یکی از دوستان من، در یکی از کامنتها سوالی در مورد MBA پرسیده که چون بارها و بارها دوستان دیگری نیز به صورت حضوری یا از طریق EMAIL در این خصوص و همچنین درباره مدیریت اجرایی پرسیده اند، دیدم بد نیست اینجا در مورد آن صحبت کنم.
اما قبل از شروع سه مقدمه لازم است:
مقدمه اول اینکه: مطالبی که اینجا در خصوص MBA مینویسم صرفاً برداشت و تجربه شخصی من است و هیچ نوع استناد خاصی ندارد. بنابراین، روش صحیح این است که از ده ها نفر دیگر نیز همین سوال پرسیده شود و سپس نتیجه گیری شود.
مقدمه دوم متن کامنت خواننده عزیز من است که خوب است با هم بخوانیم:
محمدرضا من میخوام فوق mba بخونم اما وقتی میبینم در محیط های مدیریتی دید خوبی نسبت به این رشته وجود نداره
یکم مردد میشم
مثلا آدمی مثل دکتر الوانی رفته و یک چنین کتابی را ترجمه کرده:
“سازمانها مدیر میخواهند، نه دانشآموخته MBA”
این بنظرم یعنی به راحتی و رسما زیرآب یک رشته را زدن
حقیقتا مرددم که آیا سرمایه گذاری در این رشته کار سنجیده اییه؟
ممنون میشم نظرت را بدونم.
حالا هم میبینم خودت هم mba خوندی اما میگی “سال ۸۶ که کارشناسی ارشد مدیریت را از دانشگاه شریف گرفتم” و اسمی از mba که جزئی از عنوان مدرکته نمیاری
آیا این رشته mba اینقدر بدنام و غیرقابل ذکره؟
میپرسم چون شما این رشته را خوندی و تجربه طی کردن این مسیر را داری
ممنون میشم من را از این تردید در انتخاب رشته mba در بیاری
مقدمه سوم نحوه ورود من به دنیای مدیریت است که دانستن آن میتواند دلیل برخی تحلیل های من را آشکار کند:
- من سال ۱۳۸۰ در رشته مکانیک فارغ التحصیل شدم. از سال ۱۳۷۸ به عنوان کارگر در چاله سرویس راه آهن، کار میکردم و از سال ۱۳۸۰ عنوان «مهندس سرویس» به من اعطا شد! البته کار فرقی نکرد. من در حوزه تعمیر سیستمهای برق و الکترونیک، هیدرولیک و پنوماتیک کار میکردم و ماشینهای ریلی را تعمیر میکردم.
- در سال ۱۳۸۲ من در برخی پروژه هایی که انجام میدادم سرپرستی اجرا را به عهده گرفتم. آن زمان کارشناسان خارجی هم در تیم ما بودند و من با وجود تجربه کم، به دلیل اینکه تنها ایرانی تیم بودم، به بهانه «آشنایی با شرایط ایران»، فرصت برخی سیاست گذاریها و تصمیم گیریها به من واگذار میشد. طی آن سالها به دلایل کاری، به کشورهای مختلف هم مسافرت کرده بودم و فضای مدیریتی کشورهای صنعتی را به تدریج میشناختم.
- در سال ۱۳۸۴ چهار یا پنج نسل از فارغ التحصیلان MBA دانشگاه شریف بیرون آمده بودند که در میان آنها دوستان من هم کم نبودند (کسانی که مستقیم از کارشناسی به کارشناسی ارشد رفته بودند). آن زمان وزن دانشجویان صنایع در دوره MBA شریف خیلی سنگین بود. به دلایل متعددی که جای بحثش اینجا نیست. دوستان ما که دور هم جمع میشدند، حرفهای جالبی میزدند. یادم نمیرود. همه دور هم بودیم و مشکلمان پرداخت ۲۰۰۰ تومان دنگ ساندویچی که میخریدیم، اما اگر صحبتها را گوش میدادی، فکر میکردی با سناتورهای آمریکایی همنشین شده ای! تحلیل سیاستهای اقتصادی جهان و بازار بورس و فارکس و سیاستهای کلان ایران و چشم انداز سالهای ۱۴۰۰ و غیره. خیلی به من فشار می آمد. چند بار به شوخی به بچه ها حرفهایی زدم و جواب دندان شکنی گرفتم شبیه این که: «تو که در روغن و گریس و چاله سرویس میچرخی و کار میکنی، به بحثهای مدیریتی که تخصص بسیار خاصی است وارد نشو» یا اینکه: «هر وقت مدرک MBA گرفتی بیا بگو مدرک بی خاصیتی است. الان که نداری، نمیتوانی انتقاد کنی!»
