیلی یلدایی نبود بهرحال چون میخوام یه تکونی به خودم بدم و زمستونه و شروع قشنگ زمستون هم با یلداست فرصتو مغتنم شمردم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۶

الهه این سوال می‌تونه پاسخ‌های زیادی داشته باشه.

فرض می‌کنم وقتی اینجا این مطلب رو نوشتی، ۳۰ – ۴۰ تا فایل صوتی سایت رو گوش دادی و کتاب فنون مذاکره و ۵۳ اصل تصمیم‌گیری من رو هم خوندی.

با این فرض، پیشنهادم اینه که Crucial Conversations رو بخونی. ترجمه‌ هم شده. اما یادم نیست کی ترجمه کرده. با یک جستجو در گوگل می‌تونی پیداش کنی.

پاسخ
الهه.د دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۶

ممنون از راهنماییات راستش خیلی نخونده از سایت دارم برنامه دارم واسه همشون . کنارتونم همچنان

پاسخ
نرگس آزادی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۳

سلام برمحمدرضای عزیزم وهمه دوستان
من امشب اومدم خونه آبجیم که بتونم با آرامش خاطر کنارتون باشم
صاحبخونه کجاست ؟خوبه؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۷

صاحب خونه که شماها هستید. اما مستخدم اینجاست در حال آب و جارو

پاسخ
نرگس آزادی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۸

سرورین شمااستاد خوشحالم که کنارتون هستم

پاسخ
ناهید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۸

الهییییییییییییی
! مستخدم چیه؟؟
آخه آدم انقد متواضع؟؟؟

پاسخ
روزبه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۳

سلام محمد رضا
از وسطای تابستون تقریبا هر روز به شما سرکی میزنم. طرز فکرتو تو بسیاری از مسائل قبول دارم و در کل حس خوبی ازت می گیرم. یه اعتراف بکنم؛ من پارسال که دانشجو بودم به دوتا آقای کارمند حدودا 40 50 ساله تو نوشتن پایان نامه شون کمک کردم و پول خوبی هم گیرم اومد. راستش اون موقع حس خوبی داشتم چرا؟ چون هم کلی چیز یاد گرفتم هم اینکه خرج زندگیمو چند ماهی جور کرده بودم. چند صباحی از اون جریان گذشت تا اینکه یه مطلب نوشتی در این مورد و توی پاراگراف آخر این کارو با یه صنف خاص از کسبه مقایسه کرده بودی. نمی خوام بگم تمثیلی که زدی درست بوده یا اشتباه! اما از دید تو که به قضیه نگاه کردم بهت حق دادم اون لحظه. تاثیری که روی من گذاشت این بود که حداقل دیگه برای کسی نمی گم که من یه زمانی این کارو کردم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۱

روزبه جان.

من فکر می‌کنم باید Context و شرایط محیطی رو هم لحاظ کرد.

هیچ کاری به خودی خود خوب یا بد نیست. اساساً این ارزش‌گذاری خیلی کار سطحی محسوب می‌شه. به قول مولوی:

تا هست ز نیک و بد در کیسه‌ی من نقدی در کوی جوانمردان، عیار نخواهم شد…

من فلسفه‌ی اون کار رو قبول ندارم. اما ممکنه من و تو و هر کس دیگری در شرایطی قرار بگیریم که اون کار بهترین تصمیم ما باشه.

کسی حق نداره قضاوت کلی کنه مگر اینکه کلیه شرایط رو بدونه و چنین فردی کسی جز خود من یا خود تو نیست…

پاسخ
حمید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

دوست عزیز آقا روزبه و یا استاد محمد رضای عزیز، میشه لینک اون مطلب رو که این کار با صنف خاصی مقایسه شده رو بفرستید، و یا عنوان مطلب رو، دوست دارم بخونمش…..

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۲

سلام حمید جان.

می‌تونی لغت مغزهای پوک رو در گوگل بزنی. اولین لینک منم.
یا اینکه:
http://www.shabanali.com/ms/?p=2082

پاسخ
حمید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۸

ممنون، خوندمش، با قسمت عمده نوشته شما موافقم، تاسف برانگیز است!!! اضافه بر تاسف برای خریداران علم و صاحبان مدارک تقلبی، افسوس دیگری نیز باید خورد برای فروشنده، البته در اصل برای جامعه علمی و آموزشی و صنعتی و مدیریتی کشور، که شرایطی را به وجود آورده که فردی که توانایی انجام سخت ترین پروژه های دانشگاهی را دارد، فردی که توانایی نوشتن مقاله در ژورنال های معتبر علمی را دارد، ( نتیجه ساده این است که چنین فردی کار خود را در سیستم آموزشی به نحو احسن بلد است و، از رشته خودش سر در می آورد، کار بلد رشته خود است و …) در این شرایط این انسان کاربلد در رشته خود، آنقدر سردرگم و بی هدف است، آنقدر به او و به تخصصش بهایی داده نمیشودو فضایی برای نشان دادن خود ندارد که مجبور میشود علم خود را بفروشد آن هم نه گران بلکه ارزان بفروشد…
همین ارزان فروشی خود نمایانگر خیلی از چیزها هست، واقعا چرا ارزان؟؟!!!

