پیشنوشت
آنچه را در ادامه میخوانید، به بهانهٔ حرفهای معصومه (و نه لزوماً در پاسخ به صحبتهای معصومهٔ عزیزم) در زیر بحث لیسنکوئیسم نوشتهام. هدفم این است که از دریچهٔ نظریه سازمان (Organizational Theory) به مواجههٔ لیسنکو و واویلوف بپردازم.
معتتقدم که مفهوم بروکراسی حرفهای میتواند به ما نشان دهد که چگونه ساختارهای اقتدارگرای ایدئولوژیک خود را میفرسایند و میبلعند و در مسیر زوال جلو میروند. اگر قصهٔ لیسنکوئيسم در روزنوشته یا داستان جنگ مائو با گنجشکها در متمم را دیده باشید، همچنین نوشتهٔ قبلیام درباره زوال را هم خوانده باشید، این بحث برایتان ملموستر خواهد بود.
اصل مطلب
بیش از یک قرن از زمانی که ماکس وبر دربارهٔ بروکراسی حرف زد و معنی بروکراسی و کارکردهای آن را شرح داد میگذرد. تعریف ماکس وبر از بروکراسی آنقدر گسترده بود که تقریباً هر سازمانی را شامل میشد. حاصل هم این شد که پس از او، هر کس بروکراسی را به معنایی که خودش دوست داشت بهکار برد و واقعیت این است که در این مورد خاص، همه کموبیش حق دارند تعریف و برداشت خود را درست بدانند.
بروکراسی در رسانه های ایرانی
هیچوقت مطالعهای جدی انجام ندادهام که اصطلاح بروکراسی از چه زمانی به شکل گسترده به گفتگوهای روزمرهٔ ما ایرانیان راه پیدا کرد. اما تا جایی که یادم میآید، بیشتر مردم ما اصطلاح بروکراسی را از رادیو و تلویزیون شنیدند. آن هم در ترکیب «بروکراسی اداری.»
از دوران کودکی بهخاطر دارم که مدام در رسانهها به بروکراسی اداری حمله میشد. آن زمان اکثر مردم بروکراسی و کاغذبازی را تقریباً مترادف میدانستند. همیشه در مصاحبههای تلویزیونی میشنیدیم که مردم از بروکراسی اداری و کاغذبازی گله میکنند. هر کس چند بار در راهروهای وزارتخانهها، بانکها و شهرداریها بالا و پایین رفته بود، بروکراسی را مشکل اصلی میدانست. هنوز این صحنه را از یک مصاحبهٔ تلویزیونی (شاید در آخرین سالهای جنگ) به خاطر دارم که خبرنگار از مردم میپرسید مشکلتان در ادارات دولتی چیست؟ یک نفر داشت توضیح میداد که مدام میگویند این امضا را بیاور. آن امضا را بیاور. پروندهات گم شده. تأیید فلانجا را بگیر. هر روز میگویند امروز برو فردا بیا. در میانهٔ همین حرفها، یک نفر دیگر میکروفن را از دست خبرنگار کشید و گفت: یک کلام بگویم. مشکل کشور ما بروکراسی است. همین.
برداشت من این است که طی چند دههای که از آن ایام گذشته، معنای بروکراسی در گفتگوهای روزمره تغییر چندانی نداشته است. هنوز هم بروکراسی مفاهیمی مانند ساختار خشک، کاغذبازی، فرایندهای پیچیده، سیستمهای غیرمنعطف، راندمان پایین و اتلاف منابع را تداعی میکند.
بروکراسی چیست؟
بروکراسی، آنچنان که وبر از آن حرف میزد، بار معنایی منفی نداشت. بلکه صرفاً یک نوع «ساختار» بود؛ ساختاری برای کارخانجات، سازمانها، دولتها و سایر مجموعههای انسانی.
کلیدیترین ویژگیهای بروکراسی، در معنای نخستین آن، سلسله مراتب بود. سازمانهای بروکراتیک بر اساس سلسله مراتب اداره میشدند. افرادی در لایههای مختلف یک چارت چیده میشدند و هر کس از بالایی دستور میگرفت و به پایینی دستور میداد. طبیعتاً از پایینی هم گزارش میگرفت و به بالایی تحویل میداد. معمولاً این افراد سابقه، شایستگی و معیارهای دیگر، از این نردبان بالا میرفتند و به سطوح بالاتر سازمان میرسیدند.
