متاسفانه شنیدم که مادر لیلا دوست خوب متممی ما، بامداد دوشنبهی هفتهی جاری فوت کردهاند.
اگر حرفها و کامنتهای بچهها را در روزنوشتهها خوانده باشید، قاعدتاً لیلا را میشناسید و تا حدی از چالشهایی که در این مدت با آنها مواجه بوده – خصوصاً بیماری مادرش – مطلع هستید.
قاعدتاً پیامهای تسلیت – که در فرهنگ ما رایج هستند – چندان تسلی نمیدهند. بلکه صرفاً پیامی از سر احترامند که بار ادای یک وظیفه را از دوش گوینده بر میدارند.
بنابراین، ترجیح میدهم به جای پیام تسلیت، چند جملهای برای لیلا بنویسم:
لیلا جان. ظاهراً «از دست دادن» از جمله قواعد پایهای طبیعت و زندگی است و همهی ما کمابیش آن را تجربه کردهایم. برای برخی از ما – مثل تو – از دست دادهها در مسیر زندگی عموماً پشت سرمان قرار دارند و برای برخی دیگر، در راه پیش رو به انتظارمان نشستهاند.
سختیهایی که تا کنون داشتهای و البته کسان دیگری از جمع ما هم – میدانم که – داشتهاند، تا حد زیادی خارج از کنترل و اختیار بوده. اما قاعدتاً از این لحظه، رفتارها و اقدامها و پاسخهای تو به این رویدادهاست که مسیر پیش روی تو را میسازد.
همهی ما کولهباری از تلخیها و سختیها را بر دوش داریم. برای برخی سبکتر و برای برخی دیگر، سنگینتر.
سوال کلیدی اینجاست که این کوله بار را کجا و چگونه بازکنیم و اجازه دهیم چه نقشی در سفر زندگی ایفا کنند.
میتوانیم کولهبارمان را جلوی کسانی باز کنیم که مشکلاتی شبیه ما را تجربه کردهاند. در این صورت، تعدادی همدرد در اطراف خود جمع خواهیم کرد.
میتوانیم کولهبارمان را جلوی کسانی باز کنیم که شنوندهی خوبی برای مشکلاتمان هستند. در این صورت سبد اطرافیانمان با تعدادی همدل پر خواهد شد.
میتوانیم کولهبار خاطرات تلخ گذشتهمان را، هرگز باز نکنیم. ببندیم و بر دوش بگذاریم و وزنش را تحمل کنیم. فقط به مسیر پیش رو فکر کنیم. به انتخابهایی که مقابل ماست. به تصمیمهایی که باید بگیریم. به اقدامهایی که باید انجام دهیم. به منزلگاههایی که باید برسیم.
در این حالت، قاعدتاً اطرافمان با افرادی همراه پر خواهد شد. کسانی که به ما برای حرکت رو به جلو – به رغم همهی بار دشواری که بر شانه داریم – انگیزه میدهند.
شاید رویایی باشد که دوستانمان هر سه نقش همدرد و همدل و همراه را بر عهده بگیرند. اما میدانیم که هر کس، توان و انرژی محدودی دارد و برای اینکه یکی از این نقشها را بهتر ایفا کند، باید وقت و انرژی مربوط به نقشهای دیگر را کاهش دهد.
قاعدتاً تو، امروز و فردا و امسال و سالهای بعد، کولهبار سختیهای گذشته را بر دوش خواهی داشت. اما دشوارترین آزمون زندگی، شاید این باشد که بکوشی به درون آن کولهبار نگاه نکنی و مراقب باشی که دیگران هم، صندوقچهی اتفاقات و خاطراتت را نبینند یا کمتر ببینند.
به این شکل، با تو وارد تعاملِ «شنیدن درد و دل و در مقابل دلسوزی کردن» نخواهند شد. تو آنها را وادار میکنی با تو از درِ «شنیدن اهداف و خواستهها و آرزوها و در مقابل همراهی کردن» وارد شوند.
تردید ندارم که با اینکار، مادرت، پدرت، برادرت و همهی آنها که مسیر زندگی را زودتر از تو ترک کردهاند، به اینکه راه زندگی را محکمتر و مستحکمتر طی کردهای مثل همیشه و بیشتر از همیشه افتخار خواهند کرد.
…
میخواهم بروم به دیدار یک خانواده داغدار
اما نمیدانم چگونه میتوانم تسلیتی بگویم که لااقل اثر داشته باشد
در سوگ کسی که نه فقط برای خانواده خودش ، که برای من هم پدری کرد.
حس کردم اینجا چیزی بیابم. از «تسلیت به یک دوست» و فوت کاشانی پدر در سال ۹۳ خواندم و از «تسلیت برای لیلا» در همین روز ها.
از دست دادن های بسیاری را تا کنون تجربه کردم ولی این یکی حس غریبی دارد.حتی هنوز بغضم در نیامده. انگار کیسه احساسم خشکید. وقتی شنیدم بی تفاوت شدم.از این به بعد دیگر چیزی مهم نیست. بهانه اهمیت ها رفت.نصیحت هایش ، شوخی هایش ، نگاه های والدانه اش، حمایت هایش ، پدرانه هایش برای من که فرزندش نبودم.
