خانه » باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

توسط محمدرضا شعبانعلی
یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

حدود یک سال پیش نوشته‌ای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنت‌های مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پست‌ها بحث‌های طولانی مطرح شد که نمونه‌های آن را در پست‌هایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیه‌ی مجازی صحبت کنیم. اما تجربه‌های ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گره‌های کور تبدیل می‌شود. حرف‌ها نیمه کاره رها می‌شوند و هر بحثی در میانه‌ی بحث دیگر مطرح می‌شود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیت‌های قابل توجهی دارد: نوشته‌ها ثبت می‌شود و آرشیو می‌شوند. گفتگو‌ها به کلمه‌های محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمی‌شود. اساساً در کامنت‌ گذاشتن انسانها به اندازه‌ی چت کردن سطحی نمی‌نویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر  امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنت‌ها را تایید می‌کنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.

ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته‌ ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه‌ گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …

میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.

قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…

از همین الان می‌توانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر می‌زنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، می‌آییم و میرویم ‌و آب و جارو می‌کنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…

طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه  ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.

برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما  فردا یکشنبه هم از ساعت 22 تا 24 نشست را برگزار خواهیم کرد.

راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:

این همه نیست…

پروتکل پاسخ‌گویی به کامنت‌ها:

۱- همه‌ی کامنت‌ها، تایید می‌شوند.

۲- همه می‌توانند به همه‌ی کامنت‌ها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید می‌کنیم.

۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنت‌ها، من فقط می‌توانم کامنت‌های مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همه‌ی کامنت‌ها را با دقت و شوق می‌خوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که می‌دانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.

پیشنهاد من برای اینکه کامنت‌ها سریع‌تر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:

موضوع: [خاطره / نظرخواهی]

حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]

شرح: [باقی ماجرا]

نتیجه‌گیری شخصی من: [اگر نتیجه‌ی خاصی گرفته‌ام!]

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

1,229 دیدگاه

مجتبی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۳:۵۳

من دیشب نتونستم حضور داشته باشم،امشب هم هستید دیگه؟

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۷:۱۰

سلام به شما
بله، 10 تا 12 شب… البته دوس دارم زودتر شروع و دیرتر تموم شه.

پاسخ
محسن دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۶

سلام محمد رضاي عزيز و ممنون از اينكه هستي و سلام به هم قبيله يي ها . من ديشب خيلي سعي كردم سر بزنم اما كوچولو كمي كسالت داشت به اون رسيدم و كنار خانواده بودم البته كامنتها رو آخر شب خوندم و از فضاي ايجاد شده در سايت انرژي گرفتم از خاطرات مذاكره و ارتباطات يه سئوالي هميشه توي ذهنم باقيمونده كه دوست دارم جوابشو بگيرم……
اگر كسي مطمئن باشه داره به طرف مقابلش راست ميگه اما طرف مقابلش اصرار داره كه اون درست ميگه و شما رو متهم كنه به فراموشي و سپس با اصرار بيشتر شما بر درستي ، متهم به دروغگويي و كلاهبرداري كنه شما چه عكس العملي داريد؟
مثلا شما از كسي مثل پدرتون پول قرض گرفته باشي A ريال و معمولا چون توي يه خانواده هستيد سند و مدركي هم به هم نمي ديد بعد كه مي خواهيد پول را برگردانيد به شما بگه من 2A ريال به شما پول دادم و تو يادت نيست و مطمئن بگه كه من اين پول رو به تو دادم و تو هر چه مدرك داري رو كني حتي حكم بياد كه قضاوت كنه و تو رو به حسابسازي متهم كنند چطور بايد از اين گرداب تهمت بيرون بيايي خصوصا كه پدرت هم هست !!!!!!!!!
ممنون ميشم اگه راهنمايي ام كني…

پاسخ
آذر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۳:۱۰

سلاااااااام به همگی شما عزیزان این قبیله مجازی، حدود یک ساعت و نیم زمان برد تا بتونم تمام کامنتای دیشب رو بخونم کلی کیف کردم و انرژی گرفتم. کامنتهای پسرک خامه فروش خیلی بامزه بود…مرسی… کامنت های شهرزاد عزیز و شیرین و طاهره جلیلی و فائزه و…. برام جالب و خوندنی بود… ای کاش من هم میتونستم تو این مهمونی ها شرکت کنم ولی حیف که….
امیدوارم امشب بیشتر از دیشب بهتون خوش بگذره جای من رو هم خالی کنید ;
محمدرضای عزیز و هم قبیله ای های دوست داشتنی، دوستتووووووووووون داررررررررررررررررررم

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۳:۵۷

سلام آذر عزیزم. (راستش امروز من خیلی کامنت گذاشتم و وقتی اسم خودم رو توی ستون “آخرین دیدگاه ها” زیاد می بینم، یه جورایی عذاب وجدان می گیرم!! 😉 … ولی پیام پر مهر و پر انرژی تو رو که دیدم، واقعا دلم نیومد دوباره نیام و از تو دوست نازنین تشکر نکنم و بهت نگم که جات خیلی خالی بود. خوشحالم که تو هم مثل ما حتی از آرشیو کامنت ها هم که شده ، لذت بردی. برات زمستون شادی رو آرزو می کنم.

پاسخ
آذر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۷:۰۵

شهرزاد جان بودن زیادت در ستون “آخرین دیدگاه ها”نشون دهنده اهمیت تو به این قبیله مجازیه!!!! ممنونم که وقت گذاشتی و جواب کامنت من رو دادی خیلی خوشحال شدم خیلی زیاد….
پایدار و پیروز و شاد باشی

پاسخ
شهرزاد دی ۴, ۱۳۹۲ - ۰:۳۳

قربووونت برم. منم خیلی خوشحال شدم که باهات حرف زدم آذر جان. امیدوارم تو هم همیشه شاد باشی.

پاسخ
آذر دی ۵, ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۳

سلام شهرزادِ دوست داشتنی …
یه کامنت دو خطی درباره عشق نوشته بودی!!یادته؟؟ من خیلی خوشم اومد چند بار از روش خوندم که حفظش کنم ولی الان هرچی فکر میکنم هیچی ازش یادم نمیاد!!! الانم کل این 9 صفحه کامنتای دوستان رو مرور کردم ولی اون کامنتتو ندیدم! میشه دوباره برای من بنویسیش؟؟
البته امیدوارم این کامنت رو بخونی!

علی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۲:۴۹

یلدا محصول “حضور بیشترٍ تاریکی” نیست؛ بلکه معلول “غیبت بیشتر روشنایی” است.
از امروز خورشید بگونه‌ای روزافزون، طولانی‌تر خواهد درخشید.
“روشن اندیشی” چنین می گوید.
درخشش روافزون خورشید را تبریک می‌گویم.

این برنامه‌ی “ماه عسل” (که دخترم نخستین‌بار تو را در آن دید و ما را با تو آشنا کرد)، چه “عسلی” فراهم کرد غذای روحمان.
وقتی که اینگونه سخاوتمندانه در این خانه‌ی باصفا از همخانه‌ها و میهمانانت با خوان گسترده و رنگین دانش، معرفت و معنویت‌ات پذیرایی می‌کنی، از جمله‌ی کم‌شمار کسانی هستی که می‌توانی مولاناوار بگویی:
سخنم خور فرشته‌ست، اگر سخن نگویم ملک گرسنه گوید که “بگو، خمش چرایی”
نیکو سخن می‌گویی محمدرضای عزیز
سخن بگو ….. و بسیار بگو.

