پیش نوشت صفر: این متن ادامه قسمت اول بحث در مورد حافظه بیرونی است.
پیش نوشت ۱: مادر بزرگ، وقتی که همهی فرزندان و نوهها در نخستین روزهای سال در خانهاش جمع میشدند، بعد از غذا، با علاقه و هیجان، آلبوم عکسهای بچهها را میآورد. آنها را باز میکرد و برای چندمین سال متوالی، داستانهای مربوط به هر عکس را تکرار میکرد. داستانهای تکراری مادربزرگ اما، شنیدنی بودند. چه آنکه میدانستیم، فرصت شنیدنشان محدود است و اگر به آنها گوش ندهیم و با آنها نخندیم و اشک نریزیم، تا عید سال بعد، فرصت دیدن و شنیدن آنها را نخواهیم داشت. مادربزرگ وقتی مُرد، آلبوم عکسها در شلوغی رفت و آمدها گم شد و قصههایش هم در میان انبوه غصههای ما به فراموشی سپرده شد و آنچه ماند، روایتهایی ناقص و مبهم و متفاوت است که هر از چند گاهی، نوهها در دیدار یکدیگر، آنها را نقل میکنند و هیچ وقت بر سر آنکه کدام روایت، به واقعیت نزدیکتر است، به توافق نمیرسند.
پیش نوشت ۲: روزگاری که ما پدربزرگ شدن و مادربزرگ شدن را تجربه کنیم، حتی همان سهم کوچک قصه گویی سالانه هم، برایمان نخواهد ماند. فرزندانمان، عکسهایمان را در فضای وب جستجو میکنند. به آرشیوهای بزرگ دیجیتال مراجعه میکنند تا ببینند آن روزها، من و شما دنیا را چگونه میدیدهایم. وقتی برایشان از خاطرات جنگ یا صلح یا زلزله میگوییم، قبل از آنکه نطفهی کلام در دهان ما منعقد شود – احتمالاً بیآنکه مانند امروز نیازمند یک وسیلهی فیزیکی مانند موبایل یا تبلت یا لپ تاپ باشند – صحت و دقت گفتههای ما را با موتورهای هوشمند جستجو – که احتمالاً گوگل و یاهو نیستند و سختافزارهایی هستند که با مغزشان پیوند خورده اند – خواهند سنجید و با لبخندی که به طعم بیحوصلگی هم آغشته است، خواهند گفت: اشتباه میکنید. جنگ در فلان سال تمام نشد. ضمناً آن زلزله که میگویید آنقدر شما را ترسانده، در شهر شما نبوده. بلکه صد و سه کیلومتر آن سوتر بوده است و البته تاریخش هم، مربوط به دوران دانشجویی شما نیست. شما در آن زمان هنوز به دانشگاه نرفته بودید!
پیش نوشت ۳: دیروز یکی از نوشتههای هفت یا هشت سال قبل خودم را در قالب یک پیام در یکی از این نرمافزارهای پیام رسان دریافت کردم. آنقدر از زمان نگارشش گذشته بود که بنشینیم و کمی فکر کنم تا مطمئن شوم که خودم آن را نوشتهام و به یاد بیاورم که در چه شرایطی آن را نوشتهام. تحلیلی بود پوچ و سطحی از رویدادی عمیق و گسترده. چیزی که دوست نداشتم نویسنده یا گویندهاش، من باشم. یا اگر امروز، فرد دیگری آنها را میگفت، احتمالاً از تیغ نقد من در امان نمیماند. حس خوبی نداشتم. من نمیخواهم آن نوشته، مال من باشد. اما چه میتوان کرد، به همان قطعیت که من با هر گام، به سمت مرگ و نابودی نزدیک میشوم، نوشتهها و حرفها و عکسهایم به سمت جاودانگی حرکت میکنند. شاید فراموش کردن، هنوز تا حدی در حیطهی اختیار ما باشد، اما فراموش شدن حقی است که ظاهراً امروز و هر روز، بیش از پیش از ما سلب میشود.
خواهید گفت که: مهم نیست. همهی ما تغییر میکنیم. نگرش همهی ما تغییر میکند. حرفهای همهی ما به تدریج، دگرگون میشود و نگاه تازه و متفاوتی به خود و دنیا مییابیم.
اینها را میدانم. اما حرفم اینها نیست. حرفم این است که هر سال، در مقایسه با سال قبل، فرصت و شانس فراموش شدن، کمتر از قبل میشود. من امروز میتوانم تمام حرفهایم را از این وبلاگ پاک کنم. اما شما میتوانید نسخههایی از آن را که ذخیره کردهاید، برای همیشه حفظ کنید.
آن هم نه در حد یک حافظهی ضعیف فراموشکار که جزییات حرفهایش به سادگی قابل بحث و انکار خواهد بود. بلکه در حد دقت کتابی ظریف و مستند که اعتبارش، اگر از اعتبار ادعای من بیشتر نباشد، کمتر نیست. شما میتوانید اکانت اینستاگرام خود را ببندید، اما اسکرین شات صفحات شما، در دنیای دیجیتال به زندگی خود ادامه خواهند داد. آن شب پر هوس سالهای قبل، تمام خواهد شد. اما تصاویر و فیلمهای آن باقی میماند و میتواند هر لحظه تهدیدی برای آیندهی هر یک از آن دو نفری باشد که عاشقانه در آغوش هم آرام گرفته بودند (یا نگرفته بودند!).
یادش بخیر، معلم دینی مرحوم مدرسه. از قیامت میگفت و دست و زبانی که بر علیهات شهادت میدهند. مرد و ندید در و دیوارهایی را که هر لحظه برای شهادت دادن له یا علیه تو آمادهاند و قیامتی برپاست. جسمانی و مشهود و فیزیکی. برای او که با هیجان، دو جلسهی سه ساعته، در مورد روحانی و جسمانی بودن معاد حرف زد و از ما امتحان هم گرفت!
چنین میشود که جولیان آسانژ، با ویکی لیکس، قدرتمندان جهان را تهدید میکند و آنها هم کار چندانی از دستشان بر نمیآید و از سوی دیگر، خود نیز به انتقام این حرکت، گرفتار شکایت “تجاوز خفیف” میشود که مستنداتش به اتکای همان تکنولوژی ثبت و تنظیم شده که او، برای به چالش کشیدن قدرتمندان و قدرتمداران به کار میگیرد.
اصل ماجرا: زمانی که از تکنولوژی و دستاوردهای آن به عنوان ابزاری برای شکل گیری حافظه بیرونی حرف میزنیم، باید به خاطر داشته باشیم که به این مسئله میتوان از دو منظر کاملاً متفاوت نگاه کرد.
دیدگاه اول، اتفاقی است که در یک دنیای کاملاً غیرمتصل (A totally disconnected world) روی میدهد. فرض کنید که من لپ تاپ و تبلت خودم را دارم. اما آنها به اینترنت متصل نیستند. فرض کنید دوربین عکاسی دیجیتال خودم را دارم. اما امکان ارسال آن به وب و به شبکههای دیگر را ندارم.
این جنس از نگاه به تکنولوژی، تکنولوژی دیجیتال را اختراعی جدید در ادامهی نوار پاپیروس قرار میدهد و عکاسی دیجیتال از میز شام رستوران را شکل توسعه یافتهای از رفتارهای انسان بدوی که تصویر گاو و بزهای خود را پس از شام، بر دیوار غار خود ترسیم میکرد.
