خانه عمومیامشب می نشینم در وبلاگم…

امشب می نشینم در وبلاگم…

توسط محمدرضا شعبانعلی

یکی از مشکلات وبلاگها و از جمله وبلاگ من، این است که ارتباط مستقیم و مشخص با نویسنده برقرار نمیشود. کامنتی گذاشته میشود و با تأخیر فردای آنروز تأیید میشود یا اینکه پرسشی مطرح میشود و به علت تنگی وقت پاسخی نمیگیرد و …

تصمیم گرفتم امشب در سایتم بنشینم! یعنی امشب (چهارشنبه 3 آبان) از ساعت 10 تا 12 شب، آنلاین باشم و کامنت های زیر این پست را بخوانم و همانجا جواب بدهم و اینطوری کمی بیشتر دوستان خوبم را ببینم.

اگر این کار موفق بود، میشود هر هفته یک شب تکرارش کنیم و اگر جمع شدنمان در زیر یک پست وبلاگ (!) لذت بخش بود، من ماژول چت را به سایت اضافه خواهم کرد تا راحت تر کنار هم باشیم.

برای اینکه موضوعی برای بحث کردن داشته باشیم، من یک پیشنهاد اولیه دارم. سوالی که در آغاز برنامه آموزشی سفر از جهنم از دوستانم میپرسم:

«اگر قرار بود دوباره به دنیا بیایید و همه چیز در اختیار شما بود، کدام مقطع تاریخ، کدام نقطه جغرافیا و کدام جنسیت را انتخاب میکردید؟»

میروم و ساعت 10 شب برمیگردم…

خوب. ساعت به ده نزدیک میشود و وقت آن شده که من هم جواب سوال بالا را (از نظر خودم) بنویسم:

در مورد جنسیت:

من زن بودن را جنس برتر میدانم. مولد بودن، آرام بودن، احساس عمیق، درک بهتر دیگران، همدلی، زیبایی شناسی همه ویژگیهای این جنس برتر است. دنیا را میتوانم بدون مردان تصور کنم اما بدون زنان هرگز.

با این وجود به دلیل اینکه از اکثر ویژگیهای فوق بهره ای نبرده ام، اگر زن بودم، افتخاری برای جامعه زنان محسوب نمیشدم. ضمن اینکه طاقت تحمل  این همه فشار و تحقیر تاریخی را که هزاران سال است بر این جنس میرود نداشتم. این است که ترجیح میدهم همچنان مرد باشم.

در مورد کشور:

ایران را دوست دارم. اگر وطن پرست باشیم، باید ایران را انتخاب کنیم و اگر نباشیم و مدعی جهان وطنی باشیم، این روزها جز ایران کمتر نقطه ای در جهان وجود دارد که آباد کردنش، وضعیت عمومی کل جهان را به میزان قابل ملاحظه ای بهتر کند (چندان که ویران کرده ایم این خاک را…). این است که در هر حال پاسخ من ایران است.

در مورد زمان:

هر چه بیشتر در آینده باشد، راضی ترم. تکامل فیزیکی و معنوی و تکنولوژیک را با محور زمان همسو میدانم. هر چه دیرتر بهتر…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

411 نظرات

پگاه- اکتبر 24, 2012 - 4:46 ق.ظ

مقطعی از تاریخ که انسان به چنان آگاهی رسیده که چیزهایی مثل جنگ و خونریزی این حق مسلمهای احمقانه رو حتی تو بازی بچه هاشون هم دیده نمیشه یعنی دقیقا عصر ارتباطات و اطلاعات و رد کرده و آخرای عصر دانشه….
نقطه جغرافیاش هم خوب اگر تو اون مقطع تاریخی باشه مسلما چیزی به اسم جهان اول و جهان سوم معنایی نداره ولی حالا واسه احتیاط یه کشور جهان اولی
زن بودن رو.. با تمام سختیهاش زیباس…تنها چیزی که هیچوقت بابتش اعتراضی نداشتم اعتراضی هم بوده به خاطر اینکه زن بودن تو یه کشور جهان سوم خیل خیلی سخت تره ولی همونقدر زیباس…:)

پاسخ
saeed اکتبر 24, 2012 - 5:08 ق.ظ

Berlin, Germany 2012, Male

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:26 ق.ظ

نمی دونم الان هم در برلین زندگی میکنی یا نه. من مقطع کوتاهی برلین بودم. مثل تو حس خوبی به اونجا دارم. راستش رو بخوای شرقش رو از غربش بیشتر دوست دارم.

پاسخ
saeed اکتبر 25, 2012 - 8:00 ق.ظ

من هم عاشقشم
فرهنگ و تمدن و مدرنیسم رو میشه اونجا با هم شاهد بود

پاسخ
امیر از شیراز اکتبر 24, 2012 - 5:24 ق.ظ

سلام محمدرضا.
ببخش من امشب دسترسی به اینترنت ندارم.پس الان کامنت میذارم.
این سوالی که پرسیدی رو همیشه موقعی که عرصه بهم خیلی تنگ میشه و نا امید میشم از خودم میپرسم.
همیشه دوست داشتم همین امیر فعلی باشم.احساساتی ،عاشق و ساده.ولی خیلی دوست داشتم جایی زندگی میکردم که وقتی تو صف بانک جلو نمیزنی اونی بهت نگن احمق.وقتی فحش نمیدی بهت نگن بچه مثبت.وقتی با خوندن یه جمله پر معنی اشک میریزی بهت نگن ضعیف.
وقتی توی خیابون راه میری بیشتر از اون که درخت ببینی پلیس امنیت اخلاقی ببینی که مثل گرگ منتظر طعمه هستن .جایی که پسرها کینه دخترها رو نداشته باشن و دخترها نیز
نمیدونم کجای دنیا رو دوست دارم.؟بارسلون.نیویورک.پاریس؟…
فقط میدونم ایران امروز رو که یه روزی خیلی دوستش داشتم جای خوبی نیست.هیچ چیزمون به هیچ چیزمون نمیاد.کاش واقعا میشد هرجا که دوست داشتی میبودی محمد رضا….
فقط میدونم تو ایران امروز من که یه روزی حس خوبی از ایرانی بودنم داشتم

پاسخ
امیر از شیراز اکتبر 24, 2012 - 5:34 ق.ظ

…فقط میدونم تو ایران امروز که یه روزی حس خوبی از ایرانی بودن داشتم،دوست ندارم باشم

پاسخ
پرهام اکتبر 24, 2012 - 5:34 ق.ظ

ّآینده- آمریکا- مرد

پاسخ
مهدی رجبی اکتبر 24, 2012 - 5:59 ق.ظ

اگر قرار باشد در تغییر مقطع تاریخ به عقب برگردم کدام نقطه جغرافیا معنی پیدا میکند ولی گر قرار باشد به جلو برویم معلوم نیست که کدام نقطه جغرافیا بهتر باشد
ولی به شخصه ترجیح میدادم در زمانی به دنیا بیایم که مهدی موعود ظهور کرده باشد در اون زمان دیگه مهم نبود که کدوم جنسیت وکدوم نقطه جغرافیا را انتخاب کنم زیرا در ان زمان این قدر درک وشعور مردم جهان بالا رفته است که میشود معنی عدل و عدالت واقعی را چشید

پاسخ
عليرضا اکتبر 24, 2012 - 6:02 ق.ظ

دوستان قدر اين وقتي كه استاد براي دانشجوها و دوستان خود ميگذارند را بدانند كه اين روش بزرگان است و اميدوارم انشاءالله خداوند متعال محمدرضاي عزيز را هميشه براي اين كشور و براي اين جهان و براي خانواده و دوستان و دانشجويان و مردم نگهدارد انشاءالله

پاسخ
مینا اکتبر 24, 2012 - 6:06 ق.ظ

سلام .کاش زودتر اعلام میکردی که دیشب آنلاین هستی.اگه میدونستم حتما میومدم.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:24 ق.ظ

دیشب آنلاین نیستم امشب آنلاین هستم!

پاسخ
محمد اکتبر 24, 2012 - 6:21 ق.ظ

من فک می کنم، روزی که خدا می خواسته روز و جای فرستادن ما رو به زمین تعیین کنه، نشسته برای تمام آدمایی که از ابد تا ازل قراره به دنیا بیان برنامه ریخته و برای تک تک آدم ها در جهت تبدیل شدن زمین به بهترین جای ممکن برای زندگی، یه رسالت تاریخی تعریف کرده و بعد با توجه به اون،استعدادایی را در وجودشون قرار داده و تاریخ و مکان تولد و جنسیتشون رو هم دقیقا مطابق همین ماموریت تعیین کرده، به قول هنری فورد ” زندگی مثل بافتن قالی از روی نقشه است” نقشه ی قالی سرنوشت ماست، و ما بافنده و استعدادها و زمان و مکان تولد نخ هایی اند که برای بافتن اون نقشه لازمه، نقشه قالی های مختلف با هم فرق می کنه اما لزوما هیچکدوم از بقیه قشنگتر نیست، اگه دل به کار بدیم، زندگی هرکدوم از ما فارغ از نقطه و مکان تولدمون تبدیل به یه اثر بی بدیل می شه. و اگه یه زمانی همه آدما رسالت تاریخیشونو پیدا کنند و مطابق اون عمل کنند دنیا تبدیل به بهترین جایی میشه که می تونیم تصورش کنیم.

پاسخ
م.س اکتبر 24, 2012 - 6:23 ق.ظ

همون سالی که به دنیا اومدم ،همون جنسیت، همون مکان!کلا از مشخصات شناسنامه ایم راضیم،من از آدمای اطرافم خیلی یاد گرفتم با اینکه سالهای جنگ دنیا اومدم، شیر خشک قاچاق خوردم، نسلم انفجار جمعیت داشته، کلی تحریم بوده و کلی دغدغه های خانوادگی داشتم ولی مطمئنم هیچ جا و هیچوقت دیگه ای نمیتونستم با سن و سال الانم به این مفهوم از زندگیم برسم! من از پیش فرضای برنامه راضیم.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:29 ق.ظ

یه جمله ای ویل دورانت داره توی اولین جلد تاریخ تمدن. نمیدونم خوندی یا نه. میگه «فرهنگ» و «تمدن» در سختی ها شکل میگیره. هیچ فرهنگ عمیق یا تمدن غنی رو نمیتوانید در جایی پیدا کنید که همه شرایط مساعد و سهل باشد.
نمیخوام بگم حتماً جمله درستیه اما فکر میکنم ارزش فکر کردن داره. نظر تو من رو یاد این جمله ویل دورانت انداخت.

پاسخ
پگاه- اکتبر 24, 2012 - 7:56 ق.ظ

خب اگر این جمله درسته امیدوارم این شرایط سخت همچین نتیجه ای رو داشته باشه تا الانش که هرچی جلوتر میریم بدتر تر میشه …وضعیت اخلاق تو این جامعه اصلا خوب نیست با تمام سختیهاش …میدونید من بیشتر از تحریمها و جنگها و نبودن کالاهای مصرفی از بی اخلاقی عادی شده تو جامعه میترسم….از فرهنگ دروغ و ریا و چاپلوسی

پاسخ
م.س اکتبر 24, 2012 - 9:30 ق.ظ

نه نخوندم، من کلا ویل دوررانت رو از دور میشناسم! و آدم متفکری نیستم بهتر بگم وقتی مثل الان همه جمع شدن بیشتر به اینکه الان وقت پذیرایی هست فکر میکنم ، در ضمن انگار همه به این نتیجه رسیدن همینجا ، همین الان همه چی خوبه!

پاسخ
مینا اکتبر 24, 2012 - 6:43 ق.ظ

ببخشید من فکر کردم امروز 4 آبان.

پاسخ
پرویز اکتبر 24, 2012 - 6:49 ق.ظ

اگر انسانی نتواند در زمان و مکان خودش زندگی کند، چگونه می‌تواند در زمان و مکانی دیگر زندگی را تجربه کند؟
من همین زمان را انتخاب می کنم چون به جملۀ بالا باور دارم، جایی که الآن هستم بهترین جای دنیا نیست در بهترین زمان تاریخ نیستم، اما اعتقاد راسخ دارم که اگر امروز پرویزی هستم که بهش در حد خودش افتخار می کنم نتیجۀ همین تجربیات تلخ، تأسف بار و یا شیرین و مسرت بخش هست که تا به امروز داشتم، از شرایط الآنم راضی نیستم ولی می دونم که در هر شرایط و زمانی باید تغییر کرد، حتی زمانی که همه چیز خوب هست! انسان بی تغییر مرده است چه در زمان چه در مکان حالا هر کجای دنیا که می خواد باشه و حتی در هر زمانی که فکر می کنه…

پ.ن1: دیشب Prometheus رو دیدم پیشنهاد می کنم ببینید نگاه جالبی پشتش هست شاید جواب این سئوال توش بود، جستجوی خالق و دلیل خلقت گاهی آدم رو به این سمت و سو هدایت می‌کنه…
پ.ن2: اگر تونستم شب زود به خونه برسم حتماً بهتون سر می‌زنم… ایدۀ خوبی هست.

پاسخ
Nasim اکتبر 24, 2012 - 6:49 ق.ظ

با دیدی که الان به زندگی دارم ، برام فرقی نمیکرد که کی و کجا به دنیا بیام چون همه ما این اختیار رو داریم که هرجور که میخواهیم و هر کجا که دوست داریم زندگی کنیم و این در طول تاریخ همیشه وجود داشته ، مهم اینه که دنبال اصل زندگی باشیم ، اون حقیقتی که بخاطرش بوجود آمدیم اما ترجیح میدادم همین جنس لطیفی که خدا بهم هدیه داده رو داشته باشم .
میخوام اینجا از فرصت استفاده کنم و ابیاتی که چند شب پیش به ذهنم رسید رو براتون بذارم :
وصال رویت را اگر یک شب تو مهمانم کنی
تا آخر عمرم تو را مستان جانان میشوم
در حلقه ی دیوانگی غرق تماشا میشوم
تنها ز تو میخوانم و یاری ز رندان میشوم

پاسخ
بنفشه اکتبر 24, 2012 - 6:54 ق.ظ

دقیقاً همین مقطع فعلی تاریخ و همین مملکت بی سر و سامون و همین جنسیت (مونث)…چون دیگه سخت تر از این نمیشه .. هر چند که فعلاً از وطن دورم اما وقتی به آدمای اینجا که در شرایط همه چی تموم دارن زندگی میکنن نگاه میکنم..اصلا آرزو نمیکنم کاش من هم اینجا زاده میشدم چون شاید در اون صورت ارزش خیییلی مسایل و امکانات رو تا این حد درک نمیکردم…اصولا هر چی سختی بیشتر ، رشد هم بیشتر (بگذریم از سایر عوامل تاثیر گذار )

پاسخ
امیر موسوی اکتبر 24, 2012 - 7:08 ق.ظ

دهه ی 60، ایران، تهران مذکر : )

پاسخ
حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 7:18 ق.ظ

سلام محمد رضا جان، وقت بخیر

الان هم دست کمی از شب که میخواین آنلاین باشی، نداره 🙂

فکر کنم، جواب دادن به این سوال تا حدودی برگرده به راضی بودن از شرایط فعلی حاکم بر جامعه و زندگی شخصی خودمان و تا حدی هم به مقصر دانستن خودمان یا جامعه در بوجود آمدن شرایط فعلی ( یا بعبارتی همون مرکز کنترل درونی/بیرونی). ؟؟!

منکر این نمیشم که یکسری شرایط جامعه بر زندگی مان تأثیر گذار بوده و هست، مثلاً اوضاع اقتصادی، اجتماعی، سیاسی کشور در دوران سازندگی، اصلاحات و 7سال اخیر، ولی معتقدم در نهایت به خودمون بستگی داره که چطور از زمان و شرایط مختلف استفاده کرده باشیم.

به شخصه، مثل سابق انتخاب میکردم، دهه 60، تهران و مرد، به جرأت میگم حتی جزئی تر از مقطع تاریخ، جغرافیا و جنسیت(نحوه تفریح کردن، درس خوندن و …).

پاسخ
hadis اکتبر 24, 2012 - 7:41 ق.ظ

سلام
اول از همه باید بگم که با خوندن این پست واقعا ذوق زده شدم. این لطف بزرگی، خیلی ممنون
در مورد سوالی که پرسیدین، من نمی تونم به این سوال به صورت یکپارچه جواب بدم
تو شرایط فعلی زندگیم یعنی زمان و مکان فعلی، زمان هایی بوده که دوست داشتم پسر می بودم، به طور کلی از جنسیتم راضی هستم ولی خب تعداد دفعاتی که جمله « اگه من پسر بودم….» رو تکرار می کنم، کم نیست
یه موقع هایی که تو مسائل اعتقادی به بن بست می خورم و مبهم بودن خیلی چیزها اذیتم می کنه، آرزو می کنم که کاش تو زمانی بودم پیامبر حضور داشت. یا حتی دوست دارم یه موقع هایی قیامت شه، همه حقایق آشکار شه.
از لحاظ مکانی هم واسم فرقی نمی کنه، این رو می دونم که هر جایی بدنیا بیام بازم مثل الان دوست دارم زندگی تو جاهای دیگه رو هم تجربه کنم و شیوه زندگی، تفکرات، اعتقادات، تفریحات، امکانات و … طبقات، قشرها و نژادهای مختلف رو از نزدیک ببینم و لمس کنم

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 8:45 ق.ظ

همین زمان و مکانی که دنیا اومدم…نه بیشتر نه کمتر .
به نظرم زمانی که ما طی کردیم ، زمانی بین امکانات محدود و فراوانی امکانات بوده..
من فرصت دیدن یه دنیا زیبایی در عین بی امکاناتی رو داشتم
که شاید با یه دنیا شرایط عالی نتونی حسشون کنی

پاسخ
شیوا اکتبر 24, 2012 - 9:16 ق.ظ

LA,U.S 2012,Female

پاسخ
شیوا اکتبر 24, 2012 - 9:23 ق.ظ

Or,Jeddah,K.S.A 2012,Male 🙂

پاسخ
سمانه اکتبر 24, 2012 - 9:46 ق.ظ

اگر دوباره به اين دنيا مي اومدم
همين مقطع تاريخ
همين جغرافيا
ودوباره زن بودن رو انتخاب ميكردم
اما با يك تفاوت
اينكه بيشتر وبيشتر از آنچه تا امروز براي خودم ودنيايي كه در اون زندگي ميكنم
تلاش ميكردم .
“هميشه فرار از آنچه هستيم مارا به همان نقطه نزديك ميكند ”
سلام
آقاي شعبانعلي
مدتهاست كه منتظر يه فرصت اين چنيني بودم تا مسقيم با شما ارتباط داشته باشم وخوشحالم كه ا ين اتفاق افتاد
من اززماني كه شما به برنامه ماه عسل اومديد به سايت شما سر ميزنم وتاحدودي با نظرات وعقايد شما موافقم
اما سولات زيادي هم به ذهنم خطور ميكنه !!!
امشب در مورد سوالام با شما صحبت ميكنم

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 9:56 ق.ظ

سلام نمیدونم امشب بتونم بیام تو بحث شرکت کنم یا نه واسه همین الان مینویسم
سوال خوبی و مطرح کردید، با وجود محدودیت های فراوون همچنان زن بودن و ترجیح میدم.
مثل هر ایرانی دیگه عاشق وطنمم عاشق زندگی تو کشوری که امروز مجبوریم به گذشتش افتخار کنیم، این به این معنی نیست که از شرایط الان راضیم اصلا، کشوری که تو اوج خواستن و تلاش واسه رسیدن به هدفت باید بین آدماش دنبال وسیله بگردی جای سختیه واسه زندگی کردن، متاسفانه ایران امروز ما داره بدترین روزاشو سپری میکنه البته این نظر شخصیه منه،جدای از منیت یه عده و بلایی که سر ایران آوردن که فکر نمیکنم حالا حالاها بتونه نه به جلو که به گذشتش برگرده من عاشق سرزمینمم اما برای بهترین سالهای جوونیم این دوره از تاریخ و نمیپسندم.

