فردا صبح، در یک شرکت خصوصی، درباره رفتار سازمانی با نگرش تحلیل رفتار متقابل سخنرانی دارم. متن نخستین اسلایدم را گفتم برای شما هم بنویسم:
ما انسانها، در طول عمر خود، به صورت یکنواخت و همه جانبه رشد نمیکنیم.
بسته به شرایط محیطی، بعضی وقتها در یک جهت رشد میکنیم و بعضی وقتها در جهت دیگر.
هیچیک از ما کامل نیستیم. در یک حوزه به بلوغ رسیده ایم و در حوزه دیگر، همچنان کودکیم.
گاه گذشته مان، ما را در دام خود میاندازد.
گاه آینده مان، بر امروزمان سایه میاندازد.
و گاه، امروزمان، ما را از گذشته و آینده فارغ و غافل میکند.
ما از لایه ها و بخش های مختلفی ساخته شده ایم و در هر لحظه، یکی از این بخشها بر ما حکومت میکند…
سلام..
کلاس روز ۵شنبه خيلي خوب و آموزنده و کاربردي بود و اميدوارم بتونم تو دوره هاي ديگه شما هم شرکت کنم. … با تشکر
ممنونم مینا جان. حالا به بهانه های مختلف همدیگر رو میبینیم. اینجا هم که همیشه هستم.
کتاب “زندگی نزیسته ات را زیست کن” نویسنده:رابرت الکس جانسون ، مترجم:سیمین موحد، انتشارات: بنیاد فرهنگ و زندگی/من هنوز نخواندمش اما تعریفشو شنیدم.احتمالا هفته اینده کیلکشو میزنم
می گم این یارو سمینار انتخاب همون فالو آپ نیست که قرار بوده هر دو ماه یکبار و اونهم بصورت رایگان اجرا شه.
دوست عزیز. Follow-up فقط برای کسانیه که کلاس مذاکره پیشرفته اومدن (در هر سه مرتبه یک مورد برنامه عمومی داریم مثل برنامه من و آقای نخجوانی، یا مدل جامع شخصیت شناسی سال قبل). سمینار انتخاب به درخواست گروه دیگری از آدمها و با هدف دیگری تشکیل شده و مخاطب عام داره. آخرین Follow-up عمومی برنامه من و آقای نخجوانی بود و برنامه بعدی قاعدتاً به روال گذشته و به صورت محدود صرفاً برای دانشجویان برگزار خواهد شد.
ضمناً از نظر تیم ما، برنامه انتخاب هم تقریباً داره رایگان برگزار میشه.
پی نوشت: ادبیات شما ادبیات دانشجوی من نیست. دانشجوی من به سمینار نمیگه: «یارو». شما فکر کنم دوره ادبیات مقدماتی، بعدش مذاکره، بعدش مذاکره پیشرفته لازم داری اونوقت ان شاء الله Follow-up هم دعوتت میکنیم!
یه چیزیو یادم رفت بپرسم شما کتاب”زندگی نزیسته ات را زندگی کن “را خوانده ای؟چطوربوده اگه خوندیش؟نظرتونو لطف کنین بگید
این کتاب رو نخوندم متأسفانه. میشه راجع بهش بیشتر توضیح بدید؟
سلام.کتاب زندگی نزیسته ات را زندگی کن از جمله کتاب هایی که توسط موسسه ی بنیاد فرهنگ آقای سهیل زضایی منتشر شده و بیشتر مربوط به افرادی است که در نقطه ای از زندگی به یکباره احساس بی هدفی می کنند و مبنای زندگی اشان بر اساس تصمیم گیریمبتنی بر عدم سلامت روانی فردی و کنترل و اعمال نقش والدین می باشد.
“هیچیک از ما کامل نیستیم. در یک حوزه به بلوغ رسیده ایم و در حوزه دیگر، همچنان کودکیم.” و کاش میشد این را هم درمورد خودمان و هم دیگران درک کنیم که در اینصورت انتظاراتمان از خود و دیگران منطقی تر میشد .
((سایت شما شده بخشی جدا نشدنی از زندگیمان پیروز باشید و سربلند))
سلام محمد جان.
فک نکنی به فکر فایلهای صوتیت نیستیما.