در این زمینه، سوالات و دغدغههای زیادی مطرح است و مطرح خواهد شد. اینکه ذخیره سازی بیرونی یک فرصت است یا یک تهدید. اینکه مغز ما در اثر ذخیره سازی بیرونی، ضعیفتر میشود؟ یا ظرفیت آزاد بیشتری پیدا میکند تا به تجزیه و تحلیل دنیای خود بپردازد.
اینکه آیا حافظههای بیرونی نوین، در مقایسه با حافظه های بیرونی سنتی (مانند کاغذ و کتاب و بوم نقاشی) مفیدترند یا مضرتر؟ مطمئنتر یا پرخطرتر؟ ماندگارتر یا فانیتر؟ اینکه افزایش توانایی به خاطر سپردن (با استفاده از ابزارهای جدید) برای کیفیت زندگی انسان، یک فرصت است یا یک تهدید؟
و طبیعتاً چون دنیا، سیاه و سفید نیست و حتی خاکستری هم نیست و رنگهای زیادی در آن وجود دارد، هیچیک از سوالهای بالا، پاسخ مطلق قطعی مشخص ندارند و در ذیل هر کدام، میتوان ساعتها فکر کرد و حرف زد و در نهایت، با اتکا به پاسخها و تحلیلها، برای بهبود کیفیت زندگی با اتکا به دستاوردهای جدید انسان، تلاش کرد.
دیدگاه دوم اما، شکل گیری حافظهی بیرونی در دنیایی فوق متصل است (A hyperconnected world). دنیایی که در آن، پیامک یا پیام عاشقانهی تو، قبل از آنکه به دست من برسد، دهها بار دست به دست و ذخیره میشود. فرض کن حافظ در دوران خود وادار میشد پیامهای عاشقانهاش را به دست شاه شجاع بدهد تا او این پیام را به دست معشوقهاش برساند. و نه تنها شاه شجاع میتوانست حرفهای خلوت آن دو را بخواند، بلکه اسب شاه شجاع هم میتوانست نامه را بخواند و نسخهای از آن را در خورجین خود نگه دارد! و البته نه تنها اسب و خورجین. که خورجین ساز هم، هر از چند گاهی، میتوانست مجموعه نامه های داخل خورجین را بازبینی کند! نمیدانم. در چنین فضایی، چنان لحظات روحانی و آن تجربههای عارفانه، متولد میشد یا خیر!
این است ماجرای ایمیلی که امروز من و شما برای هم میفرستیم و سر راه از هزار منزل میگذرد و گوگل و یاهو هم، با افتخار به ما وعدهی ذخیرهسازی اش را میدهند و در نخستین روز هم که این خدمات رایگان را به ما میدهند، از ما امضا میگیرند که تقریباً هر چه خواستند میتوانند با آنها انجام دهند.
این است ماجرای سرویسهای بزرگ ذخیره سازی در جهان که ظرفیت آنها به عنوان حافظهی بیرونی ما، نه تنها ما را نگران نمیکند، بلکه دعوتنامه استفاده از این حافظه بیرونی را برای دوستان خود هم میفرستیم تا ظرفیت بیشتری را به مغز بیرونی ما هدیه کنند!
و البته شبکه های اجتماعی. بخش دیگری از حافظهی بیرونی ما که خود به عمد، آن را به صورت لخت و عریان، پیش چشم دیگران قرار دادهایم. تا سهراب که در انتظار این بود که دانههای دل مردم پیدا باشد، آرزو به دل نماند!
چند روز پیش، برای گروهی از دوستانم نوشتم که: آن تصویر هولناک ۱۹۸۴ را که جورج اورول مطرح میکرد، استالین نتوانست با زور بسازد. اما زاکربرگ و اشمیت و لری پیج، با لبخند ساختند! شاید در نخستین نگاه، خوانندهی این سطور بگوید، چقدر به تکنولوژی بدبین هستی. چرا اینقدر سیاه و سخت فکر میکنی. همه چیز در اختیار توست. ایمیل نزن. حرفهای مهم خودت را حضوری بگو. هر چیزی را در شبکه های اجتماعی به اشتراک نگذار.
کسی که سلسله نوشتههای من را خوانده میداند که من از عاشقان تکنولوژی هستم و همیشه شکرگزارم که در دوران کهن به دنیا نیامدم و در دورانی پا به جهان گذاشتم که تکنولوژی دیجیتال را میبینم و قدرت شگفت بشر را تجربه میکنم (و البته خوشحالتر بودم اگر هزارسال بعد به دنیا میآمدم تا به خاطر اینکه در این دوران کهن پا به جهان نگذاشتهام، شکرگزارتر باشم!). تنها نگرانی من از تکنولوژی، ندیدن جنبههای پنهان آن است. جنبههایی که در سطح خرد وجود ندارند، اما در سطح کلان آن، ظهور پیدا میکنند. جنبههایی که تا حدی میتوان از آنها فاصله گرفت. اما فقط “تا حدی”. و نه بیشتر.
پدیدههای رفتاری شگفت مانند فشار و اجبار درونی در به اشتراک گذاشتن. همان پدیدهای که به نام Impulse to Share شناخته میشود. اینکه اگر جملهای زیبا یا منظرهای زیبا میبینیم، فشاری درونی ما را به سمت اینترنت و موبایل سوق میدهد تا زودتر آن را با دیگران به اشتراک بگذاریم. همان چیزی که به ما قبولانده است مهمانی، اگر نتوانیم از آن هیچ تصویری منتشر کنیم، تقریباً وجود نداشته و جزو خاطرات ما محسوب نمیشود. همان حسی که وقتی یک شوخی زیبا میشنویم که نمیتوان آن را در محیط عام گفت، با حسرت میگوییم: کاش میشد این را توییت کرد!
و همینطور پدیدههای دیگری مانند توسعه و ترویج ویروسی افکار و ایدههای مثبت و منفی و بحثهایی که معمولاً تحت عنوان Memetics مطرح میشود. مدتهاست دلم میخواسته از این مورد آخر بنویسم، اما میترسم که اگر معرفی Meme را کامل و ساده و فارسی بنویسم، متن نوشتهام توسط سیستم های غیرهوشمند مسلط بر حافظههای بیرونی، فیل تر شوند و اگر هم فارسی ننویسم، یک متن هزار کلمهای نوشته شود که از هر ده کلمهاش، یکی Meme است!
به هر حال، تصمیم گرفتهام که در آینده نزدیک، از هر دو دیدگاه به شکل گیری حافظه بیرونی نگاه کنم. بحثهای ممتیکس را هم به هر حال به شکلی مطرح خواهم کرد. اما باز هم چون، نوشته ام و پیش نوشتههایم طولانی شد، ترجیح میدهم ادامهی بحث را به مطلب مستقلی موکول کنم.
اما حیفم میآید که در این آخرین سطور این نوشته، یادی از پیامبر بزرگ دنیای رسانه – که از دوست داشتنیترین دوستان من است و مفتخرم که در کنارش زندگی میکنم – نقل نکنم: مارشال مک لوهان که گنگ خوابدیدهی زمان خودش بود و سالها قبل از اختراع اینترنت جهان را ترک کرد، در کتاب کهکشان گوتنبرگ به زیبایی میگوید:
حسگرهای شخصی (مانند چشم و گوش و لامسه) در مقایسه با حسگرهای توسعه یافته که ابزارهای جدید به ما هدیه میدهند یک تفاوت مهم دارند.
