دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

درباره مسئولیت جدید ایلان ماسک | کاهش ناکارآمدیهای دولت

در رسانه‌های ما رسم شده که هر کاری ایلان ماسک انجام می‌دهد، به سرعت به تیتر خبری تبدیل شود. حتی اگر این کار در حد یک شوخی توییتری باشد.

به همین خاطر، وقتی مشخص شد ایلان ماسک و ویوک راماسوامی مسئولیت دفتر افزایش کارآمدی دولت را بر عهده خواهند داشت، فکر می‌کردم دربارهٔ این موضوع حرف‌ها، خبرها و تحلیل‌های بسیاری منتشر شود.

اما ظاهراً رسانه‌های ما صرفاً به نقل اصل خبر اکتفا کردند. علاقه‌مندان تکنولوژی در شبکه‌های اجتماعی هم بیشتر به پیروزی مدیران حوزهٔ فناوری بر سلبریتی‌هایی مانند اپرا وینفری، تیلور سوئيفت و لیدی گاگا پرداختند و خبر را از این زاویه بررسی کردند.

به همین خاطر، تصمیم گرفتم گزارشی کوتاه از این تصمیم ترامپ بنویسم و چند جمله هم دربارهٔ رابطهٔ این کار با چالش‌های سیستم بروکراتیک کشور خودمان توضیح دهم.

حرف‌هایی که می‌نویسم، چندان جدید و عجیب نیست و اگر کتاب ارزشمند دونالد ساووی با عنوان «تاچر، ریگان و مالرونی» را خوانده باشید، تقریباً نکتهٔ‌ تازه‌ای در حرف‌های من پیدا نخواهید کرد (معرفی کتاب در سایت انتشارات دانشگاه پیتسبورگ).

عکس جلد کتاب تاچر، ریگان و مالرونی

ضمناً‌ لازم است تأکید کنم توضیحاتی که در ادامه می‌خوانید، کمی ساده‌شده است. اما به کلیت موضوع لطمه نمی‌زند و برای بحث ما کافی است.

دولت ناکارآمد | اصطلاح جمهوری‌خواهان

حداقل در یک قرن گذشته، اصطلاح دولت ناکارآمد (inefficient)، اصطلاح محبوب جمهوری‌خواهان بوده است. حدس زدن علت هم دشوار نیست:

تفکر اقتصادی دموکرات‌ها به چپ گرایش دارد (از چپ کمرنگ مثل بایدن تا چپ پررنگ مثل سندرز). تفکر چپ، معتقد به دخالت دولت در امور ریز و درشت جامعه است. به همین علت، دموکرات‌ها معمولاً با ساختن نهادها، تعبیهٔ فرایندها و تقویت رگولاتوری، بدنهٔ دولت را چاق‌ می‌کنند. طبیعتاً هزینهٔ‌ این اقدامات هم باید از جایی تأمین شود و منبع آن چیزی نیست جز مالیات.

در مقابل، جمهوری‌خواهان مدام به بزرگ شدن بدنهٔ دولت اعتراض دارند و معتقدند که دولت باید تا حد امکان کوچک شود. آن‌ها دولت را منشاء ناکارآمدی (inefficiency) می‌دانند و معتقدند هر جا دولت پای خود را بیشتر از گلیمش دراز کند،‌ دردسرساز می‌شود. وقتی از ناکارآمدی دولت حرف می‌زنیم، جملهٔ فریدمن می‌تواند توصیفی مختصر و مفید باشد که:‌ «اگر دولت را مسئول بیابان کنید، بعد از پنج سال می‌آید و می‌گوید: شن کم آمد.» (اگر فریدمن با جمهوری اسلامی آشنا بود، جمله‌اش را این‌طور اصلاح می‌کرد: دچار ناترازی شن شدیم).

لازم است تأکید کنم که کسی مثل میلتون فریدمن را نمی‌توان به سادگی در تقسیم‌بندی‌های جناحی جا داد، اما خوب است به خاطر داشته باشیم که او با تیم ریگان همکاری نزدیکی داشت.

خلاصه این که معمولاً‌ دموکرات‌ها دولت و فعالیت‌های متمرکز را افزایش می‌دهند و جمهوری‌خواهان سعی می‌کنند بدنهٔ دولت را کوچک‌تر و دخالت دولت را در اقتصاد کاهش دهند (لااقل ادعای کلی و جهت‌گیری عمومی سیاست‌هایشان چنین است).

کمیته‌های اصلاح ناکارآمدی

در نخستین سال‌های قرن بیستم، تئودور روزولت، کمیته‌ای به اسم Committee on Department Methods تشکیل داد تا روش‌ها و فرایندهای ستادی دولت را بررسی کرده و ناکارآمدی‌های آن را تشخیص دهد.

ویلیام تفت هم که در همان سال‌ها به ریاست‌جمهوری آمریکا رسید، کمیسیونی به اسم Commission on Economy and Efficiency تشکیل داد تا ناکارآمدی‌ها را بررسی کرده و گزارش دهد (+).

در سال‌های نزدیک‌تر به ما، رونالد ریگان هم تیمی راه انداخت تا موضوع Efficiency and Cost Control را پیگیری کنند (+).

جالب است که همیشه بخش بزرگی از این کمیته‌ها را مدیران بخش خصوصی تشکیل می‌داده‌اند. در مورد ریگان، حتی تأمین مالی این کار هم توسط بخش خصوصی انجام شد و بزرگ‌ترین مدیران آمریکا داوطلبانه در آن مشغول به کار شدند. تیم  ریگان ۲۰۰۰ عضو داشت که حداقل ۳۰۰ نفر از آن‌ها از برترین مدیران کشورشان بودند.

کمیتهٔ‌ ریگان ۴۷ جلد گزارش (بیش از ۲۱۰۰۰ صفحه) حاوی نزدیک به ۲۵۰۰ توصیه ارائه کرد که گفته می‌شد پیاده‌سازی آن‌ها طی سه سال بیش از ۴۰۰ میلیارد دلار صرفه‌جویی به همراه خواهد داشت.

دربارهٔ‌ این که چه حجمی از این توصیه‌ها عملی شده و صرفه‌جویی نهایی آن‌ها چقدر بوده،‌ اختلاف‌نظر وجود دارد. خود دولت ریگان مدعی بود بخش بزرگی از این توصیه‌ها را عملی کرده و صرفه‌جویی پیش‌بینی‌شده محقق شده است. اما منتقدان معتقد بودند که صرفه‌جویی‌ها بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیارد دلار بوده و نه بیشتر (تحلیل‌گران بی‌طرف معتقدند حدود یک‌سوم پیش‌بینی اولیه محقق شد).

