پیش آمده که از قهقهه سر دادنم پشیمان شوم، اما از لبخندهای ساکتم هرگز… پیش آمده که از اشک های آرامم پشیمان شوم، اما از های های گریه ام هرگز…
دل نوشته ها
این تحقیر کردن است که ما را حقیر میکند، نه تحقیر شدن.
گاه در زندگی، زمانی میرسد که تنها کوله بارمان، پیمانهای شکسته است و تنها داراییمان امید و تنها سلاحمان گریه. عبور از این مراحل چه سخت و دشوار است…
یکی از دوستانم در وبلاگ پرسیده: فکر میکنی اگر زن بودی باز هم در موقعیت فعلی بودی؟ واقعیت این است که پاسخ این سوال مشخص نیست و هرگز مشخص نخواهد شد. چون این فرض در عمل قابل سنجش نیست. اما یک پاسخ برای دوست خوبم دارم. فکر میکنم سوال، سوال خوبی نیست. چون مقایسه، مقایسه ی خوبی نیست. به فرض که من موفق محسوب شوم – که خودم چنین فرضی را قبول ندارم – موفقیت برای تو این نیست که در موقعیت من باشی، موفقیت برای تو این است که از دختران دیگری که وضعیت مشابه تو داشته اند، بالاتر باشی. من هم هرگز خودم را با پسرهای پولداری که امروز سوار بنز و پورش در خیابانها می چرخند مقایسه نمیکنم، من خودم را با تمام پسرهایی که از خانواده کارگر و طبقه متوسط رو به پایین جامعه بوده اند …
علم بهتر است یا ثروت؟ این روزها، به دلیل دریافت چند پیشنهاد شغلی با بسته های مزایای عالی، وادار شدم بار دیگر به سلسله مراتب ارزشها در زندگیم فکر کنم. تجربه سه دهه زندگی در فضای فرهنگی جاری کشور، این احساس را به من داده که مردم از آنجا که نمیخواهند منحصراً یکی از این دو را انتخاب کنند، ترجیح میدهند انتخابی ترکیبی داشته باشند. همان ماجرای خواستن خدا و خرما. چنین است که در مقابل سوال «علم بهتر است یا ثروت»، دو نوع پاسخ میشنوی. کسانی که میگویند: «علم» بهتر است چون میتواند در خدمت کسب «ثروت» باشد. و دیگرانی که میگویند «ثروت» میخواهیم تا آن را صرف کسب علم کنیم. خلاصه این میشود که گویا، ثروت، خواسته ای است که اگر چه اسماً در مقام دوم است، اما رسماً اولویت نخست را به خود اختصاص داده است. من …
نفرت انگیز، احترام ناشی از ترس است. نفرت انگیزتر، کسی است که چنین احترامی خشنودش میکند.
ویل دورانت در کتاب «مشرق زمین گاهواره تمدن» از کتیبه هایی در سومر خبر میدهد که عنقریب «پایان جهان» را پیش بینی کرده اند. ظاهراً در نخستین نوشته های تاریخ مکتوب بشر نیز، نشانه هایی از انتظار پایان جهان مشاهده میشود. اینکه زمین و خورشید نیز، همچون هر ستاره و سیاره دیگری، زمانی متولد شده اند و زمانی خواهند مرد، واقعیتی انکار ناپذیر است. هنوز نفهمیده ایم و نمیدانیم که ما چندمین نسل از چندمین سیاره در چندمین کهکشان خلقتیم و شاید پاسخ به این سوال هرگز مشخص نشود. آنطور که یونگ میگفت: اساطیر از تاریخ واقعی ترند. چراکه تاریخ، توافق مورخان بر رویدادهای مبهم است و اسطوره، نقطه مشترک رویاهای شفاف و انتظارات واقعی نسلها. انتظار «پایان یافتن جهان» را میتوان چیزی از جنس اسطوره دانست. داستانی که مستقل از درستی و نادرستی آن، حکایت از دردی دارد که …
طی سالهای اخیر، فیلم ها و داستانها و افسانه ها و خبرهای زیادی، سال 2012 را پایان جهان اعلام کردند. این روزها سال 2012 رو به پایان است و جهان میرود تا 2013 و 2014 و 2015 و … را تجربه کند. اما به هر حال، «پایان جهان»، عبارت عجیب، عمیق و تأثیرگذاری است که مفاهیم زیادی را در ذهن ما تداعی میکند. اگر موافق هستید در کامنت های زیر این پست، تداعی های خود را از واژه های زیر بنویسیم: پایان جهان، 2012، سه روز تاریکی من هم به سهم خودم، تداعی های خودم را امشب در همینجا خواهم نوشت…
زندگی در تنهایی، آنقدر خسته کننده شد که تصمیم گرفتم حیوانی بخرم و در خانه نگهداری کنم. تحقیقات زیاد، قانعم کرد که خوکچه های هندی گزینه خوبی هستند. برای کسانی که این حیوان را نمیشناسند بگویم که اینها نه به خوک شبیه هستند و نه هندی! از گینه می آیند و از خانواده موش و سنجاب هستند. تصمیم گرفتم نام آنها را «لاکی» و «لوک» بگذارم و حالا مسئله مهم، تربیت آنهاست…
فصل زمستان، دوباره آتش سوزی در مدارس کشور را به مجموعه اخبار روز کشور افزوده است. عکس العملها به این خبرها بسیار متفاوت است: برخی، بی صدا از کنار این خبرها گذشتند. برخی، از اینها سوژه هایی داغ ساختند برای افزایش مخاطب و تیراژ. برخی، انتشار این نوع اخبار را یک «بازی سیاسی» خواندند. برخی نیز، برای اعلام نهایت همدردی، انگشتی به کلیک تکان دادند و در فیس بوک، عکسهای قربانیان را لایک و شیر کردند.