حسگرهای ما یک سیستم باز هستند و ما را به دنیای فیزیکی بیرون وصل میکنند. در حالی که حسگرهای توسعه یافته، ممکن است به یک سیستم بسته تبدیل میشوند. آنها به جای انتقال اطلاعات دنیای بیرونی به ما، کمک میکنند که ما برداشتهای خود را از دنیای بیرونی به یکدیگر منتقل کنیم. وقتی همهی این حسگرها به هم متصل شوند، چیزی از جنس خودآگاهی جمعی در آنها شکل میگیرد.
تا زمانی که اختراعات و ابزارهای بشر در حد چرخ و الفبا و پول، کند و آهسته باشند، مشکلی وجود ندارد. اما وقتی صدا و تصویر میتواند با سرعت نور در سراسر جهان جابجا شود، دیگر دنیای ابزارها به بخشی از دنیای ذهنی ما تبدیل خواهد شد و با دنیای درونی ما، قابل تفکیک نخواهد بود.
پی نوشت: اصطلاح درد جاودانگی در عنوان این نوشته را از عنوان کتابی به همین نام از میگل د اونامونو به عاریت گرفتهام. کتاب زیبایی که به دغدغهی انسان برای جاودانه بودن و رغبت او به جاودانه ماندن اشاره میکند و همهی آنچه در پی این رغبت و دغدغه، در طول این هزاران سال بر او گذشته است. کتابی فلسفی اما روان و خواندنی که البته به خاطر عمق حرفهای نویسندهاش، ناگزیر باید جرعه جرعه نوشیده شود تا اوج سرمستی را در خواننده بیافریند.
بار سومی است که این متن را می خوانم …موضوع حافظه ی بیرونی برای من بسیار جالب بود هفته ی پیش کتابی به اسم
Moonwalking with Einstein: The Art and Science of Remembering Everything را مطالعه کردم و تصمیم گرفتم فصل ۸ آن که به نام “پایانی برای حافظه” بود را به صورت گذارشی مثل انچه در متمم انجام می دادیم اینجا عرضه کنم شاید تکمیل کننده متن شما باشد
در رساله ی (فایدروس)افلاطون ,سقراط شرح می دهد که چه گونه خدای مصریان به نام (تئوس) کاشف پدیده ی نوشتن ,نزد پادشاه مصر به نام(تاموس) می رود و پیشنهاد می دهد تا کشف جالب خود را به مردم مصر پیشکش کند .تئوس به پادشاه می گوید :(این وسیله ای برای آموزش است و باعث تقویت حافظه ی انها خواهد شد .کشف من راهکاری برای حافظه و هم برای خرد خواهد بود )اما تاموس چندان مشتاق برای دریافت این هدیه نبود او به خدا گفت :(یادگیری این روش باعث جای گیری فراموشی در روح انها خواهد شد انها به استفاده از حافظه ی خود پایان خواهند داد و فراموشکار خواهند شد در ان صورت اتکای انها بر ان چیزی خواهد بود که نوشته می شود و دیگر برای به یاد اوردن چیزی به درون خود رجوع نخواهند کرد و تنها به نشانه های بیرونی متکی خواهند بود کشف تو راهکاری برای حافظه نیست بلکه دستوری عملی است برای یاد اوری.
نوشتن گرچه باعث افزایش میزان دانستنی های بشر می شود اما انها خود تبدیل به موجودهای متحرک خالی از این دانشها می شدند ولی شاید بزرگ ترین کمکی که حافظه ی بیرونی به ما کرده است انتقال اطلاعات از نسلی به نسل دیگر بوده بدون ترس از انکه در نتیجه ی انتقال شفاهی ان دچار دگرگونی شود همچنین نوشتن باعث می شد که ما بر محدودیت های بیلوژیکی ذهن غلبه پیدا کنیم مثل فراموشی ها و به اشتباه یاد اوردن که نوشتن این مشکلات را رفع می کرد
سیر تکامل نوشتن برایم خیلی جالب بود از تومار های بلند به یاداشت های الکترونیکی
در گذشته تومار وسیله ای برای نگه داشتن متن در بیرون ذهن نبود بلکه ابزاری بود که خواننده با کمک ان می توانست متن را درونی کند
تصور اینکه دوران پیش از گتنبرگ خواندن چه مفهومی داشته بسیار سخت است در ان زمان کتاب یک دست نوشته ی کمیاب ارزشمند بود و نگارش ان سالیان طولانی طول می کشید بنابراین تلاش فراوانی می کردید تا انچه را که می خوانید به خاطر بسپارید زمانی که بشر فهرست را اختراع نکرده بود باید کل یک کتاب را چندین بار مطالعه و حفظ می کرد تا به یاد اورد که در کجای کتاب به چه موضوع اشاره شده است همانند نوار کاست های قدیمی که باید چندین بار ان را گوش می کردی تا بفهمی در کجای نوار چه نقل قولی شده است
ذهن انسان علاوه بر بی همتا بودن در میزان اطلاعات به دلیل اسانی و کارایی دسترسی به اطلاعات هم بی نظیر است ذهن ما دارای بزرگترین فهرست موضوعی است که به هیچ عنوان مرتب نشده است .برای هر موضوع در ذهن ما بیش از صد تا هزار ادرس وجود دارد حافظه ی ما دارای ارتباطی گروهی و غیر خطی است و هر زمان که به اطلاعاتی نیاز داشته باشیم بدون جست و جو سر و کله ی خودش پیدا می شود
در واقع حافظه بیرونی جایگاه ارزشمندی در بین ادیان هم داشته از حافظان و کاتبان وحی در زمان حضرت محمد (ص) تا نقاشی های کلیسا که قصد نگارندگان ان و ابداع کننده ان (جولیو کامیلو) این بود که تمام دانش بشری را در یک تئاتر حافظه به تصویر بکشد
مشکل امروز ما انبوه خوانی است . بدون انکه برچیزی که می خوانیم تمرکز داشته باشیم ,حقیقت این است که بیشتر کتابها را یک بار بیشتر نمی خوانیم امروزه ما به کمیت خواندن بیش از کیفیت ان توجه داریم . ما می خوانیم و می خوانیم و می خوانیم و فراموش می کنیم و فراموش می کنیم و فراموش می کنیم و تنها ایده کلی از یک کتاب در ذهنمان باقی می ماند
حافظه زمانی که در دنیای قدیم ابزاری بود برای سخنوری در دوران قرون وسطی وسیله ای برای عبادت های پرهیزگارانه شده بود امروزه دیگر جایگاهی در زندگی ما ندارد
هرچه ما در زندگی بیشتر و بیشتر از امکانات زندگی انلاین استفاده می کنیم ,بیشتر و بیشتر اسیر ان می شویم و زندگی ما به شکلی در می اید که در ان ارتباط میان حافظه های درونی و بیرونی به شدت دستخوش دگرگونی می شود گویی ما به سمتی میرویم که در ان حافظه ی بیرونی بخش بزرگی از فعالیت های روزانه ی ما را در خودش ثبت می کند
در ادامه کتاب از شخصی مثال می زند به نام “گوردن بل” که در مایکروسافت کار می کند او به وسیله ی دوربینی هر انچه را که در مقابل چشمانش می گذشت را ثبت می کرد چیزی که شاید در اینده ای نه چندان دور برای همه ی ما اتفاق بیفتد
در پایان پس خواندن این متن بیهوده تمایل دارم دو کلام حرف حساب بزنم
حافظه ی بیرونی هیچ بهانه ای را برای فراموشی ابدی یک خاطره نمی تواند قبول کند در خاطر او بر خلاف ما انسان ها هیچ چیز فراموش نمی شود
در برابر ازادی فوق العاده که حافظه ی بیرونی به ما داده هزینه هنگفت اسارت را باید بچشیم.
