• Home
روزنوشته‌های محمدرضا شعبانعلی
روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی
اجتماعیات

دربارهٔ انتخابات | چند نکته و یک گزارش شخصی

توسط محمدرضا شعبانعلی ژوئن 30, 2024
نوشته شده توسط محمدرضا شعبانعلی

پیش‌نوشت ۱: من نظرم را دربارهٔ وضعیت کشور و روندی که طی شده و می‌شود، در بحثی که سال گذشته با عنوان سیستم بسته نوشتم توضیح داده‌ام. الان که آن را می‌خوانم، هنوز همان نظر را دارم و به گمانم مدلی که از وضعیت فعلی در ذهنم داشته‌ام، هنوز هم می‌‌تواند روند فعلی و آتی را توضیح دهد.

پیش‌‌نوشت ۲: می‌دانم که افراد بسیاری نظر خود را دربارهٔ شرکت یا عدم شرکت در انتخابات نوشته‌اند. استاد عزیزم دکتر فرهاد نیلی، و آقایان فاضلی و رنانی از جملهٔ این افراد هستند. علاوه بر این گروه که دیگران را به شرکت در انتخابات دعوت کرده‌اند، عدهٔ دیگری هم هستند که مردم را از شرکت بر انتخابات بر حذر داشته‌اند. از جملهٔ آن‌ها می‌توان به مرتضی مردیها و مهدی تدینی اشاره کرد. نوشتهٔ من از این جنس نیست. بلکه صرفاً گزارشی از تصمیم خودم و نوع نگاهم به اوضاع است. ضمن این که چنین توهمی ندارم که فکر کنم عده‌ای نشسته‌اند و منتظرند که ببینند من آن‌ها را به کدام سو دعوت می‌کنم. جدا از این‌که اساساً خودم هم چنین نقشی را برای خود تعریف نمی‌‌کنم.

پیش‌‌نوشت ۳: تا کنون دو مطلب با عنوان بینایی اجتماعی نوشته‌ام. یکی دربارهٔ‌ تفاوت مفهوم شرکت و مشارکت و دیگری دربارهٔ داده ستیزی و داده سوزی. اگر عمر و فرصتی باشد، ترجیح می‌دهم حرف‌هایی را که مهم‌تر می‌دانم در قالب آن نوشته‌ها ادامه دهم. چون آن‌ها فراتر از قلمرو سیاست و مسئله انتخابات هستند و به نوعی درس «تفکر سیستمی کاربردی» محسوب می‌شوند. می‌شود برایشان چنین عنوانی هم تعریف کرد:‌ «کاربرد نظریه سیستمها در درک جوامع و تحولات اجتماعی». گمانم بر این است که هر چقدر «بینایی سیستمی» در مردم کشور ما بیشتر شود، آينده‌ای روشن‌تر (یا آینده‌ای با تیرگی کمتر) در انتظارمان خواهد بود.

پیش‌نوشت ۴: احتمالاً این نوشته را طی یکی دو روز آتی از روی سایت برمی‌دارم. چون ترجیح می‌دهم فضای بحث‌هایمان، علمی-تحلیلی باقی بماند و به تب مسائل روز آلوده نشود.

گزارش من

من بر خلاف دوره‌های قبل، در سال ۱۴۰۰ رأی ندادم. در انتخابات دو مجلس اخیر هم رأی ندادم. در دور اول انتخابات امسال هم رأی ندادم. قصد دارم در دور دوم امسال رأی بدهم. برای دوره‌های بعد هم هیچ تصمیم قطعی به رأی دادن یا ندادن نگرفته‌ام. چون نگاه ابزاری به رأی دادن دارم (و نه ارزشی) و فکر می‌کنم در هر مقطع، وقتی اطلاعات کافی در دسترس داریم می‌توانیم در این باره تصمیم بگیریم.

تصور من بر این است که در دورهٔ فعلی، انتخابات بر اساس داده‌ها و مفروضات نادرست پیش رفت. انتخابات ۱۴۰۰ برای ساختار، انتخابی موفق بود و ایده‌آل بود که الگویی مشابه تکرار شود. مطمئن نیستم اما گمان می‌کنم آقای قالیباف قرار بود آقای رئيسی این دوره باشد. صلاحیت لاریجانی که سبد رأی او مشترکاتی با قالیباف داشت، «احراز» نشد. پزشکیان هم قرار بود نقش همتی را ایفا کند. پزشکیان هم‌زمان «بهتر» و «کم‌ریسک‌تر» بود. «بهتر» این جهت که اصلاح‌طلب شناخته می‌شود. بنابراین یک بار برای همیشه دهان اصلاح‌طلب‌ها از این که می‌گفتند در انتخابات نماینده نداشته‌اند، بسته می‌شد. «کم‌ریسک‌تر» از این جهت که پزشکیان از دید مردم، فردی اصول‌گرا و سنتی به نظر می‌رسد. طیف اصول‌گرا که در سال‌های اخیر متوجه شده باید ریشش را مرتب‌تر کند و کمتر حرف‌های مذهبی بزند، می‌توانست امیدوار باشد که پزشکیان که فردی بسیار مذهبی است و مدام ارجاعات مذهبی دارد، رأی بخش نوخواه جامعه را از دست بدهد. مناظره‌ها هم تقریباً این فضا را نشان داد:‌ پزشکیان از روحانیِ نامزد‌شده و از همهٔ‌ اصول‌گراها بیشتر آیه و روایت خواند و درست همان‌طور که نسل جدید برای هر کلمه از گنجور شعری در می‌آورند، مربوط و نامربوط جمله‌های امام علی در نهج‌البلاغه را خرج حرف‌هایش کرد.

اما این طراحی یک برآورد نادرست داشت: افشاگری‌های سال‌های اخیر لطمه‌ای جبران‌ناپذیر به تصویر قالیباف زده بود. نسل ما که قالیباف را با لباس پلیس (و بعداً لباس خلبان) به خاطر داریم، او را تکنوکراتی می‌شناختیم که پلیس را مدرن کرده است (احتمالاً نسل جدید نتواند چنین تصویری را تصور کند). قالیباف اگر برای حفظ آن تصویر کوشیده بود، لااقل می‌توانست طبقهٔ متوسط را هدف قرار دهد (موفق یا ناموفق را کاری ندارم). اما قالیباف از زمان انتخابات روحانی به نتیجه رسید که تکنوکرات بودن نقش مناسب او نیست. چون روبه‌روی او روحانی و تیم اعتدالی‌ها و کارگزارانی‌ها بودند که به شدت به تکنوکرات بودن شهره‌اند. به همین علت به سراغ محرومین و مستضعفان و پابرهنه‌ها رفت (این‌ها گروه بسیار کم‌ریسکی در مناسبات اجتماعی هستند. چون صدایشان به جایی نمی‌رسد و همین که شما لباس پاره یا ماشین ارزان سوار شوید، می‌توانید ادعا کنید که صدای آن‌ها هستید). تعبیر چهاردرصدی‌ها از همین‌جا درآمد. قالیباف دیگر نه با لباس پلیس آمده بود و نه با لباس خلبان. او حالا می‌خواست پابرهنه‌ای باشد که پابرهنگان و فقرا را نمایندگی می‌کند. حساب بانکی سه میلیون تومانی و یخچال خالی‌اش را – که در انتخابات قبل از آن حرف می‌زد – هنوز به یاد داریم. با چنین هویتی،‌ اثر افشاگری‌هایی که علیه او شد بسیار شدید بود و عملاً گروهی که قالیباف آن‌ها را هدف قرار داده بود، به سراغ جلیلی رفتند (آن بخشی از طبقه‌ی ضعیف که قصد داشتند به یک “مدافع محرومان” رأی بدهند). قالیباف هم رای علاقه‌مندان به تکنوکراسی را باخته بود هم رای فقرا را.

بنابراین عملاً‌ سناریوهای «قالیباف برنده» و «قالیباف و جلیلی نوبت دوم» و «قالیباف و پزشکیان نوبت دوم» همگی حذف شدند. در این میان اتفاق دیگری هم افتاد. اصلاح‌طلبان با منطق همیشگی‌شان که بالاخره هر جا سوراخی هست، کاغذی در آن بیندازیم شاید فرجی شد،‌ دیدند حداقل در این انتخابات یک نامزد اصلاح‌طلب وجود دارد. علاوه بر این، اصلاح‌طلب‌ها در یک سلسله تحلیل نادرست سیستمی که به گمانم هنوز هم نادرستی‌اش را نپذیرفته‌اند، مشکلات دوران روحانی را به «تعارض ساختاری در جایگاه رئيس‌جمهور» تفسیر نکردند. روحانی هم آن‌قدر به آن‌ها امتیاز نداد که ذوق کنند و بتوانند رفقایشان را در این چند سال سرگرم نگه دارند. این بود که هم فحش خوردند و هم از شربت قدرت سیراب نشدند. روایتی که از این شکست دوطرفه برای خود ساختند این بود که «ما نباید با نامزد اجاره‌ای به میدان می‌آمدیم.» دقیقاً همین منطق بود که اصلاح‌طلبان در ۱۴۰۰ از همتی چندان حمایت نکردند (در قیاس با امروز). چون نمی‌خواستند کاندیدای دیگری از اعتدال‌گرایان اجاره کنند. پزشکیان هر چه بود، نامزد اجاره‌ای نبود. علاوه بر این، تقریباً تمام جناح‌های اصلاح‌طلب در ایران،‌ رویکرد چپ و سوسیالیستی دارند. پزشکیان هم رویکرد چپ دارد (نفرت من از تفکر اقتصادی چپ را می‌دانید و هر کس در حرفش به کلمهٔ‌ عدالت برسد، دیگر بقیهٔ‌ حرفش را گوش نمی‌دهم. چون معتقدم چنین کلمه‌ای قابل‌ مفهوم‌پردازی نیست و صرفاً حاصل بازی‌های زبانی ماست). خلاصه این که پزشکیان ویژگی‌هایی داشت که برای اصلاح‌طلبان جذاب بود و به چشم آقایان نیامده بود. قالیباف هم ضعف‌هایی داشت که محرز بود اما داده‌های کافی در دسترس‌شان نبود تا برآوردی از حد و اندازهٔ‌ آن داشته باشند).

خلاصه این که ما فعلاً‌ به انتخاباتی رسیده‌ایم که دو سمت آن نه ایدئال ساختارند و نه مطلوب مردم. و این از تناقض‌های عجیب انتخاباتی ماست. البته که ما از تناقص تعجب نمی‌کنیم. چنان‌که در مناظره‌ها، کاندیداها ضمن توصیف وضعیت فعلی (پایان دورهٔ‌ آقای رئيسی) با صفت «اسفناک» تأکید می‌کردند که می‌خواهند راه ایشان را ادامه دهند! انتظار رأی هم داشتند. همین شد که یکی از کاندیداها که اتفاقاً هم‌لباس آقای رئيسی هم بود مجبور شد به کنایه به رقبایش گفت: آقای رئيسی اگر خودش هم بود، راه خودش را ادامه نمی‌داد.

حالا در این اوضاع،‌ من می‌خواهم به پزشکیان رأی بدهم. نه جهان‌بینی پزشکیان را قبول دارم نه مرام اقتصادی‌اش را. هم‌چنین معتقدم که با وجود سال‌ها حضور در مجلس، درک چندان عمیقی هم از پدیدهٔ «تعارضات ساختاری و سیستمی» ندارد. واقعیت این است که همهٔ‌ رئيس‌جمهورهای گذشتهٔ‌ کشور، در نهایت با ساختار به تعارض خورده‌اند. آقای رئيسی هم فرصت پیدا نکرد اما در همین مسیر بود. چنان‌که مجلس هم اخیراً نوای مخالفت با وزرای او را بلند کرده بود. آقای پزشکیان،‌ همین الان هم وعده‌هایی داده که خارج از اختیارات ریاست‌جمهوری است. نهادهایی مثل شورای عالی امنیت ملی،‌ شورای عالی فضای مجازی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای عالی … مسئول سیاست‌گذاری‌اند و آقای پزشکیان هم نهایتاً مجری قانون‌ها و سیاست‌هاست. خودش هم تعهد داده که بر اساس قانون رفتار می‌کند.

من شناختی – غیر از آن‌چه همهٔ‌ شما هم مثل من دارید – از پزشکیان ندارم. اما در همین حد، برداشتم این است که کسی است که دوست دارد آن‌چه را می‌گوید عملی کند. در عین حال، واضح می‌دانم که نمی‌تواند این کار را بکند. اگر فرض کنیم او ساختار و محدودیت‌های ساختاری را به واسطهٔ حضور در نهاد قانون‌گذاری و تجربهٔ وزارت می‌شناسد،‌ می‌توانیم حدس بزنیم که او روی «خودش» حساب باز کرده است. این کاری بود که احمدی‌نژاد هم – که سمت دیگر این قصه و محبوب حکومت بود – کرد. یعنی جاهایی که مخالف بود، همه‌چیز را کنار می‌گذاشت. خانه می‌نشست. همه‌چیز را به هم می‌ریخت و نهایتاً به گوشه رانده شد. بعید است پزشکیان هم ابزار بیشتری در دست داشته باشد (ضمن این که نه هالهٔ نوری بر سر دیده و نه کسی خواب‌نما شده که تبلیغش را بکند).

