خانه دل نوشته هانگاهی به گذشته

نگاهی به گذشته

توسط محمدرضا شعبانعلی

از کودکی به ما آموختند،

همیشه زمانی میرسد که به یاد اشک ریختن ها و اندوه هایت بیفتی و بخندی،

اما کسی به ما نیاموخت که

گاهی هم زمانی میرسد که به یاد خنده هایت بیفتی و اشک بریزی و اندوه را احساس کنی.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

25 نظرات

چنارانه مارس 31, 2013 - 10:33 ب.ظ

چون… آدمها معمولا به امید و صبر و استقامت میخوانند… غم مخور. شاید یک روزی به این اشکهایت هم خندیدی! شاید یک روزی یه این اندوهی که اشکهایت را سرازیر میکند هم لبخند زدی. از این لبخندهایت عطوفتناکی که گاهی ادم به اسباب بازی های دوران کودکیش می اندازد… یا گاهی حتی به خاطرات دوران بلوغش…

پاسخ
ناشناس آوریل 1, 2013 - 7:13 ب.ظ

وای …یادم میاد یک روزی را که برایم قشنگترین روزدنیا بوداما اکنون برایم غم انگیز ترین شده است.

پاسخ
vahidarj آوریل 5, 2013 - 7:19 ق.ظ

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!

مهسا

پاسخ
محمدرضا آوریل 1, 2013 - 12:48 ق.ظ

درفرهنگ دینی داریم ان مع العسر یسرا. در ادبیات عرب مع نوعی تلازم را میرساندیعنی درمتن تنگناها گشایش است که غالبا ترجمه میشود بعد ازسختی اسانی است (درست بنظر نمیرسد)وان در ابتدای عبارت تاکید و قطعیت را بیان میکند.درک وچشیدن این معنی احساس منحصری میبخشد که با فرض باور و قبول این گزاره بسیار محل تامل است.(ممنون که این مطلب را با حوصله میخوانید)

پاسخ
سمانه آوریل 1, 2013 - 6:20 ق.ظ

خوشحالم که از کودکی به من نیاموختند
گاهی ،زمانی می رسد که به یاد خنده هایم می افتم واشک می ریزم و احساس اندوه می کنم،
چرا که دلخوشی های کودکی ام هم تلخ می شد به یاد اندوه واشک وآه آینده.

من کاری به کار گذشته نخواهم داشت،به فردا هم نمی اندیشم،
امروز اگر بامنی ،امروز اگر دستت در میان دستان من است،امروز اگر شانه به شانه ام میآیی،امروز را بخند…

من به یاد گریه هایم می خندم ،تو هم بخند،اما به یاد خنده هایم….

یاوه می گویم انگار،
گریه کن ،
های های گریه کن…
اصلا
” شانه ات ساعتی چند رفیق؟”

پاسخ
پرستو کاظمیان آوریل 1, 2013 - 6:46 ق.ظ

تا به حال برام پیش نیامده

پاسخ
میثم آوریل 1, 2013 - 9:04 ق.ظ

دلم گرفت!
کی خدا خسته میشه؟

پاسخ
عاشقی آوریل 1, 2013 - 10:23 ق.ظ

استاد به عبارتی میشه گفت:
زندگی به من آموخت چگونه اشک بریزم اما این اشک به من نیاموخت چگونه زندگی کنم.

پاسخ
کربلایی آوریل 1, 2013 - 11:53 ق.ظ

سلام
طبیعتا همه تمایل دارند از غمها بکاهند وشاید آموزش خنده بعد از گریه به نوعی امیددادن به آینده بوده.
ودر مورددوم منطورتون ازکدوم خنده هاست که بعدش گریه داره؟

پاسخ
ابراهام آوریل 1, 2013 - 12:12 ب.ظ

یک واقعیت …

پاسخ
ناشناس آوریل 1, 2013 - 12:17 ب.ظ

سلام
وقت بخیر
میگما دهم فروردین گذشت TrustZone راه نیفتاد
گفتم یاداوری کرده باشم
موفق باشی

پاسخ
ناشناس آوریل 1, 2013 - 12:19 ب.ظ

سلام
وقت بخیر
میگما دهم فروردین گذشت TrustZone راه نیفتاد
گفتم یاداوری کرده باشم
موفق باشی

پاسخ
akbar آوریل 1, 2013 - 12:20 ب.ظ

سلام
وقت بخیر
میگما دهم فروردین گذشت TrustZone راه نیفتاد
گفتم یاداوری کرده باشم
موفق باشی

پاسخ
shabanali آوریل 1, 2013 - 3:40 ب.ظ

نسخه آزمایشیش الان آپلود شده

پاسخ
سلیم آوریل 1, 2013 - 1:43 ب.ظ

تواین روزهایی که کلا تعطیله
باز بودن این سایت طعم جدیدی داره

پاسخ
آرام آوریل 1, 2013 - 2:36 ب.ظ

سلام ،

اشکها و لبخندها خیلی جاها باهمند،

کاش همیشه اشکهایمان برای چیزهایی بر گونه جاری میشدند که
ارزش بالاتری از این مرواریدهای غلتان داشتند…

خدا کند تمام گوشه های دلتان پر از نور شادی باشد…

پاسخ
Amir Ghorbani آوریل 1, 2013 - 3:16 ب.ظ

من دوست ندارم به گذشته ام برگردم از گذشته متنفرم

پاسخ
Elham آوریل 1, 2013 - 3:21 ب.ظ

و اینم بهمون نگفتن که هر چی زمان میگذره حجم دومی بیشتر از اولی میشه تو خاطراتت ..