حضور ایلان ماسک ادامهٔ یک روند است و نه رویداد اتفاقی

شاید برای کسانی که فکر می‌کنند اتفاقی خارق‌العاده و نامتعارف در آمریکا افتاده و خورشید مردان تکنولوژی در افق سیاست طلوع کرده است، جذاب نباشد که بدانند این اتفاق اصلاً‌ تازگی ندارد و استفاده از مطرح‌ترین مدیران بخش خصوصی در بهینه‌سازی دولت توسط جموری‌خواهان، رویه‌ای کاملاً متعارف است و یکی از مکانیزم‌هایی است که کمک کرده حاکمیت آمریکا از کوری استراتژیک فاصله گرفته و در مقاطعی بتواند «نهادهای عمومی» را با «عقل خصوصی» اصلاح و تعدیل کند.

این کار این‌بار DoGE یا Department of Government Efficiency نام گرفته که از نظر نام‌گذاری هم به سبکی که در یک قرن گذشته رایج بوده نزدیک است.

اصلاح ناکارآمدی در نظام سیاسی کشور ما

مدیران ارشد و سیاست‌گذاران کشور ما را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: آن‌ها که چپ هستند و می‌فهمند چپ هستند. آن‌ها که چپ هستند و نمی‌فهمند چپ هستند. البته واضح است که همه در یک حد چپ نیستند و درجهٔ چپ بودن‌شان، مثل چپ‌های همه‌جای دنیا متفاوت است. باورهای مذهبی (خصوصاً تشیع) هم به تقویت این نگرش کمک کرده است. مفاهیمی مثل «اعتراض»، «عدالت» و «قیام علیه نظام سلطه و استعمار» که امثال شریعتی از داستان‌ها و روایت‌های دینی استخراج کرده و با آن آتش انقلاب را گرم‌تر می‌کردند نیز از همین مخزن فکری تغذیه شد (شریعتی باب استفعال را بسیار دوست داشت و علاوه بر استعمار و استثمار و مانند این‌ها، حتی از استحمار یعنی خر کردن مردم هم استفاده می‌کرد. بعد از انقلاب، واگن‌های استضعاف و استکبار و … هم بر این قطار واژگانی افزوده شد).

البته چپ بودن تفکر مسئولین در اوایل انقلاب بسیار بیشتر از امروز بود که نمونهٔ‌ آن را می‌شود در اصل ۴۴ قانون اساسی دید:

«نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامه‌ریزی منظم و صحیح استوار است.

بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانک‌داری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه‌های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه‌آهن و مانند اینها است که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است. بخش تعاونی نیز شامل شرکت‌ها و موسسات تعاونی تولید و توزیع است که در شهر و روستا بر طبق ضوابط اسلامی تشکیل می‌شود بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی، دامداری، صنعت، تجارت و خدمات می‌شود که مکمل فعالیتهای اقتصادی دولتی و تعاونی است. مالکیت در این سه بخش تا جایی که با اصول دیگر این فصل مطابق باشد و از محدوده قوانین اسلام خارج نشود و موجب رشد و توسعه اقتصادی کشور گردد و مایه زیان جامعه نشود مورد حمایت قانونی جمهوری اسلامی است.

تفصیل ضوابط و قلمرو و شرایط هر سه بخش را قانون معین می‌کند.»

دربارهٔ تعاونی‌ها که باید جداگانه نوشت که از یک آيهٔ «و تعاونوا علی‌ البرّ‌ و التقوا» کلمهٔ تعاون را برداشتند و همان بلایی را سر اقتصاد آوردند که با قرض‌الحسنه‌ها بر سر نظام اقتصادی کشور آوردند که هنوز هم درست‌و‌حسابی جمع نشده است (جالب که قرض‌الحسنه را هم از یک آیهٔ دیگر برداشته‌اند: و من یقرض‌ الله قرضا حسنا). طبیعتاً موضوع آیه کاری نبوده که این‌ها می‌کنند، اما گاهی خودشان هم یادشان می‌رود که این معنایی را این‌ها بر سر آن واژه‌ها بار کرده‌اند، به همین علت، خودشان هم جرئت نمی‌کنند به سادگی این ساختارهای من‌درآوردی را زیر سوال ببرند.

تفسیر اصل ۴۴ | کاهش ناکارآمدی یا کوچک کردن دولت؟

مشخصاً از همان روزهای اولی که قانون اساسی تصویب شد، بخشی از مسئولان، کم‌و‌بیش به ضعف این اصل پی برده بودند. چنان‌که بازرگانی خارجی را کم‌و‌بیش از همان ابتدا به بخش خصوصی سپردند (البته با کنترل شدید دولتی که تا امروز هم ادامه دارد). در مورد بقیهٔ بخش‌ها هم به تدریج معلوم شد که این اصل، ضعف‌های بسیار دارد.

در بازنگری سال ۱۳۶۸ هم خلاء بنیان‌گذاری جمهوری اسلامی در ذهن سیاست‌مداران کشور آن‌قدر پررنگ بود که غالب تغییرات قانون اساسی، مستقیم و غیرمستقیم به ساختار قدرت برمی‌گشت و نه ساختار اداری و بروکراتیک.

این بود که پس از نزدیک به سه‌ دهه از استقرار نسخهٔ اول قانون اساسی و حدود شانزده سال پس از بازنگری، دیگر مشخص شده بود که این اصل آن‌قدر محدود‌کننده و متمرکزکننده است که حتی اگر آن را صوری فرض کنیم و جدی نگیریم، همین شکلِ جدی‌نگرفته‌اش هم دردسرساز است.

ظاهراً با توجه به این که اصلاح قانون اساسی بر اساس روند اصل ۱۷۱ دردسرها و چالش‌هایی داشت، تصمیم گرفته شد این اصل «تفسیر» شود که نهایتاً تفسیر جدیدی از آن منتشر شد. نگاهی ساده و اجمالی به تفسیر جدید نشان می‌دهد که محتوای اصل به کلی دگرگون شده تا از آن رویکرد نادرست و ضعیف اولیه فاصله بگیرد. اگرچه اشتباهاتی مثل ساختار تعاونی هنوز در این اصل باقی است.

جالب است که عده‌ای از همان زمان تا امروز مشغولند ثابت کنند که آن‌چه انجام شده، تغییر اصل نبوده و صرفاً‌ تفسیر بوده است و آن‌قدر که در این باره حرف زده‌اند، دربارهٔ محتوای جدید اصل ۴۴ (یا تفسیر اصل قدیم، هر کدام که می‌پسندید) حرف نزده‌اند.

هر چه بود، تفسیر جدید اصل ۴۴ دولت را به سمت کوچک‌ شدن و خصوصی‌سازی برد. و خصوصی‌سازی هم به همین شکلی انجام شد که می‌دانید و می‌بینید.

