دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

گشت شبانه (قسمت اول)

امروز حوالی ساعت هفت دوستانم را در کنار میدان ونک ترک کردم و به خیابان‌گردی مشغول شدم. کاری که شاید سالهاست فرصت آن را نداشته‌ام. موبایل را ساکت کردم و دست در جیب، خیابان ولیعصر را به سمت پایین آمدم و حدود سه ساعتی خیابان‌گردی کردم. چه تجربه‌ی جالبی است در میان مردم بودن برای چون منی که مدتی است از مردم فاصله گرفته‌ام.

شب را با فلافل آغاز کردم. در روغن سیاهی سرخ شده بود که می‌دانم اگر در موتور ماشین ریخته می‌شد، موتور به دقیقه‌ای می‌سوخت! اما من که خوردم و خوشمزه هم بود و هنوز هم زنده‌ام. اساساً به این نتیجه رسیده‌ام که ناسالم بودن و خوشمزه بودن غذا کاملاً به هم ربط دارد.

در ادامه‌ی مسیر به یک دستفروش رسیدم که عطر می‌فروخت. فضای دستفروشی برایم غریب نیست. اما خوب فروش عطر جالب است. هر عطری را که فکر می‌کردم چندصدهزار تومان یا چند میلیون تومان قیمت دارد به قیمت ۱۰ تا ۳۰ هزار تومان می‌فروخت.

حسابی همه‌ی قیمت‌ها را پرسیدم. حوصله‌اش سر رفته بود. انتظار داشت به جای این وقتی که گرفته‌ام خریدی کنم. به او گفتم: خودت می‌دانی که عطر‌هایت اصل نیست؟ گفت: آره. هم من می‌دانم و هم مشتری مي‌داند. من راضی و او راضی است. شما ناراضی هستی؟ گفتم: «من که حرفی نزدم». اما چرا مردم عطر تقلبی می‌خرند؟

دستفروش که ساندویچ سیب‌زمینی‌اش را – که به مراتب از فلافل من سالم‌تر بود – تعارف می‌کرد گفت: عطر که لاستیک ماشین نیست که کیفیتش مهم باشه و بیشتر راه بره! عطر یک حس خوبه. توی این شیشه‌های زیبا، آب هم بریزی همین حس خوب رو میده!

با خودم گفتم که این دستفروش، به تجربه چیز‌هایی رو یاد گرفته که ما با هزار واژه‌ی پیچیده، به عنوان روانشناسی ادراکی، مطرح مي‌کنیم و احساس می‌کنیم که چقدر می‌فهمیم!

گفتم اگر «حس خوب» می‌فروشی چرا اینقدر ارزان؟

کنارش نشستم و شروع به کار کردیم! چند تا مشتری را راهنمایی کردم. راضی نبود. می‌گفت: خیلی با هیجان حرف می‌زنی. می‌فهمند که تازه امروز بساط پهن کرده‌ای. راستی شغلت چیست؟ گفتم: «درس می‌دهم. مذاکره و فروش». کمی فکر کرد و گفت: «مذاکره؟ یعنی با این آمریکایی‌ها حرف می‌زنی؟ ندیدمت تو تلویزیون. فروش؟ تو که خودت اصلاً بلد نیستی! به مشتری بخندی عطر رو می‌بره. یا پنجاه درصد تخفیف می‌خواد. بنز که نمی‌فروشی اینطوری ژست گرفتی! عطره. اخم کن. جدی باش. خودشون می‌خرند».

حرصم درآمد. نشستم و چند تا از عطرهایش را جلوی خودم گذاشتم. مشتری آمد و یک عطر هوگو باس خواست. قیمتش ۲۰ تومان بود. گفتم: «آقا. ۲۰ تومانی دارد و ۴۵ تومانی هم دارد». مرد پرسید فرقش چیست؟ گفتم: حس شما! وقتی برای ادکلن ۴۵ تومن بدهید، جلوی مردم با احساس بهتری حاضر می‌شید. اما ادکلن ۲۰ تومانی همیشه یادتون میندازه که یک ادکلن تقلبی آنهم از نوع ارزان آن را استفاده کرده‌اید.