هیچ عکس العملی نتوانستم نشان بدهم.هیچ چیزی نداشتم برای گفتن.
نمیدانم فردا چه خواهد شد،چه خواهم گفت،چه خواهم کرد. اما دیگر اهمیتی نخواهد داشت. بهانه اهمیت ها رفت.
ببخشید شاید جایش اینجا نبود.
وقتی برایتان نوشتم، بالاخره اشک ها آمدند ، از کرختی درآمدم و فهمیدم باید اول به خودم تسلیت بگویم.
باید آرام شوم و فردا آرامش بدهم. همانگونه که از خودش یاد گرفته بودم
سالها بود که سنگینیِ یکی از وزنه های این کوله بار، کمرم را خم کرده بود. ثقل و گرانی این بار بر شانه هایم، چنان تحمل ناپذیر بود که توان و رمقِ حرکت را از من ربوده بود. زندگی ام همه قصه ی رکود بود و خمودی.
شوربختانه گرهِ کوله را هم نمی توانستم جلوی احدی باز کنم. از آن رو که، نه کسی را می یافتم که هم درد باشد نه کسی که گوشش محرم و زبانش مرهم باشد. درد من گریزناپذیر بود و رنجم گزیرناپذیر می نمود.
از صبح تا شب و از شب تا به صبح سرم را در کوله ام فرو برده بودم و آبغوره وار اشک می ریختم و ضجه میزدم.
لیکن جزع و فزع، فریاد و فغان، گِله و شِکوِه هیچکدام برایم راه نساخت.
عاقبت یک روز، مجروحْ دل و آزرده خاطر از درد، در اوجِ وخامت، درِ کوله را گرهِ نیمچه کوری زدم و علی رغمِ خمیدگیِ پشتم، به راه افتادم.
امروز بعد از گذشتِ چندین ماه، هنوز گرهِ کوله را باز نکرده ام. نه اینکه گره کور باشد و باز نشود. نه! خودم نخواستم. دردِ من همچنان هم بی هیچ همدل و همدردی، به قُوتِ خودش باقیست. همراهیِ متمم و محمدرضا اما، رنجِ کوله بار را از خاطرم برده…
امروز آرام و راضی ام.
سلام لیلا جان، تسلیت عرض می کنم خدمتت. غم بزرگی هست غم از دست دادن مادر ما رو هم در غم خودت شریک بدون. همونطور که خودت گفتی شاید حکمتی هست توی درد ها و رنج هامون. همراهت هستم و برای خودت و خانواده ات آرزوی صبر می کنم.
لیلا جان سلام
از شنیدن این خبر متأسف شدم.
تسلیت عرض می کنم.
از محمدرضا جان هم ممنونم که این فرصت رو در اختیار ما قرار داد تا با شما همدردی کنیم.
لیلا جان
می دانم از دست دادن مادر غم بزرگی است که هر دم بار سنگینی است که بردوشت به همراهت خواهد بود بخصوص دختران که هماغوش و همدرد و هم راز ،مادر هستند. ما را در غم خود شریک بدانید. از خداوند منان و رحمان علو درجات مادر گرامیتان و صبر جمیل برای خانواده تان مسئلت دارم .
سلام
مجددا تشکر میکنم از محبت همه دوستان
یه روزی تو سالن انتظار بیمارستان بودم، یکی از بیمارهایی که قبلا چندین بار با مامانم هم اتاقی بود رو دیدم، با هم صحبت میکردیم، گویا شرایط بیماریش ثابت بود و قرار شده بود هرازگاهی برای چکاپ مراجعه کند، بهشون گفتم، انشاالله دیگه هیچ وقت بیماریتون عود نکنه. بهم گفت، نه من هیچ وقت همچین دعایی نمیکنم، چون همش نمیتونم بگم خدایا اینطوری بشه اونطوری نشه، چون معلوم نیست چه خواهد شد و من هم کاری از دستم برنمیاد، فقط همیشه دعا میکنم که خدایا هر اتفاقی افتاد بهم توان مدیریت رو بده و بتونم تو اون شرایط مدیریت بحران داشته باشم. حرفش یا دعاش خیلی به دلم نشست، امیدوارم که من و همه ما، در هر شرایطی توان مدیریت داشته باشیم و سعیم بر این هست.
این متن رو امروز خوندم، دوستش دارم: ” تن همچون مریم است، و هریکی عیسی داریم: اگر ما را درد پیدا شود، عیسای ما بزاید، و اگر درد نباشد، عیسی، هم از آن راه نهانی که آمده، باز به اصل خود پیوندد – الا ما محروم مانیم و از او بی بهره. ”
http://www.fihemafih.com/23.html
لیلا ممنون که تجربه ات رو با ما به اشتراک گذاشتی.
به نظرمن ارزش داره .
سلام لیلای عزیز
غم از دست دادن همیشه سخت است به خصوص اگر این از دست داده فرشته ایی به نام مادر باشد.از شنیدن این خبر متاثر شدم و امیدوارم آنقدر قوی باشی که تحمل این درد برایت راحت باشد.