من فکر می‌کنم جز اندکی کمرنگ کردن گشت ارشاد، پزشکیان تقریباً‌ در عملی کردن همهٔ‌ وعده‌هایش ناکام خواهد ماند. مگر این که (این مگر این که خیلی مهم است) ساختار تصمیم بگیرد کار دیگری بکند. اگر ساختار تصمیم بگیرد، پزشکیان که هیچ، سنگ هم روی صندلی او بگذارند همان اتفاق‌ها می‌افتد. دیگر از رابطه با عربستان و بحرین (شریک اصلی غیرناتویی آمریکا درخاورمیانه) که عجیب‌تر نیست که اولی در دولت رئيسی انجام شد و دیگری گام‌های نهایی‌اش در زمانی طی شد که کشور نه رئيس‌جمهور داشت و نه وزیر امور خارجه.

حالا با این اوضاع، اگر چنین فرض‌هایی دارم، چرا پزشکیان؟‌ به دو علت. علت اول احساسی و علت دوم منطقی است. علت اول این که پزشکیان در این سال‌ها می‌تواند نقش همان میکروفنی را ایفا کند که در مناظره جلوی فاضلی بود. اگر روشن بماند، حرف‌های معقول‌تری از آن در می‌آید و اگر به گوشه‌ای پرت شود، نمایش جذابی از وضع واقعی ماست. علت دوم هم این که یک «توپ تنش» در فوتبال سیاسی کشور ما وجود دارد که مدام به این سو و آن سو پرت می‌شود. در دوران رئیس‌جمهور اصول‌گرا این توپ در خیابان‌ها خواهد بود. با فشار بر سبک زندگی، با فشارهای روانی مضاعف به مردم. با مشکلات اقتصادی و سیاسیِ مضاعف. حضور پزشکیان در قدرت، توپ تنش را به سمت ساختار شوت می‌‌کند. حالا که این آدم داوطلب شده، اصلاح‌طلب‌های بی‌کار و بی‌جا هم سرشان درد می‌کند. خودشان با ساختار سرگرم شوند و ببینند چه می‌کنند. ما هم در همین قله‌های پیشرفت که طی چند دهه برایمان ساخته‌اند، می‌بینیم و سیاحت می‌کنیم.

این را هم بگویم که نگران «پیام شرکت در انتخابات» نیستم. اساساً ما پیامی کلی به عنوان «پیام شرکت در انتخابات» نداریم. بلکه «پیام شرکت در مرحلهٔ اول» و «پیام شرکت در مرحلهٔ دوم» داریم. شرکت در مرحلهٔ اول هر چه بالاتر بود، نشان‌دهندهٔ اعتماد مردم به ساختار بود. شرکت در مرحلهٔ دوم هر چه بالاتر باشد، صرفاً‌ نشان‌دهندهٔ ترس مردم از انتخاب کسی همسو‌تر با ساختار است.

نکته‌ی آخری هم که می‌خواهم بگویم این است که شهود من می‌گوید که پزشکیان به احتمال زیاد هشت سال را به پایان نمی‌رساند. البته این صرفاً یک سناریوی با احتمال بالا (در نگاه من) است، نه سناریوی ۱۰۰ درصدی.

ژوئن 30, 2024 0 نظرات
0 فیسبوکتوییترپینترستایمیل
داده‌ها
اجتماعیات

بینایی اجتماعی (۲) |‌ داده سوزی، داده ستیزی، داده سازی

توسط محمدرضا شعبانعلی ژوئن 29, 2024
نوشته شده توسط محمدرضا شعبانعلی

پیش‌نوشت ۱: در کامنتی که زیر بحث سیستم بسته نوشته‌ام، توضیح دادم که برخلاف مرحلهٔ‌ اول که رأی ندادم در مرحلهٔ دوم انتخابات شرکت خواهم کرد. در این باره در همین روزها کامل‌تر می‌نویسم. اما بهتر است به جای طولانی‌نویسی، اول چند کلمه و اصطلاح را – آن‌طور که خودم می‌فهمم – تعریف کنم تا بعداً بتوانم حرفم را شفاف‌تر منتقل کنم.

پیش‌نوشت ۲: این مطلب، ادامهٔ نوشتهٔ‌ قبلی با موضوع بینایی اجتماعی است. در اولین نوشته تفاوت دو مفهوم «شرکت کردن» و «مشارکت کردن» را توضیح دادم. الان می‌خواهم مطلب کوتاهی دربارهٔ اهمیت داده‌ها بنویسم. در این نوشته، حرف‌ تازه‌ای وجود ندارد. اما برای کامل شدن بحث بینایی سیستمی، اشاره به این موضوع ضروری است.

پیش‌نوشت ۳: احتمالاً بعداً بخش‌های مربوط به انتخابات را از این نوشته حذف کنم، تا اصل بحت که موضوعی فراتر از انتخابات است زیر سایهٔ این رویداد گم نشود. اگر قرار بود این نوشته را فقط به بحث انتخابات اختصاص دهم، چنین عنوانی برایش انتخاب می‌‌کردم: چگونه در بازی‌ خودمان ببازیم؟

داده سوزی

هر نوع تصمیم‌گیری در دنیای پیچیدهٔ امروز نیازمند گردآوری داده است. این را همه می‌دانیم. به ویژه وقتی با یک سیستم پیچیدهٔ بزرگ سیاسی / اجتماعی / اقتصادی / فرهنگی روبه‌رو باشیم.

در کشور ما میل عجیبی به داده سوزی وجود دارد. منظورم از «داده سوزی» چیزی شبیه «فرصت سوزی» است. فرصت سوزی یعنی فرصت را پیش از آن که به منفعت بالفعل تبدیل شود، بسوزانیم و نابود کنیم. یا از کنارش بگذریم. داده سوزی هم یعنی این که داده را پیش از آن‌ که بتواند شکل بگیرد و دیده شود، بسوزانیم و نابود کنیم. یا از کنارش بگذریم.

ساختار حاکم بر کشور ما به شیوه‌های مختلف داده‌ها را می‌سوزاند. یکی از روش‌ها این است که فرصت شکل‌گیری داده را از بین می‌برند. مثلاً‌ همه می‌دانیم که شبکه‌های اجتماعی فرصتی تاریخی برای سیاستمداران و دولت‌ها فراهم کرده تا بتوانند نظرات مردم را بشنوند؛ میزان رضایت و نارضایتی از برنامه‌های مختلف را ارزیابی کنند؛ روندهای حاکم بر جامعه را کشف کرده و قوانین و فرایندها و سیاست‌ها را با خواست مردم تطبیق دهند.

در کشور ما به روش‌های مختلف این فرصت از بین می‌رود. مهم‌ترینشان ایجاد تبعات حقوقی جدی برای اظهارنظرهای ساده است. کاری که باعث می‌شود اکانت‌های ناشناس در شبکه‌های اجتماعی زیاد شوند. مسئلهٔ دیگر سوق دادن مردم به سمت شبکه‌های اجتماعی داخلی است که مهم‌ترین ویژگی آن‌ها نظارت بر و دخالت در محتواست. مستقل از این که آن را تنظیم‌گری یا هر چیز دیگری بنامند.

منتشر نشدن نتایج بسیاری از گزارش‌ها و پژوهش‌ها و محرمانه تلقی کردن داده‌های حاصل از نظرسنجی‌ها بخش دیگری از داده‌سوزی‌های رایج در کشور ماست. فرض کنید امروز بخواهیم بدانیم چند درصد از پایان‌نامه‌های دانشگاهی به نقد سیستم کلان سیاسی و فرهنگی کشورمان اختصاص دارد؟ چنین عددی در دست نیست. چرا؟ چون پروپوزال بسیاری از این پایان‌نامه‌ها اساساً تأیید و تصویب نشده است (به فرض که دانشجو ریسک کند و چنین موضوعاتی را پیشنهاد دهد).

ده‌ها مصداق دیگر از داده سوزی در کشور ما وجود دارد که می‌توانید به آن‌چه گفتم اضافه کنید.

داده ستیزی

به فرض که داده به شکلی در جایی خلق شود، انتشار داده‌ها به سادگی می‌تواند دردسرساز شود. یعنی به فرض که موسسه‌ای خصوصی پیمایش بزرگی انجام دهد و نظر مردم یا مدیران را دربارهٔ‌ یک موضوع بپرسد. انجام پیمایش‌ در مقیاس بزرگ و انتشار آن،‌ مستلزم هماهنگی‌های فراوانی است که عملاً‌ اجرای آن‌ها را غیرممکن می‌سازد. حتی ساده‌ترین نظرسنجی‌هایی که با عنوان گزارش در حوزه‌های مدیریت و کسب و کار هم منتشر می‌شوند، توسط موسساتی هستند که با یک پیگیری ساده،‌ ارتباط یا همسویی آن‌ها با نهادهای حاکمیتی آشکار می‌شود.

بنابراین جدا از این که بستر حاکمیتی برای خلق داده چندان قوی نیست، در بخش خصوصی هم از انتشار گزارش‌های داده‌محور چندان استقبال نمی‌شود. البته ممکن است بگویید پس این همه گزارش که منتشر می‌شود چیست؟ تعریف پیتر دراکر را یادمان نرود. داده و گزارش وقتی ارزشمند است که مدیران وقتی آن‌ها را می‌بینند، بگویند ما شگفت‌زده شدیم و فهمیدیم برخی از فرض‌هایمان نادرست بوده و محیط و مردم و کشور را اشتباه می‌فهمیده‌ایم. در کشور ما اگر گزارشی منتشر شود که با مفروضات مسئولین و سیاستگذاران در تضاد باشد،‌ سرنوشت خوبی در انتشار منتشرکنندگان نخواهد بود.

داده سازی

در نبود بسترهای رسمی و قابل‌اتکای گردآوری داده و در کنار سیاست داده‌ستیزی، مسئلهٔ داده‌سازی هم به مسئلهٔ جدی در کشور ما تبدیل شده است. این داده‌سازی به شکل‌های مختلف انجام می‌شود. گاهی با انتشار نظرسنجی‌هایی که ریشهٔ آن‌ها معلوم نیست. مثلاً‌ اخیراً‌ گفته شد در یک نظرسنجی که موسسه‌ای کانادایی انجام داده،‌ دو سوم ایرانیان موافق ساخت سلاح هسته‌ای هستند (+). تهیه‌کنندگان نظرسنجی افراد شناخته‌شده‌ای نبودند. انتشار یک نظرسنجی از طرف شرکتی مستقر در کشوری که روابط دیپلماتیک با آن نداریم و به نوعی روابط‌مان خصمانه است، در کنار این فکت که یک موسسهٔ خصوصی داخلی در همین زمینه نمی‌تواند نظرسنجی کند و اگر هم انجام دهد، نتایج قابل‌انتشار نیست، این نگرانی را ایجاد می‌کند که با نوعی داده‌سازی رسمی مواجه هستیم.

در کنار این‌ها، فعال شدن عده‌ای در شبکه‌های اجتماعی (مانند توییتر / ایکس) با هدف تأثیرگذاری بر فضا و جوّ‌ عمومی، باعث می‌شود تحلیل داده‌های شبکه‌های اجتماعی هم نتایج گمراه‌کننده‌ای به همراه داشته باشد.

خلاصه این که آن‌قدر در محدود کردن،‌ مسدود کردن،‌ مخدوش کردن و مختل کردن «جریان خلق و تحلیل داده‌ها» تلاش کرده‌ایم که عملاً چشم‌مان به محیط اطراف‌مان بسته شده است.

نظرسنجی ایسپا در سه روز پیش را در نظر بگیرید (+): ۴۶٪ گفته بودند قطعاً شرکت می‌‌کنند. ۸٪ گفته بودند به احتمال زیاد شرکت می‌کنند (مثلاً دو سوم آن‌ها باید شرکت می‌کرد. معادل ۵ یا ۶ درصد). ۱۲٪‌ گفته بودند هنوز تصمیم نگرفته‌اند. آن‌ها را هم اگر ۵۰ – ۵۰ فرض کنیم، ۶٪ باید شرکت می‌کردند. ۵٪‌ گفته بودند احتمال کمی دارد شرکت کنند. این‌ها را هم ۰٪ فرض می‌کنیم. یعنی هیچ‌یک شرکت نکرده‌اند. بنابراین نرخ مشارکت باید حدود ۵۷ درصد می‌شد. اما در عمل به زحمت خود را به ۴۰٪‌ رساند.

در اکثر کشورهای توسعه‌یافته خطای چنین نظرسنجی‌هایی تک‌رقمی است. اما ما ۴۴٪ خطا داشتیم! داده که تحریم نیست که بگوییم نگذاشتند از خارج وارد کنیم. نابینایی ما ذاتی و در واقع اکتسابی است. تلاش‌های بسیاری شده تا به این سطح از نابینایی رسیده‌ایم. اگر ده‌ها موسسهٔ نظرسنجی خصوصی بدون هر گونه محدودیت در تمام این سال‌ها حضور داشتند و نظرسنجی‌ها را منتشر می‌کردند و درستی و نادرستی گزارش‌هایشان هم رزومه‌شان را می‌ساخت، امروز صنعت نظرسنجی‌مان به وضعی مثل صنعت خودرومان گرفتار نشد. این‌جا هم مثل آن‌جا می‌گویند:‌ بالاخره همین است که هست. چیز بهتری نداریم.

چیدمانی که شورای نگهبان برای نامزدها در این انتخابات در نظر گرفت، و نیز شیوهٔ‌ رفتار نامزدها در طول انتخابات، و نیز روندی که در انتها بر سر رفتن‌ها و ماندن‌ها و ائتلاف نکردن‌ها دیده شد، نشان می‌دهد که بسیاری از بازی‌سازان و بازیگران صحنه، تصور دقیقی از صحنهٔ بازی نداشته‌اند.