پاسخ
علي اکتبر 24, 2012 - 10:22 ق.ظ

سلام دوست من
از راديو مذاكره خبري نيست ؟؟؟؟

پاسخ
ریحانه اکتبر 24, 2012 - 10:28 ق.ظ

من دوست داشتم زمان قاجار داخل ایران به دنیا می اومدم 🙂 جنسیتم هم همین بود 🙂

پاسخ
بهنام اکتبر 24, 2012 - 10:43 ق.ظ

جا و زمان و جنس برام مهم نیست.
فقط جایی باشه که به خدا اعتقاد دارن-شاد هستن-همه دل هاشون صافه و بهم اعتماد دارن-(که اینجور جایی هیچ جا نیست)

پاسخ
گیتی اکتبر 24, 2012 - 10:45 ق.ظ

چه سوال خوبی!

همین سنی که هستم
همین جوری که هستم miss
اما آمریکا!

مرسی از سوالتون…

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 12:16 ب.ظ

سلام محمد رضا جان خيلي كار جالبيه مثل اينه كه بيايم خونه شما مهموني و شما خودتون در رو به رومون باز كنيد يه حس خيلي خوبيه براي من مرسي
زمان و مكان برام مهم نيست اما زن بودنم خيلي برام مهمه و بهش اعتقاد كامل دارم در پاسخ سوال شما بايد بگم هر جا و هر زمان كه ميخواد باشه فقط انساني به معناي واقعي باشم كه در راه رضايت خالق و مخلوقاتش قدم بردارم ودر آخر هم دغدغه ها و دلبسته گيهامو با خودم داشته باشم فقط هميشه ميگم اي كاش با تجربه ها و آموخته هاي الانم برميگشتم به ده سال قبل
ببخشيد توي ماژول چتي كه قراره راه اندازي بشه ارتباط چه طوري برقرار ميشه؟ مثل كامنتها كه در صورت تاييد همه ميخوانند يا فرق ميكنه؟

پاسخ
مهتاب.ص اکتبر 24, 2012 - 11:35 ق.ظ

سلام
من همیشه میگم ما دهه شصتی ها نسل سوخته ایم…به هزارتادلیل.اما بازم سال 66 روبرای تاریخ تولدم انتخاب میکنم.بازم به هزارتادلیل.جنسیت هم famale.دوست داشتم الان آبان سال 84 بود تامیتونستم بهترین تصمیمها وبهترین انتخابها روبرای زندگیم داشته باشم.بعضی وقتها واقعا غصه میخورم که چرا زنگی ماآدمها دکمهbackwardنداره…

پاسخ
فرهاد ب (farhad fx) اکتبر 24, 2012 - 12:21 ب.ظ

من این کامنت رو دیر خوندم ولی دوست دارم جواب سوال رو بدم .

من دوست داشتم همین کسی باشم که الان هستم ولی اینجا (ایران امروز) نباشم … به قول اخوان عزیز ((هر جا که اینجا نیست)) به این خاطر که ((من ایجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم ))

پاسخ
negR اکتبر 24, 2012 - 12:25 ب.ظ

من همین جنسیت رو انتخاب می‌کردم، هرچند توی شرایط‌های مختلف محدودیت‌های بیشتری رو به آدم تحمیل می‌کنه. شاید سی سال پیش و توی پاریس زندگی می‌کردم. جایی که شرایط راحت‌تری داشتم تا علایقم رو ادامه بدم. یا حتی توی ایران دهه 50.
اما در کل ترجیح می‌دم توی مکان و زمانی بودم که می‌تونستم یه حرکت موثر کنم، یه قدم خوب. جوری که بودن و نبودنم فرق کنه. حالا چه توی گذشته چه توی آینده

پاسخ
ثنا اکتبر 24, 2012 - 12:26 ب.ظ

غیر از زن بودن دوست داشتم بقیه ش تصادفی باشه، اینجوری هیجانش بیشتره

پاسخ
ثنا اکتبر 24, 2012 - 12:32 ب.ظ

دنیای مردا رو دوس ندارم، به نظرم دنیاشون خیلی کوچیکه، ولی بدم نمیاد اندازه یکی دو ساعت تجربه ش کنم، فقط واسه رفع کنجکاوی اونم یه لحظات خاصیشونو،من چون متولد مهرم یا شاید بواسطه شغلم و محیط کارم- رشته عمران- تا حدودی در ارتباط با روحیات زنانه و مردانه، تعادل حس می کنم در خودم ولی دنیای عمیق و وسیع زنانه رو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمی کنم.

پاسخ
farshad اکتبر 24, 2012 - 12:49 ب.ظ

sanction ,i like this experience , Iran ,2012, with disappointing

پاسخ
يه قطره بارون اکتبر 24, 2012 - 12:53 ب.ظ

سلام
من اولين باره كميام اينجا . تبريك ميگم . وبلاگ پرطرفداري داريد . من فقط يكي دوتا از مطالبتون رو خوندم كه درموردشون نظرم رو هم ميگم . و خوشحال ميشم شما هم به من سري بزنيد و نظرتون رو بفرماييد .
ما فقط توي اين دوره از تاريخ زندگي كرديم و من به شخصه چون در هيچ دوره ي ديگه اي نبودم نمي تونم در مورد هيچ دوره ي ديگه اي جز الان نظر بدم قطعا هر دوره ي زماني خوبي ها و بدي هاي خاص خودش رو داره . اما از لحظه ي تولدم تا 4 يا 5 سال پيش نسبتا راضي ام .
به لحاظ جغرافيا همينجا رو انتخاب ميكردم . دليلشو تو وبلاگم نوشتم تو پست امن ترين جاي دنيا .
و من تمام دخترانگي هامو دوست دارم . و باز هم دختر بودن رو . فقط اونجا از خدا ميخواستم منو از شر اون خواستگار حسودم كه هزار و يك مشكل تا حالا براي من درست كرده راحت كنه .و از خدا ميخواستم كه اگر اون بخواد باز هم باشه من با وجود اون ترجيح ميدم پسر باشم .
سوال جالبي پرسيده بوديد . غير تكراري بود و جديد . ممنون

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 1:09 ب.ظ

شاید حتی اگر موقعیت مکانی و زمانی و جنسیتی رو که آرزوش رو دارم ،بازم پاسخگوی میل بی نهایت خواهم نباشه و هنوز هم دنبال یه بهترین بگردم.
جنسیتم رو دوست دارم اما وقتی در حقم ظلم میشه میگم ای کاش مرد بودم،ای کاش حقوق برابر داشتم،اینجا کسی برای حق من ارزش قایل نیست،اما با همه ی این ناعدالتی ها که در حق این جنسیت میشه ، عاشق ایرانم هستم و برای آبادانیش تلاش میکنم.نمیدونم باید قید چی رو بزنم تا بشه به این سوال جواب داد؟!!!!
شما خودتون نمیخواین جواب این سوال رو بدین؟

پاسخ
مرضیه اکتبر 24, 2012 - 1:22 ب.ظ

ایران -تهرای- سال 67 -زن. با اینکه عاشق ایرانم اما الان تو این شرایط از زندگی تو ایران خییییییییییلی ناراضیم .عقلم میگه ول کن برو بابا ولی دلم میگه بری یه عمر حسرت چیزایی که اینجا داری رو می خوری!!!!!!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 3:41 ب.ظ

مرضیه جان. من فکر میکنم شاید کمتر نسلی در گذشته ما، حسی و تعارضی رو که امروز من و تو احساس میکنیم، درک کرده باشند.
جام جادویی بلورینی که به تو، در عین اینکه در سختی و بدبختی زندگی میکنی، زندگی آسوده کسان دیگری رو که چندان هم دور از تو نیستند، به تو نشون میده.
و چه سخت میشه زندگی در این شرایط.
کاش جام بلورین دیگری در کار بود و تصویری زیبا تر نشانمان میداد، نه از سرزمین های دور، بلکه از زمینی که بر روی آن ایستاده ایم…

پاسخ
علی اکتبر 24, 2012 - 1:31 ب.ظ

سلام محمد رضا جان ؛
به نظر من زمانی انسان به این نتیجه میرسه که ” کاشکی من اینی که الان هستم نبودم ” که از شرایط فعلیش ناراضی باشه

به نظر من ما اگه در قلب شهر رویایی مون و در زمان دلخواهمون هم باشیم ولی بازهم نخواهیم حرکتی + انجام دهیم خوب چه تفاوتی می کند؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 3:39 ب.ظ

باهات موافقم.
راستش علی. من یک وقتهایی احساس میکنم «اعتراض» یک وجه اصلی «انسان بودن» است. هیچ حیوانی به وضع موجودش اعتراض نداره.
گاهی میگم آدمی که هیچ اعتراضی به محیطش نداره، زندگی انسانی رو تا حد زیادی ترک کرده.
مهم نیست در کجای دنیا، اما تاریخ، ادبیات، فلسفه و هنر رو کسانی ساخته اند که به شرایط موجود اعتراض داشته اند.
نمیدونم نظر تو چیه…

پاسخ
محمد اکتبر 24, 2012 - 1:39 ب.ظ

البته من سهم یه کامنتمو نوشتم، طولانی هم نوشتم، اما از صبح این سواله بدجوری گرفته منو، توی تاکسی که نشسته بودم یه راه حل عجیب به ذهنم رسید.

یه برنامه می نوشتم، ورودی اولش شونصد میلیارد آدم روی زمین بود از ابد تا ازل (طبیعتا خودم هم یکیشون بودم) ورودی دوم استعداد های ذاتی اون آدما، ورودی سوم تک تک نقاط جهان به تفکیک خونه و محله با دقت یک متر، ورودی سوم تعریف پیش شرط هایی که کدوم استعداد های ذاتی توی کدوم منطقه بهتر شکوفا میشه،خروجی رو هم می گرفتم ماکزیمم شدن رشد فردی تک تک اون آدما و در نتیجه ماکزیمم شدن سعادت بشر بعد از مثلا 10000 سال.
برای جنسیت و تاریخ تولد هم همین کارو می کردم. با فرض ایده آل بودن برنامه و اشتباه نداشتنش، خداییش اگه اونوقت برنامه می گفت 2000 سال قبل از میلاد بین آدمخوارهای جنگل آمازون باید متولد شی، متولد می شدم. ولی جدا بعید می دونم وقتی همچین راه حلی به ذهن ناقص من می رسه، پیش از تولد من به فکر خدا نرسیده باشه.

پاسخ
pal اکتبر 24, 2012 - 3:11 ب.ظ

سلام محمدرضا
اگر انتخابی بود، من هرگز نمیخواستم دوباره به دنیا بیام.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 3:34 ب.ظ

اعتراف میکنم کم نبوده لحظاتی که احساسی شبیه حس تو رو تجربه کرده ام.

پاسخ
تبسم اکتبر 24, 2012 - 3:40 ب.ظ

کاملا موافقم.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 3:37 ب.ظ

محمد جان. گاهی فکر میکنم، هستی چنین برنامه ای داشته و داره. فقط به دلیل نامتناهی بودن زمان، فرصت آزمایش و خطا خیلی زیاده. شاید هزاران سال دیگه، اون دنیای بهینه ای که من و تو دوست داریم، ایجاد شده باشه. ژن های بد، جای خودشون رو به ژن های خوب داده باشند و شاخه های ضعیف درخت تکامل بشری، جایی، لای سنگ ها به فسیلی تبدیل شده باشند. آمین!

پاسخ
الهه اکتبر 24, 2012 - 3:48 ب.ظ

ادمیزاد هیج وقت جایی رو که هست خوش نداره. /شازده کوچولو/

پاسخ
کیا اکتبر 24, 2012 - 4:01 ب.ظ

دوست داشتم با داریوش و فرهاد و ابی و فریدون فروغی میبودم و سال 57 هم میمردم – 2 سال زندگی کوتاه و باحال می ارزه به 100 سال زندگی توی غربت حتی سویس و امریکا که همش بخوای کار کنی که نمیری از گشنگی و بدون عشق و حال

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 4:08 ب.ظ

تو عجیبی کیا.
اما حرفت رو من میفهمم

پاسخ
کیا اکتبر 24, 2012 - 4:10 ب.ظ

فدات

پاسخ
rasool اکتبر 24, 2012 - 4:26 ب.ظ

سلام
امروز صبح فقط دوتا کامنت بود
منم فکر کردم که حتما باید ساعت 10انتخابامو بگم
اما الان میبینم 50نظر ثبت شده
دم همه گرم
استاد امشب چه خبره!!!
اما من همین مقطع چون بیشتر باهاش اشنایی دارم
ایران رو چون معتقدم که جاهای دیگه برای پیشرفت ادمی خوبن اما سرزمین مادری باید اباد بشه
دوباره که نه صد بار دیگه هم متولد میشدم بازم مرد
اما هیچ وقت عاشق کسی نمیشدم چون (فهمیدم عشق وجود نداره اما لحظه های عاشقانه چرا^شعبانعلی^)

پاسخ
فرزانه اکتبر 24, 2012 - 4:38 ب.ظ

تهران-بازم سال 68 جنسیتمو دوست دارم یعنی بازم زن بودنو انتخاب میکردم ولی بعضی وقتا دلم واسه خودم خیلی میسوزه چون به آدمایی اعتماد کردم که اصلا بویی از انسانیت نبرده بودن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 4:40 ب.ظ

این مشکل تو نیست. مشکل دهه شصتی ها هم نیست. مشکل ایران هم نیست. مشکل انسان بودنه فرزانه در میان آدمهای زیادی که همه «هم شکل» هستند و نه الزاماً «هم نژاد»

پاسخ
تبسم اکتبر 24, 2012 - 4:54 ب.ظ

داشتم فکر میکردم اگه دنیا اومدنه اجباری باشه
من زندگی در زمان پادشاهی کوروش هخامنشی رو در ایران انتخاب میکردم و صد البته همچنان زن بودن رو ترجیح میدادم.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 5:11 ب.ظ

دارم به این فکر میکنم که 3000 سال بعد، شاید یکی بگه: در زمان جمهوری اسلامی. تنها حکومت دموکراتیک تاریخ ایران! 😉

پاسخ
تبسم اکتبر 24, 2012 - 5:16 ب.ظ

آره بعید نیست.البته با این سرعتی که داره پیش میره یهو میبینی 3000 سال که سهله، مثلا به صد سال نرسه که اینو بگن!!!

پاسخ
حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 5:41 ب.ظ

مخصوصاً 8 سال طلایی 84 تا 92 🙂

پاسخ
ندا اکتبر 24, 2012 - 6:38 ب.ظ

سلام آنلاین
چه خبررررررررررررررررررررره 🙂
من جوابم همون آرزوی روز تولد خودتونه
دنیایی که هر روزش بدتر از دیروز نباشد.

دنیایی که دنیای محدودیت ها نباشد.

شاید دنیایی را میدیدم که آزادی، تنها دینش باشد و رفاه تنها ارزشش و آرامش تنها ثمرش.

دنیایی که در آن ایمان اگر هم هست، مایه نان نباشد…
یعنی میشه در آینده چون تو تاریخ که تا اون جایی که من میدونم نبوده همچین دوره ای
جغرافیا هم ایران آباد

پاسخ
motahare ht اکتبر 24, 2012 - 5:08 ب.ظ

مذکرو انتخاب میکردم/ایران بهترین مکان برای زندگیه/مقطع تاریخ هم چون اونطور که باید آشنایی ندارم نمیدونم

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 5:10 ب.ظ

در مورد مذکر با هم موافقیم 😉

پاسخ
شیما اکتبر 24, 2012 - 5:29 ب.ظ

من هیچ جای دنیا رو نمیشناسم
از هیچ تاریخی آگاهی خوبی ندارم
و مرد بودن رو هم تجربه نکردم
چطور می تونم انتخاب کنم؟

فقط میدونم از اونچه هستم خشنودم ، بودن رو دوست دارم و خوشحالم که بالاخره یه روز تمام میشم. این دنیا جای خوبی برای جاودانه بودن نیست!

ساعت 10 میام. امیدوارم شب خوبی رو داشته باشیم 🙂

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 5:35 ب.ظ

منم منتظر دیدنت هستم شیما

پاسخ
حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 5:39 ب.ظ

محمد رضا جان، یه سوال (اگه جسارت نباشه):

– خودتون چه مقطع تاریخ، نقطه جغرافیا و کدام جنسیت را انتخاب میکردید؟

راستی یه پیشنهاد، اگه قرار شد این بحث هفتگی ادامه دار باشه یه عنوانی مثل رادیو مذاکره تو سایت درست بشه(مثلاً بحث/گفتگوی هفته یا … که هر هفته با یک موضوع مشخص حالا از طرف شما یا به صلاحدید خودتان به پیشنهاد دوستان)، فکرکنم با توجه به شرایط فعلی و مسائل موجود و آزادی بیان حاکم بر جامعه :)، استقبال خوبی بشه ( لااقل از الان که 1 ساعت به 10 شب مونده، 60 کامنت در عرض کمتر از یک روز میتونه بیانگر استقبال خوب دوستان باشه، اگر اشتباه نکنم بعد از پست “یک معما” و “همچنان ساده اندیشیم”، این پست تا حالا بیشترین کامنت رو داشته)

“یا حق”

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 5:42 ب.ظ

حامد جان.
توصیه هات رو گوش میدم و حتماً یک ساختاری بهش میدم! به نظر من هم تعداد کامنتها نشون میده که میشه جدی تر به همچین جمع هایی فکر کرد. منم سر ساعت 10 جوابم رو می نویسم!