مرد خندید و یک تراول ۵۰ تومانی گذاشت و عطر را برد. فهمیدم علاوه بر قدرت متقاعدسازی، لباس‌های کهنه‌ی اسپورت من، گدایی را هم خوب تداعی می‌کند. حرف‌هایم متقاعد‌کننده بود اما ظاهر کثیف وبه هم ریخته‌ام بیشتر کمک کرد!

یکی دو تا روضه‌ی دیگر هم خواندم و عطرها را تا دو برابر قیمت فروختم. همه‌ی تلاشم برای حمله به آن تک جمله بود که گفت: «فروش اصلاً بلد نیستی!». وقت بلند شدن لبخندی زدم و دست روی شانه‌اش گذاشتم و گفتم: «من دستفروشی را می‌فهمم. خوب هم می‌فهمم». حرف عجیبی زد: «برای یک ساعت دستفروشی هزار حقه وجود دارد. اما برای یک عمر دستفروشی، بهتر است کار را راحت‌تر بگیری!». حرفش منطقی بود.

راه افتادم و مسیرم را پیاده ادامه دادم (باز هم برایتان از این شب خواهم گفت…)

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


223 نظر بر روی پست “گشت شبانه (قسمت اول)

  • آمیتریس گفت:

    تا اونجایی که شما رو شناختم شما کاری رو بدون دلیل انجام نمیدین ، دوست داشتم در پایان از احساستون می گفتین ؟ اینکه در آخر شب که به خونه رسیدین چه حالی داشتین.
    موفق باشین

  • مجتبی - با سلام گفت:

    استاد گرانقدر محمدرضا شعبانعلی:
    برای مهندس رشته های فنی که علاقمند به توسعه دانش مدیریت خود هست حدود ده کتاب که برای مطالعه پیشنهاد میکنید را نام ببرید.کتابهایی که در زمینه مدیریت – بازرگانی- برند – خلاقیت – کارآفرینی و …باشد.
    با تشکر فراوان خواهشمندم به این نظر من جواب دهید.

  • fatemeh گفت:

    سلام محمد رضا
    اخه این واقعا انصافه که همه کلاسات و تو تهران برگزار میکنی !!!؟؟؟پس ما که تهران نیستم باید چیکار کنیم؟؟؟ما شیرازی ها رو هم دریاب استاد

  • محمد جعفری گفت:

    راستش استاد نه تنها خوندن مطالب شما واسم لذت بخشه و برخلاف اینکه خودم زیاد کامنت نمی ذارم،کامنت های بچه ها و پاسخ دادن های شما هم قشنگه.
    راستش مدت هاس که می خواستم یه سوال ازتون بپرسم ولی همیشه منتظر بودم که ذوباره ببینمتون و شخصا بهتون بگم ،ولی این مطلبتون خیلی ایجاب کرد که حتما همین جا بپرسم.
    اینکه همه ی ما می دونیم که شما دوستداران زیادی دارن و خیلی ها از جمله من از این که شما از مابه عنوان یه دوست یاد می کنید خوشحالیم.ولی واقعا چه طوری می تونین احساستون رو بین همه تقسیم کنین و محبتتون رو به همه ی بچه ابراز کنین و این محبت رو ماها هم با تمام وجود حس کنیم.

    • محمد جان.

      الان که دارم برات کامنت می‌نویسم اون تصویری که برام فرستادین (تصویر نقاشی شده‌ی خودم) الان روی دیوار روبرومه و دارم نگاش می‌کنم!