بروکراسی به این تعبیر، از پلیس و ارتش تا نهادهای اداری دولتی و وزارتخانههای بزرگ را شامل میشود.
یکی از صفتهایی که از همان ابتدا با عزت و احترام کامل کنار بروکراسی مینشست، «غیرشخصی / Impersonal» بود. وبر و علاقهمندانش وقتی از بروکراسی حرف میزدند، به این ویژگی توجه خاصی نشان میدادند.
مثلاً وقتی میگفتند بانک یک ساختار بروکراتیک است، یکی از معناهایش این بود که آدم پشت گیشه، فقط آدم پشت گیشه است. دیگر مهم نیست علی آقاست یا مریم خانم. آن آدم. آدم پشت گیشهٔ شمارهٔ ۵ است. اگر فردا آمدید و کس دیگری پشت گیشهٔ ۵ بود، او هم با همان کیفیت نفر قبلی کار شما را انجام میدهد.
در ساختار بروکراتیک، اصالت با سازمان است و نه فرد. افراد میروند و سازمانها میمانند. چنین میشود که یک وزارتخانه بارها و بارها وزیران مختلف را به خود میبیند، اما در نهایت آنچه مردم از بیرون میبینند، وزارتخانهای است که مشغول کار حرفهای خود است.
بنابراین اگر بپرسید که چه چیزهایی در ساختار بروکراتیک ارزش محسوب میشود، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- سلسله مراتب
- غیرشخصی بودن
- اصالت قائل شدن برای کار تخصصی
- اصالت قائل شدن برای وظایف و مسئولیتها به جای احساسات انسانی
- شایستگی به جای نجابت (نجیبزادگی)
وقتی سازمان آمار، مستقل از آمارگیرندگان بقاء داشته باشد، ما میتوانیم سالها و دههها و قرنها، دادههای جمعیتیمان را ثبت و ضبط کنیم.
وقتی دانشگاهها مستقل از رئيسهای دانشگاهها و اعضای هیئت علمیشان دوام داشته باشند، همهٔ نسلهای بعد مثل نسل امروز میتوانند از خدمات آموزشی آنها بهره ببرند.
سازمان ثبت اسناد و املاک هم هر چه باشد بهتر از چند سالخوردهٔ روستایی است که دور هم مینشینند و با امضای یک سند، مالکیت افراد مختلف بر زمینها را تأیید میکنند.
جدا از این جنبهٔ غیرشخصی بودن، تخصصی بودن هم دستاورد کمی نیست. این که شما میدانید کسانی که در آتشنشانی کار میکنند، متخصصترین افراد در زمینهٔ آتشنشانی هستند و دغدغهشان فرونشاندن آتش و کمک به رفع سوانح است و مطمئن هستید که اگر خانهتان در آتش بسوزد، بدون توجه به مرام و مسلک و جهانبینی و باورهای سیاسیتان، یک بروکراسی قدرتمند تخصصی به نام سازمان آتشنشانی به شما سرویس میدهد. نظام بروکراتیک برای هر میز یا هر دفتر کار یا هر جایگاه سازمانی، شایستگیهایی تعریف میکند و کسانی که آن شایستگی را دارند میتوانند در آن جایگاه قرار بگیرند. در حالی که در ساختار غیربروکراتیک، جایگاهها میتواند به خاطر ویژگیهایی مثل برتری خونی (نجیبزادگی) یا به عنوان هدیهٔ سلطنتی به افراد اعطا شود.
ساختارهای بروکراتیک، از ارتش گرفته تا دانشگاه و بیمارستان، همواره موجب آرامشخاطر بشر بوده و دسترسی به خدمات حرفهای و کیفی و غیرشخصی را در بلندمدت تضمین کردهاند.
اگر بخواهید در این زمینه دقیقتر و عمیقتر بخوانید، مطالعهٔ کتاب The Values of Bureaucracy با ویراستاری پاول دو گی میتواند بسیار ارزشمند و آموزنده باشد.
چرا بروکراسی بدنام شد؟
همانطور که گفتم، بروکراسی در ابتدا بار معنایی منفی نداشت. بلکه اصطلاحی بود که به یکی از دستاوردهای فکری بشر در سازماندهی فعالیتهای انسانی اشاره میکرد.
