خانه » باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

توسط محمدرضا شعبانعلی
یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

حدود یک سال پیش نوشته‌ای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنت‌های مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پست‌ها بحث‌های طولانی مطرح شد که نمونه‌های آن را در پست‌هایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیه‌ی مجازی صحبت کنیم. اما تجربه‌های ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گره‌های کور تبدیل می‌شود. حرف‌ها نیمه کاره رها می‌شوند و هر بحثی در میانه‌ی بحث دیگر مطرح می‌شود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیت‌های قابل توجهی دارد: نوشته‌ها ثبت می‌شود و آرشیو می‌شوند. گفتگو‌ها به کلمه‌های محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمی‌شود. اساساً در کامنت‌ گذاشتن انسانها به اندازه‌ی چت کردن سطحی نمی‌نویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر  امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنت‌ها را تایید می‌کنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.

ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته‌ ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه‌ گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …

میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.

قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…

از همین الان می‌توانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر می‌زنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، می‌آییم و میرویم ‌و آب و جارو می‌کنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…

طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه  ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.

برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما  فردا یکشنبه هم از ساعت 22 تا 24 نشست را برگزار خواهیم کرد.

راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:

این همه نیست…

پروتکل پاسخ‌گویی به کامنت‌ها:

۱- همه‌ی کامنت‌ها، تایید می‌شوند.

۲- همه می‌توانند به همه‌ی کامنت‌ها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید می‌کنیم.

۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنت‌ها، من فقط می‌توانم کامنت‌های مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همه‌ی کامنت‌ها را با دقت و شوق می‌خوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که می‌دانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.

پیشنهاد من برای اینکه کامنت‌ها سریع‌تر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:

موضوع: [خاطره / نظرخواهی]

حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]

شرح: [باقی ماجرا]

نتیجه‌گیری شخصی من: [اگر نتیجه‌ی خاصی گرفته‌ام!]

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

1,229 دیدگاه

آتنا دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۹:۴۸

سلام، خسته نباشید، چه حیف که من برای بهره بردن از همنشینی ،دیر متوجه شدم ولی برای گفتن حرفهام ، انگار که خیلی دیر نیست…
دوران کودکی با این طعنه دوستان سپری شد : ” آخه تو چقدر ساده ای …” دوران نوجوانی با نصیحت دلسوزان :” که یه خرده زرنگ باش، حواست رو جمع کن و از دیگران یاد بگیر…” دوره 19..20 سالگی که دوره مواجه شدن با دنیای واقعی بیرون بود ، تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که بهترین حالت من برای دیگران( دوستان و نزدیکان) همین حالت ساده و راستگو و دیگرخواه هستش ولی چیزی که ناراحتم میکرد ، داشتن حس فریب خرده بود ، حس اینکه دیگران از این سادگی و صمیمیت که من به همراه داشتم ، “استفاده” میبردند ولی پذیرا نبودند و این رو به پای بلاهت میگذاشتند ، گرچه همه بر این باور بودیم که انسان ساده-ابله- ( از نظر اوشو کسی که بدون هیچ پیش زمینه آلوده کننده ولو سود آور به دنیا و مسائل مینگرد- البته برداشت من-) هستی رو بیواسطه درک میکند و و کمتر آلوده به منیت و فرافکنی است. ولی در عمل سادگی ارزش شمرده نمیشد. در پی مصاحبه های کاری بعد از گذشت از ننگ “بدون سابقه” که علی رغم توصیه های دوستان توانستم بدون دروغ ، کاری را دسته پا کنم ، هنوز خوب به یاد دارم جمله مدیرم را که نصیحت دوستانه میکرد : ” شما با استعدادی ولی از این سادگی بیا بیرون ، سیاست داشته باش، برای پیشرفت کارت خوبه” مابقی حرفهایش درست یادم نیست چون داشتم به این فکر میکردم که بعضی کلمات چقدر در زندگی “تکرار” میشوند. پس من سعی کردم که سادگی ام را کنار بگذارم و سیاست داشته باشم، سعی کردم آدمها را نه سفید و نه سیاه که خاکستری ببینم و از تمام تهدیدهای کاری فرصت بسازم … من پیشرفت چشم گیری کردم چه در کار و چه در ارتباطات با دیگران و اطرافیانم ولی …من هنگام ساختن پازل های موفقیتم، تکه های پازل روح خودم رو گم میکردم.من هنگام “بازی” با مفهومها ، با کلمات ، با آدمها با … ، “خود بودن ” رو میباختم و شبها که همه مشتاقن برای استراحت ، بین من و وجدانم غوغایی برپا بود ، با خودم میگفتم: ” من که کاری نکردم من هم مثل بقیه عمل کردم ، پیشرفت و موفقیت حق منه ، مگه فقط تو خوبی و دیگران بد و خودخواه هستند ، دست بردار از این جا نماز آب کشیدن ، تو فقط میخوای روی بلاهت و حماقتت سرپوش بگذاری” و در مقابل تمام ادله های منطقی من ، فقط یک جواب از وجدانم کافی بود تا شونه هام از ترس بلرزه :”همه جور میشه زندگی کرد، راحت باش، ولی یادت باشه خدا انسان را “تنها” آفریده و تنها میآیی و تنها هم میری، اون موقع که تنها میری، میپسندی که این جوری زندگی کرده باشی؟؟؟”من تا جایی که “خودم” امانم میداد در شرکتی میماندم و وقتی که دیگه نمی توانستم ، با یک دلیل خیلی شیک ، یک خداحافظی خیلی شیک و حرفهای فرو خورده ، اعتراض ها خفه شده به محل کار جدید میرفتم و وقتی که در اونجا هم “اخلاقیاتم” یقه ام را میگرفت ، “خودم” ، اخلاقیاتم” ،”وجدانم ” و “غرورم” را برمیداشتم و باز هم با یک دلیل شیک و یه خداحافظی شیک رهسپار جای جدید میشدم، واینقدر این نمایش رو خوب اجرا میکردم که آلان هم از محل کار قبلیم دعوت به همکاری دارم ، در مصاحبه های کاری اگر جوابهای “خودم” را میدادم ، من میماندم و چنارهایی که زیر پایم سبز میشد ولی وقتی جوابهایی که دوست داشتند بشنودند، را میگفتم برنده بودم… چه حال بدیه وقتی میمانی که راست بگویی و از دست بدی یا دروغ که نه،شیکتر بگویم با کلمات بازی کنی و چیزی را بگویی که خریدار دارد… این دغدغه بی پایان روزگار من است تا تصمیم گرفتم که دوره اصول و فنون مذاکره ای بیایم که شاید راه صحیحی پیدا کنم ، راهی که باشد که به این جنگ درونی پایان دهد ، راهی که “باشد” و من از آن بی خبر باشم ، البته این “خودم” باز هم پا پیش گذاشت و هشدار داد که:” به دنبال استادی باش ، که “راه درست” را نشان بدهد و نه راه را “درست ” نشان بدهد.استادی که دغدغه ات را بلاهت نشمارد “.سوء برداشت نشود خدای نکرده ، من نمیگویم که من سپیدم و دیگری سیاه، من از یک تمایز صحبت نمیکنم ، از یک تفاوت حرف میزنم ، تفاوتی که من در ارتباطاتم ( با خودم ) دارم ولی دیگران ندارند. گرچه تمام این مسائل از دید دیگران پنهان است و فقط گاهی به عنوان درد و دل آن هم با یک دوست صمیمی گفته میشود.دوستی که از آقای شعبانعلی اسم برد و سایت گوگل مرا به تراست زون لینک داد و فایل عزت نفس را شنیدم ، البته هنوز قسمت اولم … نمیدانم که بیان این ارتباط ،بین آنچه برای من دغدغه است و آنچه که لطف است برای راهنمائی دوستان، جسارت است به شما یا نه … اگر هست لطفا مرا عفو کنید و اگر نه لطفا راهنمائی … سپاسگزارم از “وقتی”که برای شنیدن ، گذاشتید.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱۰, ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۴

با دقت و حوصله خوندم آتنا.

آره. راست می‌گی. ما معمولاً روند آموزش و تربیتمون جوریه که حیله‌گری و سیاست‌‌ بازی رو معادل «هوشمندی» می‌دونیم. دو بار این متن رو خوندم و دیدم دغدغه‌ی خیلی از ماها هست. امیدوارم بهانه‌ای بشه که بیشتر راجع بهش حرف بزنیم…

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۱۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۱

سلام آتنا عزیز
واقعا زبونم بند اومده… کلمات رو نمیتونم جفت و جور کنم برای تشکر ازت..
جملات “دل”م از زبون تو بیان شد! زبون “من” توانایی « فریــاد» این جملات رو نداره! 🙁 نکه نخواد، نمیتونه…

محمدرضا ! راهنمائی کن! لطفا…
ما دو تا رو راهنمائی کن..:(

پاسخ
آزاده م دی ۱۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۷

استاد حقیقتا حرف های آتنا حرف های منم بود. لطفا ما سه تا رو راهنمایی کنید..

پاسخ
آذر دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۳

اییییییییییییییین فوق العادهههههههههست

پاسخ
نرگس آزادي دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۴

محمد رضاي عزيزم خدا قوت
ممنون ميشم يه نيم نگاهي هم به ايميل من بفرستي
بخدا گناه دارم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۰

عزیز من. چشم. امشب رو شب ایمیل‌ها اعلام می‌کنیم!

پاسخ
شهرزاد دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۸

ایمیل من هم سلام میرسونه خدمتتون…! 😉

پاسخ
مهربان دی ۴, ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۴

نمیدونم چراکامنت منم گم شده

پاسخ
مهربان دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۷:۰۷

امیدوارم منم به آرزوم برسم ویه ایمیل ازطرف شماداشته باشم

پاسخ
نرگس آزادي دی ۴, ۱۳۹۲ - ۸:۳۹

يك دنيا ممنون محمد رضا جانم
خدا بهت قوت بده

پاسخ
Nima دی ۴, ۱۳۹۲ - ۹:۴۶

استاد عزیزم
اساسا سماجت بی مورد و بی نزاکتی در کار نیست فقط با توجه به اینکه فایل صوتی رو که به آدرس ایمیل تون فرستادم به لحاظ کیفیت ضبط چنگی به دل نمیزنه ، خواستم خواهش کنم اگه مشغله روزانه تون اجازه داد ممنون میشم عنایت بفرمائید .
برقرار باشید

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۴, ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۸

نیما جان.
گوش دادم. خیلی هم لذت بردم. می‌خوام روی یک پست آپلودش کنم. یکی دیگه از بچه‌ها هم یک فایل صوتی فرستاده.

راستی خیلی خیلی خوب خونده شده بود اون متن نظر آهاری.

پاسخ
Nima دی ۴, ۱۳۹۲ - ۱۸:۴۸

استادعزیزم بی نهایت از بذل توجه شما ممنونم .

نکته ای هست که نیاز به توضیح می بینم خدمتتون ، با اجازه به آدرس ایمیل تون میفرستم .
ممنون میشم وقتتون رو اختصاص بدید.