انتخابات، اتفاقی مقطعی است. می‌آید و می‌رود. اما این نوع نگرش که تقریباً بر همهٔ ساحت‌های مدیریتی کشور حاکم است، عملاً شبیه این است که ما سوار اتوبوسی هستیم که همهٔ پنجره‌های آن باز است و فقط شیشه و پنجره‌های جلوی آن را بسته‌اند. تیمی که هدایت اتوبوس را بر عهده دارند، فقط از فریاد اعتراض ما مسافران و جیغ ترسمان متوجه می‌شوند که باید فرمان را اندکی بچرخانند. ضمناً چون تصویری از اوضاع ندارند و فقط صدای اعتراض را می‌شنوند، معمولاً هول می‌شوند و فرمان را در خلاف جهتی که باید می‌چرخانند.

 

ژوئن 29, 2024 5 نظرات
0 فیسبوکتوییترپینترستایمیل
محمد فاضلی
اجتماعیات

چند جمله دربارهٔ ماجرای دکتر فاضلی | شاید موقت

توسط محمدرضا شعبانعلی ژوئن 20, 2024
نوشته شده توسط محمدرضا شعبانعلی

قصد من این بوده که دربارهٔ رویدادهای سیاسی چیزی ننویسم. هنوز هم بر همین باورم. نه به این علت که سیاست و فضای اجتماعی برایم بی‌اهمیت است، بلکه از این جهت که به نظرم فعلاً تحولات اصلی سیاسی-اجتماعی در محیط ما در سطح ماکرو (Macro) و مایکرو (Micro) به پیش می‌روند و نه سطح مزو (Meso).

منظورم از سطح مایکرو، سطح فرد خانواده / گروه / سازمان است. سطح ماکرو هم ابرروندهایی است که در جهان شکل گرفته و به پیش می‌رود. سطح مزو در این میان، لایهٔ‌ بروکراتیک کشور در سطح تیم عملیاتی بروکراتیک (شامل رئيس‌جمهور، کابینه، مجلس و …)‌ است که به کارهای روزمره مشغول است.

با این حال از اخلاق به دور است اگر چند جمله دربارهٔ‌ دکتر فاضلی ننویسم؛ به‌ویژه این که چند بار رویکرد او را به نق و نقد نواخته‌ام.

توضیحاتم را به چهار بخش کوتاه تقسیم می‌‌کنم:

خود دکتر فاضلی

من تا کنون ایشان را از نزدیک ندیده‌ام و ارتباط شخصی یا سازمانی با ایشان نداشته‌ام. اما بسیاری از دوستانم که آن‌ها را به عقل و دانش و انصاف می‌شناسم و با ایشان کار کرده‌اند، منش و اخلاق و دانش او را تحسین می‌کنند.

رویکرد دکتر فاضلی

با وجودی که به گمانم ارزش‌های مشترک میان من و ایشان کم نیست، اما رویکردهایمان یکسان نیست. جدی‌ترین نقد من به رویکرد ایشان، چنان‌ که پیش از این چند بار گفته‌ام، این بوده که ایشان برای «نفسِ‌ اقدام» مستقل از اثربخشی ارزش قائلند.

مثلاً‌ یکی از دغدغه‌های به‌حق ایشان، مسئلهٔ هدررفت منابع آبی است و من هم گفته‌ام که به گمانم معتقدم فروپاشی ساختاری کشور ما نهایتاً نه به علت مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی که با محرک‌های اکولوژیک خواهد بود. اما وقتی ایشان مسئلهٔ استفاده از سردوش با سوراخ ریزتر را مطرح کردند، آن هم در شرایطی بخش عمدهٔ اتلاف منابع آبی ما در کشاورزی است،‌ احساس کردم که این توصیه‌، با وجود درست بودن، مخاطب را به پریشانی شناختی می‌کشاند. شبیه این که در خانهٔ آتش گرفته، آفتابه در دست به آب دادن گل‌ها مشغول شویم و بگوییم بالاخره این کاری است که از دستم برمی‌آید. به همین علت، هنوز بیانیهٔ روزنه‌گشایی نیامده بود که من رویکرد ایشان را «رویکرد تنگ و گشاد کردن حفره‌ها» نامیدم و بعداً دیدیم که «اصحاب سوراخ» هم پیدا شدند.

کنشگری مرزی

پیش از این هم به اصطلاح کنشگری مرزی اشاره کرده‌ام. این اصطلاح را دکتر مقصود فراستخواه به کار می‌برند: «افرادی که در مرز میان دولت و ملت، مرز میان دیوان حکومتی و ایوان اجتماعی حضور دارند.» افرادی که محدودیت‌های ساختاری را پذیرفته‌اند و در عین حال می‌کوشند در این فضا فرصت‌های تازه بیابند یا خلق کنند.

دکتر فاضلی با کار در دانشگاه و نیز همکاری سازمانی و رسمی با نهادهای پژوهشی حاکمیتی و پذیرش سمت‌هایی مثل مشاور وزیر، عملاً حضور در ساختار به امید بهبود را پذیرفته‌اند و هم‌زمان با تعامل مستقیم و گسترده با بدنهٔ‌ جامعه کوشیده‌اند نقش یک روشنفکر عرصهٔ عمومی را – با همهٔ ابهامی که در تعریف این اصطلاح وجود دارد – ایفا کنند.

بنابراین ایشان را قطعاً می‌توان مصداق کنشگر مرزی دانست.

باز هم در این‌جا سبک شخصی من کنشگری مرزی نیست. و فکر می‌کنم فاصله گرفتن از نهاد حاکمیت، دست را برای فعالیت بازتر کرده و فرصت‌های بیشتری برای تحول خلق می‌کند. اما در عین حال نمی‌خواهم کسانی را که از کنشگری مرزی دفاع می‌‌کنند، به انتخاب راه نادرست متهم کنم. به‌ویژه این که چنین مفهومی را کسی مثل دکتر فراستخواه مطرح کرده‌اند که در شریف بودنشان تردیدی ندارم.

 اساساً اصل دموکراسی همین است که بپذیریم هیچ‌کس نمی‌داند روش درست چیست و هر کس روشی را که مناسب‌تر می‌داند تعقیب کند.

حضور دکتر فاضلی در صدا و سیما و ماجرای میکروفن

من فکر می‌کنم عذرخواهی به خاطر پرتاب کردن میکروفن لازم نبود. میکروفن وسیله‌ای برای ارسال پیام است و وقتی خاموش شده، فاضلی با پرتاب میکروفن از آن برای ارسال پیام استفاده کرد. این میکروفن در لحظه‌ای که در هوا با شتاب به سمت تریبون حرکت می‌کرد، دقیقاً در حال انجام همان کاری بود که برایش طراحی شده بود: انتقال پیام.

دیده‌ام که عده‌ای در شبکه‌های اجتماعی بحث بیت‌المال را پیش کشیده‌اند. اما در سازمانی که تقریباً تمام بودجه‌اش – که بیت‌المال است – هدر می‌رود، این نوع حرف‌ها بیشتر از جنس فریب کلامی است. جدا از این که وقتی حداقل نیمی از کاندیداها در مناظره‌ها پوششی هستند، یعنی «حداقل» نیمی از بودجهٔ‌ مناظره‌ها صرف نمایشی شده که کارکردی ندارد؛‌ یک میکروفن‌ هم روی آن.

اما مستقل از همهٔ‌ این‌ها، فکر می‌کنم تصمیم‌گیری دربارهٔ حضور در چنین برنامه‌هایی، بیش از آن‌ که نیازمند آشنایی با نظریه‌های جامعه‌شناسی باشد،‌ مستلزم توجه به نظریهٔ بازی‌هاست.

وقتی وارد زمینی می‌شوی که ابعاد زمین، قوانین بازی، شرکت‌کنندگان بازی و زمان بازی را طرف مقابل در اختیار دارد،‌ و در فوتبالی پا به توپ می‌زنی که دروازه‌اش را هر لحظه ممکن است جابه‌جا کنند و در نهایت، پس از مشخص شدن این که توپ داخل دروازه رفت یا نه، تصمیم می‌گیرند که دروازه را متعلق به تیم تو در نظر بگیرند یا حریف، تمام قوانین بازی در دو کلمه خلاصه می‌شود:‌ «باید ببازی.»

[su_spacer size=”100″]

ژوئن 20, 2024 0 نظرات
0 فیسبوکتوییترپینترستایمیل
اجتماعیات

بینایی اجتماعی | مفاهیمی برای درک بهتر جامعه و سیاست

توسط محمدرضا شعبانعلی ژوئن 18, 2024
نوشته شده توسط محمدرضا شعبانعلی

طی سال‌های اخیر شاهد تحولات سریع و جدی در جامعه‌مان بوده‌ایم. این تحول‌ها در ساختار، خواسته‌ها، انتظارات، سطح امید، شیوهٔ تعامل و کنش‌های اجتماعی مردم کاملاً قابل‌مشاهده است.

البته معمولاً نشانه‌ها و عارضه‌های بیرونی این تحول بیشتر از ریشه‌های آن به چشم می‌آید. و اگر به ابزارهای ذهنی و تحلیلی مناسب مجهز نباشیم، سخت است که دینامیک این تغییرات را به خوبی درک کنیم.

این چند روز با خودم فکر می‌کردم که آیا می‌توان فهرستی از مفاهیم تنظیم کرد که آشنایی با آن‌ها بتواند چشم ما را به روی جامعه و تحولات اجتماعی بازتر کند؟

چند مورد به ذهنم رسید. دربارهٔ بعضی از این مفاهیم پیش از این صحبت کرده‌ام و دربارهٔ بعضی دیگر باید بعداً صحبت کنم (یا می‌‌شود درباره‌شان در جاهای دیگر بجویید و بخوانید).

قطعاً هیچ‌وقت نمی‌شود ادعا کرد این فهرست جامع و مانع خواهد بود. هم از این رو که جامعه موجودی پیچیده است و هم به این جهت که دانش و سواد من بسیار محدود است. اما به نظرم تنظیم چنین فهرستی می‌تواند نطفه‌ای برای شکل‌گیری فهرست‌های کامل‌تر باشد. احتمالاً کسانی که این نوشته را می‌خوانند موارد دیگری را به این فهرست خواهند افزود و شاید بعضی از موارد پیشنهادی من را کم‌اهمیت‌تر از آن‌چه من پنداشته‌ام ارزیابی کنند و کنار بگذارند.

در دنیای ایده‌آل چنین فهرست‌هایی باید برای سیاستمداران و خطاب به آن‌ها تنظیم شود. اما در شرایطی که ابزارهای سیاست‌ورزی و فرایندهای سیاسی و ساختارهای بوروکراتیک عقیم شده‌اند، به گمانم هر شهروند اهل فکری لازم است به تدریج با این مفاهیم آشنا شود تا به تدریج از طریق اقدام‌های آگاهانه در زندگی فردی و ارزیابی‌های واقع‌بینانه در زندگی اجتماعی و انتخاب‌های اثرگذار در بخش‌های دوم و سوم اقتصاد (بخش خصوصی و فعالیت‌های مردمی) اوضاع عمومی بهتر شود یا لااقل جامعه بتواند با افزایش بینایی و پرورش خودآگاهی (در سطح اجتماعی) در برابر از هم‌گسیختگی ساختار تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری دوام بیاورد.

پیش از این که به سراغ فهرست بروم باید تأکید کنم که موضوعات این فهرست بر اساس اهمیت مرتب نشده‌اند. همچنین سطح همهٔ آن‌ها یکسان نیست. یعنی بعداً باید بعضی از آن‌ها زیرمجموعهٔ بعضی دیگر شوند.

شرکت و مشارکت

هر وقت از یک سیستم اجتماعی – و حتی گروهی با دو عضو یا بیشتر – حرف می‌زنیم، لازم است در به‌کارگیری دو اصطلاح شرکت و مشارکت حساس باشیم (شرکت در جلسه، مشارکت در جلسه، شرکت در انتخابات، مشارکت در انتخابات، شرکت در سخنرانی، مشارکت در سخنرانی و …).

در زبان انگلیسی این دو کلمه کاملاً متفاوت هستند و با هم اشتباه گرفته نمی‌شوند. شرکت کردن با افعالی مانند attend و show up بیان می‌شود. اما مشارکت داشتن با افعالی مانند participate و contribute توصیف می‌شود.

استفاده از دو اصطلاح که ریشهٔ عربی یکسان و معنای فارسی کاملاً‌ متفاوت دارند، باعث شده که چشم ما گاهی از دیدن دینامیک‌ واقعی فعالیت‌های اجتماعی ناتوان باشد.

شرکت در زبان فارسی اغلب به معنای «حضور داشتن» به کار می‌رود. اما مشارکت اغلب معنای «نقش‌آفرینی در فرایند» و «تأثیرگذاری بر نتیجه» را در دل خود دارد.

کسی که در یک جلسهٔ سازمانی شرکت می‌کند، لزوماً حرف نمی‌زند. همین که حضور داشته می‌گویند در جلسه شرکت کرده است. این حضور ممکن است صرفاً با انگیزهٔ مطلع شدن از روند جلسه باشد. هم‌چنین ممکن است شرکت در جلسه به درخواست/دستور مدیر باشد (مثلاً برای نشان دادن جدی بودن یک موضوع و یا افزایش تعهد کارکنان به سیاست‌ها و دستوراتی که مدیر در جلسه مطرح می‌کند). اما همین کسی که در جلسه شرکت می‌کند، ممکن است در جلسه مشارکت هم داشته باشد. یعنی حرف بزند. نظر بدهد و در نهایت با حضور خود بر سیاست‌های کلی شرکت یا روش اجرای آن‌ها تأثیر بگذارد. حتماً شما هم مثل من مدیران بسیاری را دیده‌اید که به شرکت کردن کارکنان در جلسه علاقه دارند، اما به مشارکت آن‌ها علاقه ندارند. نه به این معنا که دوست ندارند کسی حرف بزند. بلکه به این معنا که دوست ندارند حرف زدن کارکنان نهایتاً خروجی جلسه را به چیزی جز آن‌که انتظار داشته‌اند تبدیل کند.