- تصمیم گرفتم کنکور بدهم. به قیمت آن سال، ۱۱ هزار تومان کتاب خریدم (که با توجه به مشکلات مالی من کم نبود) که سوالات آزمونهای سالهای قبل بود و به محل کارم اعزام شدم (حدود ۳ ماه در کویر مرکزی ایران، در حال آزمایش و راه اندازی ماشین آلات ریلگذاری بودیم. جایی که برای انجام عمل مهم دستشویی! تپه هم نبود و ما از همکاران میخواستیم که همه پشتشان را به ما بکنند تا بتوانیم این عمل خطیر را انجام دهیم!) روزها کار میکردم (۶ صبح تا ۸ شب ) و شبها (۹ شب تا ۴ صبح) تست میزدم. بگذریم که یکی دو تصادف قطاری هم کردیم (که زمانی عکسهایش را در سایت گذاشتم) و تنشهای وحشتناک و تجربه مرگ و شیرینی های دیگری که روزی خواهم گفت و خواهم نوشت…
- خلاصه به تهران برگشتم و کنکور دادم و با کمال تعجب با رتبه یک در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شدم!
پس اولین اعتراف من اینکه، من صرفاً به دلیل یک انتقام جویی دوستانه، وارد حوزه مدیریت شدم نه فهم و شعور زیادی و استراتژی بلند مدت و …
به زودی ادامه این مطلب را خواهم نوشت…
————————————————————
قسمت دوم را میتوانید اینجا بخوانید…
شما با همین وبلاگ موفق شدی یه عالمه تبعیض رو کاهش بدی.من همیشه دوس داشتم شریف درس بخونم اونم بیستر بخاطر استادهای خوبش و دیدن مسیرهایی که طی کردن و استفاده از تجربیاتشون.حالا شما تا حدی این کارو واسه ما انجام دادید.اگه دقت کنید من اکثر کامنتهام ۵ صبح به بعده.چون اولین کاریکه میکنم خوندن بخشی از نوشته های شماست.
سلام استاد گرانقدرم… نمیدونم چی بگم واقعا اگه نگم نظیرید باید بگم کم نظیرید. فقط یک سوال داشتم انگیزه شما از این همه تلاش چیه یا بهتر بگم چه انگیزه ای هرروز ساعت صبح ساعت ۵ شما رو بیدار میکنه؟
سلام
جناب آقای مهندس شعبانعلی لطفاً جواب کامنتم رو بدین آخه من ۴۱ شدم و اول زدم روز شریف (گرایش انتخابی) و بعد شب شریف (گرایش انتخابی). اگه شب قبول شم با چالش های زیادی رو به رو می شم مثه مسکن و ….
جناب آقای مهندس شعبانعلی
امسال شریف ظرفیت ام بی ای گرایش آزادش (روزانه) ۲۳ نفره به نظر شما امکان داره ظرفیت روزانه اش رو ۲۰ نفر افزایش بده؟ شما اطلاعی از رویکرد شریف نسبت به ظرفیت های امسال (۹۳) دارین؟
من چندین سال تو حوزه مدیریت پروژه فعالیت داشتم و به مسائل سرمایه گذاری علاقه زیادی دارم اما می گن بازاریابی بهتر از مالیه چه کار کنم؟
به نظرتون میشه در کنار دوره شریف کارهای پروژه ای تمام وقت یا پاره وقت پکیجی داشته باشم؟
خیلی ممنونم
سلام خسته نباشید،
از انرژی شما خوشم میاد و قابل تحسین هستش..