مجتبی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۳:۰۶

محمدرضا جان سلام
من نه شب اول و نه شب دوم نتونستم به موقع حضور داشته باشم میخوام داستان مختصری از زندگی کاریم برات بگم و ازت مشورت بگیرم،من از خیلی سال پیش قبل از اینکه وارد دانشگاه بشم کار کردن جدیم رو با شاگرد بنایی شروع کردم و همزمان با ورود به دانشگاه یکسری فعالیتهارو تو یکی از سازمانهای شهرداری آغاز کردم که بیشتر بحث علاقه و دغدغه ها بود با یه گروه از دوستان،تو این سالها فروشندگی پنجره ی دوجداره کردم و همچنین تو یه فروشگاه کیف و کفش هم مدتی رو فروشنده بودم از سال88 که هنوز هم تقریبا ارتباطاتی باهاشون دارم،در کنار همه ی این کارا فعالیتم رو در سازمان مربوطه ی شهرداری ادامه دادم تا اینکه دو تا کتابخونه رو تحت عنوان بخش خصوصی گرفتیم(باشرکتی که خودم ثبت کردم که الآن من هیچ سمتی تو این شرکت ندارم،)در حال حاضر یک شیفت تو این کتابخونه ها کار میکنم و اپراتور سالن های آمفی تئاتر هم هستم،(آقای محمدرضا جباری یکی دو باری تو سالن ما برنامه داشته)مدتی دست فروشی یک سری از تولیدات خودم رو هم انجام میدادم(یه جور نون روغنی)حالا بخاطر زمینه ای که تو بحث کیف و کفش و چرم دارم چون اون فروشگاه تولیدی کفش چرم هم داره،میخوام وارد این صنعت بشم بطور جدی و تمام توجهم رو به این کار معطوف کنم بنظرت این کار تو این شرایط عاقلانست؟تو این فکرم که یکسری محصولات با ضایعات چرم کارگاه درست کنم.بیست و چهار سالمه،دانشجوی مدیریت بازرگانی و همچنین سایت شعبانعلی دات کام هستم،تو شهر ارتباطات گسترده ای با اقشار مختلف دارم خصوصا دانشجوها،راستش چند وقته قاطی کردم،انرژی و زمان زیادی صرف کار میکنم اما دوست دارم یه کاری رو شروع کنم که واسه ی خودم باشه،وقتی تو رادیو در رابطه با از این شاخه به اون شاخه پریدن نقل قولی از معلمت کردی یاد خودم افتادم،حس میکنم اگه این کارو شروع کنم پریدم رو یه شاخه ی جدید و مدام فکر میکنم که بگردم ببینم چه قابلیت و مزیت بهتری دارم که تو اون موفق میشم فکر میکنم دچار وسواس شدم…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۵

مجتبی دوست خوبم.
چقدر خوب که اینجا برای من همه چیز رو توضیح دادی. حالا خیلی بهتر همدیگر رو می‌شناسیم و می‌تونیم حرف بزنیم و همفکری کنیم.
من به نظرم انتخاب حوزه‌ی چرم، به توجه به: «بازاری که هنوز براش وجود داره» و همینطور «تجربه‌ی قبلی تو» و همچنین «دانش مدیریتی» که به صورت رسمی و چارچوب‌دار به دست آوردی گزینه‌ی خوبی به نظر می‌رسه.

به نظرم اگر می‌خوای چنین کاری انجام بدی، لطفاً لطفاً یک طرح کسب و کار بنویس. نه از این طرح‌هایی که فقط می‌نویسند تا رانت اقتصادی خودشون رو مستند و منطقی جلوه بدهند و وام بگیرند. بلکه طرحی که بتونه آینده رو برای تو شفاف‌تر کنه.

راستی امروز و فردا دارم حرف‌هایی رو که در حوزه‌ی برند در شیراز و کارآفرینی در علامه زدم به همراه برخی حرف‌های دیگرم، تحت عنوان «دامهای کارآفرینی» به فایل صوتی تبدیل می‌کنم که روی تراست زون بگذارم 🙂

امیدوارم اون هم به دردت بخوره.
در مورد طرح کسب و کار هم تلاش می‌کنم توی همین روزها مطالب کامل و خوبی بنویسم.

پاسخ
مجتبی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۹:۴۱

خیلی خیلی ممنون استاد…

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۹:۴۴

من واقعا شرمندم، و عصبانی از دست خودم…!
که توانایی اینو “فعلا” ندارم که بتونم مسائل خودمو خوب توضیح بدم.
ولی این توانایی رو دارم که 3 صفحه حرف رو توو 3کلمه ابراز کنم! و بعد تازه توقع دارم که مخاطبم کل اون حرفارو از 3کلمه من متوجه بشه و درک کنه!!! 🙁

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۶

آخ جون! فایل جدید رو trust zone!عالیه محمدرضا! اگه کمکی برای تهیه فایلش از منم بر می آد بهم بگو حتماً…

پاسخ
بهروز آذر ۲۶, ۱۳۹۴ - ۶:۰۹

سلام
محمدرضا جان میتونم خواهش کنم اگر در روزنوشته ها در مورد طرح کسب و کار مطلبی (طبق فرمایشت کامل و کاربردی و نه طرح های رایج،مبهم و غیر مفید ) به اختصاص نوشته ای راهنماییم کنی ؟ به شدت نیاز دارم.
در گوگل جستجو کردم اما مطلبی به این عنوان در روزنوشته ها پیدا نکردم .
بینهایت ازت ممنونم

پاسخ
بهروز آذر ۲۹, ۱۳۹۴ - ۳:۳۴

سلام و عرض ادب به صاحبخونه ی رئوف
اول از همه معذرت میخوام که باز دقیقه یا دقایقی وقتت را میگیرم .
با شرمساریِ بسیار اجازه دارم یک بار دیگر پرسشم را در مورد راهنمای مطلبی به قلم خودت مختص طرح کسب و کار بیان کنم ؟
ممنون میشم اگر پاسخ دهی محمدرضاجان

پاسخ
هايده باقري دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۹

آقاي مهندس شبانعلي عزيز سلام و خداقوت و هزار تبريك به خاطر جمع دوستان صميمي كه داري كه البته براي شما كه استاد مذاكره اي دور از ذهن نيست كه بتوني چنين جمع صميمي رو در كنار خودت داشته باشي
هزار بار از بودنت تشكر مي كنم و از اينكه بدون منت دانسته هات رو در اختيار ما قرار ميدي سپاسگزارم كه اينگونه به بهتر شدن دنياي اطرافيانت كمك شاياني مي كني
من يه اي ميل براي شما فرستادم و تقاضاي مشاوره كردم اگر برايتان امكان پذير بود و فرصتي داشتيد كمك بزرگي به من مي كنيد تا مسير صحيحي را بيابم . با تشكر فراوان پاينده باشيد.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۱۳

چشم هایده جان. همین امروز رو به من وقت بده 🙂

پاسخ
هايده باقري دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۶

سلام شرمنده شدم قربان ! بايد ببخشيد لابد لحنم خيلي دستوري و رسمي بود ؟ :))))البته اينم يكي از مشكلات منه ديگه ! سپاسگزارم اگرم جواب نديد بازم دوستتون داريم و بسيار از شما مي اموزيم

پاسخ
هايده باقري دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۹

ميدونيد چيه ؟؟بودن ادمهايي مثل شما حس امنيت فوق العاده اي ميده امنيت بابت اينكه ادمهايي هستن كه زبونت رو مي فهمن و برات گوش شنوايي دارن بازم سپاسگزارم كه هستي و مي شنوي و كمك مي كني

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۶

هایده. نه اتفاقاً. مشکل نوشتن اینه که حس آدم منتقل نمیشه.

اون «چشم» که من گفتم رو با این تصویر تصور کن:

محمدرضایی که خم شده و داره تعظیم می‌کنه و خجالت می‌کشه که داره این کار رو با تاخیر انجام می‌ده…

پاسخ
هايده باقري دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۳:۰۶

:)))) ما دوستون داريم استاد
حق باشماست اين مشكل تو نوشتن هميشه هست كه ادما با شرايط خودشون نوشته ها رو مي خونن و تخمين مي زنن منم تخمينم با توجه به احساسي بود كه گاهي به خودم دارم كه خيلي رسميم

نسیم دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۴

محمدرضا جان سلام
باز هم مثل همیشه تشکر بینهایت از بودنت ، محبتت و توجهت به این خونه مجازی. چند روز هست نتونستم کامنت بذارم برات بدلیل مشکلی که داریم و ذهنمون خیلی مشغوله …
استاد گرامی یه ایمیل برات فرستادیم(با همین ایمیلم از طرف من و همسرم) اگه لطف کنی و جواب بدی کمک بزرگی به ما کردی. میدونم سرت خیلی شلوغه و من چون عنوان عضو جدید خونه مجازیت هستم نمیشناسی اما امید دارم ایمیل رو بخونی و جواب بدی.
منتظریم
ممنون

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۵

نسیم عزیز. هنوز ندیدم. اما تا فردا صبح می‌بینم و حتماً جواب می‌دم.
می‌دونم نمی‌تونم حرف‌ها و توصیه‌های پخته و ارزشمندی داشته باشم. اما همینکه می‌بینم من رو دوست و محرم خودتون می‌دونید برام به اندازه‌ی یک زندگی ارزش داره 🙂

پاسخ
نسیم دی ۳, ۱۳۹۲ - ۰:۲۰

ممنون محمدرضا جان که اینقدر سریع جواب دادی به کامنتم(همینم منو خیلی خوشحال کرد) . اما واقعیت اینه که توی بازی سختی قرار گرفتیم و بعد از خدا تشاید تنها کسی که میتونه به ما تو این زمینه کمک کنه شما باشید چون واقعیت اینه که کسی رو تا به حال ندیدم که تو این زمینه کار کرده باشه و بتونه کمکمون کنه…
اگه حتی جوابت به ما هم منفی بود هیچ ناراحت نمیشم چون مطمئنم اگه میتونستی کمک میکردی…
باز هم یه دنیا ممنون

پاسخ
عطیه دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۲

سلام استاد
خسته نباشید
من دیشب نتونستم توی مهمونی باشم..البته کامنت هارو خوندم واقعا از این جمع لذت بردم از این که هستید و با تموم مشغله هاتون وقت میذارید و از این کار خوشحال میشید ممنونم
من و همه ی دوستان آرزوی خوشحالی و آرامش شمارو داریم.

پاسخ
ستایش مطهر دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۴

با سلام،
شب یلدا قصد داشتم در مهمانی با شکوهتان شرکت کنم. آمدم، لحظاتی چند حضور داشتم ، اما نمی دانم چرا حس ماندن نداشتم، پس رفتم. چون احساس میکنم کسی که به این خانه می آید و در چنین محفلی حضور می یابد باید با قلبش بیاید.
دی شب آمدم از ثانیه های ابتدایی، مشکلاتی در دریافت صفحه داشتم، میانه ی راه می خواستم مانند شب گذشته اش ترک کنم این خانه ی مجازی را. اما این بار چیزی در قلبم ندا می داد که بمان.
ماندم تا آخرین لحظات و اکنون خوشحالم که ماندم و حضور داشتم.
این کامنت، کامنت تشکری است از سوی من.
دوستان عزیزی که شرکت داشتند صمیمانه از حضورشان تشکر می کنم که با حضور شما این شب معنی پیدا کرد. با نوشته هایتان خندیدم، به فکر فرو رفتم و به گذشته هایی پای نهادم که به مانند شما مشکلاتی داشتم. اما خوشحالم، خوشحالم از اینکه اکنون کسی را کنارتان دارید که می تواند شما را راهنما باشد و بدون هیچ چشم داشتی یاریتان رساند. از شما به خاطر سوالاتی که کردید ممنونم چون با جواب آنها اطلاعاتی بزرگ بر دانش کوچکم افزوده شد.
و اما صاحبخانه های این خانه ی مجازی.
این اولین تجربه ی من بود که چند ساعت در نت با کسانی باشم که از نزدیک ندیدمشان. از شما ممنونم که بستری را فراهم آوردید تا چنین حس زیبایی را برای اولین بار تجربه کنم.
محمدرضا، آقا معلم مهربان و دوست داشتنی ام، محمدرضا جباری عزیزم، سمیه تاجدینی گلم و همه ی عزیزانی که اسم تان را نمی دانم اما حضور داشتید صمیمانه سپاسگذارم. اسم تان را بر دفترچه قلبم ثبت کردم.