شرکت کردن در حرکت‌ها و رویدادهای اجتماعی پدیده‌ای بسیار قدیمی است. مثلاً‌ وقتی پادشاهان قدیم به کشوری حمله می‌کردند، سربازان در جنگ شرکت داشتند. اما این شرکت به معنای مشارکت نبود. سرباز هیچ نقشی در انتخاب دشمن و حتی انتخاب شیوهٔ جنگیدن نداشت.

اما در عصر جدید به تدریج این انتظار برای مردم به وجود آمد که در حرکت‌ها و رویدادهای اجتماعی مشارکت داشته باشند. یعنی حضورشان صرفاً برای تحقق اهداف از پیش‌تعیین‌شده نباشد و بتوانند در انتخاب مسیر تحولات اجتماعی نقش داشته باشند. انعکاس این انتظار را هم در مقیاس کلان (جامعه)‌ و هم در سطح سازمان‌ها می‌بینیم. الان بیش از یک قرن است که نظام مدیریت مشارکتی در دنیا رواج یافته و در آن‌جا هم فرض بر این است که نمی‌توان کارکنان را به «شرکت» در پیمودن مسیری ترغیب کرد که در انتخاب آن مسیر «مشارکت» نداشته‌اند.

به عنوان یک مثال ساده از اشتباه گرفتن این دو مفهوم، کافی است در اخبار و مقالات منتشر شده در ایام انتخابات بچرخید و ببینید دو اصطلاح «نرخ شرکت» و «نرخ مشارکت» به سادگی به جای هم به کار می‌روند. این در حالی است که نرخ شرکت یک عدد کاملاً شفاف ریاضی است که حتی با یک سنسور الکترونیکی در ورودی حوزه‌های انتخابیه یا روبه‌روی صندوق‌های رای‌گیری هم قابل سنجش است. اما «نرخ مشارکت» پارامتری بسیار پیچیده است که تشخیص و برآورد مقدار آن نیاز به بحث و بررسی و تحلیل دارد.

ژوئن 18, 2024 4 نظرات
0 فیسبوکتوییترپینترستایمیل
سرمایه گذاری روی هوشمندی
توصیه برای مذاکرهروزمرگی‌ها

حساب کردن روی برتری در هوش هوشمندانه نیست

توسط محمدرضا شعبانعلی ژوئن 13, 2024
نوشته شده توسط محمدرضا شعبانعلی

اول | مقدمه

مطلبی که می‌خواهم بگویم پیچیده نیست. تازه هم نیست. نکتهٔ ساده‌ای است که فکر می‌کنم بسیاری از ما آن را به نوعی تجربه کرده‌ایم. اما چون در روزهای اخیر جلسات متعددی در موضوعات مختلف با افرادی بسیار متنوع داشتم و تصادفاً چند بار مصداق آن را تجربه کردم، گفتم بهتر است مطلب کوتاهی درباره‌اش بنویسم.

در شکل حداقلی، می‌توانید این حرف را توصیه‌ای در مذاکره در نظر بگیرید. اما باور من این است که در ارتباطات روزمره، کار تیمی و حتی طراحی و انتخاب استراتژی کسب و کار هم مصداق دارد و می‌تواند به یکی از اصول و پایه‌های مدل ذهنی ما تبدیل شود.

دوم | چند مثال 

?جمله‌ای را در متن قرارداد یا توافق‌نامه می‌نویسیم که می‌دانیم درست و منصفانه نیست. اما معتقدیم که طرف مقابل وقتی این جمله را می‌خواند معنای دیگری برداشت کرده و با آن مخالفت نخواهد کرد. منتظریم که اگر روزی به نقطهٔ اختلاف رسیدیم همین جمله را به نفع خودمان تفسیر کنیم.

?قبل از جلسه با تک‌تک شرکت‌کنندگان جداگانه صحبت می‌کنیم و آن‌ها را به گونه‌ای آماده می‌کنیم که هر یک، نقش مورد نظر ما را در جلسه ایفا کنند. جلسه برگزار می‌شود و ظاهراً همه‌چیز عادی است. اما نتیجه، حاصل یک گفتگوی جمعی نیست. بلکه صحنهٔ پایانی یک تئاتر از پیش‌ آماده‌شده است.

?خاطره‌ای را که از کس دیگری شنیده‌ایم، به نام خود او نقل می‌کنیم. تا این‌جای کار همه‌چیز درست است. اما زیرکانه چند کلمه را تغییر می‌دهیم تا پیام ضمنی دیگری را که مد نظر خودمان است، در آن بگنجانیم یا تصویر مطلوب خودمان را از آن فرد بسازیم. امیدواریم بحثی پیش نیاید. اما اگر هم پیش آمد آماده‌ایم بگوییم حواسم نبود، بی‌دقتی کردم، عمدی در کار نبود.

?محصولی را – که می‌دانیم اصل نیست (يا با بررسی می‌توانیم بدانیم اصل نیست) – در پلتفرم‌مان به عنوان محصول اصل (يا بدون اشاره به اصل نبودن آن) می‌فروشیم و وقتی مشخص شد می‌گوییم که نمی‌دانستیم و برخورد می‌کنیم.

?خبری را که می‌دانیم درست نیست در شبکه‌های اجتماعی بازنشر می‌کنیم. صرفاً چون می‌دانیم مخاطب می‌آورد. یا مطمئنیم جنجال به پا می‌کند و کامنت‌های زیادی جذب خواهد کرد. از همان ابتدا هم – در عین این که می‌دانیم محتوای خبر درست نیست یا می‌توانیم تحقیق کنیم و بفهمیم – با توضیحی کوتاه می‌گوییم که از صحت این خبر اطمینان ندارم (یا این‌که: گفته می‌شود که…).

?در کنسرت لب‌خوانی می‌کنیم. به این امید که کسی متوجه نشود.

سوم | Outsmarting others

مثال‌هایی که آوردم، ظاهراً متنوع‌اند. اما ماهیت آن‌ها یکسان است: فرد یا افرادی روی برتری هوشی یا هوشمندی خود (در مقایسه با همکاران، مخاطب، اطرافیان، طرف مقابل مقابل در مذاکره و …) حساب باز کرده‌اند.

نمی‌دانم اصطلاح دقیق و مناسب برای توصیف این کار چیست. اما به نظرم در انگلیسی «outsmarting others» می‌تواند این مفهوم را برساند: «تکیه بر برتری هوشی» و چیدن استراتژی‌ها و تصمیم‌ها بر پایهٔ این فرض که «من از دیگران هوشمند‌ترم»

در فارسی هم شاید بتوان از «زیرکی» استفاده کرد. البته بار معنایی هر دو اصطلاح، بسته به فضای صحبت ممکن است مثبت یا منفی باشد. اما به گمانم می‌شود بار معنایی منفی پنهان در دل‌شان را درک کرد.

دیده‌ام که گاهی انسان‌ها از هوش و هوشمندی خود تعریف می‌کنند. اما کمتر به چشمم آماده که کسی از زیرکی خودش حرف بزند. ما زیرکی را معمولاً در توصیف دیگران به کار می‌بریم. انگار که می‌خواهیم از زرنگ بودن کسی حرف بزنیم، بی‌آنکه کارهایش را مصداق تیزهوشی و هوشمندی دانسته باشیم.

اگر هم این اصطلاحات را نمی‌پسندید، فکر می‌کنم «زرنگ‌بازی» که در گفتگوهای روزمره به کار می‌رود، برای توصیف این رفتار مناسب باشد.

چهارم | مقایسه اجتماعی

به نظر می‌رسد که ما انسان‌ها – مثل بسیاری از حیوانات دیگر – در بسیاری از تعاملات اجتماعی خودمان نگاه مقایسه‌ای داریم. همان مفهومی که به نام مقایسه اجتماعی شناخته می‌شود.

یعنی هنگام قرار گرفتن در یک جمع یا تعامل با یک فرد مدام جایی در ذهن‌مان درگیر چنین مقایسه‌هایی هستیم: او قدرتمندتر است یا من؟ قد او بلندتر است یا من؟ او ثروتمندتر است یا من؟ جایگاه اجتماعی او بالاتر است یا من؟ و …

شاید به تدریج یاد بگیریم که این مقایسه‌ها را کمتر کنیم (که البته به پختگی بسیار زیادی نیاز دارد) یا آن‌ها را از لایهٔ خودآگاه ذهن‌مان بیرون بریزیم، اما بعید است بتوانیم به شکل مطلق از آن‌ها رها شویم. حتی اگر چنین شود، به محض قرار گرفتن در مذاکره، ورود به یک رابطه، حضور در یک رقابت، تلاش برای متقاعد کردن طرف مقابل و موقعیت‌هایی از این دست، طبیعتاً این مکانیزم‌های مقایسه‌ای در ذهن ما فعال می‌شود.

هر چقدر هم مدعی فرهنگ و تمدن باشیم و بگوییم از این مقایسه‌ها فاصله گرفته‌ایم (می‌خواهم بهترین خودم باشم!) در نهایت وقتی با ماشین جلویی تصادف می‌کنیم و هر دو از ماشین پیاده می‌شویم، یکی از اولین پرسش‌هایی که در ذهن‌مان فعال می‌شود، مقایسهٔ قد و وزن خودمان با طرف مقابل است. اگر کمی تجربهٔ این نوع دعواها را داشته باشید، احتمالاً تأیید می‌کنید که حتی نوع کلماتی که چه در فحش و چه بخشش رد و بدل می‌شود، آگاهانه یا ناآگاهانه تابع این نوع مقایسه‌هاست.

به نظر می‌رسد در دنیای جدید، مقایسه به ویژگی‌های فیزیکی و نشانه‌های مادی و ظاهری مثل قد و وزن و زیبایی و ثروت و … محدود نیست و یکی دیگر از مقایسه‌هایی که در ذهن ما شکل می‌گیرد، میزان «هوشمندی، قدرت ذهنی، سیاست‌ورزی و قدرت تسلط بر ارتباط» است.

بسیاری از ما در تعامل با دیگران بر اساس برآورد از جایگاه نسبی خودمان دربارهٔ انتخاب کلمات، جمله‌ها، رفتارها، تکنیک‌ها و استراتژی‌ها تصمیم می‌گیریم.

پنجم | شرط بستن روی برتری خودمان در هوش و هوشمندی

حالا می‌توانم به همان نکته‌ای که در مثال‌های ابتدای بحث اشاره کردم برگردم. وقتی به سراغ روش‌های زیرکانه می‌رویم و به نظر خودمان زرنگی می‌کنیم، در واقع روی برتری خودمان در هوشمندی شرط بسته‌ایم. کلمات دیگری هم می‌توانید به جای هوشمندی قرار دهید: برتری در سیاست‌ورزی، برتری در هوش، برتری در شخصیت‌شناسی، برتری در توانایی‌های شناختی، برتری در هوش کلامی و … (همهٔ توانایی‌هایی که به نوعی زیرمجموعهٔ cognitive abilities قرار می‌گیرند یا به آن وابسته‌اند).

مشکل مهمی که در این‌جا وجود دارد این است که شرط بستن روی «برتری در ظرفیت‌های شناختی در گفتگو / رابطه / مذاکره» بر خلاف شرط بستن روی «قدرت و جثهٔ فیزیکی در دعوای خیابانی» یا شرط بستن روی «زیبایی و جذابیت نسبی در مقایسه با مهمانان دیگر یک مهمانی» قماری بسیار پرریسک است.

علت هم مشخص است. اما باز چند مورد آن را می‌نویسم:

  • برتری‌های ذهنی / شناختی به چشم دیده نمی‌شوند. پس خطا در برآورد آن‌ها کاملاً محتمل است (این مورد واضح بود. اما به هر حال باید می‌نوشتم).
  • برتری‌های ذهنی / شناختی صرفاً تابع قدرت پردازش مغز نیستند. بلکه تابع حافظه هم هستند. یعنی ممکن است من هوش پردازشی (کلامی / ریاضی و …)‌ قوی‌تر از شما داشته باشم، اما حافظه‌ام به خوبی شما نباشد و سابقهٔ گفتگوها و مکالمات را فراموش کنم یا نتوانم با سرعت کافی آن‌چه را لازم دارم به یاد بیاورم.
  • برتری‌های ذهنی / شناختی علاوه بر قدرت پردازش ذهن و قدرت حافظه، تابع دسترسی به داده‌ها هم هستند. ما هیچ‌وقت نمی‌دانیم طرف مقابل به چه داده‌هایی دسترسی دارد، و نیز نمی‌دانیم که بعد از گفتگو و در روزها و هفته‌ها و ماه‌های بعد به چه داده‌هایی دسترسی پیدا خواهد کرد. بنابراین شرط بستن روی برتری ذهنی خودمان به معنای شرط بستن روی ده‌ها و صدها رویداد خارج از اختیارمان نیز هست.

ششم | شرط‌بندی روی حماقت نسبی خودمان مطمئن‌ترین شرط‌بندی است

با توضیحاتی که در پنج بند قبل دادم، به گمانم منطقی است که اگر می‌خواهیم در مذاکره، گفتگو و تعامل با دیگران روی چیزی حساب باز کنیم، روی احمق بودن نسبی خودمان باشد. یا اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم: شرط‌بندی روی «ضعف‌های ذهنی / شناختی خودمان» معمولاً به باخت منتهی نمی‌شود. حتی اگر این فرض، فرض نادرستی باشد.