من دانشجوی کارشناسی مهندسی مکانیک دانشگاه امیرکبیر هستم و ترغیب شدم که ارشد وارد رشته MBA بشم ولی راستش شناختی ازش ندارم.. درسایی رو که میخواد امتحان واسه ورودی بدی خیلی دوس دارم منتها شرایط کاری و اینکه چه نوع انسانی نیاز داره من رو نگران میکنه.. ممنون میشم راهنمایی کنید
با سلام خدمت شماجناب آقای شعبانعلی و همکارانتان، دکتر سهیل سرمد سعیدی سوالی را در زمینه سرعت انتشار تبلیغات و تأثیر تبلیغات جدید بر فروش برای درس بازاریابی وبازارشناسی مطرح فرمودند و بیان داشتند که این موضوع از سرفصلهای درسی در رشته MBA دانشجویان شریف است . ایا اطلاعاتی در این زمینه دارید ؟
سلام خداقوت معلومه که حسابی زحمت کشیدین.
سلام . من هر روز دارم چک می کنم تا نظر شمارو در مورد گرایش ها بدونم ، ممنون
سلام . در دوره ی شما بچه ها کدام گرایش mba رو انتخاب می کردن (مالی- بازاریابی-عملیات-جنرال-استراتژی و… )
نظر شما در مورد برتری گرایش ها نسبت به هم چیست ؟
پارسای عزیز. در زمان ما گرایش عمومی رونق زیادی داشت. شاید به همین دلیله که دیروز در دانشگاه دیدم سبک عوض شده و کسانی که گرایش عمومی رو هم انتخاب میکنند باید دو گرایش اصلی و فرعی انتخاب کنند.
واقعیت اینه که تا حد زیادی به علاقه بستگی داره. ولی یک نکته که من تا حالا زیاد شنیده ام اینه که در دنیای توسعه یافته، خوندن MBA با یک گرایش مشخص میتونه مزیت محسوب بشه و کسی که عمومی خونده تلویحاً به این شکل تحلیل میشه که علاقه و ترجیحاتش رو نمیدونسته.
اما در ایران که ما هنوز اصطلاح «آچار فرانسه» در محیط شغلی برامون جذابه ظاهراً جنرالیستها موفقیت بیشتری داشتهاند تا حالا.
اگر MBA بازاریابی بخونی بخوای کار استراتژی بکنی جوری با تعجب باهات برخورد میشه انگار اصلاً استراتژی نمیفهمی و برعکس. اما در مورد جنرالیستها این فضا کمتر وجود داره.
راجع به انتخاب گرایش در MBA یک پست کامل مینویسم امروز و فردا
درود بر دوست خوبم.سوالی که دارم اینه,ایا وقتی که ارشد mba قبول شدین بازم کارتونو داشتی آخه واحدهای mba خیلی زیاده.مرسی
آره امیر عباس جان. البته من یک شانس خوب داشتم. اینکه قبل از دوره MBA خیلی از اون کتابها رو خونده بودم. اما با وجود این قبول دارم حتی در مورد من هم فشار زیاد بود. یادمه آخرین ماه دوره ی دو سال و نیمه، به بچهها میگفتم اگر یک هفته به کل دوره اضافه کنن همین الان میرم انصراف میدم و درس و دانشگاه و مدرک و هیچی نمیخوام!
افرادی مثل شما در کشورم بهتره بگم دوستانی مثل شما(اگر لایق بدونید) فرد رو به اینده امیدوار میکنه
خیلی دوست دارم بدونم چرا به خارج مهاجرت نکردید حداقل برای ادامه تحصیل؟وکلا نظرتون رو در این رابطه(سیستم های اجتماعی علمی و سایر مسائل غربی ) بدونم
راستی یه سوال دیگه علم شما ۱۰۰% از استادان ایرانی هست؟(فارغ از کتاب و نت و…….)
