خانه » باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

توسط محمدرضا شعبانعلی
یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

حدود یک سال پیش نوشته‌ای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنت‌های مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پست‌ها بحث‌های طولانی مطرح شد که نمونه‌های آن را در پست‌هایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیه‌ی مجازی صحبت کنیم. اما تجربه‌های ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گره‌های کور تبدیل می‌شود. حرف‌ها نیمه کاره رها می‌شوند و هر بحثی در میانه‌ی بحث دیگر مطرح می‌شود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیت‌های قابل توجهی دارد: نوشته‌ها ثبت می‌شود و آرشیو می‌شوند. گفتگو‌ها به کلمه‌های محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمی‌شود. اساساً در کامنت‌ گذاشتن انسانها به اندازه‌ی چت کردن سطحی نمی‌نویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر  امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنت‌ها را تایید می‌کنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.

ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته‌ ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه‌ گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …

میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.

قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…

از همین الان می‌توانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر می‌زنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، می‌آییم و میرویم ‌و آب و جارو می‌کنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…

طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه  ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.

برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما  فردا یکشنبه هم از ساعت 22 تا 24 نشست را برگزار خواهیم کرد.

راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:

این همه نیست…

پروتکل پاسخ‌گویی به کامنت‌ها:

۱- همه‌ی کامنت‌ها، تایید می‌شوند.

۲- همه می‌توانند به همه‌ی کامنت‌ها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید می‌کنیم.

۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنت‌ها، من فقط می‌توانم کامنت‌های مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همه‌ی کامنت‌ها را با دقت و شوق می‌خوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که می‌دانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.

پیشنهاد من برای اینکه کامنت‌ها سریع‌تر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:

موضوع: [خاطره / نظرخواهی]

حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]

شرح: [باقی ماجرا]

نتیجه‌گیری شخصی من: [اگر نتیجه‌ی خاصی گرفته‌ام!]

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

1,229 دیدگاه

پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۴

سلام به همگی
سلام به مهندس شعبانعلی دوست داشتنی…
از سید ضیا مچکرم که با شما منو آشنا کرد.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۵

مخلصم دوست من.

اینطور که تو نوشتی یکی خبر نداشته باشه که برای معتبرترین تولیدی خامه کشور کار مي‌کنی فکر می‌کنه سر چهارراه‌ها وایمیستی!

پاسخ
پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۷

من “خرتم” استاد!!!

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۸

از تکیه کلامهای من استفاده نکن. فقط من حق دارم به دانشجوهام سر کلاس بگم که «خرشون» هستم 🙂

پاسخ
پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۳

خب الاغتم! خوبه؟!
یدونه اییی استاد، یه دونه…
راستی! منو یادته؟؟!

سمیه تاجدینی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۵

این یکی جمله محمدرضا ،مستقل از مطالب سایته و کپی رایت داره..:)

شاگرد کوچک تو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۷

سلام استاد عزیز،
ببخشید که من دیر رسیدم .داشتم کامنتها را می خوندم ، رسیدم به یک بی نام ونشان مثل خودم. فکر کردم تا یخم باز بشه بد نیست پیش این دوست خامه فروشم باشم.
شاید هم تا شما سرتان به مهمانها گرمه ، با این دوست کارخانه دارتان یک مصاحبه استخدامی داشته باشم ، بلکه از این دربدری نجات پیدا کنم!!!!!!!!!!

محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۸

سلام. خوش اومدی. آره دوست خامه فروش من خیلی آدم حسابیه. بشین و باهاش گپ بزن و خوش باش…

پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۴

دربدری کیلو چنده رفیق!!؟ من همیشه میگم واسه “یه” نفر، همیشه “یه” جای خوب حتما وجود داره…
رییس من که همون سید ضیا دوست داشتنی باشه خیلی آدم حسابیه… “سید بامرام”ه!
کارایی که بلدی رو لیست کن. همشو…

شاگرد کوچک تو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۹

محمد رضا را که میشناسی؟ خیلی کاردرسته … من هم شاگردشم.. تا آخر عمر
حالا برای یک آدم که تنهاادعاش شاگردی محمدرضا است کار داری؟؟؟؟؟؟؟؟
این هم بگویم هر کاری نمی کنم…
من به جهنم ، آبروی استادم مثل شرفم می مانه ، سر آن با هر چیزی معامله نمی کنم

پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۲

اووووو… ! چقدم ناز داره!:)
شرکت برای من یا اقوام درجه یکم نیست که! فعلا من فقط میتونم جای خودمو بت بدم، اگه فروشندگی بلد باشی…

شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۴

پسرک خامه فروش …. چه اسم خوشمزه ای…! 😉

پاسخ
مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۸

آره واقعا. منم موافقم 🙂

پاسخ
پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۰

واقعا خوشمزه ست…
طعم خامه های سنتی قدیم زنده میشه برات،
اونم توو یه شیرینی تر امروزی!
“دوستش خواهید داشت…”

پاسخ
مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۰

دهنمون رو آب انداختي كه. خب يه كمي از اون شيرينيهاي خوشمزه مياوردي برامون 🙁

پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۹

برای خوردن شیرینی تر خووووب به آدرس زیر مراجعه گردد لطفا: (!)
م خراسان خ خاوران بعد از خ مخبر/خ انوارزاده/ شیرینی سرای بابا حاجی
گول پایین شهر بودنشو نخورید… واقعا “انسان” هستش این دوست کاسبمون

مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۳

من عاشق شيريني تر خووووووووب هستم. اومدم تهران زودي ميپرم ميرم دو كيلو ميخرم ميخورم :). مرسييييييييي

طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۰

هم دلم خامه خواست هم بستنی با خامه هم از این شیرینیها… حس خیلی خوبی ازتون گرفتم با اینکه حالم خوب نیست…

پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۸

خوشحالم… خدارو شکر.
با این حرف موافقی که : همه “حال” هارو ما خودمون ایجاد و تقویت میکنیم؟

طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۹

آره..100% موافقم… فکر کنم الان دلم نمیخواد زیاد حالم خوب باشه! یه خبر shocking بهم رسید که حالمو خراب کرد! خیلی بیخود بود، اما چون دوسش ندارم به جای تکون خوردن و عوض کردن وضعیت ترجیح میدم فرار کنم!

پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۳

خب خودت میگی “بیخود”…
بیخیال بابا ! ارزششو نداره حال من به خاطر “این” خراب باشه…

طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۰

این بیخود پروپوزال دانشگاهمه…

پسرک خامه فروش آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

چی چی زال؟؟! 🙂

امیر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۴

سلام
محصولات یک شرکت رو برای صادرات برای 3 سال مونو پول کردیم و کلی ادعا داشتیم و داریم که ما این کاره هستیم و تنها مشکلی که نداریم پوله. اونا هم از ما درخواست یه پیش پرداخت یا همون حق نمایندگی کردن که قرار شد “بعد از امضا قرارداد” به اونها پرداخت بشه و این مبلغ (چند میلیاردی) طی 4 ماه در هر شرایطی (موفقیت با عدم موفقیت آنها در اخذ مجوز صادراتی و تحویل کالا) یا از خرید های ما کم (مستهلک) بشه یا به ما عودت داده بشه
“یک ماه” از قرارداد میگذره و ما اونها رو به هزار بهانه تا به امروز با خودمون کشیدیم و سه چهارم پولو طی “قسط اول” ماه بعد از امضا قرارداد بهشون پرداخت کردیم و فردا باقیمونده اون پیش پرداخت رو میدیم. عملا اونا کلی دلیل واسه تو سری زدن به ما دارن و به عبارتی ما رو نمک گیر کردن و ما حتی با اینکه دیگه از این به بعد با تزریق پول به سیستم مشکل مالی نخواهیم داشت باید تا 3 سال کلی امتیاز بیخودی بهشون بدیم.
نکته : این پیش پرداخت معادل نصف گردش مالی ماهانه ما با اون شرکت خواهد بود.

حالا بر اساس قرارداد در واقع باید واسه پس گرفتن پولمون راس بگیرم و طی “کمتر از 4 ماه” آینده این مبلغ به ما عودت داده بشه و در مقابل حال اونا هم خیلی بده و میتونن با اعلام فورس ماژور های پی در پی و تحویل ندادن به موقع کالا از سر تلافی یا …. بار مالی شدیدی به شرکت ما وارد کنند چون خریدهای ما از اونها100% نقدیه و سود ما در گردش سریع سرمایمونه.

برای جلوگیری از این مشکل به نظر من بهترین راه اینه که “قبل” از عملیاتی شدن پروژه با اونا “بی حساب” بشیم و بهترین و کم هزینه ترین راهی که به نظرم می رسه “هدیه دادن 1 ماه صبر در برابر 1 ماه صبر اوناس” یعنی ما از فردا 4 ماه رو محاسبه کنیم.

نظر شما چیه ؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۲

امیر جان. البته با توجه به اینکه این پول حدود نصف گردش مالی شماست احساس من اینه که پیش پرداخت کمی غیر منصفانه تعیین شده (به ضرر شما)

اما به هر حال راه حل تو، کمترین فشار مالی و روانی رو به طرفین میاره. امیدوارم اونها هم معنی این تصمیم تو رو بفهمند یا بهتر بگم:
امیدوارم بتونی بهشون معنی این تصمیم رو خوب تفهیم کنی…

مطمئنم که نمی‌ری بگی: این به جای اون. دیگه بی حسابیم!