دوست خوبم، لیلای عزیز
از شنیدن این خبر بسیار اندوهگینم. ما را در غم خودت شریک بدان.
برای تو و خانوادۀ گرامیات آرزوی صبر و آرامش دارم.
سلام لیلای عزیزم
میدونم که دلسوزی و همدردی من توی این روزها تأثیر زیادی برای تو نداره، چون تو باید مرحله سوگواری رو سپری کنه که این کاملاً طبیعیه. اما چیزی که بعنوان یه دوست می خوام بهت بگم اینه که به عقیده من این سختیها و رنجها فرصتیه برای شناختن ظرفیتها و توانمندی های وجودیت و تو در این مرحله می تونی با افتخار بگی از پس این یکی هم برآمدم و به رشد خودت ادامه بدی، این زخمهای خوب نشدنی میتونه باعث بشه که تو بخشهای دیگه ای از وجود ارزشمند خودت رو بشناسی و به خودت ببالی، شاید توان و قدرتی رو کشف کنی که خیلیها آروزش رو داشته باشند و تنها چیزی که میتونم برای آرامشت بگم اینکه تنها تو نیستی که اتفاقات رنج آوری رو تجربه می کنی، هزاران نفر دیگه هستند که شاید به مراتب تجربه های تلخ تری رو سپری کرده اند و امروز مایه افتخار خودشون و دیگرانند. منتظر خبرهای خوب از روزهای خوب و اتفاقهای خوب زندگی ات هستم.
لیلای عزیزم دوست خوبم
ترس از دست دادن والدین در زندگی برای من و شاید برای همه آزاردهنده ترین چیزی است که ممکن است باشد اما کاری با آن نمی توان کرد. حتی اگر ممکن است حس کنیم ما زودتر از آنها قصد رفتن کنیم. و نبودنشان هم همینطور
یادم هست پیام هایت را در روزنوشته ها، یادم هست عمق مهربانی شان را و امیدی که لای تمام ناامیدی جایش را می شناخت. امیدوارم آن امید همچنان باشد.
به یاد تو هستیم.
سلام لیلا خانم
خداوند روح مادرتان را قرین لطف و مهر واسعه خود گرداند. فکر کنم دیدن این TED Talk هم شاید کمکی باشد
https://www.ted.com/talks/lucy_kalanithi_what_makes_life_worth_living_in_the_face_of_death
لیلا جان تسلیت میگم و امیدوارم خدا بهتون صبر بده
سلام لیلا.
از خواندن این خبر متاثر و متاسف شدم.
از آنجا که این روزها ذهنی بسیار آشفته دارم، متن خاصی نمی توانم برایت بنویسم ولی می خواهم پیام تسلیت مرا از صمیم قلب بپذیری.
یکی از کارهایی که تحمل این بار سنگین را آسان می کند، بودن کنار دوستان است و به ویژه دوستان خاص.
دوستان خاص من وقتی مصیبتی مشابه داشتم اهالی این خانه بودن؛ دوستانی آرام و پاک که تسلی بخش دل غمزده ی آدم هستند. از خود جناب شعبانعلی تا بقیه ی اهالی.
برای مادرت آرامش و همجواری در کنار مقربان و برای خودت صبوری و تحمل آرزو می کنم.
سلام ليلا.. منم مثل همه دوستان اين خونه مهرباني، بهت تسليت ميگم و براي تو صبر و براي روح مادر عزيزت هم شادي آرزومندم. ميدونم چقدر سخته، چقدر دردناكه از دست دادن عزيزان ولي چه ميشه كرد. اين قانون طبيعته و همه ما روزي تجربش ميكنيم. خودمون هم روزي از اين دنيا ميريم و ديگران برامون به اندوه مينشينند.
لیلای عزیز سلام
منم حسی شبیه سامان رو دارم غم بچه های اینجا برای من غمناکه و شادی بچه های اینجا برام شادی آفرین. زندگی پر از غم و شادیه.
ما کنارتو نیستیم ،اما اتفاقی که برای تو افتاده روی احساس ما تاثیر گذاشته . همدردی مارو پذیرا باش.
سلام لیلا جان
تسلیت میگم . خدا به شما صبر بده وان شاء الله ما و دوستان متممی در کنارت هستیم و به وجودت افتخار میکنیم که شما نیز در کنار ما هستید تا از تلاش و مهربانت بیشتر یاد بگیریم.
سلام لیلا جان
تسلیت میگم . ان شاء الله خدا به شما صبر بده وما و دوستان متممی در کنارت هستیم و به وجودت افتخار میکنیم که شما نیز در کنار ما هستید تا از تلاش و مهربانیت
لیلای عزیز، دوست خوبم
تسلیت من رو هم پذیرا باش.
حدود دو سال قبل، من هم وضعیت مشابهی رو برای پدرم تجربه کردم.
از این جهت فکر کنم همدرد باشیم، اما امیدوارم به زودی تلاش برای طی کردن محکمتر و مستحکمتر ادامه مسیر رو آغاز کنی و در این تلاش کردن همراه هم باشیم.