پاسخ
جواد اکتبر 24, 2012 - 5:48 ب.ظ

سلام محمدرضا
دوست داشتم هر جا و هر زمانی که به دنیا می اومدم تجربه های این 26 سال عمرو اون موقع داشتم و با اونا زندگیمو شروع می کردم .
این جوری دیگه نه هیچ شکستی و نه هیچ پیروزیه ان چنانی ای قادر به دگرگونی حالت من نبود و من ان گونه خوش و ارام می بودم .
البته هنوز هم دیر نیست . برای هیچ کس .
شاید اگر ساعتی از عمر مانده باشد و به معنای دقیق زندگی پی ببریم ان ساعت با تمام عمر برابری خواهد کرد ….
هنوزم شاگرد زانو زده ی صف اول درس استاد هستیما .
گر چه که باز مدتی در کار ما تاخیر شد … ( البته این تاخیر صرف نگارشی بود و الا دستی از دور بر اتش درس استاد داشتیم و داریم … )

پاسخ
کامیار اکتبر 24, 2012 - 6:01 ب.ظ

اگه دست خودم بود هیچوقت حضور در این دنیا رو انتخاب نمیکردم ولی متاسفانه با اراده من نبود. بخاطر همین هیچوقت نمی خوام باعث قدم گذاشتن دیگری به این دنیا بشم.این دیگه دست خودمه.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:02 ب.ظ

این نوشته میتونست نوشته من باشه. اما تو زودتر نوشتی کامیار

پاسخ
م.س اکتبر 24, 2012 - 6:24 ب.ظ

من زندگی رو یه بخش از یه پروسه میبینم مثل بازی آتاری باید جون بگیری آماده بشی بری مرحله بعد! مثل یه جنین تو زندگی 9 ماهه! مثل الان تو این بدن فیزیکی، بعدشم بعدا میفهمم! باید از این مرحله گذشت واسه تعالی روح بعد تو مرحله بعد این کاور فیزیکی جنسیت رو نداریم! و نقش و اهمیت آدما رو زمین غیر از آماده شدن کمک به حرکت چرخه است، با تولید مثل، من حتما به این چرخه کمک خواهم کرد به عنوان یه شهروند زمین که شانس زندگی بهش داده شده، جنسیت یه پوسته است درون همه آدما از خدا نشات میگیره وقتی موتور یکیه چه فرقی داره حالا آردی باشی یا پیکان، وطن و مرز همش قرارداده یه واقعیت نیست! قراردادای ذهنی و وضع شده ی انسانهاست در راستای متمدن شدن.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:26 ب.ظ

من چون به چیزی فراتر از تن اعتقاد ندارم، یک کم درک حرف تو برام سخته. اما میتونم تصورش بکنم.

پاسخ
م.س اکتبر 24, 2012 - 6:31 ب.ظ

اینکه یه موضوع رو بدون درکش تصور کنی خیلی خلاقانه است! روح و روان آدما یه موضوع ثابت شده اس 🙂 و تن زنده ما جدا از این موضوع نیست در هم تنیده شده نمیشه تفکیکش کرد! اینجوری عالم خوابو ، ناخودآگاه و …همه رو میبرید زیر سوال!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:32 ب.ظ

همه اینها توضیح منطقی علمی ساده دارن. بدون نیاز به زیاد کردن تعداد موجودات عالم! کافیه کمی نوروبیولوژی بخونیم.

م.س اکتبر 24, 2012 - 6:35 ب.ظ

میشه منطق رو توضیح بدید؟ من به عالم فیزیکی چیزی اضافه نکردم نگران نباشید دست زیاد نمیشه:)

shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:37 ب.ظ

چیزی رو که با ده سال مطالعه میشه بهش رسید با ده خط کامنت نمیشه توضیح داد. بنابراین من و تو احتمالاً تو این حوزه به توافقی نمیرسیم. ما دیدگاه درست و غلط نداریم. دیدگاه مفید و مضر داریم. من به مفید بودن دیدگاهم معتقدم.

م.س اکتبر 24, 2012 - 6:41 ب.ظ

باشه، توضیح ندید:) معتقدم وقتی یه موضوع رو خوب فهمیدی میتونی به ساده ترین زبان توضیحش داد و اینکه به علم معتقدید در عجبم چرا انیشتین یه عمر تلاش و مطالعه وتحقیق رو با یه فرمول بیان کرد، یا باز نیوتن چطور تونست خودسرانه اینقد راحت راجع به جاذبه حرف بزنه! شب خوش.

shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:42 ب.ظ

توضیح اون فرمول یک عمر طول میکشه دوست من. نوشتنش یک دقیقه است. من هم در یک دقیقه نتیجه رو نوشتم! مشکل توضیحشه!

N.B اکتبر 24, 2012 - 6:09 ب.ظ

سلام
من دوست داشتم اینقدر به گذشته یا آینده میرفتم که فقط خودم باشم از مرد بودنم راضیم متعاقبا وقتی فقط خودم باشم جاش زیاد فرقی نمیکنه.احساس الانم این بود اگه قشنگ نیست معذرت میخوام

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:12 ب.ظ

احساس زشت و قشنگ هم داره مگه؟!

پاسخ
N.B اکتبر 24, 2012 - 6:30 ب.ظ

دوباره رسیدیم به این که من بگم آره شما هم بفرمایید نه.بیخیال جواب خودتون کامل و پر معنی بود
با این که دوست ندارم زن باشم ولی با حرفتون موافقم به نظرم جامعه خیلی مردونه ساخته شده و این خوب نیست

پاسخ
مهرنوش اکتبر 24, 2012 - 6:17 ب.ظ

جدی جدی الان آنلاینی محمدرضا؟؟؟؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:20 ب.ظ

ده نشده مهرنوش. اما آنلاینم!

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 6:18 ب.ظ

امشب چه شبي است… مهندس جان
خيلي ممنون كه به حرفهامون گوش ميديد راستي اگه دوباره متولد ميشدم دوست داشتم باشما زودتر آشنا ميشدم حداقل تو دوره نوجواني 🙂

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:20 ب.ظ

مهمش اینه که الان دوستای خوبی هستیم برای هم. هر چند با محدودیت و از راه دور.

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 6:23 ب.ظ

Like

پاسخ
hadis اکتبر 24, 2012 - 6:29 ب.ظ

سلام، چقدر خوشحالم که همه آنلاین اینجا هستند. مخصوصا شما. انگار که با دوستای قدیمیم یه قرار گذاشته باشم.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:30 ب.ظ

منم خیلی حس خوبی دارم

پاسخ
پگاه اکتبر 24, 2012 - 6:29 ب.ظ

ولی به نظر ما زنا دنیا بدون مردا خیلی کسل کننده میشد خیلی…مرسی بابت پاراگرافی که در مورد جنسیت نوشتید بسی چسبیددددد….

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:30 ب.ظ

این جوابت فلسفی بود یا از روی شیطونی بود پگاه؟

پاسخ
پگاه اکتبر 24, 2012 - 6:37 ب.ظ

من همیشه کودک درونم بیرونه حتی وقتی فلسفی فکر میکنم 😉

پاسخ
rasool اکتبر 24, 2012 - 6:30 ب.ظ

2min

پاسخ
مهتاب.ص اکتبر 24, 2012 - 6:32 ب.ظ

سلام شبتون خوش
نمیدونم بااین حس جیب چه کار کنم؟؟همش دوست دارم به 7 سال پیش برگردم.خیلی بده که آدم دلش بخوادیه بادیگه انتخاب کنه!!!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:35 ب.ظ

من همیشه فکر میکنم اگه به زمان قبل برگردم، چون دانش و تجربه امروز رو ندارم، دوباره انتخابهای اشتباه خودم رو تکرار میکنم. این باعث میشه انگیزه ای برای تجربه دوباره گذشته نداشته باشم.

پاسخ
rasool اکتبر 24, 2012 - 6:32 ب.ظ

درک بهتر دیگران?

پاسخ
مهرنوش اکتبر 24, 2012 - 6:32 ب.ظ

پس معلومه شما هم مثل من همیشه زودتر از موقع سر قرار حاضر میشی !!!

خب منم نظرمو بگم
من زن بودن رو انتخاب میکردم باهمه سختی هاش

نقطه جغرافیایی واسم مهم نیست فقط دوست دارم یه جای آروم و سرسبز باشه، جایی که سیاست مهم نباشه ، اقتصاد مهم نباشه، جایی که نخوام نگران گرونی و تحریم و ارز و نفت و ………… باشم

زمان هم یک روز مانده به آخر دنیا !!!

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 6:33 ب.ظ

چه زيبا خصوصيات يك بانو رو نوشتيد ولي اگر تحقيرها و ظلم ها باز هم ادامه داشته باشه من همچنان زن بودنم رو دوست دارم چون….

پاسخ
صفورا اکتبر 24, 2012 - 6:34 ب.ظ

سلام
شب بخیر 🙂 کار قشنیگیه هر چند خیلی وقتا آنلاین بودنت رو میشد حس کرد چون من در کنار کار با اینترنت همیشه به سایتت کانکتم بعد یه رفرش وقتی میدیدم نطرات تغییر میکنه متوجه میشدم آن باشی اما امشب رسما اعلام کردی …
بگذریم
جواب سوالت : همین زمان همین کشور عزیز (البته بویژه استان عزیز خودم (گیلان)که با هیچ جای ایران عوضش نمیکنم ) و با تمام مشکلاتی که زن بودن داره همین جنسیت رو انتخاب میکردم اما روش زندگیم و تصمیمات اشتباهی که در زندگی داشتم را اصلاح میکردم به زندگی با دید منطقی تر نگاه میکردم

پاسخ
ندا-کاف اکتبر 24, 2012 - 6:37 ب.ظ

سلام. خوشحالم که باهاتون حرف میزنم. از زن بودنم راضیم. عاشق ایرانم با هیج جا عوض نمیکنم در صورتی که میدونم کمبودهایی که اینجا هست جاهای دیگه نیست. دوست داشتم بعد از ظهور امام زمان دنیا میومدم چون مسئولیتی که بر گردنم بود کمتر میشد

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:39 ب.ظ

ظاهراً مردم این روزها با مسئولیت کمتری زندگی میکنن!

پاسخ
صفورا اکتبر 24, 2012 - 6:43 ب.ظ

ندا خانم سلام در زمان ظهور تلکیف بیشتر میشه نه کمتر
به امید ظهورش

پاسخ
میثم اکتبر 24, 2012 - 6:37 ب.ظ

جنسیت : مرد بودن.
تاریخ و جغرافیا: جایی که کهن ترین تاریخ رو داره. کشور با قدمت 200 یا 500 سال اصلا لذت بخش نیست و جایی که سرسبز، روشن و پر از رنگ باشه.

پاسخ
الناز اکتبر 24, 2012 - 6:38 ب.ظ

خیلی خوشحالم واقعا لطف کردین ،در مورد به دنیا نیامدن یا آمدن تا حالا خیلی فکر کردم تا جایی که به آفرینش و این از کجا آمده و…..اما این سوال انتخاب کردن رو داره چیزی که محال اتفاق بیفته .کشوری به جز ایران رو انتخاب میکردم که جهان سومی هم نباشه در نتیجه از زن بودنم هم پشیمون نبودم و دوست نداشتم مرد باشم مثل حالا زمان هم واقعا هرچه دیرتر بهتر .نتیجه میتونستم به ایران خدمت حسابی بکنم شاید هم در زمان دیرتر کسی به خدمت من نیاز نداشتن.خیلی پیچیدش کردم.ممنونم

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:41 ب.ظ

کاملاً میتونم حست رو درک کنم الناز.

پاسخ
شیما اکتبر 24, 2012 - 6:38 ب.ظ

سلام
من چن دیقه ست اینجام و دارم کامنتای جدید رو میخونم، یه جورایی گیج کننده ست!

پاسخ
مهرنوش اکتبر 24, 2012 - 6:38 ب.ظ

محمدرضا خواهش میکنم چت رو به سایتت اضافه کن

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:40 ب.ظ

آره به نظر میاد که لازمه مهرنوش جان

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 6:41 ب.ظ

من یه سوال بزرگ همیشه تو ذهنمه:
چرا همه یا بیشترمون آرزو داریم که زمان هخامنشیان و مخصوصا” زمان پادشاهی کوروش رو تجربه میکردیم؟
درسته ،اون زمان برامون پر از افتخار و غروره،چرا خودمون نمیخوایم اوون زمان رو دوباره تکرار کنیم؟
ما نمیتونیم یا واقعا” نمیشه؟
همه پیشرفت میکنن و به آینده امید دارن،ما چرا تو گذرگاه تاریخ موندیم؟
میدونم که زمان حالمون خیلی جالب نیست ،اما دستامون که بسته نیست

پاسخ
پرستو اکتبر 24, 2012 - 6:42 ب.ظ

سلام شب بخیر زنان در طول تاریخ به علت های مختلفی بود که خانه نشین شدن اما همین خانه نشینی باعث شد که نگاهشون نسبت به جنس مخالف به مسایل پیرامون عمیق تر و موشکافانه تر بشه، از همون زمان که مردان نخستین به دنبال شکار رفتند و زنان در غار مشغول حمایت از کودکان و رسیدگی به امور خانه شدند
اگر دوباره متولد شوم دوست دارم جنس زنانه داشته باشم ، در همین زمان بودم ولی نه در ایران با شرایط فعلی ایرانی که پتانسیل هایش حتی در حد یک دهم بالفعل شده بود ایرانی که مردمانی با دیکتاتورهای کوچک درونشان را کشته باشند

پاسخ
sara اکتبر 24, 2012 - 6:42 ب.ظ

سلام مهندس عجب کار توپی کردین ها!
خـــــــــــــــــــب…. من….قبلش یاد هملت و شکسپیر افتادم که میگه: “میتوانم در پوست گردویی اسیر باشم اما خود را پادشاه فضای بیکرانه بینگارم”
اگه کتابای هاوکینگو خونده باشین معنی “فضای بیکرانه” رو خوب میتونید درک کنین البته جسارت نباشه شما که همینجوری هم پرفکت پرفکتین!
همین دیگه میخوام بگم دنیایی وجود نداره جز در ذهن و ادراک ما
دوس داشتم اگه تو دور افتاده ترین جای دنیا ، زن یا مرد، تو هر زمانی بودم “درک و شناخت” ام خیلی بیشتر از اینی بود که الان هس اینجوری به” بهترین ها “می رسیدم” و رسیدن بهتر از “بودن” ه

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:45 ب.ظ

این نوشته خیلی نزدیک به فضای فکری منه سارا.

پاسخ
hadis اکتبر 24, 2012 - 6:50 ب.ظ

دو خط آخر توصیف خیلی قشنگیه. like

پاسخ
بهنام اکتبر 24, 2012 - 6:42 ب.ظ

ساعت 10
کجایی محمد؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:45 ب.ظ

آنلاینم عزیز من!

پاسخ
ندا-کاف اکتبر 24, 2012 - 6:43 ب.ظ

آره درسته اینجا این روزا کسی احساس مسئولیت نمیکنه. اما من خودمو میگم. آقای شعبانعلی هیچ کاری نکردم داره دیر میشه

پاسخ
حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 6:43 ب.ظ

سلام به همه ی دوستان عزیز و شب بخیر

فکرکنم اولین شبی باشه که بالای 40 نفر آنلاین هستن، یه حس خوبی دارم، نمی دونم چطور توصیفش کنم ولی حسی مثل شب یلدا که اکثر اعضای یک خانواده دور هم جمع می شن.

راستی محمد رضا جان، امشب قراره راجع به همین پست صحبت بشه یا اجازه هست سوالات / مباحثی در چارچوب وبسایت مطرح بشه؟

با تشکر

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:45 ب.ظ

نه هر حرفی میشه زد. این یک بهانه بود برای شروع بحث حامد جان.

پاسخ
شیما اکتبر 24, 2012 - 6:43 ب.ظ

یه سوال:
واقعا با این حرف کامیار که نمیخواد باعث قدم گذاشتن دیگری به این دنیا بشید موافقید؟
من این حرف رو درک نمیکنم!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:44 ب.ظ

آره واقعاً موافقم. احساس میکنم سر میز قماری نشسته ام و مجبور شده ام به بازی.
نمیخوام بازنده باشم. اما کاش داخل این قمارخانه نبودم…

پاسخ
شیما اکتبر 24, 2012 - 6:51 ب.ظ

نمی دونم!
اما من دنیا رو اونقدر جدی نمیگیرم، شاید اشتباه باشه. اما بازنده و برنده واسم چندان معنایی نداره. این یه شعار نیست: من واقعا به سیبی خشنودم. و تجربه چشیدن این سیب رو دوست دارم حتی اگه آنی باشه. و دوست دارم باعث بشم این لذت رو دیگری هم بچشه.

پاسخ
گیتی اکتبر 24, 2012 - 6:44 ب.ظ

تعداد کاربران آنلاین داره زیاد میشه!

به هر حال فکر خیلی خوبی بود!

با هر جه دیرتر بهتر بدجور موافقم!

پاسخ
رها(اسفند) اکتبر 24, 2012 - 6:46 ب.ظ

سلام من زمان آدم و حوا را انتخاب می کردم و دوست داشتم به جای حوا بودم و اجازه نمی دادم آدم دست به میوه ی من بزنه و این پرسش برای همیشه پاسخ داده می شد:
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم؟
راستی اجازه برگشت و کامنت گذاشتن دوباره را دارم؟!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:47 ب.ظ

one shot game که نیست رها! داریم گپ میزنیم.