پاسخ
Amir Ghorbani آوریل 1, 2013 - 3:29 ب.ظ

راستش محمد رضا من یه دفترچه دارم و هر کتابی که می خونم برای عملی کردن اون ایده یه راهکار تو دفترم می نویسم.
برای یکپارچه کردن سازمان آیندم به این فکر میکردم که گروهی رو جمع کنم که درد مشترک داشته باشند، (درد مشترک یعنی چی؟ وقتی میگی لنگ 2000 پول دانگم بودم طرف مقابل فقط می گه: حیونی چقدر سختی کشیده اما درکی نسبت به اون نداره یا بهتر بگم همه اعضای گروه طعم چیزی را حس کرده باشند با تمام وجود فقط در اینصورته که می تونن از چیزی در همون راستا حمایت کنند. ). به نظر من اکثر این دردهای مشترک در کودکی شکل می گیره.

پاسخ
دل آرام آوریل 1, 2013 - 6:48 ب.ظ

هردوشو چشیدم… کاش آخرش با خنده خودمون و کسایی که واقعا دورمون هستن تموم بشه…

پاسخ
علیرضا(N.B) آوریل 1, 2013 - 7:22 ب.ظ

سلام استاد
خسته نباشی البته میدونم که خستگی براتون هیچ وقت معنا نداره راستش دلم نمیاد فایلهای Trustzone رو همینجوری دانلود بکنم که نظرمو در مورد محتوا سایت بگم ولی تبریک میگم که این ایدتون رو به سرانجام رسوندید. با آرزوی فرداهایی بهتر برای شما استاد خوبم.
ببخشید که به این نوشته هیچ ربطی نداشت….

پاسخ
رها(اسفند) آوریل 1, 2013 - 7:45 ب.ظ

با ما از شادی و غم بگو. و جبران خلیل جبران پاسخ داد:
شادمانی،چهره ی بی نقاب غم است به معیار دل،و آوای خنده از همان چاه پر شود که بسیاری ایام،لبریز اشک باشد. و چگونه غیر این تواند بود؟ در خراش تیغ اندوه بر پیکر هستی آدمی آیینی است، آنکه شکافی عمیق تر تحمل کند،پیمانه ی شادمانیش فراخ تر شود.
نه مگر پیاله ای که شراب گوارای خویش در آن کنید،سوخته جانی باشد،بازآمده از کوره ی سفالگران؟ و نغمه ی آن عود که جان را تسلا دهد،از اندام چوبی برآید که به نیش تیغی تهی شده باشد؟ به لحظه ی شادمانی و سرخوشی، در اعماق دل خویش نظاره کنید تا که باز یابید،آنچه امروز شما را مسرور دارد،آری همان است که پیشتر،زهر غمی جانکاه به کامتان ریخته باشد.
ودر تداوم سیاه تلخ کامی باز نگرید تا ببینید که اشک در مصیبت آن می افشانید که روزگاری سرچشمه ی شادمانی بوده است.
در میان شما جمعی برآنند که گستره ی اندوه،عظیم تر از شادمانی باشد،و گروهی در فراخنای مسرت، عظمتی گسترده یابند.
اما من اکنون با شما می گویم، این دو را از یکدیگر جدایی نیست.اینان همواره دوشادوش سفرکنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شمانشسته است،دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.
شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه ی اندوه و نشاط. و تنها آن زمانی سکون تعادل پدیدار شود که از هرچه هست تهی شوید. پس خزانه دار گیتی آنگاه که شما را بر گیرد تا سیم و زر خود قیاس کند،لاجرم کفه ای برآید و کفه ای فرو افتد،تا کدام شادی باشد و کدام غم.

پاسخ
ندا آوریل 2, 2013 - 2:54 ب.ظ

دقیقا
این حالت بیشتر اتفاق میافته تا حالت اول

پاسخ
مرجان آوریل 3, 2013 - 7:20 ب.ظ

خاطره شادمانی های دیروز من، بزرگترین غمی است که امروز دارم

پاسخ
دلژین آوریل 4, 2013 - 2:02 ب.ظ

من اشکهایم را با لبخند های مردم عوض نمی کنم و خشنود نمی شود سرشک دیدگانم تغییر یابد و به خنده تبدیل شود،بلکه آرزو دارم زندگیم همواره قرین اشکی و لبخندی باشد، اشکی که دلم را پاک بدارد و اسرار و پیچیدگی های زندگی را به من بفهماند و لبخندی که مرا به حقیقت هستی ام نزدیکتر کند…
برگرفته از کتاب اشکی و لبخندی

پاسخ

پاسخ دادن به کربلایی لغو پاسخ