من به جزئیات عملیاتی کاری ندارم. آن‌چه می‌خواهم بگویم دربارهٔ تفاوت «کاهش ناکارآمدی» و «کوچک کردن دولت/حاکمیت» است.

المان‌های اصلی در افزایش کارآمدی

در مثال‌های آمریکایی که نقل کردم، هیچ‌وقت «کوچک کردن / Downsizing» هدف مستقیم در نظر گرفته نشده است. اگرچه معمولاً افزایش کارایی به کوچک شدن و حذف زوائد منتهی شده است.

ما در این یک مرتبه‌ای هم که تصمیم گرفته شد اصل ۴۴ را – که مرتبط‌ترین اصل به بروکراسی اقتصادی و عملیاتی است – اصلاح کنیم، به جای افزایش کارآمدی بر کوچک‌سازی متمرکز شدیم (منظورم واژه‌هایی نیست که در تفسیر آمده، بلکه روح تفسیر است).

وقتی به دنبال کوچک‌سازی می‌رویم، نهایتاً‌ هدف‌مان کاهش تصدی‌گری دولت/حاکمیت است. و معمولاً هم اتفاقی که در نهایت می‌افتد، واگذاری منابع عمومی به قیمت بسیار ناچیز به بخش خصولتی است.

اما وقتی در پی افزایش کارآمدی (یا کاهش ناکارآمدی) هستیم، دو کار بیش از هر چیز باید مورد توجه قرار گیرد:

  • فعالیت‌های موازی
  • فعالیت‌هایی که هزینه دارند اما نقش مستقیم در رفاه مردم و رشد اقتصادی ندارند

همان‌طور که می‌دانید، و قصه‌اش در این‌جا نمی‌گنجد، در کشور ما برای هر کاری چند نهاد موازی وجود دارد. و از سوی دیگر، هزینه‌های فراوانی وجود دارند که ارتباط مستقیم و حتی غیرمستقیم با رفاه مردم و رشد اقتصادی ندارند (از همین کلینیک‌های حجاب بگیرید تا صدا و سیما و بروید بالا و پایین و چپ و راست و بقیهٔ نمونه‌ها را بیابید).

بی‌راه نیست اگر بگوییم در کشور ما دو دولت و دو ملت وجود دارند. یک دولت رسمی، یک دولت موازی، یک ملت واقعی و یک ملت موهوم که بسیاری از مسئولان مدعی‌اند خواسته‌ها و حرف‌ها و انتظارات آن را نمایندگی می‌کنند. این چهار گروه بر سفر سفره‌ای نشسته‌اند که باید فقط یک «دولت‌-ملت» بر آن می‌نشست.

با توجه به این که اگر در ساختار سیاسی فعلی کشور ما «کارآمدی قوای حاکمه» به عنوان یک هدف تعریف شود، ذی‌نفعان بسیاری آسیب می‌بینند، به نظر می‌رسد که ساختار فعلی همیشه ترجیح خواهد داد «کارآمدسازی» را به «کوچک‌سازی» تفسیر کند.

و این نگاه، که احتمالاً عده‌ای از مسئولان آن را در راستای حفظ نظام و ساختار سیاسی تفسیر می‌کنند، دقیقاً همان جایی است که به پاشنهٔ آشیل ساختار فعلی تبدیل شده و مشخصاً به همین وضع هم باقی خواهد ماند و به نقطه‌ضعف جدی‌تری هم بدل خواهد شد.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


20 نظر بر روی پست “درباره مسئولیت جدید ایلان ماسک | کاهش ناکارآمدیهای دولت

  • محسن شیروانی گفت:

    سلام محمدرضا جان.

    وقتتون بخیر.

    امیدوارم عالی بلشید.

     

    همون طور که احتمالاً بدونید، بیت کوین در این هفته های اخیر رشد زیادی رو تجربه کرده و به بالای صدهزار دلار رسیده.

    امروز دیدم بلافاصله با این اتفاق، وزیر اقتصاد حرف از تشکیل اتحادیۀ رمزارزها زده و گفته که شما بیاید تشکیل بدید، حتی حمایتتون هم می کنیم(+)!

     

    من با دیدن این خبر، یاد این روزنوشتۀ شما افتادم.

    به گمانم هرچی در دولت ترامپ، سعی بر تمرکز زدایی خواهد بود، در کشورمون مواظب هستند که اموری از دست دولت خارج نشه خدایی نکرده و به شکل جهادی، به سمت تمرکز بیشتر حرکت می کنند.

     

    اهمیت "توزیع شدگی" رو از شما یاد گرفته ایم.

    خاطرم هست چند سال پیش، به کتاب The Sovereign Individual  اشاره کردید که نویسنده در اون به این نکته اشاره می کنه که پول توزیع شده خواهد آمد. کِی این حرف رو زده؟ زمانی که اصلاً قرن بیست و یکم شروع نشده!

     

    نمی دونم آیا در سری درس های سیستم های پیچیده که در آینده در متمم منتشر خواهد شد _ و من برایش خیلی شوق دارم _ به این توزیع شدگی (مخصوصاً برای پول) پرداخته خواهد شد در ابتدا یا نه؟

     

    پی نوشت اول: من فکر می کنم از طرفی، پیشرفت تکنولوژی و از طرفی دیگر روند  توزیع شدگی، کار رو برای دولت های تمرکز گرا، خیلی سخت تر خواهد کرد.(خوش بختانه!)

     

    پی نوشت دوم(نا مربوط): آقای همتی یک حرف جالبی  زده، دلم نیومد اشاره نکنم.

    چند هفته پیش که رفته بودند یک اجلاس شرکت کنند(بریکس)، در اومدن بیرون گفتن: " بالاخره بعد از ۶۰ سال، اتحادیه جنوبی ها علیه شمالی ها در حال شکل گیری است (+)"

    من اول جمله شون رو خوندم، فکر کردم وزیر اقتصاد، داره در مورد "نبرد وایکینگ ها" که در گذشتۀ دور اتفاق افتاده صحبت می کنه.

    به گمانم نقشه هایی که ایشون مطالعه کرده اند، از نظرِ جهت های اصلی (جنوب، شمال، شرق و غرب)، کمی

    دچار" نا ترازی" هستش.