پاسخ
میترا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۵

دیشب نشد بیام دور هم باشیم. اولین روز زمستانی همگی بخیر

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۹:۰۱

سلاام. اولین روز قشنگ زمستانی همه شما دوستان عزیزم از محمدرضای عزیز گرفته تا تک تک دیگر دوستان نازنین به خیر و خوشی. دیشب واقعا خوش گذشت. یه تجربه جدید و ناب و دوست داشتنی رو با اون میهمان نوازی گرم و مهربون و صمیمی و دوست داشتنی، برامون رقم زدی محمدرضای عزیز. بازم ازت ممنونم.
راستی … الان داشتم کامنت بچه ها رو سریع مرور می کردم (چون دیشب نرسیدم همه رو ببینم و بخونم) … واقعا لذت بردم، و بعضی قسمتهاش رو واقعا خندیدم. دوستان عزیزم، من هم به عنوان عضو کوچکی از این قبیله مجازی ، به سهم خودم از حضور قشنگ همه تون ممنونم.
“پسرک خامه فروش” ، “شاگرد کوچک تو”، مریم. ر” ، “بهاره”، “مجیبه” و…. ممنونم که با شوخ طبعی های قشنگتون، این محفل رو گرم تر کردین. 🙂 …چی چی زال؟؟ … هاهاها واقعا بامزه بود. “پسرک خامه فروش”، جدی پرسیدی یا شوخی بوود؟ 😉 … در ضمن طاهره جلیلی عزیزم، نگران نباش، من هم تقریبا باهات همدردم! منتظرم ببینم پروپوزالم تایید میشه که برم سراغ غول بزرگ تر که همون کار کردن روی پایان نامه ام باشه یا نه؟ انشاله خدا کمک کنه بهمون! 😉
“بهاره” جون، خیلی بانمک بود وقتی گفتی: ” آآآآآآآآآآآآآی ملت! آیا کسی هست در این میان که بتونه به این دوستمون کمک بکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟!؟” …
“سارا نعمتی” عزیزم هم که به نظر میاد توی همه چی میخواد متخصص بشه … ای جااان … سارای عزیزم هنوز خیلی جوونی و هنوز خیلی وقت داری… نگران نباش و سعی کن اهدافت رو متمرکز کنی و محکم و استوار به سمتش پیش بری، و اجازه بده، گذشت زمان، بهت تجربه و دانش و آگاهی بیشتری رو هدیه میکنه.
“مهربان” هم که هیچ جوری نمی خواد کنار بیاد … به قول اونوریها! Take It Easy لطفا … 😉 راستی … من آخرش نفهمیدم “مهربان” عزیز، خانم هستند یا آقا؟ 🙂
… راستی، دوست عزیزمون”ناشناس”، که گفتند اون طرف دنیا تنها هستن، نمیدونم دیشب توی این جمع بودن یا نه؟ ببخش دوست عزیزم که یادم رفت سراغی ازت بگیرم… تا قبل از اینکه بیام، یادم بهت بود، اما بعدش فراموش کردم. میدوارم دیشب، اینجا بودی و اگه خاموش هم بودی، توی این جمع صمیمی بهت خوش گذشته باشه و بدونی که ما همه کنارت بودیم.
“محمدرضا جباری” نازنین هم که به عنوان یک میهمان افتخاری، واقعا به همه دوستدارانشون افتخار دادن و این رفاقت زیبای “2 محمدرضا” رو به قشنگترین شکل، به نمایش گذاشتند. و “سمیه تاجدینی” عزیز، که در طول میهمانی، آروم و مهربون در کنار ما بودن، ازت ممنونم.
و مهم تر از همه ه ه ه … “محمدرضا”ی عزیز که با میزبانی شگفت انگیز و مهربون و دوست داشتنی شون، سنگ تمام گذاشتن. و چقدرررررررر این کلامتون به دلم نشست که : ” شاید به نظر بیاد برای چنین سایتی که ماهانه حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار بار بازدید میشه دیگه اون تشنگی برای کامنت از بین میره. اما واقعا اینطوری نیست. من هنوز هم تک تک کامنت ها رو با شوق می‌خونم. باهاشون ذوق می‌کنم. می‌خندم. داد می‌زنم. فحش می‌دم. گریه می‌کنم. بغض می‌کنم.” یا اینکه : “مثل شراب، جرعه جرعه و کلمه به کلمه اونها رو می‌نوشم و هضم می‌کنم و یاد می‌گیرم.”
این خیلی خبر خووووووب و اتفاق قشنگییییییه … این جمله تون به نظرم اووونقدرر زیبا بووود که به اندازه یک شعر زیبا به دلم نشست. بهتون بابت زنده و تازه نگه داشتن تمام احساسات زیبای انسانی، تبریک میگم.
و همه ما واقعا ممنونیم که کامنت های ما رو با عشق دریافت می کنید و با عشق جواب می دید و حتی با عشق جواب نمی دید!! 😉
محمدرضای نازنین، هر چی ازتون تشکر کنم کم هستش و فقط می خوام بگم برای هه ماها همیشه بمونین و مراقب خودتون باشین که وجود شما و امثال شما برای همه ماها مایه دلگرمی و شوقه و همچنین موجب امید و امکانی برای پراکندن عشق و آگاهی هر چه بیشتر در فضای زندگی…
از همه ه ه ه دوستای نازنین دیگه هم ممنونم و امیدوارم همگی همیشه سلامت، شاد و پیروز باشین و به تمام آرزوهای قشنگتون به زودی زود و به امید خدا دست پیدا کنین.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۹:۳۲

میخواستم فقط تایید کنم شهرزاد جان. گفتم یهو دلخور نشی که به اندازه‌ی کافی دیده نشدی! اینه که گفتم حتماً ازت تشکر کنم…

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۹:۴۷

ممنون … دیگه شرمنده ام نکنین …!! گفتم که دیگه دلخور نمی شم …

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۸

سلام شهرزادجان. ديشب براي من هم خيلي شب خوبي بود و واقعا از همصحبتي با شما دوستان عزيزم لذت بردم. اونقدر بهم خوش گذشت كه ادامه ي گفتگوهامون رو تو خواب دنبال كردم 🙂 واي خيلي خواباي بامزه اي ديدم الان يادم ميفته كلي خنده م ميگيره. اگه امشب اومدم مهموني براتون تعريف ميكنم.
هرچي از محمدرضا تشكر كنيم كمه. محمدرضاي عزيزمون برات قلبي پر از شادي و حال خوب آرزو دارم.

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۸

سلام مریم .ر جون. خیلی خوشحالم که اینجا دوستان خوبی مثل تو و بقیه پیدا کردم . منم از همصحبتی با همه تون لذت بردم. 🙂

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۷

شهرزاد… مرسی که همه رو انقدر قشنگ دیدی و عنوان کردی…. من هنوز موضوع هم انتخاب نکردم و بهم گفتن تا 4شنبه باید پروپوزال 25 صفحه ای انگلیسیمو submit کنم…نمیدونم باید چیکار کنم… اما علی الحساب تو موفق باشی دوست مهربون و نکته سنج من…

پاسخ
شهرزاد دی ۴, ۱۳۹۲ - ۰:۴۲

طاهره عزیزم ببخش الان متوجه این کامنتت شدم. مرسی از مهربونی و لطفت. .. عزیزم اگه هر کمکی از دست من بر میاد خوشحال میشم بتونم به تو دوست خوبم کمکی بکنم. لطفا و حتما بهم بگو… خودم هم تقریبا تو شرایط خودتم. 🙂

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۵, ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۳

سلام دوست جدیدم…

1 هفته دیگه وقت گرفتم و قرار شد تا آخر هفته آینده Submit کنم… از امشب میخوام شروع کنم… کاش زود جمع شه… مطمئنم که پروپوزال تو هم تایید میشه شهرزاد جان…

پاسخ
آزاده م دی ۱, ۱۳۹۲ - ۴:۵۲

سلام
خیلی دیر رسیدم. ولی بیشتر کامنتها رو خوندم. معلومه که به همه خوش گذشته. خیلی خوشحال شدم.
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید.
استاد خدا قوت

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۷:۰۷

به هر حال ممنونم که سر زدی آزاده‌ی عزیز…

پاسخ
پگاه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۳:۰۱

سلام
شب یلدای همه بخیر
این کامنت رو اینجا می زارم چون تقریبا آنلاین است.تازه با سایتتان آشنا شدم و پست چرا دکتری نمی خوانم را مطالعه کردم.
آقای مهندس باور کنید در بعضی رشته های نو پا (در کشور ما) مثل رشته خودم محیط زیست که تا مقطع ارشد هم خوندمش، وضعیت بسیار تاسف بار تر است.مدرک کجا،؟درک مطلب کجا،؟ بستر اجرا کجا،؟
راستی مطلب کاملا شخصی تان را هم توی سایت خواندم.به نظر من همه ما به فراخور موقعیت و شرایطمان به نوعی نیمکتهای تازه و فرسوده این دنیا هستیم . همه روزهایتان خوش

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۷:۰۹

پگاه عزیز. ممنونم که بازخورد دادی. من هنوز هم فکر می‌کنم ممکنه دکترا برای برخی از ما گزینه‌ی مناسبی باشه. اما شاید (صرفاً یک حدس کلی میزنم) از هر ۱۰ نفر که امروز در شرایط الان کشور دکترا مي خونن ۹ تاشون اشتباه این تصمیم رو گرفته باشند.
اما همیش به خاطر می‌سپرم که نفر دهمی هم هست که احتمالاً تصمیم درست گرفته.