پ ن: با خودم تصمیم گرفتم توانمندیهام رو در زمینه ی ارتباط آنلاین افزایش بدم چون واقعاً احساس کمبود می کنم. باید روی رهبری آنلاین ام بیشتر کار کنم.

پاسخ
محمد مهدی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱:۲۵

دروود مجدد محمد رضا جان من فایل ضبط شده را فرستادم به ایمیلت عزیزم 🙂 پاینده باشی

پاسخ
zeynab دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱:۱۲

سلام من دومین شب نشینی حضور نداشتم ولی کامنت ها رو خوندم
به عنوان یه تازه وارد ، جالب بود هم کامنت ها وهم دنیای مجازی ت و هم افراد قبیله ت استاد
ممنون بابت این یلدای قشنگ و متفاوت

پاسخ
نرگس آزادی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۵۳

محمدرضا جانم اگه اجازه بدی به تو و همه ی هم قبیله ای ها شب بخیر بگم؟
شبتون پرستاره خوشحال شدم از بودن در کنارتون
دوستتون دارم

پاسخ
سمیه دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۵۲

بچه ها..اگه میخوان با هم گپ بزنن..من برای تایید کامنت ها در خدمتشون هستم

پاسخ
سپید دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱:۰۳

سمیه جان واقعا ازت ممنونم که انقدر با ما حوصله میکنی
شب خوبی داشته باشی عزیزم خیلی زحمت میکشی برامون

پاسخ
آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱:۱۹

عزیزدلم سمیه جان شما هم برو استراحت کن..ممنون بابت زحمت هایی که میکشی. شب خوبی داشته باشی.

پاسخ
آوا دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱:۲۰

سمیه خانم سلام.واقعا ازتون ممنون بابت اینهمه تلاش و زمانی که برای ما گذاشتید و این فداکاری ای که می کنید.شبتون خوش.شما هم استراحت کنید

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱:۳۱

خدا قوت خانم تاجدینی

پاسخ
شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲:۰۳

سمیه جون ببخش که اینقدر خسته ات کردیم. لطفا دیگه تایید کامنتها رو بذار برای فردا و برو استراحت کن عزیزم. ممنون بابت همه لطفت. شبت خوش.

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۵

مهربون…

پاسخ
محسن نوری مرداد ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱:۰۹

سلام سمیه جان
خسته نباشید و خدا قوت میگم به شما و همه تیم کاری آقای شعبانعلی. چیزی که میگم ربطی به این نوشته نداره.
من گاهی اومدم و دیدم کلی کامنت زیر کامنتهام نوشته شده. اگه امکانش بود همه کامنتهای در جواب یک کامنت برای کامنت گذار ایمیل بشه خیلی خوب بود.
ممنون از زحمات خستگی ناپذیر شما

پاسخ
مريم .ر دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۰

شب همه ي دوستان عزيز بخير. فردا ميام ادامه ي كامنتهارو ميخونم. بسياااااااااااااااااااااار از همصحبتي با شما لذت بردم.

پاسخ
حسین دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۴۹

سلام
ببخشید مثل اینکه من خیلی دیر اومدم
خداحافظ

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۷

دوستان خوبم. من دو شب هست که کلاً بیدارم و الان هم باید برم یک نامه‌ی مهم بنویسم. با اجازتون الان می‌رم و البته فردا و روز‌های بعد هم هنوز کامنت‌های زیر این پست رو می خونم و پاسخ می‌دم.

نمی‌تونید تصور کنید که حضور تک تک شما و تک تک کلماتتون، چگونه من رو – که کمتر چیزی هیجان زده‌ام می‌کنه – به هیجان میاره. شاید در حالت عادی کمتر کامنت‌ها رو جواب بدم ( به دلیل محدودیت فرصت). اما امیدوارم از بحث‌های این یکی دو روز نتیجه گرفته باشید که با شما زندگی می‌کنم و تمام حرف‌های شما رو حفظم و اگر روزی احساس کنم که نمی‌تونم ببینمتون، انگیزه‌ی زیادی برای زندگی نخواهم داشت…

پاسخ
مريم .ر دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۹

شبت بخير محمدرضاي عزيز. برات قلبي پر از شادي و حال خوب آرزومندم.

پاسخ
شیما دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۹

شب بخیر

پاسخ
مریم ز دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۹

ما هم ممنونیم
میزبان فوق العاده ای بودین، مثل همه ی روزهای دیگه.
انشالله به زودی باز هم مهمان شما باشیم.

پاسخ
آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۰

بسلامت استاد. خدا قوت.شب بخیر

پاسخ
شاگرد کوچک تو دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۲

لطفاً لطفاً لطفاً به خاطر خودخواهی ما !!! بیشتر استراحت کنید. شب خوش

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۳

مرسی از میزبانی خوبت… یکمم استراحت کن که سالم و سرحال بمونی…. شبت سپید و آروم…

پاسخ
آوا دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۳

از صمیم قلب بخاطر حضورتون ممنون.خدا قوت و همیشه سلامت و شاد باشید.شبتون بخیر معلم گرامیم

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۷

دوست دارم،
خیلی دوست دارم…

کلماتت جرقه توو دل آدم میندازه…
امید ،
صمیمیت،
عشق…
خیلی دوست دارم…

پاسخ
شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۹

یه خبر جدید … ما هم دیگه داریم با شما زندگی می کنیم … خیلی ممنوووون بابت همه چی ی ی محمدرضای عزیز … همه چی: یعنی همه چی ی ی ی … همین!
شبتون خوش و شب همه دوستان عزیزم هم بخیر.

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۹

شهرزاد من دو شب قبل رو خیلی حس خوبی داشتم .. دقیقاً حرفت عین تجربه ام بود… خوشحالم از بابت این زندگی دست جمعی…

پاسخ
شهرزاد دی ۴, ۱۳۹۲ - ۰:۲۳

طاهره جون، دوست نازنینم آره واقعا برای من هم یه تجربه شگفت انگیز و دوست داشتنیه. همه شماهایی که توی این خونه این برام عزیزین. این خونه پر از انرژی مثبت و عشق و آگاهی و صمیمیت و سخاوته و این زندگی کردن ما رو تو این خونه و در کنار هم به تجربه ناب و لذتبخش تبدیل میکنه. امیدوارم چراغ این خونه همیشه روشن باشه و صاحبخونه ارزشمند و مهربونش همیشه سلامت و دلش گرم و آروم.

پاسخ
علی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۳۳

خیلی خوشحال می شم وقتی میشنوم با حرف های ما هیجان زده میشی
و ناراحت ، وقتی دوباره جمله ی “انگیزه‌ی زیادی برای زندگی …”
محمد رضا تو به خیلی ها امید میدی
ممنون برای همه چی ، من منتظر جوابم هستم
شبت بخیر

پاسخ
عارفه دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۴۰

ممنون از شما شب خوش

پاسخ
سجاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۴۵

شب خوبی داشته باشی استاد عزیز و همه دوستان عزیز ، محمدرضا مرسی بابت این برنامه یلدا خیلی ایده جالب و خوبی بود
شب همه دوستان که با کامنتاشون این پست رو ماندگار کردن بخیر، امیدوارم فرصتی ایجاد بشه که تو دنیای واقعی دور هم جمع بشیم
از سمیه تاجدینی عزیزم تشکر میکنم و خسته نباشید میگم بهت خانم امیدوار 😉

پاسخ
سپید دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۴۹

خوب بخوابی محمدرضای مهربون

پاسخ
آیدا دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۶

نمیدونم چطور باید از شما تشکر کرد-همیشه این مشکل ر ا در ارتیاط با افرادی مثل شما دارم.

پاسخ
الهه.د دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۸

محمدرضای گرامی و دوستان خوبم ! خوندم ،لذت بردم ، امیدوارم این 3 ماهه آخر 92 رو خیلی خیلی خوب بگذرونید .

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۰

من هم برای تو همین آرزو رو دارم الهه

پاسخ
شاگرد کوچک تو دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۷

محمد رضا وقتی تو یک طرف صحبت نیستی حس بدی دارم ) :

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۸

من دارم تمام صحبت‌ها رو می‌خونم و حرف هم می‌زنم دوست من…

پاسخ
شاگرد کوچک تو دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۷

محمد رضا ، اسم من امیده! از این به بعد می خواهم شناسنامه دار بشوم !!!
ولی همیشه شاگرد کوچک تو هستم و خواهم بود…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۸

امید جان. خوشحالم که از این به بعد به این اسم می‌شناسمت و باهات حرف میزنم…

پاسخ
پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۰

ممرضا بیا اینا منو تنها گیر آوردن! ر به ر میخان ازم امتیاز بگیرن..! 🙂

پاسخ
شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۱

🙂 🙂

پاسخ
سپید دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۱

“شاگرد کوچک تو” الان وقتش بود بخونی (تمام دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزم. عزیـــــــــــزم ) 🙂

پاسخ
شاگرد کوچک تو دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۹

دوست عزیز ، این یک حس عمیق است و از این ناشی می شود که وقتی طرفم محمد رضا است انگار سر کلاسم و دارم یک چیزی یاد می گیرم. فقط همین .

پاسخ
سپید دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۵۳

امید جان واقعا از خوندن جملت یاد این ترانه قدیمی افتادم و اصلن اصلن قصد ناراحت کردنتو نداشتم،اگه ناراحت شدی ببخش،محمدرضا نورچشم همه ماست.

پاسخ
سعیده (آذر) دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۷

سلام به همه دوستان عزیز و صاحبخانه ی بسیار عزیز…محمدرضا تا حالا شده که انگیزتو از دست بدی و یا خیلی بی انگیزه بشی؟ یا اینکه حیلی از دستاوردها که برات بسیار مهم بودن دقیقا بعد از به دست آوردنشون هیچ احساسی نداشته باشی؟ می خوام بدونم اگه توی این شرایط بودی چه چیزی بهت انگیزه داده که دوباره شروع کنی؟ (من احساس میکنم جدیدا در تعلیق عجیبی به سر می برم، خیلی معنای اهداف و زندگی برام فرق کرده، احساس میکنم توی هر جریانی یک نگاه سوم شخصی دارم که خیلی آرام و عاقل از کنار همه چیز میگذره، مثلا اگه بحثی پیش بیاد که تا چند وقت قبل کلی این در و اون در میزدم تا نظر خودم رو اثبات کنم الان اصلا برام مهم نیست که حرف شخص دیگری به کرسی بشینه، مثلا اگه دو نفر باشیم برای کسب یه شغل عالی، واقعا برام مهم نیست که برنده باشم یا بازنده، حتی شاید به طرف مقابلم کمک هم بکنم…)

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۹

سعیده. آره. حس کردم. همه حس می‌کنیم. یک حس کاملاً انسانیه.

اما انقدر مهم هست که جداگانه در موردش بنویسم. مطمئنم در حد یکی دو روز بهم مهلت می‌دی…

پاسخ
سعیده (آذر) دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۴

ممنونم محمدرضا جان، حتـــــــــــــــــــما منتظر مطلبت میمونم.