و این عدم هماهنگی حافظه ی درونی و بیرونی ,ما را به موجوداتی تبدیل کرده تا بیش از بیش از ذهن خود کار نکشیم و به درون خود مراجعه نکنیم تا به یاد بیاوریم
انگاه که حافظه ی بیرونی و درونی با هم هماهنگ شوند لازم است تا ما واژگان خود را افزایش دهیم
فراموشی گاهی نعمت است و گاهی رنج
رنجِ خوابِ یاد در ذهن لبریز از خاطره
با تشکر از محمدرضای عزیز
خیلی جالبه
یه متن با بیش از سی دیدگاه مختلف تفسیر شده !
جالب اینجاست که بنظر من خیلی از دیدگاه ها با موضوع و درونمایه اصلی متن ارتباطی ندارند!!
من خیلی از حرفای شما رو اصلا متوجه نمیشم…یعنی درک نمیکنم.فقط کلمات رو در قالب جمله میخونم.اما خب واقعا حرفای جالبیه…
سلام
به محمد رضای عزیز
من دیپلم گرافیک دارم
و از ۱۵ سالگی دوربین حرفه ای داشتم چیزی که برای بچه های هم سن من یه رویا بود
مدتها هرجا رفتم و هرکاری کردم با دوربین انالوگ ثبتش کردم
یعد یه روز به خودم اومدم و دیدم مهمونی ها و جشن ها و سیزده به درها
رو پشت دوربین از دست دادم
پس دوربین رو گنار گذاشتم و دیدن رو آغاز کردم
نفس کشیدن در هر لحظه و زیستن در اکنون و دیگر هیچ
بعد از اون دیگه خیلی عکس نمی گیرم
گرچه الان دارم عکاسی درس میدم
دوربین عالی دیجیتال هم دارم اما عکسی رو با کسی به اشتراک
نمیزارم
سالها عضو هیچ شبکه اجتماعی نشدم
و هنوز یک ماه هم نیست که واتس اپ نصب کردم
اصولاً زندگی حقیقی رو با همه ویژگی هاش به زندگی مجازی
ترجیح میدم….
پیش نوشت ۳: دیروز یکی از نوشتههای هفت یا هشت سال قبل خودم را در قالب یک پیام در یکی از این نرمافزارهای پیام رسان دریافت کردم. آنقدر از زمان نگارشش گذشته بود که بنشینیم و کمی فکر کنم تا مطمئن شوم که خودم آن را نوشتهام و به یاد بیاورم که در چه شرایطی آن را نوشتهام. تحلیلی بود پوچ و سطحی از رویدادی عمیق و گسترده. چیزی که دوست نداشتم نویسنده یا گویندهاش، من باشم. یا اگر امروز، فرد دیگری آنها را میگفت، احتمالاً از تیغ نقد من در امان نمیماند. حس خوبی نداشتم. من نمیخواهم آن نوشته، مال من باشد.
این پاراگراف منو یاد یکی از احساسات آشنای خودم می اندازه
سالها پیش توی همون هنرستان یک تابلو با گواش و آبرنگ نقاشی کرده بودم و با افتخار
به دیوار اتاقم زده بودم فکر می کردم شاهکاره!!!
بعد از چند تا اسباب کشی حدود ۶ سال بعدش دوباره اون نقاشی رو دیدم
و به خودم گفتم این کار چقدر بده حتی زشته غیر قابل تحمله!!!
و بعد ناگهان متوجه شدم چقدر خوب که من آنقدر رشد کردم که مثل ۶ سال قبل فکر نمی کنم
مثل ۶ سال قبل نیستم دیدگاه من عوض شده
دقیقاً همین اتفاق تو پایان نامه ارشدم افتاد ۱۸ ماه روش کار کردم و ۶ ماه بعداز دفاع به خودم می گفتم
این چه مزخرفاتی (ببخشید برای این کلمه) هست که من نوشتم؟؟؟
بزار بهت بگم که این خیلی خوبه که مدام از گذشته دلزده و پشیمان و حتی پریشان می شی
وقتی سرعت و کیفیت رشدت بیشتر و بیشتر میشه تو لاجرم بیشتر و بیشتر از افکار و اندیشه های گذشته ی خودت
دلزده میشی و اونها برات کراهت آمیز میشن
این بهایی هست که باید برای رشد بپردازی
در مورد ادامه پاراگراف خودت هیچ نظری ندارم
شاد باشی بزرگوار
سلام و تشکر از الطاف شما؛
سرعت رشد فناوری دیجیتال و اینترنت و تبعات اونا چنان زیاده که به کاربران فرصت یادگیری صحیح استفاده از اون رو نمیده یا لااقل بسیاری از کاربران حوصله آموزش استفاده درست از اونا رو ندارن. بهمین دلیل اغلب برای خودمون دردسرهایی رو درست میکنیم که بعضا جبران ناپذیره. به قول شما “باید جرعه جرعه نوشیده شود تا اوج سرمستی را در کاربر بیافریند.”
سلام
لذتی تو مخالفت کردن هست مثل لذت جاودانگی هست
سلام
جانا سخن از زبان ما می گویی
آقا نوشته هات خوندنی و نقل کردنی هستن.خیلی خوبه که انسان توانمند و تاثیرگذاری مثل شما این تفکرات رو به رشته کلام در میاره .من که لذت میبرم.
« هر كس گذشته را زير نگين داشته باشد زمام آينده را در دست می گيرد.هر كس حال را زير نگين داشته باشد زمام گذشته را در دست خواهد گرفت.»۱۹۸۴
بنظر من حافظه بیرونی مانند یک “پاره خط “است که هر لحظه بزرگ و بزرگتر می شود. ولی حافظه درونی “خطی” است که از دو جهت، بسمت بینهایت میل میکند.
فناوری نه خوب است نه بد واین ماییم ان را خوب یا بد میبینیم زیبایی یا زشتی یک چیز به نوع ذهنیت مابستگ دار د ما نه باید خوشبین باشیم نهبد بین باید واقع بین باشیم
ماباید بدانیم هرجیزی خوبی ها وبدی هایی دارد فناوری هم همین طور ولی این مهم است که مافناوری را بوجود اوردیم پس در حقیقت ما باید مالک ان باشیم ولی بالعکس فناوری مالک ماست و یک سیستم بزرگ برده داری نرم که در رئس این سیستم گردانندگان شرکت های برزگ در این زمینه هستند ودر اخر اینکه بدانییم جایگاه مادر این جهان کجاستو برا ی چه بهدنیا امدی و برای چه زندگی میکنیم باگفتن این حرفها خواستم بعنوان یک نوجوان قطره ای باشم از دریای بیکران علم
مثل همیشه عالی بود استاد وباعث افتخاراست که در جایی هستیم که در باره ی چنین موضوعاتی بحث وگفت وگو میشود واما دیدگاه من معتقدم که نباید به فناوری تک بعدی نگاه کنیم بلکه باید همه ی جنبه های مثبت و منفی ان را درنظر گرفت من۱۵ ساله ونوجوان که هر روز رشد می کنیم حتی فناوری دراین رشد دخیل است وتوسط رسانه ها ورز داده میشویم که ان هم پیامد های جوب وبد خودرا دارد واز سویی دیگر توسط فناوری تسخیر میشویم وشاید روزی برسد که کامپیو تر ها به جای ما فکر کنند وامروز دردریایی از اطلاعات غرق مشویم ونمی دانیم کدام علم است و کدام شبه علم و سخن اخر این که جهان دائم درحال پیشرفت است و لازمه ی این پیشرفت انسانهای پیشرفته است
سلام
استاد گاهی اوقات نوشته های شما را می خوانم و تا حدودی مورد پسندم است
چیزی که سعی دارم به آن ایمان داشته باشم یا عمل کنم اینست :
ما آنچنان زندگی می کنیم که می فهمیم ! و نه آنچنان که قانون وضع کرده اند یا کرده ایم
این اشتباه را نباید تکرار کرد انسان با اعتقاد خود زندگی نمی کند نباید با دید اعتقادی به مسائل نگاه کنیم.