رشته‌ی تو رو تا حدی می‌شناسم. اما این فضایی رو که گفتی نمی‌دونستم…

پاسخ
مریم ز دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۶:۰۸

من یک سوالی دارم.
برای بعضی رشته های محض و پایه که راه پیشرفت در اونها در همه ی دنیا آکادمیکه؛ چکار باید کرد؟
من افراد زیادی رو میشناسم که صرفا به خاطر اینکه کار دیگه ای نداشتن؛ دارن دکترا میخونن توی ایران: ریاضی، بیوفیزیک، فیزیک، شیمی و…)
فارغ التحصیلان این رشته ها اگر نتونن از ایران برن برای ادامه ی تحصیل؛ از طرفی شرایط کاری مناسب هم نداشته باشن؛ باید چکار کنن؟

پاسخ
پگاه دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۳

سلام آقای مهندس
الان یک ساعت میشه دارم میگردم در بین کامنت ها تا پاسخم را ببینم بالاخره یافتم !یافتم !یافتم !
مرسی که پاسخ دادین
بله.همچین فضایی وجود داره..حتما می دونید در سطوح بالاتر تصمیم گیری ها آخرین اولویت ها توجه به محیط زیسته.
تو دانشگاه دولتی درس خوندم.سعی کردم تا حدودی به درک مطلب دروس هم برسم.استادم بسیار اصرار داشت که ادامه بدهم اما خوب که فکر میکنم با خودم میگویم برفرض با تمام سختی پذیرش دکتری رشته ام ،تخصص تخصص یک مطلب را بگیرم که چه بشود.؟ تا آن را در دانشگاه به دیگری بیاموزم ! من که با این فوق لیسانس هم گره ای حتی کوچک از مشکلات محیطم باز نکرده ام؟ از یکطرف هم فرصت های شغلی بسیار نادر شده اند ؟.رشته ام را دوست دارم.که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
فرمودید رشته ام را می شناسید. اگر می توانید راهنمایم کنید.خیلی سردرگمم

پاسخ
پگاه دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۶:۵۱

ببخشید فکر کنم منم شدم شبیه عابر خسته و سردرگم پارک که نیمکت خالی دیده.

پاسخ
تنهای دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱:۰۷

واااااااااااااای چقدر شلوغه این صف !
من هم شب یلدای دوست داشتنی رو به محمدرضاهای عزیز و عزیزتر تبریک می گم .ر 🙂

پاسخ
مائده ابوحسینی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۰:۰۳

اینم فال شب یلدای محمد رضای عزیز با امید اینکه یلدا های زیادی پیش رو داشته باشی . شب های زندگیت خوش و اروم

بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بی‌مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۶:۵۳

ممنونم دوست خوبم. خیلی ممنونم ازت 🙂
چند بارخوندمش…

پاسخ
شیما دی ۱, ۱۳۹۲ - ۸:۰۸

این فال دیشب برای منم اومد
🙂
اصلا حالم خوش نبود. اما این شعر حس خوبی بهم داد

پاسخ
محمد مهدی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۰:۰۳

محمد رضا امشب یکی از بهترین شب یلداهای من بوود
چون فهمیدم برای آبادی این سرزمین که دغدغه مشترک ما اهالی این قبیله است تنها نیستم … هر چند هرکداممان باید این سفر را به تنهایی بریم اما بودن دوستانی با دغدغه مشترک ارزشمنده … و به آدم حس خوبی می ده و آدم را واسه ادامه مسیر شارژ می کنه …. برای آبادی باید از خودمون شروع کنیم و این قبیله به من نشون داد که خیلی ها الان از خودشون شروع کردن .
محمد رضا ی دوست داشتنی از خودت ممنوونم و ازتمام کسایی که تو را یاری می کنند واسه گرم موندن این خونه از جانب من از تک تکشوون تشکر کن

مررررسی محمد رضا 🙂 شبت بخیر هر وقت هم اصفهان کاری داشتی رو من حساب کن با تمام وجود در خدمتم دوست و استاد گلم 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۲

خوشحالم که در اصفهان، خانه‌ای پیدا کردم دوست عزیزم. محمد مهدی عزیز. ممنونم. خیلی ممنونم. خیلی زیاد.
اون کسانی که این خونه رو برپا کرده‌اند همه با علاقه و شوق نوشته‌ی تو و بقیه‌ی بچه‌ها رو می‌خونند و با تک تک کلمات شما زندگی می‌کنند.

این رو در اشکها و لبخند‌ها و دویدن‌ها و ایستادن‌ها و نشستن‌ها و نخوابیدن‌هاشون می‌بینم.

پاسخ
سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۰:۰۱

یه خسته نباشیدو شب به خیر به همه بچه های قبیله و محمدرضا و همه ی دوستانی که برای این دور همی بهش کمک کردن

پاسخ
سپید آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۹

امیدوارم شب یلدا برای بچه های کار فقط کمی با شبای دیگشون فرق کنه
یکی از دوستام حرکت قشنگی رو انجام میده در حد بضاعتش که شب یلدا هم ازش مستثنا نبود رفت که پیش بچه های کار باشه،حالا قراره با دوستام گروهی تشکیل بدیم که کنار این دوستمون بتونیم کمی فقط کمی کنار این بزرگ مردان کوچک باشیم.

پاسخ
آرزو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۵

محمد رضای عزیز امشب من از ساعت 9 اینجا بودم. ولی بیشتر مشغول مطالعه کامنتا و جوابا بودم که تجربه کسب کنم.
خیلی سایت و صحبتای علمی و دلنشینتون رو دوست دارم سعی میکنم تو زندگی بهشون عمل کنم.
همیشه سالم و شاد باشین.
بازم یلداتون مبارک و شب خوش

پاسخ
زهره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۲

شب خیلی خوبی بود……
بازم ممنون ازت محمدرضا…استفاده کردم.شب خوش….

پاسخ
آرمان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۰

تبریک میگم این شب رو به همه اعضای قبیله .
از شماممنون استاد عزیز .نوشته هاتون به من سر نخ میدن.
مذاکره تجاری در پیش دارم ..کتاب فنون مذاکره شما رو یکی دو روز دیگه میگیرم میخونم.بعد اون چه کتابی رو پیشنهاد میکنید؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۱

بقیه‌اش شاید با جستجوی اینترنتی راحت‌تر گیرت بیاد آرمان جان.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۸

با اجازه. من هم فعلاً برم. اما فردا شب ۱۰ تا ۱۲ دوباره اینجا می‌نشینیم و گپ می‌زنیم 🙂

پاسخ
محسن فلاح آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۹

ممنونم.همین…

پاسخ
شاگرد کوچک تو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۹

خوابت خوش استاد عزیز
همه ما خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی دوستت داریم

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲:۲۹

راستی…
دلم با توست
“یلدا”مان مبارک!

پاسخ
azi آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۴

سلام، شبتون بخیر آقای شعبانعلی. سوالی داشتم که ربطی به بحثتون نداره. میخواستم ازتون بپرسم تو ناامیدی چه چیزی باعث میشه که دوباره به ادامه حرکتتون فکر کنین؟ هدفتون تو زندگی چیه که اینقدر با شوق پیش میرین؟ البته شاید تا حالا هیچ دری (واسه یه مدت طولانی!) به روی شما بسته نبوده و چیزی نبوده که خواسته باشیدش اما بهش نرسیده باشین.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۶

اصولا هیچ دری همیشه بسته نمی‌مونه. وگرنه دیگه در نیست. بهش می‌گن: دیوار!