سلام علی جان.
راجع به این موضوع بعداً بیشتر مینویسم.
واقعیت اینه که من سالها در رفت و آمد به کشورهای دیگه بوده ام و هر جا فرصتی پیش اومده در کشورهای غربی یا شرقی سر کلاسها حاضر شده ام.
تجربه زندگی در غرب رو دارم اما نهایتاً تصمیم گرفتم برگردم و در ایران بمونم. خوندن قسمتی از این لینک که در مورد دبیرستان البرز و دزفولیان هست شاید برات جالب باشه
http://www.shabanali.com/ms/?p=556
سلام آقای شعبانعلی
واقعا از ته دل میگم که انسانهایی مثل شما که تجربه های کاری و فکریشونو در اختیار دیگران میگذارن اون هم مجانی کم یابن.موفق باشید(در صورت امکان در مورد mbaبیشتر توضیح بدین)
پارسا جان، دو قسمت دیگه هم نوشتم. به اونها هم سر بزن
چند روز پیش از سایت دکتر شیری و شما به مطلبی غیر منصفانه رسیدم که شماها چرا با برگزاری کلاسها انقدر درآمد دارید..من همیشه به این جمله معتقد بودم که هرکس تلاش بیشتر بکنه و بیشتر سختی بکشه در آینده موفق تره.. با خوندن این نوشته بازم به همون جمله رسیدم موفقیت حق شماست
درود بر شما،عالی بود،آموزنده،دل نشین و امید بخش،بی صبرانه در انتظار ادامه مطلب هستم.متشکرم
استاد
خوشحالم از این همه فعالیت های زیاد تون و بهتون افتخار می کنم اما تعریفتون از زندگی چیه؟
مینوش جان. چه سوال ساده و در عین حال سختی.
امشب سر حوصله میشنم براش یک جواب مینویسم میگذارم تو وبلاگ!
سلام محمدرضای عزیز دل نگرونتم
اعتراف کن محمدرضا جان، خیلی خوبه. داری یواش یواش برام زمینی میشی، هم دوست داشتنی و هم دست یافتنی تر
ارادت بندتیم
کلا ۳ ساعت می خوابیدین !چه جوری؟راسنش بگین چی می خوردین که این همه بیدار بودین؟اون هم در روز های زیادی؟
چجوری دوام آوردی با روزی ۲ ساعت خواب و ۲۲ ساعت کار حتما برامون بنویس به شدت می خوایم بدونیم! و الان هم بنویس که چند ساعت کار می کنی و چند ساعت می خوابی و چند ساعت با خانواده میگذرونی؟؟؟؟
من الان روزی ۳ تا ۵ ساعت میخوابم. حدود ۱۵ دقیقه در روز، صرف غذا خوردن میکنم. هفته ای چند بار تماس تلفنی با خانواده ام دارم و یکی دو ماهی یک بار، این سعادت نصیبم میشود که خدمت آنها باشم.
روزها معمولاً ۵ صبح اولین جلسه ام را در شرکتم آغاز میکنم و شب ها بین ۹ شب تا ۱ شب، از دفتر خارج میشوم.
واقعا این کار خیلی سخته یه سوال داشتم واقعا فکر نمیکنین با این نوع کار کردن و کم خوابی آدم یک بعدی میشه تو زندگی چیزای دیگه هم واسه لذت بردن هست
تحصیل در رشته MBA زمانی بدرد میحوره که در محل کارت مدیر باشی -حداقل یک نفر کارمند داشته باشی!-
چون در غیراینصورت جایی برای پیشرفت یا استفاده از تجربیاتت معمولا نداری 🙂
گر به راه سوختن افتاده ای/
مردانه باش
MBA یا DBA یا هر مدرک دانشگاهی، آدم را آدم نمی کنه در این زمانه که آدم کم هست
ادم در هرجا باشد موفق هست چه تو چوپانی (هژبر یزدانی) چه در رهبری یک جامعه (…)
بزرگترین سرمایه محمدرضا عزیز آدم بودن اوست که هنوز خیلی ها به این درجه نرسیدند و امیدوارم که یکروز من هم آدم بشوم و هرجا باشم مثل تو موفق باشم
احسنت ! پشتکارتان مثال زدنیست.قابل توجه جوانان وتازه کاران که بدانند موفقیت اتفاقی نیست!