و حتماً براشون توضیح مي‌دی که معنی اون تعهد میلیاردی، علاقه شما به این کسب و کار و اطمینان شما به محصول اونها بوده و مطمئن هستی که اونها هم که بازار کسب و کار رو می‌شناسن فشارهای پیش بینی نشده‌ی جریان نقدینگی و تاثیر نامطلوبش رو بر طرفین یک قرارداد درک مي‌کنند…

پاسخ
کیوان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۹

استاد ذوره سفر از جهنم رو کی برگزار می کنید

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۰

کیوان جان. دوره‌ی سفر از جهنم نیاز به سه روز خالی پشت هم داره که الان کمی برام سخته. اما حتماً زود جورش می‌کنیم.

پاسخ
کیوان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۴

توی بهمن از بیست و دو بهمن تا 24 بهمن
یا در تعطیلات ایام عید

پاسخ
fatemeh آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۸

سلام به همه دوستانم.منم الان اومدم

پاسخ
کمیل آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۶

سلام یلدای همه مبارک از بهترین آرزوی دنیا یعنی سلامتی و واستون آرزو دارم.

پاسخ
سارا نعمتی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۴

اقای شعبان علی یه سوال دارم ازتون ،میشه جوابم رو بدین . شاید سوالم یه کم سطحی باشه ،ولی برام مهمه بدونم که شما طرفدار مکتب ایده السیم هستین ،یا رئالیسم و یا پراگماتیسم؟

پاسخ
shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۴

آقای شعبانعلی کلاس مذاکره با شیطان روکی میزارید ؟ راستی کلاس تحلیل رفتار متقابل رو دیگه ندارید ؟

پاسخ
کیوان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۲

استاد میشه از این به بعد سمینار بصورت انلاین هم برگزار کنید

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۳

کیوان. داریم یک LMS جدی و قوی (Learning Management System) برای آموزش ارتباطات و مذاکره می‌نویسیم. به زودی تموم میشه و امیدوارم در سال ۹۳ بتونم کلی فضای آموزش این حوزه رو تغییر بدم…

پاسخ
کیوان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۶

مرسی

پاسخ
H. دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۵

سلام
به نظرم رسید که در این مورد یک پیشنهادی بدم، شاید سودمند باشه
تا جایی که من می دونم، الان در کشور، دو نفر هستند که در رشته Multimedia-based Teaching and Learning دکترا دارند که یکی از این دو نفر، الهام فریبرزی است . به نظرم اومد می شه در این زمینه، از ایشان هم کمک گرفت . صفحه شخصی وی در نشانی fariborzi.mshdiau.ac.ir قابل دیدن است

یلدای ات را شادباش می گویم
ممنون که تلاش می کنی پاسخ منهاکردن آمدن انسان ها از رفتن شان ، صفر یا منفی نشود

پاسخ
شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۰

درووووووود به محمدرضای عزیز، میزبان مهربان این خانه و دوستااان عزیزم. شب یلداتوووون مباااارک. امیدوارم همگی خوب و شاد و سرحال باشید … از هندونه ها و انارها و آجیل ها و …. چیزی برای پذیرایی باقی مووونده؟ 😉

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۴

شهرزاد. از من دلخور بودی. من رو بخشیدی؟ گفتی که بعضی‌ها رو نمی‌بینم و بعضی ها رو بیشتر می‌بینم. اما واقعیت اینه که همیشه نوشته‌های تو رو با ذوق و شوق می‌خونم. مستقل از اینکه موضوع و جزییاتش چی باشه…

پاسخ
سارا نعمتی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۸

سلام ،شهر زاد عزیز ،شب یلدای تو هم مبارک.

پاسخ
شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۹

سلااام عزیز دلم. خوبی سارای عزیزم؟ ممنون. خیلی خوشحالم کردی. یلدای تو هم خیلی مبارک 🙂

پاسخ
زهره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۰

شهزاد جان منم اول مثل تو فکر میکردم اما بعدا دیدم اشتباه میکنم.مثلا محمدرضا خیلی کم پیش میاد رو کامنت های من نظر بده اما من ناراحت نمیشم و با پررویی تمام دوباره کامنت میزارم…دلحور نشو.یع نفره نمیتونه به همه جواب بده….

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۱

الان اینجور که گفتی زهره. دیگه مجبورم بیام برات حرف بنویسم و احوالت رو بپرسم دوست گلم 🙂

پاسخ
زهره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۷

خوبم….:-)

شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۲

سلاااام زهره عزیزم. میییییدوووونم …. ممنون از توضیحات قشنگ و مهربووونت. 🙂

پاسخ
زهره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۶

سلام………….قربونتتتتتتتتتتتتت…….خواهههههههههههش میکنم…..

مهربان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۴

سلام من اومدم ولی من که قهرم
قراره کامنت نذارم

پاسخ
مهربان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۰

نه بابا انگار واقعا مهم نیست برای کسی کامنت نذاشتنم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۹

مهربان من!
چطوری؟ خوبی؟ چیکار کنم که حس‌ات خوب بشه آخه؟ 🙁

مهربان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۰

خوبم ولی باکارای توخوب نیستم خیلی حرصمودرمیاری باکارات

محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۷

من هیچوقت جواب سوالهای عمومی رو نمی‌دم دوست من.

طول پاسخ به ندرت از طول سوال بیشتر می‌شه.
وقتی ایمیل می‌زنی و میگی چه باید کرد که مثل تو بشم؟ خوب جوابش همینه که بنشین تمام نوشته‌های من رو بخون!

برای اینکه یک پاسخ منطقی بگیری باید ۴ – ۵ صفحه با جزییات بنویسی و سوال مشخص‌تری داشته باشی.
ما انسانها به دلیل اینکه سوالهای مبهم داریم تو زندگی خیلی رشد نمی‌کنیم.

سوال باید شفاف باشه:
چه کنم که موفق بشم؟ (این یک سوال بی‌معنیه)
چه کنم که بتونم تا سال دیگه این موقع مهاجرت کنم؟ (این معنی دار تره)
چه کنم که بتونم تا سال ۹۵ یک کسب و کار برای خودم داشته باشم و کارمند فرد دیگری نباشم؟ (سوال شفاف‌ تریه)

ضمناً اگر اسمت رو نمی‌دیدم با لحن حرف زدنت فکر مي کردم که شریک عاطفی زندگیم داره از ۱۰ سال خیانت و جرم و قتل و بی‌تفاوتی گله می‌کنه!!
توقع زیاد از آدمها، ما رو موفق‌ نمی‌کنه. فقط آدمها رو از ما دور و دورتر مي کنه.

مهربان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۴

سلام دوستای عزیزم ممنون ازمحبت تون
ولی فکرکنم برای محمدرضامهم نباشه نبودن من چون اون دوست زیادداره

مهربان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۱

دیدی گفتم مهم نیست…..
ولی محمدرضاشب یلدات مبارک استادباتجربه که همیشه باخوندن متن هات لذت میبرم مخصوصانوشته های احساسیت

مهربان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۸

محمدرضا به نظرت معماری ورشته ی توبهم مربوطه؟؟؟؟؟؟
قول میدی ایمیل بزنم جواب میدی؟؟؟

محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۴

من از جمله‌ بندی کامنت‌هات راضی نیستم. حس خوبی ندارم. خودت برگرد سبک نوشته‌ات رو بخون و ببین می‌تونی ثابت کنی که فقط یک خواننده‌ی این خانه‌ی مجازی هستی؟

سبک نوشتن تو مثل گله‌ی زنها از شوهرهاشونه. حسم خوب نیست. چرا دروغ بگم؟ اگر بخوام از ۲۰۰۰ ایمیل روزانه ۲۰۰ تا رو جواب بدم، ترجیح می‌دم کسانی رو انتخاب کنم که دوستانه تر حرف می‌زنند. فکر نکنم تو جزو انتخابهای من باشی…

طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۳

عزیزم به جای محمدرضا حرف نمیزنم اما هر دوستی جایگاه خودشو دوست داره و به ندرت پیش میاد آدما جای همو بگیرن چون آدما Unique هستن در نوع خودشون…

مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۶

دقيقا دقيقا با اين حرفت موافقم كه توقع زياد آدمهارو از ما دور ميكنه. تجربه ش كردم، دوست بسيار عزيزي رو داشتم به خاطر توقعات بيجا و احمقانه از دست ميدادم. كه خوشبختانه به خير گذشت. الان خيلي آدم تر شدم 🙂

شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۸

منم واقعا موافقم. توقع ها و انتظارات هستن که آرامش رو از انسان سلب می کنن و روابط بین انسان ها رو خراب می کنن … اینها مثل خیلی دیگه از عادات و الگوهای دیگه توی ناخودآگاه ما آدم ها رسوخ کردن و ما نیاز داریم که توی مسیر زندگی، روی خودمون کار کنیم تا بتونیم خودمون رو از این الگوهای مخرب رها کنیم و توی هر موقعیتی بتونیم آگاهانه رفتار کنیم. 🙂

مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۹

آره شهرزاد عزيز! براي بهتر شدن روابطمون بايد از شناخت خودمون شروع كنيم.

shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۴

تازه فهمیدم چرا جواب خیلی از ایمیل های منم ندادین … :)))) ازین به بعد من هم شفاف می پرسم ..البته می دونم بیشترش هم به خاطر اینه کهسر شما فوق العاده شلوغه

محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۵

شیرین. ایمیل هر چی طولانی تر باشه، برای من جذاب تره. چون می‌شه در موردش حرف و نظر درست داد. در غیر این صورت فقط باید به حدس و گمان بسنده کنم.

shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۳

راستش استاد من به خاطر این همیشه کوتاه نوشتم که وقت شمارو نگیرم .. اصلا فکر نمی کردم ایمیل های طولانی براتون جذاب باشه یا بخواهید که زیاد وقت روش بگزارید … ممنونم از گوشزدتون آقای شعبانعلی عزیز

محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۷

می‌فهمم حس‌ات رو. و ممنونم که به من هم توجه داری شیرین عزیز. دوست خوب من.