پاسخ
پرستو اکتبر 24, 2012 - 6:47 ب.ظ

در دیدگاه اگزیستانسیالیستی انسان ها محصور در تاریخ هستند که انتخابهایشان در هر لحظه از زمان و مکانی که در آن قرار دارند بهترین انتخاب متناسب با آن شرایط است بنابراین اگر به گذشته برگردیم هرگز تصمیمات ما تغییر نخواهد کرد

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:48 ب.ظ

منم شبیه همین حرف رو کمی قبل نوشتم پرستو 🙂

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 6:48 ب.ظ

1- دعوات کنیم ؟؟؟؟؟چرا اینقدر افسرده!!!!!!!!!
2-چرا اینقدر احساس تنهایی میکنی محمد رضا؟؟؟؟؟؟؟
3-توی زندگی شرایط بد زیاد وجود داره ، اما همین بدی هاست که خوبیها رو بهتر نشون میده

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:49 ب.ظ

سمیه. تشویقم کن که با این همه افسردگی اینقدر محکم وایسادم و لبخند میزنم دختر!

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 6:59 ب.ظ

بله در این شکی نیست لبخند میزنی اما ،لبخند عصبی!
محکم وایسادی ، اما از درون داری خودتو از بین میبری.
شاد باش و مهمتر اینکه باش! چون من و خیلیا به بودنت اجتیاج داریم.

پاسخ
hadis اکتبر 24, 2012 - 7:11 ب.ظ

با نظر سمیه موافقم

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 7:33 ب.ظ

رفتید ؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:33 ب.ظ

نه بابا. همین جا نشستم سمیه جان!

شیما اکتبر 24, 2012 - 7:18 ب.ظ

این جمله تون منو یاد 2 سال پیش خ ودم انداخت
واقعا انگار آدم هر چی اندوهگین تر باشه ، غمش پنهان تر میشه

پاسخ
عاطی اکتبر 24, 2012 - 6:50 ب.ظ

سلام از اینکه امشب میتونم ببینمتون خوشحالم در مورد محل جغرافیایی همیشه و همیشه ایران رو انتخاب میکردم حتی با تموم مشکلاتش زمانو نمیدونم چون اطلاعات کاملی از همه ی زمانهای تاریخی ندارم واینده هم شاید بهتر از حالا باشه شایدم بدتر فقط دوره ایی رو که حداقل نیازهای اولیه و ازادی های اساسی محور اون زمان باشه رو ترجیح میدم و اما جنسیت سوال خیلی کلیه اما نهایتا از جنسیتم ناراضیم

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:51 ب.ظ

پس معلومه تو هم در مورد جنسیت خیلی متفاوت با من فکر نمی کنی عاطی!

پاسخ
rasool اکتبر 24, 2012 - 6:50 ب.ظ

دیدگاه اگزیستانسیالیستی رو نمیدونم ولی با نظر پرستو کاملا موافقم

پاسخ
ندا-کاف اکتبر 24, 2012 - 6:52 ب.ظ

1 سوال غیر مرتبط!!!
با داشتن همسر و فرزند هم میشه به موفقیت هایی که شما رسیدید برسیم؟!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:53 ب.ظ

نمیدونم. خیلی سوال سختیه. به نظر من به همراه و همسو بودن دو طرف برمیگرده…

پاسخ
حمیده اکتبر 24, 2012 - 6:54 ب.ظ

سلام مهندس
چت اضافه بشه خیلی بهتره!
من که از زن بودنم راضیم،حس عمیقی هم به ایران و زبان پارسی و همه خوب وبدی هاش دارم.
هرزمانی هم انگار خوبی و بدی های خودشو داره،تکنولوژی بیشتر،روابط انسانی کمتر و بالعکس!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:55 ب.ظ

حمیده. مطمئن نبودم استقبال میشه یا نه. اما الان انگار باید چت رو اضافه کنیم…

پاسخ
گیتی اکتبر 24, 2012 - 6:54 ب.ظ

یه سوال مثل همین سوالا!

اگه چند سال برگردیم عقب چه رشته ای رو انتخاب میکنیم؟

میدونید من گاهی به این سوال فکر میکنم. شاید هیچ وقت موقعیت اینو نداشته باشیم که بخواهیم چه زمان و چه مکانی به دنیا بیاییم. ولی دست خو دمونه که چه رشته ای بخونیم! شاید به نظر مقایسه کردن سیب و پرتقال باشه اما از خیلی ها می شنوم که اون چیزی رو که می خواستن بخوندن یا چیزی رو که خوندن فکر نمی کردن که اون باشه و از ایم مسائل.

این باعث شده کاری که قراره بعدا توسط خیلی ها انجام بشه از روی علاقه نباشه.

صرف اینکه اجازه دادید امشب چند بار کامنت بذاریم گفتم.

من مکانیک خوندم و همچنان دارم ادامه میدم اما اون چیزی که می خوام نبود!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 6:56 ب.ظ

به نظر من، رشته تحصیلی کمترین تأثیر رو در آینده شغلی و زندگی آدم داره. نه فقط تو ایران. خارج از ایران هم وضع خیلی بهتر نیست. به نظر من، به دانشگاه باید به عنوان فرصتی برای حضور در یک «فضای دوستانه آموزشی» نگاه کرد نه یک ابزار آموزش تخصصی (نگاه اخیر، آدم رو تو ایران شدیداً سرخورده میکنه به نظرم!)

پاسخ
مجتبی اکتبر 24, 2012 - 6:58 ب.ظ

سلام با این نظر که آدم رو سر خورده میکنه کاملا موافقم

پاسخ
پرستو اکتبر 24, 2012 - 6:58 ب.ظ

جناب شعبانعلی در حال حاضر اط اینکه در این جایگاه هستید چه احساسی دارید؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:00 ب.ظ

راستش هیچی! من همیشه انقدر استرس تصمیم گرفتن درست برای آینده ام رو دارم که در هیچ لحظه ای از زندگی لذت کافی نمی برم!

پاسخ
N.B اکتبر 24, 2012 - 7:06 ب.ظ

یعنی کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره؟؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:08 ب.ظ

قدمت این ضرب المثل به اندازه یک تاریخه. من و امثال من کوچکتر از این هستیم که تغییرش بدیم…

پاسخ
N.B اکتبر 24, 2012 - 7:17 ب.ظ

شکسته نفسی نکنید ولی واقعا غافلگیر شدم که این جملتونو خوندم چرا آخه شما که درموردش کلی صحبت کردید…

حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 7:16 ب.ظ

جناب شعبانعلی، اگه 2 هفته زودتر گفته بودید و میدونستم اینقدر استرس تصمیم گرفتن دارید، بهتون پیشنهاد میدادم تو همایش انتخاب و تصمیم گیری که 21 مهرماه توسط یکی از دوستان خوبم (محمد رضا) برگزار شد، شرکت کنی 🙂
برای ما که خیلی مفید بود
(شیطنت منو ببخش)

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:17 ب.ظ

:))))

پاسخ
پگاه اکتبر 24, 2012 - 6:58 ب.ظ

خب من یه چیز دیگه بگم باز من ایجا یک تناقض بزرگ دیدم یه جا گفتین در جواب کامنت کامیار که باعث حضور انسان دیگه ای در دنیا نمیشید البته با تاییدی که کردید من این نتیجه رو گرفتم و تو اون ویژگیها اولین ویژگی زن رو مولد بودن ذکر کردید که مسلما نسبت به بقیه ویژگیها براتون پررنگ تره اینم باز برداشت منه….خب حالا ما این پارادوکس و چیکارش کنیم؟؟؟..:) شاید اگه زن می بودید این نظر و نداشتید چون سهم زنا در آفرینش بیشتر از یک مرده و یک چیزه دیگه بگم اینه که زن بودن نه به معنیه این چیزی که در جامعه ما وجود داره ها من کاملا به این چیزی که تو مخ زنا و دخترا ما کردن اعتراض دارم و همیشه هم گفتم از ماست که برماست…زن بودن به معنای شناخت خود به عنوان بافت اخلاقی جامعه…پرورش دهنده فکرها و اینو باور داشته باشیم که سطح شعور مردان اوج میگیرد و بالا میرود همسطح زنانی که با آنها معاشرت میکنن….چیکار کنم خیلی اون یه پاراگراف و دوست میداشتم این پرحرفی از ذوقه 🙂

پاسخ
ندا-کاف اکتبر 24, 2012 - 6:59 ب.ظ

امشب آنلاین گیرتون آوردم میخوام سوالام رو بپرسم:
دانشجوی ام بی ای که تو دانشگاه چیزی یاد نمیگیره مسیر مطالعاتیمو به کدوم سمت ببرم که به درد رشته و آینده کاریم بخوره؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:02 ب.ظ

به نظرم باید یه حوزه خاص رو انتخاب کرد و فقط تو همون مطالعه کرد. ام بی ای مثل لغت نامه میمونه. حفظ کردن اون همه لغت مهم نیست. اگه با ده تا از اونا بتونیم جمله های خوب بسازیم مفیدتره به نظرم.
من که مذاکره رو انتخاب کردم و بسیاری از حوزه ها رو رها کردم…

پاسخ
گیتی اکتبر 24, 2012 - 7:02 ب.ظ

دقیقا درست میگید!

بد جوری سرخورده میکنه!

یه رقابت بی خود برا رفتن به یه جمع آموزشی دوستانه! اون همه استرس!

آخرشم رشته تحصیلی که دقیقا نظر خود آدم نیست!

استرس… استرس…

“دوستانه” آخرشو حذف کنید راحت شیم!

پاسخ
فهیمه اکتبر 24, 2012 - 7:03 ب.ظ

سلام.
جنسیت: زن.راستش خیلی وقت ها فکر کردم اگه مرد بودم از فرصت هایی که به عنوان یه مرد داشتم شاید خوب استفاده نمی کردم. مثلا چون حق وفرصت انتخاب همسر داشتم این فرصت را تا بعد از 30 سالگی به عقب میانداختم
کشور:ایران البته نه با شرایط فعلی!
زمان: اینده

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:04 ب.ظ

یه جورایی جوابت شبیه منه فهیمه! خصوصاً لحن حرف زدنت در مورد جنسیت!

پاسخ
سارا_الف اکتبر 24, 2012 - 7:04 ب.ظ

اگه اختیار تعیین زندگی ام دست من بود دلم می خواست این طور ادمی در چنین شرایطی باشم.
1) ادمی پر تلاش و کوشش با انگیزه و پشتکار زیاد . (این طوری جنسیت برام مهم نیست )
2) زندگی در یکی از کشور های پیشرفته دنیا ترجیحا سرزمین سر سبزی باشه.
3) داشتن خانواده ای گرم و صمیمی .
4) زمان اینده به شرطی که از جنگ و در گیری خبری نباشه .

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 7:04 ب.ظ

با این همه دوسته خوب فکر نکنم بشه تنهایی رو حس کنید.
اگر بدونید که حالا از این موقعیتی که تو فضای مجازی بهمون دادین و یه لبخند بزرگ رو صورت همهمون تا ساعت 12 کار گذاشتید چقدر خوشحالیم ، اون وقت دیگه این کلمه ی اقسردگی رو کامل حذف میکنید

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:05 ب.ظ

ممنونم ستاره جان. منم حس خوبی دارم که کنار شمام. اینو از ته قلب میگم.

پاسخ
مهتاب.ص اکتبر 24, 2012 - 7:05 ب.ظ

بانظرت موافقم محمدرضاجان
توایران هررشته ای بخونی توهرمقطعی وقتی بخوای واردبازارکاربشی واقعا هیچ تاثیری برات نداره.یعنی نمیشه به این امید درس بخونی که بعدش حتما یه جای خوب میری سرکار.
ولی علاقه به رشته تحصیلی هم خیلی مهمه اونم فقط به خاطراحساس رضایتی که به آدم میده

پاسخ
حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 7:06 ب.ظ

میشه امکانات دیگه ای هم به سایت اضافه بشه؟

مثلاً امکان بارگذاری/آپلود کردن عکس یا تصویر در مورد یک مطلب از طرف کاربران؟

راستی نزدیک به 2 ماه میشه که “صندوقچه ی عکسهای من” بروز نکردید.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:08 ب.ظ

آره میشه. امشب به نظرم اومد که امکانات سایت به نسبت نیازهای ما خیلی کمه حامد جان.

پاسخ
صفورا اکتبر 24, 2012 - 7:06 ب.ظ

به نظرم چه کسی وکجا و چه جنسی مهم نیست مهم چه جوری بودن مهمه
اومدن به این دنیا در اختیار ما نیست انتخاب خانواده در اختیار مانیست شاید به جرات بتونم بگم مسلمان بودن ما هم در اختیار ما نبوده من همیشه میگم این سعادتی بود که خدا نصیب ما کرد پس باید مسلمان خوبی باشیم اگر کسی خانواده خوبی نداره خودش باید سعی کنه بتونه برای فرزندش خانواده خوبی رو بسازه
اگر زن آفریده شدم قدر این موهبت خدا رو بدونم
ایناست که مهمه

پاسخ
رها(اسفند) اکتبر 24, 2012 - 7:07 ب.ظ

خواهش میکنم غمگین وافسرده نباشید وقتی ما افسرده باشید دیگر هیچ چیزی برای ما …

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 7:09 ب.ظ

ما هم از این فرصت و این حس خیلی زیبا ازتون بینهایت ممنونیم

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 7:12 ب.ظ

محمد رضا جان امروز با برادرم صحبت میکردم و من در مورد شما صحبت میکردم و از شما و ایده ها و دیدگاه هاتون براش صحبت میکردم تهران زندگی میکنه هر چه بیشتر با شما آشنا میشم بیشتر برادرم و حرفهاشو درک میکنم چون حرفهاش دغدغه هاش و افکارش خیلی به شما نزدیکه با وجود اینکه سواد دانشگاهی نداره اما قلم قوی و روانی داره به نوشتن مشغوله کتاب، مقاله و شعر تصمیم داره اونها رو به چاب برسونه معتقده که توی تنهایی و سکوت فکر انسان فعالتر و شکوفاتر میشه و پرورش پیدا میکنه خیلی دلم میخواد با شما آشناش کنم 🙂

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:14 ب.ظ

چه جالب. من که از پیدا کردن دوستان خوب جدید به شدت استقبال میکنم…

پاسخ
رها(اسفند) اکتبر 24, 2012 - 7:17 ب.ظ

منظورم از ما اول شما بود….من وقتی غمگینم شعرهای غمگین مخصوصا فروغ را زمزمه می کنم و آروم آروم اشک می ریزم گاهی اوقات این شعرو برای دوستام اس میدم البته شما که هم جنس من نیستید نمی دونم چقدر براتون تاثیر گذاره
عزیزم غمگینم به اندازه ی مادری که آخرین سرباز برگشته از جنگ پسرش نبود…. یا برای آرامش این یکیو:
باد زنگوله ی دنیاست و کوهها شاید کوهان شتری خواه مسافر راه شیری خواه بازرگان جاده ی ابریشم من به تجارت عشق آمده ام و عطردان سرم پر ازهواهای توست…

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 7:19 ب.ظ

سلام محمدرضا جان
من زن بودن رو انتخاب میکنم بخاطر نرمی و لطافتش دوست دارم هنوز هم پناهم یک مرد باشد دوست دارم وقتی میشکنم کسی باشد که در آغوشم بگیرد
دوست ندارم بشکنم اما بازم حفظ ظاهر کنم دوست ندارم تو خودم بشکنم و صدام در نیاد بنظرم مرد بودن خیلی سخته
کشور:من عاشق ایرانمم،عاشق مردمم و فرهنگ و تمدنم اینو با غرور زیاد میگم “افتحار میکنم به ایرانی بودنم،برام مهم نیس که سیاست کشورم الان چیه من نمیخام تحت شرایط تصمیم بگیرم و تاریخمو زیرسوال ببرم این کند شدن نفسها همیشه وجود داره اما هیچ وقت از نفس نمیفته ایرانه من”

زمان دوست دارم در زمان جدید باشم شاید همین الان اگه قرار باشه تو گذشته باشم دوست دارم در زمان داریوش باشم نه وسط تاریخ.

پاسخ
علی اکتبر 24, 2012 - 7:19 ب.ظ

من بیشتر از اینکه به جواب سوالها فکر کنم به این فکر میکنم که شاید یه روزی همچین امکانی تو زندگس همه انسان ها پیش بیاد!!!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:20 ب.ظ

چه فکر متفاوت و جواب غیرمنتظره ای. واقعاً تا به حال به این فکر نکرده بودم…

پاسخ
علی اکتبر 24, 2012 - 7:20 ب.ظ

من بیشتر از اینکه به جواب سوالها فکر کنم به این فکر میکنم که شاید یه روزی همچین امکانی تو زندگی همه انسان ها پیش بیاد!!! اونوقت هم خیلی جالب میشه و هم خیلی خیلی خطرناک

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 7:21 ب.ظ

خیلی ممنونم که امشب به مخاطباتون بها دادید و اینجا حضور دارید واقعا خوشحالم که وبلاگی رو میخونم که نویسندش با وجود تمام مشغلات به ماها بها میده ممنونم

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:22 ب.ظ

آخه اینجا به نظرم بحث نویسنده و مخاطب نیست فاطمه جان. حس من اینه که یه سری دوست هستیم با علاقه های مشترک و دور هم جمع شدیم تو خونه آنلاین مون.

پاسخ
الف اکتبر 24, 2012 - 7:22 ب.ظ

سلام شب بخیر

احساسات در شب و روز ممکن است متفاوت باشند ولی مفاهیم هم همین طور ؟

اینها از اون انتخاب هایی اند که خوبه خدا به بنده هاش واگذار نکرده.چون فکر نمی کنم بعدش رضایتی حاصل بشه.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:23 ب.ظ

این انتخابها از اون انتخابهایی هستند که در هر حال پشیمانی به همراه دارند. من هم مثل تو فکر میکنم داشتن حق انتخاب کمکی نمیکرد. شاید حتی حسمون رو بدتر هم میکرد. باز الان میتونید بد و بیراه به تقدیر بگیم.

پاسخ
عاطی اکتبر 24, 2012 - 7:22 ب.ظ

نه تنها جنسیت من در مورد خیلی از مطالبی که شما مطرح میکنید باهاتون هم عقیده ام مرد اندیشه های بزرگ و بابعضی ها نظراتتونم مخالفم

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:24 ب.ظ

اگه با هم کاملاً هم نظر بودیم یکیمون زیادی بود تو این دنیا!

