داستان اسب تروا را شاید خوانده باشی. میگویند یونانیها پس از ده سال محاصره بی نتیجه تروا، اسبی بسیار بزرگ از چوب ساختند و بر دروازه شهر رها کردند و به سرزمین خود بازگشتند. ساکنان تروا، اسب را همچون غنیمتی ارزشمند، با خود به میدان اصلی شهر بردند و در پای آن به رقص و پایکوبی پرداختند. شباهنگام که مردم، سرمست از شراب و پیروزی، بر زمین افتاده و خوابیده بودند، سربازان یونانی از درون شکم آن اسب بزرگ بیرون آمدند و شهر را تسخیر کردند.
داستان اسب تروا، داستان هزاران سال پیش است. اما اسبهای تروا، هنوز هستند و به قلمرو شخصی مردم وارد میشوند.
من یکی از این اسبهای تروا را پانزده سال است که از خانه بیرون راندهام. این وسیله وحشتناک، تلویزیون نام دارد.
تلویزیون ابزار نفوذ گروههای خاص، در مغز مردم است. جالب آنکه این اسب تروا را خود میخریم و خود هزینهاش را میدهیم و زمانی که آن را وارد خانه کردیم، مانند مردم تروا، پیروزمندانه ورودش را جشن میگیریم. غافل از آنکه جشن اصلی، در محفلی دیگر و برای افرادی دیگر، برپاست.
تلویزیون، تمام ساعتهای خالی تو را پر میکند. تمام ساعتهای زیبا و عمیقی که میتوانست با خیره شدن به شعلهی آرام یک شمع سپری شود، یا با غرق شدن در نوای بهشتی یک قطعه موسیقی، غنی شود، بر پای پنجرهای مجازی گذشت که – لااقل در کشور ما – به دنیای واقعی باز نمیشود!
تلویزیون، به تو مردمی را نشان میدهد که همسایه ی تو نیستند، نظراتی که نظرات مردم تو نیست، دغدغههایی که دغدغههای تو نیست و نباید باشد. سلیقهای که سلیقهی من و تو نیست. رویاهایی که رویاهای من و تو نیست و در یک کلام، تو را به یک بیمار چندشخصیتی تبدیل میکند: یک شخصیت تو، چیزی است که میفهمی و منطقت میگوید و پدرت، به عنوان حاصل عمری از تجربه، خیرخواهانه پیش رویت قرار میدهد و شخصیت دیگر، خواستهها و رویاها و ارزشها و جامعه، نه «آنچنانکه باید باشد» بلکه «آنچنانکه میخواهند باشد».
شاید مدرسه هرگز به تو نگوید. چون مدرسهات را هم همانها میگردانند که این اسب تروای داخل خانه را.
اما بگذار به تو بگویم که دوران «تزریق یک جانبهی عقیده» پایان یافته است: دورانی که تو دکمهای را فشار دهی و گروهی دیگر، بتوانند از هفت سوراخ مختلف، اصول خود را در مغز تو – با همان ترتیب و تقدم که خود میخواهند – تزریق کنند!
هرگز هیچ دکمهای را بر هیچ وسیله اطلاعرسانی فشار نده، جز آنکه به این اطمینان رسیده باشی که همان اندازه که آنها میتوانند خواستههایشان را به تو تحمیل کنند، تو نیز میتوانی رویاها و انتظاراتت را به آنها تزریق کنی.
عصر تلویزیون به پایان رسیده است. عصر داستانهای تکراری. عصر دانشگاه اجباری. عصر پنجرهای که به هیچ جا باز نمیشود. عصر دغدغههای زرد. عصر دخترانی که مهمترین رویای زندگیشان انتخاب از میان دو گزینه برای ازدواج است. عصر مشتهای گره کرده. عصر جامعهای که در برابر دوربین همه یکصدا یک حرف میزنند و در پشت دوربین، خود به هزار فرقه تقسیم میشوند. عصر حرفهای قدیمی. عصر رویاهای سوخته. عصر دنیای بسته. عصر سوزاندن وقت تفکر تو، به نفع کسانی که فکر کردنت، هرگز منافع آنها را تامین نمیکند.
مراقب اسب تروا باش. تو کامپیوتر و اینترنت داری. رسانههایی که به تو، مانند هر انسان دیگری حق حرف زدن و رابطه ی دوجانبه میدهند. قدر آنها را بدان.
