خانه اجتماعیاتماندلا و مذاکره: نقش محل در تقویت موضع گوینده

ماندلا و مذاکره: نقش محل در تقویت موضع گوینده

توسط محمدرضا شعبانعلی
تحلیل محمدرضا شعبانعلی در مورد ماندلا و کلینتون

به این گفتگو توجه کنید:

«شاید من دیر یا زود دستگیر می‌شدم. اما به هر حال، آخرین حلقه‌ی این زنجیر را CIA تکمیل کرد. آخرین‌ هفته‌ها در لباس مبدل زندگی می‌کردم. برای جلسه با اعضای کنگره در دوربان، از لباس فرم یک راننده استفاده کردم. اما در حلقه‌ی نزدیکان ما، یکی از ماموران جاسوسی آمریکا بود که نه تنها موقعیت جغرافیایی من، که حتی رنگ لباسی را که در زمان دستگیری بر تن خواهم داشت را نیز، به سرویس‌های امنیتی دولت گفته بود».

اینها حرف‌هایی است که ماندلا به عنوان خاطره برای کلینتون تعریف کرد. اما سوال اینجاست: این حرف‌ها در چه شرایطی می‌توانند تاثیرگذارتر باشند؟

تصویر زیر، محل انجام این تاریخی‌ترین مذاکره با آمریکا را نشان می‌دهد: ماندلا در داخل سلولی که ۲۸ سال حبس را تحمل کرد، این داستان را برای کلینتون تعریف می‌کند و در ادامه،‌ راجع به تصویر ثابتی که ۷۰۰۰ روز، به تماشای آن پرداخته حرف می‌زند…

تحلیل محمدرضا شعبانعلی در مورد ماندلا و کلینتون

ای کاش متعصب نبودیم. ای کاش به جای روش‌های عجیبی که در حمله‌ی فیزیکی و سایبری به کسانی که دوستشان نداریم به کار می‌بریم، یک میز مذاکره‌ی گران و ارزشمند در شان دولت آمریکا، تهیه می‌کردیم و با نهایت احترام از آنها دعوت می‌کردیم تا در تهران، میزبان مذاکره با آنها باشیم. اما نه در محل اجلاس سران: در بهشت زهرا. در مزار کسانی که در سقوط هواپیمای مسافربری توسط آمریکایی‌ها، شهید شدند…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

33 نظرات

سمانه عبدلی آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۶:۳۵

ای کاش متعصب نبودیم. ای کاش به جای روش‌های عجیبی که در حمله‌ی فیزیکی و سایبری به کسانی که دوستشان نداریم به کار می‌بریم، یک میز مذاکره‌ی گران و ارزشمند در شان دولت آمریکا، تهیه می‌کردیم و با نهایت احترام از آنها دعوت می‌کردیم تا در تهران، میزبان مذاکره با آنها باشیم. اما نه در محل اجلاس سران: در بهشت زهرا. در مزار کسانی که در سقوط هواپیمای مسافربری توسط آمریکایی‌ها، شهید شدند…

ای کاش متعصب نبودیم. ای کاش به جای روش‌های عجیبی که در حمله‌ی فیزیکی و سایبری به کسانی که دوستشان نداریم به کار می‌بریم، یک میز مذاکره‌ی گران و ارزشمند در شان دولت آمریکا، تهیه می‌کردیم و با نهایت احترام از آنها دعوت می‌کردیم تا در تهران، میزبان مذاکره با آنها باشیم. اما نه در محل اجلاس سران: در بهشت زهرا. در مزار کسانی که در سقوط هواپیمای مسافربری توسط آمریکایی‌ها، شهید شدند…

ای کاش متعصب نبودیم. ای کاش به جای روش‌های عجیبی که در حمله‌ی فیزیکی و سایبری به کسانی که دوستشان نداریم به کار می‌بریم، یک میز مذاکره‌ی گران و ارزشمند در شان دولت آمریکا، تهیه می‌کردیم و با نهایت احترام از آنها دعوت می‌کردیم تا در تهران، میزبان مذاکره با آنها باشیم. اما نه در محل اجلاس سران: در بهشت زهرا. در مزار کسانی که در سقوط هواپیمای مسافربری توسط آمریکایی‌ها، شهید شدند…