پاسخ
علی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۶

سلام محمد رضا جان
من خیلی وقت بود که در کامنت دادن فعال نبودم ولی الان گفتم بیام فیس تو فیس ! بهت سلام بکنم
تشکر بکنم برای مطالب نه فقط قشنگی که، آموزنده و حتی بالاتر یعنی کاربردی ات که همیشه برامون به اشتراک میگذاری.
من نا خواسته همیشه حس می کردم با تو دوست هستم ؛ این حتما به خاطر رفتار گرم و صمیمی و راحت تو با جامعه اطرافت هست.
همیشه دوست داشتم به این دوستم کمک بکنم ، همون جور که تو به من کمک می کنی.
ولی هیچ وقت راه خوبی پیدا نکردم ؛ اون زمانی که یکم رادیو دیر به دیر ریلیز می شد فکر می کردم می شه بخش هایی از کتاب رو به جات به خونم برات بفرستم ولی واضح بود که هیچ چیز دهن گرم تو نمیشه ؛ بعد به فکر تراست زون و ترجمه افتادم …
خلاصه خیلی هیچ کار نکردم !
حالا خیلی خوشحال می شم خودت به من راهنمایی بکنی و بگی چه طور میشه در این پروسه کمکت بکنم ؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۷

حالا که فهمیدم حوصله‌ی کمک داری، حتماً مزاحمت می‌شم. ویژگی اصلی تمام کامنت‌های تو رو، منطقی بودن و منصفانه بودن می‌دونم علی.

پاسخ
علی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۹

محمد رضا اگه الان چشم تو چشمم واستاده بودی می گفتم چه خوب بادی لنگویج من رو خوندی ولی الان باید چی بگم!
بگم “کامنت لنگویج” من رو خوندی !!؟ (که صد البته و جدا از شوخی همچین لنگویج و توانایی رو من در تو میبینم)
ولی خیلی برام جالب بود که تو هم من رو تحلیل کردی (کاری که ما متاسفانه برای نزدیکانمون هم نمیکنیم) هم از اون مهمتر بعد این همه مدت بیاد داشتی !
کنار یوزر من در پنل مدیریتیت تگ گذاشتی ؟
خیلی برام جالبه ، آخه چطور یاد مونده و چرا ؟
—————————
فکر نمی کردم پیشنهاد من رو برای کمک قبول کنی ولی خوشحال شدم که تعارف نکردی
فکر می کنی چه جوری بتونم کمک کنم ؟

پاسخ
ستایش مطهر دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۵

توی صفحه ی تقدیم پایان نامه ام، نوشته بودم تقدیم به همه ی کسانی که برای توانمندسازی ایران عزیز می کوشند. شب خوش آقا معلم. همیشه سلامت باشی و ادامه بده مثل خودت برای توانمندی کشورمون. خدانگهدار

پاسخ
زهرا دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۴

چقدر زود گذشت….
حواسم به وقت نبود وگرنه دقیقه اخر کامنت نمیگذاشتم.
خوشحال شدم ممنونم از شما
خداقوت و شب همگی به خیر

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۲

محمدرضا امروز داشتم مقاله میخوندم توش یه جمله خوب گفته بود، تقدیمش میکنم به تو استاد تاثیرگذار زندگیم:
The reward of teaching comes from teachers’ innate belief that every day they have the opportunity to enrich the lives of their students by igniting the human spirit, dignifying the human experience and inspiring human excellence…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۶

می‌فهممش. نه با مغزم. با تک تک سلول‌هام.

اتفاقاً مغز کمتر این حرفها رو می‌فهمه. مغز یک کامپیوتر ۴۰ وات utilitarian هست و دیگر هیچ…

تو هم معلمی و می‌دونم که خوب حس‌اش کردی که اینجا نوشتیش…

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۳

آره…منم یه معلمم که 6 ماه پیش اعلام کردم دیگه نمیخوام معلم باشم، اما خیلی زود فهمیدم که من معلمم… امروز که این جمله رو خوندم دیدم حسی که این چند وقته داشتم فقط مال من نبوده و گویا همه معلما اینجورین و این حس رو دارن!
محمدرضا هیچ عقل و منطقی معلمی رو تایید نمیکنه… همونطور که گفتی برای مغز استفاده چندانی نداره این کار، اما دل خوب میفهمه که چه حسی داره وقتی سر کلاسی و هیچی حس نمیکنی جز آدمایی که رو به روتن و تو داری روحشونو touch میکنی! بیرون هیچ خبری نیست و فقط تویی و دوستات سر کلاس و دیگه هیچی…

پاسخ
آرش ایرانی 1 دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۱

من از شبهای سالهای زندگی، یلدا شب حساب و کتاب زندگیم بوده است. حتی یلداهای عمرم از شبهای عید هم روشنتر تو ذهنم مونده. شابد دلیل اش این باشد که این موقع سال من از خانواده دور بوده ام و همین تنهایی باعث شده که فرصت بیشتری برای اندیشیدن داشته باشم و همین اندیشیدن این شب هارو تو ذهنم ماندگار کرد. هر چله که امسال بیست و هشتمینش خواهد بود، با خود می اندیشم که چه تغییراتی نسبت به سالهای پیشین داشته ام، چقدر بر من افزوده شده و چقدر کاسته. یلدای کنکور اول، کنکور دوم، و آزمون سوم، همه روشن در ذهنم مانده. یلدایی که سخت مردد بودم که به نهادی بپیوندم که بهش اعتقاد نداشتم و یا به تحصیل، با تمام ابهام سرانجامش، ادامه دهم، یلدایی که میان یار و تحصیل،دومی را انتخاب کردم. یلدایی ……….. . اما با تمام این تردیدها و ابهامات، هیچ احساس پشیمانی از انتخاب های خود ندارم. انتخاب مسئولیت آدمی است، مسئولیتی که خدا از تمام مخلوقات تنها برگردن انسان آویخت، و انتخاب خوب هنر آدمی است؛ هنری که برای بدست آوردنش باید همت، دانش و شجاعت داشت……….
اینک نیز میان دو انتخاب مانده ام، انتخاب محل اشتغال. فردا از یکی خواهم گذشت.
یلدایتان مبارک
29/09/92

پاورقی: این نوشته را بعد از ظهر جمعه نوشته بودم و به گمان خود ارسال کرده بودم. اما امشب که به سایت نگریستم دیدم نیست و کمانی نماند که به دلیلی ارسال من به مقصد نرسیده و اینک با تاخیر

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۶

مطمئنم که بهترین تصمیم رو امسال یلدا گرفتین…

پاسخ
آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۹

من هم مطمئنم. میدونم که سال بعد میاین و اینجا به ما میگید که بهتریت انتخابتون بوده. 🙂

پاسخ
آرش ایرانی 1 دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۳۴

ممنون. انشاالله

پاسخ
آرش ایرانی 1 دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۳۶

ممنون
این برای من یادآوری مسئولیت انتخاب بود.

پاسخ
آزاده م دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۸

من 1000 مین کامنتم 🙂

پاسخ
آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۰

نه! ببخشید اشتباه شد.:( 1004 شدم 🙂

پاسخ
شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۶

همه رو شمردی؟!!! 🙂

پاسخ
آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۵

نه شهرزاد! شماره تعداد کامنتها گوشه سمت چپ خونه مون نوشته میشه بعد هربار تایید کامنت.:)

پاسخ
شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱:۱۷

میدوونم آزاده عزیزم. خواستم باهات شوخی کرده باشم. 🙂

آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱:۲۷

شهرزاد جانم ! منم خواستم بگم چقدر در و دیوارهای این خونه رو دوست دارم و جای همه تابلوها رو بلدم 🙂

شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱:۵۸

این حس قشنگی که تو گفتی رو من هم دارم آزاده جونم. اینجا خونه عشقه… خونه عشق بهشته… پر رمزه … پر رازه … همه ایثار و نیازه… قبول داری؟

پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲:۰۹

خانوم آرومتر! 🙂 بچه ها خوابن!

آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۸

دقیقا شهرزاد عزیزم. اینجا رو خیلی دوست دارم. اینجا تنها جاییکه میدونی صاحبخونه تو رو دوست داره. و داره سعی میکنه بهت کمک کنه. اینجا امن و قابل اعتماده. اینجا به قول تو خونه عشقه. اینجا حتی بین 1000 تا کامنت یه کامنت دور از ادب نمی بینی. اینجا بهترین مردمان سرزمینمون دور هم جمع شدن شهرزاد 🙂 الهی که استادمون همیشه سلامت باشند و پر انرژی و به بزرگترین آرمانشون برسن.
راستی اینجا تنها جاییکه وقتی حس کردی صاحبخونه خسته ست و احتیاج به استراحت داره دوستانش درک میکنن و آروم و بی سرو صدا براش آرزوی خوابی آروم رو میکنن.:)
آره شهرزاد اینجا خونه عشقه 🙂

محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۲

آزاده‌ عزیزم. نمی‌تونی لذت محمدرضا رو تصور کنی وقتی از خواب بیدار می‌شه و حرف‌های بقیه‌ی اعضای خانواده‌ی مجازیش رو مي خونه و آروم میشه…

شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۴

قربووووونتون برم …

پسرک خامه فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۷

خوشحالم بعد دو شب مهمونداری و پذیرایی بی نظیــــر، یه خواب راحت، و مهمتر یه بیداریه “لذت بــــخش” داشتی… 🙂

با اجازت آدرس این خونه رو به یکی دادم مهمونت بشه.

آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۳:۰۹

براتون لحظه های پر از آرامش آرزو میکنم و همه تلاشم رو میکنم که روز به روز برای بهتر شدنم برای بزرگتر شدنم تلاش کنم. سعی میکنم شاگرد خوب و پر تلاشی باشم. آخه میدونم بزرگ شدن مردم سرزمینمون باعث میشه ته دلتون شاد باشه و آروم…
نمیدونید چه لذتی داره مورد خطاب شدن توسط شما 🙂

شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۲

آزاده عزیز و مهربون و بااحساسم. منم خیلی خوشحالم که با یک جمعی به این نازنینی دوست شدم و منم دیگه عضوی از این خونه عشق هستم. واقعا کم پیش میاد که توی اینترنت و کلا توی دنیای مجازی، این همه آدم دوست داشتنی، یکجا دور هم جمع بشن، و شاید به جرأت بتونم بگم اصلا شاید این، اولین نمونه ای باشه که وجود داشته و داره! که همه رو مدیون صاحبخونه نازنینش هستیم!
در مورد بقیه اون شعر دیشب که فکر می کردم، دیدم واقعا توصیف این خونه مجازی ماست و دلم میخواد بقیه ش رو هم اینجا بنویسم:
خونه تو خونه من
این حریم پاک و روشن
تکیه گاه و سنگر من
قبله گاه و باور من
خونه ای که از من و تو
تا ابد میمونه باقی
خونه ای از پیچک و یاس
گل مریم و اقاقی
پر از عشق و سخاوت
پر از عطر و طراوت
با حقیقت خو گرفته
با محبت کرده عادت …

آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۳

خیلی قشنگ بود شهرزاد عزیزم…با هم و به کمک هم در باغچه خونه مون پیچک ، یاس، گل مریم و اقاقی میکاریم. تا همیشه اینجا پر از عطر و طراوت باشه. قبول؟

آزاده م دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۴

شهرزاد جان نمیدونم الان این خونه دو نفره رو داری یا نه، ولی برات بهترین همراه و امن ترین خونه رو آرزو میکنم.
شاد باشی و سلامت دوست مهربونم.