اما امیدوارم از این به بعد تو و بقیه بچه‌ها با ایمیل‌های طولانی‌تر کمک کنند که من هم تصویر شفاف‌تری از صورت مسئله داشته باشم 🙂

مهربان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۳

آخه من رشتم باتوفرق داره یه ذره منطقی باش فکرکنم معماری بامدیریت وmbaازمن انتظارداری خیلی تخصصی حرف بزنم درصورتی که من بلدنیستم چیکارکنم خوب دراین حدکوتاهم جوابمونمیدی……

مهربان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۸

من هیچ منظوری نداشتم خداوکیلی ولی توی ادای جمله هام مشکل دارم ولی اشکال نداره باورم نمیشه این قدرتندوبد جوابمودادین من نبایدکامنت میذاشتم ببخشید شبتون بخیر

شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۸

ای باباااا … اینقدر حساس نباشین دیگه … 🙂

شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۴

جااااااااان … 🙂 … دیدی مهربان جان؟ 😉

شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۰

ای جاااااان. سلاام مهربان جان … دوست عزیز این خونه. خیلی خوشحالم که برگشتینن. مطمئنم محمدرضا جان از من خوشحال ترن بایت این موضوع. 😉

پاسخ
مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۴

دوست مهربان ما هنوز دلخوري؟ فك كنم بايد يه كميته اي چيزي تو اين قبيله مجازي تشكيل بديم و به سلامتي تورو با محمدرضا آشتي بديم 🙂

پاسخ
شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۷

خیلی جالب بود مریم جان. واقعا … 🙂

شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۷

سلام. این حرفا چیه محمدرضای عزیز … من در جایگاهی نیستم که …
شما باید ببخشید … بعضی وقتها آدم روی بعضی چیزها الکی حساس میشه…! من معذرت می خوام. باید بیشتر شرایط شما و شرایط وب و … رو درک می کردم .
آخه می دونین … وقتی جواب میدین، این خیلی به آدم حس خوب و قشنگی میده 🙂
و وااای چقدر خوشحالم از این حرفی که زدین. خیلی خیلی خیلی خوشحالم کردین که فهمیدم نوشته هام خسته تون نمی کنه. 🙂
راستی عکس این هندونه تزئین شده بالای صفحه رو الان به مادرم نشون دادم، از اونجا که ایشون عاشق کارهای هنری هستن! خیلی خوششون اومد، گفت از طرف من یلدا رو تبریک بگو و بگو واقعا عکس و تزئین زیبایی از هندونه گذاشتن. 😉

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۷

تو هم از طرف من به مامانت سلام برسون و همیشه بدون که شاید من نتونم جواب این حرفها و کامنت‌های پر محبت رو بدم و حتی جواب سوالها رو.
اما مثل شراب، جرعه جرعه و کلمه به کلمه اونها رو می‌نوشم و هضم می‌کنم و یاد می‌گیرم که مسیر خوندن و نوشتن و فکر کردنم چی باید باشه.

راستی از فوژان هم عذرخواهی کردم.

پاسخ
شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۷

ممنون سلام میرسونن خدمتتون.
… شما خیلی خووبین خیلی …
واقعا خوشحالم که با شما آشنا شدم و هر چی بیشتر شما رو میشناسم بیشتر، از اینکه اوقاتی از روزمو از لابه لای شلوغی های روزانه! بتونم اینجا بگذرونم احساس افتخار و لذت می کنم. ممنون که اینقدرخوبین. ممنون …

صفورا شویکلو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۸

موضوع: خاطره
حوزه( ارتباطات کاری)
شرح:
کارها رو انجام داده بودم و داشتم توی اینترنت برای اپدیت سایت مطلب جمع می کردم،و ترجمه و غیره…
مدیر قسمت خودمون وقتی از پشت کامپیوترم رفتم برای تذکر کاری به یه بخش دیگه رفتم. اومده بود مانیتور من رو دیده بود و وقتی من دوباره اومدم، منو به بیرون برد و ازم پرسید داشتی چی کار می کردم، گفتم کار می کردم چطور؟ گفت مطمئنی. گفتم بله! گفت چرخ زدن در نت هم کاره دیگه، میدیدم چهطور پشت هم تایپ می کردی! نگاه من: هاج و واج! مرخصی اجباری داد! گفت برو فکر کن.!روز بعد جلسه گذاشت. و گفت. و من باز هم همون صحبت ها رو کردم.گفت اینم یک جور اعتیاده! اگر جای پدرت بودم یکی به گوشت می زددم!!!!!! من نمیدونم چرا نمی تونستم حرف بزنم! هر چی فکر کردم نتونستم چیزی بگم .. استعفامو نوشتم! نمیدونم اون لحظه بهترین راه حل بود . اونقدر له شدم! که حتی برای تسویه حساب هم نرفتم! اقای شعبانعلی چرا هنوز هم که هنوزه این مسله برام حل نشده.. هرچی فکر می کنم واقعا کار ناشایستی نکرده بودم. اون مدیر بعدش 2 هفته بعد از اون شرکت رفت و …..1 سال بعد باز به من پیشنهاد کاری دادن ام قبول نکردم! ایا کارم درست بوده؟
نتیجه: اسکیرین سیور مانیتورتون رو 1 دقیقه ای کن با پسورد حتی اگه بهترین کارمند باشی . سعی کن ماهیانه تسویه حساب کنی.3- 1جوری کار کن که حتی همکارت از کارات سردرنیاره!!!4-هیچ وقت حتی اگه مدیرت بهت گقت برو از اینترنت استفاده کن بگو قطعه اینترنتم!!!
اقای شعبانعلی چرا ما ها بهم اعتماد نداریم دیگه. چرا زود قضاوت می کنیم و باعث می شیم کسانی در مراحل بحرانی زندگیشون توی سختی بیشتری بیفتن….:(

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۷

چقدر حرص آدم در میاد واقعاً صفورا.

نظر خاصی ندارم. البته اینکه بعداً به اون شرکت برنگشتی رو تصمیم خیلی خوبی نمی‌دونم.

اون فرد مدیر میانی بود؟

ای کاش. نامه‌ی استعفات رو می‌نوشتی اما به مدیر ارشد شرکت می‌دادی و می‌گفتی که این اتهام رو قبول نداری اما برای مدیری که توسط مدیر ارشد انتخاب شده اونقدر احترام قائلی که وارد بحث نشی حتی اگر توهین مستقیم به تو کرده باشه…

اینطوری بعداً شاید راه برای برگشتن هموارتر بود…

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۸

کاش حداقل حرف میزدی و دفاع میکردی، بعدش بلند میشدی میومدی بیرون…

پاسخ
صفورا شویکلو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۱

دوستان شب یلئاتون خوش! افتاب زندگیتون همیشه درخشان…
اقای شعبانعلی بدتر این بود که مدیر قسمت من با مدیر ارشد به این نتیجه رسیدن و.. بگذریم. اینهم 1 تجربه بود. که کلا وادارم ون کرد tele worker بشیم!

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۲

با این توضیحت، فکر می‌کنم با بیرون اومدن از چنین فضایی، نباختی…

پاسخ
هايده باقري دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۶

سلام يلداي همگي به خير از صبح كه دارم كامنتها رو مي خونم دنبال يه بهونه بودم كه يه حرفي بزنم حالا فرصتش ايجاد شد اين tele worker چيه ؟

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۲:۴۱

سلام هایده عزیز … ببخشید … سوال تو رو دیدم و اگه میزبان محترم این خانه اجازه بدن من بطور خلاصه بهت جواب بدم.
“TeleWorking” همون مفهوم “دورکاری” هستش که مدتیه در سازمان ها با بخشنامه ای ابلاغ شده ، به این مفهوم که به تشخیص مدیریت و البته با رضایت کارمندان خواهان دورکاری؛ امکانات لازم در اختیارشون قرار داده بشه تا از منزل یا کلا از محلی غیر از مکان فیزیکی محل کارشون، در ساعات یا روزهایی از هفته، از راه دور به انجام وظایف کاریشون بپردازند. به کسانی که از این طرح استفاده می کنند TeleWorker یا دورکار گفته می شه.

هايده باقري دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۲

سلام شهرزاد عزيز ممنونم از پاسخت لطف كردي
يلدات هم مبارك

خسرو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۶

شب خوش یک نفر هفت سال از جونیش رو جایی بوده که نتونسته کار مهمی بکنه یعنی اصلا نمی تونست کاری بکنه جز شنیدن حرف های تکراری دوستان حالا می خواد از نو شروع کنه درس یا کار

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۱

به نظرم خیلی اطلاعات کمیه برای نظر دادن خسرو جان.

اما فکر می‌کنم هر دو تصمیم اگر برنامه ریزی مناسبی براش انجام شه می‌تونه خوب باشه.