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 7:22 ب.ظ

استاد
جواب شما و سایر دوستان رو که در مورد جنسیت بود رو وقتی خوندم یه سوال برام پیش اومد:
مگه جز اینه که ما با تجربه هایی که کسب میکنیم بزرگتر میشیم و کامل تر؟!!!
پس چرا بیشترمون در صورت تولد دوباره باز هم حاضریم همین جنسیت رو انتخاب کنیم؟میترسیم یا اینکه میخوایم زندگیه آروم و بی دغدغه ای داشته باشیم؟

پاسخ
مهتاب.ص اکتبر 24, 2012 - 7:24 ب.ظ

فاطمه جانlike

پاسخ
علی اکتبر 24, 2012 - 7:25 ب.ظ

ترجیح می دادم مرد باشم
شاگرد یا دستیار یک فیلسوف
زمانش خیلی مهم نیست فقط نزدیک های آخر دنیا باشه…ببینم آخر دنیا رو…

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:28 ب.ظ

من با اون چیزایی که از نجوم یادمه، تخمینم از آخر دنیا حدود یازده میلیارد سال دیگه است! نمیدونم تخمین تو چقدره!

پاسخ
مینا اکتبر 24, 2012 - 7:37 ب.ظ

سلام محمدرضا جان
خوشحالم که دوستان همه هستند و به امید آرامش قلبی همه ایرانی ها…

پاسخ
Fahimeh اکتبر 24, 2012 - 8:05 ب.ظ

SAlam,

manam ooomadam, hanooz hasin ia raftin

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:05 ب.ظ

نه. هستیم هممون فهیمه جان.

محمد اکتبر 24, 2012 - 8:11 ب.ظ

آخه وقتی میشه در مورد یه چیزی نظر داد که همه جوره حسش رو داشته باشی ،وقتی همه ی کشور ها رو از نزدیک ندیدم،حس زن بودن رو ندارم وتوی دوره های مختلف نبودم نمی شه نطره درستی داد ولی همین رو بگم که الان نه از کشورم و نه از دوره ای که درونش هستم راضی نیستم.

Fahimeh اکتبر 24, 2012 - 8:29 ب.ظ

Mohamadreza, ravesh dorost zaban khoondan chie?

che tori khoob sohbat kardane ye zabane dige ro iad begirim?

Mersi

rasool اکتبر 24, 2012 - 7:26 ب.ظ

بعضی وقتا ادم نظر نده سنگین تره مث من
بالا نوشتین :
امشب می نشینم در وبلاگم
خوش بحالتون
ما که ازسر ذوق وایسادیم

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:27 ب.ظ

منم جلو مهمونام که نمیشینم رسول جان

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 7:29 ب.ظ

محمدرضا دوست دارم mba یا مدیریت اجرایی رو بخونم اما سردرگمم ایمیل ها رو هم که جواب نمیدین استاد جان ببخشیدا این وسط اومدم بیربط میحرفما اما وقت از این بهتر نمیشد شما رو گیر اورد استاد

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:29 ب.ظ

کار خوبی کردی فاطمه. اینجا جاییه که راحت تر میتونیم با هم حرف بزنیم و بحث کنیم. نسبت به ایمیل.

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 7:30 ب.ظ

واقعا” یازده میلیارد سال دیگه؟
یعنی خدا باید همچنان ما آدما رو تحمل کنه؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:31 ب.ظ

خیلی خوب یادم نیست. اما تا اونجا که یادمه Order of magnitude تو این حدود بود.

پاسخ
fateme اکتبر 24, 2012 - 7:34 ب.ظ

من که در مورد خودم فکر می کنم اگر مرد بودم ایران به دنیا نیموده بودم و حتی در زمانی دیگر بودم هم، اگر قرار بود همین فاطمه غمگین و افسرده باشم بودم.خیلی هم به حال من یکی فرقی نمی کرد اما وقتی با این سوال ها مواجه شدم یک بار دیگه مجبور شدم امروز با خودم روراست باشم و ببینم واقعا با خودم چند چندم ؟
مدتی میشه که دیگه با خودم این سوال ها رو زمزمه نمی کنم چون چه فرقی می کنه وقتی زن بودن برای من فقط و فقط انتخاب یک کالبد بوده و بس و همین طور مکان تولد و حتی خانواده ای که در آن بزرگ شدم و زمانی که در آن هستم.من بعد این دنیا به دنیای لامکان و سپس دنیای لامکان و لازمانی خواهم رفت و این مسیر را ادمه خواهم داد.
از کجا معلوم؟شاید جنسیت، خانواده، کشور، زمان و … جز جبر مجهول بوده و باانتخاب خود من و با توجه به آگاهی هائی که در عالم زر به دست آورده بودم خودم انتخاب نکرده باشم. خوب اگر بپذیرم که همه این ها انتخاب خود من بوده باشه پس حالا فاطمه می خواد بااین انتخابش چی کار کنه؟ همین حالا؟ تمام مدت با خودش بجنگه؟ در تضاد باشه با آن چه که انتخاب کرده ؟
ضمن این که هر انتخابی، هزینه هائی هم داره و …

پاسخ
تبسم اکتبر 24, 2012 - 7:34 ب.ظ

من حرفهای محمدرضا رو از افسردگی نمیبینم بلکه نتیجه ی واقع بینی میدونم.
شاید چون نظرات خودمم همینه اینجوری میبینم

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 7:34 ب.ظ

محمدرضا خان جان من بشدت از زبان خوشم نمیاد و خیلی کندم تو زبان تنها مشکلم همینه برا ارشد و برا همین قبولیه سراسری برام سخته و فراگیر هم مشکل مالی نمیذاره

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:36 ب.ظ

زبان خوندن روشش مهمه. وگرنه هنوز کسی تو دنیا مشاهده نشده که نتونه حرف زدن رو یاد بگیره فاطمه!

پاسخ
hadis اکتبر 24, 2012 - 7:35 ب.ظ

منم ی سوال بپرسم، من خیلی دوس دارم اهل مطالعه باشم، ولی هرموقع تصمیم می گیرم مطالعه امو بیشتر کنم همون چند خطی رو هم که تو حالت عادی می خوندم، نمی خونم. یا اینکه چه جوری بیشتر فکر کنم، تا کسی مجبورم نکنه و ازم سوالی نپرسه، درواقع اگه فشار خارجی نباشه، خیلی فکر نمی کنم.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:38 ب.ظ

من همیشه به دانشجوهام شرطی کردن رو توصیه میکنم. میگم یک جای خاص، تو خونه انتخاب کنید و همیشه برای مطالعه (حتی چند سطر) برید اونجا. کم کم مغز شرطی میشه و حتی وقتی حوصله کتاب خوندن نداری، اونجا که میری، حسش رو پیدا میکنی. ما آدما با سگ پاولوف تو شرطی شدن خیلی فرقی نداریم. امتحان کن دوست من!

پاسخ
hadis اکتبر 24, 2012 - 7:48 ب.ظ

مرسی از راهنماییتون

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 7:36 ب.ظ

واییییییییییییییی 36 نفر آنلاین تازه فکرشو بکن خیلیا نمیدونن شما اینجا پیش ما نشسستی مطمئنم فردا بفهمن کلی ناراحت میشن که چرا زودتر نفهمیدن

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:39 ب.ظ

برای من یک جور مهمونی لذت بخشه فاطمه جان. حتماً باید زود تکرارش کنیم و زیرساختهای سایت رو برای اجرای بهتر این مهمونی مهیا کنیم…

پاسخ
ص.ش اکتبر 24, 2012 - 7:36 ب.ظ

سلام ..چه سول سختی:
زنانگیم رو دوست دارم. همین جنس می موندم.
سال تولدم: امسال.
مکان:راستش فرانسه

پاسخ
حامد اکتبر 24, 2012 - 7:39 ب.ظ

جنسیت : همچنان مرد بودن و انتخاب میکردم به خاطر استقلالی که مردها دارن
کشور:ایران به دنیا می آمدم و مدتی آلمان مدتی کره جنوبی و مدتی کانادا زندگی میکردم به نظرم هر کدوم شیرینی و آرامش خودشونو دارن و نهایتا به ایران برمیگشتم
زمان: الان
محمدرضا وقتی شما 20 سالتون بود چیو انتخاب میکردین؟محمدرضای 20 ساله هم انتخابش مثل محمدرضای کنونی بود؟یا مثل ما 20 ساله ها زندگی تو مزرعه و عرق ریختن و کتاب خوندن و تنهایی و…و … رو انتخاب میکرد؟
هیچوقت فکر میکردین آیندتون چه شکلی…الان که آینده مثل یه هوای مه آلود واسه من
راستی الان حس میکنم تو کافه دور یه میز نشستیم
کافه مذاکره 🙂

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:41 ب.ظ

راست می گی حامد.
باید اسمش رو بگذارم کافه.
نه انتخابم فرق میکرد. قبل از اینکه دور دنیا بگردم، رویام این بود که هر جایی باشم غیر از ایران.
قبل از اینکه روابط عاطفی متعدد رو تجربه کنم، مرد رو جنس قدرتمند و زن رو جنس ضعیف میدونستم.
و قبل از اینکه تاریخ رو بهتر و بیشتر بشناسم (به لطف ویل دورانت) حسم به گذشته بهتر از آینده بود…

پاسخ
الناز اکتبر 24, 2012 - 7:39 ب.ظ

واقعا چرا زندگی ها اینهمه فرق میکنه مثلا اونی که آفرقا به دنیا اومده هیچ وقت خودش انتخاب نکرده.فکر میکنم در انتخاب پدر و مادرهامون باید خیلی دقت بکنیم.

پاسخ
الناز اکتبر 24, 2012 - 7:39 ب.ظ

واقعا چرا زندگی ها اینهمه فرق میکنه مثلا اونی که آفریقا به دنیا اومده هیچ وقت خودش انتخاب نکرده.فکر میکنم در انتخاب پدر و مادرهامون باید خیلی دقت بکنیم.

پاسخ
الناز اکتبر 24, 2012 - 7:40 ب.ظ

شرمنده آفریقا اشتباه نوشتم اینجوری شد.ببخشید

پاسخ
مَن اکتبر 24, 2012 - 7:41 ب.ظ

کلا از این چه که هست راضی ام…درسته که جنسیت و کشور و تاریخ بر انتخاب های ما، افکارمون و راهمون تاثیر میزاره…اما مهم ترین عامل رو خودِ انسان میدونم. و مهم تر از دنیای مادی، دنیای درونش رو.

با این همه;
+ با انتخاب زن بودن بیشتر موافقم به دلایلی که خودتون نوشتی.
+انتخاب آینده میتونه خیلی هیجان انگیز باشه. میتونه شرایطی پیش بیاد که تصور هم نتونیم بکنیم. یه جورهایی ریسک هم هست، همون طور که احتمال داره به تکامل نزدیک تر بشیم احتمالِ سقوط هم هست… اما اگه انتخابِ زمان تو گذشته باشه که به انتخاب کشور هم ربط داره…من برهه ای از تاریخو انتخاب می کردم که مردم در شرایط غنی زندگی نکنن از لحاظ علم و ثروت مادی و این ها ولی راه برای تفکر باز باشه و مردم دغدغه ی پیش رفت و اباد کردنو داشته باشن. راجع به ایران شاید دهه ی شصت انتخاب خوبی باشه.

پاسخ
محمد اکتبر 24, 2012 - 7:42 ب.ظ

البته جدا از جوابای منطقی، جواب دلیم اینه که مهم نبود خودم توی چه عصر و زمان و مکانی متولد می شدم، کاش می شد آدمایی که هم زمان و هم مکان با من متولد می شدن رو انتخاب می کردم، شریعتی، حافظ، شیمبورسکا، موراکامی، محمدرضا، جلال آل احمد، کیومرث صابری فومنی و مولوی و …، چه جمعی می شد اون جمع و چه چایی می شد اون چایی که دور هم می خوردیم.فـــــــــــــــــــــــک کن.

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 7:42 ب.ظ

میشه خواهش کنم راهنماییم کنی؟میدونم سرتون شلوغه اما بعنوان یه دوست میخام کمکم کنی لطفا

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:45 ب.ظ

بحثش طولانی تر از یک مهمونی دوستانه است. به هر حال مهم اینه که ضعیف ترین روش های آموزشی، همونهایی هستند که الان دارند استفاده میشن.
من همیشه به دوستانم توصیه میکنم گزارش روزانه به زبان انگلیسی بنویسن و هر کلمه ای رو که نمی دونستن فارسی بنویسن.
کم کم ذهن آدم ساختار رو بهتر درک میکنه و ضمناً خلاء های کلمات رو میفهمه.
نمیشه با جملات کلیشه ای هتل و فرودگاه زبان یاد گرفت.

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 7:42 ب.ظ

سلام منم اومدم خوشحالم بابت مهمونی امشبتون آقای مهندس شعبانعلی 🙂

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:43 ب.ظ

دیر اومدی سارا. خیلی وقته منتظرت بودیم…

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 7:47 ب.ظ

یه جا دیگه دعوت بودم خدا خدا میکردم زودی تموم شه بیام خونه شما مهمونی مجازی

پاسخ
صفورا اکتبر 24, 2012 - 7:44 ب.ظ

بعضی وقتا زمان چه زود میگذره
چه زود امشب دید گاههای ما کهنه شد!!!!!!!!!!!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:46 ب.ظ

دیدگاه های آدم تو زندگی هم خیلی زود کهنه میشه صفورا. فقط دیوانگان و مردگان هستند که دیدگاهشون همیشه ثابت و تازه باقی میمونه!

پاسخ
صفورا اکتبر 24, 2012 - 7:55 ب.ظ

چه عجب یه بار هم به ما جواب دادی!!!!!!!!!!

درسته قبول دارم وقتی زمان در گذره خیلی زود هم همه چیز تغییر میکنه خیلی زودتر از آنچه که فکرشو بکنیم
اما بعضی وقتا قادر به دیدن ولمسش نیستیم مثل ساعت که ثانیه رو میبینیم چه جوری میچرخه اما دیدن حرکت دقیقه و ساعت سخته
امشب هم زود کهنه شدن رو حس کردم

پاسخ
میلاده اکتبر 24, 2012 - 7:45 ب.ظ

دلم میخواست جای خانم شاهزاده ویلیام باشم

پاسخ
ماهتاب اکتبر 24, 2012 - 7:47 ب.ظ

سلام شب همگی بخیر
مدتیه که تو فکر بودم پیشنهاد بدم امکان چت به سایتتون اضافه کنید،همینم فعلا”شروع خوبیه
و اینکه من هفتهِ پیش به این سوالات پاسخ دادم
دوست دارم همچنان یک بانو باشم با وجود همهِ مشکلاتی که برای یک بانو در این مملکت وجود داره
ودوست دارم در همین مکان وزمان متولد میشدم به خاطر اینکه همهء کسانی که الان در زندگیم حضور دارن در کنارم باشند از جمله شما آقای محمد رضا
و در آخر یاد سفر از جهنم بخیر همچین وقتی در هفتهء گذشته در کنار آتش و اون سگ توجه طلب…

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:49 ب.ظ

مهتاب میدونی من هنوز نفهمیدم تو کی هستی؟

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 7:47 ب.ظ

میدونی خیلی ریزترش بکنم دلم میخاست در عین مدرن بودن حال و هوای خونم روستایی بود همیشه دلم یه حوض آبی بزگ با کلی درخت خاسته و آرامش دوست دارم تو اینده ای باشم که اروم باشه اینهمه تنش و استرس حکمفرما نباشه

پاسخ
حسن اکتبر 24, 2012 - 7:48 ب.ظ

شاید یه خواهر دو قلو داشتم هم خودم با جنسیتم راحت بودم و هم خانوادم چون تک فرزندم هم واسه پدرم پسرم و هم واسه مادرم دختر(زندگیه جالبیه D:) اما مکان و زمان زندگی واسم مهم نیست چون الان یه دانشجو وکارشناس فروش موفقم اگه 300 سال پیش بود یه مغازه دار مکتب رفته موفق می شدم

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 7:49 ب.ظ

کلی حرف داشتم برای گفتن اما حالا کپ کردم و هیچ سوالی به ذهنم نمیرسه فقط دوست دارم سکوت کنم و شما حرف بزنید میشه یه موضوع دیگه رو برای گپ زدن انتخاب کنید؟ مرسی

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:50 ب.ظ

موضوع رو مهمون انتخاب میکنه ندا. صاحبخانه هم میشینه و بحث رو ادامه میده. اگه فضای حقیقی بود برات چایی می آوردم تا یخت باز بشه…

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 7:59 ب.ظ

مرسی از مهمون نوازیتون 🙂 کم کم داره یخم آب میشه

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 7:49 ب.ظ

الان دقیقا بحث کجاست حس میکنم از بعضی کامنت هایی که خوندم یکی آرزوشو میگه یکی راجع به خواستن ها صحبت میکنه یه اشاره کوچولو میکنید منم در جریان باشم؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:51 ب.ظ

سارا. برو از اول شروع کن بیا بالا قضیه حل میشه…

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 7:52 ب.ظ

اونوقت ساعت از 12 میگذره 🙂

پاسخ
حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 7:50 ب.ظ

محمد رضا جان، اگه از این به بعد ما نسبت به چهارشنبه ها ساعت 10 تا 12 شب شرطی بشیم، چکار باید بکنیم؟ 🙂

چه مسئولیت سنگینی پیدا می کنید شما، از یه طرف رادیو مذاکره، از یه طرف چهاشنبه شب ها…

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:50 ب.ظ

من به نظرم این چهارشنبه شب ها رو باید به یک برنامه دائمی تبدیل کنیم. حیفه از دست بدیم این مهمونی مجازی رو…

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 7:51 ب.ظ

موافقم شدید

پاسخ
حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 7:56 ب.ظ

نشد، هر جفتش باید دائمی بشن و ماندگار، رادیو مذاکره+چهارشنبه شب ها،(جسارت بنده را ببخشید 🙂

***موافق ها Like بزنن تا جفتشون پابرجا و دائمی بشن

راستی جالب میشه ها، چهارشنبه شبها باهم بحث آزاد داشته باشیم و فرداش رادیو مذاکره که تو همون مهمونی شب قبلش میتونید موضوع جدید رادیو مذاکره را هم اعلام کنید..

پاسخ
الف اکتبر 24, 2012 - 7:50 ب.ظ

امشب احتمالا رکورد سرعت تایپ را پشت سر می گذارید….