سلام
(این احتمالا یکی به آخرین باره که به سایت شما میام . دفعه بعد برای دیدن جواب دیدگاهم)
مگر این مطلب سریال تلویزیونی که ادامه اش را بزودی قرار میدهی . بهتر بود مطلب را کامل مینوشتی تا بازدید کننده سایت( مشتری سایت) احساس رضایت میکرد.
دوست عزیز من سیروس جان.
خوشحالم که تا به حال در خدمت تو بودم و امیدوارم در آینده سایتها و وبلاگ های خوبی پیدا کنی و بتوانی به مطالعه آنها بپردازی.
هر کسی برنامه زمان بندی برای زندگی خود دارد. من هم هر روز وقت مشخصی را برای وبلاگم میگذارم تا از کارهای روزانه و شرکت و کلاسها و کتاب نوشتن و … باز نمانم. بنابراین فرصت من برای نوشتن محدود است.
طبیعی است قسمتی از وقتم را هم پاسخگویی به کامنت دوستان خوبم مثل تو میگیرد (که برایم مهم است به تک تک صحبت های آنها پاسخ دهم و این را یک اصل اولیه احترام به مخاطب میدانم)
روزهایی که کامنتهای زیادی را باید جواب دهم، کمتر مینویسم.
ضمناً این سایت، یک سایت تجاری نیست که مخاطب آن مشتری من باشد. مخاطب این نوشته ها، دوستان من هستند که هر روز برای دید و بازدید به اینجا سر میزنند و با هم گپی هم میزنیم. اینجا یک خانه مجازی است نه یک محل کسب و کار اینترنتی.
ضمن اینکه گاهی از روی تبلت تایپ میکنم و دسترسی به لپ تاپ ندارم که تایپ مطالب طولانی را برایم خسته کننده می نماید.
به هر حال هر جا که باشی آرزو میکنم شاد و موفق باشی…
استاد گرانقدر .محمدرضای عزیز من دیروز وقتی, وقتی بدنبال تجربیات افراد از MBA بودم به طور تصادفی به سایت شما وارد شدم و در حالی که تمرکز روانیو آرامش روحی خوبی نداشتم این دیدگاه را نوشتم و لی امروز با دیدن چند مطلب و شنیدن رادیوی شما نه تنها از پربار بودن سایت و فضای دوستانه آن خوشحال شدم بلکه احساس شرمندگی نسبت به دیدگاهم پیدا کردم. در جایی که معدودی از انسانهای متخصص و با تجربه ای همچون شما به اشتراک گذاری سرمایه های فکری خود آنهم رایگان به سایرین همت میگمارند واقعا استفاده از ” مشتری سایت” ناپسند بود و امیدوارم همسفر همیشگی کلبه مجازی شما برای گپ های دوستانه و به اشتراک گذاری ایده ها و تجربیات ارزشمند یکدیگر باشیم.
دوست من.
امیدوارم همیشه این لطف رو به من داشته باشی و بهم فیدبک بدی.
واقعیت اینه که وبلاگ من مشکلات زیادی داره، واقعاً هم دارم تلاش میکنم بهترش کنم.
اما اگه ایده ها و همفکری بقیه نباشه، من به تنهایی کاری از دستم بر نمیآد.
هر زمان فکر کردی که میشه کار بهتری برای سایت کرد حتماً لطف کن و به من بگو.