من فقط دلم می‌خواد در ثانیه‌های آخر زندگی و قبل از مرگ، احساس خوبی به زندگیم داشته باشم. همین.

به بعد از مرگ فکر نکرده ام و نمی‌کنم.

پاسخ
پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳

جان هرکی دوس داری اینجوری حرف نزن..:(
اینجوری حس ترس میاد سراغم،
میترسم زود از کنارمون بری…
یادته دنبالت کرده بودم که یه متنی بت بدم که : بیشتر مواظب خودت باشی…؟
جان من اینجوری دیگه اینجوری حرف نزن! لطفا..

پاسخ
علی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۴

یلدا بهانه ایست برای تقسیم انتظار در طولانی ترین شب سال ، باهم و کنار هم
محمد رضای عزیز عذرم را بپذیر که دیر آمدم…
شاید بهترین فرصت است برای اینکه برای تمامی حرفهایم که از سر ناپختگی زدم در حضور تمامی دوستدارانت عذر خواهی کنم. این را به حساب گستاخی من نگذار، لطف و مهربانی تو این مجال را به من داد…

پاسخ
رویا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۳

خوش گذشت و بسیار لذت بردم خداحافظ

پاسخ
مرتضي آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۱

2 هفته ي پيش رفته بودم مصاحبه ي شغلي يك ارگان دولتي. 2 نفر مصاحبه مي كردند كه يكي شونو (بخونيد اولي) كاملا ميشناختم و دومي رو كه آدم خوش منظري بود تا به اون روز نه ديده و نه ميشناختم. مصاحبه داشت خوب پيش ميرفت و آخر مصاحبه اولي ازم پرسيد آيا تجربه يا اطلاعاتي در زمينه توليد گلهاي فصلي دارين؟ منم گفتم: بله اتفاقا قرار بود امسال با بخش توليدات سازمان شما قرارداد ببنديم و تأمين بخشي از گلهاشونو بر عهده بگيريم كه با آقاي ايكس (رئيس توليدات همون سازمان كه من فقط فاميليشونو ميدونستم) صحبت كرديم و ايشون گفتند كه قبلا با چند نفر از توليد كننده ها كه ميشناختند قرارداد بستند و ديگه امكان بستن قرارداد جديد نيست (البته بطور غير مستقيم و بواسطه يكي از دوستانم كه در اون سازمان كار ميكرد و از رئيس توليدات رسيده بود اين خبر به من داده شد ولي من تو مصاحبه جوري وانمود كردم كه انگار خودم با مسئول توليدات صحبت كردم). اولي بهم نگاه كرد و گفت: مسئول توليدات ما رو چقدر ميشناسي؟ منم گفتم: والله تا حالا حضوري نديدمشون ولي بابت اين موضوع تلفني باهاشون صحبت كردم. مصاحبه كننده اولي برگشت و بهم گفت: آقاي مسئول توليدات در حال حاضر روبروي شما نشستند (يعني همون مصاحبه كننده دومي). خلاصه كه من يه جوري قضيه رو جمع كردم ولي احساس كردم با اين سوتي اثر خوبي بر مصاحبه كننده ها نگذاشتم
نتيجه گيري: نتيجه گيري رو ميزارم به عهده دوستان

پاسخ
سعیده (آذر) دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱:۰۲

سلام به همه ی دوستان، من دیر رسیدم…اما شبیه این جریان برای منم اتفاق افتاده، توی مصاحبه ی آزمون دکترا، یه نقل قولی گفتم، پرسیدن از کیه این حرف منم گفتم از آقای دکتر فلانی..بعد گفتن دکتر فلانی رو می شناسی؟ گفتم نه متاسفانه، بعد اون استادی که دقیقا کنار من نشسته بود با چهره ای سرخ شده گفت: دکتر فلانی منم!…نمیدونم چرا ناراحت شده بود که نشناخته بودمش، البته بسیار استاد مشهوری بودن ولی خوب منم تا حالا چهرشو ندیده بودم فقط کتاباشو خونده بودم، اون موقع هم در زمینه ی مذاکره و مهارت ارتباطی و… هیچ مطالعه ای نداشتم و اصلا به روی خودم نیاوردم یا حرفی نزدم که یه خورده جو برگرده و بهتر بشه…

پاسخ
طناز آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۰

این شب یلدا متفاوت خیلی حس خوبی به من داد کلی چیزی یاد گرفتم
جواب بعضی از سوال هایی که داشتم پیدا کردم
سادگی..صمیمیت هم اینجا پیدا کردم
کلی خوشحالم تجربه ی خیلی خوبی بود
ممنون از محمدرضا عزیز وهمه دوستانی که اینجا هستند.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۱

طناز. تو همیشه برای من یک دوست خوب بودی و هستی.

پاسخ
دلسا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۹

سلام محمدرضا، یلدات مبارک:)
من دوست دارم امشب توی مهمونی تو چند تا چیزی رو که امسال یاد گرفتم تیتروار بگم.
1) من امسال یاد گرفتم که چقدر سردرگمی هایی که تجربه می کنم از این ناشی می شه که خودم رو خیلی دوست ندارم.
2) فهمیدم گفتگوهای درونی من این دوست نداشتن رو در من تشدید می کنه ( شاید هم ایجاد می کنه)
3) فهمیدم راه حلش اینه که با خودم تکرار کنم که خودم رو دوست دارم ( جملات تاکیدی). و این تکنیک کار می کنه. علتش هم این هست که مغز من عادت کرده به شیوه ای فکر کنه که از اون، گفتگوهای ناخوشایندی ناشی می شه. و اگر من اون رو به شیوه ی دیگه ای عادت بدم کم کم یاد می گیره که چه جوری گفتگوهای درونی من رو بسازه.
4) کمی با خودم که راحت تر شدم دیدم که چقدر خیلی از رفتارهای ناخوشایند بقیه به خاطر اینه که خودشون رو خیلی دوست ندارند و کارهایی که می کنند یه گریه است برای دریافت محبت از محیط بیرون.
5) یاد گرفتم اگرچه آدم ها باید به دنبال عشق و محبت درون خودشون بگردند ولی من می تونم با عشق ورزیدن به اونها این مسیر رو بهشون نشون بدم.
6) یاد گرفتم که مورد 5 به حرف آسان و به عمل بسیار دشواره.

امیدورام خوب و خوش باشی همیشه، هم تو و هم همه ی دوستانی که مهمون تو هستند:)

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۰

ممنونم دلسای عزیز که اینها رو اینجا برای ما نوشتی…

پاسخ
عارفه آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۷

چند ساعته رسیدم خونه بوی دود میدم..امشب با بچه های جمعیت امام علی رفته بودیم یک جای دور میون کارتون خوابا میون اون همه آدم معتاد ..یادم میفته بچه بودم میخواستم بزرگ شم تا واسه ایران کاری کنم..حالا این روزها هرچی بیشتر میگذره چیزهایی تو این شهر میبینم که نفس کشیدن برام سخت تره میشه.
چکار میکنید وقتی بدبختی مردمت میبینی؟چرا یک وقتایی کم میارم میگم میرم از این دیار تا نبینم حالا که نمیتونم کاری کنم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۹

حال من هیچوقت خوب نیست عارفه.