حرف‌هایی که گفتم به این معنا نیست که همیشه و همه‌جا مدام خودمان را احمق فرض کنیم. حتی بدشانس‌ترین انسان‌ها هم گاهی روی شانس خود شرط می‌بندد؛ اما در جایی که باختن برایش پرهزینه نیست. اما اگر جایی در تعامل با دیگران، رابطه/قرارداد/نتیجه برایمان مهم است یا به هر ترتیب هزینهٔ اشتباه بالاست، بهتر است مراقب این نوع شرط‌بندی‌ها باشیم.

ژوئن 13, 2024 12 نظرات
0 فیسبوکتوییترپینترستایمیل
پیامها و پیامکها

پیامها و پیامک‌ها | هفدهمین نمونه

توسط محمدرضا شعبانعلی می 1, 2024
نوشته شده توسط محمدرضا شعبانعلی

مثل همیشه، مقدمهٔ همیشگی پیام‌ها و پیامک‌ها را می‌آورم و در ادامه، مجموعهٔ جدیدی از پیام‌ها را نقل می‌کنم.

***

آن‌چه در این‌جا می‌آید، چند نمونه از پیام‌هایی است که برای دوستانم فرستاده‌ام و در آرشیو مکالمه‌های روزها و هفته‌های اخیرم یافته‌ام.

طبیعی است نمی‌خواهم و نمی‌توانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. هم‌چنین ترجیح می‌دهم درباره‌‌ی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی ننویسم. اگر چه محتوای آن‌ها غالباً می‌تواند بستر بحث را مشخص کند.

جز در مواردی که اشتباه دیکته‌ای بوده یا باید نام فردی حذف می‌شده، تغییری در متن پیام‌ها نداده‌ام. بنابراین در انتخاب پیام‌ها چندان نکته‌سنجی نشده و در انتخاب کلمات هم، راحت‌تر از چارچوب متعارف روزنوشته و نیز نوشته‌هایم در شبکه‌های اجتماعی بوده‌ام. پس شما هم آن‌ها را صرفاً در حد پیام‌هایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل می‌شوند در نظر بگیرید.

طبیعی است انتظار دارم این پیام‌ها را با قواعد سخت‌گیرانه نخوانید و با چشم خطایاب ارزیابی نکنید. این‌ها به سرعت و در لابه‌لای گفتگوهای روزمره، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شده‌اند.

***

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

حتماً کلید داشته

اگر توی یه آزمون تستی صد سوالی، یه نفر هفتاد یا هشتاد تا سوال رو اشتباه کرد. یا خنگه یا اصلاً برای آزمون آمادگی نداشته.

اما اگر کسی هر صد تا سوال رو اشتباه زد، مشخصه که کلید رو داشته. وگرنه بالاخره شانسی هم که بود، یکی دو تا درست از آب در میومد.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

سندرم آقا جواد

یکی از بچه‌ها می‌خواست ماشین بخره. دوستش آقا جواد توی یه شهر دیگه گفت که این‌جا ماشین خوب با قیمت هست. من پیدا می‌کنم و می‌خرم. پیدا کرد و خرید.

این رفیق ما گفت: بیام ماشین رو بردارم و بیارم؟ آقا جواد گفت: نه. نه. نه. من خودم میارم ماشین رو برات.

یکی دو بار دیگه هم تعارف کرد و نهایتاً قرار شد آقا جواد ماشین رو بیاره. اما آقا جواد رانندگیش بد بود. توی راه ماشین رو از دو سه طرف زد به در و دیوار و آخرش هم یه سانحهٔ نزدیک به چپ کردن داشت.

ماشین، با همون وزنی که از مقصد راه افتاده بود، اما به یه شکل کاملاً متفاوت، به دست رفیق ما رسید. دیگه یه جوری هزینه‌ها رو تقسیم کردن و جمع شد.

اما طبیعتاً حسش به آقا جواد عجیبه: هم‌زمان هم دِین داره که بالاخره داوطلب شد یه کاری بکنه و نیتش خیر بود. هم طلبکاره که گند زد به سرمایهٔ این رفیق‌مون.

تا جایی که می‌دونم، چنین وضعیتی هنوز اسم نداره، اما خیلی‌ها تجربه‌اش کرده‌ان. ما که دیگه بهش می‌گیم سندرم آقا جواد.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

حسین جنتی

این بیت از شعر حسین جنتی رو دوست دارم: 

عمری است بی‌کرایهٔ تابوت مرده‌ایم

دیریست بی‌اجازهٔ تاریخ زنده‌ایم

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

دستکاری در فرایندها

این تبلیغات درون‌متنی توی سایت‌ها – که انتخاب و اختیارش هم معمولاً دست مدیران سایت نیست – گاهی جالب میشه.

یه سایت خبری متن عربی و فارسی یه نیایش رو نوشته بود که پیامش این بود که دنبال مادیات نباشید و به روز داوری (قیامت) فکر کنید و این جور چیزها.

وسطش باکس تبلیغ بود می‌گفت: تیگو هشت پرو بخر.

یه بار هم توی یه سایت دیگه دیدم یه مطلب در نقد استخراج بیت‌کوین نوشته بودن از منظر آثار منفی زیست‌محیطی و بحث سوبسید انرژی در ایران. زیرش بنر فروش دستگاه ماینر بود.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

فضا و سیاست

برایان کاکس می‌گه: «اگر دست من بود، همهٔ سیاستمدارها رو یه بار می‌فرستادم برن فضا و برگردن.»

منظورش این بود که بزرگ بودن عالم هستی و حقیر بودن سیارهٔ ما رو ببینن. به نظرم کاکس فضا رو خوب میشناسه، اما سیاستمدارها رو نه.

این‌ها هر جا برسن سریع براش برنامه می‌ذارن. رضا روستاآزاد رو یادمون هست.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

مدیر یه شرکتی که از دوستای قدیمیم هست برام پیام فرستاده بود. پرسیده بود: شرکت ما رو می‌شناسی؟

گفتم «آره. چند بار با سرچ گوگل به سایت‌تون رسیدم و یه تعداد مطلب غلط در زمینهٔ تخصصی‌تون توش دیدم.»

اصلاً خبر نداشت و باور نکرد. اما بعداً رفت و دید و گفت درسته.

وقتی تولید محتوای تخصصی رو مستقل از هویت برند می‌بینیم و می‌دیم دست کسی که تخصصش فقط «تولید محتوا» است، اولین چیزی که لطمه می‌خوره برند شرکته.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

اگر گروه ناشایسته‌ای توی یک جامعه‌، مکانیزم‌ها رو جوری دستکاری کنه که خودش بتونه از نردبان‌ها بره بالا، توی خودشون هم ناشایسته‌ترین‌‌هاشون به بالاترین پله‌ها می‌رسن. خرابی سیستم‌ها معمولاً فرکتالیه و در همهٔ مقیاس‌ها خودش رو به شکل مشابهی نشون میده.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

گاهی اوقات این روش‌های مخرب انتقام گرفتن رو که می‌بینم حسم بد میشه. خصوصاً‌ بین همکارها و توی سازمان‌ها که بی‌خودی باعث میشه اصطکاک زیادی شکل بگیره. روش سرد و محترمانهٔ مورد علاقهٔ من اینه که اگر یه همکارم خیلی اذیتم کنه، بهش فرصت کار بعدی رو نمیدم تا دیگه هیچ‌وقت نتونه جبران کنه.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

بهم پیغام داده بود که: مطلبت رو خوندم. فکر می‌کنم کمی سوگیری توش هست.

جواب دادم که: قربونت برم. نیروی صلح سازمان ملل که نیستیم. ما خودمون یه طرف دعواییم. معلومه که سوگیری داریم.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

از یه جا به بعد، بیشعور موندن خیلی سخت و انرژی‌بره. چند وقت پیش به یکی گفتم:

این‌قدر که تو داری برای «نفهمیدن» انرژی صرف می‌کنی،

با یک‌پنجمش می‌تونی کاملاً «بفهمی.»

[/su_note]

می 1, 2024 40 نظرات
0 فیسبوکتوییترپینترستایمیل
دنیل دنت
فلسفه تکنولوژی دیجیتال

چند جمله دربارهٔ دنیل دنت

توسط محمدرضا شعبانعلی آوریل 21, 2024
نوشته شده توسط محمدرضا شعبانعلی

احتمالاً خبر درگذشت دنیل دنت (Daniel Dennett) را خوانده یا شنیده‌اید. نام دنت برای خوانندهٔ نوشته‌ها و شنوندهٔ فایل‌های صوتی و پادکست‌های من ناآشنا نیست. درست مثل ریچارد داوکینز و مثل کریس هیچنز.

از سال‌ها قبل، خواندن کتاب Kinds of Minds او را به بهانه‌های مختلف به دوستانم توصیه کرده‌ام و آخرین بار هم در آموزش هدف گذاری برای توصیف مفهوم شناخت (cognition) تعبیری از او را نقل کردم.

در جهان علم و جهان‌بینی علمی، برخلاف برخی جهان‌بینی‌های دیگر، افکار مهم‌تر از افرادند. به همین علت معمولاً بر مرگ دانشمندان، مرثیه‌سرایی نمی‌کنند. متنی که داوکینز برای مراسم خاکسپاری خود نوشته شاهدی بر همین نگاه است.

در عین حال نمی‌شود ناراحت نشد. از دست دادن دنت حیف بود. آن هم درست در زمانی که ابزارهای هوش مصنوعی با تکیه بر قدرت پردازش بیشتر و دسترسی بسیار گسترده‌تر به داده‌ها، به تدریج فرصت‌ها و ظرفیت‌های تازه‌ای در اختیارمان قرار می‌دهند. حرف‌های دنت، نگاه او، تفسیرش از آن‌چه بر ما می‌گذرد و سناریوهایی که از آینده می‌توانست برایمان ترسیم کند، چیزهایی است که از دست داده‌ایم؛ اگرچه تا آخرین لحظات هم در این حوزه‌ها صحبت کرد و نگاه و نگرش خود را با دیگران به اشتراک گذاشت.

در آخرین ماه‌ها شاید نفسش به اقتضای سن، به خوبی گذشته همراهی‌اش نمی‌کرد، اما ذهنش هم‌چنان ترکیب شگفت‌انگیز چابکی یک جوان و پختگی یک سالخورده را به نمایش می‌گذاشت.

عکس دنیل دنت

عکس دنیل دنت – عکاس Evan Mann (منبع: Prospect)

این متن کوتاه را صرفاً برای ادای احترام نوشته‌ام، چون مودبانه نبود از کنار درگذشت متفکری که شب‌ها و روزهای بسیاری را با نوشته‌ها و صدایش گذرانده‌ام. بدون نوشتن و بی‌صدا بگذرم. بنابراین نوشته‌ام را زیاد طولانی نمی‌کنم.

چند پیشنهاد دربارهٔ کتابهای دنت می‌نویسم، یک نمونه از رفتارهای آموزنده‌اش را نقل می‌کنم. و در پایان هم، چنان‌که خودش شوخی را می‌پسندید، دو شوخی کوچک را نقل خواهم کرد.

درباره کتابهای دنیل دنت

معمولاً وقتی متفکری می‌میرد، مدتی تب خواندن کتاب‌هایش بالا می‌گیرد. حدس می‌زنم این اتفاق دربارهٔ دنت هم بیفتد. به همین دلیل چند پیشنهاد دارم:

۱) احتمالاً کتاب «ایدهٔ خطرناک داروین» یکی از پرخواننده‌ترین آثار دنت در میان ما ایرانیان باشد. به قضاوت من – که البته ارزش و اعتباری هم ندارد – کتابی است خواندنی و آموزنده (نشر لوگوس ترجمهٔ آن را منتشر کرده. البته نسخهٔ ترجمه را ندیده‌ام) و قاعدتاً پس از مرگ دنت، پرخواننده‌تر خواهد شد.

۲) کتاب زندگینامهٔ خودنوشتهٔ دنت (I’ve been thinking) اواخر سال ۲۰۲۳ منتشر شد. شاید مرگ دنت باعث شود که در آیندهٔ نزدیک، ترجمهٔ آن هم به بازار بیاید.

زندگینامه دنیل دنت، کتابی نیست که آشنایی با دنت را از آن شروع کنید. احتمالاً بیشتر برای کسی جذاب خواهد بود که دنت را می‌شناسد یا در دل به او مهری دارد. چون طبیعتاً وقتی کسی را دوست دارید، جزئی‌ترین جنبه‌های زندگی‌اش هم برایتان جذاب می‌شود. بنابراین شاید بهتر است یکی از آخرین کتاب‌هایی باشد که کسی از دنت می‌خواند.

ایدهٔ خطرناک داروین، کتاب خوبی برای آشنایی با بخشی از افکار دنت است. اما اگر کسی از من بپرسد که بعد از خواندن تقریباً تمام آثار دنت، کدام آثارش را «برای شناختن بیشتر جهان ذهنی او» پیشنهاد می‌کنی، احتمالاً کتاب ایده خطرناک داروین، پنجمین کتاب خواهد بود.

چهار کتاب اول، بدون این‌که بخواهم ترتیبی برای آن‌ها مشخص کنم، به شرح زیر هستند:

Consciousness Explained

Kinds of Minds

The Mind’s I

Intuition Pumps

گفتم ترتیب مشخص نمی‌کنم. اما اگر بخواهید فقط یک کتاب از این‌ها بخوانید، فقط در حدی که با خود بگویید چیزی از دنت خوانده‌ام و بی‌نصیب از قلمش نبوده‌ام، Intuition Pumps گزینهٔ خوب و مفیدی است.

اگر سبک بحث‌های تجربه های ذهنی در متمم را می‌پسندید، احتمالاً Kinds of Minds گزینهٔ جذابی باشد. درس «شاید کس دیگری جز شما نباشد» در متمم که به مفهوم سالیپسیزم پرداخته، از همین کتاب دنت اقتباس شده است.