اینجا یه ملت منتظرن.اونارو ۱۰۰ بار گوش دادم فک کنم.مرسی
سلام
تعریف کاملی بود خوشم اومد و بازم با اجازه ای که قبلا ازتون گرفتم با ذکر اینکه مطلب از شماست توی شبکه اجتماعی به اشتراک گذاشتم
سلام.واقعا ممنونم بخاطردقت نظرتون وبخاطراینکه درکم میکنید.من تو ایمیل یه موردی گفتم اگرهم که نشدبازهم منوببخشیدوازتون متشکرم
نقشه راه موفقیت و فایلهای صوتیتان چندوقته پیداشان نیست.گفتم گفته باشم منتظرم!دوسال پیش توی کلاس زبان بچه ها که میخواستن کتابارو جمع کنن دنبال واژه ای بودند تا به معلم حالی کنن ما خسته شدیم بسه دیگه میگفتن:خااانووم خسته نباشید به انگلیسی میشه چی؟ومعلم میگفت:اونا چنین واژه ای را ندارند اصلا این حرف بی معنیه.خب امیدوارم این واژه برایت بیمعنا باشه”خسته نباشی”میشه بازم یه قسمت خوشگل همایشتو بذاری رو سایت؟شنیدن کی بود مانند دیدن؟درهرصورت هردو از خواندن بهترن!نه که خواندن به دردنخوره اما برامن که اوندوتا بیشترموثرن راستی یه عکس جدیدبذار از ارشیوتوبااون اولیش که واقعا اوج گرفتم!
سفر
اين نوشته را با عشق تقديم مي كنم به : جناب آقاي دكتر شيري يكي از معدود معلمهاي زندگيم ،آقاي مهندس محمدرضا شعبانعلي و تمام خوانندگان اين وبلاگ كه قدم درراه سترك به خود رسيدن گذاشته اند.
چند روز پيش بدون اينكه كاري بكنم؛ نشسته بودم كه نمي دونم سرو كله اين پرسش ، كه چرا من تو بچگي دوست داشتم پليس راه بشم ؟ توذهنم پيدا وآپلود شد ! با خودم گفتم : حالا چرا پليس راه ، نه يه پليس معمولي ؟؟؟
به قول آقاي دكتر كه ميگه : بچه كه به دنيا مي آد اسمش رو هم با خودش مياره . اين سوال من هم جوابشو با خودش آورده بود . وجوابش كلمه ” راه ” بود؛ كمي كه به اين كلمه فكر كردم ؛ در يك لحظه انگار اتم شخصيتم شكافته شد واون هسته اي رو كه بايد مي ديدم رو ديدم واينجا بود كهDNA شخصيتي ام كاملا” رمز گشائي شد . يكبار ديگه تمام افكار، مفاهيم وعلاقه منديهام كه هميشه فكر مي كردم چقدر با هم بي ارتباط و شايد هم ، متضاد ! هستند رو مرور كردم . ديدم تمام افكار ، احساسات ، شخصيت ، منش ، عادتها ، رفتارهاي من و…. همگي مثل الكترونهاي هستند كه به دور يه هسته دارن مي چرخن و اون هسته چيزي نبود جز يه “كانسپت ” يا “مفهوم ” كه خداوند در سي پي يو وجودم گذاشته بود كه ناخودآگاه هميشه بر اساس اون عمل مي كردم يا اگه بخوام تشبيه ديگه اي بكنم دونه هاي تسبيحي بودن كه من فكر مي كردم نخ ندارن و ريخته بودمشون تو يه ليوان و گذاشته بودم كناري و نمي دونستم بايد باهاشون چكار كنم . ۳۹ سال طول كشيد تا من پي به وجودنخ نامرئي شون ببرم و برم از داخل ليوان ورشون دارم و ببينم كه سالم بوده ! چه كانسپتي باعث شده بود كه من در زندگي صورتكهاي خودم رو بزنم و كدوم مفهوم بود كه آركتايپ هاي من پشت * باد اون خوابيده بودند ؟
كانسپت يا مفهومي كه شاكله وجوديم رو بنا كرده چيزي نيست جزكانسپت آشناي ” سفر” .