همینه که در پس این خنده‌ها و شوخی‌ها و گرم گرفتن‌ها و … همیشه داروهای ضد افسردگی توی کیفم هست…

پاسخ
آرزو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۲

بیشتر مواظب خودت باش دوستم

پاسخ
پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۴

:(:(
“ای بازیگر گریه نکن…”

پاسخ
مجیبه آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳

استاد… ما حس و حال خوبمون رو از شما داریم! ایشالا پالس این حال به شما هم برسه و دیگه خبری از دارو تو کیفتون نباشه 😉
راستی پسرک خامه فروش پا به پای شما مهمان نوازی کردن! ایول دارن 🙂 بیخود نیس کارخونه خامه دارن 🙂

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲:۲۳

مهندس و مهموناش قابل بدونن ما کفش جفت کنشونیم…
گیری کردیماااا… 🙂 والا بلا ما یه کارمند فروش بیش نیستیم!!
-کارمندی که ريیسش سید ضیاست و معلمش (اگه لایق باشیم) ممرضا شعبانعلی…-

سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۰:۰۸

بخدا یه بار با من بیای کوه انقدر با طبیعتو بچه ها میگیمو میخندیم که حسابی شارژت میکنه برا طول هفته،
البته نمیدونم جنس حال بدت با این جمع خوب میشه یا نه 🙁

پاسخ
عارفه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۰

منتظر بودم بگید امیدوار باش آینده این سرزمین خوبه این حرف ها..
متاسفم..کاش حال شما همیشه خوب باشه

پاسخ
علی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۵

عارفه عزیز،
همه آنها که رفتند ، اگر قلبی داشتند!! جاگذاشتند و رفتند.چرا توئی که دل نگران هموطنت هستی باید بروی و جائی زندگی کن که نیازی به تلاش تو برای ایجاد زندگی بهتری نیست. سخت است اما بمان ….
محمد رضای عزیز ، آگاهی تاوانی دارد که باید با جان یا خون دل داد. اما شاد باش که نمی توانی چشم بر زشتیها ببندی بلکه آنها را پر رنگ تر می کنی تا خواب دنیاداران را آشفته سازی …

پاسخ
شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۷

محمدرضای عزیز … نمی دونم هنوز هستین یا نه ؟ یا میهمانی تموم شد؟! ببخشید که نتونستم کل مهمونی رو کنارتون باشم…
می خواستم بابت میزبانی شگفت انگیز امشب، که خاطره بسیار شیرین و دلپذیری رو برای همه ما رقم زد، واقعا ازتون تشکر و قدردانی بکنم و بگم شما برای تک تک ما دوستانتون، عزیز و دوست داشتنی هستین و ما هم جرعه جرعه کلام و صدا و آموزه های شما رو می نوشیم و بهره می بریم.
امیدوارم زمستان شاد شادی رو تجربه کنید و دلتون توی این سرمای زمستون همیشه گرم گرم باشه.
برای تمام دوستان عزیزم هم که چه امشب اینجا بودن و چه حضور نداشتند، بهترین و شادترین اوقات رو آرزو می کنم.
شب خوش.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۸

منم از تو ممنونم که اینجا سر می‌زنی و پیش من هستی شهرزاد عزیز.

پاسخ
شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۵

باعث افتخاره … ممنون. همیشه مراقب خودتون باشین.

پاسخ
شادی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۴

محمدرضای عزیز درود به تو و شب یلدایت به نیکی
با اینکه به نت دسترسی نداشتم خودم رو رسوندم به جایی که فقط یه ذره درین دور همی در کنار تو و دوستان این قبیله باشم.
فقط میخاستم بهت بگم تو یکی از بهترین معلمانی هستی که در عمر 30 سالم داشتم و دارم و تا عمر دارم مدیون درسهایی هستم که ازت یاد گرفتم.
روزگارت به نیکی/ دلت شاد

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۶

شادی عزیز. ممنونم که با همه‌ی سختی به کوتاهی سری به خونه‌ی مجازی خودت زدی.

پاسخ
پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۲

استاد! مهمونی رو میشه تمدید کنی؟ (مثه تمدید رآی گیری لطفا !)

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۴

خوب فردا شب ۱۰ تا ۱۲ شب هم ادامه‌ی مهمونیه دیگه عزیزم…

پاسخ
پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۵

نگفتی منو یادت اومد یا نه؟

شاگرد کوچک تو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۶

ای بابا ما رو دیوار کی یادگاری نوشتیم !!!!!!!!
محمد رضا دوربین مخفیه؟؟؟؟؟؟؟

پسرک خامه فروش دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲:۰۱

🙂
یه دست برا دوربین ما تکون بده!!:)
ممرضا که به همه لطف داره… ولی منظورش از “آدم حسابی” کسی جز رییس ما سید ضیا نبود.

سجاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۳

سلام به همه دوستان و عزیزانی که تلاش کردن امشب دور هم باشیم
خیلی ناراحت شدم دیر رسیدم به این ضیافت ولی همینکه اسم دوستای گلم رو اینجا دیدم حال خوبی پیدا کردم
امیدوارم شادیاتون به بلندای شب یلدا باشه

پاسخ
fatemeh&fahimeh آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۲

سلام
یلداتون مباااااااااااارک
مطمئنم به همه دوستان خیلی خوش گذشته
ما هم چون آخر مهمونی رسیدیم هر کاری مونده بگین انجام بدیم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۰

سلااااااااااااااااام. خوبید؟ تهران نمیاین؟ دلم براتون تنگ شده دوستان خوبم…

پاسخ
fatemeh&fahimeh آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۰

ممنووووون
ما هم خیلی دلمون براتون تنگ میشه برای همین هر روز بهتون سر میزنیم ولی هیچ اثری ازمون باقی نمی مونه!!
اصولا چون هروقت تهران میایم تو اتوبان هاش گم میشیم!تا چند وقت دیگه نمیایم

پاسخ
سپید آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۱

محمدرضا جان رفتین؟

پاسخ
فاطمه ندا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۱

سلام استاد عزیزم
بالاخره مهمونی خونوادگی تموم شد. من بعد از چند ماه تونستم چند ساعتی با خانواده بگذرونم که خیلی لذت بخش بود. به شدت خسته ام. اما خواستم عرض ادبی کنم و ببینم اینجا چه خبره. راستش فرصت نمیشه کامنت هارو بخونم. خوشحالم که جمع گرمی داشتین.
یه نکته ی مذاکره ای هم اتفاق افتاد که منو از درون خوشحال کرد. برادرم بعد از مدتی که به دلیل دلخوری از مادرم به خونه ما نمیومد بعد از دعوت پدرم با خونواده به جمع امشب ما اومد و برام جالب بود که در مذاکره با نزدیکان گاهی ممکنه قوانینی نقض بشه و محبت حل مسائل رو ساده کنه. همیشه از مذاکره با نزدیکان فقط نکات منفیش تو ذهنم بود.
راستی شب یلدا شب انقلابه!! امشب خورشید به نقطه انقلاب زمستونی میرسه و همونطور که همه می دونید روزها بلندتر میشن. امیدوارم ما هم از درون انقلاب کنیم و خوبی ها و روشنی هامونو بیشتر و تاریکی هامون رو کمتر کنیم تا به اعتدال برسیم 🙂
شب خوبی داشته باشین

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۷

ندا. همیشه دیدنت خوشحالم می کنه. خودت. حرفهات. پیامهات و خوشحالی و لبخند آرومت…

پاسخ
فاطمه ندا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۳

🙂

پاسخ
آلما آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۹

سلام
من چند ماهی هست که به سایت شما سر میزنم
چیزای خوبی از شما یاد گرفتم
دیدگاه متفاوتی دارید نسبت به خیلی از آدما
ولی هر وقت خواستم براتون کامنت بذارم پشیمون شدم
دلیلشم اینه که وقتی کامنتا رو میخوندم میدیدم وقتی کسی ازتون انتقادی میکنه زیاد استقبال نمیکنید
اگه بخوام خودمونی بگم بعضی وقتا فکر میکردم کس دیگه ای غیر از اون کسی که متن اصلی رو نوشته داره به کامنتا جواب میده!
به هر حال امشب این جرات رو به خودم دادم و براتون کامنت گذاشتم
ممنون به خاطر همه زحماتی که میکشید
ممنون به خاطر سایت خوبتون
یلداتون مبارک

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۵

من در کامنت گذاری چند ایراد جدی دارم.

یکیش اینه که کسانی رو که محبت می‌کنند فقط تایید می‌کنم و کمتر پیش میاد که به کامنت‌ها جواب بدم.