من کجا شما کجا…
همین طوری پشت سر هم مهندسی مکانیک مکانیک مکانیک بدون هیچ تجربه ای…
تنها جای دنیا که مردم فکر میکنن با یک مدرک به نام فوق لیسانس که تو دانشگاه ۲ ساله با کلا سی واحد و حالا دیگه موسسات آمزشی هم با یک سال هفته ای یک جلسه تمومش میکنن ، زندگیشون متحول میشه ایرانه….. در این کشور خبری از شایستگی و علم و تخصص در رده مدیریتی نیست… فقط مهم اینه به چه طنابی وصل باشی که اگر محکم باشه اسانسوری میری بالا و هیچ مدرکی هم نمیخوای…. اپر مثل ماها بی طناب باشی یا طنابه نازک باشه دکترا هم داشته باشی با یک دنیا علو و ایده و تخصص آخرش یه بی سوادو بهت ترجیح میدن و براش ۱۰۰ دلیل الکی هم میارن…..
به این دوست عزیز بگید اینجا مملکت تخصص نیست….
شما اراده و پشتکار خیلی بزرگی دارید واقعا آفرین
سلام
لطفا بقیشو سریع بگیییییییییییییید
جالب بود. چه صداقتی!
سلام محمدرضا جان…امیرم…جنابی 🙂 دانشجوی خنگ یا باهوشی که حدود ۴ ساله داره MBA رو تجربه میکنه(حدود ۳ دوره ی ۱٫۵ ساله رو)…هنوز احساس میکنم در حال مکاشفه هستم…به مانند کودکی که تعریف هایی از شهر دیزنی شنیده و الان بعد از ۴ سال هنوز شور و شوق آموزش های مرتبط با کسب و کار مشعوفش میکنه،بیش از پیش 🙂 و اشک توی چشمانش حلقه میزنه
عاشقانه دارم از زندگی و تجربه کردن زندگی فقط به شرط کسب و کار،لذت میبرم…امیدوارم همه دوستان خوبم هم این حس رو تجربه کنند…
بسیار دلتنگ تو هستم محمد رضای عزیزم 🙂
به امید موفقیت های روز افزونت مرد بزرگ و معلم دوست داشتنی من…به خداوند بزرگ می سپارمت 🙂 خدانگهدار
نمی دونم چه اتفاقی افتاده!!! این اعترافات رو تیکه تیکه گفته بودی… اما یک جا گفتنش برام جالب بود.
چیز دیگه ای که جالبه، اینه که برخی افراد از رنج و مشقت دیگران در زندگی لذت می برن!
این حرف را که اینجا مینویسی برای من خواننده وبلاگ باعث میشه من هم کم کم تو زندگی عادی راحت تر خودم ابراز کنم. حرف زدن تئوری ها یه چیز عملش یه چیز دیگه! کاش همه استادهامون یه وبلاگی چیزی داشتند و مینوشتند برامون از خودشون. شاید خیلی خیال کنند بی تاثیر ولی من به نظر من موثر.
به نظر من این رشته برای افرادی مفید خواهد بود که چند سال تجربه شغلی مرتبط داشته و بواسطه این رشته Gapهای تجربی و علمی خود را پر کنند.
من هم به خاطر همين رشته باهات آشنا شدم، اما با اين تفاوت که من الآن دارم ارشد مکانيک ميخونم و مي خوام يکي دو سال ديگه يه دوره MBA برم.
هر چند از حالا دارم تو اين زمينه مطالعه مي کنم و توي رشته ي خودم دومين ISIام رو مي نويسم، اما فکر ميکنم تاسر يه کار درست و درمون نرم چيزي نمي شم…
از پستت ممنونم
هميشه به موقع مي نويسي
شب خوش
استاد
بقیه بقیه…
منتظرم بد
سریع تر لطفا:-)
تا حالا این تو ذهنم بود که شما از طریق اینکه شریف درس خوندید لابد از طریق واسطه و دوستانتون شدید جز مدیران ارشد..لذت بردم از زحماتی که کشیدی سختی هایی که دیدی..بی صبرانه منتظرم که ادامشو بدونم…این وسط سربازی تون چی شد؟.از وضعیت خانوادگی تونم میشه بگی؟.خیلی دوست دارم بدونم…
محمدرضا جان سریع بقیشو بنویس دارم هلاک میشم بخدا..