پدرت امروز، با تمام وجود باور دارد که بهترین تلویزیون، تلویزیونی است که سوخته باشد…
اولین بار که باهاتون آشنا شدم از طریق تلویزیون بود.
و تصمیم گرفتم سرچ کنم!
به شدت از مطالب خوبت استفاده کردم و تشکر می کنم.
امیدوارم به همین شکل ادامه بدی ، موفق باشی و صد البته راضی از سبک زدگیت .
و از اون وقت تا الان مخاطبت هستم، ولی یک طرفه … چون ،
دغدغه هات، دغدغه های من نیست
خواسته هات، خواسته های من نیست
دیدگاههات، دیدگاه های من نیست
… اما،
محمدرضا شعبانعلی برا من بسیار محترمه
حرفهاش جای فکر داره و محل بحث و گفتگو
توصیه های عملی و راهگشا از دیگر خصوصیات شماست
و همواره تو رو به دوستانم معرفی می کنم
.
محمدرضاچرا نظرمن تاییدنشد؟:)
جمله ای از آقای شعبانعلی خواندم در ارتباط با دیدگاه احمدی نژاد نسبت به جهان پیرامون خود که دنیا را یا سفید می دید و یا سیاه. این دیدگاه سلب کلی یک چیز مانند تلویزیون همانند همان دیدگاه سیاه و سفید اشاره شده است. مطمئناً تلویزیون در کنار معایبی که به آنها اشاره شد فوایدی هم داره که در این باره می توان به کتاب های تخصصی این رشته (رسانه های جمعی و ارتباطات) رجوع کرد.
تلویزیون و صدا و سیما دو مقوله ی متفاوت هستند.
متن من همانطور که نشان میدهد بیشتر منظور به صدا و سیماست.
اگر چه من پیشرفت در درون و بیرون کشور رو تا حد زیادی مدیون حذف تلویزیون هستم. البته جایگزینش پانزده سال روزانه صد صفحه مطالعه بوده
اگر کسی اون همت رو نداره تلویزیون میتونه مفید باشه
اگر به حوزه ی جامعه شناسی رسانه علاقمند هستید باید بگم که از معلمان بزرگ زندگی من نیل پستمن بوده.
ضمنا هیچ چیز مطلق نیست حتی نظر من در مورد مطلق نبودن همه چیز
با سلام خدمت استاد شعبانعلي عزيز
يكي از جذابترين نوشته هاتون براي من نامه به رهاست كه تلنگراي خوبي بهم ميزنه
اميدوارم هميشه شاد و سرفراز باشيد .
من چون خیلی به سینما علاقه دارم تلویزیون دوست دارم.ولی هر چیزی که مخالف عقیدم باشه نگاه نمیکنم.کلا دلیلی نمیبینم بطور مطلق چیزی حذف کنم
سلام
امرزو فایل صوتی شب قصه بچه های توانگری رو شنیدم
شما داستان جالبی از برچسب زدن به خودمون تعریف کردین و بعداز قانون تعیین کردن تو زندگی
ای کاش اونارو تو سایتتون مینوشتید
خیلی جالب بودن
سلام
ممنون بابت فایل ۲۸ رادیو مذاکره
چون برخی دوستان به صفحه ی اخبار سایت سر نمیزنن واینجا هم درباره شماره جدید رادیو مذاکره چیزی نوشته نشده
خواستم به دوستان خبر بدم که رادیو مذاکره ۲۸ رسید….
ممنونم .با اینکه مدت ها از پرسیدن سوالاتم میگذشت .اما متوجه شدم که این انتظار می ارزید .
راستی.من یکی به این فکر نمیکنم که این کار(ضبط وارائه ی رادیو مذاکره ) چه منفعتی برای شما داره .اینجا(سایت شما)تنها جایی هست که تنها به منفعت خودم فکر میکنم ،نه شما 🙂 اگر هم از دستم بربیاد یه منفعتی به دیگران میرسونم با رسوندن این فایل ها به دستشون
راستی یه چیز دیگه ،لینک فایل ۲۸ در صفحه ی رادیو مذکره هم درج نشده.به اونجا هم لینکش رو اضافه کنید لطفاً
واقعا درسته!
تشبیه خیلی خوبی رو برای این که عمق تخریبش درک بشه انتخاب کردید.
بازم از این که برای ما وقت میذارید ممنونم استاد.