من هم معتقدم با این تلاش مضاعف، والدین مرحوممون به ما افتخار خواهند کرد.
ارادتمند
امین
من هم مثل هیوا خیلی برام سخته تو این موقعیتها بخوام حرف بزنم. راستش یاد یکی از نوشته های محمدرضا در مورد ابهام تو زندگی افتادم که میگفت ابهام یه بخشی از زندگیه و به جای حل کردنش بهتره مدیریتش کنیم. امیدوارم قوی تر از قبل به صحنه بازی روزگار برگردی.
لیلای عزیز
امیدوارم در شرایط فعلی نیز همچنان محکم و حتی استوارتر از گذشته در مسیر زندگی ات گام برداری. مطمئن هستم با اینکار روح پاک مادر گرامی را شاد خواهی کرد.
من هم در این شب پیش رو، برای شادی روح آن عزیز سفرکرده، دست به دعا خواهم شد.
پایدار باشی و با صلابت
لیلا جان ، بگذار از خودم برایت بگویم و از کوله بار سنگینی که بموقع و در جای مناسب ، به امید یافتن راهی برای سبک شدن ،در میان جمعی نا آشنا گوشه ای از آن باز شد. سال ۹۲ بود و از زبان دوستم با آقای شعبانعلی استاد مذاکره او آشنا شدم. شنیدن چند فایل ،هر چند با کیفیت پائین و در ازدحام کلاس کافی بود تا بخواهم بیشتر با ایشان آشنا بشوم.این شد که سایت شعبانعلی را پیدا کردم و شاید یک ماه بعد در سفر از جهنم با جمعی دیگرهمراه او شدم . بهانه حضور در این سفر آن بود که چرائی داشته باشی و برای من بیش از این، یافتن راهکاری شفاف برای سبک باری.برخورد استاد آنقدر گرم و صمیمی بود که در ادامه راه فقط محمدرضا بود و جمعی همدل.آنجا به حرف هم گوش کردیم و یاد گرفتیم بدون سبک سنگین کردن دغدغه هایی که همسفرمان کرده بود فقط گوشی باشیم برای شنیدن. آنجا بود که فهمیدم این ناجی در اعماق وجودش حس یک قربانی را داره .فهمیدم اگر امکان تغییر و توان پدیرش تبعات تغییر را ندارم آگاهانه انتخابم را بپپذیرم و این بارِ حس قربانی بودن را بسیار سبک می کرد.
از آن سال کوله بارم سنگین تر هم شده اما حس آن کوهنوردی را دارم که اگر بارش را زمین بگذاره احتمال سقوطش بیشتر می شه.
لیلا شده یک موقعی که زندگی خیلی سخت می گیره ، فقط یاد یک نفر آرامت می کنه و فکر میکنی هستند کسانی که فقط بودنشان بهت قوت قلب میده و تورا به اینکه هنوز دنیا جای خوبی برای زندگی است امیدوار می کنه. من هم رهاوردم از آن سفردو روزه به یوش و کلاس محمد رضا در خانه نیما ، یک معلم عزیز بود و همراهانی یک دل.
یاد مادر در لابلای روزنوشته ها تا همیشه باقیست و امیدوارم در آغاز دوره جدید زندگیت بتوانیم همراهان خوبی برایت باشیم.
با سلام لیلای عزیز
هر چند من متاسفانه افتخار آشنایی با شما را در این موقعیت پیدا کردم ولی به عنوان یک دوست متممی ، آرزوی شکیبایی در مواجه با این اتفاق تلخ دارم .
لیلا جان من رو هم شریک بدون در غم بزرگی که داری امیدوارم و از صمیم قلب آرزو میکنم با توان و انگیزه بیشتر بتونی ادامه بدی.
جایی برای زدن هیچ حرفی نیست و هر چه بگوییم در نتیجه تغییری وارد نمی کند، این بیت شعر را تقدیم و تسلیت عرض می کنم.
آبروی اهل دل از خاک پاک مادر است/ هرچه دارند این جماعت از دعای مادر است
آن بهشتی را که قرآن می کند توصیف آن/ صاحب قرآن بگفتا زیر پای مادر است
سلام لیلا جان
همدرد و همدل و همراه شما هستیم.
درد شما درد ماست
سلام
از محبت همه دوستان ممنونم، انشاالله سلامت و سربلند باشید و خدا رفتگان شما رو هم بیامرزد.
مقاوم بودن، فعل دوست داشتنی و با ابهتی هست، اما سخت. یادم هست، هفت هشت سال پیش، یه روزی گفتم دنیا هر قدرم که سخت بگیری، من محکمتر میایستم. یوقتایی حس میکردم دارم امتحان میشم تا معلوم بشه سر حرفم هستم یا نه.
خیلی سعی کردم مقاوم باشم، خیلی زیاد، یوقتایی انقدر غصه هام رو میریختم تو خودم که با کوچکترین مسئله ای به هم میریختم، برای منی که نه عادت به درد و دل داشتم و نه کمک گرفتن از کسی، و نه گفتن سختیها و چالشها به جز یک دایره اشخاص محدود چون نگاه بقیه و واکنششون به مسائل رو نمی پسندیدم، خیلی سخت میگذشت گاهی.