    • محسن فعلاً یه چیز کوتاه بگم تا بعد.
      این‌ها یه مسئله‌ای که دارن اینه که به خاطر این مسیر سقوط دائمی که دارن طی می‌کنن در این چند دهه، مدام «گروه استراتژیک» خودشون رو عوض می‌کنن. یه زمانی می‌گفتن کشور برتر در دنیا و مدیریت جهانی و این اراجیف (اون موقعی که احمدی‌نژاد بود و تب بصیرت داشتن). بعد هی گفتن کشور برتر منطقه و تأثیرگذاری در منطقه و …
      بعد دیدن توی منطقه،‌ فقط از طالبان و داعش جلوتریم. و عملاً در این گروه استراتژیک (کشورهای خاورمیانه) جای آبرومندی براشون نیست.
      الان رفتن سراغ «جنوب اقتصادی» که تعریف شفافی نداره و هر کشوری در شمال اقتصادی نباشه رو شامل می‌شه. الان دیگه تا زمانی که به سطح کنگو و بورکینافاسو هم سقوط کنن، می‌تونن با اطمینان از «جنوب اقتصادی» حرف بزنن. چون دیگه جایی از این پایین‌تر نیست که این‌ها رو از این‌جا بندازن بیرون و بیفتن پایین‌تر.

      اما خب. روی این‌ها هم عجیبه. لازم بشه از کل باشگاه کشورهای جهان هم خارج می‌شن می‌گن ما اصلاً کشور نیستیم. ما جزو باشگاه گربه‌های سطل‌آشغال هستیم و ما تنها گربه‌ای هستیم که عکس‌مون رو توی نقشه‌های جهان می‌کشن.
      اگر مستلزم این ادعا میومیو کردن هم باشه،‌ یه قانون براش تصویب می‌کنن و انجام می‌دن.

  • آرام گفت:

    ممنون محمدرضاجان. خیلی خوب بود. همین اندازه اولیه هم برای من آموزنده بود. ذهنم در این موضوعات مرتب تر شد. 

  • علی محمد افراسیابی گفت:

    سلام محمد رضا

    من هم میخوام به اون دو آیه ای که اشاره کرده ای ، یک مورد مشابه اضافه کنم.

    جمله ای منسوب به پیامبر اسلام است که فرمودند: من دست کارگر رو می بوسم.خب من که متخصص علوم حدیث نیستم.ولی تا جایی که عقل ناقص من میرسه ایشون با این سخن بر مفهوم کاربه معنای عام و اینکه  کارکردن ارزشمنده و افراد سربار جامعه نباشند تاکید کرده.

    یکبار با فردی که  طرفدار جمهوری اسلامی بود و از قانون کار فعلی هم حمایت می کرد صحبت میکردم. میگفتم قانون  کار در کشور ما خیلی به سمت کارگران سوگیری داره و به ظاهر و در کوتاه مدت و خیلی سطحی بیشتر منافع اونها رو تامین میکنه و به ضرر کارفرماها و تولید کننده هاست و در بلند مدت هم میتونه یکی از موانع سرمایه گذاری در بخش تولید باشه (در کنار سایر عوامل) که همین موجب کمبود فرصتهای شغلی  درآینده میشه و نهایتا به ضررکارگرها هم هست.

    در پاسخ گفت : پیامبر دست کارگر رو بوسیده نه کارفرما. 

    • ضامنی گفت:

      آقای افراسیابی سلام

      در رابطه با اینکه قانون نقص زیادی دارد با شما هم‌نظرم.

      اما فکر می‌کنم تعمدا به این سبک تدوین شده.در ظاهر به نفع عموم مردم(کارمندان و کارگران)است.همان شعارِ همه با هم برابرند و ما انقلاب کردیم تا حق مظلوم را از ظالم بگیریم.نیاز به تفسیر ندارد که ظالم یعنی سرمایه‌دار و کارفرما و مظلوم یعنی کارگر و کارمند.

      من از حقوق کار در سایر کشورها اطلاعی ندارم.اما حدس می‌زنم قانون اینجا با کلی تغییر طوری که بشود از یک طرف جریمه‌های هنگفت گرفت تنظیم شده است.طبیعتا باید از سمت کارفرما باشد.هم ببرای ادامه ففعالیت مجبور به پرداخت است و هم سهل‌الوصول .

      پس آن‌قدرها هم که ما فکر می‌کنیم بی‌فکر و بی‌برنامه و احمق نیستند.هستند ولی نه اونقدر که ما فکر می‌کنیم.خیلی بیشتر از اون…

      • علی محمد افراسیابی گفت:

        سلام آقای ضامنی

        در خصوص تعمدی بودن شاید عده ای بودند که هوشمندانه متن قانون رو دوپهلو و مبهم مینوشتند که بعداً بتونن تفسیر خودشون رو حاکم کنند ولی به نظرم این افراد در اکثریت نبودند.اکثریت بیشتر بر موجی سوار شدند که جریان چپ از سالها قبل ایجاد کرده بود و از طرفی به خاظر غلبه نگاه ایدئولوژیک پس از انقلاب ۵۷ میگشتند آیه یا حدیثی هم براش پیدا میکردن.

        حالا از سیاستمداران و قانون گذاران که بگذریم ، جامعه هم نگاه مثبتی نسبت به سرمایه داران و ثروتمندان نداشت. انگار پولدار بودن نوعی گناه محسوب میشد و با کاربرد واژه هایی مثل سرمایه داران زالوصفت، طوری وانمود میشد که گویی ثروتمندان حق بقیه افراد جامعه رو خوردند و اگر کسی یا حکومتی پیدا شود که حق جامعه رو از آنها بگیرد خوشحال هم می شدند. شاید به همین دلیل بود که به مصادره های اموال بعد از انقلاب اعتراضی نشد.

        از احمد عزیز هم که پایین کامنت شما روند تصویب این قانون رو به لحاظ تاریخی توضیح دادند ممنونم.

    • احمد گفت:

      جناب افراسیابی سلام

      من با اجازۀ محمدرضا پایین کامنت شما و جناب ضامنی چند خطی اضافه می‌کنم.

      قانونِ کار را باید به‌نظرم اولین دستپختِ (درکنار قانون مواد مخدر) مجمع تشخیص مصلحت نظام در نظر گرفت که در سال ١٣۶٧ – بعد از اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان، مبنی بر غیر شرعی بودن مصوبۀ مجلس –  از فِر بیرون اومد و تا الان هم تو سفرۀ ماست.

      شاید برای شما جالب باشه بدونید که بسیاری از مخالفت‌ها با این قانونِ ظاهراً مدرن، ماهیت چپِ اون نبود، بلکه علت این بود که فقها معتقد بودند همون قواعد فقهیِ اجارۀ اشخاص که در قانون مدنی (مواد ۵١٢ به‌بعد) هم منعکس شده کافیه و نیاز به وضع قانون جدیدی نیست.

      البته می‌‌دونیم که مجمع نهایتا با نظر مجلس موافقت کرد، اما باور کنید اگر من الان بین این دو گزینه (یعنی قانونِ کار و قواعد اجارۀ اشخاص) یک حق انتخاب داشته باشم، قطعا طرف فقها را می‌گیرم. مثل دفاعی که از مالکیت خصوصی در برابر مالکیت عمومی داشتند ودرنتیجه جلوی یک فاجعه خیلی بزرگ گرفته شد.