دوم اینکه وقتی یک نفر بدون شناختن من فقط بر اساس یک متن کوتاه نظر می‌ده حرص می‌خورم. دوست دارم کسی که نقد می کنه کمی بیشتر بخونه تا تصویر کامل تری از من داشته باشه.

ضمن اینکه فکر می‌کنم گاهی اوقات آدمها یادشون می‌ره که اطلاعاتشون در یک حوزه محدوده. به همون دلیلی که من وقتی یک ایمیل کوتاه یک صفحه‌ای می‌خونم و در انتها کسی ازم نظر خواسته. جواب نمی‌دم و می‌گم با یک صفحه دلم نمی‌خواد قضاوت کنم. لطفاً بیشتر بنویس.

خنده‌دار ترین این نوع کامنت‌ها رو می‌تونی زیر پست «مرا ببخش» ببینی. هفت سال دوستی کات شده. با هزار ماجرا. من یک پیام شخصی برای دوستم نوشتم.

مردم زیرش میان راه حل میدن! خوب واقعاً به نظرم شوخی می‌کنن.

۷ سال رابطه
۱۰۰۰ قصه
۱۰۰ بحران
۲۰۰ کتاب مذاکره و ارتباطات
و حدود ۲۰۰ هزار ایمیل در خصوص مشکلات عاطفی دوستان و دانشجویان و …

من بر اساس همه‌ی اونها تصمیم میگیرم یک فایل صوتی بگذارم.

بعد یکی میاد بر اساس ۴ دقیقه فایل صوتی، تحلیل می‌کنه. پیشنهاد می‌ده. نقد می‌کنه و …!!!
این چیزیه که باعث می‌شه من احساس کنم فرد به صورت گذری وارد این سایت شده. چون کسی که سالها پای حرف من نشسته باشه سبک حرف زدنش فرق می‌کنه.

پاسخ
فوژان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۹:۱۰

محمدرضای مهربان، معلم گرامی و ارجمند
وقتی این حرفها را می گین احساس می کنم هنوز دلگیر هستید. من داشتم با محمد رضا شعبانعلی حرف می زدم و تصوری که داشتم کوهی سخت بود که نباید برای یک رابطه بشکنه.شاید برای همین بیان احساسات مفروضاتم را به هم ریخت. ولی حالا میدانم دارم با محمدرضایی حرف می زنم که مثل من و تمامی اهل این خانه می تونه عاشق بشه، دلتنگی کنه و در خلوت خودش اشک بریزه. کسی که درد مردم روحش را آزار می ده و به هر شکلی که شده برای آرامش و توسعه جامعه اش تلاش می کنه . تلاشی بی وقفه و خستگی ناپذیر.
محمد رضا، حق بده که همه می توانن اشتباه کنن پس من را ببخش…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۰

فوژان. برای من حس خوب تو به عنوان یک دوست، خیلی ارزشمند‌تر از هویت برند من به عنوان یک «مذاکره‌کننده» هست. هیچ حس بدی به عذرخواهی از تو ندارم و لبخند تو و دوستان دیگرم رو در این خانه‌ی مجازی، با بزرگترین خانه‌های فیزیکی این دنیا معامله نکرده‌ام و نمی‌کنم.

پاسخ
محسن فلاح آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۹

سلام محمدرضای عزیز…دیررسیدم وفک کنم مهمونی تموم شده.نمیدونم چرادوس داشتم امسال یلداروتنهاباشم، واسه همینم پاشدم رفتم حرم امام رضا(ع). البته دعاگوی همه ی هم قبیله ای هامم بودم.میدونی خوبیه رفاقتایه اینجاچیه؟ اینه که عاری ازهرگونه سودای سود ومنفعتن.
این منم محمدرضای عزیز.شب یلدای 92، توحرم( دوس داشتی تاییدش نکن رفیق، من که تاحالابه صورت مجازی ازطریق فیلماوعکسات زیارتت کردم، گفتم شایدتوهم بخوای هم قبیله ایتوببینی.):

http://axgig.com/images/17393913131373592178.jpg
………………………………………………………………………
برای هممون بهتریناروآرزومندم.ممنون بابت همه چیز…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۱

ممنونم از اینکه عکست رو و حس‌ات رو به من هم منتقل کردی. خیلی هوس کردم سر بزنم به حرم.

خیلی زیاد.

شادی قلی پور ما، الان اونجاست. به نمایندگی از اعضای قبیله!

پاسخ
عظیمه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۹:۳۵

شادی جان این دعوت به زیارت امام رضا علیه السلام بر تو مبارک…
از طرف تک تک آدم ها سلامی به امام رضایمان برسان که صدایت زودتر شنیده شده، شادی جان.

پاسخ
سپید آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۴

آقا محسن زیارت قبول، امیدوارم حال دلت همیشه خوب باشه، با عکست مارو هم بردی حرم

پاسخ
محسن فلاح آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۳

ممنونم بابت دعای قشنگت.مهم توراهشون بودنه، که قطعاشماهاازمن توراه ترین.

پاسخ
زهره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۵

خوش بحالت محسن…
منم خیلی دوست داشتم الان اونجا بودم…..

پاسخ
پرنیان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۵

سلام.انگار آخر مهمونیه.یلداتون مبارک استاد.تبریک هم به شما و هم به دوستان پرانرژی تون.

پاسخ
بهناز آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۳

سلام محمد رضا شعبانعلی عزیز
شب یلدای همه دوستان قبیله مجازی به سلامتی و مبارکی باشه…
من همیشه به سایتتون سر میزنم و از روز نوشته ها و فایل های صوتی بسیار لذت می برم،مخصوصا فایل های صوتی عزت نفس که به برادرم پیشنهاد کردم و اون هم استقبال کردواین هم اولین کامنت من بود

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۶

بهناز عزیز. ممنونم از لطفت و ممنونم از اینکه کامنت گذاشتی.
نمی‌دونی که چقدر آروم کننده است کامنت نوشتن تو و بقیه ی دوستان خوبم.
امیدوارم این وقت رو همیشه برای محمدرضا بگذاری 🙂

پاسخ
خالد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۳

استاد میتونم ی سوال دیگه بپرسم؟
محیطی که توش زندگی میکنم بطور غیر مستقیم شدیدا” با فردگرایی مخالفن،خیلی دوست دارن (مطیع و فرمانبردار) باشی تا یاغی (البته منظورم جنبه ی مثبتشه) و گاهی حتی با برخورد شدید مواجه میشم که تو چرا اینقدر واسه خودت کلاس میذاری؟؟ در صورتی که صادقانه میگم صحبت من فقط درباره احترام متقابله و همینو فقط خواستم اما اونا فک میکنن باشون میجنگم (حواسم به لحنم هم هست) بنظرتون از این کار کم کنم؟ نرمتر بشم؟ یا عزت نفس این حرفارو نداره؟ چون واقعا” دارم فک میکنم مشکل از منه…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۸

رفتارهای اجتماعی و عادتهای فرهنگی رو که ریشه‌های عمیق در سنت دارند نمی‌شه به سادگی تغییر داد. فکر می‌کنم یا باید برای تغییر و توسعه اونها در بلندمدت تلاش کرد یا به تغییر محیط و مهاجرت فکر کرد. 🙁

پاسخ
خالد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۹

ممنون استاد

پاسخ
مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

محمدرضا جان شب بسيار خوبي بود. يه دنيا ازت ممنونم. خيلي خوشحال شدم كه با تو و دوستاي ديگه تو اين قبيله مجازي صحبت كردم. شبتون بخير. و به اميد ديداري دوباره 🙂

پاسخ
مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۶

محمدرضا جان شب بسيار خوبي بود. يه دنيا ازت ممنونم. خيلي خوشحال شدم كه با تو و بقيه ي دوستاي اين قبيله ي مجازي بودم. شبتون بخير. و به اميد ديداري دوباره 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

مریم عزیز. یادت نره که اگر تو و بقیه‌ی بچه ها اینجا سر نزنن و با من حرف نزنن. من دیگه «وجود» ندارم 🙁

پاسخ
مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۸

تو هميشگي هستي محمدرضاي بي نظير.