اما مسئله این است که دقیقاً همان چیزهایی که به بروکراسی قدرت میدهد، ضعفهای آن را میسازد (البته این نه فقط در مورد بروکراسی، بلکه دربارهٔ بسیاری از ساختارها و سازمانها و حتی انسانها مصداق دارد و پیش از این در متمم در بحثی با عنوان پارادوکس ایکاروس به آن پرداختهایم).
با افزایش سرعت تحولات در جهان، به تدریج ساختارهای بروکراتیک به کُندی و انعطافناپذیری متهم شدند. اتهامی که در بیشتر مواقع درست بود. از دیگر ضعفهای ساختارهای بروکراتیک، چاقی بیش از حد آنها بود. این سازمانها، بیآنکه کاراییشان بیشتر شود، بزرگ و بزرگتر شدند. محافظهکاری را هم باید به ضعفهای ساختارهای بروکراتیک بیفزایید.
کافی است به یک سازمان بزرگ دولتی سر بزنید تا مصداقهای محافظهکاری را در مدیران ببینید. مثلاً مدیران ترجیح میدهند همان بودجهٔ سالهای قبل را اندکی تغییر دهند و هیچوقت تحولی بنیادین در ساختار هزینههایشان ایجاد نکنند. چرا؟ چون هیچکس مدیر را به خاطر حفظ ساختار بودجه قبلی بازخواست نخواهد کرد. اما تغییر ساختار بودجه میتواند مدیر را در معرض نقد قرار دهد.
همچنین نمونههای فراوانی وجود دارد که کارشناسان در سازمانهای بروکراتیک، به آییننامهها به مثابهٔ متن مقدس نگاه میکنند و جرئت تخطی از آنها را (مگر در مواردی که نفع شخصیشان را تأمین کند) ندارند.
چنین ضعفهایی باعث شد که طی چند دههٔ اخیر، بارها اندیشمندان و صاحبنظران مختلف مرگ بروکراسی را حداقل در فضای کسب و کار اعلام کنند و بگویند بروکراسی در بهترین حالت، حداقل در فضای مدیریت عمومی و دولتی به کار میآید و کسب و کارهای خصوصی باید به سراغ ساختارهای پویاتر بروند (اگرچه این اتفاق در عمل نیفتاده و هنوز هم ساختارهای بروکراتیک پرتکرارترین ساختارهای سازمانی در فضای کسب و کار هستند).
بروکراسی یک دستاورد بزرگ بشری است
وقتی از دستاوردها و اختراعات بشر حرف میزنیم، ذهنمان بیشتر به سمت دستاوردهای ملموس میرود. مثلاً بهسادگی به ذهنمان میرسد که خودرو یک اختراع بزرگ بوده یا شهرسازی یک دستاورد بزرگ و یکی از محصولات تمدن است. اما معمولاً «شیوههای انجام کار» را به عنوان اختراع یا دستاورد در نظر نمیگیریم.
اگر کسی بگوید «خط تولید» یک اختراع بزرگ بوده، احتمالاً بسیاری حرف او را جدی نمیگیرند و حتی شاید عدهای به او بخندند. این در حالی است که واقعاً زمانی به ذهن بشر نرسیده بود که میشود کارها را خرد و تخصصی کرد و هر کس به یک کار کوچک مشغول شود. ما فیلم عصر جدید چارلی چاپلین را میبینیم و به کارگری که فقط پیچ میبندد و عملاً به یک آچار تبدیل شده میخندیم. غافل از اینکه این تقسیم تخصصی وظیفهها دستاورد بزرگی بوده که تمدن بشری را به پیش برده و هنوز هم پایه و اساس بسیاری از فعالیتهاست.
با این مقدمه میخواهم بگویم که بروکراسی هم نباید برای ما عادی شود. بروکراسی یک اختراع بزرگ بوده و هنوز هم شگفتانگیز است. بهطور خاص، تأکید من بروکراسی در حوزهٔ سیاستگذاری و خدمات عمومی است (و نه کسب و کار).
هزاران سال، پزشکان بودهاند اما نظامی برای ساماندهی پزشکی (بیمارستان و درمانگاه و مانند اینها) نبوده است. آموزش سنتی بوده، اما ساختار بروکراتیک آموزشی (آموزش و پرورش و دانشگاه) نبوده است. پژوهش بوده، اما ساختار بروکراتیک پژوهشی نبوده است. نمونههای سنتی بروکراسی به موارد معدودی مثل ارتش و دربار محدود بوده است (همانها هم در طول زمان پیچیدهتر شدند. ارتشهای امروزی فقط از نظر سلاح، پیشرفتهتر از ارتشهای کهن نیستند. بلکه ساختار پیچیدهتری هم دارند).