      من فکر می‌کنم تنها چیزی که وجود داره اینه که من به داشتن Fan فکر نمی‌کنم. چیزی که این روزها مهمه و خیلی براش وقت گذاشته میشه و خیلی تئوری داره.
      اینکه این موضوع برات اولویت نداشته باشه، تبعات خیلی خاصی داره:

      ۱- اگر یک Fan برای فردی پیغام بفرسته و اون جواب نده، دلگیر می‌شه. اما یک دوست حرفش رو می‌زنه و مستقل از اینکه دوستش چیزی بگه یا نه، همین که حرفش رو به دوستش زده، خوشحال و راضیه.
      ۲- اگر به آدمها به چشم دوست نگاه کنیم، مطرح کردن نقاط ضعفمون هم برای اونها حس بد ایجاد نمی‌کنه. چون بهتر از قبل می‌فهمند که آدم چقدر دوستشون داره. همینه که من شخصی ترین مشکلات و دغدغه‌هام رو هم می نویسم.
      ۳- وقت نوشتن جواب برای بچه‌ها، ملاحظه‌کاری نمی‌کنم. تعریف می‌کنم. تشکر می‌کنم. نق می‌زنم. فحش می‌دم! این همون فرق برخورد با مخاطب و برخورد با دوسته.
      من با مخاطبانم مثل یک دوست برخورد می‌کنم. همینه اونها هم این حس رو ان شاء الله دریافت می‌کنن 🙂

      راستی کجایی؟ چه می‌کنی؟ دلم برات تنگ شده. اون آقای مدیربرنامه کجاست؟ اس ام اس داد و من موبایلم عوض شد و شماره‌ای ازش ندارم. اما تهرانه فکر کنم. آره؟

      • محمد جعفری گفت:

        آره همه ی اینا که میگین درسته و هندله:) .
        راستش مشغول خوندن واسه کنکور ارشد هستم و اون دوستمم (مدیر برنامه )داره تهران ارشد می خونه.
        ایشالا که باز فرصتی پیش بیاد و بتونم باز شما رو ببینم هر چند که زندگی کردن با مطالب شما همیشه این اتصال رو نگه میداره.

        • محمد جان. خیلی ارادتمندم و ممنونم که به یادمی. آره. مستر هندل(!) هم می‌دونم تهرانه. اما متاسفانه با وجودی که خیلی دوست دارم ببینمش هنوز فرصت نشده. امتحان ارشد تاریخش چه زمانیه؟ به اندازه‌ی کافی درس خوندی؟ از بچه‌های خوب صنعت نفت چه خبر؟

          • محمد جعفری گفت:

            سلام.
            آزمون ارشد ۱۶ بهمن .بدک نبوده ولی خوب خیلی هم خوب نبوده:)
            بچه های صنعت نفت همیشه از شما یاد می کنن و احوالتون رو از من می پرسن.اینم بگم که دیگه به من می گن آقای شعبانعلی و تا جایی حرفی می زنم بلافاصله می گن این آقای شعبانعلی شروع کرد:))).
            ایشلا یه فرصت باشه ما بچه های نفتی همگی تهران باشیم و اونجا زیارتتون کنیم.راستی مثال ماشین بنز که یادتون هست .جدیدا دیگه همه منتظرن قیمتای ماشین یه ذره بیاد پایین تر و یه ماشین بنز بگیرن:))

            • محمد جان. آره. مثال بنز یادمه و لبخند‌های خوب اون روزها و شب‌ها. نمی‌دونی که چه حس خوبیه بودن در اونجا. هنوز هم می‌گم کاش می‌شد یکی دو روز میومدم اونجا پیشتون می‌موندم. با تمام وجود می‌گم. شاید بعد از ارشد بشه من رو دعوت کنید صنعت نفت. میشه یعنی؟

              • محمد جعفری گفت:

                آره چرا نشه،ما که از خدامونه شما فرصت داشته باشین و دوباره پیش ما بیاین.
                پس یادتون باشه همین الان به من اکی رو دادین :))))

  • حنانه گفت:

    سلام…
    جند وقته نوشته هاتون رو میخونم… نوشته هایی که ازشون ناب بودن می باره… اول آشنایی با دکتر شیری و از طریق سایت ایشون با شما… وقتی سایت دکتر شیری رو میخوندم دوست داشتم بتونم توی کلاساش بشینم به حرفهاش گوش بدم و خدا رو شکر شد…. الان وقتی نوشته هاتون رو میخونم با خودم میگم یه روز شاگرد شما هم میشم…