پاسخ
مریم ک. دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۸:۰۷

جانا سخن از زبان ما می‌گویی…!
البته من یک ماهی هست که تصمیم گرفتم ارزون نفروشم ولی حالا از اساس با هستی پیدا کردنم روی این خاک کثیف مشکل پیدا کردم! کاش پدر و مادر من هم مثل شما فکر می‌کردن استاد یا کاش حداقل کمی فکر می‌کردن و من حالا، هر روز با هزارتا مشکل جدید درگیر نبودم.
تمام این مدت مشغول پس انداز کردن برای رفتن بودم، اما حالا که خوب فکر می‌کنم از خودم می‌پرسم، من کجا می‌خوام برم؟ مگر غیر از اینه که دنیا برای من همیشه همین رنگی بوده؟!

ستایش مطهر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۹

سلام بر دوستان عزیزم.

پاسخ
سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۸

موضوع: [خاطره]
حوزه: !
شرح: [روی ساحل یه پرنده با بال شکسته و خونی آشفته این طرف و اون طرف می رفت،همون نزدیکی چند تا پرنده مرده دیگه رو زمین افتاده بودن،پرنده های سفید با منقار نارنجی و چشمای سیاه(کاکایی)،خیلی زیبا بودن،بغض گلومو گرفته بود،میخواستم حداقل به اون کاکایی زخمی کمک کنم ولی فرار میکردو بیشتر به خودش آسیب میزد:( ،نمیدونستم چی شده که این طفلیا این بلا سرشون اومده،بعد که از یکی از اقوام پرسیدم گفت محلیا هر بار به خاطر شکار یه پرنده که بهشون سیلیم میگفتن کلی کاکایی رو تلف میکنن و ولشون میکنن تو ساحل که تا شب خوراک جونواری وحشی میشن،آخه گوشت کاکایی خوراکی نیست و سیلیم برای پنهان شدن موقع پرواز بین کاکایی ها قایم میشه و شکارچی طماع با شلیک به اون کلی کاکایی هم میکشه…:( ]
نتیجه‌گیری شخصی من: [اینکه مراقب باشم برای رسیدن به اهدافم به دیگران آسیب نرسونم ]

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۴

چقدر قشنگ که به فکر بقیه هم هستی غیر از خودت و چه خوب نتیجه گرفتی…این اون قضیه ترجمه کردن رویدادها به زبونیه که برای ما قابل فهم باشه و پیامش بهمون برسه…

پاسخ
سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۹

مرسی طاهره جان
ولی متاسفانه خیلی وقتا خودمون جز کاکایی هایی هستیم که آسیب میخوریم 🙁

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۴۷

آره… قبول دارم حرفتو! اما ما آدمای محکمی هستیم، بازم بلند میشیم، اما اونی که ما زمینش میزنیم ممکنه توان دوباره بلند شدن رو نداشته باشه، پس باید حواسمون باشه که با کسی این کارو نکنیم…

پاسخ
زهره دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۵

سلام شب همگی خیر.منم اومدم به این جمع دوست داشتنی…امیدوارم شب خوبی باشه

پاسخ
رها-اسفند دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۵

سلام،يلدا چه اتفاق قشنگيست خوب من …يلداتون شاد هرچند دير شادباش گفتم ….

پاسخ
محمد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۴

محمدرضا بنظرم بعضی از روزنوشته هات مثل قوانین زندگی و مشاوره مدیریت و …. میتونه در قالب یه کتاب یا یه مقاله کامل باشه .اینطوری ادم به چشم یه مطلب گذری نگاهش میکنه و شاید تاثیرش کمتر باشه و مطالب به این مهمی اونطور که شایسته هست جدی گرفته نمیشه و هدر میره.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۶

شاید باید یک روزی بهش یک سر و سامان حسابی بدم. اما فعلاً در حد شب نوشته‌ها و شطحیات یک ذهن مشوشه محمد جان 🙂

پاسخ
رویا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۳

حیفه تو این شب نشینی های یلدایی یاد کرسی رو گرامی نداریم.