نکته‌ای هم دربارهٔ The Mind’s I (که با همکاری Hafstadter نوشته شده) بگویم. فکر می‌کنم هر نویسنده و اهل فکری، جمله‌ها، ایده‌ها، جستارها یا کتاب‌هایی دارد که معتقد است آن‌قدر که حق‌شان بوده،‌ دیده یا فهمیده نشده و در جای خود ننشسته‌اند. گمان می‌کنم The Mind’s I برای دنت،‌ جزو این آثار باشد. چند بار شنیده‌ام که در حرف‌ها و مصاحبه‌ها به بهانه‌های مختلف جمله‌هایی از این دست را درباره‌اش گفته: «خوانده شد. فهمیده نشد.»

این‌ کتاب، با آن‌که بیش از چهار دهه از انتشارش می‌گذرد، به هیچ‌وجه بوی کهنگی نگرفته است و اتفاقاً نبوغ و نگاه عمیق دنت را بیشتر به رخ می‌کشد.

دربارهٔ امانت‌داری در نقل ایده‌ها

حالا که دربارهٔ هر یک از چهار کتاب بالا حرفی زدم و نکته‌ای گفتم، خوب است دربارهٔ Consciousness Explained هم حرفی بزنم. برای این منظور، داستان کوتاهی که دنت در فصل بیست‌و‌سوم زندگی‌نامه‌اش (I’ve been thinking) روایت کرده مناسب است.

دنت می‌گوید در سال ۱۹۹۰ جزو کسانی بوده که تأیید و انتشار مقالات در نشریهٔ Journal of Cognitive Science را بر عهده داشته‌اند. یکی از مقالاتی که برای انتشار به دستش می‌رسد را می‌خواند و چون به گمانش کیفیتی مناسب انتشار نداشته، انتشار آن را رد می‌کند (نویسندهٔ مقاله: داگلاس اسنایدر).

هم‌زمان، در همان مقالهٔ رد شده و ضعیف، نکته‌ای چشم‌گیر می‌بیند. دنت تقریباً تمام زندگی‌اش را صرف اندیشیدن و نوشتن دربارهٔ خودآگاهی کرده بود (و در ادامه هم کرد) و یکی از اشارات مقاله، ناگهان چشمش را به روی یکی از ابهام‌هایی که در ذهن داشت گشود.

دنت همان سال مشغول نهایی کردن تألیف Consciousness Explained بود و این ایده به شفاف کردن بحثش کمک می‌کرد. حالا چه باید بکند؟ مقالهٔ یک نویسنده را رد کرده و هم‌زمان از ایده‌اش در کتاب استفاده کند؟

به دو نکته توجه کنید. نخست این‌که دنت نمی‌خواست حرف اسنایدر را در کتاب بیاورد. «روش فکر کردن اسنایدر به مسئله» برای دنت الهام‌بخش بود. یعنی اگر دنت اشاره نمی‌کرد، احتمالاً خود اسنایدر هم با خواندن کتاب دنت نمی‌فهمید که این پاراگراف با الهام از روش فکر کردن او بوده است. نکتهٔ دوم هم جا و جایگاه دنت بود که به سختی می‌شد او را به استفادهٔ ناگفته از ایدهٔ دیگران متهم کرد.

دنت با دبیر نشریه صحبت می‌کند و درخواست می‌کند که شماره تماس نویسنده را در اختیارش قرار دهند. با اسنایدر تماس می‌گیرد و شخصاً توضیح می‌دهد که چرا مقاله رد شده و چه ضعف‌هایی داشته. در ادامه به او می‌گوید که ایده‌ای که در بخشی از مقاله‌ات داشته‌ای، برای من الهام‌بخش بوده. من الان کتابی در دست تألیف دارم. چگونه به مقاله‌ای که خودم آن را رد کرده‌ام و منشر نشده ارجاع دهم؟ چطور باید به حق تو اشاره کنم؟

نویسنده راهکار خوبی ارائه می‌دهد. می‌گوید آن تکه را که مد نظر توست، من سه سال قبل در مقالهٔ دیگری نوشته‌ام. به آن ارجاع بده. و دنت هم همین کار را می‌کند. در پاورقی مربوط به این پاراگرف می‌خوانیم: «این شیوهٔ فکر کردن اولین بار در من زمانی رخ داد که مقالهٔ اسنایدر منتشر شده در سال ۱۹۸۸ را خواندم. اگرچه رویکرد او به این مسئله تا حدی با من متفاوت بود.»

جالب این‌جاست که دنت باز هم راضی نشده. این نکتهٔ کوچک که نهایتاً‌ الهام‌بخش چند خط از هزاران صفحه نوشتهٔ او بوده، باز هم گوشهٔ ذهنش مانده. و در آخرین کتابی که چند ماه قبل از مرگش نوشته، یعنی زندگینامه، یک بار دیگر داستان را توضیح داده تا به یک پاورقی محدود نباشد. باز هم در پایان نوشته: من قدردانی‌ام را نوشتم. اما آیا کافی بود؟ هیچ‌وقت کامل مطمئن نشدم.

دو قصهٔ کوتاه پایانی

اول این‌که سمیه تاجدینی یک بار عکسی از یکی از گوشه‌های خانهٔ من را به مادرش نشان داده بود. در آن گوشهٔ‌ خانه، تصویر چند نویسنده و متفکر هم بود که بر قاب‌های چوبی چاپ کرده‌ام تا همیشه تصویرشان پیش چشمم باشد. مادر سمیه عکس دنت را دیده بود و پرسیده بود: این کیست؟

سمیه گفته بود: متفکر و فیلسوف است. محمدرضا خیلی دوستش دارد. مادرش پاسخ داده بود: انصافاً چهرهٔ نورانی‌ای هم دارد.

وقتی سمیه می‌خندید و این را نقل می‌کرد، برایش گفتم که یک داستان در مورد برخورد ساواک با کمونیست‌ها وجود دارد که نمی‌دانم درست است یا نه. اما به عنوان شوخی کاملاً جاافتاده و نقل می‌شود. می‌گویند ریخته بودند خانهٔ یک کمونیست که او را دستگیر کنند. عکس مارکس را بر دیوار خانه می‌بینند و نمی‌شناسند. فقط به کمونیست بدبخت نهیب می‌زنند که: خاک بر سرت. پدربزرگت این‌قدر مومن بوده و تو این‌طور شده‌ای!

حالا این هم شده حکایت دنت و ریش‌های بلندش. که باعث شده چهره‌اش از نگاه عده‌ای نورانی باشد.

دوم این‌که یکی از دوستانی که می‌داند دنت را دوست دارم، بعد از درگذشت او پیام داد و گفت: احتمالاً ناراحتی. و من هم بعد از چند جمله، حرفم را این‌جور جمع کردم که بیشتر از این‌که از مرگ دنیل دنت ناراحت باشم، اندوهناکم که دیوید چالمرز هنوز زنده است!

آوریل 21, 2024 7 نظرات
0 فیسبوکتوییترپینترستایمیل
درباره محدودیت کامنت گذاری در روزنوشته
گفتگو با دوستان

بعد از هفت سال | توضیح و گزارشی دربارهٔ محدودیت کامنت‌گذاری در روزنوشته

توسط محمدرضا شعبانعلی مارس 30, 2024
نوشته شده توسط محمدرضا شعبانعلی

حدود هفت سال از زمانی که تصمیم گرفتم کامنت‌گذاری را در روزنوشته محدود کنم می‌گذرد. در این مدت، در مقاطع مختلف، هر جا فرصتی دست داده، دربارهٔ علت این تصمیم و نتایج آن حرف زده‌ام.

اما بعد از این‌که نوذر صیفوری عزیز زیر بحث زندگی و کار در دنیای بی در و دربان به این نکته اشاره کرد، به نظرم رسید که فرصت خوبی است تا یک بار دیگر جمع‌بندی خودم را از این تصمیم بیان کنم.

قاعدتاً بخشی از این تصمیم کاملاً شخصی است و به ترجیحات من برمی‌گردد. اما از این جهت وقت‌تان را با گفتن آن‌ها می‌گیرم که شاید نکات ریزی لابه‌لای این توضیحات به کار شما هم بیاید.

[toggle title=”حرف‌های نوذر (کلیک کنید)”]

حین خوندن این مطلب یاد دروازه کامنت گذاری همینجا، یعنی رو نوشته‌ها افتادم.

گذاشتن کامنت توی اکثر وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی نه تنها محدود نیست که محبوب است و مورد پسند صاحب آن بستر.

ولی برای نوشتن کامنت توی روز نوشته‌های محمدرضا شعبانعلی باید از یک دروازه رد بشی به نام متمم. اونجا باید ۱۵۰ امتیاز کسب کنی تا اینجا اجازه کامنت گذاری رو بهت بدن.

این شیوه دروازه‌بانی، در زمانه‌ای که همه دعوت می‌کنن به گذاشتن کامنت و حتی بابت اون جایزه میدن ( کامنت بذارید تا به قید قرعه پکیج آموزشی منو ببرید) به وضوح از استراتژی دوم استفاده می‌کنه. یعنی دروازه‌‌ای تنگ‌تر که با ارزش‌های محمدرضا همخوانی داره.

[/toggle]

نکتهٔ اول | ناگزیر از نشنیدن

ما ناگزیرم بخشی از حرف‌هایی را که با ما یا دربارهٔ ما مطرح می‌شود نشنویم.

به نظرم کسانی هم که ادعا می‌‌کنند علاقه‌مند به شنیدن حرف و نظر همه هستند، حتی به فرض که راست بگویند و این حرف تعارف نباشد، اغلب در عمل ناگزیرند این واقعیت را بپذیرند که نمی‌شود حرف همه را شنید. وقت و انرژی محدود باعث می‌شود مجبور شویم حرف عده‌ای را بشنویم و حرف عده‌ای دیگر را نشنیده کنار بگذاریم.

بنابراین بهتر است به جای این سوال که «آیا حرف دیگران را بشنوم یا نه؟» از خود بپرسیم «استراتژی من برای نشنیدن حرف دیگران چیست؟»

قاعدتاً دو استراتژی برای این کار وجود دارد. نخست این‌که خود را رها کنیم و ببینیم چه پیش می‌آید. تصادفاً بعضی حرف‌ها را بشنویم و برخی دیگر را نشنویم.

من این شکل ارتباط با دیگران را در دو دورهٔ نسبتاً کوتاهی که در اینستاگرام بوده‌ام (۲۰۱۵-۲۰۱۴ و ۲۰۲۲-۲۰۲۱) تجربه کردم. معمولاً فرصت کافی برای خواندن همهٔ‌ کامنت‌ها نبود. بنابراین کاملاً تصادفی تعدادی از آن‌ها را می‌خواندم.

استراتژی دوم این است که برای گوش ندادن به حرف دیگران استراتژی داشته باشیم. یعنی کاملاً گزینشی برخورد کنیم و تصمیم بگیریم به حرف چه کسانی گوش بدهیم و به حرف چه کسانی گوش ندهیم. این سبکی است که من تا حد امکان از آن استفاده می‌کنم.

به همین علت، به نظرم روی دیگر سکهٔ «گوش دادن فعال / Active Listening» گوش ندادن فعالانه است. شاید اگر می‌خواستم روزی کتاب یا جستاری در این باره بنویسم، عنوان Active Tuning Out را برایش انتخاب می‌کردم.

نکتهٔ دوم | اهمیت نشنیدن حرف دیگران

یادم نیست کجا. اما چند سال پیش از مدیر یک سایت بین‌المللی شنیدم که در شرح علت موفقیتش می‌گفت: همان موقع که سایت را راه انداختیم، بخشی را به پیشنهادها و انتقادها اختصاص دادیم و در تماس با ما قرار دادیم. و هر کسی را که در هر جای سایت می‌خواست پیشنهاد یا انتقادی مطرح کند، به آن‌جا هدایت کردیم.

او در پاسخ به این سوال که «پیشنهادها را چه کسی می‌خواند و بررسی می‌کرد؟» گفت: هیچ‌کس. حتی در همان لحظهٔ فشاردادن دکمهٔ Submit پیام‌ها ثبت نمی‌شد.

و در ادامه گفت، بعد از حدود پنج سال که سایت پا گرفت، دیگر روش را عوض کردیم و پیشنهادها و انتقادها را بررسی می‌کردیم. توضیحش هم این بود که وقتی کار آن‌قدر جوان است، نقدها و حرف‌های منفی می‌توانند انرژی ما را بگیرند. پس بهتر بود که آن‌ها را نادیده بگیریم.

ما هیچ‌وقت در متمم چنین کاری نکردیم. اما حداقل این را می‌دانستم که نقد و نظر دیگران می‌تواند انرژی «من» را بگیرد. به همین علت، تصمیم گرفتم تا حد امکان، خودم نظر دیگران را نشنوم و در معرض نظرات‌شان نباشم.

ضمن این‌که دیگران می‌خواستند چه کمکی بکنند؟ اکثر کسانی که نقد و نظری داشتند، نه منابع در اختیار ما را می‌شناختند و نه محدودیت‌هایمان را. نه اصول و نه ارزش‌هایمان را.

در مقابل، اگر قرار بود از هم‌فکری دیگران استفاده شود، ترجیح‌مان این بود که خودمان به سراغ کسانی برویم که نوع فکر کردن‌شان را قبول داریم و آن‌ها هم اصول و ارزش‌های ما را می‌دانند.