       

      • احمد گفت:

        من به علت نقل از حافظه، متاسفانه در مورد تاریخ تصویب «قانون کار» دچار اشتباه شدم و سال ١٣۶٧ را که سال تصویب «قانون مبارزه با مواد مخدر» بود را به قانون کار هم سرایت دادم.

        محمدرضا جان با عرض پوزش اگر صلاح می‌دانید آن را اصلاح بفرمایید.

        ارادتمند

      • احمد گفت:

        قانون کار مصوب ١٣۶٩ است و در کنار قانون مبارزه با موادمخدر جزو اولین دستپخت‌های مجمع تشخیص مصلحت نظام محسوب می‌شود. 😰

  • مانی نیک روشن گفت:

    سلام محمدرضا،

    "بی‌راه نیست اگر بگوییم در کشور ما دو دولت و دو ملت وجود دارند. یک دولت رسمی، یک دولت موازی، یک ملت واقعی و یک ملت موهوم که بسیاری از مسئولان مدعی‌اند خواسته‌ها و حرف‌ها و انتظارات آن را نمایندگی می‌کنند. این چهار گروه بر سفر سفره‌ای نشسته‌اند که باید فقط یک «دولت‌-ملت» بر آن می‌نشست."

    مانی حقیقی یه فیلمی ساخته سال ۹۸ به اسم تفریق یه مصاحبه مشهوری هم کرده در کنفرانس اون فیلم راجع به زندگی دوزیستانه ما در ایران، این بخش از صحبت های تو منو یاد اون مصاحبه و اون فیلم انداخت.

  • سجاد رحیمی مدیسه گفت:

    تحلیل خیلی ارزشمندی بود و البته آموزنده.

    به شخصه وقتی ترامپ، ایلان ماسک رو برای همکاری دعوت کرده، یک کلمه در ذهن من درخشید و هربار خبرها و تصاویر ماسک رو بیشتر در کنار ترامپ می‌بینم، تکرار این کلمه در ذهن من پررنگ و پررنگ‌تر می‌شه: دانش.

    و این یعنی ترامپ در کنار هیجان و همه اقداماتی که می‌تواند همه معادلات را بهم بزند، فردی را کنار خود قرار داده که با دانش، این انرژی و شوق امریکایی بودن ترامپ را در مسیر بهتر عقلانیت و قدرتمندتر شدن امریکا قرار دهد.

    این حرف من شاید به مزاق بسیاری در کشور عزیزمان خوش نیاید؛ ولی واقعیتی هست در این دنیا و آن اینکه دانایی، توانایی است.

    و تله‌ی که ممکنه در مسیر کشور ما و تصمیم بگیران قرار بگیرد، این هست که ما این ترامپ را با ترامپ سال ۱۳۹۸ مقایسه کنیم. به هیچ وجه نباید دچار خطای راهبردی این نگاه نادرست شد. 

  • میلاد گفت:

    محمدرضا،‌ من دوست داشتم شهود اقتصادی مفیدی داشته باشم. مثلا الان،‌به درستی متوجه نمی‌شوم که قرض‌الحسنه‌ها چه هستند و چرا مشکل‌زا هستند. شهود درستی در مورد بورس و تورم و غیره ندارم.یا نمی‌توانم درست به این فکر کنم که سیاست‌های خاویر میلی در آرژانتین در بلندمدت مفید خواهند بود یا مضر؟ یا حتی نمی‌دانم برای بررسی اقتصاد یک کشور به صورت کلی به چه معیار‌هایی باید نگاه کنم تا کمتر درگیر تبلیغات سیاست‌مدارها بشم و بیشترین سیگنال از واقعیت رو بگیرم.  

    می‌خواستم بپرسم به نظرت چه‌کاری می‌تونه یک شهود خوب اقتصادی برای استفاده‌ی شخصی و مدیریت زندگی و داشتن کمی قدرت پیش‌بینی بسازه. متاسفانه نمی‌توانم فرصت زیادی به مطالعه‌ی اقتصاد بگذرانم اما مطالب افرادی مثل نسیم طالب که اصرار داره اقتصاد‌دان‌ها پیش‌بینی چیزهای مهم رو بلد نیستند باعث شده  یک گاردی هم نسبت به خوندن اون مطالب پیدا بکنم و احساس می‌کنم شاید گمراه‌تر هم بشم. 
     

    • سلام میلاد جان. می‌فهمم چی می‌گی.

      الان دارم کمی این‌ور اون‌ور می‌دوم.
      امشب (به وقت ایران) سر حوصله برات می‌نویسم. اگر دیدم کامنتم طولانی شد، پستش می‌کنم.
      اگر پست شد، به خاطر اون تیکه‌ای که دربارهٔ نسیم طالب خواهم نوشت، احتمالاً تیترش رو بذارم «نسیم طالب: شام خوب، صبحانهٔ بد».

      • میلاد گفت:

        خیلی متشکرم محمدرضا جان. واقعا دغدغه‌ی فکری بزرگی برام شده بود و بی‌صبرانه منتظر کامل شدنش هستم. باز هم ممنون. 

        • میلاد جان.
          احتمالاً این توضیحاتی که می‌نویسم، بازم خیلی شفاف نکنه کل بحث رو. اما حداقل مزیتش اینه که وقتی کامل شه و تا نسیم طالب بریم، بعد یه زمینی برای گپ زدن ایجاد میشه. یعنی یه سری موضوع جلومون قرار می‌گیره که بتونیم با هم بررسی کنیم ببینیم کجاهاش مهم‌تره و چه بخش‌هاییش ارزش بررسی بیشتر داره.

  • مجتبی مهاجر گفت:

    سلام محمدرضا‌جان

    بارها با دیدن کتابهای همایون کاتوزیان به این فکر کردم که تا بحال ازشون پیش نیومده یا نخواستی حرفی بزنی(حداقل من در خاطر ندارم) علی‌رغم اینکه فکر میکنم موضوعاتش مورد علاقه یا توجه کلی‌ تو هستن.

    خودم به شخصه همیشه علاقه داشتم اقتصاد و سیاست دورانی که اغلب نوشته های کاتوزیان هم بهش پرداختن رو بیشتر بخونم و بشناسم.(دوران قاجار به بعد). 

    همیشه ته ذهنم بود که بپرسم؛ فضاش پیش نیومده بود. 

