حدود یک سال پیش نوشتهای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنتهای مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پستها بحثهای طولانی مطرح شد که نمونههای آن را در پستهایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیهی مجازی صحبت کنیم. اما تجربههای ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گرههای کور تبدیل میشود. حرفها نیمه کاره رها میشوند و هر بحثی در میانهی بحث دیگر مطرح میشود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیتهای قابل توجهی دارد: نوشتهها ثبت میشود و آرشیو میشوند. گفتگوها به کلمههای محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمیشود. اساساً در کامنت گذاشتن انسانها به اندازهی چت کردن سطحی نمینویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنتها را تایید میکنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.
ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …
میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.
قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…
از همین الان میتوانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر میزنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، میآییم و میرویم و آب و جارو میکنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…
طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.
برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما فردا یکشنبه هم از ساعت 22 تا 24 نشست را برگزار خواهیم کرد.
راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:
پروتکل پاسخگویی به کامنتها:
۱- همهی کامنتها، تایید میشوند.
۲- همه میتوانند به همهی کامنتها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید میکنیم.
۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنتها، من فقط میتوانم کامنتهای مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همهی کامنتها را با دقت و شوق میخوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که میدانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.
پیشنهاد من برای اینکه کامنتها سریعتر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:
موضوع: [خاطره / نظرخواهی]
حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]
شرح: [باقی ماجرا]
نتیجهگیری شخصی من: [اگر نتیجهی خاصی گرفتهام!]


1,229 دیدگاه
موضوع: خاطره
حوزه: مذاکره و ارتباطات کاری
شرح:
چند سال پیش، از محیط کاری خودم ناراضی بودم. اینجا و آنجا به دنبال فرصت بهتری برای کارهای جدید میگشتم. پدر یکی از دوستانم یک شرکت بزرگ تولیدی داشت و بارها به دوستم گفته بود که اگر محمدرضا خواست شغلش رو تغییر بده، حتماً بگو بیاد پیش ما.
من یک روز تصمیم به تغییر شغل گرفتم و به شرکت آنها رفتم. جلسهی دوستانهای برگزار شد. صاحب شرکت (پدر دوستم) پرسید: «آیا تجربهی شغل قبلیات رو خوب ارزیابی میکنی؟ مدیرت چگونه انسانی بود؟».
من گفتم: بله! خیلی خوب و آموزنده. البته مدیر من اشتباههایی هم داشت. اما همانها باعث شد که من بفهمم چه اشتباهاتی در محیط کار میتواند موجب افزایش بیدلیل نارضایتی کارمند شود.
برخی از مشکلات و اختلاف نظرهای بین خودم و مدیرم رو توضیح دادم و تلاش کردم تا حد امکان منصفانه در مورد او قضاوت کنم.
آن جلسه تمام شد و مدتی گذشت. خبری نشد.
یک روز با پیامک، از مدیر آن شرکت پرسیدم که: «میتوانم نظرتان را در مورد آن جلسه که با هم داشتیم بپرسم؟».
او جواب داد: «توانمند هستی. خیلی. اما این دومین پیشنیاز استخدام است. اولین پیشنیاز احترام به مدیری است که با او کار کردهای. خوب یا بد. به او احترام بگذار. چون از برخوردی که با او داری، من میفهمم که بعد از ترک این شرکت در مورد من چه خواهی گفت…»
نتیجه اخلاقی(!): هرگز و هیچوقت از کسی که حتی برای یک ماه، چک حقوق شما را امضا کرده است، بد نگویید…
محمدرضا به نظر من تو تازه خیلی هم بد نگفتی از مدیرت… منطقی صخبت کردی… من کسایی دیدم که خیلی بدتر صحبت میکن ولی بازم با پاچه خواری خوب راه میندازن کار خودشونو! پشت سر طرف نابودش میکنن اما جلوش تا کمر خم میشن…
این خیلی خوب بود…..
دوست ندارم اینجا ساکت باشم اما خیلی سواد(یا شاید خاطره آموزنده) ندارم که بیان کنم اما همه ی کامنت هارو میخونم و در حد درکم نظرمو میدم
سلام
من بانتیجه اخلاقی شما مخالفم.
اگه مدیر قبلی من خوب بود باید بگم خوبه و اگه مدیر قبلی من بد بود باید بگم بده.
ما باید برای نظر خودمان ارزش قایل باشیم و واقعیت رو بگیم نه کمتر و نه بیشتر.
ما باید مواظب باشیم،از یک تجربه ای که در زندگی بدست میاریم قانون درست نکنیم.
برخی از تکنیکهای ارتباطی، صفات منافقانه رو در ما رشد میده.
ماباید فکر کنیم و ببینیم بابت چیزی که بدست میاوریم داریم چه بهایی پرداخت میکنیم.
به نظر من تو این قضیه داره از کیسه عزت نفس هزینه میشه.
یکی از علتهای اصلی کاهش عزت نفس در افراد همین دو چهره بودن هستش،
وقتی ما دروغ میگیم(به هر دلیلی )از درون یک حس بد نسبت به خودمان پیدا میکنیم.
این نظر بود.
این دو چهره بودن نیست. تو کارمند اون آدم بودن رو قبول کردی. پس خوبیها و بدیهاش رو سنجیدی و در کل تصمیم گرفتی مطیع نظراتش باشی.
مگر اینکه صادقانه بگی:
«مدیر قبلی من آدم خوبی نبود و من قبولش نداشتم. اما چون گرسنه بودم و به حقوق نیاز داشتم ترجیح دادم برای پر شدن شکمم برای کسی که قبولش نداشتم کار کنم».
این که خیلی بدتره؟!
صادقانه حرف زدن همیشه ارزش نیست. گاهی معنی ساده لوحی و دوری از اخلاق حرفهای رو میده. اخلاق حرفهای اصولی داره و یکیش وفاداری به محیطیه که یک زمانی مغزت رو بهش فروختی (میفهمم که اگر کسی تن فروشی کرد بعداً بگه به خاطر پول کردم اما خیلی خطرناکه که کسی بگه به خاطر پول مغز فروشی کرده!)
اولویت اول در محیط کار «اخلاق حرفهای» هست و هر صداقتی همیشه ارزش نیست.
با اجازت محمد رضا ، یک نظر و تجربه شخص ام را می گویم. همیشه اعتقادم این بوده که تا زمانی در یک جا کار کنم که احساس خوبی بهش داشته باشم . مفید باشم و احساس کنم دارم رشد می کنم و یک رابطه محترمانه بر قرار است. به محض اینکه شرایط تغییر کنه و آن فضا برایم مطلوبیت نداشته باشه، آنجا را ترک میکنم البته پس از اینکه تمام کارهایم را تحویل دادم و بعد از آن هیچوقت از محیط کار قبلیم بد نگفتم . چون شرایط آنجا در مقطعی که من ترکش کردم برای من ایده آل نبود ولی دلیلی بر ضعف آن مجموعه نبوده. همانطور که محمد رضا گفت باید پایبند به اصول و اخلاق حرفه ای بود.