روزنوشته‌ها، بالقوه می‌توانست جایی برای طرح این نوع نق‌ها و نقدها باشد. و من قصد نداشتم آن‌ها را از «غریبه» بشنوم. ترجیح می‌دادم اگر کسی در این زمینه حرفی می‌زند،‌ آشنا باشد. به این معنی که مدتی در جمع متممی‌ها بوده و آن فضا را از نزدیک تجربه کرده باشد (امتیاز کامنت‌گذاری شاید بهترین ایده برای این کار نبوده، اما قطعاً با این ایده هم‌سو بوده است).

با این کار، آن انرژی‌هایی که ممکن بود در شنیدن حرف‌های غریبه‌ها هرز رود، ماند و صرف متمم و متممی‌ها شد.

نکتهٔ سوم | مهمانی در بزرگ‌ترین هتل شهر یا گفتگویی صمیمی در کافه‌ای کوچک؟

فرض کنید آخر هر هفته دو گزینه دارید: یکی این‌که در یک مهمانی بزرگ که در بزرگ‌ترین هتل شهر برگزار می‌شود شرکت کنید، و دیگر آن‌که به کافه‌ای کوچک در حوالی خانه‌تان بروید و با چند دوست صمیمی، کمی گپ بزنید. کدام را انتخاب می‌کنید؟

من فکر می‌کنم مهمانی در هتل، هر چقدر هم جذاب باشد، نمی‌تواند همیشه جای آن گپ‌های صمیمی در کافهٔ کوچک را بگیرد. شبکه‌های اجتماعی بیشتر شبیه آن مهمانی بزرگند. من همیشه دوست داشته‌ام این‌جا آن کافهٔ کوچک باشد. ده سال قبل، خواسته و ناخواسته این‌جا کوچک و خلوت بود. اما بعداً که به تدریج آشنایان بیشتر شدند، باید آگاهانه تصمیم می‌گرفتم که این‌جا سرزیر آن مهمانی بزرگ باشد، یا کافه‌ای کوچک و مستقل. انتخاب من دومی بود.

محدود کردن کامنت کمک می‌کرد روزنوشته‌ها هویت مستقل خودش را پیدا کرده و حفظ کند.

همیشه باورم این بوده – و نمی‌دانم چقدر درست است – که تجربهٔ خواندن کامنت‌ها در روزنوشته، با خواندن کامنت‌های زیر یک پست در شبکه‌های اجتماعی فرق دارد. بلد نیستم تفاوتش را توضیح دهم. اما باور دارم که تفاوتی هست.

نکتهٔ چهارم | زنده کردن بُعد زمان در گفتگو و تعامل اجتماعی

بُعد زمان همواره در تعامل‌های اجتماعی ما انسان‌ها حضور دارد و بر ارتباطات ما سایه می‌اندازد:

وقتی برای نخستین بار کسی را می‌بینیم، جمله‌هایمان کوتاه است. پرسش‌ها و پاسخ‌ها هم تابع قراردادهای بیرونی‌اند تا حال درونی. مثلاً در پاسخ «حال شما چطور است؟» نمی‌گوییم: «افتضاح. فاجعه.» در گفتگوها هم به آدابی مانند رعایت نوبت توجه می‌شود. کمی من حرف می‌زنم و کمی تو. پیوستگی موضوعی هم وجود دارد. اگر کسی از شما دربارهٔ وضعیت کارتان بپرسد، در پاسخ دربارهٔ شام دیشب‌تان حرف نمی‌زنید.

همهٔ این قوانین در طول زمان و با صمیمی‌تر شدن رابطه در هم می‌ریزند:

  • قراردادهای بیرونی کمرنگ می‌شوند: دیگر مقید نیستید تعارف کنید و حرف‌های کلی بزنید. در پاسخ به سوال «خوبی؟» می‌گویید «نه. اصلاً. بی‌حوصله‌ام.»
  • رعایت نوبت به اندازهٔ‌ قبل اهمیت ندارد: گاهی یک ساعت حرف می‌زنید و دوست‌تان گوش می‌دهد. شاید فقط تأیید کند. یا شاید در انتها حرف کوتاهی بزند. یا خودتان بگویید که چه انتظاری دارید: «این حرف‌ها رو بشنو. نظرت را نمی‌خواهم. فقط می‌خواهم شنیده باشی.»
  • پیوستگی موضوعی هم به تدریج رنگ می‌بازد. طرف مقابل می‌پرسد: «اوضاع کار چطوره؟» و شما پاسخ می‌دهید: «کار رو ولش کن. بذار برات از یه رستوران باحال که دیشب رفتم بگم.»

این تغییر از کلیشه‌های ارتباطی به ارتباط دوستانه، تغییر صفر به یک نیست. بلکه بسیار آرام و در طول زمان اتفاق می‌افتد. هر چه زمان جلوتر می‌رود، قواعد عام بیش از پیش رنگ می‌بازند. بی‌قاعدگی حاکم می‌شود و اگر قاعده‌ای هست، توافق‌های صریح و ضمنی خودساخته‌‌ای هستند که به تدریج شکل گرفته‌ و تثبیت شده‌اند.

این روند در شبکه‌های اجتماعی و گفتگوهای مبتنی بر وب ۲.۰ رعایت نمی‌شود. ما چند ابزار ساده در شبکه‌های اجتماعی داریم (کامنت، لایک، پاسخ به کامنت، به اشتراک‌گذاری و …) که تقریباً همهٔ آن‌ها از همان ابتدای رابطه هم‌زمان در دسترس‌اند. البته کمی قدرت کنترل وجود دارد؛ اما بسیار کم و محدود. آن‌ هم در مقیاس کوچک.

حاصل این می‌شود که من می‌توانم در نخستین تعامل با یک نفر دیگر همهٔ قواعد بالا را در نقطهٔ صفرِ زمانیِ رابطه بشکنم.

مثلاً برای اولین بار پست یا توییتی از یک نفر می‌بینم، و در اولین تعامل کامنتی ثبت می‌کنم و می‌گویم: «حرفت کاملاً غلط است.» «اشتباه گفتی.» «فلان نکته را در نظر نگرفتی.» «راستی چرا در مورد فلان اتفاق حرف نمی‌زنی؟» یا «به تو چه ربطی دارد که دربارهٔ فلان موضوع حرف بزنی؟»

اگر کسی در خیابان هنگام عبور از کنار فردی دیگر، ناگهان اعتراض کند که «چرا لباس زرد پوشیدی؟» همه به او به عنوان یک فرد ضداجتماعی که مفهوم بدیهی اختیار در پوشش را نمی‌فهمد نگاه می‌کنند (همین حرف را در یک آشنایی طولانی‌تر به راحتی و بی‌مقدمه می‌توان گفت). اما جمله‌ها و کامنت‌های بالا در فضای دیجیتال – که کاملاً مشابه همین رفتارهای ضداجتماعی است – به عنوان بخشی از واقعیت‌های حضور در پلتفرم‌های نسل دوم وب (از وبلاگ یا شبکه‌های اجتماعی)‌ پذیرفته شده‌اند.

بخشی از تنش‌ها، خستگی‌ها، فرسوده شدن‌ها، خشم‌ها و ناکارآمدی‌های شبکه‌های اجتماعی (بدون این‌که بخواهم کارکردهای مثبت فراوان آن‌ها را انکار کنم) ناشی از همین ضعف ساختاری است.

به روش‌های مختلفی می‌توان این ضعف را کمرنگ کرد (به عنوان یک تجربه ذهنی می‌توانید فکر کنید که چه ایده‌هایی برای وارد کردن بُعد زمان در تعاملات آنلاین در شبکه‌های اجتماعی وجود دارد). در مورد من، که این بخت را داشته‌ام که دو فضای مختلف برای گفتگو با دوستانم داشته باشم (متمم و روزنوشته)، ایده‌ای که به ذهنم رسید استفاده از متمم برای «ایجاد بُعد زمانی در گفتگوهای روزنوشته» بود. با وجودی که شاید در ابتدا از نظر بیشتر دوستان و مخاطبان، محدود کردن کامنت‌گذاری نادرست بود، اما من آن‌قدر به اهمیت بُعد زمان در تعاملات اجتماعی باور داشتم که در این تصمیم تردید نکردم. البته حدس می‌زدم که ممکن است بعداً راه‌های دیگری را هم آزمایش کنم (که چنین نشد). اما در اصل ایده، که من نمی‌خواهم دردسرهای ضعف ساختاری شبکه‌های اجتماعی دیجیتال را تحمل کنم، مطمئن بودم.

نکتهٔ پنجم | Unrestricted Participation در برابر Collective Moderation 

پیش از این بارها به بهانه‌های مختلف به این نکته اشاره کرده‌ام که در شکل‌گیری هر جمع و گروهی، باید مشخص کنیم که استراتژی ما «پذیرش جمعی و حذف موردی» است یا «محدودیت عمومی و پذیرش موردی.»

وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی معمولاً بر اساس قاعدهٔ «مشارکت محدودنشده» رفتار می‌کنند. یعنی همه حق حضور و حرف زدن دارند. در این میان، اگر عده‌ای رفتار مناسبی نداشته باشند، با تصمیم صاحب پلتفرم یا با تصمیم جمعی (ریپورت کردن گروهی) فرد از حق حضور در آن جمع محروم می‌شود.

ترجیح من با توجه به تمام آن‌چه پیش از این گفتم، معکوس کردن این روند بود. یعنی هیچ‌کس حق حرف زدن نداشته باشد. مگر کسانی که یک جمع آن‌ها را به نوعی انتخاب یا تأیید کرده‌اند. این جمع، جمع متممی‌هاست. وقتی کسی در روزنوشته کامنت می‌گذارد، تأیید عده‌ای از متممی‌ها را داشته است.

بنابراین ما این‌جا با نوعی Moderation (کنترل و محدود کردن گفتگو) روبه‌رو هستیم؛ اما Moderation‌ مدرن.

بعضی وبلاگ‌نویس‌ها کامنت‌گذاری را باز و آزاد می‌گذارند و به Moderation اعتقاد ندارند. اما برای من که می‌خواستم حتماً Moderation داشته باشم، سیستم Moderation سنتی در وبلاگ‌ها دو ضعف داشت:

  • یک فرد در مورد آن تصمیم می‌گیرد (صاحب وبلاگ)
  • حرف‌ها قبل از بیان Moderate می‌شوند. یعنی کامنت با تأیید فرد منتشر می‌شود.

با روشی که انتخاب کردم، دو اتفاق خوب می‌افتاد:

  • یک نفر به تنهایی در مورد حرف زدن دیگران تصمیم نمی‌گیرد (متممی‌ها تصمیم گرفته‌اند چه کسی حق حرف زدن داشته باشد)
  • حرف‌ها پس از بیان Moderate می‌شوند.

یعنی من کامنت‌های بچه‌ها را قبل از انتشار نمی‌خوانم. قطعاً ممکن است بعداً کامنتی را پاک کنم (بسیار نادر بوده) یا از فردی بخواهم دیگر کامنت نگذارد. اما این نوع رفتار – که در Moderation متعارف کاملاً عادی است و با تأیید دانه‌دانهٔ کامنت‌ها عملاً لحظه به لحظه انجام می‌شود – در این‌جا قاعده است و نه استثناء.

ششمین نکته و جمع‌بندی من

کاملاً درک می‌کنم که ممکن است سلیقه، ترجیحات و ارزش‌های من را نپسندید. هم‌چنین ممکن است منطق استدلال من در برخی از موارد فوق را قبول نداشته باشید.

اما حداقل یک نکتهٔ مهم در این حرف‌ها وجود دارد که شاید به کار بیاید:

ما بندهٔ پلتفرم‌ها و تکنولوژی‌ها نیستیم. آن‌ها ابزار ما هستند. درست است که هر تکنولوژی و ابزار جدید، روح و منطق خود را هم به همراه می‌آورد و بخشی از این منطق را نمی‌توان رد یا انکار کرد. اما موارد بسیاری هم وجود دارد که ما می‌توانیم آگاهانه با ابزارها برخورد کنیم.

آن‌چه به عنوان روش‌های متعارف استفاده از ابزارها و رسانه‌های دیجیتال (وبلاگ، اکانت اینستاگرام و توییتر، تولید پادکست و …) می‌شناسیم، شبیه تنظیمات گوشی و لپ‌تاپ است. همان‌طور که پس از خرید موبایل یا نصب سیستم عامل، تنظیمات پیش‌فرض را تغییر داده و با سلیقه و نیازهایمان تطبیق می‌دهیم، هنگام استفاده از ابزارها و رسانه‌های جدید هم می‌توانیم همین کار را انجام دهیم.

مارس 30, 2024 25 نظرات
0 فیسبوکتوییترپینترستایمیل
پیامها و پیامکها
پیامها و پیامکها

پیامها و پیامکها | شانزدهمین نمونه

توسط محمدرضا شعبانعلی مارس 21, 2024
نوشته شده توسط محمدرضا شعبانعلی

مثل همیشه، مقدمهٔ همیشگی پیام‌ها و پیامک‌ها را می‌آورم و در ادامه، مجموعهٔ جدیدی از پیام‌ها را نقل می‌کنم. این بار، سهم پیام‌های مرتبط با شرایط روز، بیشتر از همیشه است. البته فکر می‌کنم این طبیعی است و احتمالاً در ماه‌های اخیر، همهٔ ما پیام‌های بیشتری از این دست رد و بدل کرده‌ایم.

***

آن‌چه در این‌جا می‌آید، چند نمونه از پیام‌هایی است که برای دوستانم فرستاده‌ام و در آرشیو مکالمه‌های روزها و هفته‌های اخیرم یافته‌ام.

طبیعی است نمی‌خواهم و نمی‌توانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. هم‌چنین ترجیح می‌دهم درباره‌‌ی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی ننویسم. اگر چه محتوای آن‌ها غالباً می‌تواند بستر بحث را مشخص کند.