ای کاش متعصب نبودیم. ای کاش به جای روش‌های عجیبی که در حمله‌ی فیزیکی و سایبری به کسانی که دوستشان نداریم به کار می‌بریم، یک میز مذاکره‌ی گران و ارزشمند در شان دولت آمریکا، تهیه می‌کردیم و با نهایت احترام از آنها دعوت می‌کردیم تا در تهران، میزبان مذاکره با آنها باشیم. اما نه در محل اجلاس سران: در بهشت زهرا. در مزار کسانی که در سقوط هواپیمای مسافربری توسط آمریکایی‌ها، شهید شدند…
.

.

.

.

.

.
میخوام انقدر این نوشته رو تکرار کنم .تا همه ی کسانی که باید بشنون و بدونن،به گوششون برسه.
ای کاش…….

پاسخ
نسیم آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۷:۰۳

سلام خوبید؟بعد از 5 ماه برای کنکور خواندن امده ام این جا می دانم کارم درست نیست وبه جاش باید درس بخونم اما دیگه کلا ناامیدم .فکر نمی کنم هیچ وقت بتونم دندان قبول شم.راستی منو یادتون هست؟(البته منو تا به حال ندیده اید.)

پاسخ
فائزه آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۷:۲۴

داستان و تحلیل زیبایی بود اما ماندلا بخشید و تونست در اون موقعیت قرار بگیره. آیا ایران میتونه ببخشه؟! آیا ایران قدرت طلب و در عین حال احساساتی میتونه در مقابل آمریکای قدرت طلب و در عین حال منطقی، روزی بدون تنش قرار بگیره و چنین مذاکره ای داشته باشه؟! من که میگم هرگز.
من فکر نمیکنم آمریکا تحت تاثیر اون خاطره یا موقعیت مکانی مذاکره قرار گرفته باشه چون تاریخ نشون داده که تحریکات احساسی اینچنینی نمیتونه تاثیری بر سیاست آمریکا داشته باشه. به نظر من گذشت ماندلا چنین رویدادی رو رقم زد.
شاید برای ما میز مذاکره و موضوع اون مهم باشه اما آمریکا کشوریه که بیشتر از هر چیز طرف مذاکره براش مهمه.
ما هم طرفی نیستیم که آمریکا با ما احساس راحتی کنه و به ما اعتماد کنه. متقابلا آمریکا هم چنین طرفی برای ما نیست.
شاید تمام مدتی که ماندلا داشت از سختیهاش میگفت کلینتون داشت به سیاست های آتی کشورش فکر میکرد. کسی نمیدونه!!!
ولی من به تنهایی و به شخصه این را از نگاه کلینتون خواندم 🙂 تابلوئه به حرف ماندلای خدابیامرز گوش نمیده. به چشماش نگاه کنید. حواسش جای دیگه ست 😉

پاسخ
احمد آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۷:۲۷

سلام استاد
شرط نخست و بنیادین روشنفکری ؛ شجاعت است . شما داری .

پاسخ
fariba آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۸:۱۵

سلام استاد عزیزم
خوشحالم که از ماندلا نوشتی ماندلا رفت و ماندنی ترین اتفاقات را گذاشت برای اینکه گاهی به دنیا جور دیگری نگاه کنیم
یادش گرامی……………………

پاسخ
سید رضا آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۸:۳۰

سلام محمدرضا عزیز
همین الان داشتم به یک سخنرانی سالهای دور استاد ملکیان گوش می کرد و این موضوع مورد اشاره شما را ایشان هم گوشزد کرده بود
دوستان اگر وقت دارند این سخن رانی را با توجه به ظرف زمانی آن گوش دهند نکات ظریفی درآن یادآور ی شده که بدرد امروز فضای اجتماعی ما می خورد
http://www.parsine.com/fa/news/171751/%D8%AA%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%D9%8A-%D9%85%D9%84%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%D9%8A%D9%86%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%DA%A9-%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۷

سید رضای عزیز. ممنونم که به اشتراک گذاشتی. 🙂 امیدوارم هم تو و هم بقیه این کار رو بکنید تا حرف دیگران هم اینجا دیده و شنیده بشه

پاسخ
محمد آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۹:۱۳

محمدرضا اتفاق اخیری که توی صفحه شخصی لیونل مسی افتاد رو چطور میبینی؟
بنظرت ما ایرانیا واقعا یه همچین ادمایی هستیم؟

پاسخ
على آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۹:۴۹

واقعا انسان بزرگى بوده … جالب اينجاست كه صفحه اصلى سايت اپل هم تصوير اوست … و او پس از استيو دومين شخصيتيست كه تصويرش پس از مرگ در صفحه اصلى سايت اپل است … انقدر بزرگ بود كه دنياى ديجيتال هم سوگوارش شود

پاسخ
پیام آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۴ پاسخ
ندا آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۲

رضای عزیز
تا حالا از این زاویه به این صراحت ازت نشنیده بودم
چقدر برام روشن تر شدی

پاسخ
مسعود آذر ۱۹, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۲

شأن دولت آمریکا چیه ؟

دولتی که بیخود هواپیمای مسافربری مارو زد و به فرمانده ناوش مدال افتخار داد

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۶:۵۳

جان من یک سوال.
تو یعنی طنز تلخ این لغت رو در متن متوجه نشدی؟

پروردگارااااااااااااااااااااااااا
به ما فارسی زبانان، فارسی بیاموز…

پاسخ
مهدی بهرامی آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۴

سلام محمدرضاجان دوستان متوجه نشدند که منظورتون مباحث فنی وحقوقیه یک جوری جابنداز . سریع بحث ها احساسی میشه اصلا ما ایرانیها سریع منحرف میشیم به حاشیه

پاسخ
محسن ترابی کمال آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۳:۵۵

سلام حاج مسعود!
بی زحمت یه بار دیگه با حوصله متن رو بخون ببین این «میز مذاکره‌ی گران و ارزشمند در شان دولت آمریکا» خوبه یا …؟
آقا در خوندن یه خورده حوصله به خرج بدید.

پاسخ
علی آذر ۲۳, ۱۳۹۲ - ۱:۳۷

دوست من
شما خودت یک باره دیگه سوال آقا مسعود رو بخون !!؟
منظور این است که :
” دولتی که بیخود هواپیمای مسافربری مارو زد و به فرمانده ناوش مدال افتخار داد ” شان بالا و قابل توجهی ندارد

این جمله نظر گویندش بوده !

پاسخ
مرتضی آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱:۳۳

سلام؛
محمدرضا جان؛
خوب شد این پست رو نوشتی.
یه سوال رو یادم انداختی که ازت بپرسم.
خیلی عذر میخوام که این مثال نه چندان زیبا رو میزنم. گرگ ها یه عادتی که دارن اینه که شب ها وقتی گله ای میخوان بخوابن، همگی یه دایره رو تشکیل میدن و روبروی هم به صورت یک چشم باز میخوابن. بنظر میرسه به هم اعتماد ندارند!
در مذاکرات حرفه ای، بخصوص که وقتی افراد به مذاکره مسلط اند چنین حسی ایجاد نمیشه؟
یعنی مثلاً ما اگر بریم مذاکره کنندگان آمریکا رو بیاریم بهشت زهرا، تیم مذاکره آمریکا انقدر ساده لوح اند که نمیتونن بفهمند طرف مقابل برای چی اینها رو آورده اینجا؟
یا فرضاً دو تیم مذاکره کننده وقتی روبروی هم اند، هر کدوم از طرفین به قول معروف انقدر مار خوردند که افعی شدند، در این شرایط چطور با این حس «فیلم بازی کردن» طرف مقابل میتونن کنار بیان؟
وقتی که داشتم ویدیوی کتاب مذاکره تو رو نگاه میکردم، مثلاً اونجایی که گفتی مرتب کردن کاغذ و قلم میتونه نشون دهنده اعتماد بنفس طرف مقابل باشه، حقیقتاً من داشتم به این فکر میکردم که : خب، قبول، ولی یکم جالب بنظر میرسه، 2 نفر این نکته رو یادمیگیرند، بعدش میرن جلوی هم میشینن، هی خودکار مرتب میکنن! در حالی که جفتشونم میدونن که طرف مقابلش عمداً داره این کار رو میکنه!
کلاً جو چطوریه؟ حس چطوریه؟ میشه یکم توضیح بدی ؟ (2.5 نمره).
مرسی

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۶:۵۳

مجبورم جوابت رو کامل ندهم تا از این به بعد برای یک معلم نمره ننویسی.
اما یک سوال ساده.
میگویند نور قرمز در اتاق خواب، لذت رابطه‌ی ج.ن.س.ی را افزایش می‌دهد. آیا تو که این را می‌دانی دیگر اثر نور قرمز از بین می‌رود؟
فضای محیطی تاثیر روانی می‌گذارد نه تاثیر منطقی. فشار روانی ایجاد می‌کند.

پاسخ
مرتضی آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۷:۴۸

سلام؛
محمدرضا جان؛
معلم عزیز من دربست مخلصتم. اصلاً دیگه سوال نپرسم خوبه؟ ممنونم که همین جواب ناکامل رو هم دادی 🙂
جداً مخلصتم.

پاسخ
پیام آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۷

من هم تازه متوجه شدم
این طنز تلخو ، راجع به تصور قبلیم عذر می خوام . تو دلم گفته بودم ای خدا کی این بتِ ساختگی عزت آمریکایی شکسته می شه .

پاسخ
پیام آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۹

راستی من این پست رو در همراهی با جوابتون به آقا مسعود فرستادم ، اما به نظر می رسه در جواب کامنت های آقا مرتضی جا گرفته ، لطفا این مشکل را برطرف نمایید ، استاد محمدرضای عزیز

milad آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۶:۴۱

من متوجه نشدم .
متن شما از لحاظ مفهوم داره میگه که ما باید ببریمشون بهشت زهرا اما از لحاظ دستور فارسی میگه نه یه محل شیک باید ببریم!

پاسخ
عليرضا داداشي آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۸:۴۸

سلام
واقعاً خيلي تحت تاثير قرار گرفتم .
اين نكته رو هزار جا خواهم گفت.
در مورد اون حمله سايبري به مسي و مجري برنامه هم، واقعا كاش مي گذاشتيم برنده جام اخلاق باشيم و بازنده فوتبال. نه بازنده اخلاق و بازنده فوتبال.
امان از دست ما
برقرار باشيد

پاسخ
آيدا آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۷

تو ماندلاي مني

پاسخ
zoorba.booda آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۳

خواجه در فكر نقش ديوار است ، خانه از پاي بست ويران است
سلام استاد عزيز.وقت بخير
ميدونم كه شما دارين به راه حل فكر ميكنين ولي اين زماني معني داره كه طرح مسئله درستي داشته باشيم يعني مسئله ما با مسئله مسئولين كمي فرق داره!! وگرنه راه حل شما حرف نداره
(منظور بنده از خانه در اين مثال: نوع نگاه و تفكر مسئولين و مسئله از ديد آنان!!!)

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۳:۰۷

قطعاً من به فکر حل مشکل ایران و آمریکا نیستم. نه اینکه برای من مهم نباشه. اما مسئله‌ای که از ۱۳۳۲ تا ۱۳۹۲ وجود داره به ۱۰ تا ۱۰۰ سال زمان برای حل شدن کامل نیاز داره. نظرات شخصیم رو به دوستان داده‌ام.

حرف‌هایی که اینجا می‌نویسم بیشتر از جنس درسهای معلمی است نه تحلیل‌های سیاسی. و گرنه حرف تو رو می‌فهمم…

پاسخ
شبنم آذر ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۷:۳۲

مدتهاست می خوام نظر بذارم اما واقعا نمیدونسم چه کلماتی رو باید اینجا بنویسم تا هم نکراری نباشند و توسط دوستان دیگه گفته نشده باشه و هم گویای حس درونی من باشند
اما واقعا دیدم هر چی که باشه باید بگم که واااقعا احساس لذت میبرم از خواندن تک تک نوشته های شما و اصلا سیر نمیشم، برنامه ریزی کردم در کنار تمام برنامه های روزانه ام روزی چند نوشته از نوشته های واقعا قابل ستایش شما رو بخونم.واقعا ممنونم از شما
امیدوارم که همیشه موفق و سربلند باشید و هیچ وقت مردمی رو که دوستتون دارن رو ترک نکنید و از ایران برید.
ما نیازمند وجود امثال جنابعالی هستیم.
عزتتان مستدام

پاسخ
حسین آذر ۲۱, ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۸

دعوت از همه دوستان به حضور در
سخنرانی محمد رضا شعبانعلی در دانشکده مدیریت دانشگاه علامه طباطبائی

شنبه 23 آذر ساعت 9 الی 11 خیابان ولیعصر، توانیر، خ نظامی گنجوی

حضور برای برای عموم آزاد و رایگان است
امیدوارم میزبان خوبی برای دوستانمون باشیم.

پاسخ
علی آذر ۲۳, ۱۳۹۲ - ۱:۲۸

چرا کمتر از حد انتظار لایک خورده این نوشته من نمی دونم!

پاسخ
زهرا آذر ۲۳, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۱

امروز این مطلب رو از وبلاگ یکی از دوستان خواندم (البته با ذکر منبع).. مطلب بسیار خوبی بود به دنبال ادرس منبع اومدم و رسیدم اینجا.
مطلب رو چند بار خوندم و هر بار دقتم رو در خوندن جملاتش بیشتر کردم .. چهره مظلوم اما قوی ماندلا .. و حس بخشش او به جای انتقام. چقدر زیبا میشد اگر ما هم اینطور بودیم .
آرزوی شادی و سلامتی دارم برای همه ایرانیان..به امید روزی که یاد بگیریم همیشه هم جواب کلوخ انداز سنگ نیست!

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۲۴, ۱۳۹۲ - ۴:۲۹

ممنونم زهرا که به اینجا سر زدی و امیدوارم باز هم به اینجا سر بزنی و با جمله‌ی آخرت هم بسیار موافقم.

پاسخ
سيدمحسن آذر ۲۵, ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۲

سلام؛واقعن به نظرت همه ي جاهايي ك بايد نشون داد فقط مزار آن 290 نفري است كه روز یکشنبه دوازدهم تیر سال شصت و هفت شمسی، سوار بر ایرباس ايران اير روي هوا شهيدشدند؟

نه! پدرم -خدا پدرت را نگه دارد؛ واقعن پدر … – 67 ماه (اشتباه تايپي نيست!) از جواني اش را سر ديوانگي هاي اين دولت براي كشورم گذاشت. مادرم هميشه مي گه حتا روز تولدت هم نبود! – مي آمد به او بابا نمي گفتي، عمو صداش مي كردي.

ببريمشان مزار شهدا و بعد هم لبخند و احترام به امام و تمام؟
نه اين گرگ هاي درنده را نمي بخشم؛ فقط به خاطر مادرم – بقيه ي زخم هايي كه به تارو پود كشورم زدند بماند-، به خاطر مادري كه در 37 سالگي تقريبا همه ي موهاش سفيد شده و صورتش كلي چروكيده و بهترين خاطرات زندگي اش شده همه درد و رنج و ماتم. همين.
كاملا هم مطلق و جدي! خواستي كلاهت را و جيبت را هم محكم بگير.

پاسخ
ياسين اسفنديار دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۸

خيلي متن زيبايي بود
هم خاطره ماندلا هم نصيحت و جواب هاي محمدرضا جان
خيلي دوست داشتم جواب بعضي دوستان را بدم ولي هر كاري كردم.نشد . نوشتم و پاك كردم.
ياد جمله شهيد چمران افتادم
زماني كه شيپور جنگ نواخته ميشود . شناسايي دوست از دشمن آسان مي شود .
پس اي شيپورچي بنواز.

پاسخ

پاسخ دادن به فائزه لغو پاسخ