يه بارديگه انبوه كتابهاي رو كه خونده ولذت بردم رومرور كردم كه تو چند دسته ي معنا دار، ميشد طبقه بنديشون كرد؛ رمانهاي مثل ميشل استروگف ، كنت مونت كريسو، رابينسون كروزوئه ، قصه هاي مجيد (اين چند تا رو براي اينكه سليقه م رو بدونيد آوردم ) كلي كتاب مديريتي وروانشناسي ، تمام كتابهاي شاخص فيلمنامه نويسي ، آينده پژوهي ، انواع و اقسام زندگي نامه ها از نهج ابلاغه وتذكره اولياي عطار و كليله و دمنه گرفته تا زندگينامه هاي كارآفرينان داخلي مثل بهروز ، مهرام ، بيژن و…. خارجي مثل: ماتسوشيتا، هوندا، تويودا(بنيانكذار تويوتا) ، ماهاتير محمد(نخست وزير سابق مالزي)، ماندلا و….. يا تعداد زيادي فيلم ، كه من با اونهايي كه قهرمان يا شخصيت هاي متفاوتي داشتن ارتباط برقرار مي كردم مثل بيليارد باز،رنگو،گانگسترآمريكائي ، رهائي از شائوشنگ ، وال استريت ، تلما و لوئيز، كابوي نيمه شب ،ريش قرمز،عشق سگي ، سگهاي انباري ، بعد ازظهر سگي، سگهاي پوشالي ، سگ اندلسي (سينما چقدرسگ داره!شايدم عيب از سليقه منه !)، آثار شاخص سينماي وسترن و… صدها فيلم ديگه ؛ كه همگي اينها يه وجه اشتراك دارن و اون الگو، نقشه راه و قهرمان بود كه من براي خودم تو اينها دنبالشون مي گشتم يا به عبارت بهتر خودمو تو اينها جستجو مي كردم و دوره هاي فيلمنامه نويسي و فيلمسازي وفيلمي كه ساختم ازاينجا نشات مي گرفت ، راستي مجله فيلم داشت از قلم مي افتاد. ( براي سفر ما نياز به نقشه يا بلده راه / راهنما داريم )
مدرسه كه مي رفتم تو كلاس درس ،موتور و مخصوصا” ماشين طراحي سه بعدي مي كردم و علاقه زيادي به تكنولوژي جديد در زمينه موتور ، ماشين ، هواپيما و قايق داشتم (هنوزم دارم، غرش موتورپرحجم يه ماشين يا موتورسيكلت برام خيلي جذابيت داره) وخوره مجله ماشين بودم .
(براي سفر ما نياز به وسيله نقليه مناسب داريم و علاقه هاي من به اين موضوعات از اينجا سرچشمه مي گرفت .)
علاقه زيادم به مباحث اقتصادي ، سرمايه گذاري ، كارآفريني و خلاقيت در اين زمينه و موضوعاتي از اين دست كه در روزنامه ها ، مجلات ، برنامه و فيلمهاي تلويزيوني يا كلاسهاي ثروت آفريني مهندس مظاهري و نبوغ زندگي آقاي دكترمطرح ميشد رو مرور كردم و ديدم كانسپتم اين موضوعات روهم پوشش ميده .( براي سفر كردن نياز به پول داريم تا بتونيم از عهده مخارج بربيايم و وسط راه نمونيم يا به قولي بايد مستطيع باشيم – لامصب اين استطاعت داشتن بدجوري به آدم اعتماد به نفس ميده !)
علاقه ام به ساختمانهاي شكيل و معماري جذابشون يا سرمايه گذاري در اونها رو بررسي كردم ، باز ديدم كانسپتم اين موضوع رو هم كاور مي كنه .( در طول سفر يا مقصد بايد جاي امني براي استراحت يا موندن داشته باشيم )
با خودم گفتم ، من از دنياي مد هم خوششم مي آيد ولي چطور ميشه كه دوست دارم ساده زندگي كنم ؟ ( هر مسافري بايد يه كوله يا چمدون داشته باشه ولي چه بهتر كه سبك بار باشه! )
سرتونو درد نيارم چند تا ديگه از علاقه هاي به ظاهر بي ربطمو مرور كردم و در كمال تعجب ديدم كانسپتم قشنگ پاسشون مي كنه مثل علاقه به سرمايه گذاري در صنايع كشاورزي درزمينه پرورش آبزيان ، طيورو…( مسافر بايد توشه راه داشته باشه )
حالا متوجه شدم كه كارها و رفتارهائي كه ناخودآگاه از من سرزده بيخود و بي هدف نبوده وحالا كه كانسپتم رو شناختم ومي بايست در جهت مفهوم خودم گام بردارم ( هر قطعه موسيقي كه مي شنويم در يك گام نوشته و اجرا شده مثل ماژور، مينور…. ومن در ابتدافكر مي كردم گامهاي موسيقي باعث ميشه دست و بال آدم براي خلاقيت بسته بشه ولي بعد فهميدم اينطور نيست بلكه گامها هستن كه به موسيقي معنا و انسجام ميدن ) حالا خيلي راحت مي تونم تصميم بگيرم و كجاها بگم ” نه ” ، كجاها برم كجاها نرم ، با چه كساني معاشرت داشته باشم و…..