    میخواستم ازتون تشکر کنم… از بودنتون… از هر لحظه ی نفس هایی که میکشین و الحق که ادمهایی مثل شما و دکتر شیری نفس هاتون گرونقیمته… امیدوارم بتونم کمی مثل شماها باشم.. ممنونم ممنونم ممنونم…

  • حمزه عوض زاده گفت:

    سلام محمدرضا جان
    بهت تبریک میگم بخاطر این جسارتت و تجربه ی قشنگت.
    امان از فقر و فقر و فقر… که بدترین تجربه ی زندگیم بوده.
    راستی(با فرض داشتن دانش موجود تو و نه دیدگاه و روابط و پرستیژ و…تو) به نظرت اون عطر فروش هم حاضر میشه تا ساعتی و یا لحظه ای بودن در جایگاه تو یا من رو تجربه کنه؟ به نظرم اگه بهش بگیم بهمون بخنده!، که علتش رو من و تو خوب میفهمیم دوست خوبم

  • azam گفت:

    چه شب خوبی داشتی.
    امیدوارم حالت بهتر و بهتر بشه.:)

  • سحر گفت:

    خیلییییییییییی خوبییی :))))))

  • طاهره جلیلی گفت:

    دوست عزیزم…

    لجم از اینهمه آزادیت در میاد یه وقتایی…دوست داشتم منم حس کنم این درجه از آزادی رو اول توی خودم…یکی از بزرگترین فانتزیهام هم راه رفتن از اول تا آخر ولی عصره…

    ولی نفهمیدم محمدرضا چرا انقدر تلاش کردی بهش یه چیزیو ثابت کنی؟ به نظرم بیشتر به خودت میخواستی ثابت شه که میتونی تا به اون… ولی جمله اش خوب بوده… کاش کار اولویت زندگیم نبود…

  • milad گفت:

    محمد رضا .میشه ازت بخوام که در مورد تقویت اراده برامون بنویسی؟شدیدا نیاز دارم و فکر می کنم که ایده هات در این زمینه ارزشمند باشند.

  • ندا گفت:

    سلام استاد:)
    نمیشه واسه دو کارگاه آموزشی که اطلاعیه زدین، اندکی تخفیف دانشجویی بدین:”

    • ندا جان.

      در مورد مذاکره حرفه‌ای سیستم پرداخت خیلی انعطاف‌ پذیره. با شادی قلی پور تلفنی حرف بزن. اما در مورد گفتگوهای دشوار واقعیت اینه که متریال دوره هزینه‌ی زیادی بهمون تحمیل کرده 🙁

      • ندا گفت:

        یکی از یکی بهتر! اصلاأ نمیشه تصمیم گرفت کدومو بیام:) به دوستان گفتم بیان نفری یه کدومو بیایم بعدش تبادل اطلاعان کنیم:دی
        خیلی خوشحال شدم اطلاعیه کارگاهاتونو دیدم
        حتمأ میام
        مرسی از شما

        • محمد علی هشیار گفت:

          خوش به حالت
          محمد رضا هم که حاضر نیست توی تراست بذاره کارگاهش رو
          ولی من حاضرم یه قسمت از هزینه رو بدم
          خودم هم نمیتونم بیام
          ولی اگه قبول هست بقیه فایل ها رو به من هم بدید

          • محمدعلی جان.

            من مسئولیت یک تیم بزرگ با هزینه‌های زیاد و مستقیماً یک شرکت و غیر مستقیم ده شرکت دیگر رو دارم.
            واقعیت اینه که حجم فشار کاری و روانی روی ما این روزها در حدی است که نمیتوانیم به آموزش (که حوزه‌ی هزینه‌آور ماست) بپردازیم. همین سایت را هم فقط برای اینکه اعلام کنم هنوز زنده‌ام حفظ کرده‌ام!
            واقعیت اینه که با توجه به هزینه‌ها و درآمدهای حوزه‌ی آموزش، ما زمانی این حوزه رو فعال تر می‌کنیم که درآمدهای کسب و کار صعنتی و مدیریتی بیشتر باشه و بتونیم از درآمد اون بخش در این بخش تزریق مالی بکنیم. الان اون بخش به شدت در اولویته چون ما به هر حال باید زنده باشیم که بتونیم آموزش بدیم.