متاسفانه کاری که اکثرا انجام نمی دهیم فکر کردن هست . در خصوص حافظه های درونی و بیرونی باید فکر کرد و آنگونه که نیاز داریم و می فهمیم از آنها استفاده کنیم .
بکاپ یا (به ترجمه شما فکر کنم بشه :ترس از جاودانه نبودن) یکی از الزامات امروزه زندگی دیجتال ما شده.
بکاپ های روزانه هفتگی ماهانه و… همیشه این اطلاعات توسط سیستم ها برای ما حفظ و ذخیره می شوند …
دنیای دیچیتال همیشه ترس به جا می گذارد…
ترس از امنیت اطلاعات ,ترس از نشر اطلاعات ,ترس از جاودانه نبودن اطلاعات , ترس از ربودن …
دنیای ترسناک از اطلاعات و دنیای عجیب دیجیتال با هم به غول بی دم و شاخی تبدیل شده اند که هر لحظه ترس و وابستگی بیشتری را به ما وارد می کنند
راستی این مقوله جاودانگی در همین کامنت گذاری در صفحه شما هم صادقه
دکمه فرستادن دیدگاه را که می زنی باید از هزار جایی که نمی دانم بگذرد، تأیید که شد به چشمان مخاطب بیاید
و من وقتی غلط املایی داخل نوشته ام را می خواهم اصلاح کنم؛ امکانش نیست چرا که دیدگاه من برای همیشه در این صفحه جاودان شده است 😉
وقتی متن را می خواندم یاد آن جمله ای افتادم که می گفت:
هر سالی که از عمرم می گذرد، نمی دانم تولدم را برای اینکه یک سال بزرگ تر می شوم جشن می گیرم یا برای آنکه یک سال از عمرم کم می شود؟
ما انسان ها نمی دانیم کجای طیف زمان هستیم مدام درگیر ازل و ابدیم، تنها این را می دانیم که ترس از مرگ و تنهایی دو ترس دیرینه انسان است، پس بچه دار می شویم که بمانیم، عکس می گیریم که ثبت شویم، می نویسیم و می سازیم تا بیشتر و بیشتر جاودان بمانیم…
حکایت همین منحنی زنگوله ای یا نمودار طبیعی است، ولی من نه دلم می خواهد ابتدای طیف باشم و به خط صفر آغاز نزدیک،
و نه انتهای طیف باشم و به خط صفر پایان…
همین وسط ها جایی که فراوانی اش بیشتر است امن تر است،
چرا که جلو تر که می رویم انسان محدودیت ها را یکی پس از دیگری بر می دارد…
گمان نمی کنم در دنیای بدون محودیت، دبگر اثری از انسان مانده باشد…! احتمالا به موجودی حیوانی بازگشت کرده است و تمام…
بسيار زيبا گفتي استاد ، من ياد زماني افتادم كه هندي كم اومده بود و همه جا تو پاركها و مهمونيا و كنسرتا…همه در حال فيلم گرفتن بودن …ولي الان چند تا از اون فيلمها تو خونواده ها هست و قابل ديدن ؟
يك اصلي در بيولوژي هست كه ميگه هر موجودي جمعيت خودش رو كنترل ميكنه ، يعني وقتي فضا مناسب تكثير و وجود يافتن شد نميتونه تا بي نهايت ادامه پيدا كنه چون بالاخره منابع غذايي محدود هستن و جمعيت رو كنترل ميكنن…اين اصل در مورد تكنولوژي هم صادقه …كاري به اهداف اصلي مخترعين اين تكنولوژيها ندارم (عموما تحقيقات عجيب غريب رو سازمانهاي نظامي و دفاعي انجام ميدن)… ولي اين تكنولوژيهاي نوين جاي نگراني ندارن خودشون خودشون رو كنترل ميكنن در نهايت …يه چيز جالب بهت بگم مغز انسان در هر ثانيه صد گيگابايت اطلاعات رو پروسس ميكنه و ظرفيت هارد ديسك مغز هم صد ترابايته …مغز هم پس محدوديت داره… انسان اگر از مغزش جلو بيفته محكوم به فنا ميشه …پس هنوز اميدي هست …يه پيشنهاد هم دارم …خيلي ها رو ميبينم معتاد بازي هاي موبايلي مثل clash و امثالهم شدن كه اعتياد به ترياك به مراتب شاهانه تره بنظرم …طرف شب عروسيش داشت اين بازي رو ميكرد كه من دقيقا نميدونم چيه … من كه خوب بلد نيستم بگم و بنويسم ولي راجع به اين نوع اعتياد و تركش بنويس ، شايد زندگي هايي رو نجات دادي ….در پناه عشق باشي و سلامت ❤️
با سلام خدمت استاد شعبانعلی عزیز
دو تا سوال داشتم شاید خیلی مرتبط با این مبحث نباشند
۱- آیا تکنولوژی فقط پیچیدگی ابزار است یا فرهنگ ساز هم هست؟
۲- معمولا ما نسبته به گذشته تعلق خاطری داریم و مثلا در سال ۹۴ میگوییم یادش بخیر سال ۸۴ سال خوبی بود و با ذکر خاطراتی از آن روزها با حسرت یاد میکنیم و زمان حال را (سال ۹۴) زمانی به خوبی سال ۸۴ نمیدانیم و این سیکل ۱۰ سال بعد نسبت به زمان آن موقع در مقایسه با ۹۴ مجددا تکرار میشود.
سوال من این است که آیا بصورت اتوماتیک وقتی که غبار زمان روی حوادث می نشیند ما به آنها تعلق خاطری پیدا میکنیم یا نه ؟ این تعلق نسبت به گذشته به خاطر فرصت و شانس فراموش شدن است؟ حافظه های بیرونی نسبت به امروز ضعیفتر بودند ؟ یا ….
