خانه دل نوشته هامرور یک داستان قدیمی

مرور یک داستان قدیمی

توسط محمدرضا شعبانعلی

این داستان را حدود ۱۵ سال پیش خوانده بودم. اما به علتی، امروز برایم تداعی شد:

معلم کلاس اول دبستان، از دانش آموز پرسید: من یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر را به تو میدهم. چند سیب داری؟

دانش آموز به سرعت گفت: چهار سیب!

معلم عصبانی شد. دوباره سوال را تکرار کرد: من یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر را به تو میدهم. چند سیب دارییییییییییی؟

دانش آموز این بار با انگشتان خود شمرد و گفت: چهار سیب!

معلم بسیار عصبانی شد. یادش افتاد که آن دانش آموز، موز را خیلی دوست دارد. پرسید:

من یک موز و یک موز دیگر و یک موز دیگر را به تو میدهم. چند موز داری؟

دانش آموز به سرعت گفت: «سه موز»!

معلم از خلاقیت  و دقت نظر خودش، احساس غرور کرد و برای آخرین بار پرسید:

خوب. حالا اگر یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر به تو بدهم چند سیب داری؟

دانش آموز گفت: چهار سیب! آخه من یک سیب در کیف خودم دارم!

***

به یاد داشته باشیم که وقتی با دیگران صحبت میکنیم و برای آنها استدلال میکنیم، آنها با ذهن خالی به سراغ ما نیامده اند. به همین دلیل، با وجودی که ما اطلاعات و توضیحات خود را به آنها ارائه میکنیم، تحلیل و پاسخ آنها ممکن است با ما متفاوت باشد.

درس‌های مرتبط (در متمم): مهارت ارتباطی (تا حدی مرتبط) / مقایسه به عنوان قضاوت (مرتبط) / همدلی (از همه بیشتر مرتبط است)

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

34 نظرات

علی اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۵:۱۶

جالب بود
محمد رضا , شما خیلی از نوشته هات جالب و در خور توجه هست
بعضا انگار داری به حلقه های گم شده اشاره می کنی
و باید بگم چون به شیوه ی خوب قصه گویی مسلط هستی جذابیت خوندنش دو چندان میشه ولی …
ولی من اون مطالبی رو بیشتر می پسندم که هم درد و میگه هم درمان رو ,
یکی درد و یک درمان پسندد

پاسخ
البرت اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۶:۰۷

سلام جالب بود
اکثر وقتها چنین حسی ما داریم که فقط ما یه چیز رو میدونیم و انگار بقیه از مریخ اومدن و بیگانه با مفاهیمند
وقتی رویا پردازی میکنم تهش نکته اخری که نوشتی رو به خودم یاد اوری میکنم

پاسخ
hossein_sani اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۶:۴۹

دقیقا همینطور است. اگر همه ما به این اصل توجه داشته باشیم بسیاری از سوئ تفاهمات از بین می رود.

پاسخ
س - شادی اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۹

سلام
برای همینه که میگن هر کسی از ظن خود، شد یار من

پاسخ
شیوا اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۹

نگاه عمیق به داستان های ساده (به ظاهر ساده)… یادآوری به جا و خوبی برای من بود. مرسی محمدرضای عزیز

پاسخ
ليلا اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۸

like 🙂

پاسخ
احسان اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۶

سلام محمدرضای عزیز
خوشحالم که امروز می تونم دوباره تو رو توی دانشگاه صنعت نفت اهواز ببینم .
دفعه ی پیش که خیلی خوش گذشت و باعث شد که من هر روز سایتت رو دنبال کنم . امیدوارم این بار هم گل بکاری .
ممنون
منتظرتیم .

پاسخ
دانشجو اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۱

سلام
من هم امروز یاد مطلبی افتادم که به نظرم جالب اومد

“گاهی وقتا ما آدمها از ترس اینکه ممکنه تو آینده یه چیز خراب شه اونو همین الان خراب می کنیم”
یا گاهی وفتا هم برای جلوگیری از یه چیز عینا همون کار رو می کنیم مثال آشناش برا من اینه که پلیسها تو خیابون برا اینکه ترافیک نشه یه مسیر رو می بندن تا اصطلاحا” ترافیک رو کنترل کنن غافل از اینکه عملا با این کار ترافیک درست می کنن یا مثلا ما تو رانندگی جلوی یکی می پیچیم تا نشون بدیم که داره بد رانندگی می کنه
تو زندگی عادی این بارها و بارها اتفاق می افته ، غیبت یکی رو می کنیم که چرا غیبتمون رو کرده و …..

پایدار باشین

پاسخ
علی اردیبهشت ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱:۲۳

جالب بود

پاسخ
چ اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۹

😀
thanks

پاسخ
حمیده اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۶

چقدهم توجه به این نکته مهمه
شایداگر بیشتر توجه میکردیم خیلی روابط،خیلی مسایل اصلا اتفاق نمیفتاد

پاسخ
Neda.sh اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۵:۳۴

اين تفاوت ديدگاه و استدلال رو اگه طرفين درك كنند و قبول داشته باشن خيلي از مشكلات حل ميشد
جالبه معلم هم به جاي اينكه بپرسه چرا 4تا سيب يا سوال رو تكرار كرده يا تغييرش داده
حالا فكر كن دانش آموز يه موز هم تو كيفش داشته باشه 🙂 🙂

پاسخ
فریبا اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۶:۴۹

جالب بود استاد عزیز

پاسخ
سینا اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۷:۳۵

خیلی ساده – ولی گویا

پاسخ
آذر اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۷

بهتر بود معلم میپرسید چرا میگی 4تا ؟!!
انقدم قضیه ادامه پیدا نمیکرد ….!
مرسی

پاسخ
علیرضا اردیبهشت ۱۵, ۱۳۹۲ - ۱۷:۱۴

مجید جان (آذر)
داستان است دلبندم . مطلب را بگیر..