شاید بهترین مثال، کشور خودمان باشد. ما تقریباً تا قبل از قاجار، نمونههای چندانی از بروکراسی مدرن نداشتهایم و غالب نهادهای بروکراتیک مدرن ایرانی در دوران قاجار و پهلوی شکل گرفتهاند (دادگستری، بانک، گمرک، سازمان ثبت احوال و ..). امروز اینها برای ما بدیهی هستند. اما هر از این نهادهای بروکراتیک زمانی خلق شدهاند.
بروکراسی،این دستاورد ارزشمند بشری، در طول زمان ثابت نمانده و تکامل یافته است. مفاهیمی مثل فرایند، ساختار، گزارشدهی، کنترل، ارزیابی، جانشینپروری، تدوین شیوهنامه، تدوین خط مشی، بودجه و ساختار بودجه، گاورننس، اجتناب از تعارض منافع و صدها مفهوم دیگر، به تدریج به ساختارهای بروکراتیک افزوده شدهاند.
بروکراسی یک حافظهٔ تاریخی ارزشمند است
بگذارید برایتان خاطره بگویم.
سالها پیش یکی از دوستانم به سمت مدیرکل یکی از سازمانهای بزرگ دولتی منصوب شده بود. از من هم که رفاقتی با او داشتم دعوت کرد به دفترش سر بزنم. وقتی رسیدم دیدم چند نفر در حال جابهجایی میز او هستند. پرسیدم چه میکنی؟
گفت اینجا دید کافی به ترددها ندارم. اگر میز به آن گوشهٔ اتاق برود، مسلطترم. در همین حین، آبدارچی – از راه رسید. ادای احترام کرد و به دوست من گفت: «آقای دکتر. این میز را جابهجا نکنید. همانجا که بوده، بهتر است.»
دوستم پرسید: چرا؟ من میدانم که جایش مناسب نیست. استدلالی داری؟
آبدارچی گفت: استدلال که ندارم آقای دکتر. من بیسوادم. اما چیزی هست که لازم است یادآوری کنم. من اولین آبدارچی هستم که شما در این اتاق میبینید. اما شما بیستوهفتمین مدیرکل هستید که من در این اتاق میبینم. مدیرکلهایی که این میز را جابهجا کردند، خیلی زود جابهجا شدند.
شوخی زیبایی بود. ما خندیدیم و خودش هم پابهپای ما خندید و لازم است بگویم که دوست من – که احتمالاً الان این متن را میخواند – سه ماه بعد از آنجا جابهجا شد.
من در آن اداره دوستان زیادی داشتم و مدیرکل بعدی هم اتفاقاً دوستم بود، به همین علت، ماجرا را پیگیر شدم. فهمیدم که واقعاً محل آن میز مهم بوده و بهتر بود جابهجا نشود. علتهای بسیاری وجود داشت. از جمله اینکه در اتاق جلویی که به اتاق مدیرکل منتهی میشد، دو منشی مینشستند که بر پایهٔ سابقه و تجربه، تشخیص میدادند چه کسی را به اتاق راه بدهند یا ندهند یا مدتی پشت در نگه دارند. بهانههای مناسب و مقبول را هم در طول زمان یاد گرفته بودند. دوست من، میز را روبهروی در گذاشته بود و فکر میکرد به اداره مشرف است. غافل از اینکه اداره به او مشرف شده بود. افراد بسیاری که مناسب بود به اتاقش نروند (مثلاً پیمانکارانی که برای دریافت پروژههای جدید التماسدعا داشتند) وقتوبیوقت میرفتند. در مقابل، کارشناسانی که لازم بود به سرعت با او در تماس باشند، مدتها پشت در میماندند. مدیرکل قصهٔ ما با جابهجایی میز، ساختار زمانی برنامههایش را هم عوض کرد و در ساختار جدید، فرصت کافی برای تعامل سازنده با بدنهٔ سازمان خود نداشت.