تو كنسرت خواننده محبوبم نشسته بودم. موبايلم دستم بود و داشتم فيلم ميگرفتم. تمام حواسم به صفحه گوشيم بود كه درست فيلم بگيرم و سر نفر جلويي نيفته تو فيلم… تو يه لحظه به خودم اومدم ديدم غرق تصور گوشي موبايلم شدم، انگار رفته بودم تو يه دنياي ديگه، كنسرتو از دريچه صفحه گوشي ميديدم و اصلا از حضورم تو كنسرت لذت نميبردم…با خودم گفتم چه احمقانه، همونجا گوشيمو بستم و از فضاي خوبي كه توش بودم لذت بردم…
محمد رضا ميترسم تو اينقدر جاي ما فكر كني و بنويسي، ما معتادت بشيم و مغزمون عادت كنه به تنبلي و ديگه خودش نتونه فكر كنه … والا به خدا…
هنری دیوید تورئو زمانی گفت: “انسانها زمانی تبدیل به ابزاری برای ابزارهایشان میشوند! ” الان زمانیه که احتمال درست بودن این حرف بیشتر از گذشته است و کمتر از آینده خواهد بود.
در مورد اون قسمت اتصال تراشه به مغز، الان تکنولوژی هایی در حال توسعه هستن برای خوندن فکر. شاید اتصال تراشه به مغز هیچ وقت عملی نشه، در واقع قبل از اینکه بخواد فراگیر بشه تکنولوژی های خوندن مغز به کارایی لازم برسن و جای اون رو بگیرن.
محمدرضا خیلی در مورد بحث های ممتیکس که بهش اشاره کوتاهی داشتی کنجکاو شدم. امیدوارم در موردش بیشتر برامون بنویسی. کلا این سلسله مطالب دنیای تکنولوژی و حافظه بیرونی برام جذاب هست. به شدت کم اطلاع هستم در این زمینه و دارم ذره ذره با خوندن نوشته هات یاد می گیرم. ممنون 🙂
برای من تکنولوژی در عین جذاب بودنش و ضرورتی که کارم ایجاد میکنه و باید درگیرش باشم، خیلی وحشتناکه و این که شما نوشتی یکی از این ابعاده. وقتی فکر میکنم تغییراتی که امثال فیسبوک و گوگل و شبکه های اجتماعی در ففط یک دهه در سبک زندگی مردم ایجاد کرده اند اگر به همین.شکل نمایی ادامه پیدا کنه چه اتفاقی میفته و کلا نسل بعد چطور زندگی خواهد کرد..
اینجور موقعها یاد زاکربرگ میفتم که میگه با فیسبوک داره ارتباطات رو بهبود میده و بیشتر میکنه، با اینکه من فکر میکنم ارتباطات صرفا از لحاظ کمی داره زیاد میشه و از لحاظ کیفی کم، شبکه های اجتماعی عمدتا ارتباطات عمیق و واقعی را تبدیل به ارتباطات سطحی و مجازی کرده اند.
راستش من برعکس شما علی رغم درگیر و عاشق تکنولوژی بودن، ترجیح میدادم در عصر بدون تکنولوژی اینچنینی به دنیا میومدم و زندگیم را میگذروندم..
پ.ن: اون قسمتی که نوشتی مهمانی که عکس ازش گرفته نشه (و در شبکه های اجتماعی منتشر نشه!) انگار اصلا وجود نداشته واقعا غم انگیزه..
شعبانعلی عزیز.
مطلب خوب و مفیدی بود و مثل همیشه قابل استفاده.
نقل قول از مطلب: “پدیدههای رفتاری شگفت مانند فشار و اجبار درونی در به اشتراک گذاشتن. همان پدیدهای که به نام Impulse to Share شناخته میشود. اینکه اگر جملهای زیبا یا منظرهای زیبا میبینیم، فشاری درونی ما را به سمت اینترنت و موبایل سوق میدهد تا زودتر آن را با دیگران به اشتراک بگذاریم. همان چیزی که به ما قبولانده است مهمانی، اگر نتوانیم از آن هیچ تصویری منتشر کنیم، تقریباً وجود نداشته و جزو خاطرات ما محسوب نمیشود. همان حسی که وقتی یک شوخی زیبا میشنویم که نمیتوان آن را در محیط عام گفت، با حسرت میگوییم: کاش میشد این را توییت کرد!”
احساس می کنم این موجی که برای share کردن وجود داره – خصوصا در بین ما ایرانی ها- نهایتا به یک وضعیت معقول و سنجیده خواهد رسید. (و صدالبته این بیشتر یک احساسه تا یک فکر، چه برسه به این که یک نظریه تایید شده و یا حداقل مقبول بین دانشمندان باشه)
وضعیت این روزهای ما بیشتر شبیه کودکی هست که هدیه یا جایزه ای جدید گرفته، در روزهای اول خیلی با ذوق با اون برخورد می کنه و خیلی براش وقت میذاره، اما بعد از مدتی خسته خواهد شد و خواهد فهمید که اون رو فقط در موقع نیاز و کاربرد اون به کار ببره. منی که امروز برای به اشتراک گذاشتن همه لحظات حیاتم عجله دارم، بعد از مدتی متوجه عبث بودن این نحوه برخورد میشم و اون موقع صرفا برخی از موارد گلچین شده رو Share خواهم کرد. احتمالا اون موقع یکی از درگیریهای ذهنیم میزان تاثیرگذاری مطلبی هست که Share می کنم.
پس نوشت: الان که کامنت خودم رو میخونم نمی دونم این یک کامنت رسمی هست یا یک کامنت صمیمی و دوستانه !
پس نوشت ۲: به عنوان یک پیشنهاد، به نظرم خوبه که مشابه سایت متمم، یک ادیتور هم برای کامنت ها بگذاری. منظورم دکمه های بولد، ایتالیک، نقل قول و … هست. برخلاف خیلی از سایت ها، این جا هم مثل متمم کامنت های دوستان ارزش خوندن رو دارند و ادیتور به خوندن راحت تر کمک می کنه.
خوش باشی
محمدرضا حالا که داری در مورد دنیای دیجیتال حرف میزنی، یکمی در مورد فرهنگ استفاده از این ابزارهای جدید هم صحبت کن البته خوب میدونم که الان شاید دیر شده باشه ولی بالاخره باید از یه جایی شروع بشه، میدونم که در داخل تلگرام عضو هستی، واقعا دیگه اینقد مطالب مستهجن و جک هایی که درونش پر از عقده های جنسیتی هست غیر قابل تحمل شده، آدم هایی که بی هیچ توجه به وجدان خودشون، عکس ها و فیلم های خصوصی دیگران را برای ارضای هوس های لحظه ای خودشون به اشتراک میذارن و نمی فهمن یا خودشون رو به نفهمی زدن و درست مثل یک تشنه ای هستن که برای سیراب شدن، لب دریا نشستن و جرعه جرعه آب دریا می نوشن.
محمدضا اینقدر حس بدی نسبت به این ابزارهای دیجیتال نو پیدا کردم که اصلا حاضر نیستم برادر و خواهر کوچیکتر از خودم رو آلوده به این ابزارها کنم، تجربه و زمان به من نشون داده که معایبش به مراتب بیشتر از مزایای اون هست. نمیدونم محمدرضا، واقعا باید چه کرد؟
من یه دختر ۱۲ساله دارم وقتی تو وتساپ تو گروه همکلاسیاش رفته بو چنان جملاتی رو دیدم که واتساپ رو از گوشیم پاک کردم که دخترم دسترسی نداشته باشه. البته میدونم که این فقط یه مسکنه و باید برای علاج کار دیگه ای رو انجام بدم.
قبلا وقتی بچه تو خونه بود میشد مطمئن شد که تو خونه هست اما الان حتی اگه تو خونه باشه نمیدونی واقعا کجاست و چکار میکنه.