     

    • مجتبی جان.
      ببخش که با تأخیر جواب می‌دم. و نسبتاً کوتاه می‌نویسم.
      من از آقای دکتر کاتوزیان فقط یک کتاب خونده‌ام. همون کتاب ایران جامعه کوتاه‌مدت (که مقالهٔ‌ اصلی ایشون هست به همراه سه مقالهٔ دیگه). یه مصاحبه هم از ایشون دیده‌ام که بخش زیادی از اون مصاحبه با محتوای این کتاب هم‌پوشانی داره.
      بنابراین چون کل چیزی از ایشون خونده‌ام به حدود دویست صفحه نمی‌رسه، واقعاً قضاوتی در مورد ایشون ندارم (بگذریم که این روزها مردم با خوندن یک توییت هم در مورد دیگران قضاوت می‌کنن). منظورم قضاوت تخصصی نیست، چون تخصصی در حوزه‌ای که ایشون مطرح می‌کنه ندارم. اما حتی قضاوت عامیانه هم نمی‌تونم داشته باشم.

      نهایتاً می‌تونم نظرم رو دربارهٔ «کتاب» ایران جامعه کوتاه‌مدت بگم و نه در مورد «مدل» ایران جامعه کوتاه‌مدت (که موضوع بزرگتریه) یا خود شخص آقای کاتوزیان (که موضوع بسیار بزرگ‌تریه).

      این‌که چرا کتاب دیگه‌ای از ایشون رو هم نخونده‌ام ناشی از وقت یا حوصلهٔ کم نبوده. بلکه به این علت بوده که شوق مطالعهٔ بیشتر در من ایجاد نشده.
      اگر دربارهٔ نبودن این شوق توضیح بدم، خود‌به‌خود جواب سوال تو هم مشخص می‌شه.

      اول
      من فکر می‌کنم بررسی و تحلیل نوع مسائلی که ما الان درگیرش هستیم،‌ نیاز به عمق تاریخی کمتری داره. بذار بگم منظورم چیه.
      یه‌وقت هست خونه‌ات برق رفته. می‌بینی خونه همسایه‌ها برق هست. بررسی می‌کنی می‌بینی فیوز پریده. و بعد به این چند ساعت اخیر فکر می‌کنی و متوجه می‌شی که احتمالاً ناشی از سیمکشی ساختمونه که دو ساعت پیش بهش دست زدی (عمق تاریخی می‌شه ۲ ساعت قبل).
      یه‌وقت دیگه خونه برق رفته و می‌بینی برق همسایه‌ها هم رفته. نهایتاً دنبال علت قطع برنامه توی منطقه هستی. بعد هم به این فکر می‌کنی که چند روزه قطع برق زیاده (عمق تاریخی مسئله میرسه به ۵ روز قبل یا ۱۰ روز قبل)
      یه‌وقتی هم می‌شه که فکر می‌کنی می‌بینی چند دهه است این‌جا مشکل برق هست و قبل از انقلاب هم مشکل بوده و هر چی می‌ری عقب می‌بینی مشکل هست. بعد دیگه می‌ری روی این فکر می‌کنی که شاید سیاست‌گذاری تأمین انرژی در ایران با توجه به موقعیت و شرایط جغرافیایی ما اشتباه بوده و مسئله رو با عمق تاریخی یک قرن بررسی می‌کنی.
      من الان فکر می‌کنم بیشتر مشکلاتی که ما داریم، عمق‌ تاریخی‌شون در حد یکی دو دهه و بخشی از مشکلات هم به اندازهٔ چهار پنج دهه و نهایتاً شش هفت دهه است. نمی‌گم مسائلی با عمق بیشتر نداریم. اما الان اولویت ذهنی من نیست و به نظرم جامعه ایرانی هم که داره برای حیات خودش زیر فشار تحجر و بی‌سوادی سیاست‌گذارانش تقلا می‌کنه، شاید کمتر لازم باشه به اون عمق فکر کنه.
      البته از منظری دیگه ممکنه همین حرف من رو تأییدی بر حرف دکتر کاتوزیان قلمداد کنی و بگی دقیقاً همین نشان‌دهندهٔ‌ جامعهٔ‌ کلنگی ایرانیه که به جای نگاه طولانی و ریشه‌ای، باید فقط فکر این باشیم که این خرابه رو بریزیم زمین و از اول بسازیم.
      اگر چنین قضاوتی در مورد حرف من بکنی، کاملاً‌ درسته. فقط لازمه توضیحاتی رو اضافه کنم.

      دوم

      من به‌شدت به بررسی روند تاریخی اتفاقات توجه دارم. هم در حرف‌های من این رو همیشه دیدی و هم پایهٔ اساس تفکر سیستمیه. چنان‌که حتی اون ماهی‌هایی رو که ۷۰ میلیون سال پیش توی منطقهٔ ما – که اون موقع دریای تتیس نامیده می‌شده – شنا می‌کردن، در وضعیت امروزمون موثر (و نه مقصر) می‌دونم.
      ویژگی‌های خاص جغرافیایی منطقه (اکوسیستم دریایی + آفتاب +‌ تغییرات زمین‌شناسی)‌ باعث انباشت فسیل شد، چیزی که در جایی مثل اروپا وجود نداشت و به این شکل نشد. و فسیل به نفت تبدیل شد. و واقعیت اینه که آسیب‌هایی که امروز به نهاد دین خورده، بخش بزرگیش ناشی از اینه که نهاد دین سر در بشکهٔ نفت کرده. شریعتی، در نامه‌ای به پدرش – که در مجموعه‌ آثارش در بعد از انقلاب هم منتشر شده – دو آرزو برای ایران داره. «اقتصاد بدون نفت» و «اسلام بدون آخوند». به‌نظرم این آرزو ضلع سومی هم باید داشته باشه: «آخوند بدون نفت». چون به‌فرض اینکه فاصله گرفتن آخوند (نهاد دینی) از محتوای دینی، دین رو از خطر حفظ کنه، اما بار خطر رو از روی جامعه برنمی‌داره. اگر قبلاً روحانیت در جامعه رشد کرده، به خاطر وابستگی مستقیم به مردم و تأمین درآمدش از طریق مردم (یا اشتغال شخصی خودش‌)‌ بوده. دربارهٔ خود پیامبر و امامان هم این اشتغال شخصی رو می‌بینیم. ما دیگه الان می‌دونیم که آخوند بر روی بشکهٔ نفت، هم به نفت آسیب می‌زنه هم به خودش. یکی عین حمید رسایی (که یکی از هزاران هست) با اراجیفی که می‌گه، میوهٔ سوار شدن نهاد دین بر بشکه‌های نفته. و این‌که مَراجع به مُراجع تبدیل شده‌ان هم میوهٔ دیگری از همین اتفاقه. چرا می‌گم مَراجع و مُراجع؟ مرجع یعنی کسی که جامعه و مردم به سراغش می‌رن و مدام ازش می‌پرسن که چه کنیم؟ چه نکنیم؟ با مسائل جدید و مستحدثه چه‌جوری رفتار کنیم؟‌ و …
      مرجع یعنی محل مراجعه. اما الان مردم کمتر مراجعه می‌کنن. و حتی وضعیت برعکس شده. نهاد دین داره به مردم مراجعه می‌کنه با اعمال قانون،‌ با ماشین‌های گشت ارشاد، با استفاده از رسانه‌های بودجهٔ عمومی تا حرف خودش و راه‌حل‌های خودش رو یادآوری (یا تحمیل) کنه. خود این تبدیل مَراجع به مُراجع ناشی از اینه که ارتباط این نهاد با مردم کم و با بودجهٔ نفتی زیاد شده.
      خلاصه می‌خوام بگم من وقتی می‌بینم دخالت سنگین و افراطی نهاد دین در قدرت نهایتاً به شنیده شدن فریاد پفیوز در مجلس (کوچک‌زاده – ۲۴ دی‌ماه ۱۴۰۳) و حرف زدن کسانی مثل حمید رسایی در مجلس منتهی می‌شه، به ماهی‌هایی که ۷۰ میلیون سال قبل هم داشتن در عمق دریای تتیس شنا می‌کردن فکر می‌کنم. به زبان امروزی بخوام بگم، حاکمیت دینی یه استارتاپ هست که یه سرمایه‌گذار فرشتهٔ بسیار پولدار پیدا کرده که ۷۰ میلیون سال پیش مُرده و نیست تا بپرسه با سرمایه‌ای که دستته چه کردی؟ و این حاکمیت دیگه اصلاً‌ به product-market fit فکر نمی‌کنه. فقط داره با نرخ سوخت سرمایهٔ‌ بسیار بسیار بالا (burning rate) جلو می‌ره.
      اما همهٔ این‌ها دلیل نمی‌شه که وقتی می‌خوام به راه‌حل بحران‌های امروز فکر کنم، حتماً عمق همهٔ مسائل رو تا آخرین حد ممکن عقب ببرم. ما باید دنبال «عمق تاریخی بهینه» باشیم. مثلاً در این کیس خاص، وقتی «عصارهٔ فضايل ملت» چنین خروجی‌ای داره، مشخصاً تفاله و عصاره قاطی شده و بهتره به دستگاه عصاره‌گیر فکر کنیم که در دسترس‌تره و اصلاحش هم معقول‌تر و مفیدتر.