این داستان که البته کاملاً واقعی است، یکی از ویژگیهای مهم بروکراسی را به شکلی بزرگنمایی شده به ما نشان میدهد: ساختارهای بروکراتیک، فقط یک اداره و چند میز و صندلی نیستند. ساختارهای بروکراتیک در طول زمان شکل گرفتهاند و نیازها و دغدغهها و رویدادهای مختلف، رد خود را درون آنها جا دادهاند.
درست است که بسیاری از بخشهای ساختارهای بروکراتیک اداری کند هستند و باید بهتر شوند، درست است که ساختارهای بروکراتیک اغلب از درک تحولات اطراف خود جا میمانند، اما این ساختارها آنقدر «تجربه و دانش» در درون خود انباشتهاند که نمیتوان به سادگی آنها را زیر و رو کرد.
فرایندها، بخشنامهها، سمتهای سازمانی، مأموریت، حوزههای فعالیت و همهٔ آنچه یک ساختار بروکراتیک را میسازد، چکشهای بسیار خورده تا به شکل فعلی رسیده است. متحول کردن ساختارهای بروکراتیک، کاری «انقلابی» نیست. بلکه کاری بسیار تخصصی است که باید بر پایهٔ پژوهش و مطالعات بسیار و کاملاً تدریجی و با دقت انجام شود. همیشه آن دوست پشتمیزنشین من را که با جابهجایی میز، میزنشینی را از دست داد، به خاطر بسپارید. میز صرفاً یک نماد است. از نام یک وزارتخانه تا چارت سازمانی و از شرح شغلها تا روند گزارشدهی و از شیوهٔ برگزاری جلسات تا محل قرار گرفتن دربان، همگی از جنس همان میز هستند. نمیگویم جای میز مقدس است و باید حفظ شود. اما حرفم این است که هر یک از اینها یک تاریخ طولانی از مسائل و راهکارها را در دل خود انباشتهاند.
تعارضهای اقتدارگرایی و بروکراسی حرفهای
همهٔ نظامهای اقتدارگرا با همهٔ ساختارهای بروکراتیک در تعارض نیستند. اگر منظور ما از بروکراسی، ساختارهای کهنه و فرسوده و دستوپاگیر و ناکارآمد باشد، اتفاقاً نظامهای اقتدارگرا مشکل چندانی با آنها ندارند. اما اگر منظورمان از بروکراسی یک ساختار بروکراتیک حرفهای (یک ساختار سلسلهمراتبیِ صلبِ از کارشناسان متخصص که در طول زمان تکاملیافته) باشد، چنین ساختارهایی ممکن است با نظامهای اقتدارگرا به مشکل بخورند.
البته در اینجا باید به تنوع نظامهای اقتدارگرا هم توجه کنیم. همهٔ اقتدارگرایان از یک جنس نیستند. بعضی از نظامهای اقتدارگرا رویکرد توسعهمحور دارند. برخی دیگر رویکرد ایدئولوژیک دارند. رویکردهای دیگری هم میتوان فهرست کرد که از بحث ما خارج است.
من چون این بحث را به بهانهٔ مقابلهٔ وایولوف و لیسنکو در دوران استالین و داستان جنگ مائو با گنجشکها مینویسم، اشارهام بیشتر به نظامهای اقتدارگرای ایدئولوژیک خواهد بود.
بسیاری از نظامهای ایدئولوژیک خود را استثنائی میبینند. نظامی متفاوت و خاص که مانند آنها پیش از این در جهان نبوده و پس از این هم در جهان نخواهد آمد. این نظامها سودای گسترش دارند و دوست دارند ایدهشان همهٔ جهان را فراگیر گیرد. این نظامها نخستین سیلی را در این مسیر از «واقعیت» میخورند. یعنی میبینند هر کاری انجام میدهند، آنطور که باید جواب نمیدهد و به نتیجههایی که میخواهند نمیرسند.
پس از سیلی خوردن، تقریباً رفتارهای یکسانی در همهٔ این نظامها دیده میشود. یکی از این رفتارها رویارویی با بروکراسی حرفهای است.
سیاستگذاران ارشد نظامهای اقتدارگرا از خود میپرسند: «ما که قطعاً بهترین سیاستمداران جهان هستیم. ایدئولوژی ما هم که قطعاً بهترین ایدئولوژی است. پس چرا بهترین نتیجه را کسب نمیکنیم؟»
در اینجا پاسخ معمولاً حول دو محور شکل میگیرد: دشمن خارجی و بروکراسی داخلی. موضوع بحث من، دومین عامل است. یعنی همین بروکراسی داخلی.