ناشناس دی ۵, ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۴

فائزه جان
چه نیایش قشنگی بود: کاش واقعاً بدونیم کلام چقدر قدرت داره و بتونیم در اختیارمون نگه داریمش… و بتونیم کنترلش کنیم و درست و به موقع ازش استفاده کنیم…

طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۹

آزاده چقدر قشنگ گفتی… این خونه خونه عشقه و آدماش چقدر خوب باهم تعامل دارن واقعاً…

شهرزاد دی ۳, ۱۳۹۲ - ۹:۰۳

آره آزاده عزیزم، 100% قبول دارم. ما همه مون باغبون های باغ این خونه میشیم! 🙂
در ضمن … بذار یه واقعیتی رو در مورد این شعر بهت بگم. من همیشه قبلا وقتی این شعر رو گوش می کردم، دنبال یه خونه دونفره! بودم که برای مفهوم قشنگش تعبیری پیدا کنم. اما حالا به این نتیجه رسیدم که با خونه چندصد نفری هم میشه تعبیرش کرد…

ناشناس دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۹

سلام دوستان عزيزم. ميبينم كه همچنان به گپ و گفت مشغولين و جاي من خاليه 🙂 چه تعبيراي قشنگي دارين از اين خونه و صاحبخونه و مهموناش.
يه چيزي كه براي من جالبه اينه كه اعضاي قبيله از اينكه محمدرضا كه اينهمه برامون عزيزه وقتي مورد محبت دوستان قرار ميگيره يا اون به يكي از اعضا محبت و توجه نشون ميده چقدر بقيه خوشحال ميشن و انرژي ميگيرن . خلاصه كه حسادتي وجود نداره. هرچند كه فائزه تو خواب يه چيزاي ديگه اي ميگفت 🙂
فائزه جون شوخي كردم. ناراحت نشيا 🙂

محمدرضا شعبانعلی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۱۵

امااااااااااااااااااااان از دست تو. آقا یا خانم ناشناس 🙂

مريم .ر دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۰

كامنت من كجا رفت؟

آزاده م دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۰

طاهره جان ممنونم ولی جمله “این خونه خونه عشقه” از شهرزاد عزیزم یاد گرفتم:)

مريم .ر دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۳

اين ناشناس منم 🙂 چرا اسمم نوشته نشده؟

شهرزاد دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۶

این خانم ناشناس، “مریم. ر” جون خودموووونه دیگه …. میشناااااسمش 😉
مریم جون برای من هم از این خواب ها ببینی نارحت که نمیشم هیچ، خیلی هم خوشحال میشم …! 🙂

شهرزاد دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۴۰

آزاده عزیز ، دوستِ دوست داشتنیِ خودم… چه آرزوی زببایی کردی… خیلی از لطفت ممنونم. منم همین آرزوی قشنگ رو برای تو و همه دوستانمون دارم.

آزاده م دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۵

مریم جان شنیدی که میگن مهمان تا 3 روز عزیزه. 🙂 دیگه امروز فرداست که صاحبخونه بیان و … البته شوخی بود. صاحبخونه ما بهترین و مهمان نوازترین صاحبخونه دنیاست. 🙂 خدا حفظشون کنه برای همه ما.

محمدرضا شعبانعلی دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۵:۵۴

آزاده‌ی عزیز. صاحبخونه که تویی. من آبدارچی هستم…

فائزه دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۳

از فائزه به مریم .ر:
دستها رو به آسمان…
خدایا شکرت که موجبات خنده و شادی دیگران را به واسطه ی ما فراهم می آوری…
خدایا لطف کن من بعد نقش های قشنگتری در خواب دیگران به ما عطا فرما…
خدایا اگر نمیشود که نقش های بهتری به ما دهی، حداقل دیالوگ های قشنگترررررررررررررررر!!!!!!! لطفا!!!!!!!!!!!!!!!
آمیییییییییییییییین…
😉 😉 😉

شهرزاد دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۶:۰۹

فائزه خیلی مااااهی. خیلی دوست دارم. 😉 🙂 🙂

آزاده م دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۶:۲۶

نفرمایید استاد! شما بزرگ ما هستید. من، شما رو دوست دارم و امیدوارم که همیشه سالم و تندرست باشید و در کنارمون بمونید. بابت همه زحماتتون ممنونم و خدا قوت میگم. مراقب خودتون باشید.

آزاده م دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۶:۲۹

شهرزاد جان ممنونم دوست خوبم. راستی من اسم شهرزاد رو همیشه دوست داشتم ولی تا حالا دوستی به این نام نداشتم.خوشحالم که دوستم شدی. 🙂

مريم .ر دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۸:۲۲

فائزه جان تو خودتو زياد بابت اين خواب ناراحت نكن. ايراد از خواب بيننده ست . از قديم گفتن تا نباشد چيزكي مردم نبينند خوابها 🙂
آزاده جان اگه مهمونا مائيم كه تا 30 روز هم ميريم و ميايم و به قولي از اخلاق خوب صاحبخونه استفاده ها ميبريم 🙂

مريم .ر دی ۳, ۱۳۹۲ - ۱۸:۲۸

شهرزاد جان سعي ميكنم يه خوابي هم برا تو ببينم، ولي قول بده مثل فائزه جون نياي با كامنتت مارو بچزوني 🙂

آزاده م دی ۳, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۲

نفرمایید استاد! شما بزرگ ما هستید. من برای شما و همه دوستانتون که زحمت میکشن احترام زیادی قائلم. من شما رو دوست دارم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید و در کنارمون بمونید..
مراقب خودتون باشید.

آزاده م دی ۳, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۹

شهرزاد جانم! ممنونم. من خیلی اسم شهرزاد رو دوست دارم ولی تا حالا دوستی به این نام نداشتم. خوشحالم که دوستم شدی 🙂
مریم جان فکر می کنم مهمانی شب یلدا تا شب عید طول بکشه. و هی ما بریم و بیایم. 🙂

2 تا از کامنتهام رو پیدا نکردم. برای همین دوباره نوشتم. ببخشید که اگه پیدا شدن، شبیه هم هستن.

فائزه دی ۳, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۵

مریم جان. گلم. شوخی بود. من اصلا ناراحت نشدم. 🙂

شهرزاد جان. ممنونم از لطفت. من هم دوست دارم عزیزم.

همیشه شاد باشید.

فائزه دی ۳, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۲

آقا. ممنونم که منو مهمتر از بقیه میدونی و فقط به کامنتای من جواب میدی. خیلی مرسی… 🙂

(محض تعبیر شدن خواب بعضیا 😉 )

شهرزاد دی ۴, ۱۳۹۲ - ۰:۱۲

قربونت مریم عزیزم. مرسی که به فکرمن هم هستی! 😉

مینا رسولی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۸

قصه‌های زمان بچگی ما، قصه‌های چمران بود و شریعتی و بچه‌های جنگ و…… برای بچه‌های این دوره ناراحت بودم اما خوشحالم که تو! قصه بچه های این دوره‌‌‌ای! و خون شدی تو رگهای بدنهای خسته بچه‌های دیروز.
اشک در چشمان ما حلقه ‌می زند با خداحافظی، مرگ، دروغ، دوری‌، خیانت، لذت یک شادی، لذت دیدن یک دوست، لذت به ثمر نشستن میوه‌هایت، لذت یک صعود،لذت یک نگاه، یک لبخند،لذت یک خاطره تلخ و لذت غم زیبایی که او را از شادی دوست‌تر می‌داریم. اما این بار در چشمانم حلقه می‌زند اشک، از وجود او که در واپسین نفسهای بی جان امید ما، جانی تازه به جانهای به ظاهر زنده ما داد. نمی‌دانم به چه قیمت این کار را می‌کند؟ اما می‌دانم او قیمت گزافی را می‌پردازد. اصلا آیا می شود واژه قیمت را به کار برد؟! اما در این تاریکی و سرما همه از وجود مشعل نوری که خود می‌سوزد، آنقدر در شگفتیم که هیجان این شگفتی حالمان را بد کرده است و پذیرش آن را سخت!
شاید این بدان علت است که خودمان را آنقدر با خودخواهی‌های خود محصور کرده ایم که وجود چنین انسانهایی برایمان شگفتی افرین می‌شود.
او قهرمان سرزمین من است و قهرمان قصه‌های امروز من، من تنها قهرمان زندگی خو بودم اما او قهرمان یک سرزمین است .بیاییم فاصله‌های خود را با قهرمان داستانهایمان کم کنیم، بیاید شجاعت، شفافیت، اعتماد و تفکر کردن را با او زندگی کنیم و گام در راه تعادل بگذاریم تا مجبور نشوند انسانهایی که از همه چیز خود بگذرند تا باز هم داستان قهرمان تنهای سرزمین ما تکرار شود و ما برای همیشه در حافظه تاریخی خود شرمنده او باشیم .

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۱

مینای عزیز.

امیدوارم قصه‌ی من و تو و دوستان من و تو و این قبیله‌ی مجازی، همیشه باقی بمونه و امید وانگیزه برای بقیه باشه.

و در عین حال، همواره به یاد بچه‌های جنگ هستم. شهیدان و جانبازانی که نامشان و هدفشان، قربانی برخی از کسانی شد که قصه‌گوی شجاعتشان بودند.

این روزها به شدت علاقمندم حرفی از اونها بزنم و متنی برای اونها بنویسم…

پاسخ
مرتضی© دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۷

محمدرضا جان؛
یه سوال میپرسم، رک و بی پرده دوس دارم جواب بدی.
چندبار پیش اومده که از کامنت هایی که در وبلاگت میذارم دلخور شده باشی؟
راستش بعضی وقتا که لحن کامنت های من حالت شوخی داره، پیش خودم میگم شاید دوست نداشته باشه تو سایتش اینطوری کسی کامنت بذاره.
کلاً چندبار پیش اومده که وقتی کامنت من رو میخونی حست بد بشه؟
🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۸

یک نکته‌ی ساده.

اونقدر کامنت‌های تو رو دوست دارم که قبل از خوندن اول تایید می‌کنم که یک لحظه‌هم شده زودتر بره روی سایت. بعد سر حوصله می‌خونمشون…

پاسخ
مرتضی© دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۴

ممنونم.
چقدر ذوق مرگ شدم من 🙂

پاسخ
سپید دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۷

من کاملا درکت میکنم :))

پاسخ
شهرزاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۷

خوش به حالتون! 😉 🙂

پاسخ
آزاده م دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۵

میدونید آخرین کامنت شب یلدا رو کی گذاشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ معرفی میکنم. – آزاده م- شاید سالهاست که این مشکل دقیقه 90 رو دارم. تازگی ها دقت کردم دیدم طبیعت هم دیگه عادت کرده به این اخلاق بدم. مثلا دیشب همه سعیم رو کردم که باشم ولی نتونستم به دلیل مهمانی. کمک کنید دوستان. یه جوری این عادت بدم رو کنترل کنم. ممنونم

پاسخ
آرزو دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳

محمد رضا چرا کامنتای من همیشه دیر تایید میشه و معمولا بی جواب؟!!!