پاسخ
سمیه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۹

آخ گفتی……چه قدر دلم خواااااست

پاسخ
شیما دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۰

سلام
منم هستم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۳

شیمای عزیز و دوست داشتنی. هنوز صدای بلند سکوت تو در سفر از جهنم یادم هست. خوشحالم که هستی و همیشه چهره‌ی آروم و مظلومت جلوی چشممه.

پاسخ
شیما دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۸

هیچ وقت فراموش نمیشی محمدرضا

پاسخ
سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۷

خیلی زیاد دوست دارم یه بار تو دوره سفر از جهنم شرکت کنم
امیدوارم به موقعش امکانشو داشته باشم

پاسخ
سمانه عبدلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۰

سلام محمدرضا
سلام هم قبیله ای ها
دیشب بیمارستان بودم ،نشد که اینجا با شما باشم.شب شلوغ و پر از حس های متفاوتی رو گذروندم .با اینکه بارها و بارها دلم برای با شما بودن پرکشید.اما دیدن و بودن با کسانی که این دنیای رنگ رنگ بی رنگ رو دارن تجربه میکنن،هم حس خوب بهم داد ،هم حس غم.بودن با کسانی که دلاشون انگاری غمهای خیلی بزرگی رو دارن که نتونستن تحمل کنن.به قول مادربزرگامون انگاری دلاشون شکسته بود ،عین یه چینی گل قرمزی.که بعد از شکستن هرچقدر هم که تلاش کنیم یه چینی رو بند بزنیم ،مثل روز اولش نمیشه.دیشب پیش کسانی بودم که قلبشون یه جور دیگه میتپید.

کامنت بچه هارو خوندم .با خیلی هاشون خندیدم ،با بعضی از نوشته ها هم بغض کردم و چند جا هم گریه م گرفت .یکی اینجا بود که نوشته بودی:گاهی اونقدر تقسیم می‌شم که احساس می کنم چیزی ازم نمونده.
گاهی هم وقتی بعد از مهمونی خورده‌هام رو جمع می‌کنم و سر هم می‌کنم می‌بینم یک آدم دیگه شدم.
برای تو و همه ی هم قبیله ای هام سلامتی آرزو میکنم و دنیایی پر از حس های خوب .

پاسخ
سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۹

سلام صابخونه منم اومدم 🙂 مرسی محمدرضا جان که باز یه فرصت خوب برای همصحبتی برامون گذاشتی
بچه ها همگی سلام

پاسخ
Fahimeh دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۶

salam manam oomadam, yaldatooon mobarak

پاسخ
مهربان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۵

سلام شب همگی بخیرمن اومدم

پاسخ
مهربان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۲

شب زمستانی تون بخیراستادخوب هستین؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۴

سلام مهربان. قربانت. تازه از کلاس اومدم. بد نیست اوضاع.

پاسخ
مهربان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۵

منم دیشب تازه ازکلاس اومدم ببخشیدکه دیشب ناراحت شدین

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۹

ممنونم که بهم سر زدی امشب مهربان 🙂

مهربان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۰

خواهش میکنم امیدوارم همیشه موفق باشین

مهربان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۲

خواهش میکنم امیدوارم همیشه موفق باشین وهیچ وقت دیگه چیزی نگم که باعث ناراحتیتون نشم بذارین پای خستگی درس ودانشگاه

محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۷

تو هم نق های من رو بگذار پای خستگی یک میزبانی که ۴۰۰ نفر در خانه‌ی کوچک چوب کبریتیش اونشب در حال رفت و آمد بودن 🙂

مهربان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۹

این خونه ازصدتاساختمان سیمانی بتنی محکم تره لااقل من اینومیدونم

سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۳

آقا نفرمایین اینجا برا ما یه دنیاس 🙂

شهرزاد دی ۳, ۱۳۹۲ - ۸:۵۳

🙂

مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۷

سلام دوست مهربان. خوشحالم كه دلخوريهات از محمدرضا برطرف شده 🙂

پاسخ
هیوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۰

سلام محمدرضای دوست داشتنی ما
دیشب سه ساعت رو اتوبان صدر گیر افتاده بودم. بودن در این جمع رو از دست دادم. امروز کامنتهای همه رو خوندم. امشب حاضرم.
حالت خوبه صاحب خونه ؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۷

هیوای عزیز. ندیدن اسم تو باعث می‌شه احساس کنم این قبیله نیمه‌ تعطیل و در حال انقراضه!

پاسخ
هیوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۵

مرسی از لطفت، محمدرضا.
نیمه چرا ، 1/100000 😉
راستی احساس میکنم یک یاچندتا از resource های هاست کامل مشغول هستن الان. احتمالا پهنای باند یا رم. چون ارور 503 میده.
نگفتی، حالت خوبه ؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۵

آره داریم چک می‌کنیم. یکی از کارهای امشب و دیشب چک کردن Resource های هاست و بهینه‌ کردن کدهای سایته.