نظامهای سیاسی به نتیجه میرسند که این اسبی که ما بر آن نشستهایم، اسبی است که دیگران – که پیش از ما بودهاند – زین کردهاند. بر این اسب نمیتوان تا سرزمین موعود راند (منطقی است که بروکراسی را اسب سیاستمداران بدانیم. چون هر کاری که بخواهند بکنند و به هر مقصدی که بخواهند بروند، نهایتاً همین اسب باید آنها را به مقصد برساند).
در اینجا چند اتفاق میافتد.
در گام اول، به سراغ تغییر انسانها میروند. یعنی ساختار بروکراتیک را حفظ میکنند و ادارهها و سازمانها همه سر جای خودشان هستند. اما آدمهای جدیدی را به سازمانها تزریق میکنند. کسانی که ایدئولوژی مورد نظر را باور دارند.
اگر ساختار بروکراتیک کاملاً حرفهای طراحی شده باشد، تغییر آدمها تحول چندانی ایجاد نمیکند. چون بدنهٔ کارشناسی سازمان با آنها همراه نمیشود. مدیر و اتوبوسی که به همراه میآورد، وصلهٔ ناجوری میشود در بدنهٔ سازمان. بیتردید بعضی کارها کند میشوند و پروژههای تازهای هم تعریف میشود. اما در نهایت، اتفاق عجیبی نمیافتد. کارشناسان هم تیم مدیریتی را به عنوان «مسافران موقت مهمانخانه» میبیند و با آنها مدارا میکند تا دورهشان بگذرد.
در این میان، نظام اقتدارگرا میبیند که تغییرات، آنقدر که انتظار داشته رخ نداده است. احتمالاً نشانههای جدیدی از ناکارآمدی هم به وجود میآید (تیم مدیریتی ناوارد که به ساختار بروکراتیک حرفهای تزریق میشود، شبیه رها کردن یک گروه بچهٔ خردسال در یک تعمیرگاه تخصصی خودرو است. مهمترین اثرشان این است که در دستوپای دیگران میپیچند و نمیگذارند کارهای عادی هم پیش برود).
در گام دوم به نتیجه میرسند که مشکل از ساختار بروکراتیک است. آنها با خود میگویند مدیر جدید در ساختار قدیمی کار خود را از پیش نمیبرد. در اینجا پروژههای تحول ساختار اداری شروع میشوند. چارت سازمانها تغییر میکند. بخشنامههای جدید صادر میشود. فرایندها بازنگری میشوند. و همه چیز «به امید همسو شدن بروکراسی با ایدئولوژی» تغییر میکند.
اما معمولاً باز هم اتفاق عجیبی نمیافتد. جز اینکه نظام اداری بیش از پیش در باتلاق فرو میرود. چون حافظهٔ بروکراتیک خود را نفی و نابود کرده است.
در گام سوم نهادها و ساختارهای تازه شکل میگیرند. نظام اقتدارگرا به نتیجه میرسد که آن ساختار ظرفیت رویای ایدلوژیکشان را ندارد. هر چقدر هم تحول ایجاد کنند، نهایتاً جواب نمیدهد. حتی به نتیجه میرسند که این ساختار، مثل اسب تروا، ارزشها و اصولی را در خود پنهان کرده که با ارزشها و اصول ایدئولوژیکشان همخوان و همسو نیست.
در اینجا کمکم نهادهای تازه میگیرند. شوراها، ستادها، کمیتهها، مراکز فرماندهی و ده ها نهاد دیگر از این جنس تشکیل میشوند که هر یک بخشی از وظایف ساختارهای بروکراتیک حرفهای را بر عهده میگیرند. غالباً بیآنکه مسئولیت چندانی بر عهده داشته باشند:
- وظیفه (Task): کاری است که بر عهدهٔ یک مجموعه قرار داده میشود و برای آن میتواند حمایت و بودجه طلب کند.
- مسئولیت (Responsibility): یعنی اینکه بشود از یک نهاد سوال کرد و آن نهاد مجبور به پاسخگویی باشد (مسئولیت و Responsibility از ریشهٔ سوال و پاسخ – Response هستند).