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳

چرا بی‌جواب؟ من همین الان داشتم برات می‌نوشتم آرزو جان. در خصوص محیط کارت…

پاسخ
آرزو دی ۲, ۱۳۹۲ - ۹:۳۶

شرمنده فک میکردم ساعت 12 میشه و بی جواب میمونه.مرسی از لطفت

پاسخ
ستایش مطهر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳

اکثر وقتا با دوستام که حرف میزنم، آخرش حرف کم میارم. الانم جزء همون وقتا است. به همین خاطر ساکت میشینم و فقط کامنتها رو میخونم. البته احساس میکنم صاحبخونه احساس خستگی میکنه زیادی آرومه امشب.

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۰

دوستان عزیزم .. دلم میخواد تا وقت مهمونی تموم نشده و ناقوس دوازدهم ساعت به صدا در نیومده ( مثل سیندرلا) خیلی چیزها برای شما و برای محمدرضای عزیز بنویسم ولی نمیدونم چرا چیزی به ذهنم نمیرسه … 🙁
دوست دارم بیشتر نوشته های قشنگ شماها رو بخونم. 🙂
فقط بذارین یه جمله الهام بخش از “توماس ادیسون” بهتون بگم، و اون اینکه:

“من شکست خورده نیستم! من فقط 10000 راه را پیدا کرده ام که کار نکرد!”

پاسخ
ژیلا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۸

سلام به همه دوستان
محمدرضا من خیلی کنجکاو شدم که هم خودتو وهم برنامه هاتو از نزدیک ببینم. تا حایی که کامنت سایر بچه ها رو میخونم انگار به گوشه و کنار ایران رفتی. خوشحال میشم یه سفری به سنندج هم داشته باشی و اینجا ببینمت

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۱

ژیلا جان. سنندج ۴ سال پیش اومدم و دیگه فرصتی دست نداد. اما از بهترین مسافرت‌های داخل ایرانم بود. امیدوارم فرصت بشه دوباره بیام. اگر تو این فاصله تو هم تهران اومدی حتماً خبر بده…

پاسخ
ژیلا دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۶

امیدوارم دو باره فرصتی پیش بیاد که بیاین. خیلی مشتاقم که لاقل تهران، شما رو ببینم . شاید بهمن یا دی ماه اومدم

پاسخ
عارفه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۷

استاد یک راهنمایی میخوام
به دانشجو بی سواد پرادعا 22ساله که مثلا رفته جامعه شناسی حالا فهمیده خیلی چیزها رو تو دانشگاه نمیتونه یاد بگیره..نمیخواد ده سال بعد پشیمون شه چی پیشنهادی میکنید ؟من درس خوندن دانشگاه رفتن دوست دارم ولی نه این استادای جزوه محور رو..
چی بخونم ؟چی یاد بگیرم که حسرت روزهای جوونی نخورم؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۹

عارفه جان. پیگیری مسیر علمی در کتاب‌هایی خارج از رفرنس‌های دانشگاهی، اونهم برای درسی مثل جامعه شناسی چندان دشوار نیست. منابع زیادی در این حوزه خوشبختانه در دنیا و در ایران وجود داره.

البته من قطعاً رفرنس خوبی نیستم چون کلاً ده دوازده تا کتاب جامعه‌شناسی بیشتر نخوندم. اما اگر انگلیسی می‌خوندی بگو یکی دو تا کتاب خیلی خوب دارم، آپلود کنم بخونی…

پاسخ
عارفه دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۸

“پیگیری مسیر علمی در کتاب‌هایی خارج از رفرنس‌های دانشگاهی”نوشتم تو سررسیدم که جلوی چشمم باشه..
ممنون..
برای تکلیف کلاس زبان معرفی یک شخصیت بود خیلی فکر کردم از دکتر شریعتی تا خیلی ها دیگه من شما رو معرفی کردم با همون مختصری که از سایت فایل صوتی نوجوان توانگر میدونستم چه قدر خوشحال بودم که یک آدم میشناسم تو این زمونه که با شرایط سخت موفق شده و دغدغه این مردم خاک داره هنوز..
ممنون خیلی ممنون که هستید ..که این طور هستید

پاسخ
هیوا دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۰

محمدرضا جان، لطفا اگه تونستی، اسم کتابهای جامعه شناسی که مدنظرت بود رو بگو

پاسخ
سپید دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۶

محمدرضا جان واقعـــــا دستتــــ درد نکنـــه ، من یکم مچ دستم ناراحته الانم با موس یکم بالا پایین زدم که کامنتارو تو جاهای مختلف بخونم دستم درد گرفته!!

پاسخ
عاطفه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۶

دوباره سلام

استاد راستش من توی روابط ام خیلی مشکل دارم چه با دوستام وچه با اجتماع میرم وارد یه گروه می شم بعد حالا به دلایلی با ناراحتی بیرون میام و دوباره دوستی با یه گروه دیگه رو تجربه میکنم معمولا دوباره اونجا دوام نمیارم بیرون میام راستش زیاد نمی تونم صمیمی بشم به دیگران نزدیک بشم از نزدیکی زیاد احساس ترس میکنم معمولا نمی تونم حرفامو رک بگم خیلی از موقع ها از حق خودم می گذرم و با اینکه خیلی ادم احساساتی هستم هیچ وقت نمی تونم این احساس و بروز بدم معمولا به ادم خشک معروف میشم اگه کتاب یا راه خاصی بهم پیشنهاد کنید ممنون می شم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۷

من به یکی از بچه‌ها کتاب Crucial Conversations رو پیشنهاد کردم. کتاب Fierce Conversations هم خوبه. فکر کنم هر دو به فارسی ترجمه شده که البته نام مترجمها یادم نیست.

اما سرچ کنی پیدا می‌شه تو گوگل.
با چند سطر توضیحت نمی‌تونم نظر خاصی بدم اما احساس می‌کنم در این کتاب‌ها ممکنه حرف‌های ارزشمندی پیدا کنی که بهت کمک کنه…

پاسخ
آزاده م دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۶

سلاااااااااام شب بخیر منم اومدم 🙂

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۶

خوش اومدی 🙂

پاسخ
آزاده م دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۶

ممنونم شهرزاد جان و نرگس عزیزم 🙂

پاسخ
نرگس آزادی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۷

سلام گلم خوش اومدی عزیزم

پاسخ
الیاس میرزائیان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۸

از دوستان فعال در حوزه آی تی تون چه خبر ، همون دوستانی که کسب و کاری برای خودشون راه انداختند و به درآمد های خوبی رسیدند
تا قبل از این که یه نوشته از همون دوستان رو سایت بزارین { طبق وعده ی خودتون}
امکانش هست یه لینکی به ما بدین در مورد کارآفرینی آی تی در ایران
حالا می تونه اسم این عزیزان باشه – یک سایت باشه یا یک کتاب- هر چی که صلاح بدونین
ممنونم ازتون
دوستتون دارم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۹

چقدر بد که یادم رفته بود به تو در این زمینه قول دادم. به جان خودم الان در نرم‌افزار Keep روی گوشیم این رو زدم و زود یک حرف درست حسابی جور می‌کنم اینجا یا حداقل لینکی چیزی.

پاسخ
الیاس میرزائیان دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۴

خیلی مخلصیم
دوستتون دارم خیلی زیاد
از این که وقتتون گذاشتین برای ما ها ممنونم ازتون

پاسخ
هیوا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۶

الیاس دو کتاب The Lean StartUp و Running Lean رو به شدت پیشنهاد میکنم(برای شروع).
وبلاگهای دو نویسنده این سایت رو هم پیگیری کنی خوبه.

دوره How to build a stratUp که توسط steve blank (استاد برکلی-استنفورد-کلمبیا) در سایت udacity.com ارائه میشه رو هم توصیه میکنم ببینی(یه دوره ویدئویی interactive)
اگه منابع بیشتری خواستی، بهم بگو

پاسخ
الیاس میرزائیان دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۷

سلام هیوا
ممنونم ازت
اینا رو که خوندم مزاحمت میشم
باز هم ممنونم ازت

پاسخ
ستایش مطهر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۸

موضوع: خاطره از نوع کاری
زمان دانشجویی توی یکی از نهادها به صورت پاره وقت مشغول بودم. همه ی همکارا خیلی خوب با هم برخورد میکردن و مشکلات به خوبی حل می شد. البته به ظاهر. خیلی از دلخوریهای کوچیک که التیام پیدا نمی کرد کم کم تبدیل به یه زخم بزرگ میشد. منم سعی میکردم اختلافات رو تا حد ممکن حل کنم ولی اون زمان به نظر خودم باید مدیر این کارو میکرد نه من. چون یکی از وظایفش بود. تا وقتی که دیگه محیط برام غیرقابل تحمل شد. بدون اینکه به فکر جایگزین شغلی باشم، با وجود اینکه اقدامات رسمی شدنم هم انجام میشد اونجا رو ترک کردم. اوایل استرس داشتم که نکنه این کارم اشتباه بوده ولی سعی کردم روی توانمندیهام کار کنم و افزایش بدم. نتیجه اش شد شرکتی که حالا دارم با عشق و علاقه برای پیشرفتش تلاش میکنم.
نتیجه اخلاقی: اصولا قبل از تغییر شغل باید به دنبال جایگزین بود ولی بعضی وقتا قوانین رو رعایت نکنیم به نفعمون هست:)

پاسخ
نرگس آزادی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۱

هزاردلگیری کوچک بیشتر عشق ودوستی را تهدید میکند تا یک دلگیری بزرگ{محمدرضای عزیزم}

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۲

نرگس عزیز. نمی‌دونی جدای از خوندن جمله‌ی خودم (که دوستش دارم و قبولش دارم) نام بردن از گوینده‌ی جمله با این شکل محبت‌آمیز چقدر خوشحالم کرد…

پاسخ
نرگس آزادی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۸

از خوشحالیت ذوق زده ام محمد رضا جانم
برگ سبزیست تحفه درویش…

پاسخ
مونا.م دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۴

سلام بر محمدرضا شعبانعلی گرامی و همه ی اهالی این خانه مجازی .من چند ماهی هست که مخاطب این خانه ام و از اهالی خاموش.حال و هوای صمیمانه ای که تو این فضا جاریه و کلی مطلب الهام بخش که تو این مدت از رفت وآمدم به اینجا از شما و کامنت های دوستان نصیبم شده باعث شده که هر وقت به اینترنت وصل میشم حتما سری بزنم .فکر کنم اونقدر به اینجا سر زده باشم که دیگه خودم رو از اهالی این خونه بدونم.
یه دنیا ممنون برای ساختن این خونه و همه زحماتی که برای آبادی و هر روز بهتر کردنش میکشی.به تو و همه ی تیمت خدا قوت میگم و برای همه شما آرزوی رسیدن به آرزوهاتون رو دارم…
وجودمان گاهی چه گرم میشود…
به یک “دلخوشی کوچک”
به یک “هستم”
به یک “کجایی؟”
به یک “خوبی؟”
به یک “حضور”
به یک “سلام”
سلام مهربانان!
هزاران هزار شادی نصیبتان!

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۵

مونای عزیز. ممنون که برای من و بچه‌ها نوشتی و کاش باز هم گاه و بیگاه بنویسی.

حتی اگر حوصله‌ی حرف زدن با من و بچه‌ها رو نداری. یک کامنت خالی بگذار تا اسمت رو ببینم.

این رو فقط به تو نمی‌گم. به همه‌ي صاحبان این خونه‌ی مجازی می‌گم…

پاسخ
مونا.م دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۱

ممنون از لطفت. وباز ممنونم برای همه ی چیزهای خوبی که تا این لحظه از اینجا اومدن نصیبم شده.حتما .