اگر حوصله داشتی و قصه‌ی طولانی تر و کامل تری رو برام ایمیل کردی یا اینجا نوشتی می‌شینیم حسابی گپ می‌زنیم…

پاسخ
خسرو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۵

حتما گل گلاب چرا که نه عزیز دل بخاطر یک مذاکره غلط تو جونی دچار مشکل شدم

البته فکر نکنی 7 سال رو همین طور گذروندم کتاب می خوندم 109 تا متفاوت هر چی بود می خوندم

پاسخ
خسرو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۹

چند سالی هست از درس دورم ولی هنوز میبینم تو خودم بخوام قد آرزوهام بزرگ شم قبلا کار توی یک کارگاه قطعه سازی میکردم فکر میکنی بشه برم متالورژی بخونم نظرت چیه قربونش

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۲

به طور خاص متالورژی به نظر من (به عنوان کسی که چهار سال از دم در دانشکده متالورژی عبور کرده و نه بیشتر!!) جزو رشته‌هاییه که درس خوندن توش می‌تونه به موفقیت در فضای کسب و کار مرتبط (مثل قطعه‌سازی) کمک کنه. اگر بر اساس همین اطلاعات بخوام بگم به نظرم ادامه تحصیل تو این رشته انتخاب بدی برای یک قطعه ساز نیست… 🙂

محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۶

من 5 سال توی دانشگاه وقتمو برای متالورژی هدر دادم. بنظر من هرچقدر رشته مهندسی فنی تر باشه فاصله دانشگاه با صنعت بیشتر میشه.و متالورژی شدیدا فنی است.
تو از یه ادمی که مدرک متالورژی داره خیلی بیشتر میفهمی خودتو دست کم نگیر.

خسرو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۷

بخوام کسب و کار راه بندازم و خودم کارآفرین بشم چی نظرت چیه چون دیگه نمیشه جایی کار کنم متاسفانه

محمد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۹:۵۹

خسرو اگه واقعا به این حوزه علاقه داری راه اندازی کسب وکار واقعا میتونه زندگیتو تغییر بده .من یکی از دوستام خودش کارگاه ابکاری راه انداخت و الان واقعا زندگیش ازین رو به اون رو شده.(البته اینو بگم که کارافرینی سختیهای خودش رو داره و نباید انتظار یک شبه پولدار شدن داشته باشی )

زينب يعقوبي آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۴

دوستان يلدا تون مبارك شاد شاد باشيد

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۹

ممنون زینب جان که به خونه ی مجازی خودت سر زدی…

پاسخ
مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۲

موضوع : خاطره
حوزه : ارتباطات شاگرد استادي
شرح:
من هميشه خيلي ادعا داشتم كه هيچوقت غلط املائي در نوشته هام ندارم و خودمو از اين لحاظ باسواد ميدونستم، كلا به غلط املائي حساسيت پيدا كرده بودم و حتي وقتي تو يه وبلاگي يا اس ام اس يا جاي ديگه غلط املائي ميديدم تو دلم پوزخند ميزدم و نچ نچ ميكردم كه طرف مثلا تحصيلات داره و همچين كلمه ي ساده اي رو غلط نوشته.
تا اينكه چند وقت پيش به محمدرضا ايميل زدم و مشكلي رو مطرح كردم، تو شرايط خوبي ننوشته بودم ايميل رو و بنابراين كمي پراكنده بود و اشكالات نگارشي داشت ولي مطمئن بودم غلط املائي نداره، خلاصه چندبار خوندمش و فرستادم. چند وقت بعد اتفاقي دوباره متني كه فرستادم رو داشتم ميخوندم كه يهو يخ كردم، يعني واقعا يخ كردم ها وقتي ديدم كلمه ي مزمن رو نوشتم مضمن . شايد مساله ي چندان مهمي نباشه ولي برا كسي كه ادعا داره خيلي حرفه. خلاصه حسابي كرك و پرم نزد خودم ريخت 🙂
نتيجه اخلاقي : هيچوقت كسيو مسخره نكنيد، همون بلا سر خودتون مياد 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۸

مریم جان.

من هم معمولاً اینجور وقتها کمی دیگران رو مسخره می‌کنم 🙁

یادم نمیاد که تو رو هم مسخره کردم یا نه.

اگه کردم، آرزو (یا خواهش) می‌کنم که من رو ببخشی در این شب عزیز!!!

پاسخ
مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۲

محمدرضاي عزيز اتفاقا يكي از دلايل ناراحت شدنم از اين اشتباه اين بود كه با خودم گفتم الان محمدرضا كه استاد منه در مورد من چي فكر كرده؟ 🙁
تو براي من خيلي عزيزتر از اين حرفائي، حتي اگه هم مسخره كردي اشكال نداره برام لازم بود تا ياد بگيرم بقيه رو مسخره نكنم. 🙂

پاسخ
کیوان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۲

سلام
یلدا مبارک
خوشحالم دارم با استاد شعبانعلی صحبت میکنم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۴

کیوان عزیز. ممنونم که به اینجا سر زدی…

پاسخ
کیوان آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۸

دوست دارم استاد

پاسخ
گلاره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۲

خاطره نیست دل نوشتست

یه زمانیم آدما در کناره یک سری از آدمای دیگه قرار میگرن و فکر می کنن ” مطمئنم انقدر دوستیمون ریشه داره که هرگز تموم نمیشه ” و فکر میکنی آیا می تونی تصور کنی که یک روز دوستیت تموم بشه؟ و هر بار یک سر تکون می دی و می گی مسخرست می خوام تصور کنما نمیشه…
و اینجاست که یک دفعه ورق می چرخه… زندگی اینو خیلی به من نشون داده.. آدما تموم میشن یه جایی به بعد با خودت می گی تو مربوط به گذشته ای متاسفم ولی هر کاری می کنم تو در حال من جایی نداری…
ولی نمی دونم چرا پذیرفتن تموم شدن آدما همیشه برای من بار غم داره…. نمی دونم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۶

چقدر سخته گلاره جان.

واقعیت اینه که دوستی کاری رو آدم به تدریج می‌بینه که داره کم رنگ یا پر رنگ میشه.

اما گاهی اوقات در رابطه عاطفی، ملاحظه کاریهای ما در ارتباطات، باعث میشه ما خواسته های واقعی یا دلگیریهامون رو نگیم و بعداً ناگهان متوجه میشیم که دیگه فضایی برای ادامه ي‌ رابطه نمونده.

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۷

این موقعیت برای من در مورد کار و دوست پیش اومده… چیزا و کسایی که فکر میکردم بهترینهای زندگیمن یهو برام تموم شدن! نمیدونم دلیلش رشد تدریجی و فاصله گرفتن عقایده یا فاصله گرفتن علایق و دلها… هر چی که هست خیلی سخته اون روزایی که عقب رو میبینی و یه عالمه خاطره خوب و جلو بدون هیچ تکراری از اون روزهای خوب… خیلی سخته… زندگی جریان داره، اما حس میکنی یه تیکه از وجودت که دیگه تکرار نمیشه تو گذشته مونده ولی انقدر سنگین و بزرگه که اگرم بخوای نمیتونی بلندش کنی و ببریش تو آینده! غم اونجا شروع میشه که میخوای ولی نمیتونی….

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۱

محمدرضا وقتی پدر مادر و بعضی ادمایی که سن بالایی رو دارند میبینم که یه باورهایی رو دارند و هیچ جوره این باورها تغییر نمیکنه اول عصبانی میشم و بعد بهشون حق میدم و به خودم میگم اینا 60 سال اینطوری زندگی کردند و مکانیزم مغز اونها اینطوره و دست خودشون نیست .میخواستم بپرسم من از الان چیکار باید بکنم که فرزندم این رفتارو از من وقتی 50 سالم شد نبینه؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۴

محمد.
من خودم برای اینکه فاصله‌ام با نسل بعدی کم نشه با وجودی که تلویزیون ندارم و نمی‌بینم و فرصت فیلم دیدن نیست. لااقل برخی نشریات جوان ترها رو می‌خونم (مثلاً چلچراغ و …)

کمک می‌کنه ادبیاتم به اونها نزدیک شه.
ضمناً فکر می‌کنم اینکه فضای امن برای اظهار نظر بچه ها هم درست کنیم مهمه. اکثر پدر و مادرها چنین فضایی ایجاد نمی‌کنند…

پاسخ
shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۹

من فکر می کنم کافیه وقتی باهانون صحبت می کنن خودمون رو تو فضای ذهنی اونها قرار بدیم و با اونها صحبت کنیم فکر نمی کنم کار سختی باشه تا بتونیم بچه هامون رو درک کنیم

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۲

واقعا دوس داشتم ببینم فرزند محمدرضا چه خصوصیاتی داره ولی بنظر میرسه تو قصدی نداری واسه داشتن یه فرزند و پرورش اون
محمدرضا رسالت خودتو در چه چیزی میبینی؟ میخوای به یه ادم بزرگ توی مذاکره در سطح دنیا برسی ؟یا برات اموزش مهمتره ؟ یا کمک به شرکت های بحران زده ؟ویا اینکه با همین ارتباطها زنده ای؟

پاسخ
باران آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۱

سلام دوستان عزیز
شب یلدای همتون مبارک
من توی این دو سه ماه اخیر کلی تجربه در زمینه ی مذاکره با پزشکان مختلف پیدا کردم
دارم فکر می کنم یک مورد خوب رو پیدا کنم براتون 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۲

خوبه. ما هم منتظریم. تو Medrep هستی مگه؟

پاسخ
باران آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۴

نه
خودم مریض بودم و هستم و درباره بیماریم مطالعه کردم و باهاشون بحث می کنم:)