چرا از اصطلاح شبه بروکراسی استفاده میکنم؟
تا جایی که میدانم، کسی پیش از این اصطلاح شبه بروکراسی را – لااقل به این مفهوم که من میگویم – بهکار نبرده است. بنابراین باید کمی دربارهٔ معنی شبه بروکراسی صحبت کنم. بعد از توضیحات بالا، این کار دشوار نیست.
شبه بروکراسی در ظاهر شباهتهای بسیاری با بروکراسی دارد:
- ساختار سازمانی
- پشتوانهٔ قانونی
- فرایندهای اداری
- اعضایی که ممکن است تخصص و رزومهٔ جذاب هم داشته باشند
اما تفاوتهای مهمی هم با بروکراسی دارد که ممکن است در نگاه اول به چشم نیاید:
۱) نهاد بروکراتیک به یک جامعهٔ حرفهای در بیرون از آن نهاد پاسخگو است. مثلاً به نهادهایی مثل کانون وکلا، نظام پزشکی، نظام مهندسی، گمرک، شهرداری، بیمه، بانک و دانشگاه فکر کنید.
همهٔ این نهادها باید به جامعهٔ بیرونی پاسخگو باشند. در تمام دنیا کسانی هستند که متخصص بیمه یا بانکداریاند. اگر چه ممکن است کارمند بیمه و بانک نباشند. در تمام دنیا کسانی هستند که متخصص حقوق هستند. اما ممکن است کار وکالت انجام ندهند و صرفاً نظریهپرداز باشند. نهادهای بروکراتیک مدام از سوی این بدنهٔ کارشناسی بیرونی نقد و اصلاح میشود. اما وقتی ساختار اقتدارگرا نهادها را متحول کرد (گام یک و دو) یا با تأسیس نهادهای موازی آنها را عقیم کرد (گام سه) عملاً دیگر امکان یا انگیزهای برای تعامل با این مجموعهها باقی نمیماند.
۲) نهادهای بروکراتیک، حافظهٔ تاریخی دارند. اما این نهادهای تغییریافته یا تازه تأسیس، یا خاطرهای از گذشته ندارند یا گذشته را به شکل «ضدخاطره» میبینند. هر چیزی که رنگی از گذشته دارد باید محو شود.
۳) نهادهای بروکراتیک، شاخصهای عینی عملکرد دارند. مثلاً یک دانشگاه مهندسی در همهجای جهان بر اساس متوسط درآمد فارغالتحصیلانش ارزیابی میشود (حداقل این یکی از معیارهاست). اما نهادهای شبهبروکراتیک در قید و بند شاخصهای متعارف نیستند و شاخصهای دیگری را که نظام اقتدارگرا تعریف کرده (گاهی صریح و گاهی تلویحی) دنبال میکنند.
حاصل این میشود که در نگاه اول، همهچیز مثل یک بروکراسی حرفهای است. اما درست مانند مگسی که بر تور عنکبوت گیر کرده، وقتی نزدیکتر رفتید و در تور گرفتار شدید، میبینید که با یک «پوستهٔ مگس» روبهرو هستید (عنکبوتها، اگر دیده باشید، شکار خود را از درون میخورند و میگذارند پوست شکار خالی بماند تا همهچیز عادی به نظر برسد و شکارهای بعدی راحتتر فریب بخورند).
من به این نوع بروکراسی که مثل مگس از درون تهی شده «شبه بروکراسی» میگویم.
ماجرای واویلوف، لیسنکو و جنگ با گنجشکها
واویلوف استالین را قبول داشت و به او احترام میگذاشت. در نهادهای بروکراتیک هم رشد کرده بود. بودجهٔ تحقیقاتش را هم از بروکراسی استالینی میگرفت. او کاملاً یک «دانشمند دولتی» بود. مرور سخنرانیها و جلساتش نشان میدهد که تا جای ممکن هم کوشید به استالین و ایدههای حزب احترام بگذارد. اما هر چه بود، یک بروکرات حرفهای بود. از دل یک ساختار حرفهای بالا آمده بود و به همان اندازه که به استالین متعهد بود، به تخصص خود هم تعهد داشت.