پاسخ
عظيمه آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۵

سلام خدمت استاد گرامي و دوستان همراه
شبتون يلدايي و شب يلدا براي تك تك شما عزيزان خوش…
چون در اين شب لطف كرديد و ساعات خوشتون را با ما قسمت كرديد، انجام وظيفه دونستم كه من نيز از شما تشكر كنم و بگم از محبت شما خيلي ممنون.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

عظیمه. دلم برات خیلی تنگ شده. کاش دوباره به کلاسها سر بزنی.

پاسخ
عظیمه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۹:۰۶

استاد عزیز و ارجمند، سلام
این نهایت لطف شماست و محبت دارید. راستش مشغله هام خیلی زیاد شده… و میدونم که هنوز در مدیریت زمان حرفه ای نشدم!! منم دلم برای کلاس جمعه شما! تنگ شده. چشم، حتماً وقتی میگذارم با شادی جان هماهنگ میکنم و خدمت میرسم که سعادتی دوباره برای منه… 🙂

پاسخ
علی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۳

یلدا بهانه ای است برای تقسیم انتظار در طولانی ترین شب سال ، باهم و کنار هم
محمد رضا ، مرا ببخش که دیر آمدم ولی آمدم تا سلامی گویم و عرض ارادتی کنم…
فرصتی شد تا برای تمام حرفهایم که شاید از سر ناپختگی بود عذرخواهی کنم و بگویم از صمیم قلب دوستت دارم و هر آنچه گفتم به واسطه قلب بزرگ و روح پاکی بود که این مجال را به من داد…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

من همیشه منتظر دیدن اسم تو هستم علی. و حرفهایی که برام میزنی. دیدن آدرس ایمیلت من رو شرطی کرده و حتی قبل از خوندن نوشته هات حالم رو خوب می‌کنه.
باز هم باش. لطفا.

پاسخ
farimah آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۳

یلداتون مبارک!

در نیکی و زیبایی رسم و آیین کهن جشن یلدا و دیگر جشنهای ایران باستان شکی نیست و بر ماست که آنها را گرامی داشته ، از نیکیهایش بهره برده و به نسلهای آینده انتقال دهیم.
اما ما نیز زمانی از تاریخ، به نام مردمان کهن یاد خواهیم شد؛ از ما چه خواهد ماند.

بیایید از همین حالا به فکر بنیانگذاری رسمی نیکو و ستودنی برای این آب و خاک و برای تاریخ ایران زمین و ای بسا جهان باشیم.
جای «روز خورشید»; در تقویم ما که سرچشمه در طبیعت و خورشید دارد بسیار خالی است.
من پیشنهاد می کنم روز 31 خرداد ماه را که بلندترین روز سال است «روز نور » یا «روز آفتاب » یا «روز خورشید »و یا هر اسم مناسب دیگری که شما پیشنهاد می کنید با هدف پاسداشت روشنایی و دانایی و آگاهی و ظلم و ظلمت ستیزی بنامیم و آن را به یک جشن ملی تبدیل کنیم.
باشد که از ما در تاریخ به یادگار بماند

پاسخ
رضا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۲

سلام
منم دیر رسیدم .
یلدامون مبارک.
محمد رضا خیلی دوست دارم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۵

رضای عزیز. ممنونم که اومدی خونه‌ی خودت.

پاسخ
MReza آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۱

سلام،
فقط خواستم بگم: ممنـــونم که منو با دنیای MBA و مذاکره آشنا کردین.
یلداتون هم مبارک.
: )

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۶

ممنونم که وقت می‌گذاری و میای اینجا پیش من و سایر اعضای این قبیله مجازی 🙂 که این روزها برای من از هر حقیقتی حقیقی تره

پاسخ
سپید آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۰

سمیه جان سلام
خسته نباشی مهندس 🙂
یلدات مبارک :* 🙂

پاسخ
shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۰

محمد رضا شعبانعلی عزیز از اینکه وقتتون رو برای ما گذاشتید خیلی خیلی سپاسگزارم امیدوارم شب خوبی داشته باشید و بازهم ازاینکه شما هستید خیلی خوشحالم 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۱

همیشه منتظر حرف‌ها و کامنتها و ایمیل و … هستم شیرین…

پاسخ
shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۶

ممنونم شما خیلی مهربونید امیدوارم همیشه شاد باشید و حضورتون کنار ما همیشگی باشه بازهم یلداتون مبارک

پاسخ
مائده ابوحسینی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۹

سلام به محمدرضای عزیز
سلام به همه آدم های خوب این خونه
من یه نیم ساعتی هست رسیدم فکر کنم اخر شب نشینی تون باشه
فقط خواستم بگم به یادتون بودم و این خونه وآدم هاش رو خیلی دوست دارم
محمدرضا متشکرم از اینکه هستی و بودنت اینقدر پرثمر، پررنگ وامیدبخشه(این جمله دیگه تبدیل به امضای من پای نوشته هایی که مربوط به تو هست شده)
یلداتون مبارک

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۲

مائده. همیشه باش. همین. باشه؟

پاسخ
مائده ابوحسینی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۲

دوست خوبم ، مرد بزرگ محمد رضا
بودن تو این خونه وموندگار شدن اینجا به خاطر صاحب خونه سخاوتمندش که یکی از بهترین دوست های منه
تبدیل به یه دلخوشی شده.متشکرم از اینکه به بودن دوست های خاموشت هم اهمیت میدی. باشه محمدرضا همیشه هستم (میتونی مطمئن باشی هر روز من اینجا سر می زنم و اینکار تا تو هستی و این خونه هست تداوم داره حتی اگه تو باشی و این خونه خدای نکرده نباشه من باز یه راهی پیدا میکنم به این بهترین دوستم سر بزنم)
طبق قراری که با خودم دارم آخر شب به عنوان کادوی شب یلدا ، من فالی رو که به نیت تو گرفتم رو برات میذارم
چون امسال فال شب یلدای خودم رو با گوش دادن به فالی که گذاشتی برای خودم گرفتم.

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۸

سلام محمد رضا. تو این 5 ماه درگیر خوندن برا کنکور ارشد بودم نتونستم زیاد با برنامه هات پیش بیام. ولی باید بگم تو یکی دو سالی که باهات اشنا شدم خیلی حرفات برام مفید بوده. محمد رضا یکی از فرقهایی که تو با خیلی های دیگه داری اینه که یکجورایی سنت شکنی البته از نوع خوبش. مثلا همین که میگی رتبه تک رقمی ارشدشدم و نرفتم. اینجور موقع ها تصمیم گیری خیلی سخته…… من که خودما جای تو میزارم هیج جوری نمیتونم تصمیم تو را بگیرم. مثلا تصمیم داشتم برای ارشد عمران نخونم و امسال برم سربازی ولی بازم نتونستم باخودم کنار بیام و خودما انداختم تو هیاهوی یک کنکور دیگه.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۴

همیشه ارشد رفتن بهترین تصمیم نیست. همچنان که ارشد نرفتن.

شاید مهمترین نکته همونه که تو گفتی. جرات اینکه با دیگران متفاوت فکر کنی. حتی با خودت.

من خدمت رییس دانشکده‌مون بودم (مدیریت شریف). ایشون به من توصیه کردند که دکترا بخونم در شریف. به شوخی گفتن: فکر می‌کنم بعد از اینکه جنجالی ترین متن رو در مورد دکترا نوشتی این کار راحت نباشه.