مثل همیشه عالی ، ژرف و با قابلیت برداشت نکات زیاد و حتی غیر مرتبط با هدف اصلی متن.
با خوندن این نوشته ،من دو آرزو هم کردم که قطعا با مفهوم علمی و دقیق متن معلمم ، فاصله زیادی داره.
یکی اینکه ای کاش همزمان با این پیشرفت های سریع و زیاد تکنولوژی های جدید که روز به روز به شتاب زیادشونده ی اونها هم افزوده میشه ، روش ها و راه حل هایی هم ارائه بشه برای نجات به ویژه عامه مردم (کسانی با ظرفیت تطبیق و پذیرش متوسط ) از فشارهای روانی ،دغدغه ها و استرس هایی که عموما به لطف همین فناوری های نو به زندگی آدم ها اضافه میشه، تا اون نوه ی عزیز بی حوصله و هم نسل هاش ،کمتر در خطر ابتلا به افسردگی حاد قرار بگیرن!!و اینکه به اونها کمک کنه راحتتر از نیاکانشون ،اون حس عمیق زندگی رو _که شما همیشه بهش اشاره میکنید _تجربه کنند که البته بعید میدونم.
و دومین آرزوم این بود که چقدر خوبه اگه سبک زندگی مدرن ، بیشتر از اینکه تنوع و تعدد نقابهای روی صورتمون رو افزایش بده، دانه های دلمون رو آشکارتر کنه.
اما علاوه بر مواردی که با خوندن این مطلب راجع به اثرات حوزه دیجبتال روی زندگی یاد گرفتم ، یکی دیگه از مزایای یادداشت برداری و ثبت نظرات_ و چیزایی که لااقل فکر میکنم دارم یاد میگیرم _روی کاغذ و با قلم ،نسبت به نوشتن با کیبورد و در فضای نت ، رو هم فهمیدم.اینکه نوشته ای که برای خودم و روی کاغذ مینویسم احنمالا از ضریب امنیت بالاتر و حریم شخصی بسیار مطمئن تری نزد من برخورداره و اگر بعدها در هر فاصله زمانی ، از داشتن همچنان دیدگاهی از خودم شرمنده شدم! ، بتونم با خیال راحتتری اون نوشته رو معدوم کنم:))))
راستی حضرت حافظ اگه در زمانی مشابه الان زندگی میکرد ، حتی اگر قادر بود اون اشعار عاشقانه و پر از حکمت و معرفت رو هم بگه ،احتمالا قبل از اینکه پیامش به معشوقش برسه ، در این فاصله ، همون پیام به نام یکی دیگه از بزرگان باستانی و یا علمی اون زمان و یا نویسندگان بلاد دور! ، و از طریق چیزی شبیه نرم افزارهای پیام رسان امروزی ، به دست محبوبش میرسید و لسان الغیب ، تازه باید راهی برای اثبات ادعای مالکیت اشعارش پیدا میکرد…
اگه مواردی که نوشتم غیر مرتبط با هم و با هدف متن هستند(شاید بشه اسمش رو گذاشت
disconnected & irrelevant comments) و حتی طنز هم قاطیشون هست ، (چون میدونم تا چه حد بحث فلسفه تکنولوژی دیجیتال جدی هست) معذرت میخوام و به احتمال زیاد بعد از مدت نه چندان طولانی ، به ویژه در مورد کامنتهایی که در این سایت میگذارم(چون این رو فهمیدم که ابن خونه و خیلی از اعضاش و در راس اونها صاحبخونه ش ،افرادی با چه سطحی از آگاهی و دانش هستند) ،من هم آرزو میکنم که ای کاش هیچوقت این کامنتها مال من نبود!! اما شما به حساب شخصی بگذارید که در ابتدای مسیر یادگیریه و دانش کاملا عمومی راجع به خیلی از مسائل تخصصی داره و هنوز فاصله زیادی با نقطه ای داره که برداشت هاش از نوشته ای که میخونه ، دقیقا همون مقصود معلمش از نوشتن اون متن باشه.
فیلم آناهیتا با بازی میترا حجار رو دوست دارم، ی جا میترا به نامزدش میگه که :در آینده ی نزدبک دیگه رازی وجود نداره…
پستی که گذاشتین خیلی جامع و کامل بود. مرسی.
روزی که بتونم به حد خودداری مطلوبم در به اشتراک گذاری برسم، غایت آمالم خواهد بود. :دی
سلام محمد رضا
در لا به لای حرفات یاد رمان جاودانگی میلان کوندرا افتادم. نمی دونم خوندیش یا نه، اما جنس شکایتت از جاودانگی شبیه کوندرا بود.
این مقوله ی جاودانگی، با تار و پود بشر عجینه. امروزه از سیستم اجتماعی – اقتصادی بگیر تا به قول تو همین پست های ساده ی اینستاگرامی همه شون دغدغه های جاودانگی دارن. یه جورایی انسان همیشه برده ی میل جاوذانگی خودش بوده، احساس می کنم این میل حتی از میل به بقا فیزیکی هم بارها و بارها قوی تره.
و یه موضوع دیگه، با خوندن پستت، یاده مفهوم “خشونت نهان در تکنولوژی” افتادم. استنلی کوبریک چقدر استادانه این خشونت پنهان رو در فیلم “۲۰۰۱: a space odyssey” به تصویر کشیده. اگه به ساده ترین شکل تکنولوژی که ابزار (Tool) باشه توجه کنیم، خشونتی که به شکل وابستگی و سلطه ی اون ابزار بر بشر نمود پیدا می کنه، نمایان می شه. برای من همیشه این جنس از خشونت، دغدغه ی ذهنم بوده. وقتی از تسلط شبکه های اجتماعی بر انسان ها صحبت می کنی، مصداق خیلی روشنی از این خشونت رو می بینم.
ممنون بابت نوشته هات.
روزگاری درد انسان جاودانگی بود و میل و عطش بی حدش به این مساله و امروز … به قول حافظ : چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را / غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
ممنون . خیلی به فکر فرو برد این نوشته من رو
یه چیز بی ربط ولی جالب که هم مارشال مک لوهان و میگل د اونامونو ۳۱ دسامبر از دنیا رفتن!
یه حس عجیبی که من تقریبا چندین ماهه دارم باهاش کلنجار میرم البته از جایی شروع شد که یه پست چند سال پیش فیس بوکمو خوندم هرچند که پاکش کردم ولی بازم احساس خوبی نداشتم اکانتمو دی اکتیو کردم ولی بازم حس خوبی نداشتم انگار حافظه فضای مجازی غیر قابله تغییره.محکومت میکنه به چیزی که دیگه باورت نیست انگار میخواد بگه قبل از این که چیزی بگی باید خیلی فک کنی مصداق جمله ای از حضرت علی که فرمودن تا وقتی سخنی را نگفتی زبان اسیر توست و وقتی بیان کردی تو اسیر زبانی. به هر حال این تکنولوژی در حال پیشرفت غیر قابله پرهیز و وسوسه برانگیزه .ولی دیگه مثه سابق از هیجان خبری نیست بیشتر رنگه احتیاط داره.