رنج، دید و حس و برداشت آدم رو به دنیا کلا تغییر میدهد، حس میکنم از قبل بزرگتر یا مقاومتر شدم، این رو از کارهای عجیب و غریبم تو اون روزها و لحظه های آخر که میدونستم هر لحظه اتفاقی که ازش فراری بودم داره رخ میده، متوجه شدم.
مادرم ازم خواست که محکم باشم و تنها تلاش خودم هم همین هست و امیدوارم که بتونم. چون از نگاهی که توش ذره ای دلسوزی باشه، به شدت بیزارم.
پی نوشت یک: ممنون آقای شعبانعلی بابت نکاتی که یادم دادید.
پی نوشت دو: آقای هیوا، بابت همدردی، همدلی و همراهی، خیلی ممنونم.
پی نوشت سه: آقای افشایی تسلیت میگم فقدان پدرتون رو، هر چند از این واژه و حرفهای تکراری بیزارم. اگر الان از من سوال کنند که سخت ترین کار دنیا چی هست، بدون شک میگم “مریض داری” و در کنار اون ترس از دست دادن اون عزیز، تو این مسیر آدم خیلی چیزها رو یاد میگیره، مثل صبر، مثل درک کردن حال دیگران و ملاحظه بقیه، بیش از چیزی که شاید یک فرد معمولی براش قابل درک باشه(منظورم از معمولی کسی هست که در این جایگاه نبوده)، امیدوارم آموخته های این یکساله اتون به خوبی در زندگیتون به کار بیاد.
پی نوشت چهار: سکینه جان امیدورام که حال پدرتون هر چه زودتر بهبود پیدا کنه. از همون روز اول بیماری مادرم میدونستم که خوب شدنی در کار نیست، اما همیشه امید داشتم حتی لحظه های آخر، منتظر بودم معجزه بشه، همش میگفتم خدایا برای تو که کاری نداره، یوقتایی شبا بیدار میشدم و نفس کشیدن مادرم رو چک میکردم، ته دلم امید بود، ولی روزهای آخر میگفتم، خدایا اگر مامانم خوب نمیشه، خب حداقل درد نداشته باشه، خواهش میکنم، یه چند روز که گذشت، دعام عوض شد، میگفتم خدایا دوست دارم خوب شه درد نداشته باشه، ولی راضیم به رضای تو اگر درد لازمه خودت میدونی فقط بهم توان بده که بتونم درست کنارش باشم، و ناراحتش نکنم.
لیلی خانم . سلام . خیلی تسلیت میگم . براتون آرزوی تندرستی و آرامش دارم . من هم ۴ سال پیش پدرم رو از دست دادم . خیلی سخته . ولی سعی کنید خیلی استوار و خیلی صبور باشید . کاری یا کمکی هست در خدمتم .
سلام لیلای عزیز،
دوست خوب متممی من، همیشه وقتی کامنتهات رو می خونم و می دیدم مشکلی در زندگیت هست که داره رنجت میده، خیلی ناراحت می شدم و فقط برات دعا میکردم. من هم چند سالیه درگیر بیماری پدرم هستم و به خوبی درک میکنم که چه سختیهایی رو گذروندی. از صمیم قلب برای مادرت مغفرت و برای تو صبر و آرامش آرزو می کنم. منتظر نوشته های خوبت هستم.
لیلای عزیز، من نسبت به بقیه دوستان ،مدت کوتاه تری میشه که شما را از روی کامنت های صمیمیتون میشناسم . شنیدن این خبر منو متاثر کرد امیدوارم خدا به شما و خانوادتون صبر عطا بکنه . کمتر از یکسال پیش دونفر از عزیزانم رو در فاصله یک ماه از دست دادم . قطعا عمق احساس شما رو بدرستی نمیتونم درک کنم و نوشتن تو این شرایط برام خیلی سخته ، فقط می خوام از تجربه های خودم و چیزهای که دوست دارم تو این شرایط بشنوم براتون مینویسم. اگه تا یه مدتی (اما نه زیاد طولانی) سفره دلتون رو برای بقیه باز کردین و خواستین همدرد و همدل داشته باشین. بنظرم یک روند طبیعی هستش و کمک میکنه تا زودتر بتونین همینطور که آقای شعبانعلی عزیز گفتن با کمتر نگاه کردن به کوله بارتون، سفر زندگیتون را ادامه بدین.
لیلای عزیز از شنیدن این خبر خیلی غمگین شدم، امیدوارم که هر چه زودتر دلت آروم و قرار بگیره و برای تو در این ماه عزیز از خدا طلب صبر و آرامش می کنم. امیدوارم هر چه زودتر بتونی قوی تر و استوارتر از گذشته به مسیر عادی زندگی برگردی.
سلام!
واقعا متاثر شدم.
امیداورم مادر مرحوم تون، در این ماه پر خیر و برکت، مشمول رحمت و مغفرت الهی باشند.