لیسنکو هم در ابتدا یک متخصص بود. اما به تدریج، تعهد را بر تخصص ترجیح داد. او فهمید با «ادعای ایدئولوژیک غیرواقعی» پلههای رشد را سریعتر از «پژوهشهای علمی واقعی» طی میکند. لیسنکو اصطلاحات علمی را هم بلد بود و میتوانست «زبان علم» را در خدمت «منطق جهل» قرار دهد. استالین و همفکرانش، میدیدند که در ساختار بروکراتیک حرفهای لیسنکو نمیتواند به راحتی رشد کند. این بود که به تدریج به سراغ شبه بروکراسی رفتند. دقیقاً هر سه گامی که گفتم در داستان لیسنکو هست. آدمها را عوض کردند. سمتها را تغییر دادند. فرایندها را اصلاح کردند و نهایتاً نهادهای تازه هم ساختند. فرمان هدایت این شبهبروکراسی را هم در اختیار لیسنکو قرار دادند.
ماجرای جنگ با گنجشکها هم همین بود. مائو ادعای «گنجشکها را بکشید تا قطحی نیاید» را یکشبه از خودش در نیاورد. یک شبهبروکراسی قدرتمند – که پیش از آن از متفکران متخصص خالی شده با چربزبانان متعهد به ایدئولوژی پر شده بود – این ایده را مطرح کرده و از آن دفاع کردند. روی میز مائو و استالین، پر از گزارشهای کارشناسی بوده است؛ اما کارشناسان ساختار شبهبروکراتیک. همه مدرکدار، سمتدار، سابقهدار؛ اما تُهی.
نادانی است اگر کسی فکر کند کسانی استالین، مائو و موسولینی از روی هوا حرف میزدهاند. یک ساختار بسیار بزرگ شبهکارشناسی پشت آنها بوده و ایشان را تغذیه میکرده است. ساختاری که در دو زمینه متخصص بوده است:
۱) ارائه توصیههای کارشناسی همسو با ایدئولوژی
۲) ارائه گزارشهای کارشناسی در توجیه اینکه چرا آن توصیههای اول جواب نداده است.
شبهبروکراسی ساختار اقتدارگرا را رو به زوال میبرد
شبهبروکراسی شبیه یک بمب ساعتی است. با این تفاوت که در لحظهٔ موعود منفجر نمیشود. بلکه کاملاً تدریجی و پله پله ساختار قدرت را میخورد و مستهلک میکند. بهطوری که وقتی لحظهٔ موعود فرا رسید، ساختار قدرت میبیند که حتی چیزی برای منفجر شدن باقی نمانده است!
چون قبلاً دربارهٔ سیستمها زیاد حرف زدهام، اینجا به سادگی میتوانم حرفم را در چند جمله خلاصه کنم.
بروکراسی حرفهای کمک میکند یک ساختار سیاسی شبیه «سیستم باز» عمل کند. کارشناسانی که میل یا شوقی برای ورود به بدنهٔ قدرت ندارند (و اتفاقاً موثرترین کارشناساناند) از طریق ساختار بروکراتیک به نظام سیاسی خدمت میکنند و با آمدن و رفتنشان، پویایی نظام سیاسی حفظ میشود (واویلوف که بخش زیادی از عمرش را مشغول جمع کردن نمونههای ذرت بود، در نگاه اول یک پژوهشگر است. اما در نگاهی عمیقتر، خدمتگزار نظام سیاسی بوده و به بقای آن کمک میکرده است).
اما وقتی بروکراسی به سمت شبهبروکراسی رفت، رفتاری شبیه «سیستم بسته» شکل میگیرد. کارشناسانی که میتوانند، از این ساختارها جدا میشوند و آنهایی که جذب میشوند، بیش از تعهد به علم، به ایدئولوژی متعهدند (نمیشود این دو تعهد را با هم داشت. چون ماهیت یکی تردید و ماهیت دیگری قطعیت است: علم از کسانی که مفروضاتش را نقد میکنند جان میگیرد و ایدئولوژی جان کسانی که مفروضاتش را نقد کند، میگیرد).
اتفاق دیگری که در شبهبروکراسی میافتد این است که «بسته بودن سیستم» یک فاجعه تلقی نمیشود. بلکه اتفاقاً آن را جشن میگیرند. شبهبروکراتها ذوق میکنند که ساختار از مخالفان خود خالی شده و با شعار هر کس نمیخواهد برود، به گمان خود ساختار بروکراتیک را پالایش میکنند.
جملهٔ «سیستم بسته رو به زوال است» برای کسانی که نوشتهٔ سیستم بسته را خواندهاند شفاف است. و غمانگیز – یا شاید امیدبخش – این است که شبه بروکراسی همیشه یک سیستم بسته است.