سلام و درود.انسان همیشه در آرزوی جاودانگی و فراموش نشدن بوده و حالا با عبارات عجیبی مثل “درد جاودانگی” و “فرصت و شانس فراموش شدن” مواجه میشیم.مثل این میمونه که انسان که همیشه به دنبال کسب آرامش و رضایت در زندگی بوده از واژه هایی مثل “رنج آرامش”و یا”شانس نارضایتی از خود” استفاده کنه . در طول تاریخ همیشه فرصت فراموش شدن و گم شدن در اعماق مبهم و تاریک تاریخ وجود داشته و ازاکثریت مطلق انسانها مثل سیاهی لشکر فیلمها هیچ اثری باقی نمانده است. و فقط افراد بسیار شاخص و مهم دچار درد جاودانگی! شده اند . میگویند عالم محضر خداست و ما هر لحظه به تحقق سخت افزاری این حضور در صحنه،نزدیک و نزدیکتر میشیم.نسبت به چند سال قبل که لو رفتن یک فایل خصوصی منجر به خودکشی و یا قتل خانوادگی و ناموسی میشد امروز به دلیل کثرت فاش شدنهای لحظه های خصوصی و کم شدن عطش وحساسیت جامعه کمتر با واکنشهای خشونت بار روبرو میشویم و جامعه کم کم از افشای خطاهای کوچک لحظات خلوت عوام دست خواهد برداشت .خب حالا دیگر فقط حضور در محضر الهی نیست که عوام و به خصوص خواص را به خوب بودن متمایل میکند.واعظانی که دیگر حضور در محضر خدا انگیزه کافی برای اینکه در خلوتها آن کارهای دیگر را نکنند به آنها نمیداد دیگر مجبورخواهند بود آدم تر باشند و یا بیش از گذشته پای لرز غفلتها و اشتباهاتشان خواهند نشست.امیدوارم این رنج جاودانه شدن، به کاهش انبوه اختلاسها و فسادها و در کل به انسانتر شدن انسان کمک کند.
در ايام گذشته هنگام ثبت وقايع “من” خيلي كمتر حضور داشت، عكس ها زماني گرفته مي شد كه جمعي در كنار هم بودند و لحظات خاص و به خصوص شيريني را تجربه مي كردند. در ان دوران ثبت تصوير خود فرد كمتر در بين مردم عادي مرسوم بوده.
ولي امروز تب سلفي هم ماجراي جالبي است. مي گويم تب چون به نظرم جدا پديده اي تب آلود است، در هر حال و وضعيتي ما خودمان راثبت مي كنيم و تعداد لايك هايش به شدت برايمان معني دار است. نمي دانم اين تنهايي بشر امروزي است كه او را به سمت ثبت تجربيات تك نفره اش سوق داده و يا بلايي بر سر عزت نفس بشر آمده كه در هر لحظه نياز به تاييد حتي غريبه ها دارد. شايد هم بلاي جديدي بر سر عزت نفسش نيامده و فقط ابزار جديدي براي بيان به دست اورده
تا درهوس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هرچیز که در جستن آنی، آنی
مولانا
حس خوبیه اینکه باورهات با مطالعه برخی مطالب و مباحث به یقین تکوینی تبدیل میشن! ممنون از شما
سلام خدمت استاد عزیزم محمدرضا
پیش نوشت:دیدگاهی که قرار است بذارم ربطی به متن بالا ندارد پس قبل از خواندن آن عذر مرا پذیرا باشید.
من برای گذراندن خدمت سربازی بایستی در آموزش پرورش به عنوان سرباز معلم به مدت دوسال (به احتمال خیلی زیاد در چهارم یا پنجم دبستان)درس بدهم.اگه امکانش هست مطالبی تحت عنوان تجربه های خودتون در این سال های معلمی و یا توصیه هایی در قالب سلسله نوشته ها در سایت بگذارید.با تشکر
ممنونم استاد و لذت بردم ، در همین موردی که شما توضیح دادید شوک شدید وقتی به من زده شد که این ویدیو :
http://thenextweb.com/voice/2015/03/23/free-is-a-lie-watch-this-video-now
رو دیدم و تصمیم گرفتم یه مقدار خودم رو در شبکه های اجتماعی کنترل کنم و آلوده بازی به اشتراک گذاری نشم صحبت این ودیو اینه که “رایگان دروغه” و ما به قول ریچارد استالمن کبیر (البته در دنیای ما کامپیوتر چی ها ) که میگه : ما کارگران فیس بوک هستین نه کاربران فیس بوک
باید اضافه کنم :
همین طور که آقای شعبانعلی مک لوهان رو دوست داره ما هم استالمن و لینوس تروالدز و دنیس ریچی رو دوست داریم شاید بیشتر از بیل گیتس و استیو جابز
فوق العاده بود زمانی که راجع به ۱۹۸۴ سخن گفتید یاد قسمتی از کتاب افتادم که راوی بعد از خواندن کتابی که در اختیارش گزاشته بودند می گوید همه اینها را خودم هم از قبل میدانستم و چیز جدیدی در آن نبود ولی آن متن فقط دانسته هایم را به صورتی مرتب و سازمان یافته تنظیم کرده بود. شرح حال من هم مشابه همین بود تقریبا مدت ها بود که این چنین مواردی در ذهن داشتم ولی به صورت نامرتب و سازمان نیافته که با خواندن این متن شما انسجام پیدا کرد در گذشته هم چندین مطلب از شما خوانده بودم که همچنین حالتی داشت از آشنایی با شما بسیار خوشحالم و خواهش میکنم از این نوع نوشته ها بیشتر بنویسید و ما را از وجود خود بیشتر بهره مند کنید.
محمدرضاي عزيز
شايد به نوعي جواب اين كامنت من و بشه تو خود نوشته ات پيدا كرد اما هميشه دلم ميخواست اين و بهت بگم.
در مدت اين يكسال كه نوشته هات و ميخونم و كمي با خودت و روحيت آشنا شدم اين احساس رو حداقل به من منتقل كردي كه با تمام اينكه از تكنولوژي زياد استفاده ميكني و تقريبا كار و زندگي شخصي و كاريت بسيار درگير تكنولوژي هست، و بقول خودت عاشقش هستي، يكجورايي درونن باهاش مشكل داري و نميتوني با تمام جوانب و حاشيه هاي خوب و بدش كنار بياي. شايد بگي اينطور نيست، ولي من شخصا براحتي احساس خشم و نارضايتي رو تو بعضي از حرفهات حس ميكنم. بخصوص و بخصوص در اينستاگرام.. و همينطور حرفهات راجع به وايبر و تلگرام و… در اينستاگرامت و در كپشن هايي كه ميذاري كاملا اين حس و ازت ميگيرم كه به زبان عاميانه بگم ” شاكي ” هستي. و با تمام اين ،اكثر كامنتها رو ميخوني و خوشبختانه جواب نميدي. با وجود اينكه خودم ديگه صفحه شخصي ندارم ولي گاهي با صفحه كارم ميام و صفحه ات و چك ميكنم ولي راستش زياد راغب به اينكار نيستم چون اينكه حس ميكنم اون فضارو دوست نداري و اجبارن حضور داري براي من بعنوان كسي كه هم خودت و نوشته ها و آموخته هات و دوست دارم ناراحت كننده است..
من در كل و با كليت حرفهات كاملا موافقم و به همين دليل تا جاي امكان از حداقل اينستا و .. فاصله گرفتم . الان هم همينجوري چيزي كه تو ذهنم بود و نوشتم و نميدونم دركل درست ميگم يا نه! اميدوارم اينطور نباشه و اونقدر كه من فكر ميكنم حرص نخوري ؛) ولي دلم ميخواست حس ام رو بدوني..
روزت با آرامش