پاسخ
zeynab آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۲

میشه بپرسم medrep یعنی چی؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۳

Medical Representative کسانی که دارو و … رو پیش دکترها پرزنت می‌کنند…

پاسخ
zeynab آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۳

یادم رفت
سلام دوستان
یلدا مبارک

پاسخ
مريم .ر آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۲

باران جان منتظريم ها. زودتر بيا برامون بنويس 🙂

پاسخ
نرگس آزادی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۱

سلام بر محمدرضاي عزیز و همه دوستان یلدا مبارک

پاسخ
سمیه تاجدینی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۸

نرگس جان..سلام..خیلی خیلی خوش اومدی

پاسخ
شهرزاد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۰

سمیه عزیزم سلام. خوشحالم شما رو هم اینجا دیدم. یلدات مبارک .دستت هم واقعا درد نکنه بابت تمام زحماتت. کارت حرف نداره. امیدوارم همیشه خوب و خوش باشی. 🙂

پاسخ
نرگس آزادي دی ۱, ۱۳۹۲ - ۸:۴۶

سلام سميه عزيزم ببخشيد ديشب اينترنتم قطع شد ديگه نتونستم جواب بدم ممنونم گلم كه خيلي مهربوني
خيلي خيلي دوستت دارم

پاسخ
سپید آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۹

سلام به محمدرضا جان گل و همه ی بچه ها،یلدای همگی مبارک
من تازه رسیدم،برم یکم بخونم کامنتارو ببینم اصلا حرفی برای گفتن میتونم داشته باشم یا نه 🙂

پاسخ
نرگس آزادی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۸

سلام بر محمدرضای عزيژم و همه دوستان يلدا مبارک

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۸

سلام نرگس جان. خوبی؟

پاسخ
نرگس آزادی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۵

من الآن خونه داداشمم ممنونم خودت خوبی حسابي دلم برات تنگ شده بود اومدم بهتون سربزنم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۹

خوبم نرگس جان. امیدوارم بهت خوش بگذره…

پاسخ
حمید آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۵

سلام به همگی، یلدا مبارک و شب خوش، من 2-3 هفته هست با این سایت آشنا شدم و این آشنایی برایم باعث بسی افتخار است، من به همراه خانواده به مسافرت نرفتم و تنها مونده ام خونه برای رسیدگی به برخی کارهای عقب افتاده و همچنین رسیدگی به درس ها، حالا موندم بمونم اینجا و این یلدای مجازی زیبا ر دنبال کنم با به کارهام برسم!!! دچار همون بحران انتخاب شده ام که در رادیو مذاکره بهش اشاره شده 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۷

حمید جان. از اینکه به خاطر کارهای عقب مونده مجبور شدی بمونی متاسفم و از اینکه پیش مایی خیلی خوشحالم. 🙂
شاد باشی دوست من.

پاسخ
حمید آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۳

از خیلی ممنون، خوشحالم از بودن در این جمع دوست داشتنی

پاسخ
حمید آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۴

خیلی ممنون، خوشحالم از بودن در این جمع دوست داشتنی

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۲

طاهره اگر کوتاه بیایی البته نه همیشه بعد از یه مدتی محبوبیت در شرکت بالا می رود البته من اینکار را نکردم

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۷

منظورت از کوتاه اومدن چیه؟ متوجه نشدم در جواب کدوم کامنت اینو گفتی دوست من…توضیح میدی بیشتر لطفاً؟

پاسخ
مرضیه آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۲

سلام بر همگی
یلداتون مبارک
انگار مهمونی هنوز شروع نشده؟!!!

پاسخ
پريسا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۵

شروع شده عزيزم ولي محمدرضا رو پيدا نمي كنم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۶

من اینجام پریسا. خوب چیکار باید بکنم؟!

پاسخ
زهره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۱

یه پذیرایی جیزی لطفا،خوابمون برد……

پاسخ
پريسا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۲

شما فقط باشين
آمد شب چله دست و دل بازي كن

اي دوست مرا به خانه ات دعوت كن !

پاسخ
پريسا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۴

راستي محمدرضا من به يك مسير خيلي اصلي تر از مسيري كه تو در تراست زوون معرفي كردي رسيدم البته حرفهاي تو من رو به فكر انداخت بيانش اينجا برام سخته.شايد يه روز برات ايميل زدم…خيلي حرف دارم براي تو…حرفهايي كه به نفسهاي تو نياز داره به روح كم نظير توووووووووووو

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۱

سلام پریسا
پیشنهادت را بگو ما را توی آمپاس نگذار

پاسخ
سمیه تاجدینی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۷

پریسا جان منم خیلی دوست دارم…برامون این مسیر اصلی تر رو تعریف کنی….برام جالبه

پاسخ
پريسا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۳

سميه گلم هنوز كامل نشده دوست دارم با كمك محمدرضا كامل بشه و بعد مطرح بشه كمي به زمان احتياج داره

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۹

پریسا جان شاید امشب بهترین فرصت باشه که بگی و شاید ما هم بتونیم کمک کنیم و سینرژی بشه و زودتر کامل بشه این قضیه… ما همه مشتاقیم که گوش کنیم بهت…

پاسخ
اناهیتا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۳

سلام. یلدای همگی‌ مبارک.

(البته اینجا فعلا صبح یلداست و هنوز شبِ یلدا نشده!!)

پاسخ
آساره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۳

سلام شب یلدا همه مبارک
من از محل کارقبلیم شش سال پیش استعفا دادم و وقتی برای مصاحبه به شرکت فعلی رفتم از من دلیل ترک کار قبلیم رو پرسیدن.ااز اونجایی که قبلش خونده بودم نباید از محل کارم بد بگم.شانس اوردم از یک سازمان دولتی داشتم به شرکت خصوصی می رفتم موصوع رو ربط دادم به اینکه جای پیشرفتی برای من در سازمان دولتی نیست و من دوست دارم تجربه بیشتری کسب کنم.
اما حالا که گاهی فکر می کنم به تعویض شغلم این موصوع رو نمی دونم چطور باید حل و فصل کنم..؟

پاسخ
آرزو آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۲

سلام دوستان
یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و
زندگی یعنی همین بهانه های کوچک
گذرا.
ییلداتون مبارک

پاسخ
... آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۱

سلام آقای شعبانعلی
یلداتون مبارک
خواهش میکنم نظرتون رو در مورد این موضوع بگید.
اینکه یک نفر بهت علاقمند بشه و ازت خواستگاری کنه و چند بار همو ببینید و دوستت داشته باشه و تو هم مطمئن باشی از اینکه واقعا دوستت داره. همه چی رو بچینه برای ازدواج و همۀ برنامه هاش و مسائل زندگیش رو بهت بگه-که همه هم درسته- اما وسط یه اس ام اس بازی شیرین دیگه جواب نده و بذاره بره، معنی اش چی میتونه باشه. ادم آنرمالی هم نیست.
اینجوری بگم که من عاشقش نبودم اما به دلم نشسته بود و داشتم در مورد ازدواج باهاش فکر میکردم. خانواده ها هم در جریان بودن اما این ادم یهویی و بی دلیل رفته و به چند تا اس ام اسی هم که فرستادم جواب نداده. از رفتنش ناراحت نیستم اما از بی توضیح رفتنش ناراحتم. احساس میکنم بهم توهین شده. با شناختی که ازش دارم و با توجه به اینکه قبلا جاهایی بود و الان نیست، میتونم حدس بزنم که حال خودش هم تعریفی نداره از این ماجرا اما نمیدونم چرا بی توضیح…
آدم هوسبازی هم نبود. از اول ماجرا بهش گفتم تا محرم نشدیم دوست دارم حد وحدود رو رعایت کنه و اونم هرگز خطایی نکرد حتی وقتی تو ماشین کنارش نشسته بودم. قرار عقدمون برای بعد ماه صفر بود و دوست داشتن رو هم از همۀ وجودش میخوندم.

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۰

منم میخوام جواب بدم… من همیشه اینجور وقتا میگم شاید یه مشکلی پیش اومده یا طرف یه دلیل قانع کننده داره یا به خودم میگیرم و شروع میکنم دنبال مشکل تو رفتار های خودم… اما واقعیت اینه که هر چیزی به یه دلیلی اتفاق میفته و مطمئن باش اگر اون آدم مال تو بود نمیرفت…
وقتتو به دنبال دلیل گشتن تلف نکن و مطمئن باش جواب به موقع میاد برات… احتمالاً الان یه موضوعی بوده که تو نباید بدونی ولی مطمئن باش که در نهایت یه میوه داره برات این موضوع…

پاسخ
اخلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۰

سلام دوست خوبم من تازه با این جمع آشنا شدم….
در مورد مشکلت من با خانم جلیلی موافقم…
اینو بدون خدا حتما برات خوب می خواد صبور باش و به طرف مقابل مهلت بده تا خودشو جمع جور کنه یا میاد و توضیح میده …یا میره که اگه قرار به بی وفایی باشه بگذار همین الان اتفاق بیافته نه خدای ناکرده بعد ها با یه بچه…
همگی یلداتون مبارک

پاسخ
پريسا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۰

نمي دونم چرا دلم گرفته…احساس مي كنم دنيام ايستاده…دنبال هيجانم و به دنبال يه همراه

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۱

محمدرضا توی تمام کتابهایی که در زمینه فروش خوندم در مورد “ترس از رد شدن(fear of rejection)” و راههای مقابله با اون چیزی ندیدم یا اگر هم چیزی بود مختصر بود و غیر کاربردی .من بدلیل شغلم هرروز با این قضیه درگیرم .تو میتونی منو راهنمایی کنی ؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۴

محمد جان. راستش من هم به نظرم خیلی مهمه و به نظرم خیلی کم در موردش مطلب هست. جزو برنامه‌ی نوشتن هام می‌نویسمش تا یک گزارش کامل و بهتری ارايه کنم.