پاسخ
ستایش مطهر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۷

یه سوال
افرادی هستن که به طور ذاتی، بدون اینکه آموزش خاصی ببینن توی مذاکرات مختلف حالا چه خانوادگی و چه کاری، به راحتی میتونن مذاکرات رو به سمت خودشون تغییر بدهند. سوالی که من داشتم اینه که شرایط محیطی میتونه این ویژگی رو که در این افراد هست به طور کلی از بین ببره؟؟؟؟

محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۶

مذاکره هم مثل هر مهارت دیگری، استعداد و تمرین و شرایط محیطی مساعد می‌خواد. اگر یکی از این سه تا نباشه قاعدتاً نمی‌شه در اون مهارت قوی شد.

اگر چه در آدمهایی که در یک مهارت قوی هستند، ممکنه سهم این عوامل متفاوت باشه ستایش عزیز.

سمانه عبدلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۶

محمدرضا ی همیشه دوست داشتنی من .
نمیدونم چرا امشب عین ابر بهار شدم ،و همش از چشام اشک میاد ،حرف زدن هم یادم رفته 🙁
یه سر به کامنت بچه ها ی قبیله میزنم ،بعدش کلی حرف دارم باتو 😉

پاسخ
سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۷

سمانه جان خاصیت ابر بهاری اینه که زودی میره کنارو آفتاب میتابه،آفتابی باشی همیشه عزیزم

پاسخ
مریم دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۹

سلام
ممنون از شما که این مهمونی رو ترتیب دادید . راستش من می خواستم از این فرصت استفاده کنم و خاطره یا دردلی از مذاکره با استادم بگم
من دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه شریف بودم که برای پروژه ام نزدیک به دو سال کار زیاد کردم . از رشته و پروژه ایی که داشتم راضی بودم و با علاقه شروع به کار کردن کردم . در مورد استادو پروژه ام هم مطالعه کردم و همه ی مطالبی که به زحمت بدست میاوردمو به استادم نشون میدادم و سعی می کردم سوالات و ایرادات رو ازشون بپرسم . توی رشته ایی که من می خونم (فیزیک ) یک کم مسئله حل کردن و ایده دادن سخته . اما اگه یک نفر علاقه مند باشه خوب همه ی سختی هاشو تحمل می کنه . حقیقتش تعریف نباشه ، بچه درسخون بودم و سعی می کردم با پشتکاری که داشتم بتونم تو رشته ام پیشرفت کنم. اما نمی دونم چرا استادم از هر فرصت برای مسخره کردن و تحقیر من استفاده می کرد . آخه من جز احترام به استادم کار دیگه ای نمی کردم و همیشه با احترام باهاش صحبت می کردم . اما استادم همیشه منو پیش بقیه تحقیر می کرد . وقتی من می رفتم ازش سوال می پرسیدم به خاطر حضور من ازبقیه عذر خواهی می کرد . من به خاطر این که نمی خواستم با استادم دعوام بشه ، سکوت می کردم چون فقط به درس خوندن فکر می کردم . اما واقعا رفتاری که با هام کرد باعث شد که من چند سال از زندگی ام عقب بمونم . من برای پیشرفت ،سکوت می کردمو تنها کاری می کردم این بود که بیشتر به مطالعم ادامه میدادم. این رفتارا و این بی احترامی ها ادامه داشت تا اینکه کارم به جای خوبی رسید . اونوقت استادم کار رو ازم گرفت و به یک باره به موضوعی که با بی توجهی بهش نگاه می کرد ، علاقه ی شدیدی نشون داد و چند نفر از همکاراش رو هم علاقه مند کرد که کار رو ادامه بدن . مسئله رو من حل کردم ، برنامه نویسی کردم به یک جایی رسوندم بعد از دو سال یک آدم ( استاد ) علاقه مند میشه و کارو ازم میگیره . من هم الان فقط هاج و واج به این دنیا نگاه می کنم.
راستش من فکر می کردم که با تلاش زیاد همیشه به یک نتیجه ایی می تونم برسم اما نمی دونم الان که همی ی ذهنیت ام در مورد علم و دانشگاه به هم خورده باید چه کار کنم. کلا توی گروه استاد هر کی که چاپلوسی کرده تونسته به یک جایی برسه اما من که با جون و دل کار می کردم و بدون اینکه مدح و ستایش یک عده رو بگم ، زحمت می کشیدم باید آروم از صحنه ی علم کنار بکشم . برای حل مسئله ام یک مدت 24 ساعته بیدار می موندم اما حاصلی جز تحقیر نداشت. آدمای دیگه با چاپلوسی و تعریف و تمجید از یک استاد بهترین نمره ها گرفتند . اما بنده حتی وقتی می رفتم سوال عادی می پرسیدم تنها حرفی که می شنیدم این بود که ” به من هیچ ربطی نداره ”
من می خوام بدونم جایی که چاپلوسی مطرحه ، مذاکره چه سودی داره؟
من سایت شما رو هر روز دنبال می کنم و همه ی مالب شما رو می خونم و از اینکه این مهمونی رو ترتیب دادید ، بی نهایت ممنونم. راستش هدف من از نوشتن این مطلب این بود که نظر شما رو در مورد سوالم بدونم
بازم ممنون