من بهشون گفتم: هر زمان احساس کنم تصمیم جدیدی باید گرفته بشه از تغییر تصمیمم و نقدهای مردم نمی‌ترسم. اگر چه امروز تصمیمم هنوز پابرجاست…

پاسخ
محمد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۳

درست مثل قوانین زندگیت قسمت دومشش… نه سیاه نه سفید….. همینه که تصمیم گیری سخت میشه. ممنون از پاسخت محمد رضا خیلی جالب گفتی (جرات اینکه متفاوت فکر کنی حتی با خودت)

پاسخ
امیرسالار آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۸

همگی سلامممممممممم… خوشحالم فرصتی شده تا هر چند کوتاه بشه با همدیگه حرف زد…… همین الانشم به نوعی درگیر یه مذاکره ایم البته اگه بشه گفت مذاکره….. داداش کوچکتر و بزرگترم سر یه موضوعی با هم اختلاف پیدا کرده بودن که سعی داشتیم رابطشونو جوش بدیم که صد متاسفانه نشد……. تو زندگیم پره از این جور روابط … روابطی که هیشکی هیشکیو قبول نداره… حرف زیاده واسه گفتن فقط ای کاش وقت بشه

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۴

ممنونم که وقت گذاشتی و اینجا کامنت گذاشتی امیرسالار 🙂

پاسخ
مهدی خانی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۸

سلام به استاد محمدرضا وبقیه دوستان

ممنون از مباحثتون من فقط استفاده کردم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۹

فرزند عزیزمون چطوره مهدی جان؟

پاسخ
پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۳

آقای مهدی خانی همونی هستن که قرار بود برا پسرشون توو بورس سهم بخرن به پیشنهاد شما؟؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۵

آره 🙂 و هنوز قراره من یک متن کامل بنویسم با الهام از حرفها و دغدغه های ایشون.

پاسخ
مهدی خانی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۶

بله دوست من

پاسخ
پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۱

سلام “پدر” مهربان…

مهدی خانی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۲

سلام کارخانه دار تولید خامه

مهدی خانی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۵

سلام میرسونه
برنامه تابستونش انجام راهنمایی های شماست
خیلی خوشحاله از راهنماییتون
باز هم سپاس گذارم

پاسخ
مهدی خانی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۱

راستی استاد علی (پسرمون)تمام فایلهای رادیو مذاکره تونو گوش میده.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۳

مهدی جان. من سالهای زندگی خودم رو در کشورم اونقدر که باید دوست نداشتم. امیدوارم با همه‌ي‌ دغدغه‌هایی که من و شما و دیگران داریم، علی و علی‌ها در جامعه‌ی بهتری زندگی کنند.

جامعه‌ای که عقل و آزادی،
ایمان و شادی،
امید و منطق،
هدف‌گرایی و لذت‌طلبی
همه با هم در کنار هم به شکل متعادل تجربه بشه…

پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۰

این جامعه دست پیدا کردنیه؟ حداقل تا 15سال آینده…؟

محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۸

من دارم به ۱۰۰ سال آینده فکر می‌کنم. دنیا مسیر قرون وسطی رو در ۲۰۰ تا ۳۰۰ سال طی کرد. ما شاید کمی سریع‌تر…

zeynab آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۶

شاید درست نیست ولی من هیشه فکر میکردم ما این مسیر رو دیر طی میکنیم

حمید آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۶

من یک سوال دارم،
البته اگر قبلا جواب داده شده از همین جا پوزش میطلبم، من تازه واردم و همه مطالب گذشته را هنوز نخوانده و نشنیده ام، در صورت تکراری بودن من را به مطلب مربوطه ارجاع دهید….
آیا این که بعد از مذاکره یا حرف زدن با شخص یا اشخاصی، این حس به وجود میاد که فلان نکته را یادم رفت بگم، یا بهتر بود از فلان واژه استفاده میکردم که تاثیر بهتری داشت و …. طبیعیه و به این برمیگرده که انسان معمولا دنبال چیزی بهتر از وضع موجوده و درصدی از پشیمانی همیشه به همراه انسانه و یا ناشی از عدم مهارت در مذاکره هست؟؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۰

تا حد خیلی زیادی می‌تونه با برنامه‌ریزی برای مذاکره و تدوین سناریوهای احتمالی و همینطور افزایش تجربه مذاکره کمتر بشه.

اما من از مذاکره کنندگان بسیار حرفه‌ای با ده ها سال تجربه هم این جمله رو زیاد شنیده ام حمید جان…

پاسخ
مریم آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۰

محمد رضای عزیزم سلام
یلدات مبارک
اینم فال حافظ امشب من بود البته نه از نوع صدا وسیماییش!!
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
از صبح بیصبرانه منتظر این 3 ساعت با تو بودن بودم که الان که به ساعت نگاه کردم دیدم مثل برق وباد گذشت این 3 ساعت جز بهترین ثانیه های زندگی من بود الان همه اشنایان خونه مادر بزرگم جمع شدن و چون اونجا دسترسی به اینترنت نیست من ترجیح دادم که با تو باشم والان تنهای تنها م همه جا ساکت ولی من تنها نیستم من کلی دوست امشب پیدا کردم خیلی خیلی بهم خوش گذشت
محمد رضا سپاس بابت مهمونی امشبت به تمام ویژگی های خوبت میزبانی خوب هم امشب اضافه شد .دوست دارم بینهایت.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۹

مریم عزیز. ممنونم که پیش منی. و پیش سایر ساکنان این قبیله‌ی مجازی 🙂 همیشه باش و بمون و حرف بزن.

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۴

سلام به همه دوستان علی الخصوص محمدرضای عزیز
راستش من خیلی وقته به خونه مجازیت سر می زنم ولی این اولین کامنتمه
باید اعتراف کنم از وقتی به این خونه اومدم تغییرات محسوسی توی مسیر زندگیم ایجاد شده
جواب خیلی از مشغله های اساسی ذهنم رو گرفتم
یلدا رو به همه تبریک می گم
محمدرضای عزیز امیدوارم همیشه پایدار باشی و سربلند
چندتا آهنگ جالب واسه امشب از سانگ سرا گرفتم گفتم تک خوری نکنیم به شما هم بدیم
http://www.songsara.net/?p=10681

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۸

محمد. قدیمها که وبلاگ می‌نوشتن. زیرش می‌نوشتن که: «کامنت یادت نره!».

شاید به نظر بیاد برای چنین سایتی که ماهانه حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار بار بازدید میشه دیگه اون تشنگی برای کامنت از بین میره. اما واقعا اینطوری نیست. من هنوز هم تک تک کامنت ها رو با شوق می‌خونم. باهاشون ذوق می‌کنم. می‌خندم. داد می‌زنم. فحش می‌دم. گریه می‌کنم. بغض می‌کنم.

کاش تو و بقیه بچه ها هم همیشه این لطف رو به من داشته باشید و برام بنویسید. حال من اینطوری خیلی خیلی خیلی بهتر می‌شه و بهتر می‌مونه…

بابت فایلها هم ممنون. دارم گوش می‌دم الان…

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۲

ممنونم محمد رضاجان
گفته بودم این چند وقتی مسیر زندگیم داره تغییر میکنه
من مشکل اساسی با کامنت نوشتن دارم (البته از الان دیگه، داشتم)
از امشب سعی می کنم برای همه نوشته هات کامنت بذارم
نمی دونم چطور باید ازت تشکر کنم
شبی که قرار بود به خاطر تنهایی، طولانی ترین شب سال باشه به یکی از کوتاه ترینش تبدیل میشه
ممنون بابت همه خوبی هات

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۴

ممنون به خاطر اینکه کنار من و بچه‌ها هستی. تا حس تلخ تنها بودن و شنیده نشدن و دیده نشدن از خاطره‌ی من و خیلی‌های دیگه حذف بشه و رنگ ببازه…

پاسخ
حمید آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۸

اول از دوست عزیز بابت آهنگ های زیبایی که لینک دادند تشکر میکنم،

و یک سپاس ویژه از استاد محمد رضای عزیر، واقعا لذت بردم از بیان احساسی که نسبت به خواندن کامنتها داشتید، اینکه تا این حد به کامنتها و مخاطبهای سایت اون هم در این حجم، اهمیت میدهید، واقعا ستودنیه و انرژی بخش

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۹

بچه‌های اینجا همه‌ی زندگی من هستند. خیلی برام مهم هستند حمید جان. تک تکشون رو می شناسم و کامنت‌ها و نوشته‌هاشون توی ذهنم جمله به جمله ثبت شده

پاسخ
مجیبه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۰:۰۱

آهنگها خیلی قشنگ بودن! ممنون بخاطر این هدیه

پاسخ
1 3 4 5 6 7 8

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.