پاسخ
جلیل آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۰

سلام، شب یلدای همگی خوش. من مدتهاست که به این سوال دچار شدم که چرا اینقدر مناسبتهای تقویمی برای ما مهم شده است. آیا شب یلدا به این دلیل که تداعی کننده خاطرات گذشته است مهم و قابل اعتناست ؟ از خودم میپرسم اگر تقویم وجود نداشت ما چه شبی را برای چنین وقت گذرانی خوبی استفاده میکردیم. ولی بهرحال بهانه هرچه باشد هدف مبارک و دلنشین است.
موضوع: خاطره
حوزه: مذاکره با پسرم
شرح:
نیم ساعت پیش پسر من از من برای حل یک مسئله انتگرال کمک خواست. من سعی کردم با ساده نشان دادن مسئله و روشن کردن نکات مختلف به او کمک کنم. ولی در پایان وقتی برای یکی از مراحل پایانی حل انتگرال اصرار کردم که باید یک فرمول خاص را حفظ کند، در کمال تعجب به من گفت : بابا همش موعظه میکنی!؟
نتیجه اول من: هر رشته ای که درس میخونید با دقت بخونید چون به احتمال زیاد باید برای فرزند خودتون مسئله حل کنید.
نتیجه دوم من: گفتگوی ساده وجود ندارد.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۰

سلام جلیل جان.

من هم همیشه از این مناسبت ها خنده‌ام می‌گیره!

اصلاً نمی‌فهمم. نه نوروز رو. نه آیین فلان و بهمان رو و نه سایر تفکرات دوران کشاورزی رو.

اما خوب مي‌شه از همین ظرفیت‌های محدود (در تقویم ملتی که از هر ۴ روز سال یک روز در حال عزداری است)‌ برای بهبود کیفیت زندگی مردم استفاده کرد!

پاسخ
جلیل آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۹

کاملا درست و بجا گفتی. من حتی اضافه میکنم که خیلی خوب میشه اگر برای بهبود کیفیت زندگی مردم، مناسبتهای جدیدی ساخته بشه. مثل روز ملی گفتگوی دشوار، یا هفته وحدت دوطرف مذاکره، یا روز جهانی انسانی سازی و ….

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۹

چقدر حرف جالبی زدی آذر جان… مثل ولنتاین که روزی برای ابراز عشق.. یه روز مختص حرف زدن، یه روز مختص دیدن همه چی، یه روز مختص گوش کردن به صداهای دور و برمون و ….

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۵

من فکر کنم تنها دلیلی که شاید مناسبتها خوب باشن اینه که آدما میتونن یکم وقت برای هم بزارن که اونم اگه آدما بهم علاقه داشته باشن و اولویت زندگی هم باشن تحت هر شرایطی برای هم زمان میزارن… احتیاج به انار و بهونه و زمان خاص نیست…!

پاسخ
مرتضي آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۸

سلام به همگي دوستان و الته صاحب مجلس محمد رضاي عزيز. يلداتون به خير. سوالي دارم از همه ي دوستان، والبته جواب مخصوص محمد رضا رو هم ميخام. فرض كنيد براي مصاحبه ي شغلي به يك شركت ميريد و قسمت مربوط به حقوق درخواستي رو پر نميكنيد. مدير شركت بهتون ميگه لطفا حقوق درخواستي رو هم بنويسيد. با توجه به اينكه ميدونيد كه توانمنديتون خيلي بيشتر از اوني هست كه حقوقتون به اندازه حقوق مصوب قانون كار باشه و مدير شركت هم اين موضوع براش معلومه و از طرفي ميدونيد كه افراد زيادي هستند كه با حقوقي كمتر از قانون كار حاضرند همون شغلو قبول كنند بهم بگيد با قسمت مربوط به حقوق اين فرم چه ميكنيد؟؟؟؟؟

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۶

من اول فکر میکردم که نباید چیزی بنویسم، اما بعداً به این نتیجه رسیدم که اگه آدما بدونن که تو یه مقیاس داری و توانایی مذاکره در موردشو داری بهتر از اینه که هیچی نگی تا آدما قیمت و ارزش کارتو برات تعیین کنن… مسلماً اولش همه جا کمتر از ارزش کارت پرداخت میکنن ولی باید بدونن که تو توقعت و اشل اندازه گیریت چیه و برای اینکه خودتو ثابت کنی، میتونی این امتیاز رو بهشون بدی که کمتر پرداخت کنن…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۶

یک بار یکی چنین فرمی رو به من تحویل داد:

«حقوق پیشنهادی: از ۴۰۰ هزار تومان تا یک میلیون و چهارصد هزار تومان راضی هستم. با توجه به شرح دقیق شغل تابع نظر مدیریت هستم».

پاسخ
مرتضي آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۱

ممنونم كه نظر دادين طاهره و محمد رضاي عزيز
واقعيت اينه كه همون موقع 2 تا موقعيت شغلي غير مرتبط ديگه با حقوق بهتر و دردسر كمتر برام مهيا بود ولي چون ميخواستم كسب و كاري در همون رابطه در آينده راه بندازم تجربه اي كه از اون كار بدست مياوردم برام مهم بود. با اينحال بعد از اصرار مدير، من تو فرم نوشتم 950 هزا تومان براي 4 روز در هفته. مدير گفت ما خوشحال ميشيم با شما كار كنيم و حتما از شما استفاده ميكنيم و قرار شد خبر بدن و ديگه خبري ازشون نشد.
نتيجه گيري: نتيجه گرفتم كه در مذاكره هميشه جايي براي برگشت باقي بزارم و همونطور كه محمد رضا اشاره كرد براي خواسته هام به جاي اصرار روي يك موضع (نقطه) يه بازه تعريف كنم (مثلا در مورد اين موقعيت شغلي: حقوق 400 تا 1.400 يا مدت زمان كار از هفته اي 4 روز تا هر زماني كه به حضورم احتياج باشه) و موضوع مهمتر اينه كه در مصاحبه شغلي مهمتر از حقوقي كه ميگيرم حس رضايتمندي و تجربه ايه كه از اون كار بدست ميارم. الان كه فكر ميكنم ميبينم كه تجربه اي كه از اون كار بدست مياوردم اونقدر برام باارزش بود كه حاضر بودم في سبيل الله كار كنم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۳

مرتضی. بازه تعریف کردن جدای از اینکه انعطاف پذیری ایجاد می‌کنه. می‌تونه تکیه گاه ذهنی هم ایجاد کنه.
احتمالاً تکنیک Anchoring در ارتباطات انسانی و مذاکره های تجاری رو خوب می‌دونی. شنیدن عدد یک میلیون و چهارصد باعث می‌شه که مدیر یادش بمونه که تو با عدد ۴۰۰ شاید سکوت کنی اما راضی نیستی…

پاسخ
فوژان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱:۳۹

محمد رضا، اگر با حقوق بینابین(900) موافقت کرد ، باید راضی باشم و بچسبم به کار یا یک ناراضی که از کارش می زنه… این وسط تکلیف من چیه؟؟؟؟

محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۵

به هر حال اگر تو محدوده رو از ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ دادی یعنی به ۴۰۰ هم راضی بودی و فقط داری تلاش می‌کنی حقوقت رو Optimize کنی.

اگر فکر می‌کنی ۹۰۰ کف انتظار توست خوب بگو: حقوقی بین ۹۰۰ تا ۱۴۰۰ می‌خوام!

طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۹

چقدر باحال بوده… یه بازه ای تعریف کرده که همه چی توش جا بشه… تازه این مدلی عزت نفس خودشم زیر سوال نره! 😀

پاسخ
سما آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۷

دوستای خوبم… یلداتون مبارک…

پاسخ
abraham آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۴

سلام وقت بخیر

پاسخ
سارا نعمتی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۳

موضوع :خاطره
حوزه: مذاکره برای خرید و فروش
پارسال وقتی 17 سالم بود ،خواهرم یه دوستی داشت که از تولیدی های داخل ایران جنس با قیمت پایین میوورد و یه مغاره ی دیگشون کیف وکفش لوکس ومارک دار میفروخت. منم 1 میلیون تومن پول داشت چند تا کیف خریدم ، بدون اینکه مامانم بدونه ،گذاشتم پیش یه مغازه ی کیف وکفش فروشی مامان دوستم و 1 میلیونم رو تبدیل کردم به 2 میلیون تومن و این شد اولین استارت کارم. وبعدها کفشم خریدم و تا اخر پولم دقیقا 7 برابر شد و اما بعد مامانم فهمید وکلی دعوام کرد و منم دیگه قید خرید وفروش رو زدم. من میخوام یه سوال بپرسم من با این پدر ومادر چه کنم؟ میخوام بپرسم ایا کار من اشتباه بوده؟

پاسخ
سما آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۱

سارا جون این فقط مشکل تو نیست.. فکر کنم همه ی ما مواجه شدیم با این رفتار پدر و مادرا.. اونا مثلا این کارارو بخاطر خیروصلاح ما میکنن اما نمیدونن دارن جلوی پیشرفت مارو میگیرن با یه سری از دخالتاشون!!