باید بگم از اعترافتون تعجب کردم اصلا فکر نمیکردم با این اطلاعات کم و بدون تحقیق این رشته رو انتخاب کرده باشید.اما جای تحسین داره تو کاری که هیچ وقت ارزوشو نداشتید و یا سالها انتظارشو نکشیدید این قدر موفق عمل کردید(من باید یاد بگیرم).راستی منم یه اعتراف صادقانه بکنم:من گاهی وقتی پای اینترنت میشینم بعد از تموم شدن کارم بازم پاش میمونم و وقت تلف میکنم .این جور وقتا سر زدن به اینجا کمکم میکنه تنبلی رو کنار بذارم و برم درس بخونم.الان یکی از همون وقتاس!!!
همیشه کلام شما شیرین و دلنشین است و هزاران بار بیشتر از هر کتابی از سمینار و کلاس درس و رادیو مذاکره شما اصول مدیریت و مذاکره را یاد گرفتم , بی صبرانه منتظر شنیدن ادامه ان هستم ……
نمیدونم به این پست به چشم تجربه،درس یا به قول شما اعتراف نگاه کنم
اما فوق العاده بود نه به خاطر سختی هایی که توش تحمل شده به خاطر نثری که این قدر راحت میتونه اشک و لبخند رو در کنار هم قرار بده
بی صبرانه منتظرم
یه کامنت کوچک به دوستی که شک داره درMBA خوندن : مینتزبرگ این کتاب- Managers not MBAs – رو ۸- ۹ سال پیش منتشر کرد و به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شد، اما با این کارش فکر نمیکنم میخواست زیر آبMBA رو بزنه. اصل حرفش اینه که مدیریت نیاز به تجربه، علم و هنر داره که هیچ کدوم از اینها رو نمیشه تو یه دوره یکی دو ساله به کمال کسب کرد. در اصل این رشته برای مهندسهای با تجربه بالا که نیاز به تحلیل مدیریتی داشتن در هاروارد ایجاد شد. در واقع با خوندنMBA میشه تحلیل گر مدیریتی جونیور شد،اما نه مدیر. برای کسی که تجربه کاری زیادی نداره MBA با یه مستر مدیریت فرقی نمیکنه. سابق بر این MBA دهان پرکن تر بود که الان حد اقل در اروپا اعتبار سابق رو نداره .
استاد ما بي صبرانه منتظر ادامه اش هستيم
محمدرضای عزیز خیلی ممنون که تجربیات شخصی خودت را در اختیار ما قرار میدی
ابوالفضل جان.
اینا بیشتر از تجربه شخصی، یک سری اعترافه که مدتها تو دلم مونده بود و حالا دارم اعلام میکنم!!
lمحمدرضای عزیز این اعترافاتت برای من که خیلی مفیده مخصوصا در مورد mba . یک سالی هست که قصد دارم ارشد mba بخونم و الان هم دارم خودم را کم کم آماده میکنم و بی صبرانه منتظر ادامه توضیحات شما در این رابطه هستم
چه اعترافاتِ آموزنده ای…
چیزی شبیه اعترافات ژان ژاک روسو یا اعترافات محمدغزالی
می مونه!!!!!!
مرده اين ديدگاه ها و نثرتم محمدرضا 🙂 🙂
يعني من فقط منتظرم تو يك مسئله رو از ديدگاه هاي معمول نگاه كني 🙂
حرفاتون برام خیلی جالب شد,چون منم دارم برای همین رشته میخونم
بسیار خوشحالم که به این موضوع پرداختین . همچنین بسیار ممنونم از نوع نگارشتون که بسیار گیراست . بی صبرانه منتظر پارت دوم هستم