لیلا عزیز
ناامیدانه به خاطر این فاصله مکانی و با وجود ناراحتی که داشتم نمیخواستم چیزی بنویسم ولی باز هم تاب نیاوردم .
تسلیت می گویم دوست عزیز و من را هم در غم خودت شریک بدان و منتظر حضور پررنگت و سراسر امیدت، با ان روحیه قوی ات ، در متمم هستم .
لیلای عزیزم از صمیم قلب بهت تسلیت می گم،
غم سختیه و تا زمانی که اون رو تجربه نکنی، متوجه ش نمی شی. برات صبر و آرامش آرزو دارم و می دونم لیلا، این قدر استوار و قوی هست که بهترین راه رو انتخاب کنه و رهسپار مسیر زندگی بشه. من رو هم مانند دیگر دوستان متممی همراه خودت بدون.
ليلاي عزيز
تسليت ميگم به و شما و خانواده محترم و اميدوارم خدا براتون به بهترين شكل جبران كنه
و مادر بزرگوارتون مهمان اهل بيت باشن
ما را در غم خود شريك بدانيد
لیلای عزیز از صمیم قلب بهت تسلیت میگم. امیدوارم روح بزرگوارشون در آرامش باشه. غم از دست دادن تلخ و سنگینه اما وقتی صحبت از دست دادن پدر یا مادر باشه انگار ما بخشی از وجودمون رو برای همیشه از دست میدیم. من امروز بیست و یک روزه که پدرم رو بعد از یکسال تحمل رنج بیماری سخت و دردناک از دست دادم. گاهی باخودم فکر میکنم این یکسال دردی که پدرم کشید باعث شد قدر و قیمت لحظه لحظههای بودنمون در کنارهم رو با تمام وجود درک کنیم. حسرت من برای روزهای پیش از این یک ساله که به تصور اینکه همیشه هستن و همیشه هستیم درگیر روزمرگی هام بودم.
حالا اما این روزها همش به خودم یادآوری میکنم این حسرت رو برای هیچ چیز و هیچ کس دوباره تجربه نکنم و به خاطر همین در سوگ نمونم و یادم باشه بلند شم و به زندگیم با تمام ظرفیت و توانم ادامه بدم .
هر چند تلخ و غمگین اما مهم ادامه دادنه.
لیلا جان بهت تسلیت میگم. چیزی به ذهنم نمیرسه ولی خواستم بگم کامنتهایت را در روزنوشتهها میخواندم و امروز که این خبر را شنیدم ناراحت شدم. امیدوارم غم آخرت باشه.
سلام لیلای عزیز
منم مثل بقیه بچهها از شنیدن این خبر ناراحت شدم. هضم و درک چنین اتفاقایی برای من خیلی سخته، و واقعا نمیدونم چی باید بگم. فقط میتونم آرزو کنم که هر چه زودتر خودت رو پیدا کنی و دوباره به جمع دوستان و اینجا برگردی.
لیلای عزیز. بهت تسلیت میگم و امیدوارم ما رو هم شریک درد خودت بدونی. هرچند شاید از سنگینی اون نبودنها برات کم نکنه.
سال گذشته هم پدر و هم مادرم عمل جراحی داشتن. خوب اون اوقات آدم به خیلی چیزها فکر میکنه. یه لحظه حتی تصور نبودنشون هم غم بزرگی رو ته دلم باقی میذاشت.
میخوام بگم قطعا نمیتونم حتی تصور کنم که از دست دادن این سه عزیز چقدر برات رنجآور بوده.
لیلا. اون پاراگراف فارسی رو از جیم بوچر یادته؟ (https://goo.gl/f5n2Cg) من که معمولا حداقل هفته ای یه بار مرورش میکنم تا فرق “زندگانی” و “زنده مانی” یادم نره.
”
گاه فراموش میکنیم که «داستان بزرگ شدن»، «داستان زخم خوردن و رنج کشیدن» است.
زخم میخوریم. بهبود مییابیم و ادامه میدهیم.
زخم میخوریم. بهبود مییابیم و ادامه میدهیم.
زخم میخوریم. بهبود مییابیم و دوباره ادامه میدهیم..
اما همهی زخمها و همه رنجها، از یک شکل و یک جنس نیستند.
دیر یا زود، یاد میگیریم که «طعم و تنوع رنجها از طعم و تنوع تمام قهوههای روی زمین بیشتر است».
…
ما از رنج بردن خود، رنج میبریم و فراموش میکنیم که رنج بخشی از زندگی است. گاه بخش کوچکی از آن را تشکیل میدهد و گاه بزرگترین سهم زندگی را در اختیار میگیرد. اما همچنان، مهمترین نشانه زندگی است. این تنها مردگان هستند که از هیچ چیز رنج نمیبرند.
رنجها میآیند و میروند. گاهی ما را محکمتر میکنند. گاهی پختهتر. اما به هر حال، هر یک، رنگی از خود را برای همیشه در روح ما باقی میگذارند.
تفاوت طعم و بوی ما انسانها، در تفاوت رنجهایی است که کشیدهایم…
«زندگانی رنج دارد. مگر آنکه زنده مانی را انتخاب کنیم…»
“
لیلای عزیز
تسلیت ما رو در غم از دست دادن مادر گرامیت پذیرا باش.