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۹

سلام موناي عزيز. ممنون بابت انرژي مثبتي كه با خودت آوردي 🙂

پاسخ
مونا.م دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۰

سلام مریم عزیز. ممنون از لطفت.خوشحالم که حضورم این حس رو داد.برای من همیشه سر زدن به ایجا الهام بخش بوده.

پاسخ
مرتضی© دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۳

خب برای اینکه تداخل ایجاد نشه، من امشب علامت © رو جلوی اسمم میذارم که تفاوت ایجاد بشه
morteza © 2013 All right reserved

پاسخ
آرزو دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۰

موضوع: [ نظرخواهی]

حوزه: [ارتباطات کاری]

شرح: [با سلام.محمد رضا من 24 سالمه و دارم برا دفاع پایان نامم آماده میشم.در این دوسال که ارشد میخوندم برای اینکه وقتم نسوزه و سابقه کار کسب کنم تو ی شرکت مهندسی مشغول شدم و چون هم راستای رشتمه تجربه خوبیه و راضیم ولی مشکلم با همین مبحث مدیران تصادفیه که شما در موردش پست گداشتین ، منم دارم با ی مدیر تصادفی بی سواد ، زیرآب زن کار میکنم دقیقا مدیران میانی شرکتمون اینظورین و اون پست شما گویای حال شرکت ما بود و همین ها هم تو شرکت ما پیشرفت میکنن. من این جو رو دوس ندارم. فعلا هم بخاطر اوضاع بد اقتصادی همه شرکتا در حال تعدیل نیرو بودن و نیرو نمیخواستن چون پروژه های زیادی هم براشون تعریف نشده بود. حتی ی شرکت معروف و بزرگ که همیشه آرزوم بود برم اونجا. همه مراحلشو گدروندم و گفتن که من شرایطشون رو دارم ولی شواهد نشون میداد و همه عنوان میکردن که اونجا فقط باید پارتی داشته باشی و من میخواستم با رفتنم اونجا نشون بدم اگه خودتم خوب باشی بدون پارتی میشه. که البته نتونستم.حالا باید چیکار کنم؟]

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۳

آرزو.

از این نوع شرکت‌ها که من نوشته‌ام و تو دیده‌ای کم نیست…

در کوتاه مدت به نظر من پذیرش این فضا و تلاش برای کار در اونها می‌تونه توجیه داشته باشه. البته آرزو مي کنم که کار کردن در فضای نامطلوب، ارزش آرزو‌های بزرگ و رویای مطلوب تو رو ازت نگیره و فراموش نکنی که «از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ای…».

مطمئنم که بهتر کردن توانمندی‌ها می‌تونه با کمی صبر به گزینه‌های بهتر منتهی بشه.
به عنوان یک فعال صنعتی و اقتصادی کوچک، مي‌بینم که هر روز فضا برای فعالیت‌ نیرو‌های کیفی، بازتر و مساعدتر می‌شه دوست من…

پاسخ
آرزو دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۰

مرسی محمدرضا.امیدوارم اینطوری بشه
شب خوش دوستان

پاسخ
مرتضي دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۷

سلام به همگي منم اومدم
محمد رضا جان داشتم الان فايل 35 راديو مذاكره رو گوش ميدادم. توي روش هاي يادگيري كه گفتي (مطالعه، حفظ كردن، كار اجرائي، آموزش به ديگران، يادگيري گروهي، پرسيدن و …) هيچ كدومش روشي نبود كه من حس كنم بطور مشخص ازشون استفاده مي كنم. من علاقه ي زيادي به انجام كارها و رفتن مسيرهايي دارم كه قبلا كسي انجام نداده يا نرفته و از اين روشه كه ياد ميگيرم و معمولا كارامو انفرادي انجام ميدم. اگر چه نتايجي كه بدست اوردم به ظاهر خوب و خيلي ملموس بوده ولي بعضي وقتا فكر ميكنم اينجور يادگيري و در واقع كسب تجربه خيلي فرسودم كرده و اگر ميتونستم از تجربه ي ديگران تقليد كنم و گروهي كار ميكردم به مراتب انرژي كمتري مصرف مي كردم و نتيجه ي بهتري مي گرفتم. مدتهاست كه ميخوام كه شيوه مو عوض كنم ولي انگيزه اي براي يادگيري از ساير روش ها و يا كار گروهي ندارم. به نظرت اين روش من هم يك الگوي منحصر بفرد از يادگيريه و اگر اينطوره چه اشكالي در اون ميبيني و راهكاري براي افزايش كارايي فردي با همچين خصوصياتي داري؟؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۹

مرتضی جان. چیزی که تو می‌گی معمولاً در قالب روش‌های یادگیری طبقه‌بندی نمی‌شه یا لااقل من ندیدم که بشه.

اساساً آدم‌های خلاق روششون Learning by Creation هست و این روش زمان بر و البته بسیار پر لذت هست.

به عالم هستی نگاه کن. بعد از میلیون‌ها سال تلاش و نمونه‌های منقضی و منقرض شده، الان به من و تو رسیده!

پاسخ
مرتضي دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۴

ازت ممنونم محمد رضاي عزيز. نميدوني چقدر حس خوبي گرفتم از خوندن اين جمله اخري كه گفتي (به عالم هستی نگاه کن. بعد از میلیون‌ها سال تلاش و نمونه‌های منقضی و منقرض شده، الان به من و تو رسیده!). يك جمله از حضرت امير و يكي از رندي پاش رو ايميج كرده بودمو گذاشته بودم رو بك گروند صفحه دسك تاپ همين الان اين جمله شما رو هم image اش مي كنم و ميزارم كنار دو تاي قبلي تا هميشه جلوم باشه
رندي پاش كه ميدوني چي گفته و براي دوستام دوباره مينويسمش: ديوارهاي بلند را نساخته اند تا مانع رسيدن ما به روياهايمان شوند ديوارها را ساخته اند تا با سخت كوشي و عبور از انها به خود و ديگران نشان دهيم كه روياهايمان چقدر برايمان مهم هستند. ديوارها مانع ما نيستند. ديوارها وجود دارند تا مانع كساني شوند كه به اندازه ما ورياهايشان را ديوانه وار دنبال نمي كنند.
حضرت امير: خدا را در به هم خوردن تصميماتم و باز شدن غير منتظره گره هاي زندگيم شناختم

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۰

یادگیری معمولاً تلفیقی از روشهای مختلفه… روش هر آدمی مختص خودشه، اما در نهایت برآیند روش هاست که جواب میده برای هر کسی…

ببخشید که جایی که نظر استاد عزیزمو خواستین فضولی کردم، اما از تجربه و تخصصی که تو این چند سال داشتم اینو به دست آوردم…

پاسخ
زهرا دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۹

سلام و وقت به خیر
من هم دیشب و هم امشب از کمی قبل از موعد مقرر و دیشب تا کمی بعد هم اینجا بودم و هستم.و همه کامنتا رو میخونم
بحث روش های یادگیری شد..من هم امروز فایل رو گوش دادم و روش یادگیری من ترکیبی از چند روش هست
یعنی اول کسی باید برام توضیح بده .
بعد خودم از چند کتاب با بیان های مختلف بخونم
بعد از کسی که کتاب رو خونده بپرسم.بعد مجدد کتاب رو بخونم و نت برداری کنم
و بعد اگر قرار باشه برای کسی توضیح بدم تازه متوجه میشم چیز زیادی یاد نگرفتم
قبل از یادگیری یک موضع یا مطلب هم حتما باید بدونم کلیات چیه…و با یادگرفتن اینا قراره به چه نتیجه ای برسیم و کاربردش چیه
گاهی باید عملا درگیر بشم
گاهی از یک روش ،گاهی ترکیبی از این روش ها رو استفاده میکنم.بستگی به زمینه ای داره که میخوام یادبگیرم.

پاسخ
دخترک چای فروش دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۵

زهرا جان
شما همون خانم دکتر قبیله ای؟
من خیلی دلم برای زهرا تنگ شده .اگه خانم دکتر مایی که خوشحالم کامنتت رو میبینم
اگر هم نه ،بازهم خوشحالم که با زهرای دیگه ای اینجا آشنا شدم 🙂

پاسخ
زهرا دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۱۶

نه دوست عزیزم.من زهرا دکتر نیستم.:)
من همه دوستانی که اینجا هستند رو خیلی دوست دارم و احساس میکنم سالهاست میشناسم همه رو
منم خوشحالم بخاطر معلم خوب و دوستان خوبی که امسال به دست آوردم

مرتضي دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۸

مرسي طاهره كه از تجربياتت برام نوشتي. باهات موافقم كه يادگيري برآيندي از تمام روش هاست و البته يك روش هست كه در هر كسي غالبه و اون روش ميتونه مزيت نسبي فرد در مقايسه با بقيه افراد باشه كه اون روشو آدم بايد بزاره پيكر و بقيه روشها بشن دست و پا و گوش و چشم

پاسخ
Mina دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۵

ممنون استاد جونم.
همینکه منو دیدید کلی خوشحالم کرد .حتما واستون ایمیل میزنم و شرح حالم رو بیشتر میگم.خوش به حال ما که شمارو داریم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۷

خوش به حال من با دوستان خوبی مثل تو.

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۴

من تا امشب به شوخی با خودم فکر میکردم که مشکل تصمیمگیری دارم…امشب سر کلاس بهم ثابت شد که من یک decidophobia واقعی دارم و باید درمان کنم خودمو! علت اینکه الانم زندگیم این شکلیه همینه!
سر پایان نامه نتونستم تصمیم بگیرم و سر بقیه چیزا هم همینطوری هستم… بهم کمک کنین! امشب که دارم این مسئله رو بیان میکنم باعث آزار و مختل شدن زندگیم شده این موضوع!
سر کلاس هم امشب نتونستم تصمیم بگیرم محمدرضا!

پاسخ
سجاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۷

سنگ قبرم که نتونستی بنویسی 😉
من فکر میکنم وسواس بیش از حد داری تو تصمیماتت
نمیدونم شایدم خودتو هنوز خوب نشناختی

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۹

داغونم یعنیا سجاد! دیدی که ننوشتم سنگ قبر رو هم! سر موضوع پایان نامه هم دقیقاً همینجوری شدم! یه عالمه Option اومد توی ذهنم که حالمو بد کرد و بستم گذاشتمش کنار کلاً!
نمیدونم چیه داستان اما میخوام درستش کنم!

پاسخ
سجاد دی ۲, ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۲

مطمئنم میتونی درستش کنی شک نداشته باش

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۱

سلام محمدرضای عزیز … خسته نباشین از میزبانی های مهربونتون. 🙂
سلام دوستان عزیزم. ببخشید نتونستم زودتر بیام.

پاسخ
مريم .ر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۴

سلام شهرزاد جان. يه خبر خوب مهربان و محمدرضا آشتي كردن. كميته جواب داد 🙂

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۰

سلام مریم جون. جدی میگی؟ چقدر خوووووب. خیلی خوشحال شدم. مرسی عزیزم بابت این خبر خوب. 🙂 مهربان عزیز بهت تبریک میگم. دیگه واقعا مهربون باش، 😉 باشه؟ .. 🙂

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۵

خوش اومدی دوست مهربون…

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۲

با من بودی طاهره جون ؟ ممنووووووون دوست خوب و نازنینم. 🙂

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۲

بله، با شما بودم …. شما که همه رو Acknowledge کردی توی اون کامنت قشنگت…

پاسخ
شهرزاد دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۴

قربونت برم. همه تون رو دوووست دارم. همه تووون رو.

gl دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۰

سلام محمد رضا جان
من نماینده ی فروش یک شرکت بزرگ قطعات خودرو ام, یکی از قطعاتشون رو به صورت انحصاری می گیرم, خیلی مذاکره کردم که انحصاری بشه, خیلی هم امتیاز دادم و یه قول اخلاقی نه نوشتاری دادم که تا پایان سال تعداد 6000 عدد بفروشم که خیلی بیشتر از توانمه, حالا الان اون قطعه ایراد فنی داره و حدود 30% و بیشتر مرجوعی داره , 5 شنبه جلسه دارم به نظر چیکار کنم, به غیر زیر تعداد زدن چه امتیازایی می تونم بگیرم به مرجوعی بیش از حد قطعه. ممنون از تلاشت

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۴

سلام.