جز در مواردی که اشتباه دیکته‌ای بوده یا باید نام فردی حذف می‌شده، تغییری در متن پیام‌ها نداده‌ام. بنابراین در انتخاب پیام‌ها چندان نکته‌سنجی نشده و در انتخاب کلمات هم، راحت‌تر از چارچوب متعارف روزنوشته و نیز نوشته‌هایم در شبکه‌های اجتماعی بوده‌ام. پس شما هم آن‌ها را صرفاً در حد پیام‌هایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل می‌شوند در نظر بگیرید.

طبیعی است انتظار دارم این پیام‌ها را با قواعد سخت‌گیرانه نخوانید و با چشم خطایاب ارزیابی نکنید. این‌ها به سرعت و در لابه‌لای گفتگوهای روزمره، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شده‌اند.

***

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

بحران‌ها اگر موقت باشن، قابل‌رفع هستند. اگر طولانی بشن، ذی‌نفع پیدا می‌کنن.

و وقتی ذی‌نفع پیدا کردن، دیگه در برابر هر تلاشی برای رفع بحران مقاومت می‌شه.

از تحریم اقتصادی بگیر تا فراگیر شدن یک بیماری تا قرار گرفتن مدیر ضعیف در ردهٔ ارشد یک سازمان.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

عصر ایران یه مطلب بدون نویسنده و مترجم منتشر کرده دربارهٔ اثر روزه‌داری بر بازسازی سلولی و تیتر زده «پژوهش MIT: آیا پای راز افزایش طول عمر در میان است؟»

ارجاع هم داده به یه مقاله که گزارشش توی cell.com منتشر شده. پژوهش روی موش‌ها انجام شده و در پاراگراف آخر (که عصر ایران فقط تا پاراگراف قبلیش رو نقل کرده) گفته شده که راه‌کارهای موثرتری از روزه وجود داره.

چه‌جوری بگیم که اذیت‌مون نکنین. ما از بچگی عادت داشتیم ژاپنی‌ها برامون از این تحقیق‌ها بگن. تا MIT دیگه نرید جلو.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

صادقانه‌ترین موضع رو در انتخابات اخیر، جهانگیری داشت. گفت رفتم برای صیانت از «صندوق رأی.» این منطقی‌ترین، دقیق‌ترین، صادقانه‌ترین، قابل‌دفاع‌ترین و عمیق‌ترین حرفیه که میشد گفت. وقتی رأی در صندوق رأی می‌ندازی، از «صندوق رأی» صیانت می‌کنی.

تنها مشکلی که وجود داره اینه که انتظار میره دغدغهٔ یه سیاستمدار، صیانت از انتخابات باشه نه صندوق.

میگن به طرف گفته بودن این در رو محکم نگاه دار اسب فرار نکنه. اسب در رو باز کرد و رفت. طرف در رو محکم گرفته بود می‌گفت: حیف که به من گفتن این در رو نگه دار. وگرنه می‌رفتم دنبال اسب.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

اغلب آدم‌ها در بازی کلامی استادند و منطقی نیست به حرف‌هایی که در موردت می‌زنن اعتماد کنی. اگر می‌خوای بدونی واقعاً در موردت چی فکر می‌کنن، ببین اطرافیان‌ اون آدم‌ها باهات چه‌جوری برخورد می‌کنن.

چون اون‌ها بر اساس تصویری که در غیاب تو از تو براشون ساخته شده رفتار می‌کنن.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

یکی در بی‌معنایی زندگی توییت کرده بود.

یکی دیگه، از اینایی که مثل طوطی یه چیزی رو تکرار می‌کنن، زیرش نوشته بود: «اصلاً این‌طور نیست. فقط به این فکر کن که از بین میلیاردها اسپرم، یکیش موفق شده و به تخمک خورده و ما درست شدیم. این اصلاً چیز کمی نیست. زندگی مقدسه.»

دلم می‌خواست بهش می‌گفتم: برای مقدس و ارزشمند بودن، چیزی بیشتر از این لازمه. وگرنه فضلهٔ کلاغی هم که روی سرت میفته، یه همچین احتمالی داره. نمیشه تا ابد نگهش داری و سرت رو نشوری بگی مقدسه (می‌فهمم که داوکینز هم شبیه همین رو گفته. اما داوکینز اصل پدیدهٔ حیات رو گفته. وگرنه خیلی از ماها، حاصل شکست طبیعت در درست کردن یه محصول آبرومندیم).

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

این داستانی که از کتاب نادره کاران (ایرج افشار) دست به دست می‌شه و من در عصر ایران خوندم دوست داشتم.

می‌گن اللهیار صالح گفته که مصدق آمریکا بوده که در جلسهٔ‌ شورای امنیت شرکت کنه. می‌خواسته یه نامه مهم بده به یکی از مقامات آمریکایی. مشکلش این بوده که اگر به تایپیست می‌گفته نامه رو تایپ کنه، ممکن بوده خبر درز کنه.

نامه رو سه بار با سه مضمون متفاوت و متناقض می‌نویسه و می‌ده به تایپیست.

تایپیست بعد از تایپ اجازه می‌گیره به مصدق می‌گه: می‌تونم یه سوال بپرسم؟ شما دارید سه تا نامه به یه شخص مشخص در یه تاریخ مشخص می‌زنید، اما این نامه‌ها با هم تناقض دارند.

مصدق می‌گه: بله. چون نمی‌خوام تو بدونی قراره کدومش رو بفرستم.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

یکی از کارهایی که هر سال انجام میدم، خوندن متن قطعنامهٔ‌ بیست‌و‌دوم بهمنه (هیچ توضیحی هم برای این کار ندارم. خیلی‌ها کارهایی انجام می‌دن که توضیحی براش ندارن).

طی این چند سال از مدیریت جهان و دستور دادن به این کشور و اون کشور، رسیده به تقاضای مهار گرانی.

جا داشت به تقلید از شاملو بگیم: از بیرون به درون رسیدید، از منظر به نظّاره به ناظر.

جا داشت چیزهای دیگه هم به تقلید از سهراب بگیم که بهتره نگیم.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

یه عده می‌گن آزادی عقیده یعنی آزادی توهین به عقیده. به خاطر این‌که اگر توهین رو مجاز نشمرید، بیان هر عقیده‌ای رو می‌شه به بهانهٔ توهین به عقاید دیگه ممنوع کرد.

حالا من این رو معمولاً مستقیم نمی‌گم. اما خب بارها در بحث‌ها لازم شده به طرف مقابل بگم: «کاملاً‌ احتمال داره من حرف احمقانه‌ای بزنم. اما این چیزی از احمقانه بودن حرف تو کم نمی‌کنه. هیچ‌کس نگفته جمع حماقت من و تو ثابته.»

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

رفتم کروسان بگیرم توی شیرینی‌فروشی.

خانومه اومد گفت: کدوم رو می‌خوای؟ من هی از پشت شیشه نشون دادم. اون هی با دستش – که البته دستکش هم داشت – نون‌ها و شیرینی‌ها رو دست می‌زد و بلند می‌کرد و می‌گفت: این؟ این؟ این؟

خلاصه آخرش دو سه تا کروسان دستمالی شده رو توی بسته گذاشت و وقتی داشت وزن می‌کرد بهم گفت: البته من کارم فروش نیست. اما اصلاً دوست ندارم ببینم مشتری معطل می‌شه.

بعد با همون دستکش برگشت به تمیز کردن کثافت‌های روی زمین ادامه داد.

نگاهم مثل پاندول بین کروسان‌ها و دستکش آبی‌رنگش در نوسان بود. توی دلم گفتم: تمام زندگی ما گره خورده با دست آلودهٔ این‌جور شیفتگان خدمت که اتفاقاً اصلاً هم تشنهٔ قدرت نیستن.

[/su_note]

[su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″]

ما با آدم‌هایی که ازشون نفرت داریم و ازمون نفرت دارن تعریف می‌شیم.

[/su_note]

مارس 21, 2024 5 نظرات
0 فیسبوکتوییترپینترستایمیل
سال نو مبارک
اجتماعیات

سست نیستیم مثل زنجیر، محکم و ماندگاریم مثل سبزه

توسط محمدرضا شعبانعلی مارس 19, 2024
نوشته شده توسط محمدرضا شعبانعلی

آیین‌ها عجیبند. معجزه می‌کنند.

آن‌ها عرض جغرافیا و طول تاریخ را به هم پیوند می‌دهند. چنان‌ که ما هر جای کرهٔ خاکی که باشیم، مانند نیاکان نادیده‌مان، سبزه بر سفره می‌گذاریم و نخستین روزهای بهار را به یکدیگر تبریک می‌گوییم.

نخی که تاریخ و جغرافیای ما را به هم می‌دوزد، به اندازهٔ‌ ساقهٔ سبزه نازک است، اما هزاران سال، از سنگین‌ترین زنجیرهای زور، محکم‌تر بوده است.

آیین‌ها اغلب در توافقی ناگفته، نادیده و نانوشته، شکل می‌گیرند: یا برای حفظ داشته‌های دوست‌داشتنی یک جمع، یا به امید دست‌یافتن به آرزوهای ارزشمندشان.

همین ناگفته و نانوشته بودن باعث می‌شود که شکل‌گیری بسیاری از آیین‌ها، خصوصاً‌ آن‌ها که از عمق تاریخ می‌آیند، با خیال‌پردازی و گمانه‌زنی همراه باشد.

اما این‌ها اصلاً مهم نیست. چون آیین‌ها، اگر واقعاً بخشی از فرهنگ جاری باشند، ریشه در خاک آینده‌اند و نه گذشته. و از امیدی که اقوام و ملت‌ها به آینده دارند، تغذیه می‌شوند.

مردمان قبیلهٔ اندلبه، آن زمان که دیوارهایشان را مانند لباس‌هایشان، رنگ می‌زدند، در پی حفظ گذشته نبودند، بلکه به آینده‌ای چشم داشتند که در آن، آزادانه در کنار هم باشند و با هم حرف بزنند.

از این منظر کاملاً واضح است که چرا ما ایرانیان، چنین شوق نوروز داریم و آن را، حتی در سخت‌ترین و تاریک‌ترین سال‌های تاریخ‌مان، به هر شیوهٔ ممکن، گرامی داشته‌ایم.

البته که بقای یک ملت، آن هم در بزنگاه‌های تاریخی، به چیزی‌هایی جز سنت هم نیاز دارد. ملت‌ها هم، مثل انسان‌ها،‌ به عزت نفس نیاز دارند (اگر قبلاً این اصطلاح تعریف دیگری پیدا نکرده بود می‌گفتم: عزت ملی).

عزت به همان معنا که در عزت نفس می‌گویند: احساس توانمندی و احساس ارزشمندی.

هر کاری کنیم که به خود نشان دهیم ما مردم توانمندی هستیم، و هر حرفی بزنیم که حس ارزشمندی را در ما زنده و تقویت کند، قدمی در راه بقای ماست. سهم خود را در نابسامانی‌هایمان نادیده نمی‌گیریم و برای بهتر شدن تلاش می‌کنیم. اما نباید اجازه دهیم که عده‌ای با ژست‌های روشنفکرمآبانه و لحن تحلیل‌گرانه، ما را وادار کنند سهمی بیش از آن‌چه واقعاً متعلق به ماست، در نابخت‌یاری‌هایمان بپذیریم.

ما نباید خوبی‌های فراوانی را که داریم، فراموش کنیم. حتی اگر صحنه‌ها در اختیار بدترین‌هایمان باشد؛ آن‌هایی که چیزی از خوبی برای عرضه ندارند.

ما نباید توانمندی‌هایمان را فراموش کنیم. حتی اگر صحنه‌ها در اختیار ناتوان‌ترینان‌مان باشد؛ آن‌ها که چیزی از توانمندی برای ارائه ندارند.

ما باید همدلی‌های خود را حفظ کنیم، حتی اگر ناهمدل‌ها، چنان با ما در آمیخته باشند، که تشخیص خودی از غیرخودی چندان آسان نباشد.

ما می‌مانیم. و هزاران سال بعد هم سبزه‌هایمان را گره خواهیم زد. تا فرزندان‌مان هم در سختی‌هایشان، مثل امروز ما، با غرور بگویند که ما بر خلاف زنجیرهایی که گاه به پایمان بوده، هرگز سست نبوده‌ایم، ما مثل سبزه، استوار مانده‌ایم.

مارس 19, 2024 27 نظرات
0 فیسبوکتوییترپینترستایمیل
پست های جدیدتر
پست های قدیمی تر

Recent Posts

  • دربارهٔ رضا امیرخانی
  • دربارهٔ این روزهای پزشکیان
  • از کتابخوانی یک دین تازه نسازیم
  • برای مصطفی | دربارهٔ فروش تک محصولی آنلاین (با سایت و سئو)
  • نوشتهٔ بهرام بیضایی برای ناصر تقوایی و یادی از شعر «سبک» از بوکوفسکی

Recent Comments

  1. معصومه دارینی در دربارهٔ رضا امیرخانی
  2. محسن موسایی در مدیریت تغییر از طریق تعیین نقطه‌ اتکا برای تغییر (گام دهم)
  3. میلاد موقتی در برای مصطفی | دربارهٔ فروش تک محصولی آنلاین (با سایت و سئو)
  4. امین یوسفی در برای مصطفی | دربارهٔ فروش تک محصولی آنلاین (با سایت و سئو)
  5. میلاد موقتی در برای مصطفی | دربارهٔ فروش تک محصولی آنلاین (با سایت و سئو)
  • فیسبوک
  • توییتر

@2021 - All Right Reserved. Designed and Developed by پنسی دیزاین


بازگشت به بالا
روزنوشته‌های محمدرضا شعبانعلی
  • Home