پاسخ
علی اکتبر 24, 2012 - 7:55 ب.ظ

چه محفل دوستانه و آرامش بخشی با یک مرد و دوستانش
تازه اومدم و فکر می کنم کلی عقب افتادم.
آرامش برای محمد رضا چی تعبیر و تعریف میشه؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:56 ب.ظ

اینکه بتونی در یک لحظه به هیچ چیز فکر نکنی. نه گذشته نه آینده و فقط لحظه فعلی جلوی چشمت باشه.
راستش من این نوع آرامش رو مدت زیادی تو زندگیم تجربه نکردم…

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 8:00 ب.ظ

محمدرضا جان
اینکه راه حلش دست خودتونه،فقط طرز بکار گیریش رو باید پیدا کنید

پاسخ
عاطی اکتبر 24, 2012 - 7:55 ب.ظ

خیلی دوست دارم بدونم شما به جبر در زندگی معتقدین یا اختیار گاهی اوقات فکر میکنم چیزایی رو که میخواستم و بدست نیاوردم تقدیرم بوده و خودم اختیاری نداشتم یعنی واقعا سرنوشت ادما از قبل تعیین شده (جبر)

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:58 ب.ظ

من به ورق بازی خصوصاً بازی پوکر خیلی علاقه دارم.
در پوکر یاد میگیری، که به همون اندازه که «دست خوب» مهمه، «بازی خوب» هم مهمه. و یکی از اینها بدون دیگری معنا نداره.
به نظر من تقدیر «ورق» هاییه که به من داده شده تو زندگی و تدبیر، «بازی» من با اون ورقهاست.
میدونم که بهترین ورقها رو به من ندادن. اما این دلیل نمیشه که من برای بهترین بازی تلاش نکنم…

پاسخ
hadis اکتبر 24, 2012 - 8:05 ب.ظ

خیلی قشنگ تعبیر کردین جبر و اختیار رو. کلی یادداشت برداشتم امشب

پاسخ
عاطی اکتبر 24, 2012 - 8:16 ب.ظ

تعبیر خیلی جالبیه ولی گاهی وقتا بهترین بازی رو هم که انجام میدی زورت یه اون بهترین ورقها نمیرسه اونموقع دیگه مجبوری نه مختار

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:18 ب.ظ

اون موقع میتونی از اصل بازی لذت ببری نه نتیجه.
آهنگ Sting یادت هست تو فیلم Professional؟

He doesn’t plays for the money he wins,
he doesn’t plays for respect…

پاسخ
عاطی اکتبر 24, 2012 - 8:36 ب.ظ

مثل چند پست قبلی که گذاشته بودید لحظات عاشقانه نه عشق و لحظات خوش نه زندگی خوب اما مشکل اینجاست که من باید به نتیجه برسم پس بازم مجبورم بجنگم و رویاهامو بدست بیارم.ممنون ممنون وبازم ممنون به خاطر امشب
لحظاتتان قرین نیکی و شادی باد .

shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:37 ب.ظ

ممنون که اومدی

hadis اکتبر 24, 2012 - 7:55 ب.ظ

همیشه از ارتباط با دوستام تو فضای مجازی متنفر بودم، دوست داشتم ببینمشون، لمسشون کنم. ولی الان خیلی ذوق زدم، اینجا رو خیلی دوست دارم، دلم نمیاد برم. هرکدوم از نظرها و پاسخ هاشو چندبار می خونم، هی میرم پایین برمیگردم بالا دوباره رفرش می کنم. وااااااای خیلی حال میده

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:00 ب.ظ

اعتراف میکنم که من هم فکر نمیکردم تا این حد جذاب باشه.

پاسخ
بیتا اکتبر 24, 2012 - 7:55 ب.ظ

سلام من اکثرا خواننده خاموش اما همیشگی و روزانه سایت شما هستم از ساعت10 دارم از خوندن تک تک نظرات لذت مبرم …..به تعداد افراد کره زمین اعتقاد وباورو نظرات مختلف وجود داره که شنیدن و خوندن هر کدوم باعث میشه ادم فکر کنه …
اگه قرار بود حق انتخاب با خودم بود دوست داشتم ادمی بودم(جنسیت برام فرقی نمیکرد) که با تعداد ادمهای بیشتری ارتباط داشتم.ادمهای بیشتری رو میشنیدم ادمهای بیشتری رو میدیدم .جاهای بیشتری رو میرفتم .و جایی رو انتخاب میکردم که بیشتر فهمیده بشم .بیشتر شنیده بشم.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 7:59 ب.ظ

ممنونم بیتا که حداقل تو این مهمونی مجازی حرف زدی.
جنس جوابت با خیلی از جوابهای امشب متفاوته. خیلی «شناختی» و «رفتاری» نگاه میکنی 🙂

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 7:56 ب.ظ

حالا یه سوال
چرا ادم هر چی از زندگی بیشتر میفهمه ،زندگی براش سخت تر میشه به جای اینکه اسوده تر ادامه بده؟البته می دونم سوال بزرگ پرسیدم

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:02 ب.ظ

کاش جوابش رو میدونستم سمیه…

پاسخ
صفورا اکتبر 24, 2012 - 8:08 ب.ظ

از قدیم گفتن : بی خبری خوش خبری

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 7:57 ب.ظ

شده تا حالا چیزی و بخواید و واسه رسیدنش تلاش کنید اما به در بسته بخورید؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:03 ب.ظ

کاش میپرسیدی در چند مورد تلاش کردم و به نتیجه رسیدم. اینا خیلی کمترن و راحت تر میشه شمردشون…

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 8:05 ب.ظ

جدا بعیده از آدم موفقی مثل شما!
اما مطمینم پشت این موفقیته کللی تلاش و سختی هست، منم تو زندگی هدف هایی دارم که واسه رسیدن بهشون حاضرم هر سختی و به جون بخرم اما همه چیز زندگی به دست خود آدم نیست

پاسخ
الف اکتبر 24, 2012 - 7:58 ب.ظ

البته اگر مردها این همه تحقیر و فشار تاریخ را تحمل می کردند و ادامه می دادند خودشان را فاتح بالفطره نمی دانستند ..

پاسخ
گیتی اکتبر 24, 2012 - 7:58 ب.ظ

ما امروز انقدر ذوق زده بودیم که نفهمیدیم چطور ساعت شد 11.30! اگه لطف کنید هر چند مدت یکبار از این کارا کنید بیاییم سوالایی که تو رادیو مذاکره برامون مطرح میشرو بپرسیم و جوابشو آنلاین بگیریم ممنون میشم!

خیلی شب خوبی بود!

با نظر خیلی ها آشنا شدیم!

خوش گذشت!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:03 ب.ظ

به نظرم میشه فیکس کرد برای چهارشنبه ها. حالا تا فردا صبر کنیم ببینیم چی میشه گیتی…

پاسخ
گیتی اکتبر 24, 2012 - 8:11 ب.ظ

حتی اگه با زمان نامشخص هم باشه خوبه!
مثل رادیومذاکره!
که از هفته ای 2 بار به 1 بار بعد به چندهفته یکبار کاهش یافت و هنوز امیدواریم یهو تموم نشه!

یه خواهش دیگه شهر ما هم بیایید!خواهش…

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:14 ب.ظ

کدوم شهری گیتی؟ من که نمیتونم بیام. شماها باید مخاطب و جاش رو پیدا کنید!

پاسخ
گیتی اکتبر 27, 2012 - 6:59 ب.ظ

سلام آقای شعبانعلی!
من اصلا اون شب انقدر که شلوغ بود ندیدم که شما پرسیدید از کدوم شهرم! امروز اومدم یک نگاهی به چهارشنبه شب بندازم دیدم!
انقدر که سرگرم خوندن کامنتها بودم! خلاصه ببخشید!

همینجا چسبیدیم به تهران! زنجان هستیم!

تشریف میارید؟
نزدیکیم!

ضمنا ببخشید که با فامیلتون خطاب کردم چون من هم مثل شما به این نتیجه رسیدم که جالب نیست مدرک تحصیلی رو مخاطب قرار داد!

به خاطر اون شب رویایی هم تشکر میکنم!

مرضیه اکتبر 24, 2012 - 7:58 ب.ظ

ای وای ی ی دیر اومدم

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:00 ب.ظ

هنوز همه مهمونا هستن مرضیه جان. کسی نرفته. نگران نباش.

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 7:59 ب.ظ

اگرچه جوابمو تندتند نوشتم و در لحظه سریع تصمیم گرفتم و گفتم اما دارم هی بهش فکر میکنم خودمو تو زمانهای مختلف فرض میکنم با جاهای متفاوت خداروشکر که دوتا جنسیت بیشتر نداریم
دارم تو مغزم هی شکل عوض میکنم یکی از نعمتهایی که خدا داده همینه میذاره هرجا که خاستی بری هرچی که خاستی بشی اما فقط با قوه ی تخیلت در اخرم باید بیای بشینی سرجای خودت ساعت 12 که شد یه تلنگر میخوری:هی فلانی تو همون فاطمه ایی

محمدرضاجان ممنون که کلید این تخیل و سفر رو زدی حال و هوای خوشی داره

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:01 ب.ظ

همش تو فکرم که مهمونی های بعدی رو چه جوری برگزار کنم فاطمه. که یا لذتی باشه یا تلنگری…

پاسخ
حسن اکتبر 24, 2012 - 8:00 ب.ظ

استاد در مورد بحران های زندگی یه توضیحاتی بهمون بده؟ نحوه برخورد با مشکل؟ نحوه برخورد با دیگران؟ مثلا اخراج از دانشگاه یا ورشکستگی مالی اونم طوری که شاید هرگز نتونی به وضعیت مالی قبلی برسی

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:04 ب.ظ

باید بلند بالا راجع بهش نوشت. در روزهای آینده یه چیزایی مینویسم… شاید هم یک شب مهمونی رو به همین عنوان برگزار کنیم حسن. موافقی؟

پاسخ
حسن اکتبر 24, 2012 - 8:11 ب.ظ

استاد من فکر می کردم احساساتو از خودم دور کردم و منطقی فکر میکنم ولی بازم مثل مشتریام فقط به توجه نیاز دارم (منظورمو میدونم که می فهمید)
خوشحال میشم باعث مهمونی سوال من باشه

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 8:01 ب.ظ

دارم به این فکر میکنم که ساعت 12که باید به زور از مهمونی بیرون بریم ، 42 تا آدمیم که پشت در خونتون وایستادیم تا دوباره دعوتمون کنید .
اول که برامون رادیو راه انداختین ،حالا هم که دعوتمون کردین،
اگر بدونید چقدر خوش به حالمونه

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:06 ب.ظ

کسی رو بیرون نمیکنم. من میخوابم. مهمونا میتونن باشن!

پاسخ
بیتا اکتبر 24, 2012 - 8:01 ب.ظ

من ادم پر حرفیم .:)و این پرحرفی رو تو نوشته هام و فیلم نامه هام میارم.تو این سایت نوشته های شما برای من اونقدر خوندنیه که ترجیح میدم بارها بخونم و بخونم و بیشتر یاد بگیرم

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:07 ب.ظ

پس من دوست اهل هنر هم دارم و نمیشناسمش بیتا!

پاسخ
N.B اکتبر 24, 2012 - 8:03 ب.ظ

چه جالب دقت کردید در مورد جنسیت و کشور خیلیها همین که هستن رو انتخاب کردن تقریبا بیشتر از 50%(اقلا تا اینجا که من کامنتهارو خوندم) اصلا فکر نمیکردم شرایط موجود اینقدر طرفدار داشته باشه وقتی سوال رو رو در رو مطرح میکنین باز هم به همین نتیجه میرسید؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:07 ب.ظ

نمیدونم. من اینقدر سرگرم تایپ جواب مهمونام هستم که فرصت آمارگیری ندارم. فردا باید همه اینها رو از اول بخونم…

پاسخ
N.B اکتبر 24, 2012 - 8:16 ب.ظ

میخواستم بپرسم چرا پستهای انتقادیتون استقبال خوبی رو داره و همه از شرایط ناراضین ولی وقتی انتخاب رو به خودشون دادید باز هم همین وضع رو انتخاب میکنن البته باید از نظر آماری خودتون بررسی کنید من آمارم اصلا خوب نیست

پاسخ
سمانه اکتبر 24, 2012 - 8:03 ب.ظ

سلام
دير رسيدم
ميخواستم بيشتر از اين نيم ساعت همراه شما باشم
استاد خيلي حرف وسوال دارم كه نميدونم چطور شروع كنم !!!!!!!!!!!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:06 ب.ظ

فعلاً که همه دور همیم سمانه جان. سر حوصله گپ میزنیم…

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:03 ب.ظ

بنظرم بیتا قشنگ میبینه اما خیلی کلیه آدم بودن خیلی قشنگه خیلی هم خوبه اما بیتا یکم ریز شو یکم ذهنت رو قلقلک بده بریزش بیرون گاهی لازمه با خودمون بازی کنیم شیطنت کنیم

پاسخ
شیما اکتبر 24, 2012 - 8:04 ب.ظ

چهار شنبه شب برنامه رادیو 7 قشنگه!
از ساعت 11 همش تو فکر بودم چیکار کنم، الان هم اینجام و هم آنلاین میشنومش 🙂

پاسخ
مرضیه اکتبر 24, 2012 - 8:04 ب.ظ

اولین باره که میشنوم یه مرد زنها رو جنس برتر میدونه. خیلی جالبه برام

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 8:05 ب.ظ

این سوال رو حدود یک ماه پیش در پست هزینه موفقیت ازتون پرسیدم و شما هم فرمودید که سوال خوبیه و در چند روز آینده پاسخش رو مینویسید اما به نظرم فرصت نکردید جواب بدید شاید امشب بتونید مشتاقم و منتظر

آیا شما به اون هدف نهاییتون ( منظورم چیزیه که شما خودتون بهش فکر میکنید و ما ازش خبر نداریم ) که بابتش این همه هزینه خرج کردید رسیدید؟
تا حالا شده تو این سالها حتی اگر برای یک لحظه هم که شده به این موضوع فکر بکنید که میشد یا میتونستید بدون هزینه کردن همسر یا ثروتتون یا چیزای دیگه به این موفقیتها دست پیدا کنید؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:11 ب.ظ

من قبل از اینکه به هر کدوم از هدفهام برسم، هدفهای جدید تعریف میکنم. اینه که در هر لحظه از زندگی بیشتر از اینکه حس موفقیت بکنم، ذهنم درگیر مسیر دشواریه که پیش روی من قرار داره.
زمانی دوست داشتم وبلاگم به جای 150 ویزیتور 3000 ویزیتور داشته باشه. الان به جای ذوق کردن با ویزیتورها، دارم به 30000 ویزیتور فکر میکنم. البته این یک مثال ساده است.

من به نظرم بحث همسر و زندگی و … مطرح نیست. مهم اینه که بپذیریم برای هر تصمیمی نتیجه ای هست و هزینه ای.
و اگر نتیجه رو میخوایم هزینه رو هم بپردازیم.
اگر من تصمیم هایی گرفته ام، حتماً در مورد هزینه اش فکر کردم و تلاش کرده ام آگاهانه این هزینه رو پرداخت کنم.
البته هزینه یک مفهوم ذهنی حساب میشه و ممکنه ارزیابی من و تو از اون متفاوت باشه.

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 8:20 ب.ظ

شما هزینه کردید و به قول خودتون این کار رو کاملا آگاهانه و هدفمند انجام دادید حالا اگر کسی با صرف هزینه (با همون مفهوم ذهنی)به اون هدفش نرسه اینجا باید دنبال مقصر بگرده؟ و اولین نفر هم خودش باشه ؟ یا شروع دوباره تلاش تلاش تلاش؟(ببخشید میدونم خیلی کلی سوالم رو پرسیدم 😉

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:22 ب.ظ

دانشمندا میگن معیار درستی تصمیم، ارزیابی درست بر اساس اطلاعات موجود «در زمان تصمیم گیری» هست نه اینکه بعداً چه اتفاقی بیفته.
اگر در اون لحظه بر اساس اون اطلاعات درست تصمیم بگیریم و بعداً فضا عوض شه، ایرادی به ما وارد نیست. میشه بد آوردن تو دست ورق که من داشتم میگفتم…

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 8:06 ب.ظ

حالا که همه بچه ها هستن قول بدید این مهمونی همیشگی باقی بمونه و واسش اسم انتخاب کنید

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:08 ب.ظ

اسمش که به نظرم همونطور که بچه ها گفتند: «کافه … » به نظرم خوبه.
اما کافی چی چی رو نمیدونم… سارا جان

پاسخ
مرضیه اکتبر 24, 2012 - 8:07 ب.ظ

اجازه آقا ….هر جفتش باشه نمیشه هم لذت هم تلنگر . فکر کنم اینجوری تاثیرش بیشتر باشه

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 8:08 ب.ظ

سلام من ترجیح میدم مرد باشم.چون از زن بودن خودم و نگاه حقارت مردها حتی زمانی که پشت فرمون هستم خسته شدم.ترجیح میدم در خیلی خیلی آینده باشم با مرد بودنم تا بتونم به همه جای دنیا سفرکنم .نمیخوام متعلق به هیچ کجای این دنیا باشم .زن بودن خیلی تلخه مخصوصا وقتی آرامشتو بگیرن.

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 8:08 ب.ظ

نه دیگه ،مهمونی بدون وجود چنین صاحب خونه ای لطفی نداره.

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:10 ب.ظ

میدونی چیه محمدرضاجان امشب مثه یه بازی بود بازی ای که باید توش فکر میکردی انتخاب میکردی و تصمیم میگرفتی برا لحظه هایی از این منه شخصی جدا میشدی دور میزدی سرک میکشیدی به اینورو اونور امشبو دوست داشتم هم لذت داشت هم تلنگر لذتش برا جدا شدن از خودت حتی میشه جای تک تک نظر دوستامون باشیم
تلنگر برا اینکه از خواسته هامون بگیم ببینیم دلمون میخاد چی باشیم الان چی هستیم خودمونو بسنجیم یه حساب بزنیم ببینیم کجاها میشه بود کجاها نبود کجا جایه توئه کجا نیس چی میتونی باشی چی میتونی بشی و یا چی هستی
کمتر حرف بزنم بهتره نه؟!؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:12 ب.ظ

من مهمون پرحرف رو به مهمون خاموش ترجیح میدم فاطمه جان.

پاسخ
علی اکتبر 24, 2012 - 8:12 ب.ظ

از نظر جنسیت انگار زنان امروز ما در شرایط بهتری زندگی می کنند تا مردان ما چرا که دغدغه مردان سرزمینمان را جز سپری کردن اقتصاد خانواده دیگر فرصت و مجال هیچ نیست.و از بعد زمان هر روز را در آرزوی روز دگر و به امید فردایش . از بعد مکان چه بگویم که از مردمان این کره خاکی و از نیاتشون باید ترسید ، اینجا و آنجایش را نمی دانم چه فرقیست.