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۱

مریم عزیز.

اگر در افق کوتاه مدت یکی دو ساله نگاه کنی، تو بازنده‌ای و استادت و اون دانشجویانی که دوستشون نداری برنده‌اند.

اما در افق بلند‌مدت، تو برنده‌ای.

به دو شرط مهم:

یکی اینکه یادت باشه «ارتباط با انسانها» به اندازه‌ی «ارتباط با عالم فیزیک» مهمه (ارتباط سالم نه چاپلوسی و …) و ندونستن مهارت ارتباطی می‌تونه خیلی خیلی هزینه‌های سنگینی به خودت و احساست و زندگی و پیشرفت شغلیت تحمیل کنه.

و دوم اینکه تلاش تو برای یادگرفتن و پیشرفت کردن، نتیجه‌های متعددی داره که یکی از کم‌اهمیت‌ترین‌هاش کسب نمره و … هست.
دانشگاه تموم میشه. مدارک رو اگر نگیری هم به زور بهت می‌دهند و معدل و موضوع تز تو رو هم، همه فراموش خواهند کرد.
اما رفتار و دانش و پختگی و حس خوبی که از «تکیه به دانش و توانمندی‌های خودت» داری، سرمایه‌ای است که می‌مونه.

احتمالاً فایل‌های صوتی عزت نفس (مسیر اصلی)‌رو در Trust Zone گوش دادی. همین ماجرا رو توضیح دادم اونجا.

اما یک نکته‌ی نامربوط:
چاپلوسی بده. اما ایجاد حس خوب، لازم و ضروریه.
وقتی یک استاد احساس کنه که تو فقط از اون به عنوان ماشین پرسش و پاسخ استفاده می‌کنی، حس‌اش خوب نیست.

استاد وقتی حس‌اش خوبه که ببینه مثلاً تو ازش وقت گرفتی، تا دانشگاه رفتی سوال بپرسی، خستگی رو در چهره‌اش می‌بینی و می‌گی: من امروز سوالم رو نمی‌پرسم…

ترجیح مي‌دم شما استراحت کنید.

نه از روی تملق. بلکه از روی درک اون انسان و محدودیت‌ها و مشکلات و دغدغه‌ها و تلخی‌ها و شیرینی‌هایی که اون هم مثل من و تو تجربه می‌کنه.

پاسخ
نرگس آزادی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۶

مریم عزیزم حتما فایل های صوتی محمدرضارو درموردعزت نفس گوش کن
اونجاجمله ای از رزولت میگه که خیلی به دلم نشست(هیچ کس نمیتونه درشما احساس حقارت ایجادکنه مگر اینکه شما ازقبل حقیر بودن خودتون رو پذیرفته باشین)
پس به حرف آدمها اعتنایی نکن فدات شم بزرگ هستی برزگ باش

پاسخ
بهنام دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۹

مریم خانوم منم دقیق همیم مشکل رو دارم.رتبه 17 ارشد شدم.با کلی ذوق رفتم دانشگاه.ترم دوم هستم.ولی الان دقیقا همین اتفاقایی رو که گفتید داره سر منم میاد.کسی به علم کاری نداره. دیگه از درس زده شدم اصلا

پاسخ
مریم دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۲

من کاملا می فهمم که شما چه حسی دارید .من خودم مشکلات زیادی پیدا کردم ولی به عنوان کسی که تو این شرایط دفاع کرد ازتون خواهش می کنم که شما اجازه ندید تا محیط کودکستان شریف رو تون تاثیر بذاره .من از محیطش تاثیر گرفتم و این مشکلاتو زیاد کرد . می دونید اگه من تو این دانشگاه درس نمی خوندمو ، یکی به من می گفت کسی تو این دانشگاه به علم کاری نداره ، من می گفتم چه آدمیه . ولی الان با تجربه ای که دارم واقعا می تونم بگم که کسی به علم و توانمدی هات اصلا اهمیت نم ده . فقط فقط حاشیه مهمه . توانمدی هات تو این دانشگاه به هیچ دردی نمی خورن مسائل زیاد دیگه ای مهمن. اما نباید دلسرد شد و باید تلاش کرد .
نرگس جان از راهنمایی شما بی نهایت ممنونم . حتما گوش خواهم داد برای همه ی دوستان آرزوی موفقیت دارم .