      به زودی کاملش می‌کنم…

      • مجتبی مهاجر گفت:

        سلام

        برای اینکه حرفات ادامه داره و اینجا شلوغ نشه؛ فعلا کوتاه بگم که ممنونم از توجهت.

        • نظر و نظریه
          با اون مقدمهٔ بالا، حالا در مورد خود موضوع «ایران، جامعهٔ کوتاه‌مدت»

          برداشت من – که در این مورد، چندان بهش اصرار ندارم – اینه که حرف‌های آقای کاتوزیان دربارهٔ کلنگی بودن جامعهٔ ایران و کوتاه‌مدت بودن عمر نهادها «انسجام تئوریک» نداره و اساساً در قالب مناسب برای یک نظریه هم بیان نشده.

          سعی می‌کنم مختصر توضیح بدم. اگر خوندی و مبهم بود، تقصیر منه و نه تو.

          ما باید بین «نظر» و «نظریه» تمایز قائل بشیم. نظر، صرفاً‌ یک نگاهه (من این اصطلاح رو این‌جا معادل perspective می‌بینمش). یه نفر میاد توضیح می‌ده که نظرش در مورد فلان موضوع چیه. گاهی اوقات در حد یه توضیح ساده است (viewpoint). گاهی اوقات با شرح و تفصیل بیشتر همراه میشه (opinion). و گاهی هم فرد یک یا چند مورد از نظراتش رو در کنار چند رویداد می‌ذاره و یک «روایت / narrative» ارائه می‌کنه.

          اما نظریه چیز بزرگ‌تریه. ساختار منسجم می‌خواد. مفروضات مشخص می‌خواد. شواهدی در ادامه‌اش می‌خواد. باید نشون بده واقعیت‌های تاریخی چه‌جوری به شکل منطقی از مقدمات و مفروضاتش استخراج می‌شن. باید قابلیت پیش‌بینی داشته باشه. باید خودش رو با نظریه‌های رقیب و مشابه مقایسه کنه و نشون بده که نقاط قوتش چیه. باید محدودیت‌های خودش رو بپذیره و مشخص کنه و …

          حالا از همهٔ این‌ها که بگذریم. حداقل خاصیت نظریه اینه که از «فرض» شروع می‌کنه و نه از «نتیجه». حالا اگر هم از فرض شروع نمی‌کنه، حداقل از «هسته» شروع کنه بعد برسه به «پوسته».

          مثلاً نیچه می‌گه «ارادهٔ معطوف به قدرت». این رو می‌ذاره در هستهٔ‌ مدلش. بعد میاد بسط میده و پوسته رو می‌سازه.
          مارکس میاد از «زیربنا بودن اقتصاد» می‌گه و حول این نظریاتش رو شکل می‌ده.
          فروید میاد «ناخودآگاه» رو می‌ذاره در هستهٔ بحثش.
          وبر میاد «بروکراسی» رو می‌ذاره در مرکزیت نظریه‌اش.
          هایک میاد «توزیع‌شدگی در تصمیم‌گیری و انتخاب» رو می‌ذاره در قلب نگاهش به اقتصاد.
          و …
          من و تو هم حتی اگر نظریه‌پرداز نیستیم، اما می‌خوایم یه چارچوب منسجم نظری داشته باشیم، لازمه به این هسته و پوسته توجه کنیم.
          به عنوان مثال دم دستی، همین آقای محمد فاضلی رو نگاه کن (به اندازهٔ کافی در جاهای دیگه نق زده‌ام در موردش. الان این‌جا نکتهٔ‌ مثبت رو می‌خوام بگم). فاضلی نظریه‌پرداز نیست. اما برای انسجام نظری تلاش می‌کنه. میاد یه پدیده‌ای به اسم «ظرفیت نظام حکمرانی» رو می‌ذاره وسط. می‌گه آقا. خانم. هر کسی که هر کاری داری در کشور می‌کنی و هر صندلی‌ای که در اختیارت قرار داده‌ان و یه جایی می‌تونی یه غلطی بکنی. بیا ببین. کاری که انجام می‌دی، ظرفیت‌های نظام حکمرانی رو برای حل مسائلی که جامعه بهش مبتلاست (یا خودت بهش مبتلا هستی) افزایش میده یا نه؟
          از این هسته شروع می‌کنه و پوسته می‌سازه.