به نظرم نمی‌آد که درخواست امتیازی بیشتر از «تعدیل تعداد» منطقی باشه. ترم‌های قراردادتون در خصوص شرایط پرداخت و ودیعه‌ی نمایندگی رو هم نمی‌دونم. اگر ترم‌های اون خیلی یک طرفه باشه شاید بشه اونجا هم مذاکره‌ای کرد…

مطمئنم به متریال تبلیغاتی و هزینه‌هایی مثل تزیین فروشگاه و تجهیز اون و … و درخواست از شرکت برای کمک در این هزینه‌ها هم فکر کردی…

پاسخ
gl دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۹

ممنونم از اینکه وقت گذاشتی
مواردی رو که گفتی همه رو رعایت کردم, مشکلاتم فقط مرجوعی کالا نیست , من تقریبا مطمنم که به غیر از من کسی خواهان این قطعه نیست اینو بعد از تلاشم برای مونوپل کردن فهمیدم 🙂 اونا قبل موضوع مرجوعی مدام تهدید می کردن که اگه تعدادت به حد نصاب نرسه جنس انحصاری نخواهد بود قرار دادی هم امضا نمی کنن, البته منم چون خودم ضعف داشتم اصرار به قرار داد نداشتم, به علاوه ی اینکه شرکت قرار بود به غیر از این کالا یه سبد محصول به صورت انحصاری به من ارایه بده که از روابطی که با شرکت ها دارم و از طریق لابی نمایشگاه فهمیدم که با هیچ تولید کننده ای به توافق نرسیدن, بعلاوه اینکه رفتار کادر فروششوم ب غیر از معاونت فروش خیلی چیپ و سطحیه و آماتور و در عین حال خیلی خیلی مغرورانست چون شرکت بزرگین تقریبا تو زمینه ی ما بزرگترین , الان من خیلی برگ دارم هم تامین نشدن سبد محصول و هم مرجوعی قطعه و هم نداشتن رقیب قدرتمند, با این حساب به نظرم شاید باز هم بشه امتیاز گرفت , نه؟؟؟؟؟ ممنون میشم اگه جواب بدی,

پاسخ
gl دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۳

خیلیم دوسسس دارم حاله این نیروی انسانیه مغرورشونو بگیرم نظرت چیه 🙂 :v

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۴

میشه گرفت. احتمالاً اونها هم می‌دن.

اما یادت باشه که بعدش، همیشه به این فکر می‌کنند که شاید بتونند با فرد دیگری کار کنند.
ممکنه اون آدم الان پیدا نشه. اما مطمئنی یک سال دیگه هم پیدا نمی‌شه؟ یا دو سال دیگه؟

به نظرم در حد معقول امتیاز بگیر و وقت امتیاز گرفتن هم باهاشون معامله نکن (حالا که اینطوری شد پس شما هم …)

بهشون نشون بده که تو اونها و محدودیت‌هاشون رو درک می‌کنی و و مشکلاتشون رو می‌فهمی و انتظار داری که اونها هم تورو درک کنند…

پاسخ
gl دی ۲, ۱۳۹۲ - ۰:۲۲

1.واقعا ممنونم که تو این تایم وقت میذارید من دو هفتس که باهاتون آشنا شدم تو این دو هفته تو ماشینم دیگه آهنگ گوش نمیدم فقط رادیو مذاکره گوش میدم خیلی خیلی کمک مبکنه اگه زود تر آشنا می شدم خیلی از اشتباهات رو مرتکب نمی شدم , فایل ها رو چندین بار گوش می دم تحلیل می کنم و نوت بر می دارم , کلا به این زمینه جدای از کمکی که بهم توی کارام میکنه علاقه مندم خیلی دوست دارم توی کلاسای حضوری شرکت کنم نمیدونم امکانش هست یا نه,
2. من 20 سالمه و یکی از بزرگترین مشکلاتم توی مذاکره سن و سالمه که به رسم ادب جلوی بزرگترم که مثلا یه مدیر فروش 50 سالست نمی تونم هر حرفی رو بزنم , بعضی وقتا غرور طرف مقابل اجازه نمیده که خواستمو که کاملا منطقیه قبول کنه , شاید علت رفتار مغرورانه ی کادر فروش اون شرکت همین سن و سالمه, البته برای مقابله با این مشکل ریش میذارم که سنمو بیشتر نشون بده 🙂 , پیشنهادتون برام چیه؟ بازم هزار بار محبتتون ممنونم

مریم دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۰

سلام
دوست داشتم نظر شما رو راجع به یه موضوعی بدونم، اینکه فشارهای بیرونی چقد میتونه تاثیر روی موفقیت آدما بذاره، مثلا چند درصد ممکنه یه آدم همه تلاشش رو بکنه و به نتیجه نرسه مخصوصا به خاطر دیگرانی که حقشو ضایع می کنن یا کلا دلالیل بیرونی، آیا اگه عامل شکست آدم بیرونی هم باشه باز باید مسئولیتش رو خودمون گردن بگیریم که اگر من جور دیگه ای عمل می کردم این نمیشد… بعضی وقتا آدم واقعا خسته می شه…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۶

مریم. نمی‌دونم این نوشته‌ی من رو در مورد مرکز کنترل خوندی یا نه؟

http://www.shabanali.com/ms/?p=197

پاسخ
مریم دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۵

کوچیکتر که بودم همه مرکز کنترل هام بیرونی بود اما کم کم یاد گرفتم وقتی مسئولیت یه سری اتفاقات رو خودم گردن میگیرم حس بهتری دارم، مسئول بودن بهتر از مظلوم بودنه، اما هیچوقت فکر نکرده بودم که میشه به همه اتفاقات این حس رو تعمیم داد، چند روزی بود پکر بودم…مرسی حالم خیلی بهتر شد…

پاسخ
shirin دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۹

آدم یه روز اینجا نیاد اصلا دلش تنگ میشه .. بد عادت شدیماا :دی
به نظرمن اینجا مجازی نیست واقعیه

پاسخ
فاطمه دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۴

سلام.من هیچوقت نتونستم همایشها و کلاساتونو بیام…اما وقتی امروز خوندم که قراره کلاسای آنلاین( که ایشالا تا سال 93 راه میوفته ) داشته باشین واقعا خوشحال شدم.خوشحالم که هنوزم آدمایی مثل شما هستن

پاسخ
مرتضی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۳

محمدرضا جان Mbaforum رو یادته؟ فکر میکنم 6-7 سال پیش بود، یه دوستی داشتم که تو سایت اکانت داشت، بعضی وقتها که میرفتم پیشش، با اکانت اون میومدم تو سایت و مقالات و کتابهاشو دانلود میکردم، اونجا خیلی فعال بودی، یادمه اونجا هم نسبت به بقیه خیلی بیشتر فعالیت میکردی. 17-18 سالم بود و مقالات شماها رو که میخوندم کلی به وجد میومدم و احساس شور و شعف میکردم 😀
بعدها کلاً رها شد رفت پی کارش.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۱

آره مرتضی جان.
مالکیت اون مجموعه مال من نبود. من و رضا فرزانه دوستم و چند نفر دیگه با هم کار می‌کردیم.
بعد احساس کردم فقط به File Sharing تبدیل شده و از روحیه‌ی من که Mind Sharing هست خیلی دوره.

اینه که اومدم فضای خودم رو شکل دادم.

پاسخ
الیاس دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۲

با سلام .شبتون بخیر
خوشحال می شم به این سوالم جواب بدین
پسری که شرایط ازدواج رو نداره یا نمی خواد ازدواج کنه درست هست که وارد رابطه عاطفی با دختر بشه
من فک می کنم دختر در این شرایط فکر می کند که مورد سو استفاده قرار گرفته است-
ار لحاظ اخلاقی بیشتر مد نظرمه
{ اگر جو و فضای سایت هم اجازه بده در مورد رابطه فیزیکی هم صحبت کنید و گرنه این قسمت رو حذف کنید}
ممنونم
امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۵

من سواد شرعی ندارم. همینطور روانشناسی.

اما از نگاه مذاکره‌ای، همه چیز رو یک توافق می‌دونم و احساسم اینه که هر توافقی رو می‌شه در حدی شفاف کرد که طرفین توافق، از نظر منطقی و احساسی نبازند…

پاسخ
الیاس دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۲

پر رویی می کنم
قطعا سواد شرعی و روانشناسی شما از من خیلی بیشتره
اگر صلاح دونستین به من هم انتقال بدین
باز هم ممنونم
دوستتون دارم

پاسخ
امیر دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۱

سلام بر شما محمدرضای عزیز و تمام دوستان گرامی
نخستین شب زمستانیتون به تندرستی و شادکامی
مدت زمان کوتاهی است که با این سایت آشنا شده ام و از آموزه ها و تفکرات شما به فراخور حال خودم بهره ها برده ام. به قول کازانتزاکیس” اگر می خواهی به زندگی دیگران نور و گرما ببخشی، باید درون قلبت، خورشیدی فروزان داشته باشی” و من یقین دارم که یکی از این آفتابهای درخشان در قلب محمدرضا می تپد. حالا که این کلمات را می نویسم، ایران نیستم و به اقتضای شغلی در یکی از کشورهای همسایه هستم. این چند رباعی از سروده های خودم در دوره ی جوانی تقدیم شما و همه ی دوستان و تعریف خاطره هم از کار و مذاکره طلب شما اگر فرصتی باشد.
در غربت یک غروب سرد یلدا / من بودم و یک دل و هزاران سودا
با آتش عشق، ناگهان شد پیدا / حالا من و عشق، هر چه بادا بادا !

آرام و قرار دل ربودی ، ای عشق / پنهان شدی و رخ ننمودی، ای عشق
این پشت خمیده همه جا جار زند / تو، از سر من زیاد بودی ، ای عشق

ای عشق ببین حال غریبی دارم / سرگشته و قلب ناشکیبی دارم
عکس تو بدست و تاج خاری بر سر / عمری است که بر دوش صلیبی دارم

این دل تو نگو خواهش بیجا دارد / یک حی علی الجنون تمنا دارد
آتش شده ام به عشق، ناز شستت / این سوختنم عجب تماشا دارد

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۶

چه هدیه‌ی خوبی امیر جان.

ممنونم که ما رو از این نوشته‌ی زیبا بی‌نصیب نگذاشتی.
آرزو می‌کنم اگر ناشکیبایی در قلبت هست، هرگز جز به دلیل عشق نباشد…

پاسخ
طاهره جلیلی دی ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۸

امیر قشنگ بود… امیدوارم عشقت همیشه گرم و پایدار باشه و قلبت همیشه بتپه و به تمام هستی عشقت رو ساتع کنه!

پاسخ
1 5 6 7 8

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.