پاسخ
توفیق اکتبر 24, 2012 - 8:14 ب.ظ

سلام مهندس . تو همایش انتخاب صحبت از همایشی به نام هدف کردی . آیا در آینده نزدیک قصد برگزاری این همایش رو داری ؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:15 ب.ظ

دارم بهش فکر میکنم. محتواش رو آماده کردم اما هنوز خودم راضی نیستم. احتمالاً اسمش رو بگذارم «توقف اضطراری».
به این معنی که در مسیر زندگی، گاهی باید متوقف بشیم و به مسیری که داریم میریم فکر کنیم…

پاسخ
بیتا اکتبر 24, 2012 - 8:15 ب.ظ

فاطمه عزیز شاید حق با توه اما ارزوها و خواسته های ما باز هم بخشی از تجربیات ما از زندگیه من چیزیرو ارزو میکنم که خیلی اوقات تجربه کردم..من ادمهای زیادی رو شنیدم اما ارزو میکنم کاش بیشتر بود .جاهای زیادی رو رفتم اما کاش بیشتر میرفتم.اعتقادهای زیادی رو شنیدم اما کاش بیشتر بیشتر میدیدم….میدونی چرا اینجوری ارزو میکنم و چرا اینجوری انتخاب چون از چیزی که هستم راضی ام .از چیزهایی که این دنییا بهم داده راضی ام از فرصت حیاتم راضی ام.اما میدونم زمانم کمه و فرصت دیدن و انجام کارها محدود.گاهی با خودم فکر میکنم اگه قرار بود همه چی به عدالت تقسیم میشد سهم من از چیزی که داشتم خیلی کمتر بود.پس تلاش میکنم با همین سهم تو دنیا کارهایی که دوست دارمو تو مقیاس کمتر ارزوهام انجام بدم…..ممنونم استاد شعبانعلی شما لطف دارید.من هنرمند نیستم اما معتقدم هنر (نوشتن،نقاشی،فیلم،عکس،هنر حرف زدن،هنر مذاکره:))میتونه تاثیر زیادی رو دنیا بزاره

پاسخ
rasool اکتبر 24, 2012 - 8:15 ب.ظ

vali man khamoosh nistam
por gooyi dalil bar vojood nis
ino khodetoon goftin

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:16 ب.ظ

حالا چرا به تو برخورد مهمون عزیز من!

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:16 ب.ظ

برا اسم کافه اجازه بدید تا 4شنبه ی بعدی فکر کنیم پیشنهاد بدیم شما انتخاب اخر رو داشته باشین

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:17 ب.ظ

کافه گپ
کافه دوستان
کافه چی و دستانش

پاسخ
مرضیه اکتبر 24, 2012 - 8:17 ب.ظ

کافه چهارشنبه. خوبه ؟یا کافه گفتگو ؟یا کافه . . .

پاسخ
میلاده اکتبر 24, 2012 - 8:18 ب.ظ

دوست داشتم جای کیت میدلتون،خانم شاهزاده ویلیام

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 8:18 ب.ظ

آقای مهندس گیلان که تشریف بردید بیاید مازندران هم شدیدا خوشحال میشیم 🙂

پاسخ
fateme اکتبر 24, 2012 - 8:18 ب.ظ

شب به خیر
شاد باشید

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:18 ب.ظ

جناب رسول هر پرحرفی هم دلیلی بر یاوه گویی نیس

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:20 ب.ظ

بچه هاااااا.
دعوا نکنین با هم.
شما ها یک وجه مشترک بزرگ دارین:
اونم دوستی با منه!
:))))))

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 8:22 ب.ظ

این و خوب اومدید 🙂

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 8:25 ب.ظ

یه وجه اشتراک عالیییییییی

پاسخ
sara اکتبر 24, 2012 - 8:19 ب.ظ

مهندس جان تمام این دوستان دانشجواتونن؟ یا میشناسینشون؟ تو جمعتون مزاحم نباشیم…

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:22 ب.ظ

همه دوستای آنلاین منن.
خیلی ها رو ندیدم.
اما همشون رو خیلیییی دوست دارم. همراهان مجازی زندگی من هستن…

پاسخ
شیما اکتبر 24, 2012 - 8:30 ب.ظ

کاش میشد تو دنیای واقعی بیشتر میدیمتون!

پاسخ
حمیده اکتبر 24, 2012 - 8:20 ب.ظ

مهندس به اخرین لحظه ها نزدیک میشیم،فقط امیدوارم دفعه بعد یه شرایط کنفرانسی پیش بیاد،یا اینکه طوری باشه که بتونیم انلاین و همزمان صحبت کنیم!
این دفعه هر رفرش برای ما با سرعت خوابگاه،نیم ساعت طول کشید!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:20 ب.ظ

من به زودی سیستم چت رو راه میندازم حمیده.

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 8:20 ب.ظ

کافه ی محمدرضا و دوستان !!!! 😀

معنی اون اسمی که انتخاب میشه(حالاهر چی که انتخاب میشه) ،فکر کنم معنیش چیزی جز این نیست.چون احساسی که من امشب داشتم چیزی جز این نبود

پاسخ
مرضیه اکتبر 24, 2012 - 8:21 ب.ظ

بزن کف قشنگرو به افتخار فاطمه

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:22 ب.ظ

صدالبته دوستی با شما افتخاره
تموم شوق و ذوقم اینه که امشب شما اینجایی ممنونم که هستی محمدرضاجان

پاسخ
hadis اکتبر 24, 2012 - 8:22 ب.ظ

کافه رنگارنگ

پاسخ
rasool اکتبر 24, 2012 - 8:22 ب.ظ

ghasde jesart nadashtam
va albate harfi az yave gooyi ham nazadam
dar har soorat ozr mikham

پاسخ
حسن اکتبر 24, 2012 - 8:23 ب.ظ

استاد دهنمون خشک شد من رفتم واسه خودم یه فنجون قهوه ریختم اما فکری واسه پذیرایی بکنید D:

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:24 ب.ظ

چشم حسن جان. من که انگشتام کبود شد از این همه تایپ کردن چی بگم؟

پاسخ
الف اکتبر 24, 2012 - 8:23 ب.ظ

علاوه بر تایپ رکورد سرعت پردازش را هم می زنید..
آدمها در پشت ظاهر پیچیدشون دنیای ساده و تنهایی دارند…
موفق باشید.

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 8:23 ب.ظ

کافه آنلاین؟

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 8:23 ب.ظ

خیلی مرسی که با این مشغله ای که داشتی برامون وقت گذاشتی .
اینقدر تو این مهمونی خوش گذشت متوجه گذر زمان نشدیم.
مرسی از پذیرایی گرمتون
میشه این یه شروع باشه و ادامه دار…

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:24 ب.ظ

این یعنی داری میری سمیه؟

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 8:27 ب.ظ

نه!
پیش دستی کردم برای تشکر ازت،تشکرم به چشمت بیاد !
شیطونی کردم!

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:28 ب.ظ

امان از دست تو!

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 8:31 ب.ظ

خوب خدارو شکر خندیدی
بزرگترین حسن مهمونی امشب همین بود که نشاط بگیری

فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:24 ب.ظ

مرضی جان الان این فاطمه منم؟

پاسخ
مرضیه اکتبر 24, 2012 - 8:26 ب.ظ

آره گلم تویی

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:27 ب.ظ

انگشتای استاد یک هته وقت استراحت و تجدید قوا دارن برا هفته ی بعدی و دوره همهیه دیگه

دوره همی های محمدرضا و دوستان
خیلی خیلی خوش گذشت محمدرضا و دوستای خوبم

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 8:28 ب.ظ

وا ی ی ی ی 🙁
یعنی دو دقیقه دیگه باید پاشیم بریم خونه مون
نههههههههههههه

پاسخ
ندا-کاف اکتبر 24, 2012 - 8:29 ب.ظ

ممنون از وقتی که گذاشتید

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:29 ب.ظ

ممنون از اینکه اومدید. هر هفته دور هم جمع میشیم…

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:29 ب.ظ

مرسی مرضی جان

مرسی محمدرضاجان
فقط 1دقیقه دیگه مونده

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:30 ب.ظ

خیلی خوب شد که اومدی فاطمه. ممنونم.

پاسخ
حمیده اکتبر 24, 2012 - 8:29 ب.ظ

بزارین یه حرفی رو دلم مونده بگم،همایش انتخابو که اومدم چیزی حدود 2 ساعت با چهارتاکسی عوض کردن شد و البته از انتخابم راضیم!
ولی نمیدونم چرا یه حسی بهم گفت که بعضی شرایط فقط برای بعضی ها اتفاق میفته،مثلا وقتی میخواستیم برگردیم ساعت 8 شب،فقط شاید ده دوازده نفر بودیم که ماشین نداشتیم!اونهمه ماشین تو پارکینگ و خیابون،و دوستان شماکه حضور داشتن!
یه حسی بهم القا کرد که انگار ورود به نشست علمی-فرهنگی برای ما خیلی کم اتفاق میفته،با بعضیا که صحبت میکردم میگفتن که 15000 تومن دادن که حرفهای مشا براشون تکرار باشه!چون از شاگردای قبلیتون بودن!
حس خوبی برای ما که 15000 تومن واسه یکبار شرکت داده بودیم مطمئنا ایجاد نمیکرد.
اما بازهم بسیار خوشحالم که شما اینجایید و نیمی از علم شما وشاید بیش از نیمی ازون به طور رایگان در اختیار ماست.
و ما بازهم منتظر همایشهای 15000 تومانی میمونیم:D

پاسخ
مرضیه اکتبر 24, 2012 - 8:29 ب.ظ

دوستان بفرمایین چایی دارچینی.

پاسخ
علی اکتبر 24, 2012 - 8:29 ب.ظ

قبل از خداحافظیتون یک جمله تامل بر انگیز بگین
و مارو غرق کنید

پاسخ
بیتا اکتبر 24, 2012 - 8:29 ب.ظ

استاد میدونید من با شما چه جوری اشنا شدم؟من یه فیلم نامه به نام “واحه “نوشتم .به دنبال یه تصویر از واحه بودم که تو سرچ کردنها رسیدم به یه تصویر و یه مطلب از شما.برام خیلی جالب بود که فیلم نامه من درباره ادمهایی بود که تو مسیر زندگی هستند و اونها امیدهایی رو تو دل دیگران روشن میکنند و یا خودشون باعث امید به کسی هستند.جملات شما تو چند خط بازگوکننده فیلمنامه 70 صفحه ای بود.

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:32 ب.ظ

چقدر آدم دوستهاش رو عجیب پیدا میکنه. خوشحالم که هستی بیتا. امیدوارم بیشتر آشنا شیم.

پاسخ
sara اکتبر 24, 2012 - 8:30 ب.ظ

میشه اصفهانم تشریف بیارید؟ گرچه ما باید پی استاد باشیم نه او
ولی اگه تونستید دریغ نکنید
شب خوش

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 8:30 ب.ظ

واقعا 12 تموم میشه؟ باید خداحافظی کنیم؟

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 8:30 ب.ظ

بچه هااااا دیگه کم کم پاشیم خدافظی کنیم بریم ،استاد گناه دارن

پاسخ
حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 8:31 ب.ظ

ما از اون مهمونها هستیم که میزبان میگه خوابم میاد، میگیم باشه شما برو بخواب تو اتاق، فردا صبح خودمون در خونه رو قفل می کنیم 🙂

پاسخ
hadis اکتبر 24, 2012 - 8:31 ب.ظ

آقاااا خیلی باحال بووووووود. واقعا دستتون درد نکنه، لطف بزرگی بود. الهی که پایدار و سرزنده باشین، من که واقعا مستفیذ شدم، هم روحیه ای، هم تفکری.
زنده باشین
شب خوش
من هستم ولی گفتم آخرین کامنتمم بذارم تا شما نرفتین

پاسخ
hadis اکتبر 24, 2012 - 8:36 ب.ظ

*مستفیض

پاسخ
صفورا اکتبر 24, 2012 - 8:31 ب.ظ

اهل تعارفات کلیشه ای نیستم
اما میگم خیلی ممنون که وقتتون رو مثل همیشه اما با روشی متفاوت در اختیار ما گذاشتید برای من باعث خوشحالی بود و امیدوارم مهمانان خوبی بودیم و زیاد ریخت وپاش نکرده باشیم تا بازم دعوتمون کنی
امیدوارم اون نگاه غمگینی که همیشه ته چشمات با اینکه همیشه لبخند به لب داری هم به برق شادی بشینه

پاسخ
حسن اکتبر 24, 2012 - 8:32 ب.ظ

استاد کلام آخر میخامتتتتتتتتتتت
واسه عشقت به دیگران
به خاطر قلمت
به خاطر کبودی انگشتات
و مهمونیت
اگه هفته بعد مهمونی دعوت نکنی من میام آنقدر در می زنم تا در و باز کنی

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 8:32 ب.ظ

استاد مثل همیشه ازتون ممنونم
به خاطر مهمونیتون ،لطفتون و مهم تر از همه بودنتون

پاسخ
الف اکتبر 24, 2012 - 8:34 ب.ظ

احتمالا تا چند ساعت دیگه هم ادامه میدید!
خسته نباشید.

پاسخ
بیتا اکتبر 24, 2012 - 8:35 ب.ظ

من هم امیدوارم.من همون روز تو فیس بوک براتون مسیج دادم .من تو زندگیم به نشانه ها اعتقاد دارم و این رو به فال نیک میگیرم و اشنایی با شما پراز اموختنی برای من و باعث افتخاره.
پاک ،پویا و پایدار باشید

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 8:35 ب.ظ

واقعا شب خوبی بود من متاسفانه فقط یه ساعتشو بودم، ممنونم محمدرضای عزیز از وقتی که در اختیار من و باقی دوستان قرار دادید. از این همه صبر و حوصله تو جواب دادن به سوالا،
برای من آشنایی و دوستی با شما واقعا باعث افتخاره.
هر روز به خونتون سر میزنم خیلی دوستون دارم و امیدوارم این شبها همچنان تداوم داشته باشه.
شب همگی قشنگ

پاسخ
مرضیه اکتبر 24, 2012 - 8:35 ب.ظ

دوستای گلم خیییییییلی خوش گذشت. من که هفته ی بعد حتما هستم شمام باشین. محمدرضای عزیز مرسی بابت مهمون نوازیت همه چی عالی بود. ما اومده بودیم خودتونو ببینیم شمام که همش تو آشپزخونه بودی. . . .

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:36 ب.ظ

آره. دفعه بعد باید برنامه ریزی بهتری بکنیم که منم بتونم بیشتر پیشتون بشینم.

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:36 ب.ظ

جناب شعبانعلی رفتید؟

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:37 ب.ظ

نه هستم فاطمه جان.

پاسخ
N.B اکتبر 24, 2012 - 8:37 ب.ظ

از وقتی که گذاشتید ممنونم ببخشید که انگشتاتون کبود شد
همیشه موفق باشی

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:38 ب.ظ

از اینکه به کافه من اومدی ممنونم

پاسخ
rasool اکتبر 24, 2012 - 8:37 ب.ظ

لعنت به اونی که اسمِ دوستایِ خوبی مثل شماها رو مجـــــازی گذاشت…
سلامتی همتون
ولی اعصاب مصابم ندارین ها!
در عوض همه ی دوست مشترک داریم
اونم استاده

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:38 ب.ظ

هنوز36نفر دیگه هستند استاد فرمان قدم رو و رفتن رو صادر بفرمایید ما هم میریم والا میمونیم تا هروقت که شما هستین

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:39 ب.ظ

دلم نمیاد بگم بریم. با وجودی که میدونم پنج صبح باید بیدار شم و یک روز سخت رو شروع کنم…

پاسخ
سمیه اکتبر 24, 2012 - 8:44 ب.ظ

نه برید صبح به این زودی بیدار شدن سخته
اذیتتون نمکنیم که گپمون تداوم داشته باشه

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:46 ب.ظ

خوب. دیگه کم کم این گپ مجازی رو تموم کنیم بریم خونه هامون.
فردا صبح بقیه کامنتهایی رو که بچه ها بگذارن کانفرم میکنم.

بازم ممنون که اومدین و به خونه مجازی من سر زدید.

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 8:41 ب.ظ

جالبه شده 43 نفر 🙂

پاسخ
حامد اکتبر 24, 2012 - 8:39 ب.ظ

چه قرار کافه ای خوبی بود
وافعا ممنون

پاسخ
الف اکتبر 24, 2012 - 8:41 ب.ظ

ممنون خداحافظ

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:41 ب.ظ

خدا نگهدار. ممنون که به من سر زدی

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 8:41 ب.ظ

یکی از بهترین شبهام بود خیلی ممنون مهندس عزیز شبتون رویایی
( کاش میشد آدم با تمام احساسش حرف دلش رو بیان کنه ولی کاش نمیخواد من الان میگم که محمد رضا جان دوستت دارم و داریم به امید دیدار:)

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:43 ب.ظ

من ازت خیلی ممنونم ندا که اومدی و وقت گذاشتی. امیدوارم این گرد هم جمع شدن ها تو این کافه مجازی، باعث شه که ما آدمهایی که به بهانه این سایت دور هم جمع میشیم، همدیگر رو بهتر بشناسیم و برای هم کمتر غریبه باشیم…

پاسخ
مرجان اکتبر 24, 2012 - 8:42 ب.ظ

بچه ها فکر نمیکنید دیگه کافی باشه برای امشب؟
حتما استاد باید بگن کسی بره؟
برید میخوام چراغ هارو خاموش کنم…

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:42 ب.ظ

بچه که بودم همسایه روبرویی دوتا بچه داشتن و پولدار بچه هاشون کلی اسباب بازی داشتن که ما هایی که خونمون پراز بچه بود همش دلمون میخاست بریم خونشون بازی اما مامانش یه جمله ی تکراری داشت که وقتی میگفت بند دل آدمیزاد پاره میشد داد میزد بچه ها بازی بسه
ااینقدر حرصم میگرفت از این حرفش اما خونش بود دیگه

نمیدونم چرا این یادم افتاد

پاسخ
علی اکتبر 24, 2012 - 8:42 ب.ظ

یکی از اون جملات قشنگی که تو ذهنت مرور می کنیو نگفتیا من شاگرد سمجیم
تو لحظات آخر هم یک چیزی یاد بگیریم.
با تشکر از صبوریت

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:44 ب.ظ

علی جان. بهم فرصت بده تا فردا صبح یک جمع بندی از حرف بچه ها بکنم یک پست درست و حسابی بنویسم. خلاصه این مهمونی و یک سری حرفهای دیگه…

پاسخ
rasool اکتبر 24, 2012 - 8:43 ب.ظ

ostad kheyli zahmat dadim
shabetoon khosh
omidvaram hamishe moayad bashin

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 24, 2012 - 8:44 ب.ظ

دیگه راضی به اذیت شدنتون نیستم
شب خیلی خوبی بود
ممنون که برا دوستات وقت گذاشتی
تو یه دوست ارزشمندی
دوستتون داریم استاد

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 8:44 ب.ظ

استاد باور کنید تا خدافظی نکنید ما تا آخرین قوا ایستادیم 🙂

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 8:49 ب.ظ

منم با ستاره موافقم تا خداحافظی نکنید ما همچنان هستیم

پاسخ
shabanali اکتبر 24, 2012 - 8:51 ب.ظ

خوب. پس رسماً خداحافظی میکنم. فردا صبح باز با همیم و کنار هم به دوستی و زندگی ادامه میدیم.
ممنونم که به خونه مجازیمون اومدید.