پاسخ
shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۲

چقد هیجان انگیز تواین سن وانقدر ریسک پذیر .. دوست داشتم کارتو سارا 🙂

پاسخ
سارا نعمتی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۲

سلام. شیرین جان ،یلدات مبارک. اینقد از این تجربه ها دارم ولی همیشه شدید تر از قبل سرکوب شدم ،چند ماه پیش دلار خریدم و فروختم یک ونیم میلیون سود کردم ، ولی تو که نمیدونی چی شد تو خونه.اخه من یه دخترم دیگه .

پاسخ
سارا نعمتی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۴

اقای شعبان علی هستین؟ نتیجه گیری یادم رفت. نتیجه گیری : هر وقت خواستم کاری رو انجام بدم ،به هیچ عنوان با پدر ومادرم مشورت نکنم و دفعه دیگه جو گیر نشم که بخوام به بقیه بگم که چقدر موفقم. همیشه پنهان کار باشم.

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۲

محمدرضای عزیز قسمت پیشنهاد را می توانی حذف کنی

پاسخ
پريسا آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۷

سلام به همه يلدايي ها و عرض ادب خدمت محمدرضاي عزيز
قبل از هر چيز بايد بگم منم موافقم با محمد.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۰

قاسم جان. ممنونم. چشم.

کلاً من گشت شبانه زیاد دارم. فکر کنم باید یک موضوع جدید در سایت باز کنم به اسم: «شب نوشته‌ها!»

پاسخ
بهاره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۹

سلام! شب همگی بخیر و یلداتون مبارک 🙂

خیلی خوشحالم که برای اولین بار تونستم یلدا رو در جمع خوبتون باشم. اما بحث:

موضوع: نظرخواهی

حوزه: مذاکره تجاری

شرح: ما گروهی هستیم که صبحانه های کارآفرینی رو برای گروه دانشجو و فارغ التحصیلان دانشگاه به منظور ایجاد یک آموزش خارج از چارچوب رسمی راه اندازی کردیم. وقتی من برای تبلیغ و دعوت از بچه ها به دانشگاه های مختلف سر زدم با یک رفتار جالب رو به رو شدم؛ وقتی با بچه ها رو به رو میشم اول در حد یکی، دو جمله براشون توضیح میدم تا ببیینم مشتاق ادامه گفتگو هستن یا نه ، بعد که تمایل رو در گفتار یا در چهرشون نشون میدن توضیحاتم رو ادامه میدم تا زمانی که احساس می کنم طرف واقعا مشتاق به حضور هست و پس از اون اطلاعات تماس رو ازش می گیرم. ولی رفتار عجیبی که باهاش مواجه شدم اینه دیگه جوابم رو نمیدن! یعنی زمانی که ایمیل دعوت به برنامه رو می فرستم هیچ واکنشی دریافت نمی کنم! واقعا گیج شدم!! نمی فهمم دلیل این رفتار چیه؟ چرا یه نفر باید خودشو مشتاق نشون بده به یک برنامه / کاری ولی بعدش میرن و در افق محو میشن!!!!! حالا به نظر شما من باید با این مسئله چطور برخورد کنم؟!؟(تعداد تکرار این رفتار از سوی دوستان قابل توجه هست!!!)

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۵

بهاره جان.

احتمالاً من هم جزو این گروه از دوستانی هستم که داری میگی!

اصولاً مشکلی که در این نوع برنامه‌ها هست اینه که از لحاظ اصول و ارزشها، کارهای بسیار مطلوبی هستند و همه‌ی کسانی که می‌شنوند با شنیدنش هیجان زده می‌شن و به صورت کاملاً تکانشی تصمیم میگیرن که کمک کنن.
اما وقتی زمان می‌گذره و تو می‌ری، عملاً همه در گرداب کارهای روزمره غرق میشن و اولویت تو از بین می‌ره!

من پیشنهادم اینه که اول ایمیل بزن و اگر پاسخی گرفتی سر بزن. کسی که به ایمیلت جواب نده بعیده به پیشنهاد حضوری هم پاسخ درستی بده.
یا اگر هم پاسخ درستی بده اقدام خاصی انجام نمی‌ده!

پاسخ
shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۹

من هم دقیقا اینجوری رفتار میکنم یک دلیلش اگر برنامه جذاب باشه برام همین که آقای شعبانعلی گفت و دلیل دیگش اگر به موضوع علاقه ای نداشته باشم اینکه دوست ندارم طرف مقابل از دستم ناراحت بشه و به صحبت هاش احترام می زارم

پاسخ
بهاره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۰

خب نکن شیرین جون!
میدونی وقتی من نوئی رو امیدوار به حضورت می کنی و بعدش پاسخی نمیدی از جواب منفی اولیه ده برابر ناراحتیش بیشتره! 😐

پاسخ
shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۳

چشم اصلا به این قسمتش فکر نکرده بودم … 🙂

بهاره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۴

دست شما درد نکنه 😉

بهاره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۶

استاد بنده صبورانه! از طریق شادی پیگیر هستم تا بالاخره! شما رو یک روز در جمع خودمون ببینیم :))

والا اخه من اصلا در بین بچه های هنرهای زیبا دانشگاه تهران یاگروه ام بی ای شریف و خیلی داشنگاه دیگه دوستی ندارم که حالا بخوام ایمیلی برنامه رو بهشون اطلاع بدم و علاوه بر این به این نتیجه رسیدم مردم به صبحت رو در رو بیشتر توجه نشون میدن تا حالا یک ایمیل تبلیغاتی یا پوستر!

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۷

آخه بهاره‌ی عزیز. تو برات توجه که مهم نیست. اقدام مهمه 🙂

پاسخ
بهاره آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۳

استاد همین تبلیغ از طریق ایمیل رو روی گروه شرکت های دانش بنیان مستقر در مراکز رشد امتحان کردیم. خیلی جالب بود که فقط یک درخواست ثبت نامی داشتیم.

واقعا نمیدونم چطور قضیه رو تحلیل کنم؟!؟

نیما آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۸

سلام اقای شعبانعلی
یکی از دانشجوهای حاضر در کلاس 13:30 تا 15 امروزتون هستم. خیلی خیلی عالی بود و یلداتون مبارک.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۰

آخی نیما جان. ممنونم که لطف کردی و اینجا هم سر زدی. من همیشه وقتی میام دانشگاه و خاطره‌های سالهای دور برام تداعی میشه حس خوبی پیدا می‌کنم. چه برسه به اینکه بین دوستان خوب خودم هم باشم…

پاسخ
نیما آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۲

واقعا هم این جلسه هم جلسه ی پیش از بهترین جلساتی بودن که تو دانشکده تجربه کرده بودم. دقیقا نکته هایی رو طرح می کردین که نقطه ضعف لااقل خودمه. نقطه ضعف های کُشنده. مثل اینکه طرف رو له نکنیم یا صحبت های امروز راجع به مدیران قدرت محور. یعنی بدون صحبت های امروز من به راحتی میز مذاکره رو تبدیل به صحنه ی قتل می کردم.
امیدوارم یه کانال مستمر برای انتقال این تجربیات تو محیط دانشکده ایجاد بشه. واقعا می تونیم فاجعه افرینی های بی بازگشتی رو مرتکب شیم بدون این ظرایف.
یه سوال هم داشتم. اگه خودمون قدرت محور باشیم چی؟ ممکنه اون حس تهاجمی ای که تو مذاکره منتقل می کنیم به نفعمون باشه؟
البته من تجربم این بود که زیاد تهاجمی باشیم کلا بی خیالمون میشن.
همون حرف ماکیاولی تو پرنس که می گفت اگه کاری کنی که ازت بترسن اخرش می کشنت.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۶

نیما ممنونم از لطفت.

با دکتر آراستی صحبت کردم و قراره به زودی یک سلسله بحث در دانشکده بگذارم. منتظرم که یک مجموعه سرفصل خوب تدوین کنم.

آرزوی خودم اینه که در کنار مذاکره، برای بچه ها تحت عنوان Humanizing Management صحبت کنم. مشکلی که بچه‌های دانشگاه ما دارند اینه که از مهندسی میان MBA و فضای علوم انسانی رو خوب لمس نمی‌کنند.

در مورد رفتار قدرت گرایانه هم. همونطور که بعد از کلاس داشتم می‌گفتم، وقتی موثره که دیگران «کشفش کنند» نه اینکه «شفاف و واضح ببیننش»…

پاسخ
نیما آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۷

اخه بعضی اوقات دست خود ادم نیست. یعنی من مثلا وقتی به نظر خودم کاملا ارومم هستم بهم میگن عصبی و تهاجمی هستی. در حالی که خودم فکر می کنم دارم بحثمو می کنم.
امیدوارم زودتر سلسله بحث ها شروع شن. قبل اینکه دوستان دم در دانشکده قیافم یادشون بره.
در مورد فضای علوم انسانی و تناقضش با مهندسی می تونم ادعا کنم که یکی از منتقدین جدی و بی ملاحظه ی علوم انسانی تو دانشکدم. از فلسفه ی طرح کیس گرفته تا ادبیات مدیریت. ترجیع بندمم اینه که چیزی که توش ریاضی نیست داستانه. ریاضی نه به مثابه چیزی که مطلقا حقیقتی رو بیان می کنه. به مثابه زبانی که دقیقا مشخص می کنه تو کدوم بهترین راهِ غلط بودن داریم حرکت می کنیم (ایده ی جمله از یه نوروساینتیست مرحومه که متاسفانه اسمشون خاطرم نیست، تصادف کرد همین کمتر از 2 سال پیش).
ممنون و شرمنده بابت پیروی نکردن از فرمت بحث.

محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۲

امیدوارم سلسله بحثهای من در دانشگاه بتونه نظر هر دو مون رو کمی به هم نزدیک کنه و فاصلمون – از این نظر و نه از نظر دوستی – کمتر شه.

نیما آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۵

منم امیدوارم 🙂

مریم آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۸

سلام یلدای همگی مبارک <3

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۷

سلام بر دوستان قبیله شعبانعلی
یلدای همه مبارک باشه محمد هستم از عسلویه من در زمینه گاز کار می کنم از اینکه عضو قبیله شعبانعلی هستم خوشحالم چند بار کامنت نوشتم امیدوارم از من رنجیده خاطر نشده باشی مجمد رضای عزیز من هدفی را که برگزیدی یعنی ارایه آموزش رایگان مقدس می دانم و امیدوارم حالا که در دولت تدبیر و امید هستیم کار بر اساس تدبیر بهتر پیش برود

پاسخ
سارا نعمتی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۵

اقای شعبان علی لذت بردم از موضوع:خاطره و حوزه:مذاکره حقوقی

پاسخ
hamed آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۲

سلام.من امشب به شدت بیمارم و متاسفانه مثل بقیه خانواده نتونستم شب یلدا رو تو خونه با صفای مادربزرگم جشن بگیرم.ولی خوشحالم از اینکه این که در جمع شما دوستان خوبم هستم و تنهایی رو حس نمیکنم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۳

خوشحالم که اینجا هستی و امیدوارم اگر هم لذت زیادی وجود نداره، تجربه‌ی خوبی بین مهمونا رد و بدل بشه حامد جان.

پاسخ
hamed آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۰

ممنون استاد

پاسخ
محمد آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۴

حامد جان به امید خداوند هر چه سریعتر بهبود پیدا کنی و یلدای های بسیاری را در جمع خانواده باشی

پاسخ
Mina آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۱

سلام بچه ها ، سلام استاد.
یلدای همه مبارک .منم هستم فقط مهمون داریم سرم شلوغه ، مجبورم نور پایین بیام و برم . با خاطرات عاطفی خیلی موافقم امشب رو بیخیال کار بشیم. چطوره ؟؟؟؟؟

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۸

من این چند روزه خیلی موضوع آنالیز کردن عکس العمل های آدما برام پیش اومده! در طی چند روزه گذشته مدیرم دائم در حال شستو شوی من برای کارهای که بقیه انجام نداده بودن بوده! با اینکه از قبل میدونستم که نباید ناراحتی اونو شخصی کنم و به خودم بگیرم، اما یه جاهایی خیلی بهم فشار میومد! اما در نهایت بعد از یکی 2 ساعت به این نتیجه میرسیدم که اون آدم تو موقعیت بدی بوده که اونجوری با من رفتار کرده… مثلاً توی یه مورد جلسه شونو طول دادن و بعد اومدن بیرون به من گیر دادن که چرا جلسه آخرمو کنسل نکردی که به جلسه مهمه به موقع برسم؟ واقعاً تحت فشار بدی بودم، اما هی به خودم یادآوری میکردم که اون آدم با من نیست و فقط استرسش رو مثه یه سنگ صبور رو من میخواد خالی کنه! به نظرتون من زیادی خوش بین و ساده لوحم؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۳

واقعیت اینه که متاسفانه ما آدمها به شدت از مکانیزم displacement یا جابجایی استفاده می‌کنیم.
احساسات مثبت یا منفی رو که نمی‌تونیم در جای مناسبش خالی کنیم، بر سر دیگران خالی می‌کنیم.

ممکنه بشه این رفتار رو کاهش داد، اما به نظر می‌رسه که همیشه میتونیم رگه‌های این رفتار رو در دیگران ببینیم.

خود من هم استثنا نیستم. خیلی وقتها می‌بینم که از کار بیرون خسته هستم و میام کامنت پاسخ می‌دم و بعداً که مرور می‌کنم می‌بینم خستگی و بی‌حوصلگی و فرسودگی من، کاملاً در برخورد با مخاطب بی‌گناه از همه جا بی‌خبر دیده می‌شه!
به نظر میاد رفتار تو خیلی منطقیه که این رو حس می‌کنی و تلاش می‌کنی به خاطر بسپری…

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۲

محمدرضا خیلی سخته! فکر کن جلوی همه سرت داد بزنن و بگن که هیچی متوجه نیستی و نمیفهمی و تو که به صدای بلند حساسیت داری قلبت تند تند بزنه و چیزی نگی!

پاسخ
ليلا (تبريز) دی ۱, ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۶

طاهره جان منم مثل توهستم بغضم ميگيره و قلبم تند تند ميزنه و هميشه سعي ميكنم با اين حرفايي كه گفتي خودمو آروم كنم.ژ

پاسخ
شاگرد کوچک تو دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۴

طاهره عزیز ، من نظر خودم را میدم ولی آن را توصیه نمی کنم ، چون کاملاً به حس شما بر می گرده . اگر من چنین مدیری داشتم، بعد از یکی ، دوبار سکوت ( با علم به اینکه من در کارم کوتاهی نکردم و مدیر مربوطه مشکلات جدی داره که خارج از کنترل اوست!!!) در زمانی که آرام بود با او صحبت می کنم و نارضایتی خودم را از رفتا ایشان اعلام میکنم و اگر این رفتار ادامه پیدا کرد، استعفامو می گذارم روی میزش و برای همیشه آن محیط را ترک می کنم.
این که گفتم به حستان بر می گرده برای اینه که آدمها در شرایط برابر نسبت به مسایل محیطی عکس العمل های متفاوتی نشان میدن که این بر می گرده به خانواده ، محیط اجتماعی، باورها و اعتقادات و….
باید ببینی نقطه جوشت کجاست؟ خط قرمزهایت را تعریف کن…
شاید آنقدر نقطه جوشت بالاست که حالا حالاها برای رفتار این مدیر توجیهاتی پیدا می کنی و فکر می کنم اگر مدیر باهوشی باشه این را خیلی خوب درک کرده
پس سعی کن میان سنسورهای احساسیت و نقطه جوشت تعادلی بوجود بیاری.

پاسخ
آیدا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۵

اين رفتار منطقي عزت نفس آدمو كم نميكنه يا اينكه عزت نفسمون كمه كه از اين رفتار ها ناراحت ميشيم؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۶

من فکر می‌کنم دومین گزینه درسته آیدا!

پاسخ
آیدا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۵

با کسی هم که عزت نفس بالایی داشته باشه اینطور حرف میزنند؟

محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۱

اینکه با تو چطور حرف می‌زنند به عزت نفس تو ربط نداره. به دانش، نگرش و ارزش‌ها و عزت نفس طرف مقابل ربط داره عزیزم.

آیدا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۴

ممنون محمدرضا- نتیجه گرفتم هم عزت نفس من پایینه که از رفتار مدیرم ناراحت میشم هم عزت نفس اون پایینه که با من اینطور حرف میزنه-ببخشید که اینقدر گیر دادم

سمیه تاجدینی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۳

طاهره جان…
بحثی که مطرح کردی به نظرم یه مثال خوب از همون مطلب نیت،رویداد ،نتیجه و یا کامل ترش همون مبحث ماتریس شش تایی تو کلاس ارتباطات دشوار هست.به نظر من که البته به قول تو سوپر تفکر مثبت هستم،کار درستی کردی..

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۴

سمیه جان
بزرگترین نتیجه ای که گرفتم این بود که وقتی توی موقعیت قرار میگیری همه آموزه هات میرن زیر سوال! اون لحظه فقط یه چیزیو حس میکنی و فکر و منطق هیچ وجود خارجی نداره!

پاسخ
سمیه تاجدینی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۹

طاهره حرفتو میفهمم و قبول دارم…به نظرم اینجاست که میکرواکشن ها جواب میده..یعنی منظورم اینه که تو ارتباطات ساده خودمون تو هفته ،درسهای کلاس ارتباطات دشوار رو پیاده کنیم که کم کم برامون پارادایم ذهنی بشه…اما به قول تو کار سختیه…
محمدرضا به نظر تو چیکار کنیم که بتونیم تو مذاکره ها و یا ارتباطات دشوار ،لحظه ای تصمیم درست بگیریم و قوانین و موارد کلاسهای تو رو بتونیم اجرا کنیم؟

پاسخ
shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۷

فکرکنم بحثتون خیلی حرفه ای باشه و من هم که مبتدی :دی .. من فقط کامنت هارو می خونم

پاسخ
سارا نعمتی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۵

سلام. استاد شعبان علی عزیز. یلداتون مبارک. خوشحالم که از جمع خانوادگی بعد از کلی کار کشیدن ازم در رفتم والان تو جمع شما هستم. منم بااین سن کمم چند تا تجربه کاری دارم ولی نمیدونم ارزش تعریف کردن دارن یا نه؟

پاسخ
shirin آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۵

سلامم به همهه یلدای همه مبارک … چقدر زود شروع کردین

پاسخ
شیما آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۳

یلدا مبارک!

پاسخ
hedieh آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۲

دلم میخواست امشب مثه بقیه دوستام توی ی جمع بزرگ و گرم فامیلی باشم که نیستم … اومدن اینجا همون حس رو برام تداعی کرد ممنون محمد رضای عزیز من داستان خاصی واسه تعریف کردن ندارم اما مثه همیشه تمام کامنتا رو میخونم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۳

ممنونم که حداقل اعلام حضور کردی هدیه جان. و امیدوارم به هر بهانه‌ای که حس کردی و دوست داشتی، برای من و بقیه حرف بزنی…

پاسخ
1 2 3 4 5 8

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.