عالی بود
تفکری زیبا و عمیق
سلام
کتاب مهارت زندگی رو میخوندم توش نوشته بود یک فریم عکس برابر ۱۰۰۰ لغت مطالعه کتاب در ذهن تاثیر میذاره هر ثانیه ۲۴ فریم میشه پس میشه ۲۴۰۰۰ لغت
تلویزیون هر ثانیه نگاه کردنش معادل ۲۴۰۰۰ لغت اثر میذاره
دو تا ازمایش رو که شرکت های تبلیغاتی انجام داده بودن رو مستند نوشته بود و سود سرشاری که از ان میبرند
یه دوستی داشتیم میگفت با تبلیغ یخچال رو میشه تو قطب فروخت (یعنی چیزی اصلا نیاز نیست رو میشه با این تلویزیون به مردم فروختو مردم رو بیچاره کرد)
تا حدودی قبول دارم . اما این طوری که شما میگین سایت شما هم جدا از این رسانه ها نیست.
مخصوصا اینکه یه پیشنهاد رو چندباری میل کردم و جوابی نشنیدم . :))
ايميل من و سايت من دو ماجراي متفاوته
ايميل مثل موبايل ميمونه. من ممكنه جواب بدم يا ندم بسته به وقت و حوصله و اولويت هام
طبيعتاً با توجه به مخاطبان زياد با خط مشي مشخص جواب داده ميشه
اما شما ميتونيد در سايت من هر بحثي مطرح كنيد و حتي مخالفت كنيد مثل بسياري از دوستان و حرفتون شنيده بشه و خونده بشه. اين اتفاق در تلويزيون محاله كه انجام بشه
فکر کنم من به ایمیلی که مخصوص سایتتون بود دادم info@shabanail.com
اما در مورد بحثی که ویژگی سایتون حرفتون منطقی ست اما رسانه ها ویژگی های مختلفی دارند.اما کلا رسانه با هرنوعی که باشه توی بحث شما قرار میگیره.( حتی سایت شما) اینکه رسانه هدفمنده خیلی واضح و منطقی ست. کسی همین طوری رسانه ایی رو درست نمی کنه. میسازه تا حرف هاش رو بزنه. رسانه ایران هم هدفش مدیریت تفکر جامعه ست . خیلی منطقی ست اما غیر حرفه ایی و احمقانه.
درود
محمد رضا جان مثل همیشه فوق العاده بود ،من که لذت بردم
همیشه سبز باشی
چه نظر با نمکی
محمد رضا اخه ادم های فهمیده مثل شما هم کم تو اینترنت پیدا میشن
لا جرم باید گذاشت این اسب هر جور میخواهد توی فضای ذهنمون گردو خاک به پا کنه
من هم اگه خونه خودم بودم تلویزیون نداشتم.
وقتی راهنمایی درس می خوندم یه درس انگلیسی داشتیم که توش می گفت اگه تلویزون نباشه چقدر خوبه. اون موقع تصمیم گرفتم تلویزیون نداشته باشم.
الان هر وقت خونه خالی میشه (که خیلی کم پیش میاد) من تلویزیون رو روشن نمی کنم. حداکثر فیلم ویدیویی به انتخاب خودم می بینم یا موسیقی گوش میدم
کاش همسر آیندم هم با من هم عقیده باشه!
دمت گرم.با مانتو و شلوار میرن تو رختخواب…. خیلی جالب و خنده دار بود محمد جان
با وجود از کودکی خیلی کم تلویزیون نگاه می کردم تا بحال به شکل اسب تراوا بهش نگاه نکرده بودم ، تفسیر جالبی بود الان که به تلویزیون خونمون نگاه می کنم ی کم ازش می ترسم !
من از شما ممنونم که هروقت احساس میکنید که برای افرادی مثل من, وجودتون وحرفاتون لازمه, وارد جایی میشین که دوستش ندارین اما میدونین امثال من بیشتر وقتشونو با اون سپری میکنن… میاین تا حرفاتون به ما برسه…
شما بهترین پدره دنیایین, نه فقط برای رها.. برای همه ی بچه های این سرزمین.. برای من.
خیلی موافقم.تلوزیون داریم اما خیلی کم وقت برای تلوزیون میگذارم.اما فکر میکنم بهترین استفاده رو ازین تروا بردم.چون در یکی از برنامه ها با دکترشیری آشنا شدم و مسیر زندگیم به کلی تغییر کرد
و بعدش از طریق سایت دکتر با شما آشنا شدم …دیر ولی درست همون زمانی که احتیاج داشتم و گرفتار شک و تردیدهایی بودم که بخشیش باخواندن نوشته های شنا و آشنا شدن هرچند کم و شاید سطحی از طرز فکر وشیوه زندگی شما برطرف شد.و ازین بابت خیلی خوشحالم.