مسئولیت امروز تو، خیلی سنگین تر از قبل شده. هم در برابر خودت بیشتر مسئولی و هم در برابر دیگر اعضای خانوادت.
هر مادری، آرزوی قوی بودن فرزندش رو داره و این تو هستی که باید، بیش تر از گذشته و با عزمی راسخ تر، این آرزو رو برآورده و راه آیندت رو انتخاب کنی.
مرور چندباره این متن در فرصتی مناسب، این راه رو به تو نشون میده.
لیلا،
من اساساً با حرف زدن در خیلی از موقعیتها از جمله اینجا مشکل دارم. آخه چی میشه گفت توی این شرایط. بعد از این دو سال سخت
بعد از این همه درد و رنجی که قطعا کسی نمیتونه درک کنه. بعد از این فقدان ها. من فقط کمیشو در جریان بودم و با اینکه آدم سردی ام ظاهرا اما بارها گریه کردم و درد کشیدم
شرایط خیلی سختیه . به نظرم طبیعیه مدتی زمینگیر بشی، بشکنی یا حتی دنبال همدرد و همدل باشی، در گذشته بمونی، احساساتو اگه ممکن باشه سهیم بشی با نزدیکانت اما همونطوری که محمدرضای بزرگمون گفت بعدش باید کوله بار سنگینتو به دوش بکشی و نگاهت به پیش رو باشه و تمرکزت روی خودت. روی قویتر شدن و جلو رفتن.
این دقیقاً چیزیه که نگرانی رو از دل مامان و داداش و بابا پاک میکنه و لبخند به لبشون میاره. همین دلیل کافی نیست؟
جای مامان خیلی خالیه اما مطمئنم اگه الان باهاش حرف بزنی تمام دغدغه ش تویی و ادامه این راه طولانی که چگونه طی میکنی و عمل به قولی که لحظات آخر بهش دادی
تنها هم نیستی. دوستان اینجا و محمدرضای بزرگ همین نزدیکی ها هستن و اگر چه کم اما حواسشون بهت هست.
راستی روزهای آخر چقدر قوی بودی. عجیب و خوب بود.
پی نوشت: دلم میسوزه به حال کسایی که زندگیشون خالی از رنج و فقدانه.مشغول و گرفتار حواشی و زوائد زندگیان. چقدر درسهای گرانی یاد گرفتی این مدت. با کلی خاطره و عکس خوب. مطمئن باش بیشتر ماها اینهارو تجربه نکردیم و نداریم.
پی نوشت دو: کاش اون کتابها و کلا کتابهای خوب مرتبط رو یادت نره و ازشون فاصله نگیری. گاهی یه جمله شون در زمان مناسب میتونه راه حل رنج اصلیمون باشه
لیلا جانم.
ناراحت شدم وقتی که این خبر غمانگیز رو شنیدم.
راستش حرف خاصی هم به ذهنم نمیرسه که بخوام بعد از حرفهای خوب آقا معلم اینجا بگم.
فقط به رسمِ دوستی با دوستِ خوبی مثل تو، اینو میخوام بگم که میتونی روی همراهیِ ما متممیها در مسیر زندگی برای رسیدن به خواستهها و اهدافت حساب کنی.
آرزو میکنم در دلِ همیشه گرم و مهربونت، چراغِ امید همواره روشن باشه.
لیلای عزیزم.
از شنیدن این خبر به شدت ناراحت و غمگین شدم. خدا مادرتون رو رحمت کنه.
نمیدونم چی بنویسم, چون هیچ کلمه ای درد آدم رو توی این شرایط تسکین نمیده. اما خواستم به بهانه ی تسلیت چند جمله ای باهات حرف بزنم و بهت بگم که به عنوان یک دوست, درد و غمت رو می فهمم و کنارت هستم.
با اینکه تا حالا مستقیما با هم حرف نزدیم, اما همیشه کامنتها و حرفهای خوب و صمیمیت رو میخونم و گاهی هم به یادت میفتم.
از نوشته هات مشخصه که دختر قوی و صبوری هستی. امیدوارم بتونی این روزهای سخت رو هم با صبوری پشت سر بگذاری و باز هم بیای و برامون بنویسی.
لیلای نازنین،
از فقدان مادر عزیزت خیلی متاسفم و آرزو میکنم زودتر دلت آروم بشه.
ما همه از مرز احساس آزرده مون که بگذریم می بینیم که اون عزیزان جای دوری نرفتند و میشه خیلی بیش از کسانی که ظاهرا زنده هستند اونها رو با خود داشت. انگار حالا همراهیمون حتی از زمان حیاتشون واقعیتره.
الان بازیگر اصلی خودت شدی و اونها فارغ البال و بیشتر از قبل ناظر تو و علاقمند به تلاش شادمانه و ساختن و بالیدن حقیقی تو هستند.
ساختن و مالک شدن بهترین روزگار و سرنوشت رو برات آرزو میکنم.