محمدرضای عزیزم ازون جایی که دیدم امشب همه دوست دارن براشون فال بگیری گفتم شاید خودتم بخوای کسی برات فال بگیره و برای همین به نیت تو برات فال گرفتم
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایام داد بر باد در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
گلارهی عزیز. ممنونم از اینکه برام وقت گذاشتی. با حوصله و دقت و لذت خوندمش…
باز هم ممنونم.
محمدرضا اینکه در جواب محمد گفتی در شرایط متلاطم زندگی امروز،یعنی چی؟یه سرمایه گذار و یا یه کارافرین تو این شرایط چطور فکر میکنه؟یا بهتره بگم چطور باید فکر کنه،تلاش برای آینده ی مطلوب و داشتن هدفهای بزرگ علیرغم همه ی این داستانها میتونه شوخی باشه؟میگم توچه اوضاع بدی ما اواخر دهه ی شصتی ها خودمونو شناختیم و زمان کار و فعالیت ناب مامصادف با چه شرایطی شدها،البته شاید باعث پختگیمون شه فقط اومیدوارم بیشتر از این سرخ نشیم.
مجتبی.
حرفی که من زدم در واقع مقایسهی «برنامهریزی استراتژیک» و «تفکر استراتژیک» هست.
«تفکر استراتژیک» یعنی تصمیمگیری لحظهای و بهینهسازی تخصیص منابع که همیشه مهم و تاثیر گذاره. اما «برنامهریزی استراتژیک» به مفهوم سنتی اون در شرایطی که تلاطم محیطی زیاد میشه خیلی وقتها یک کاری صوری و ظاهریه…
سلام محمدرضاجان کلا دوسست دارم طول وعرض عمرت یلدا.
مهدی جان.
امروز دانشگاه شریف با خانم دکتر یاوری جلسه داشتم. ایشون دارن نگاههای مختلف به حوزهی استراتژی در ایران رو بررسی میکنند (خودشون برکلی درس خوندن).
در مورد دکتر عباسی هم میخواستند پرس و جویی بکنند و با اجازه چون تو رو و نظراتت رو میشناختم ایمیلت رو به ایشون دادم. ممنون میشم که با دقت و حوصله کمکشون کنی…
سلام محمدرضاجان متشکرم استادعزیزم به روی چشم
سلام
میبینم که زود شروع کردین… من تو راه بودم یه خبر دهشتناک بهم رسید! استادمون گفته تا 4شنبه باید هارد کپی پروپوزالمو تحویل بدم! چی کار کنم؟ اگه تا 4شنبه نتونم کاری کنم انصراف میدم!
خاطره
ارتباطات کاری
شرح: آقا ما زیاد وقتتون رو نمیگیریم. زود باید بریم. چند جا دیگه مجلس داریم 😉
من چند سال پیش یه جایی کار میکردم که نیروهای کاریش کاملا سنتی کار میکردن. من تازه فارغ التحصیل شده بودم و مغزم پر از دانش! بود. چند روزه اول چند تا تیکه دانشمندی براشون اومدم، این بنده خداها فکر کردن دیگه من آخرشم. بعد از اون تا لحظه ی آخری که پیششون بودم با دید خیلی خیلی مثبت بهم نگاه میکردن حتی وقتی گیج بازی در میاوردم! یادمه یه بار سیستم جدید برامون آورده بودن با رمز پیش فرض هشت تا 1. ما اجازه داشتیم یک بار رمز رو به دلخواه خودمون تغییر بدیم. من اصلا متوجه اصل موضوع نشده بودم، دوباره همون کد پیش فرض رو لحاظ کردم. مسئول نصب اومد ازم پرسید رمزت چنده؟ منم گفتم همون رمز. جناب مسئول شروع کردن به خندیدن. رئیسمون پرسید چی شده. آقای مسئول شروع کردن به تعریف سوتی من با خنده. رئیسمون گفت: نه! این از هوششه! کی فکر میکنه کسی پیدا شه رمز هشت تا 1 رو دوباره بذاره؟!!! هیچ وقت این رمز کشف نمیشه!!! و من تمام مدت مات و مبهوت به این دو نفر نگاه میکردم و در دل میخندیدم. این بود خاطره من از سوتی های کاری.
نتیجه گیری شخصی من: از اون روز درس گرفتم هر وقت میرم تو یه محیط جدید اول چند تا تیکه قشنگ میام که پشتوانه ای شود برای سوتی های آتی! (با عرض شرمندگی. اگر بدآموزی داره حذفش کنید. : )))))))) )
من فکر کنم اگه خیلی هم نشون ندیم باهوشیم و ساده رفتار کنیم، آدما بیشتر بهمون اعتماد میکنن و باهامون راحتترن…
نه! اشتباه نکن! منظورم این نبود که بیشتر از حدی که هستی خودتو نشون بدی. منظورم این بود که گاهی لازمه همه برگه های برنده ت رو یک دفعه رو کنی. همه رو با هم!
فائزه عزیز،
چند حالت داره که به دو مورد بسنده می کنم..
1- مدیر عامل شرکت یا پدرتان بوده یا از اقوام درجه 1 که خوب خواستند دختر تحصیلکرده فامیل تجربه ای کسب کنه لذا حمایت های همه جانبه را از او دریغ نکردند!!!
2- دومی را ولش کن همین اولی جواب میده ( :
سلام به همه دوستان
متاسفانه نمی تونم توو تایم 8 تا 11 از گفتگوی امشب استفاده کنم . راستش من هر روز 8 تا 9 صبحم رو اختصاص دادم به سر زدن به اینجا .
از فال حافظ تون هم ممنون چقدر نکته هایی رو که جدا جدا تو فایل های صوتی رادیو مذاکره مطرح شده بود تو مصراع های شعر بصورت ذهنی واسم بولد میشد . باز و باز باید فایل های رادیو مذاکره رو گوش کنم. فقط یه استرس دارم مدام فکر میکنم چون تازه به جمع پیوستم عقب موندم ، نمیرسم به آموزش تون !!!!!!!!
یه فایل بود خواستم واستون بفرستم متاسفانه نرسید یه یلدا (آماتوریه هاااا )
چه حیف نیما. کی میرسه این فایله؟
سلام استادم
مشکلم در حال حاضر اینه که نمی دونم به چه سایتی یا اصلا چجوری آپلودش کنم !!!!!!!!!!