اما شما از تعبیر تروا استفاده کردید….یعنی اینقدر هدفمند؟من تاحالا فکر میکردم که بدون هیچ فکری اداره میشه.چون همه چیز اینقدر ناشیانه هست و به قول شما تزریق میشه که هر کسی رو فراری میده.آنهایی که تحت تاثیر قرار میگیرند باید خیلی تعطیل باشند دیگه…
من هم زیاد موافق با برنامه های تلویزیون نیستم. اشکالات زیادی به آن وارد است که شما به برخی از آنها را اشاره کردید. ولی درجایی به رها گفتید” هرگز هیچ دکمهای را بر هیچ وسیله اطلاعرسانی فشار نده، جز آنکه به این اطمینان رسیده باشی که همان اندازه که آنها میتوانند خواستههایشان را به تو تحمیل کنند، تو نیز میتوانی رویاها و انتظاراتت را به آنها تزریق کنی.” وبعد به او پیشنهاد اینترنت راداده اید.
اینترنت هم یک وسیله ی یک طرفه است. واگر پایش بنشینی می تواند همان کاری را کند که تلویزیون می کند.درست است حق انتخاب بسیار بیشتر است، ولی دو طرفه نیست. همانقدر که تهیه کنندگان سایت ها آدرس گذاشته اند که شما نظربدهید، همانقدر هم تلویزیون آدرس ایمیل، وبسایت و پیامک دارد. تفاوت چندانی ندارد.
مگر اینکه خواسته باشید، رها به جای دیدن تلویزیون بیاید، پای اینترنت و به خانه ی پدری سر بزند. 🙂
نظراتتون درباره تلویزیون کاملا قبوله.
درباره اینترنت و فضای مجازی هم این موضوع (اختلافش با دنیای واقعی) فکر میکنم صادقه.
محمدرضاجان ی سوال دارم ک این چند روز تمام دغدغه زندگیم شده!
بنظرت سن کسی شدن حدودا چندسالگیه؟من۲۳سالمه و تا چند ماه دیگه یه مهندس میشم اما حس میکنتم کسی نشدم! دارم یه ادم معمولی معمولی میشم 🙁
ماهساقی.
«کسی شدن» خیلی مبهمه. اگر هدفمون رو تو زندگی بگذاریم که «کسی بشویم» احتمالاْ هیچ چیز نمیشویم. «مهندس شدن» هم «کسی شدن» نیست. مهندس شدن یعنی من چهارسال یک مسیر ثابت را در ساعت مشخص رفته ام و برگشته ام و گاه گاهی روی صندلی های سفت نشسته ام و چند کتابی هم خوانده ام و با کسان دیگری که به قول تو «هنوز کسی نشده اند» نشست و برخاست کرده ام.
فکر میکنم «کسی شدن» لازمه اش تعریف رویاها و ارزشها و چارچوبهاست. اینکه من چه هنگام احساس آرامش میکنم. قرار است به کجا برسم…
به بهانه ی سوال تو این روزها یک متن مینویسم.
راستی.
در ایمیل خود از Ares استفاده کرده ای. آرس خدای معروف یونانیها را میشناسی یا معنی دیگری دارد؟
محمدرضاجان جوابی که بهم دادی رو خیلی دوست دارم و برای خوندن مطلبی که قراره بنویسی لحظه شماری میکنم 🙂
اره یکم آرس رو میشناسم،به واسطه ی کتاب ایلیاد،البته شنیدم که اساطیر یونان توی علم روانشناسی هم جایگاه خاصی دارن و اصطلاح ارکتایپ به گوشم خورده اما چیزی راجع بهش نمیدونم 😉
این اسم رو وقتی که دبیرستانی بودم برای ایمیلم انتخاب کردم،اون موقع ایمان داشتم “باید برای خواسته هات بجنگی! و هرجورشده باید بدستشون بیاری” البته الان نظری درمورد دیدگاه دوران نوجوانیم ندارم 🙂
ممنون که انقد به نظرهای بازدید کننده هات اهمیت میدی که حتی به ادرس ایمیلشون توجه میکنی 🙂
خیلی نوشته هاتونو دوست دارم اما نمی دونم چرا نامه به رها رو معمولاً نمی خونم! اگه یه جا تو سایتتون باشه که نخونده باشم نامه به رهاست… زیادی نصیحت داره… شایدم چون برا دخترتون به طور ویژه می نویسید به من نمی چسبه!