موضوع رو با خواهرم مطرح كردم ، ايشون دانش آموخته مكانيك با گرايش ساخت و توليده و خيلي به كارش علاقه داره و با اينكه دختره ولي بچه كف كارگاه س وهمون ظرافت و دقتي رو كه تو خياطي و نوازندگي ساز دهني و….داره تو كارش با سازه هاي فلزي بزرگ هم داره . دو روزفكركرد و وقتي نشستيم علاقه ها و تصميمات زندگيش رو بررسي كرديم ديديم شايد بتونيم اسم كانسپتشو ” آفرينش” بذاريم .
دوستان وخوانندگان محترم ، اگر نظر يا تجربه اي در ارتباط با اين نوشته داريد مطرح بفرماييد تا شايد بتونم موضوع رو بيشتر گسترش بدم و ايده هاي ديگري رو فراهم كنم .
عباس حسني
Abbas.hassani485@gmail.com
* اصطلاح در باد كسي خوابيدن (درتمرينات دوچرخه سواري براي اينكه دوچرخه سوارها فشار كمتري را تحمل كنند معمولا” يك موتورسيكت در جلوي آنها حركت مي كند و آنها در خلائي كه در پشت موتور سوار ايجاد ميشود بصورت خطي وپشت سريكديگرحركت مي كنند يا در مسابقات ، هم تيمي ها به نوبت جاي خود را با هم عوض مي كنند كاري كه پرندگان مهاجر انجام ميدهند )
سلام، اسمش از بس طولانی بود به نظر سخت میومد
اما مثل همیشه حرف دل بود. موفق تر از همیشه باشی.
سادگی در عین حال پیچیده ای داره!!!
خوبی نوشته هاتون اینه که آدم یه چند ساعتی و اون یه چند ساعت به تمام زندگیش فکر میکنه از گذشته تا حال……..
سلام
جمله ی سوم به نظرم یه حقیقت تلخ وشیرینه. تلخ برای آدمای جاه طلب (البته نه جاه طلبان حریص که به هر قیمتی میخوان به هدفشون برسن منظورم بعد مثبتش بود)و شیرین و امیدوارکننده و محرک برای لحظه های ناکامی همراه با نا امیدی
سلام محمدرضا
کاش اسم این قسمت رو شب نوشته های من بزاری. منتظر فایلهای صوتی شما هستیم. ما رو دریاب…
فردا شب قسمت بعدی رو آپلود می کنم.
سلام محمد رضا جان، خسته نباشی
چقدر خوب گفتی، تازه این متن اول اسلاید بود.
تو دانشگاه اینقدر بد تدریس می کنن که به شخصه از هر چی تئوری مدیریت/رفتار سازمانی زده میشم.(ای کاش میشد سر کلاسهای تدریست حضور داشت 🙂 )
و گاه ترجیح میدیم که زیر سایه اسم و قدرت کسان دیگری باشیم و بدون هیچ تلاشی در دام عدم شناخت نیازها و ضعف های خود میفتیم و با گفتن “من نمیتونم/برای این کار ساخته نشده ام” خود را قانع میکنیم…
سلام محمدرضا
شاید اکسیری نیاز باشد تا از تک بعدی بودن رها شویم و رو سوی اکثر الاطراف شدن پیش رویم گر چه جامع الاطراف شدن شاید ممکن نباشد .
اما ان اکسیر کدامین عنصر کمیاب است ؟؟
سلام !
من به این باور رسیده ام که برای بدست آوردن بعضی چیزها باید بعضی چیزهای دیگه رو از دست داد . این یه قانون!