پاسخ
مریم دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۵

یادم رفت از جواب آقای شبانعلی هم تشکر کنم . به خاطر راهنمایی خوبتون ممنونم

پاسخ
افشین دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۹

سر رسید امروز: دلنوشته،
امروز صبح موفق شدم نظرات دوستان رو بخونم. خندیدم، تعجب کردم، بلند شدم، دوباره نشستم… دو ساعت لذت بردم، فکر کردم و کلی انرژی گرفتم ممنون از همه ی دوستان ممنون از محمدرضای دوست داشتنی.
دیشب به دور از خانواده در کنار دوستم لحظات فراموش نشدنی‌ای رو تجربه کردم
فرصت کردم دفتر خاطراتم رو مرور کنم. همون لحظه‌هایی رو که نمیشه به غیر از خانواده با کس دیگه‌ای قسمت کرد.
رفیق باهوش،خواهرم… رفیق بی‌کلک، مادرم… رفیق بی‌منت،پدرم…
برخی برچسب‌ها اگه اغرق نباشه، اگه از دل باشه، تو دفتر لحظه‌های زندگی جاری است. خانواده، دوستان خوب، …
رفیق دوست‌داشتنی،محمدرضا شعبانعلی بسیاری از لحظه‌های پیدا و پنهان مرا به زیبایی با خاطرت آراستی. دوستت دارم و به تو می‌بالم. اینجایم که بار دیگر با خودم عهد ببندم که قدردان خواهم بود. متفاوت ولی ایستاده قدم برمیدارم.
امضا: من، هندونه، محمدرضا.

پاسخ
افشین دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۸

سر رسید امروز: دلنوشته،
امروز صبح موفق شدم نظرات دوستان رو بخونم. خندیدم، تعجب کردم، بلند شدم، دوباره نشستم… دو ساعت لذت بردم، فکر کردم و کلی انرژی گرفتم ممنون از همه ی دوستان ممنون از محمدرضای دوست داشتنی.
دیشب به دور از خانواده در کنار دوستم لحظات فراموش نشدنی‌ای رو تجربه کردم (از همون جنس شعبانعلی-جباری!)
فرصت کردم دفتر خاطراتم رو مرور کنم. همون لحظه‌هایی رو که نمیشه به غیر از خانواده با کس دیگه‌ای قسمت کرد.
رفیق باهوش،خواهرم… رفیق بی‌کلک، مادرم… رفیق بی‌منت،پدرم…
برخی برچسب‌ها اگه اغرق نباشه، اگه از دل باشه، تو دفتر لحظه‌های زندگی جاری است. خانواده، دوستان خوب، …
رفیق دوست‌داشتنی،محمدرضا شعبانعلی بسیاری از لحظه‌های پیدا و پنهان مرا به زیبایی با خاطرت آراستی. دوستت دارم و به تو می‌بالم. اینجایم که بار دیگر با خودم عهد ببندم که قدردان خواهم بود. متفاوت ولی ایستاده قدم برمیدارم.
امضا: من، هندونه، محمدرضا.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۱

افشین عزیز. ممنونم که ادعای من رو که اینجا خونه‌ی مجازی همه‌ی ماست، باور می‌کنی و به اینجا سر می‌زنی و می‌نویسی.

در تک تک کلماتت، حس یلدا کاملاً به من و سایر دوستانی که این نوشته رو می‌خونن منتقل می‌شه. شاد باشی و آروم دوست من.

همیشه برای ما هم بنویس.

پاسخ
مریم ک. دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۲

سلام استاد
نمی‌دونم چرا دیشب دستم توانایی نوشتن نداشت… شاید هم حرفی برای گفتن نداشتم. یا شاید بغض گلومو گرفته بود! هرچی که هست امشب هم همون حس و حاله.
دیشب تمام کامنت‌هارو تا لحظه‌یی که خواب منو به دنیای فراموشی برد، خوندم.
ممنون که همدم شب‌های بلند پر از تنهاییم شدی…
پاینده باشید.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۲

مریم عزیز. ممنون که تو هم کنار من و سایر بچه‌ها موندی و نشستی و امروز حرف زدی.

حرف بزن. مهم نیست چی می‌گی. مهم نیست زیر کدوم پست و با کدوم عنوان و با چه کلماتی و به چه هدفی می‌نویسی.

اما حرف بزن. بنویس و یاد ما بنداز که یک دوست خوب داریم.