ببخشیدم
می تونم یه آدرس سایتتون بفرستم ؟؟
ممنون میشم اگه راهنمایی بفرمایید تا نیم ساعت دیگه تقدیم تون میکنم ،مرسی مرسی
اگر بتونی به من ایمیل کنی من آپلودش می کنم دوست من 🙂
سلام استادم
فایل به آدرس ایمیلتون فرستادم محضرتون
ممنون
سلام –یلدامون گرم و مبارک
من مذاکره عاطفی دوست دارم اما اگر تو چهار چوبم نباشه ناراحتم میکنه (البته بگم که تو این زمینه مثل دانشجوهای دختر ترم یکم که به قول تو کلاسورشونو سفت میچسبن )دیشب هم سر یک کلمه ای که نمیدونم این حرفا عمومیت داره با نداره باهاش حرفم شده – فکر میکنم اگه الان یلدا رو تبریک بگم پرو شه-حالا موندم تقصیر منه یا اون که حساسیت منو درک نمیکنه
ازون جایی که این فضا اجازه صحبت میده به خودم اجازه می دم نظر بدم تجربه به من ثابت کرده اگر با طرف مقابل نرم صحبت کنی انگار اتفاقی نیفتاده و بعد از کمی بگو بخند با همون لحن نرم موضوع رو مطرح کنی و از جمله ی شاید من هم اشتباه کردم استفاده کنی اتفاق خوبی می افته… به نظرم یک جاهایی باید قدم جلو بگذاری که بزرگیت رو نشون بدی مثل تبریک گفتن امشب
‘گلاره جان اتفاقا دیشب همبن کارو کردم ولی حاضر نیست حرف بزنه- فکر میکنم بازم دوست داره منت کشی کنم تا غرورش التیام پیدا کنه با اینکه منو با این کار تحت فشار بذاره که دیگه اعتراض نکنم
دوست من.
فکر میکنم اون قانون کلی مذاکره که در دادن امتیازهای کوچک نباید خسیس بود و با تکرار دادن امتیازهای کوچک نباید احمق بود در همهی مذاکرهها مصداق داره.
در یک رابطهی عاطفی، وقتی به دلیلی رابطه کدر میشه فکر میکنم برداشتن اولین گام (حتی در حد اس ام اس یا زنگ تلفن یا ایمیل و …) برای هر یک از طرفین واجبه. اما بعدش باید منتظر یک گام از طرف مقابل بمونه وگرنه عملاً رابطه به جای تعامل به بیراهه و رفتارهای انتقام جویانه منتهی میشه…
یا خاطرههایی که سالها بعد هنوز باید براش جواب پس داده بشه…
باشه صبر میکنم ببسنم چی میشه- اگه خبری شد بهتون میگم
شاید طرفت نیاز داره که الان تنها باشه و یکم با خودش خلوت کنه، اما به نظرم تو هم زنگتو بزن که پس فردا نگه من حالم بد بود و منتظر حرکت تو بودم اما تو جلو نیومدی…
طاهزه جان اون باید خط قرمزه منو درک کنه وگرنه دایم باید سر این دست مسایل باهم بحث کنیم که بی فایده بودنش از حالا معلومه
اصولاً ارسال پیام تبریک اختصاصی (نه از این هندوانههای مزخرف که از برج میلاد میفتن پایین با کلی قصه و شوخی!) در مناسبتها، کوچکترین و کمارزشترین هدیهایه که میتونه خیلی به بهبود یک رابطهی عاطفی کمک کنه.
ضمناً اساساً «پر رو» شدن یا نشدن، صفتی نیست که در مورد یک رابطهی عاطفی به کار بره. قواعد و منطق مذاکره عاطفی از این نظر با سایر مذاکره ها فرق داره.
اکثر نویسندگان و دانشمندان توصیه میکنند که تو فقط باید به سرمایه گذاری خودت و طرف مقابلت در رابطه فکر کنی و سرمایه گذاریهایی که در آینده باید تو و اون انجام بدید و با در نظر گرفتن این سرمایه گذاری در مورد اینکه چگونه ارتباطت رو ادامه بدی، یا اینکه اساساً باید ارتباطت رو قطع کنی تصمیم بگیری…
ممنون محمد رضا تو داروی اعصابی
من پشت درم یکی درو وا کنه … یکم زود رسیدم
موضوع: خاطره
حوزه: مذاکره حقوقی
شرح:
سال گذشته یکی از دانشجویان مذاکره من، دختر نابینایی بود که دکترای حقوق بینالملل داشت. او اکنون در ایران زندگی نمیکند. اما زمانی که در ایران بود یکی از وکلای موفق در حوزهی خودش بود.
یک بار از او پرسیدم: چگونه با این نابینایی از پس وکیل بینایی برمیآیی که در جلسهی دادگاه، تمام اسناد و مدارک را پیش چشم خودش دارد؟
پاسخ داد: اتفاقاً شانس من در همین نابینایی است. من تمام اسناد رو به خط بریل تبدیل میکنم و با خودم به جلسهی دادگاه میبرم. اما دوست ندارم در مقابل چشم دیگران، مدام مدارک رو جابجا کنم و با انگشتانم اونها رو لمس کنم. احساس میکنم حس ترحم دیگران تحریک میشه. به همین دلیل من تمام مدارک رو حفظ می کنم.
وکیلهایی که از نعمت بینایی برخوردار هستند، به دلیل اتکا به چشم خود، اسناد رو حفظ نمیکنند و برای خوندن دقیق اونها وقت نمیگذارند. اینه که در جلسه دادگاه، به اندازهی من روی پرونده مسلط نیستند! بدیهیه که شانس موفقیت من بیشتره!
نتیجه اول من: تسلط بر دانش و محتوای مذاکره میتونه خیلی در موفقیت ما تاثیرگذار باشه.
نتیجه دوم من: اگر پشتکار و شعور و منطق وجود داشته باشه، میشه برای اتفاقهای تلخ هم میوههای شیرینی خلق کرد.
فکر می کنم دکتر شریعتی گفته بودند که اگر یک انسان معلول نتواند قهرمان دو شود، مقصر خود اوست . در جایی از شما شنیده بودم که اگر یک نفر با معلولیت توانسته کار فوق العاده ای بکند، دلیلی برای اینکه دیگران نیز در شرایط او بتوانند آن کار را بکنند وجود ندارد.به نظر من حرف دکتر شریعتی خیلی آرمانگرایانه و شعارگونه است. با این دیدگاه روح امید و عشق به زندگی برای عزیزانی که در چنین شرایطی قراردارند، از بین میره. عملکرد این خانم به نظرم به واقع نزدیکتره چون الزاماتی که گفتید ، می تواند، تاکید می کنم می تواند در دیگران نیز باشه(پشتکار، شعور!!!! و منطق!!!!!!!!)
سلام.
وقت خوش…من خاطره ای ندارم فقط سلام میکنم به همه و خیلی خوشحالم که هستم و حس تون میکنم
چه فال قشنگی !ممنون…آدم احساس سبکی میکنه
یه وقتایی با دلخوری این بیت رو زمزمه میکردم
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
اما بقیه ابیاتش خیلی حس خوبی به آدم میده
موضوع: نظر خواهی
حوزه: مذاکره عمومی
مدیر گروه ما آدم بسیار نچسبیه و به هیچ صراطی مستقیم نیست؛ متاسفانه با توجه به قانون دانشگاه ما قدرت زیادی هم داره و از هیچ فرصتی برای اذیت کردن دانشجوها فروگذار نمیکنه. من هم در موقعیت جالبی هستم. استاد راهنمای من خارج از دانشگاهه و یک مشاور از گروه دارم که عملا کاری نمیکنه. ایشون حاضرن جون به عزرائیل بدن اما یک برگه رو امضا نکنن. کارهایی که ظرف 5 دقیقه توی گروههای دیگه انجام میشه؛ توی گروه ما 2 ماه زمان میبره. گاهی کلافه میشم و میبرم واقعا.
مشاور من هم کم از مجسمه یا دکور صحنه نداره متاسفانه. اما اخیرا در یک اقدام جالبی به استاد راهنمای من زنگ زده و قول انجام کاری رو داده؛ اما اصلا دیگه اسمی ازون کار نیاورده. به راهنمای من (اولین بار بوده که باهاشون تماس میگرفته، گفته من با گروه صحبت میکنم که این خانوم حالا که از کدنویسی توی این بازه ی زمانی نمیتونه نتیجه بگیره؛ کارش رو با نرم افزار انجام بده). من با این پیش فرض که ایشون حرفی که به راهنمای من زدن رو انجام میدن؛ کارو با نرم افزار انجام دادم و تمام شده، اما متوجه شدم که ایشون توی گروه هیچی در این مورد نگفتن. من توی یک جلسه ی گروه رفتم بابت پاره ای توضیحات در خصوص کارم و تطویل تحصیلی. اونجا فهمیدم که ایشون چیزی نگفتن به گروه. اما توی موقعیتی هم نبودم که خودم این موضوع رو مطرح کنم. چون دو ماه قبلش مشاورم قرار بوده این کارو انجام بده. تا ماه آینده من باید دفاع کنم و الان میترسم که داورا به کارم ایراد بگیرن بابت این تغییر رویه ی بی خبر و مشکلاتی برام ایجاد بشه.
دوستان به نظرتون چکار کنم؟
مریم.
الان موضع مشاورت چیه؟ ازش پرسیدی که گروه مطلع هست یا نه؟ یا اصلاً شکل رابطه جوری نیست که چنین چیزی رو مطرح کنی؟
جوری نیست که بشه پرسید. چون به محض اینکه بپرسم شروع میکنه دادکشیدن سرم. ( این آقا 20 سال از من بزرگتره و متاسفانه رفتارش صحیح نبود با من، من هم تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که خودم رو بزنم به ندونستن و نفهمیدن و کم کردن ارتباطم باهاش تا اونجایی که ممکن بوده؛ چون این آقا زن و بچه داره و …).
من ارتباطم رو به گزارش های ایمیلی محدود کردم؛ دقیقا هرچی که برای راهنمام میفرستم رو براش ارسال میکنم. اما همیشه جوابش اینه که بیاید حضوری صحبت کنیم. حضوری بحث کنیم. بیاید برام توضیح بدین نرم افزار چطوری کار میکنه و…و بابت این موضوع حسابی شاکیه از من.
مدیر گروهمون هم ازین آدم هاییه که یه جمله ای رو میگه؛ شما یکساعت هم باهاش صحبت کنید، بعد یکساعت دوباره همون حرف اول خودش رو میزنه. کلا قانع شدن یا کوتاه اومدن توی کارش نیست .
حالا من با این دو نفر چکار کنم؟
مریم.
خیلی سخت (و تا حدی ساده لوحانه) هست که ما که از بیرون پیگیر این ماجرا هستیم بتونیم نظری بدیم.
اما کلاً. در مورد مدیر گروه. تئوری میگه آدمهای سرسخت با ابزارهایی مثل ایمیل و نامه مکتوب (خصوصاً نامه مکتوب دست نوشته که در این روزها متعارف نیست و نوشتنش میتونه نشان دهنده اهمیت موضوع باشه) راحت تر از گفتگوی رو در رو قانع میشن.
اگر مدیر گروهت از مشاور حمایت نمیکنه و با اون رابطهی نزدیک نداره شاید خیلی غیر مستقیم (شبیه چیزی که اینجا گفتی) براش توضیح بدی…
مدیر گروه من ایمیل ها رو نمیخونه. من کل فرآیند مشکلی که در مورد پروژم پیش اومده بود رو براش ایمیل کردم؛ اما نخوند و ترتیب اثر نداد.
نامه ی دستی هم نوشتم و به تایید استاد راهنمام رسوندم و بردم براش. اما اون هم با وجود همه ی پیگیری من، خیلی اثربخش نبود.
رابطه ی نزدیک ندارن باهم. تنها چیزی که گاهی به ذهنم میاد اینه که برم و از تمام مشکلاتی که مشاورم برام ایجاد کرده با مدیر گروهمون صحبت کنم. اما چون آدم غیرقابل پیش بینیه، ممکنه که اوضاع ار اینی که هست بدتر بشه.
نمیدونم این راه حل که تو میگی چقدر میتونه موثر یا غیر موثر باشه.
اما اگر تصمیم گرفتی این ریسک رو بکنی و بری حرف بزنی یادت باشه که ۳ تا جملهی اولت می تونه سرنوشت ۳۰۰ تا جملهی بعدی رو تعیین کنه. تا حد امکان در چنین مذاکره و گفتگویی باید گفتگو رو شخصی بکنی (بر خلاف روند همیشه مذاکره ها که توصیه میشه شخصی برخورد نکنیم)
یک شروع غلط: استاد! من اومدم در مورد مشکلاتی که در پروژهام پیش اومده خدمتتون یک سری توضیحاتی بدم…
یک شروع بهتر: استاد! من برای مشکل درسی نیومدم. یک مشکل شخصی دارم و هر چی فکر کردم کسی که ممکنه مستقل از روابط استاد و دانشجو به من کمک کنه شما هستین…
(حالا یک چیزی شبیه این. نه خود این. چون من مدیر گروه شما رو نمیشناسم…)
ممنونم از جواب های خوبتون.
موضوعی که باعث شده تا الان این کارو نکنم؛ اینه که تا اینجای تحصیلم ندیدم که دانشجویی بتونه در مقابل استادی کاری از پیش ببره. اون هم چنین مسئله ای…
در ضمن من میخوام که کار خودم به نحو خوبی پیش بره و دفاع کنم و تمام.
شما راه بهتری پیشنهاد ندارید؟
سلام. ببخشید که دخالت میکنم. من اگر جای شما بودم بیشتر از این وقتم رو با مدیر گروه و مشاورم تلف نمیکردم. تو جلسه دفاع شما، مهمترین فرد، استاد راهنماست که از اول کار قطعا کنار شما بوده و روز دفاع هم حامی شما خواهد بود. پس چه ضرورتی داره که انرژی خودتون رو صرف مذاکره با مهره های نه چندان مهم کنید؟! به نظر من بهتره مستقیما با استاد راهنما صحبت کنید و ایشون رو در جریان ریز مسائل قرار بدید. با خیال راحت سر جلسه دفاع حاضر بشید و اگر سعی کردن با سوالات عجیب اذیتتون کنن، شما فقط اون چیزی که واقعا اتفاق افتاده رو بگید. نهایت کاری که از دستشون بر میاد اینه که یک نمره از حقتون بهتون کمتر بدن که اصلا اتفاق مهمی نیست. در عوضش آرامشی که الان به دست میارید ارزشش از ده ها نمره بالاتره.
(البته من مطمئنم که استاد راهنما میتونه خیلی از مشکلات فعلی شما با مدیرگروه و استاد مشاور رو حل کنه حتی اگر از دانشگاه شما نباشه. چون قانونا شما نباید مستقیما با استاد مشاور در ارتباط باشید. ایشون مشاور راهنمای شما هستن و نه شما!)
ممنونم از پاسخ شما فائزه جان
نمیشه با مشاورت صحبت کنی که بره حالا صحبت کنه و ببینه واکنششون چیه؟حداقل اینجوری میدونی که خودت باید روز دفاع با چه پیش زمینه ای حاضر شی،به مشاورت یه جوری بگو که بالآخره بحث آبرو و اعتبار اونم در میونه که خودشم بیشتر درگیر بشه.
یلداتون مباااااارک… خوش بگذره به همتون … فردا حتما کامنتای همتون رو میخونم ….بااااای
یلداتون مباااااارک… خوش بگذره به همتون … فردا حتما کامنتای همتون رو میخونم ….
محمدرضا تو این یه سال اخیر به تمام اون دستاوردهایی که میخواستی وانتظار داشتی رسیدی؟
من دستاورد خاصی مد نظرم نیست. فکر میکنم در شرایط زندگی متلاطم امروز، داشتن چشماندازهای بلندمدت بیشتر شبیه یک شوخی میمونه.
بهتره به جاش در هر لحظه بکوشیم تصمیم بهتری بگیریم.
یک استاندارد مشخص دارم که باید بعد از هر سال، به احمق بودن و سطحی فکر کردنم در سال قبل بخندم!
تا حالا هر سال این اتفاق افتاده.
وای چقدر با خوندن این جملتون آروم شدم استاد “به احمق بودن و سطحی فکر کردنم در سال قبل بخندم!”، البته جسارت نشه 🙁
برای اینکه همیشه فکر می کردم فقط منم ک کارام طوری که توی لحظه خودش احمقانه نیست اما وقتی زمان میگذره و پخته تر میشم تازه میفهمم چقدر فلان فکر یا کارم احمقانه بوده،و بعد هم به خنده تلخی میزنم!
از من دلگیر نباش محمد رضا، شب چله-ت مبارک
چرا باید دلگیر باشم میلاد جان؟
یک چیزی میگی حالا باید هی فکر کنم یک دلیل دلگیری جور کنم!
یه پست تو فیسبوک گذاشته بودی چند ماه پیش (در مورد وضع مالیات غیرمنصفانه توسط یه حاکم غربی و شرط عریانی همسرش) من یه کامنت انتقادی گذاشتم. هم کامنتم حذف شد، هم دسترسیم به صفحت برای لایک کردن و کامنت گذاشتن مسدود شد. من از این اتفاق اصلاً ناراحت نیستم، گفتم به مناسبت این شب تو هم از من ناراحت نباشی.
میلاد.
صفحهی فیس بوک رو من مدیریت نمیکنم. ۵ تا ادمین داره.
اونها چون نمیشناسن کی به کیه. کمی سلیقهای کار میکنند. چارهی خاصی هم وجود نداره. وقتی که ۱۰ هزار نفر یک صفحه رو لایک میکنند نمیشه یک به یک شناخت. اینجا فحش هم بدی حذف نمیشه چون خودمم میلاد جان 🙂
نمیدونستم اداره صفحه فیسبوکت به این شکله. من که هرگز به معلمم جسارت نمی کنم. هر چند تو بعضی از موارد باهات هم نظر نیستم ولی خودت بهتر میدونی که برای دشمنان احتمالیت هم خیلی قابل احترامی چه برسه به من که خودم رو دوستت میدونم.
میلاد جان. فیس بوک تقریباً همیشه چند تا ادمین داشته. اما سایت فقط دو سه روز اینطوری بود که بعد دوباره به سبک سابق برگردوندیمش.
کامنتها دیر تایید میشه. اما حداقل خودم می خونم و این بهم حس خیلی خوب میده…
سایت رو یادمه. حجم بازخوردهایی که از اون تغییر ناراضی بودن خودت رو هم شگفت زده کرده بود. پیگیر حرفات هستم، همیشه. شب خوبی داشته باشی. از فردا روشنایی طولانی تر خواهد شد…
خوب.
بالاخره وقت شد و فال حافظ گرفتم و خوندمش:
http://radio.shabanali.com/hafez.mp3
تقلب هم نکردم. خیلی دقت کردم…
تشکر……………
من متوجه نشدم مگه فال حافظ گرفتن نیاز به تقلب داره؟که شما یا صدا وسیما تقلب کنین؟اخه واسه چی؟
صدا و سیما همیشه میگرده یک شعر مثبت امید بخش پیدا میکنه همون رو میخونه. دقت کنی در سی سال گذشته همیشه در برنامههای رادیو و تلویزیون کلاً ۶ تا از غزلهای حافظ به صورت کاملاً تصادفی(!) در تفالها خونده میشه!
سلام، شب یلدا بر شما و تمامی مهمانان این خانه مبارک باشد.امیدوارم شادیهایتان بی پایان باشد و خانه دلتان مامن عشق و مهر و صفا….
محمد رضا …
من به سختی، یک گوشه اینترنت پیدا کردم تا امشب را کنار شما و اقوام باشم .چرا حافظ خواندی؟ آنهم قبل از ساعت 8. مگه قرارمان 8 نبود؟
لطفاً ، اگر میشه ) : یک بار دیگر تفالی به دیوان حافظ بزن.
فوژان. من یک مقدار این روزها با تو تند حرف زدم. اما ربطی به تو نداشته.
فشارهای بیرون رو سر تو تخلیه کردم. امیدوارم من رو ببخشی. میبخشی؟
لینک فال حافظ هم هست راستی:
http://radio.shabanali.com/hafez.mp3
اختیار دارین، از قدیم گفتن چوب معلم گله. همینکه لطف می کنید و جواب این ذهن پریشان را میدهید منت سرم می گذارید.
محمد رضا، میشه تقلب کنی!
ممکنه مثل همان جعبه مداد رنگی دروغگو ، یک بار هم، دنیا را قشنگ تر از آنی که هست نشانمان بدهی؟
و تو هم یکی از غزل های شورانگیز حافظ را برایمان بخوانی…
میدانی ! اینجوری تحمل این شب بلند سیاه!!!!!!!!!!!آسان تر میشه
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی …
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
(اخوان ثالث)
تقدیم به همه دوستی که به من آموخت چگونه راه خویش را بیابم و رد پای خویش را بستایم محمدرضا شعبانعلی
ﺩﺭ ﺷﺐ ﻳﻠﺪاﻳﻲ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﮔﻮﺷﻪ ﺩﻧﻴﺎ اﻓﺘﺎﺩﻩ اي و ﺩﻭﺭ اﺯ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ و ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺻﻤﻴﻤﻴﺖ ﺑﺎ
ﺷﺐ ﻫﺎي ﺩﻳﮕﺮ ﻓﺮﻕ ﻧﺪاﺭﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﺐ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ, ﺗﻮ اﻳﻲ و ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﺖ. ﻓﻘﻄ اﻣﺸﺐ ﻛﻤﻲ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﺗﻮاﻡ اﺳﻣﻪ ﺁﻧﺮا ﻳﻠﺪا ﺑﮕﺬاﺭ
ﻳﺎ اﺳﻤﻲ ﺩﻳﮕﺮ
تو این شب یلدا تا دلتون بخواد دلم گرفته
چقدر بده آدم تو یلدا دلش بگیره…
یک دقیقه دلافسرده تر…
یلدای همگی مبارررک
سلام شب یلدای همتون مبارررررررررررررک…………………
سلام دوستان…شب یلداتون مبارک…
محمدرضا جان خیلی خیلی دوست داشتم امشب بیام اینجا و با بچه ها از قصه های مذاکره ای بگیم اما حیف که نمیتونم . جای منم خالی کنین . فردا میام همشو میخونم 🙂
سلام. من دوماه پیش با این سایت و شما محمد رضا آشنا شدم. تا الان هم هیچوقت کامنت ننوشتم.دیشب تصمیم گرفتم حتما بنویسم. می خواستم بگم تو دومین کسی هستی که باعث شدی من فکر کنم در واقع انگیزه فکر کردن را بهم دادی. من اینقدر در زندگی شخصیم درگیر مشکلات خانوادگی بودم که از خودم هیچ چهارچوب فکری نداشتم. تقریبا میشه گفت هیچ عقیده شخصی و هیچ فکری. مجالی نبود که به رشد شخصیتی و فکری خودم فکر کنم.چندماهی میشه که تصمیم گرفتم فکر کنم. شروع به مطالعه کردم. و شبا در مورد اون چیزایی که خوندم فکر می کنم. که اینو مدیون شما و ی دوست عزیز دیگه هستم. جز افراد مهم زندگی من شدی. خانوادم میشناسنت. و کیف می کنم حرفاتو و عقیده های شخصیتو می خونم .چون از خودت فکر و نظر و ایده داری. و این از نظر من فابل تحسینه. ازت ممنونم. …مامانم آش کشک پخته. جای تو و بقیه دوستان خالی. یلدای همه مبارک
سلام شب یلداتون مبارک .
سلام و عرض ادب خدمت همه ی دوستان بطور ویژه محمدرضا جان،یلدای همگی خوب و خوش.
فکر میکنم خیلی وقته که تو این خونه ی مجازی ابراز وجود نکرده بودم،بالاخره یه موضوعی هم پیدا شد که منم بتونم در موردش چهار کلمه چیز بگم،یه چند ساعتی مونده که این شب که خیلیا انتظار اومدنش رو میکشن(مثل ما که منتظریم دورهم جمع شیمو اینجا جشن بگیریم)از راه برسه،ولی نمیدونم چرا ذهن من درگیر خیلی های دیگست که دوست ندارن این شب برسه ویا دلشون میخواد زودتر گرد سفر این شب دراز بخوابه و تموم شه…
سالها رفت و هنوز
يک نفر نيست بپرسد از من
که تو از پنجره ي عشق چه ها مي خواهي؟
صبح تا نيمه ي شب منتظري
همه جا مي نگري
گاه با ماه سخن مي گويي
گاه با رهگذران،خبر گمشده اي مي جويي
راستي گمشده ات کيست؟
کجاست؟
صدفي در دريا است؟
نوري از روزنه فرداهاست
یا خدايي است که از روز ازل ناپيداست…؟ «سروش محمودی»
کاش بتونم که باشم با شما خوبان
حداقل لحظاتی
محمد رضا جان خیلی دلم میخواد امشب تو محفلت بشم ولی بنا به دلایلی نمیتونم. جای منم خالی کنین. ولی خوشحالم میتونم فردا مطالبتون و بخونم
خیلی ارادت داریم استاد
بهترین آدمها
همانهایی هستندکه وقتی کنارشان هستی؛
قهوه ات سردمیشود
امادلت گرم…
فصل سرد يادم می آورد چقدر به دوستان خوبم احتياج دارم.
زمستان ثانيه ثانيه نزديك ميشود، آرزو میکنم آخرین نفس باد پاییز، غمهای کوچک و بزرگ زندگیتان را باخود ببرد، و برف شادی زمستان آرزوهایتان را سفیدپوش کند. به اندازه تمام برگهای رقصان پاییز براي شما دوستان خوبم آرزوهای خوب خواستارم. یلداتون مبارک.
زیبا بود.
خیلی کمن آدمایی که دوست داری فقط بوی قهوه ات رو باهاشون تقسیم کنی… و کلمه هاتو…
سلام جای ماهم خالی کنید نمیتونیم باشیم ولی میدونیم که اگه میشد باشیم بهترین شب یلدای عمرمون همین شب میشد(منو همسرم)
ما داریم میریم خونه بابا بزرگ
تاپماجا های مامان بزرگ
فولکلور بابا بزرگ
بایاتی های مامان
چیلله قارپیزی
حلوای مخصوص ارومیه
شب چله خوش بگذره
دوستان اگه فرصت کردین امشب ساعت 11 تا1 شبکه اموزش برنامه رادیوهفت ویژه برنامه ی شب یلدارو ازدست ندین خیلی برنامه خوبیه،فال حافظ هم دارن
سلام به آقای مهندس شعبانعلی و بچه های قبیله مجازی.شب یلدارو پیشاپیش تبریک میگم امسال اولین یلدایی است که افتخار آن را دارم در کنار شما باشم
استاد امروز روز بسیار قشنگی بود یکی از بهترین مهارتهایی که در مذاکره از شما یاد گرفتم طی مجموعه فایلها واقعاً فایل 24 شما (مذاکره مدیر و کارمند) امروز تیر خلاص را زد دقیقاً به همان نحوی که فرموده بودید بکار بردم و خیلی سریع تر از آنچه که فکرش را می کردم جواب داد و مدیرعامل شرکت واقعاً در کنج رینگ من گیر افتاد ، مدیری که طی صحبتهای گذشته من و سایر همکارانم به هیچ وجهی ترتیب اثری نمی داد و به اصلاح از این گوش میشنوید و از گوش دیگر حرفهای زده شده را خارج می کرد با صحبتهای خوبی که از شما یاد گرفتم نتیجه مذاکره را به نفع من به پایان برد وقتی که از اتاق ایشان خارج شدم چهره خودم گویای همه چیز برای همکاران بود و توضیحی لازم نبود و فقط همکاران من گفتند تو این رفتار و نحوه مذاکره را از کجا یاد گرفتی خیلی شیرین و پخته حرف زدی و موفق شدی از این آدم خشک امتیاز بگیری و من در جواب گفتم توضیحش مفصله ولی رازش در وب سایت بهترین دوست و استاد عزیزمه مراجعه کنید به سایت آقای محمد رضا شعبانعلی و فایلهای رادیو مذاکره را خوب گوش کنید و تمرین کنید و سپس در مواجه با موقعیت مخصوص خودش بر حسب مورد بکار ببرید. همیشه مدیون درسهایی که رایگان و بی منت به من آموختی استاد هستم و خواهم بود شاید این کامنت من بتواند سپاسگزاری منرا از زحماتت کرده باشد.
دوستت دارم یا علی موفق و موید باشی یلدا هم خوش بگذره. وحید
شب یلدای همه تون مبارک
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریكی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
محمد رضا زحماتت ستودنی است امیدوارم امشب با بودن تو و کلیه عزیزان شبی بیاد ماندنی را رقم بزنیم که در خاطره هایمان از آن به نیکی یاد کنیم
سلام سلاااام
من یه خاطره از یه شبه مذاکره تو دوران دانشگاهم دارم :دی
من تبریز درس خوندم ؛ توی دانشگاه یه کلاس شبکه برگزار می شد که به جز من بقیه ی 15 -16 نفر دانشجو ها ترک زبان بودن به علاوه استاد و تنها فارس زبان کلاس من بودم
این مساله همون جلسه اول مطرح شد و به تصمیم استاد قرار شدبه زبان فارسی تدریس بشه که البته اغلب دانشجو ها مخالف بودن !
منم راستش خودم وقتی دیدم چند تا از بچه ها مشکل جدی دارن با استاد صحبت کردم که اون کلاس و کنسل کنم اما استاد بهم گفت برای خود این بچه ها هم بهتره چون قرار نیست همیشه پروژه هاشون داخل شهرشون باشه
یه مدت کلاس به همین صورت گذشت … ترکیبی از غر غر و نچ نچ و رفتار های تهاجمی به علاوه یکی دو نفر که هنوز اصرار داشتن به زبان ترکی سوال کنن و جواب رو هم ترکی بشنون – در واقع سوال و جواب به زبان دیگه رو متوجه نمی شدن و این براشون مشکل درست کرده بود و البته یه استاد یک کلام که از حرفش پایین نمیومد و می گفت برای خودتون این کار و می کنم .
جلسه سوم بود اگه اشتباه نکنم ، من که این وسط خیلی معذب بودم رفتم با یکی از این بچه ها که می دیدم واقعا با مشکل مواجهه صحبت کنم تا یه جوری این مشکل و حلش کنیم
راه حلی که به ذهن من رسیده بود این بود که من هر جلسه نیم ساعت دیر تر برم سر کلاس و ایشون سعی کنه سر ساعت حاضر باشه و در غیاب من سوالاتش و بدون مشکل بپرسه تا لااقل ابهامی از کلاس براش نمونه
اما…
مجبور شدم سه بار به شکل های مختلف راه حلم و براش توضیح بدم و هر سه بار اون بنده خدا یه جواب ثابت بهم می داد :
“آهاااا شما این روز مشکل دارین نمی تونین سر وقت حاضر باشین ، چشم م م ، اون با من ! من سر استاد و یه بیست دقیقه نیم ساعتی گرم می کنم تا شما برسین !!! ”
هیچی دیگه، تا آخر ترم من ممنون ایشون بودم بابت لطف شون در پیچوندن ساعت اول اون کلاس برای حل مشکل من :ا
یلدا تون قشنگ 😉
دوستان گرامی ،من هم به شما فرا رسیدن شب یلدا رو تبریک میگم بنده سعادت حضور نخواهم داشت امیدوارم شب خوبی را در فضای مجازی با هم بگذرانید.از بودن با شما احساس غرور دارم
سلام به شما جناب شعبانعلي و دوستان خوبم در اين فضاي مجازي
كتاب آخرين اناردنيا -نوشته: بختيار علي- ترجمه : آرش سنجابي،
رماني است بي نظير ..دارم ميخونمش واقعا قشنگ نوشته شده انگار داري فيلم تماشا ميكني …حتما مطالب جالبشو ميگذارم براتون در اين شب طولاني و قشنگ خوندن يك چنين رمانهايي خيلي مي چسبه.
خوب باشيد وسلامت و يلداتون فرخنده .
راستی محمدرضا دلم خیلی برای شما و دوستای خوبم تنگ شده بیصبرانه منتظرم تو اولین فرصت دلنوشته هاتو بخونم.
سلام
محمدرضا جون ممنون که دوستای خوبم رو دور هم جمع میکنی حیف که سعادت ندارم امشب کنار شما باشم.یلدا مبارک.
با سلام به محمدرضا جان و خانواده(تيم) مجربش
شادباش ما را براي اين شب پذيرا باشيد.
هميشه شاد و پيروز و پاينده باشيد.
منم که اصلا نمیشه نباشم:)
سلام چهار سال پيش بعد از خريد كتاب شما و تماشاي فايل تصويري ضميمه به سرعت در نت به دنبال كلاسهاي آموزشي شما گشتم خوشبختانه شما را در موسسه بهار پيدا كردم و زود هر چند به مدت كوتاه سعادت حضور در كلاسهاي شما را پيدا كردم خوشبختانه همون طور كه مشخص بود نحوه تدريس شما واقعا متفاوت بود.هنوز هم متفاوت هستين از همه نظر ممنون بابت اين شب نشيني و از اينكه كاري ميكنيد كساني كه كيلومتر ها با شما فاصله دارند از معلومات شما استفاده كنند با تشكر
یلدا مبارک .
برای من دیشب یلدا بود برای سال اول در کنار خانواده همسر عزیزم بودیم ، به عبارتی یلدا شکل و بویی جدید داشت .
فال حافظ داشتیم که فرمود فرصت عمر و جوانی غنیمت دان و خوش باش.
تشکر می کنم از آقای شعبانعلی دوست داشتنی که درسهایش نه تنها در کار بلکه در زندگی هم چراغ راه است .
یلدا مبارک…
سلام به آقای شعبانعلی و بچه های قبیله مجازی.شب یلدارو پیشاپیش تبریک میگم.امشب حدود بیست نفری خونه دائیم به همراه پدربزرگم منتظرن که کتاب حافظم رو ببرم و برای همشون فال بگیرم ولی به احتمال زیاد یک ساعت سعادت دارم که در این جمع باشم.از الان برادرم رو تصور می کنم که میاد یهو مچم رو میگیره که قبل از رفتن ، بجای کار رو پایان نامه م تو سایت شما هستم.البته دیشب کمی قانعش کردم که سایت شما هم برای من درسه.
سلام. چه خوب:). سمانه عبدلی سپاس بابت اینکه یادمون هستی. گاهی وقتها برای پست ها واقعا به شخصه نمی تونم نظر بذارم چون سوادشو ندارم. و فقط می خونمشون و به قولی محظوظ می شم از نوشته ها
.
واما از قصه و خاطرات بگم. اون قدیما که یه نیمچه دانشجویی بودیمو سری تو سرا تو دانشکده داشتیم ( بچه ها به من می گفتن مجری برنامه کودک ) شب یلدا توی دانشکده برنامه ای برقرار شدو ما هم به حکم یکی از افراد حافظ خوان مجلس و گفتند فالی بزنیمو بخونیم. ماهم ببلله رفتیم بالای سن و فال گرفتیم وخوندیم. اما جالبیش این بود که این فال خیلی به نیت خودم نزدیک شد سالهای بعد و یکی از خاطرات خوبم شد.
1 خاطره بامزه هم بگم ازین دوران. توی اتاقمون نشسته بودیم و داشتیم واسه امتحان ریاضی پایه 2 نیمسال اول درس می خوندیم! 4 نفر بودیم تو اتاق . همون روز یکی از هم اتاقیهام به خاطر داشتن سنگ کلیه برده بودیم بیمارستان و ایشون 1 تزریق مورفین انجام داده بودن( جالبیش اینجاس که از یکی از دوستام امضا گرفته بودن و اون دوستم امضا الکی زده بود)و بالای تخت خوابیده بود.توی سکوت درس خوندن، من گوشام یه صدایی از پشت شوفاژ شنید. به بچه ها گفتم دوستان یه چیزی اون پشته ها!!! گفتن نه توهم زدتت از بس دیفرانسیل خوندی. اما من مطمئن بودم. خودم دست بکار شدم و از زیر میز رفتم لابلای پره های شوفاژو دید زدم.! دیدم بلهههه 2 عدد چشم کوچولو ی براق همراه با یک عدد دم اون پشت دارن به من دالی می کنن. بله دوستان یک عدد موش!!!! بود. جیغ و هوار که موش. موش. همه ی بچه ها رفتن بالای تخت و خوابیدن. من تختم پایین بود نامردا نذاشتن بیام بالا. خلاصه.. حالا مگه این موشه ازین اتاق میومد بیرون! ما تا ساعت 3 نصفه شب درگیر موش گرفتن!!!! بودیمو بالاخره دوست عزیزی با همراهی من انداختیمش بیرون و خلاصه موشه رو با جارو زدیم تو کله اش! به گمان اینکه مرده. منم رفتم از نزدیک مطمئن شم که مرده 1 فوت کردم( اخه حالا بگو چرا فوت!!!!) یه هو موشه تکون خورد(دم مسیحایی دادیم و معروف شدیم) و با یک ضربه اخر موشه کشته شد!! وبرای عبرت 1 روز توی راهرو نگش داشتیمو به خود می بالیدیم که ما یه موش!!!!! کشتیم!!:)))
راستی نمره امتحان ریاضیِ من شد 14.75! و نمره اون دوستم که مورفین زده بود و گه گاهی از خواب پا می شد، شد 17.5!!
دوستان عزیزم … یه چیزی رو می دونستین …؟ ما می تونیم زندگی مون رو از طریق کانکت یا متصل شدن به دو تاچیز، متحول کنیم !! …
اون دو تا چیز اینها هستن:
INTERNET و
INNERNET !
در موردش فکر کنین … 🙂
سلام. شب خوبی داشته باشید در جمع دوستان.
سلام محمدرضا جان
به احتمال زیاد با توجه به تعداد کامنتها تا الان و ادامه داشتنش تا فردا،این پست رکورد طولانی ترین اسکرول را خواهد داشت:)
منم هستم اما هی میرم میام(مسیر اتاق تا هالو) که هم پیش خانواده باشم هم شما 🙂
یلدات مبارک مرد مهربون
خیلی مخلصیم
سلام به محمد رضاي عزيز و همه دوستان
يلدا (تولد اهورايي نور و روشنايي) بر همه مبارك
هر لحظه اي مي تونه جرقه اي براي ما باشه تا تولد دوباره اي داشته باشيم
نگاهي دوباره به زندگيمون بندازيم شايد زايشي برايمان در راه باشد.
اميدوارم همه در كنار كساني باشيد كه دوستتان دارند و دوستشان داريد
شاد باشيد شاد شاد شاد
سلام محمدرضاي عزيزم
منم دوست دارم يلدارو كنار تو وبقيه آنلاين باشم اما همگي خونه دادشم دعوتيم اگه نرم ناراحت ميشن برم هم به اينترنت دسترسي ندارم بگو چيكار كنم خيلي ناراحتم
كاش ديرتر برم
كاش…….
یلدایی بی مانند، پر از حس های زیبا و ماندگار، با درسهای شیرین و سازنده و نتایج درخشان از هم صحبتی یکدیگر برای یاران هم قبیله ای آرزو میکنم…
برقراریتان…