البته سوتفاهم نشه ها بقیه بخونن قشنگه!
این نقد نبود از دستم ناراحت نشید… یک حس شخصیه!
طبیعی هست که هر کسی سلیقه ای داره و خیلی از بچه ها به من این سلیقه ها رو میگن گیتی.
یکی رادیومذاکره گوش میده بقیه حرفا رو نمیخونه. یکی حرفا رو میخونه رادیومذاکره دوست نداره. یکی مثل تو نامه به رها.
اما برای من، نامه به فرزند، خیلی با درس دادن فرق داره و ابزار قدرتمندی محسوب میشه.
وقتی به عنوان معلم داری درس میدی، باید منطق داشته باشی و استدلال و رفرنس و سیلابس و …
اما وقتی پدر و مادر با فرزند حرف میزنند، عصاره ی تجربیات خودشون را به عنوان یک حس میگن. نیازی هم به استدلال ندارند. فرزند هم نیازی به متابعت نداره فقط گوش میده.
نامه به رها. میراث منه برای فرزندی که هرگز نخواهم داشت.
عصاره بیش از هزار کتاب که کامل خوانده شده و صدها مقاله که مرور شده.
عصاره تجربه ای که از دیدن ده ها کشور حاصل شده.
عصاره اشتباه ها و حماقتهایی که در این سالها کرده ام و برای برخی از آنها هرگز هرگز هرگز خودم را نخواهم بخشید.
عصاره ی کارهای خوب و تصمیم های خوبی که گرفته ام و برخی از آنها آنقدر برای من لذیذ(!) بوده است که امید به تجربه ی دوباره ی طعم آنها تنها انگیزه ام برای ادامه ی زندگی است.
نامه به رها، در پشت خود، یک زندگی را پنهان کرده است. زندگی ای که درست یا غلط، خوب یا بد، زشت یا زیبا، تنها میراثی است که از دنیا برای فرزندی که نخواهم داشت، باقی خواهم گذاشت.
آقای محمد رضا شعبانعلی دوست خوبم. خیلی از خوردن میوه های شیرین و مفید درخت تفکراتتان لذت می برم. میوه خوب حیف است که هسته نداشته باشد. یک جایی می خوندم که زمین میراث متحجرین است. توجیحش این بود که زاد و ولد متحجرین ده ها برابر متفکرین است و فقظ ۵ درصد فرزندان متحجرین در آینده تغییر عقیده می دهند. رها می توانست درختی مثل شما باشد در شوره زاری پر از خارهای تحجر تا شاید درختان اندیشه دیگر کمتر احساس تنهایی کنند. شاید تبدیل به باغبانی بهنر از شما می شد. به نظر من نباید اجازه داد تا جهل فقط به دلیل ناعادلانه کثرت نفرات تباه کننده بوستان اندیشه و آینده زمین باشد. رها را به دنیای واقعی دعوت کن هرچند باعث آزارش شوند. رها حق دارد تا همچون من از خواندن نوشته هایت لذت ببرد. کودکانی مثل رها تنها امیدان این نسل سوخته هستند. رها را به دنیای واقعی دعوت کن.
پی نوشت: ببخشد اگر بوی نصیحت می داد و کلیشه ای بود.
با سلام
خسته نباشید جناب شعبانعلی از نوشته هاتون استفاده می کنم و لذت می برم صرف نظر ازینکه قبول داشته باشم یا نداشته باشم. فقط تکرار پاسخ جمله “برای فرزندی که نخواهم داشت”در پاسخ بالا ،بنده را به فکر وا داشت..آیا نداشتن فرزند نیز برخواسته از دیدگاههای شماست یا خدای نکرده مشکل دیگری وجود دارد.
شاد وسلامت و سعادتمند باشید.
محسن جان.
ناشی از دیدگاه های من است
من از ایرانی بودنم – امروز – احساس شرم دارم.
و از مسلمان بودنم – با تعریف مسلمانی امروز – ناراحتم.