          من رو هم هر جا مسئله‌ای جلوم می‌ذاری دو سه تا هستهٔ اصلی دارم (که یادمه سمانه و محسن گفته‌ان باید بیشتر درباره‌اش بنویسم). یکیش همون تمرکز و توزیع‌شدگی هست که در ابتدای مطلبی که به اسم نسیم طالب، شام خوب و صبحانهٔ بد نوشتم بهش اشاره کردم. یکی هم تأکید بر اهمیت زبان و بازی‌های زبانی و این‌که زبان ما صرفاً منعکس‌کنندهٔ جهان خارج نیست، بلکه خالق جهان هم می‌تونه باشه. می‌تونه چیزهایی خلق کنه که اساساً وجود نداره و بعد در برابر همون‌ها تعظیم کنه (که این رو هم وسط‌های بحث چت جی پی تی یه‌جا به بهانهٔ کشتی تسئوس اشاره کردم). ما بت‌هامون رو فقط از سنگ و خرما نمی‌سازیم. گاهی از کلمات بت می‌سازیم. و هستهٔ دیگه هم این‌که میشه پدیده‌ها رو با سیستم‌های پیچیده و زنجیره‌هایی که داخل این سیستم‌ها شکل می‌گیرن و رشد می‌کنن توضیح داد.

          اینها میشه هستهٔ نظری که هر یک از ما باید داشته باشیم و طبعاً نویسنده‌ها و نظریه‌پردازها بیشتر.

          حالا حرفم اینه که کوتاه‌مدت بودن جامعه ایران و نگاه کوتاه‌مدت مردم و سیاست‌گذاران و کلنگی بودن نهادها و …، هستهٔ یک نظریه نیست. بلکه از جنس پوسته و خروجیه. تصویر کلی‌ای که از خوندن همون دویست صفحه در ذهن من شکل گرفت این بود که آقای کاتوزیان، به یک «وضعیت» یا «پدیده» یا «رویداد تکرارشونده» توجه کرده. شواهد تاریخی رو هم کنارش گذاشته و شرح و بسط داده. ‌

          اگر این حرف‌ها رو «روایتی از تاریخ معاصر ایران» در نظر بگیریم، می‌فهمم. اما اگر قراره «نظریه‌ای در تبیین تاریخ معاصر ایران» باشه، متوجه نمی‌شم. حالا گیرم که نهایتاً نتیجه هم این باشه که گفته باشن عمر نهادها کوتاهه و …
          خب چه کنیم؟ سعی کنیم نهادها طولانی‌تر باشه؟ اگر قراره باشه هستهٔ نظری این بحث چیه؟ قراره سراغ داگلاس نورث و چارلز تیلی بریم؟ (که به نظر من باید بریم). خوب اگر قراره بریم، چرا از اول از همون‌ها شروع نکنیم؟ اون‌ها هم هستهٔ خوبی برای شروع به ما میدن هم پوسته (اینجا و این‌جا دو تا مطلب نصفه درباره‌شون نوشته بودم).

          چنین برچسب تلخ و ناامید‌کننده‌ای که هستهٔ نظری نداره، و ضعف نظام حکمرانی امروزی ما رو هم با وصل کردنش به ضعفا و ناشایستگان و بی‌لیاقت‌های قبلی، کمرنگ‌تر می‌کنه چه کمکی می‌کنه؟ حالا این جامعه کوتاه‌مدته. چه کنیم؟‌ دویست سال دیگه به همین آدم‌های فعلی فرصت بدیم؟ اصلاً قبول. فرصت بدیم. همین که نگاه کوتاه‌مدت نباشه حل می‌شه؟‌ اگر کشورهای دیگه ۴ سال یا ۸ سال سیاست‌شون عوض میشه، ما جزو معدود نظام‌های سیاسی هستیم که هر بیست سی سال یه بار جهت‌ و جهت‌گیری‌مون عوض میشه (ممکنه عوض بشه). این باعث شده مسائل‌مون حل بشه؟‌ ظرفیت‌مون برای حل مشکلات کمتر بشه؟

          مسئله اینه که من در کل با خوندن توصیفات آقای کاتوزیان، در عین این‌که ناراحت شدم، مبنای تئوریک کافی برای این‌که بفهمم راه چاره چیه رو پیدا نکردم. و من آدمی هستم که می‌گم چه همین آدم‌های ناشایست فعلی در موضع قدرت باشن و چه عده‌ای دیگه، ما تا مبانی تئوریک سیاست‌گذاری و توسعه و تصمیم‌گیری‌مون در نیاد، نمی‌تونیم اوضاع رو بهتر کنیم.
          و این‌ها سوالاتی نبوده که بتونم جوابش رو در کارهای آقای کاتوزیان پیدا کنم.

          از لحاظ فرم، نهایتاً‌ توی ذهن من شبیه همین حرف‌های کلی بود که یه عده می‌گن دموکراسی خوبه (بدون پرداختن به مبنای تئوریکش). حالا این‌جا هم می‌گیم جامعه بلندمدت خوبه. نهادهای پایدار و ماندگار خوبه. همین.
          از لحاظ محتوا هم،‌ شاید ظاهر شیک‌تری داشت، اما بیشتر به جامعه‌شناسی خودمانی می‌خورد. یه کتابی که چون دست روی دردهای مشترک ما می‌ذاره، کمی حس همدلی‌مون رو تحریک می‌کنه. حالا در سطحی بهتر و بالاتر.

          بازم می‌گم. من فقط یک کتاب خونده‌ام و دربارهٔ همون یک کتاب دارم حرف می‌زنم. شاید این نظریه بیرون از اون کتاب، بیشتر بسط داده شده باشه. ضمن این که خود آقای کاتوزیان رو هم نمی‌شناسم. پس این نوشته نه نقدی هست بر ایشون و نه حتی بر نگاه «ایران، جامعه‌ کوتاه‌مدت». صرفاً حس من به یه کتابه.

          • علی نادری گفت:

            محمدرضا سلام

            خیلی خوشحالم که درباره‌ی مبانی فکری و هسته‌های اصلیش قراره صحبت کنی. چون خودم هم اینجا خواهش کرده بودم که روش پیدا کردن مبانی فکری درست رو بهم یاد بدی که یاد بگیرم درباره‌ی همه چیز درست فکر کنم.

            الان که اشاره به اهمیت زبان کردی، میشه لطفاً در خلال اون نوشته و یا هر جای دیگه نظرت رو راجع به صحبت‌های محسن رنانی (که البته از استاد آشوری نقل میکنه) درباره‌ی زبان فارسی بنویسی که میگه زبانِ بسته و نرمی هست و امکان خلاقیت و حرف صریح زدن درش وجود نداره؟ (+و+)

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser