یک کلیپ ویدئویی کوتاه از یک پاندا دیدم که لااقل برای من، دوست داشتنی بود و گفتم شاید شما هم – اگر آن را ندیدهاید – دوست داشته باشید آن را ببینید.
هر چقدر هم سعی کردم که مفاهیم آنتروپومورفسیم را برای خودم تکرار کنم، باز هم نمیتوانم باور کنم که این پاندا، واقعاً در حال تجربهی لذت و خوشحالی (شبیه همان چیزی که ما میفهمیم و تصور میکنیم) نباشد.
در محل کارم بحث جالبی با همکارم و سوپروایزرم ! داشتم
به گونه ای که ما بحثی رو شروع می کردیم و بحث به هزار جا کشیده میشد
در قسمتی از صحبت ها که موضوعش خدا و خلق موجودات و روح بود ، من از حس مهربانی و لذت بردن بعضی حیوانات گفتم که نمی تواند اتفاقی باشد و آنها از روح کارشان بی خبر باشند
سوپروایزرم که تحصیلاتشان از من دانشجوی کارشناسی بیشتر بود از ماده* ای در بدن (هورمون یا پروتئین یا … که اسمش را هم نمی دانم) توضیحاتی با یک مثال از موش آزمایشگاهی دادند ( من به ساده ترین شکل و شاید با کمی کاستی بازگو می کنم)
“وقتی موشی جفت گیری می کند و کاشتش به بار می نشیند ، جفتش را ترک می کند و بدنبال جفت جدیدی می گردد ،ولی ، وقتی آن ماده* را به موش تزریق کردند دیگر جفتش را ترک نکرد و حتی از آنها مراقبت می کرد”
این مثال حتما برای نتیجه گیری کافی نیست ولی به ذهن من این مطلب خطور کرد که شاید به بهانه انجام کاری برای یک بار نتوان هیچ موضوعی را سنجید یا حتی برای آن نظر داد و فقط میشود لبخند زد(مثل همین کلیپ) یا برای چند ثانیه ناراحت شد و تمام کار ها برمی گردد به محیط و اصطلاحا جو آنجا !
مثل افرادی که اگر تنها باشند خیلی از مسائل برای آنها بی اهمیت مشود ولی کافیست همراه با چند نفر دیگر باشند و تازه شخصیتشان شکل می گیرد و تمام مسائل برای آنها مهم و امری حیاتی محسوب میشود
***شاید بشه گفت در انسان ها بیش از هرچیز جَو* تاثیر دارد و باید بگردد تا جو مناسب را پیدا کند وبه بهترین شکل ممکن جوگیر شود و تازه میرسد به جایی که کارهای مورد علاقه اش را دنبال کند و بعضی از آنها را انجام دهد
به لطف خوندن این مطلب در اینجا چیزی رو دیدم که دوست دارم براتون تعریف کنم:
در شهری که من زندگی میکنم (خرمشهر) بازار ماهیفروشها روی رودخونه یا همون شَط قرار داره. خیلی از افراد وقتی ماهی میخرن میدن همونجا براشون پاک کنن و برخی از اضافههای ماهی رو مثل دل و روده و … رو میریزن توی آب رودخونه.
از اونجا که من از بوی ماهی خوشم نمییاد (و فقط از خوردنش لذت میبرم)، هر دفعه که مادر رو در رفتن به بازار ماهیفروشها همراهی میکنم، بیرون و لب شَط منتظرش میمونم. دیروز که با مادرم رفته بودم، متوجه چیزی شدم که تا به حال به رفتارشون دقت نکرده بودم. پرندههای ماهی خوار.
در اون ساعت از روز، پرندههای ماهی خوار زیادی برای غذا خوردن اونجا بود. کمی دورتر پرندههای ماهی خوار دیگهای هم بودن که به نظرم سیر بودن و یا اصلا گرسنه نبودن، اما تعدادی از اونها به دنبال سیر کردن شکمشون بودن.
دیدم هر دفعه که قسمتی از ضایعات ماهی در آب انداخته میشه، چندتا از این پرندهها هجوم میارن تا اون غذای لذیذ رو به منقار بکشن. دیدم که برخی از اوقات اونقدر با عجله این کار رو میکنن که که غذا از منقارشون مییوفته و تا قبل از اینکه بخواد غذا تو آب بیوفته، یکی دیگشون سریع غذا رو میقاپه. اما هیچ کدومشون برای رسیدن به هدفشون (به منقار کشیدن غذا) به دیگری آسیبی نمیرسوند. فقط هر کی چابکتر بود سریعتر به هدفش میرسید.
اینو مطمئنم که تا آخر اون روز و یا حتی در انتهای هر روزی که اونها روی شَط در حال زندگی کردن هستن، گرسنگی رو احساس نخواهند کرد.
اما جای افسوس و تاسف داره که در بین ما انسانهای به ظاهر هوشمند، ۷۹۰ میلیون گرسنه وجود داره!
به نظرم در مورد خیلی از رفتارهایی که نتیجه اونها شده بدبختی و بیچارگی همنوعانمون، باید یه تجدید نظر اساسی کرد و از دنیای کاملا هوشمند حیوانات، شروع به آموختن کرد.
با دیدن این پست و خواندن” آنتروپومورفیسم، زبان بدن و بی توجهی به شگفتیهای طبیعت“یکی از سخنرانی های تد برایم یادآوری شد با عنوان “حیوانات چه فکر میکنند و چه احساساتی دارند؟”
کارل سفینا در سخنرانی خودش از چیزهایی صحبت میکنه که به نظرم خیلی جالبه و پیشنهاد میکنم اگه فرصت داشتین، این سخنرانی رو هم ببیتید و بشنوید و بخونید 🙂
بخشی از صحبت های کارل سفینا رو اینجا قرار میدم
بعضی میگویند «خب، چیزهای بخصوصی هستند که انسانها را انسان میکند، و یکی از آن چیزها همدلی است.» همدلی، قابلیت ذهن است برای تطبیق دادن حالت روحی با معاشران و همراهانتان. که چیز واقعا مفیدی است. اگر همراهان شما شروع به سریع حرکت کردن کنند، باید حس کنید که: «باید عجله کنی، الان همه عجله داریم.» قدیمیترین نوع همدلی، ترس مسری است. اگر همراهان شما ناگهان از جا بپرند و پرواز کنند، خیلی نتیجهی خوبی برای شما ندارد اگر بگویید: «اوه! نمیدانم چرا همه یکدفعه رفتند؟»
همدلی قدیمی است، اما همدلی، مانند تمام چیزهای دیگر در زندگی، دارای درجات متفاوتی است و جزئیات خودش را دارد. همدلی پایه را داریم: شما احساس ناراحتی میکنید، [و] این من را ناراحت میکند. من خوشحال میبینمتان، این خوشحالم میکند. جدای از اینکه همدلی چیزی باشد که ما را انسان میکند، همدلی انسان، ناقص و با عیب است. حیوانات بیچاره و حساس را به دام میاندازیم، میکشیم و میخوریم. شاید شما بگویید که خیلی خوب، آنها از گونههای دیگری هستند. این کار فقط شکار کردن است، و انسانها شکارچی هستند. اما ما با همنوعان خودمان هم خیلی خوب رفتار نمیکنیم. افرادی که به نظر میآید تنها یک چیز در مورد رفتار حیوانات میدانند، میدانند که اصلا نباید افکار و احساسات انسانی را به دیگر گونهها نسبت داد. خب، من فکر میکنم این احمقانه است. چرا که نسبت دادن افکار و احساسات انسانی به سایر گونهها بهترین گمانه زنی اولیه در مورد این است که آنها چه میکنند و چه حسی دارند. چون مغز آنها در اصل همانند مغز ماست. آنها همان ساختار ما را دارند. همان هورمونهایی که حس و حال و انگیزه را در ما ایجاد میکنند، در مغز آنها هم وجود دارد. منطقی نیست که بگوییم آنها گرسنهاند وقتی که شکار میکنند، و خسته هستند وقتی که زبانشان آویزان است، و بعد بگوییم که وقتی آنها با بچههایشان بازی میکنند و شاد و خوشحال رفتار میکنند، هیچ ایدهای نداریم که آنها در حال تجربهی چیز خاصی هستند یا نه. این منطقی و علمی نیست!
حس ميكنم مخ طرف رو زده، داره كلي ذوق ميكنه
ممنون
دیشب فیلم کوتاه Black Hole را دیدم که خیلی جالب و تاثیر گذار بود بخصوص با پرسش دکترحلت عزیر
“حفره سياه زندگى شما چيست؟!”
مشاهده انلاین و دانلود: http://goo.gl/IFM1Sn
مدت زمان: ۲دقیقه و ۵۰ ثانیه
سلام.
من شاید به خاطر همین آنتروپومورفیسم، یه مقدار ترسیدم!
خیلی گنده بود (به عنوان یه انسان).
خیلی بامزه بود . چه خوشی میکنه برای خودش.
این کلیپ رو اینستاگرام دیده بودم، بارها نگاهش کردم، پاندا کوچولوی درونش خیلی فعالِ. 😉 خیلی دوست داشتنی هست.
محمدرضا جان، جملهای که در پرانتز نوشتید من رو به فکر انداخت و این مطلب به ذهنم رسید که تجربه و تصور ما آدمها هم از لذت و خوشحالی متفاوته. کی میدونه، شاید تفاوت این حس بین بعضی از ماها خیلی بیشتر باشه تا تفاوت حس این پاندا و بعضیای دیگه! از ما آدمها. (مثلا الان من چنان لذتی از آهنگ «مستِ نگاه» همایون شجریان میبرم که دو روزِ که فقط همین رو دارم گوش میدم، حاضرم نیستم عوضش کنم. تازه اگه میتونستم و میشد گوش کردنش رو به همهی دنیا! توصیه میکردم.)
وای چه کیفی می کنه
سلام
من حس می کنم آشفته و کلافه است و از چیزی رنج می برد؛ چیزی که به این طریق می خواهد آن را فراموش کند؛
شاید به این دلیل که خودم وقتی پریشان و کلافه می شوم، دلم می خواهد روی برف یا چمن غلت بزنم و یا مثلا بی چتر زیر بارانِ تند بروم؛ اینگونه تسکین پیدا می کنم.
(به گمانم دچار آنتروپومورفیسم حاد شده ام!)
من فکرمی کنم رنگش به اندازه کافی سفید نبوده، اینجوری میخواسته خودش رو سفید کنه، بره خواستگاری 😐
از شدت خوشی نمیدونه چیکار بکنه
اون لحظه ای که پاشو میخوره دقیقا مثل یه بچه ۱ ساله ست .
ممنون 🙂
به نظر من که غرق در لذت و خوشحالی بود 🙂