نمیخواهم فرزندی به دنیا بیاورم تا همین برچسب ها را تحمل کند و من از او به خاطر آوردنش به این دنیا شرمسار باشم.
دوست دارم ایرانی آباد بسازم و اسلامی سرفراز.
تا نسلهای بعد به عنوان یک ایرانی مسلمان با افتخار زندگی کنند.
تصمیم شما کاملا قابل تامل است…انشاا…موفق تر باشید.
سپاس از پاسختون
حدودا ۲ ساله که تلویزیون رو به کل کنار گذاشتم. به نظر من تلوزیون ما هم مثل روزنامه های ما همگی زرد و بدون محتوا هستن.
خیلی ممنونم که با تروا ی صدا وسیما یک روز بنا به دلایلی همراه شدی!حرفت را قبول دارم واقعا اتلاف وقت محسوب میشه.اتلاف تمام وقتهایی که ارزو میکنیم کاش داشتیم و با اگاهی انها را تلف میکنیم!بهترین گزینه برای اهمال کاری تلویزیونه از نظر من!
فایزه جان.
من اون موقع نگاهم این بود که گاهی باید در دل اون اسب تروا، یک مگس تروا باشم!
من “مرثيه اي براي يك مگس”راخيلي دوست داشتم،واز انروز كه مرثيه ات را خواندم براي مگسها احترام قايل ميشوم،يك مگس تروا اگر تو بوده باشي واقعا سودمندترين محصول تروا بوده اي؛)
با کامپیوتر و اینترنت هم حق اونطور که باید و شاید به مردم ما داده نمیشه… متاسفانه وقتی یک عنوان رو جستجو میکنی تعداد صفحات فیلترشده خیلی بیشتره!
ممنون میشم اگر سایت خبری فارسی و معتبری مد نظرتون هست رو معرفی کنید
سلام محمد رضا جان اون کتابی که در مورد ایده وایده فروشی گفتی وجود نداشت حداقل من ندیدم business Idea Generation
آره فاطمه. اشتباه گفته بودم.
اسمش Business Model Generation هست با عنوان زیر ترجمه شده: خلق مدل کسب و کار
فردا تو سایت معرفی اش میکنم.
زیاد وسواس به خرج ندین بادوتا فیلم وسریال مغزمون شستشو داده نمیشه حداقل کمتر از ماهواره تاثیر منفی میذاره
با هزار ساعت مطالعه یک نفر لیسانس میگیره فرزاد جان.
به نظرت چطوره که یک نفر ده هزار ساعت تلویزیون میبینه و خرافاتی تر و ساده اندیش تر از قبل میشه؟
من هم با ماهواره مشکل دارم و ندارم.
اما ماهواره هم خطر خاصی نداره ها. حداکثر همون چیزایی رو نشون میده که خودت شب تو خونه ی خودت تجربه میکنی!
بهتر از مخاطب تلویزیونه که فکر میکنه باید با مانتو و کت شلوار برن تو رختخواب!
این فقط یک بعد قضیه هستش ولی در مجموع اگه خوبی وبدی هر دو رو بزاریم کنار هم عطای هر دو رو باید به لقاش ببخشیم.
ولی ماهواره به خیلی از ادما(به نظرم بیشترشون)چیزایی رو نشون میده که شب تو خونه خودت تجربه نمیکنی حتی مشابهشو
اگه انتقادتون به تلویزیون اینه که ساعت های زیادی رو از ادم میگیره و ی خوراک اماده واسه مغز و روح ادمه ماهواره با تلویزیون خیلی فرق نداره حتی مخاطب های ماهواره به خاطر جذابیت های بصری که داره بیشتر عادت میکنن بهش و سخت تر قبول میکنن که ذهنشونو دارن با عقاید اونها پر میکنن و کم کم به سبک زندگی که نشونشون میدن زندگی میکنن
بهترین تلویزیون، تلویزیونی است که مجری آن ناراحت باشد از آنکه تماشاگران را نمیبیند، و نمیتواند خواست واقعی آنان را برآورده کند.
این تلویزیون روزی، به تلویزیونی تبدیل خواهد شد با هفت ملیارد کانال، و اضافه شدنِ دستگاه فرستنده علاوه بر گیرنده.(اگر جانوران وگیاهان را نیز اضافه کنیم، تعداد کانالها خیلی بیشتر از این میشود).
بهرحال شما هم یکبار در این تروا پنهانی اومدید خونه های مردم ،از مسافران خوب تروا متشکرم !