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۳

عزیزم…حرف زدن میتونه بهت کمک کنه؟ من میتونم بدون هیچ نوع قضاوتی بهت گوش بدم و سطل آشغالت بشم اگه دوست داری…

پاسخ
مریم ک. دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۶

ممنونم طاهره‌ی عزیز و مهربون،
چقدر دوستای محمدرضا همگی گلن، مثل خودش
اصلا فکر نمی‌کردم روزی چنین دوستای نادیده‌ای داشته باشم. امیدوارم چراغ این خونه هیچوقت خاموش نشه….
فعلا اشکام اجازه خوندن و نوشتن نمی‌دن….
شبتون بخیر

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۰

اشکالی نداره… گریه کن و بزار اشکات بریزن که یه وقتایی حسرت یه قطره اشک هم به دل آدم میمونه! گریه کن و بدون که فردا روز قشنگتریه و حتماً چشمای قشنگت یه رنگین کمون پرفروغ دارن فردا و به دنبالش یه آفتاب زیبا…
من امشب به فکرتم و بدون که تنها نیستی نازنین…

پاسخ
آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱:۱۱

من هم هستم مریم عزیزم..

راضیه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۸

چه جمع خوب و دوست داشتنی داری محمد رضا .
من دیشب متاسفانه سعادت حضور تو جمع دوستان رو نداشتم ولی مشخصه که حضور دوستان این شب سرد و با بحثای خودشون گرم کردن.
برای همه تون ارزوی شادی،موفقیت، عاقبت به خیری و سربلندی دارم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۳

اگر هم دیشب نبودی ممنونم که امروز سر زدی.

کاش با هم نشستن و با هم بودن و قصه گفتن، سنت یک شبه‌ی ما نباشه و به معنی زندگیمون تبدیل بشه.

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۶

ســـــلام
حالا حتما باید ساعت 10 بشه؟؟؟!

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۲

بیرون بودم تازه رسیدم.

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۹

الان یه متنی ازت خوندم…
دوس دارم فقط بغلت کنم و از ته دل ببوسمت.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۷

کاش می‌دونستم کدوم متنه!

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۶

نمیگم که باعث ناراحتیت نشه…

اولین سوالم:
یه کامنتی از یه دوستی خوندم، یه موردی اومد به ذهنم
توو روابط عاطفی جایگاه “دوس داشتن” و “عشق” کجاست؟ فک نمیکنی بهم ریختگیه خیلی از این روابط ناشی از عدم شناخت تفاوت این دو موضوع باشه؟

محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۵

این بحث به نظر می‌رسه طی چند هزار سال گذشته حل نشده و به سادگی هم حل نشه.

به هر حال عشق، یک اتفاق هورمونی و فیزولوژیکه که سروتونین و تستوسترون و میلیون‌ها سال تکامل و قسمت لیمبیک و آمیگدال و … پشتشه.

و دوست داشتن یک تحلیل ذهنی و احساسی با پشتوانه‌ی منطقه که کورتکس‌ مغز اون رو تشخیص می‌ده و تحلیل می‌کنه و صرفاً چند ده هزار سال قدمت داره.

اینه که فکر می‌کنم انتظار شفاف شدن تفاوتش برای ما انسانها خیلی انتظار زیادیه.

پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۳

خب با این اوصاف چیجوری میشه این دو موضوع رو از هم تمیز داد؟؟ -راه شناخت عشق چیه؟-

دخترک چای فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۰

پسرک خامه فروش سلام 🙂
عشق رو نمیشه شناخت!
میاد به آدم میپیچه عین عشقه ،اونوقت جایی برای نفس کشیدن آدم نمیمونه

پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۹

سلام همکار! 🙂
عجب داستانیه این “عشق”…

طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۷

به نظر من عشق همون بعد فیزیولوژیکه که باعث میشه لحظات عاشقانه خلق بشن و موندگار تو ذهن و روحمون…. اما دوست داشتن شناخت یک نفر آدمه و کم کم غرق شدن در وجودش که با مرور زمان و تحلیل دو طرف و اعتماد و احترام مستحکم میشه!

پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۴

درواقع “دوس داشتن” ماده اولیه “عشق” هستش که الزاما هم همیشه به “غرق شدن در وجودش” منتهی نمیشه..؟ (بنظر من غرق شدن همون “عشق”ه.)

طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۷

نمیدونم اما من حس میکنم غرق شدن عشق لحظه ایه، اما مال دوست داشتن ذره ذره است و در عین حال هویتتو مال خودت نگه میداری… به نظرم تو لحظات عاشقانه تو هویتی نداری… اگه به جای لحظه چند روز طول بکشن این لحظات، کاملاً یه آدم جدید میاد بیرون از این وادی! اما دوست داشتن به نظرم یه نوع سینرژیه… دو نفر با احترام به تفاوتهای هم همراه میشن و میسازن…
طی چند ماه اخیر من شدیداً نظریات خودمو در این مورد نقد و rewrite کردم و همه رو از نو نوشتم…شاید هم دارم اشتباه میکنم…

پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۰

با پاراگراف اول متنت خیلی موافقم. “نمیدونم اما من حس میکنم غرق شدن عشق لحظه ایه، اما مال دوست داشتن ذره ذره است و در عین حال هویتتو مال خودت نگه میداری…”

طاهره جلیلی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۰:۲۰

من خودمو تو این زمینه خیلی باسواد میدیدم، چون پیکره زندگیم از عشق مطلقه! اما جدیداً، مخصوصاً در مورد عشق زمینی همه باور هام زیر سوال رفته و دیگه نمیدونم و نمیتونم هیچ چیزیو تشخیص بدم…

پسرک خامه فروش دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱:۲۶

کاملا بت حق میدم؛ گاهی اوقات واقعا تشخیصش سخته…
نظرم اینه که تاُمل بیشتر رو بعضی موارد، الزاما وقت بیشتری رو همیشه نمیگیره و میتونه نتیجه بهتری رو برا آدم بهمراه بیاره.

ناهید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۶

میشه به من بگی؟؟/
من نمیگم به محمدرضا!! :دی

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۶

نه! اصرار نکن که گوشت میبوروم خین بیاد! 🙂

شهرزاد دی ۳, ۱۳۹۲ - ۸:۵۰

پسرک خامه فروش عزیز … اگه اجازه بدی منم در این مورد می خواستم یه نکته ای رو بگم:
عشق می تونه یا فقط یک Chemistry باشه! ( یعنی همون احساس گرم و شدیدی که یک انسان بدون هیچ دلیل خاصی به طرف مقابلش پیدا می کنه که حتی میتونه در لحظه پدید بیاد و تا مدت های طولانی هم ادامه پیدا کنه … که حس مالکیت بر روی فرد توی این حالت خیلی زیاده و میتونه خطرناک باشه !) ؛ یا می تونه عشقی باشه که بر اساس شناخت و گذشت زمان بوجود اومده و با یک فکر و احساس بالغ شده همراه باشه و حس مالکیتی درش وجود نداشته باشه …
که به نظر من اگه هر دو این دوتا، یعنی Chemistry و عشق بالغ با هم ترکیب بشن، زیباترین نوع عشق بوجود میاد و میتونه به هر دو نفر، زیباترین حس زندگی رو ببخشه …

پسرک خامه فروش دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۸:۳۷

سلام شهرزاد
ممنونم که تو هم نظرتو گفتی.

شهرزاد دی ۳, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۷

خواهش میکنم. البته نظر ما که با خامه های شما نمیتونه برابری کنه! 😉

طاهره جلیلی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۹

شهرزاد قشنگ گفتی، اما مساله اینجاست که ما فقط حس مالکیته یا chemistry رو میگیریم…خیلی کم پیش میاد حتی بتونیم تمیزشون بدیم از هم، اما به اسمش همه کاری هم میکنیم!
بهترین راه اونه که پسر خامه فروش گفت… یکم فکر کنیم once in a while تا بفهمیم الان درونمون چی میگذره!

شهرزاد دی ۳, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۶

درسته طاهره عزیزم. واینو هم میدونم چیزی که الان توی حتی دنیا ازش به عشق نام برده میشه وتعبیر میشه با مفهوم واقعی عشق از زمین تا اسمون فرق داره. عشقی مفهوم واقعی رو داره که حاصل نهایی اش دوستی باشه…

مهدي خاني دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۱

سلام استاد
يكي از خاطرات تون كه هم در شب قصه كه به همت خانه توانگري برگذار شد وهم ديشب خلاصه فرموديد در مورد خانم وكيل نابينا براي من دوتا درس داشت :
1-براي والدين اگر يك فرزند نابينا داشتند براي بزرگ كردنش چقدر بايد زحمت ميكشيدند پس براي فرزند سالم كه پيشرفتش قابل مقايسه با انسان معلول نيست چرا هزينه نكنيم.
2-براي فرزندانمان اگر تصور كنند كه نابينا هستند براي رشدشان چند برابر بايد انرژي صرف ميكردند حال كه سالمند چرا نبايدبراي ساختن آينده خودشون وجامعه تلاش بيشتر كنند.
ممنون كه تمام درسها وخاطرات شما نقل محفل خانوادگي ماست.

پاسخ
1 4 5 6 7 8

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.