پاسخ
سارا.ر اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۱۹:۴۹

سلام خیلی جالب بود، مرسی

پاسخ
محمد محلاتی اردیبهشت ۷, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۱

سلام بر آقامحمدرضا
به مصداق استادی که سالها در دریای علم و دانش غواصی نموده اید، خوب است پیرامون روش های مطالعه کاربردی و چگونگی یاداشت برداری و رجوع مجدد بر نوشته ها، مطلبی بنگارید و یا یک جلسه در رادیو مذاکره توانمندی و مهارت مخاطبان علاقه‏‏‏ مند را افزایش دهید.
ممنون از زحمات شما. سلامت و سعادت نصیبتان.

پاسخ
اطهر اردیبهشت ۸, ۱۳۹۲ - ۱:۲۱

سلام.حرف آخرتون خیلی خیلی زیباوقابل تامل بود……استادعزیزم من بیصبرانه منتظرایمیلتون هستم وکمک وراهنماییتون.

پاسخ
نیما اردیبهشت ۸, ۱۳۹۲ - ۱۳:۱۳

عالی

پاسخ
ناشناس اردیبهشت ۸, ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۳

خیلی جالب بود

پاسخ
مهسا اردیبهشت ۸, ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۳

جالبه این اتفاق خیلی وقتا که می خوام اینجا کامنت بذارم می افته و من با خودم می گم اینی که تو نوشتی چه ربطی به موضوع پست داره؟نمی دونم درستش همینه که برداشت خودمونو داشته باشیم یا اینکه ببنیم منظور نویسنده یا گوینده چی بوده و اونو تایید یا رد کنیم.به نظرم اولی باعث میشه محدوده افکار و تفسیرمون در چهارچوب دیدگاه نویسنده محدود نشه و دومی کمک می کنه فکری رو که پشت یه نوشتس انالیز کنیم و شاید به یه دید جدید از اون موضوع برسیم.

پاسخ
ناشناس اردیبهشت ۸, ۱۳۹۲ - ۱۶:۰۳

Great…………

پاسخ
faeze اردیبهشت ۸, ۱۳۹۲ - ۱۹:۰۱

مدیدمدتی بود رفتاری ازارم میداد و استدلالای من طرف مقابلمو تغییر نمیداد اما این داستان دلیل این کنش و واکنشا رو بهم نشون داد سپاس از نوشته های به موقعت

پاسخ
shirin.r اردیبهشت ۸, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۷

خیلی عالی و قابل تامل بود .ممنون

پاسخ
aseman اردیبهشت ۹, ۱۳۹۲ - ۰:۳۶

خیلی جالب بود

پاسخ
مریم اردیبهشت ۹, ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۴

اون معلم منطق نخونده…یقینا

پاسخ
سعیده اردیبهشت ۹, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۸

جالب بود

پاسخ
دلآرام تقوی اردیبهشت ۹, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۷

بسیار اموزنده
🙂

پاسخ
ناشناس اردیبهشت ۱۰, ۱۳۹۲ - ۰:۳۹

مطالبى از اين دست را همبشه پسنديده ام.

پاسخ
davooditanha اردیبهشت ۱۰, ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۷

باسلام و دورود بر شما
بسیار جالب بود .
به نظر من وقتی سئوالی از ما می پرسند بهتر از اول با ذهن خالی از اطلاعات قبلی جواب را بررسی وبا اطلاعات قبلی که در ذهن ما است بررسی وهر دو دیدگاه ارائه شود تا بسیاری از مشکلات حل شود.
یه مطلبی هست که دوست دارم اینجا مطرح کنم ریشه اختلاف بیشتر زن وشوهر ها با این این تعریف که آنها با ذهن خالی به سراغ ما نیامده اند را درک کنیم، بسیاری از مشگلات را می توانند حل کنند.به امید روزهای بدون مشکل.

پاسخ
آذر اسفند ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۷

ای کاش میشد روشی پیدا کرد تا اطلاعات غلط افراد رو پاک می کردیم و با ذهن خالی اطلاعات خودمون رو بهشون انتقال میدادیم…. این طوری دیگه در برابر صبحتهای ما جبهه نمی گیرند و با ذهن خالی و بدون هیچ قضاوتی حرفها و استدلالهای ما رو خوب گوش میدادند…
مسئله ی اساسی من در شغلم همین دو خط پایانی شماست…
خیلی به موقع این متن رو خوندم و بسیار لذت بردم مرسی استادجونم

پاسخ
محمد اسفند ۱۲, ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۲

از کجا بدونیم اطلاعات ما غلت نیست و اطلاعات خود مانیاز به پاک کردن ندارد امیدوارم از نظر بنده نارحت نشید. چون در این دنیا همه فکر میکنند که اطلاعات خودشان درست است . یا حق

پاسخ
محمد اسفند ۱۲, ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۵

با سلام به نظر من این داستان داره میگه اگه میخوای از کسی سوالی بپرسی همه ی جوانب رو درنظر بگیرید و نسنجیده حرفی نزنید و منضور از سیب داخل کیف نکات ریز است که باید در نظر بگیریم. یا علی

پاسخ

پاسخ دادن به علی لغو پاسخ