پاسخ
سارا.ر اکتبر 24, 2012 - 8:52 ب.ظ

خدانگهدار، روزگارتون پر از معجزه

پاسخ
شیما اکتبر 24, 2012 - 8:44 ب.ظ

ممنون محمدرضای عزیز

بچه ها شب همگی بخیر!

پاسخ
حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 8:46 ب.ظ

چون تا هفته ی آینده اینطور دور هم جمع نمیشیم، پیشاپیش عید قربان را به همه ی دوستان عزیزم تبریک میگم…

شب خیلی خوبی بود.

پاسخ
Neda.sh اکتبر 24, 2012 - 8:46 ب.ظ

خواهش میکنم خداحافظ

پاسخ
علی اکتبر 24, 2012 - 8:48 ب.ظ

مهمونیه زیبایی بود و اولین بار یه مهمونی اینجوری رو تجربه می کردم.از مهمون نوازیت ممنون

پاسخ
حامد احمدی اکتبر 24, 2012 - 8:53 ب.ظ

محمد رضا جان، از مهمون نوازیت بسیار ممنونم

شب خوبی بود کنار شما و دوستان عزیز

ممنونم

خدانگه دار همگی

پاسخ
Setareh اکتبر 24, 2012 - 8:55 ب.ظ

افتتاحیه ی خیلی خوبی بود
امیدوارم هر چه زودتر با دعوت استاد یه کافه ی شلوغ و پر شور دیگه رو تجربه کنم.

دوستان عزیز و مخصوصا استاد(البته اگه قابل بدونید) شب همگی خوش.

پاسخ
fereshteh.k اکتبر 24, 2012 - 10:13 ب.ظ

واي اگه بدونيد چقدر ناراحت شدم كه فرصت به اين خوبي رو از دست دادم………..
من فقط ديروز نتونستم به سايتتون سر بزنم 🙁
ولي خيلي خوشحالم كه اينجوري دور هم بودين دفعه ي بعد منم هستم:)

پاسخ
محمود اکتبر 24, 2012 - 10:20 ب.ظ

من در جریان نبودم دیر رسیدم همه رفتن شما برو بخواب
من خودم همه ظرفها رو میشورم

پاسخ
نسرین اکتبر 25, 2012 - 4:07 ق.ظ

خوب 6 ساعت فاصله زمانی داریم من که خواب بودم …اما بازم دلم می خواست زن بودم …دلم می خواست ایران بودم تو ی شهر پراز بارون و دریا …تو گذشته کنار مادرم …

پاسخ
البرت اکتبر 25, 2012 - 5:16 ق.ظ

به دوستم (هشام حسین پور)میگفتم اگه دختر بودم عاشق ادمی مثل تو میشدم و دوست (عاطفه عباس نژاد ) حالا که پسرم با تو دوستم و عاشق عاطفه عباس نژاد (هر جند عاطفه از من 1.5سال بزرگتر و همکلاسی من در دانشگاه است و طی گفتگو گفت سنش بیشتره و نه اما من دوستش دارم و یه ماه دیگه این دوست داشتن به 3 سال میرسه من قبل از اینا مدونستم وای با توجه به بالا انچه نوشتم جنسیت معنای خاصی برام نداره و از شرایط این چنینی که دارم راضیم یه جمله از سابت دو راهی(جوانتر که بودم، فکر می کردم آن چیزهایی خوبند که مال منند، متعلق به منند. اما امروز داستان چیز دیگری است، حس بزرگتر شدن دارم، خوب یا بد. امروز می دانم که آن چیزهایی خوبند که دوستشان دارم و هستند، هر چند مال من نباشند، متعلق به من نباشند. چیزهایی که من دوستشان دارم. کسانی که من دوستشان دارم. می دانم که مال من نیستند، مال هم نیستیم. شب در ماوایی دیگر می آرمند. صبح در جایی دیگر بیدار می شوند. اما من را همین بس که می دانم هستند، وجود دارند، زنده اند، نفس می کشند. هر چند مال من نباشند، مال هم نباشیم. اما این را حق خود می دانم که به داشتنشان فکر کنم. هرچند خوشحالم که هستند، زنده اند، نفس می کشند. هرچند می دانم که حالا، مال من نیستند. هرچند می دانم که حالا، مال هم نیستیم.) خب از شرایطی که دنیای بیرون ساخته گله ای نیست ولی از شرایطی که با عملکرد خودم ساخته ام یکم ناراضیم (شاید اینجا تنها جملاتی باشه که سالها بد یادگار از من بمونه برای عشق و دوستم)

پاسخ
ندا اکتبر 25, 2012 - 5:51 ق.ظ

وای383تااااااااااااااا کامنت :):):)
خدا زیادش کنه 😉
البته من فقط سعادت نیم ساعت اولو داشتم 🙁
ولی خواهشا دفعه بعد تالار گفتگو رو اضافه کنید خیلی پیچیده شده
ممنون از این کار خدا پسند;)

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 25, 2012 - 6:36 ق.ظ

سلام محمدرضا جان امیدوارم امروز روز خوبی رو شروع کرده باشی
کاش امروز صبح بازم مجبور به بازی نبودیم کاش میشد امروز خودمون تعیین میکردیم چی کجا باشه

پاسخ
shirin اکتبر 25, 2012 - 8:24 ق.ظ

شاید هیچ جایی وجود نداشته باشه تو این دنیا که با فانتزی ذهنی من جور در بیاد … ولی دوست داشتم اگر بتونم انتخاب آگاهانه ای داشته باشم دوست داشتم که همین زمان از تاریخ با همین جنسیت زن بودن رو انتخاب می کردم…نقطه جغرافیایی رو واقعا نمی دونم اگر بگم ایران رو انتخاب می کردم سعی می کردم آدم های دور و برم رو درست انتخاب کنم .. ولی مسلما در حال حاضر به خاطر ایرانی بودنم خوشحال نیستم.. ولی دوست داشتم جایی باشم که زندگی توش جریان داره …

پاسخ
shabanali اکتبر 25, 2012 - 8:27 ق.ظ

شیرین جان. کاش فضا اونقدر باز بود و دوستیها اونقدر نزدیک، که میشد فانتزی های ذهنی خودمون رو از محل زندگی رویاییمون تعریف کنیم…
کاش…
شاید در اون دنیا بشه! شاید!

پاسخ
shirin اکتبر 25, 2012 - 8:43 ق.ظ

دوست دارم بتونم حداقل یه روز به آخر عمرم این فانتزی هارو بکشم بیرون و باهاشون زندگی کنم… استاد کاش همه ی آدم ها برای دوستی هاشون ارزش قایل بودن… 🙂

پاسخ
مرجان اکتبر 25, 2012 - 10:02 ق.ظ

اینکه کجا زندگی کنم چه زمانی زندگی کنم چه جنسیتی داشته باشم خیلی برام مهم نیست و دغدغه ام نیست، بیشتر اینکه چطور زندگی کنم که انسانی باشه و خودم بتونم ازش لذت ببرم برام دغدغه است، اما جواب سوالتو اگه بخوام بدم اینه که خیلی مواقع به این موضوع فکر کردم که کاش اصلا نبودم اما چون هم کاشه و قدرت تغییرشو ندارم کمتر بهش فکر میکنم و به بهبودی اوضاع موجود فکر میکنم..

پاسخ
ME اکتبر 25, 2012 - 11:08 ق.ظ

چقدر بد من دیشب نبودم 🙁
ولی اگه 1 بار دیگه به دنیا میو مدم…… دوست داشتم زن کوروش بودم ولی با ماشین پرنده در آینده های آینده بالای کاخمون پرواز می کردیم،البته در همین ایرانم،خیلی دوست داشتم که می شد… 🙂

پاسخ
ف. ح اکتبر 25, 2012 - 12:34 ب.ظ

سلام. اگه اختیار بودهمان نقطه. اما به دید بی اختیاری که خود اختیار دیگریست همین نقطه همین خاک وهمین

پاسخ
مجتبی اکتبر 25, 2012 - 7:10 ب.ظ

سلام در مورد این سوال خیلی فکرکردم
از جنسیتم راضیم چون من که مردم چه کار کردم یا می خوام کنم یا اگه زن بودم چه کار می کردم پس در حالت کلی اگه بخوایی کاری کنی به مرد یا زن بودن نیست
در مورد مکان جایی رو دوست دارم که تمدن و فرهنگ داشته باشه پس ایران رو دوست دارم چون تمدن کهنی داره وهمچنین فرهنگ غنی ای(ولی متاسفانه دانش استفاده از این فرهنگ رو نداریم(سوءتفاهم نشه با همه نبودم) ) از نظر زمان اگه نمی خواستم کاری کنم ترجیح می دادم در زمان هخامنشیان وکورش کبیر باشم اما چون عقایدم رو دوست دارم ترجیح می دم در آینده باشم وبا تجربه تر از امروز

پاسخ
سُلگی اکتبر 25, 2012 - 9:26 ب.ظ

سلام
مرد بودن …سال 67 نهاوند ایران
همین
اما دیگه بعدش قو نمیام

پاسخ
سُلگی اکتبر 25, 2012 - 9:27 ب.ظ

دیدگاه شما در انتظار بررسی است.

سلام
مرد بودن …سال ۶۷ نهاوند ایران
همین
اما دیگه بعدش قم نمیام

پاسخ
mehran.farajzadeh اکتبر 26, 2012 - 4:22 ب.ظ

سلام محمدرضا
جواب دادن به سوال باشه واسه بعدا فقط خواستم بگم فکر کنم تو 120000 دانشجویی که دارشتی تنها کسی که حتی موقع دویدن و تمرین بدنسازی هم وقت میزاره و به فایلات گوش میده خودمم حالا تا تهشو بخون زیر وزنه و نصایح مذاکره ای محمدرضا …………………ارادت

پاسخ
aseman اکتبر 26, 2012 - 8:22 ب.ظ

دلم میخاست زمان امام حسین علیه السلام باشم تا بدونم خوب بودم یا بد!مرد اگر بودم شاید زندگی همانی میشد که میخاستم.

پاسخ
ocean اکتبر 27, 2012 - 7:12 ق.ظ

من كلا با تاخير 4 روزه به اين نوشتار رسيدم و كلا از قافله عقب بودم ولي دوست دارم نظر خودم و بنويسم
من اگه دست خودم بود ترجيح ميدادم مرد باشم چون آزادتر تصميم ميگرفتم و زندگي ميكردم محدوديتهام كمتر بود اگرچه زن بودن را بخاطر حس مادرانه اش دوست دارم هر چند مادر نيستم.
ايران را ترجيح ميدادم اما نه شهر خودم روستايي زيبا و كوهستاني و يك زندگي آرام و دور از هياهو
مقطع تاريخي … جواب دادن به اين سخته ولي قطعا دوره خودمو انتخاب نميكردم

پاسخ
دلارام اکتبر 28, 2012 - 7:50 ق.ظ

به نظرم خانواده در به وجود آمدن پیش فرض ها و مدل ذهنی خیلی تاثیر گذارند. شاید بیشتر از این فاکتورها!
دلم می خواد زنی آزاد بودم.

پاسخ
زینب خجوی اکتبر 28, 2012 - 3:23 ب.ظ

حتی نمیتونم تصور کنم که این اختیار رو داشته باشم! اگر اختیار داشتم همیشه پشیمان خواهم بود که چرا طور دیگه ای انتخاب نکردم!!من سعی میکنم بپذیرم هر آنچه که هست و به سمت چیزی ببرم که میخوام اون موقع اگر اشتباهی کرده باشم میتونم تغییری در اون بدم. ولی اختیار داشتن در چیزهایی که تغییری نمیکنن مثل مکان و زمان و جنسیت رو اصلا نمیخوام!

پاسخ
atefe اکتبر 29, 2012 - 12:10 ب.ظ

سلام.من بعد حدود یک هفته سرزدم حیف که خبر نداشتم .ولی دوست دارم نظرمو بگم.منم زن بودنم رو با همه ی سختیاش دوست دارم من ایرانم رو با همه سختی هاش دوست دارم و دلم میخواد یه کاری براش بکنم.و یه چیز دیگه اینم میدونم که اگه توی جنسیت و نقطه جغرافیایم یه جورایی حق انتخاب نداشتم اما سرنوشتمو و اینده امو خودم میسازم به قول محمد رضا فقط باید هزینه اشو داد.

پاسخ
adam ژانویه 20, 2013 - 4:28 ب.ظ

استاد فک میکنم ببخشید با یه کم مقدمه چینی سعی کردید فکر مخاطب رو از اینکه راجع به شما یه جور دیگه فکر کنه دور کردید ایرادش چی بود اگه از اول میگفتین مرد؟(در جواب اینکه آیا دوست دارید زن باشید یا مرد)

پاسخ
فاطمه نوامبر 17, 2013 - 10:10 ق.ظ

رضا جان. گفتی زن بودن رو ترجیح می دادی. من زن هستم. تمام بهره هایی که برده بودم رو در طی زمان و جبر محیط به اجبار یا کنار گذاشتم و یا دارم سعی می کنم کنار بگذارم. این روزها که به خودم نگاه می کنم موجودی عجیب می بینم که نمی تونم با هیچ کدوم از این دو جنس ارتباط برقرار کنم و هر روز تنهاتر می شم. نه احساس زنان رو دارم و نه سختی مردان رو. یه چیز بی معنی شدم. سخته

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی نوامبر 17, 2013 - 7:06 ب.ظ

فاطمه جان. این مشکل من یا تو یا دیگرانی که در این فرهنگ زندگی می‌کنند، به نظر – سطحی و غیرعلمی – من، ناشی از دوران گذاری است که در فرهنگ ما هم‌اکنون وجود دارد. نقش‌های اجتماعی و جنسیتی هنوز شکل ثابت و باثبات به خود نگرفته‌اند . ساختارهای اداری غربی، محصولات صنعتی و مصرفی شرقی و سنت و مذهب بین‌النهرینی، چیزی بنا نموده که سنتز آن، حال امروز ماست.
کمی زمان لازم است. کمی.
شاید یکی دو قرن دیگر همه چیز آرام تر شود و غبار این معرکه بنشیند…

پاسخ
شهرزاد دسامبر 1, 2013 - 10:48 ق.ظ

سلام
مثل اینکه بیشتر از یک ماه دیرتر به این مهمونی رسیدم 😉 ولی چون هنوز تصویر و خاطره اون مهمونی صمیمی برای همه قابل مشاهده ست و از اونجایی که این سوال خیلی برام جالب بود اجازه بدید من هم جواب بدم :
جناب شعبانعلی؛ اگه من حق انتخاب در مورد این موضوع رو داشتم باز هم زن بودنم و باز هم همین زمان و یاز هم همین مکان رو انتخاب می کردم، چون اعتقاد دارم که تفاوت در هر کدوم از اونها باز هم شرایط و ویژگیها و خوبیها و بدیهای خودش رو داره.
به نظر من با هر جنسیتی، در هر زمانی و در هر مکانی که باشی ، بیشتر و بااهمیت تر از همه چیز ، این حس درونی تو و توانمندیت در مواجهه با تمامی موضوعات و چالشهای زندگی هستش که میتونه بهت حس آرامش و خوشبختی و رضایت از زندگی ببخشه و حتی بتونه بهت احساس بودن در Heaven بده… 🙂 ( کاش میتونستم واژه “حس درونی” رو توی این کامنت Bold کنم! )

پاسخ
فاطمه مارس 12, 2014 - 8:07 ق.ظ

روز 3 آبان 92 شب نامزدی من بود پس منطقا من نمیتونستم در مهمانی شما حضور داشته باشم. اما جواب سوال را میدانم:
کلیشه ای نیست این حرف ، وقتی عاشق یک مقطعی از زندگیت باشی هر روز آرزو میکردی کاش زمان به عقب برمیگشت و اون لحظه تا ابد اداما پیدا میکرد یا حداقل یک بار دیگر تکرار میشد!!

اگر دوباره متولد میشدم ، باز هم زن بودن را انتخاب میکردم با تمام روحیاتی که از خود میشناسم. باز هم ایران بودم، و زمان، بهمن 91 را انتخاب میکردم در سن 29 سالگی و آرزو میکردم همیشه باقی بماند…..

پاسخ
لیلا جولای 21, 2016 - 7:20 ب.ظ

چه شب خوبی : )
میشه بازم از این دورهمیا بگذارید؟

پاسخ
مریم نجفی جولای 21, 2016 - 10:54 ب.ظ

سلام
چه پیشنهاد خوبی لیلا جان.

کاش میشد بازم از این دورهمیا باشه. هفته ای یا ماهی یک مرتبه .

من زیاد پست نمیزارم ( البته بهتره بگم اصلا پست نمیزارم )
چند باری نوشتم و بعد پشیمون شدم. چند باریم که پشیمون نشدم به لطف اشتباهات سهوی نتونستم یا بهتره بگم نشده ارسالشون کنم. ولی هر شب و هر روز اینجام . حس میکنم مثل بچه ساکتای خانواده که اصلا دیده نمیشن و یه گوشه میشینن و فقط نگاه میکنن هستم اینجا ( از این موضوع هم راضیم ) چون خیلی ادمهای این خونه رو دوست دارم . خیلی زیاد.

پاسخ

پاسخ دادن به فاطمه لغو پاسخ