سلام لیلا جان
هر چند من هم مثل خیلی از بچهها تا حالا شما رو از نزدیک ندیدم، اما به واسطه صحبتهای صمیمیتون پای نوشتههای اینجا باهاتون احساس نزدیکی میکنم. از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم.
ما رو هم در غم خودت شریک بدون.
لیلای عزیزم
از شنیدن این خبر به شدت غمگین شدم. خداوند مادرت را قرین رحمت کند.
از خدا برایت صبر بسیار خواستارم و امیدوارم دلت آرام شود.
دوست خوبم امیدوارم سختی های روزگار مقاوم ترت کنند و ثمره چشیدن این تلخی ها برایت بزرگی، دانایی، رشد و توسعه در زندگی را به دنبال داشته باشند که این مهم با همت والا، اراده مصمم و به انتخاب خودت قابل دستیابی است.
ناب ترین جملات تسلی بخش را آقا معلم بیان کردند.
“میتوانیم کولهبار خاطرات تلخ گذشتهمان را، هرگز باز نکنیم. ببندیم و بر دوش بگذاریم و وزنش را تحمل کنیم. فقط به مسیر پیش رو فکر کنیم. به انتخابهایی که مقابل ماست. به تصمیمهایی که باید بگیریم. به اقدامهایی که باید انجام دهیم. به منزلگاههایی که باید برسیم.”
“تو اطرافیان را وادار میکنی با تو از درِ «شنیدن اهداف و خواستهها و آرزوها و در مقابل همراهی کردن» وارد شوند.”
لیلا عزیزم صبور، امیدوار، محکم و پرتوان سفر زندگی ات را ادامه بده.
لیلای عزیز اون لحظه که برام نوشتی مادرم رفته، نمی تونستم باور کنم چی نوشتی. پرسیدم که لیلا مادرت کجا رفته که نوشتی برای همیشه تنهام گذاشته. میدونم که خیلی سخته و خیلی روزهای سختی رو پشت سرت گذاشتی و این دنیا نزدیک ترین آدم های زندگی ات رو ازت گرفته.
لیلا از ته دلم دعا می کنم که بهترین ها نصیبت بشه که تو لیاقشتو داری. نمی دونستم بهت چی بگم که آرومت کنه. می دونستم بار سنگینی رو دوشت هست. ولی لیلا خودت رو تنها احساس نکن. دنیا با همه ی اتفاق هایی که توش می افته و تو هم عمیقا تجربه کردی، چیزهای قشنگ و ادم های خوبی توش داره. لیلا خودت رو تنها ندون. دنیا رو آخرش ندون. لیلا مواظب خودت باش. دوست خوب و مهربونم بیشتر از همیشه مواظب خودت باش و ما رو کنار خودت بدون. ببخش که نمی تونم لحظه ی از درد تو رو درک کنم. ببخشید لیلا جان.
مسلماً در برابر چنین عنوان و چنین نوشته ای، نمیشه جا نخورد، بی تفاوت بود، و غمگین نشد.
میخوام به لیلای عزیز بگم: ما اگر چه نه به شکل فیزیکی، اما به همین شکلِ متممی خودمون؛ در این شرایط و برای هر وقت که خواستی، کنارت هستیم و همونطور که محمدرضای عزیز در نوشته ی زیبا و تسلی بخش و الهام بخش و امید بخشش اشاره کرد، همراهت می مونیم و دلی آرام از خداوند بزرگ برای تو و خانواده ی عزیزت، خواستاریم.
خانوم لیلا همدردی بنده رو هم به عنوان دوست متممی پذیرا باشید.
گرچه الان این غم انقدر سنگین هست که توان فکر رو از هر آدمی بگیره، اما بعدها به متن زیبای تسلیت استاد عزیز، فکر کنید. و اونوقت مطمئنا درک خواهید کرد که پیام ایشون و نوع انتخابتون، به نوع زیبایی هر سه شکل همدردی، همدلی و همراهی را برای شما به ارمغان میاره.
برای شما صبر و آرامش، و برای روح اون مرحوم شادمانی آرزو می کنم.
مسلماً در برابر چنین عنوان و چنین نوشته ای، نمیشه جا نخورد، بی تفاوت بود، و غمگین نشد.
میخوام به لیلای عزیز بگم: ما اگر چه نه به شکل فیزیکی، اما به همین شکلِ متممی خودمون؛ در این شرایط و برای هر وقت که خواستی، کنارت هستیم و همونطور که محمدرضای عزیز در نوشته ی زیبا و تسلی بخش و الهام بخش و امید بخشش اشاره کرد، همراهت می مونیم.
لیلا خانم، بهتون تسلیت میگم .غم دوستان این خونه، همیشه منم غمگین میکنه.امیدوارم ما رو هم شریک غمت بدونی.
درد سخت و رنج بزرگتریه که خیلی هامون ممکنه تجربه ش کرده باشیم.
منتظر همراه بودنت، قوی تر و پر انرژی تر از قبل هستیم.چون فکر میکنم، رنج های ما ،ما رو قوی تر و پر انرژی تر از قبل میکنن و در مورد تو هم با اطمینان بیشتری میتونم اینو بگم.