            • محمد علی هشیار گفت:

              فقط میگم خیلی خیلی خیلی زیاد دوستت دارم
              امید وارم خدا به من هم این توفیق رو بده
              که زمانی شرکت هام بزرگ و بزرگ تر شدن
              مثل تو فرشته و پاک سیرت بمونم

              • دوست من محمدعلی جان.

                تنها تفاوت من با خیلی‌های دیگه که در موقعیت من هستند اینه که ظاهراً من خوب یاد گرفتم ضعف‌ها و خودخواهی‌ها و حرص‌ها و ناتوانی های خودم را پنهان کنم و کمتر نشون بدم.
                چون پاک سیرت بودن واقعاً ویژگی من نیست هنوز 🙁

                • محمد علی هشیار گفت:

                  استاد
                  حافظ میگه
                  چو برشکست صبا زلف عنبر افشانش به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
                  محمد رضا حد اقلش اینکه که نمیتونی بگی به خاطر تو نیست این تحولاتی که احساس میکنیم تو وجود خودمون

                  محمد رضا ما هممون اسممون رها ست
                  زاده های پاک معصوم و افکار تو
                  و همه ی دختر ها پسر هات گرمای دستای پدرشون رواحساس کردن
                  پدری که بهترین پدر دنیاست
                  و ما هر روز بیشتر و بیشتر برای تعالی خودمون تلاش میکنیم
                  به امید که یک روز تو هم به ما افتخار کنی

      • ندا گفت:

        اطلاعیه دوره سفر از جهنمو با چند ماه تأخیر دیدم:( بازم میشه بذاریدش لطفاً؟!:(

  • ژیلا گفت:

    داستان کوتاه و پرمعنایی بود راستشجمله های اول رو که میخوندم خنده ام میگرفت ولی به آخراش که رسیدم دیدم جالبتر از اونی بود که بخندم
    ولی انصافا بلدی چه جوری به یه متن چاشنی بدی

    • ولی ژیلا برای من تجربه‌ای بود که اگر شب قبلش می گفتی انجامش میدی بهت مطمئناً می گفتم نه.

      • ali گفت:

        مهندس این نوشته من رو یاد وبلاگ یکی از دوستان انداخت که مثل شما چندین هزار بازدید کننده داره:
        http://natashagodwin.blogspot.ca/
        البته تفاوت های زیادی باهم دارید: شما رسمی می نویسید اما آرش خودمانی – شما در لفافه پیامتون رو میرسونید اما اون خیلی صریح میگه – شما در دسترس هستید اما وبلاگ اون متاسفانه خیر – شما اینجا هستید و اون آمریکا و … . اما نکته مشترک شما دو نفر اینه که هردو می خواید سطح فرهنگی مخاطب رو افزایش بدید.
        بنظر من یک نگاه به اون وبلاگ بندازید اگه زیاد سختگیر نباشید حداقل فایدش اینه که شاید مدتی شما رو سرگرم کنه و با لبخند فشارهایی که می گید رو کاهش بده. البته اخطار میدم که مثل سایت شما اعتیاد آوره.

        • ممنون علی از معرفی وبلاگ. چند تا پست آخر رو خوندم.
          هم عنوان وبلاگ رو دوست داشتم RS232 که برای نسل ما معنی زیادی داره و هم نگاهی به آرشیو کردم. ممنونم از این معرفی خوب و حتما باز هم سر می‌زنم و می‌خونم.

          • شاگرد کوچک تو گفت:

            ببخشید دوست عزیز ، با تمام احترامی که برای انسانهای آزاد اندیش در هر کجای این دنیا دارم ، باید بگویم اگر در قفس بودی و صدای آوازت گوش همه را نوازش داد و برای تمام پرنده های اسیر قفس توانستی از دشتهای سبز، هوای پاک و روزهای آفتابی بگویی هنره…
            خاطره پرواز خوبه ولی مهمتر از آن فراموش نکردن پروازه…

            • ناشناس گفت:

              دوست عزيز اگر منظور شما کامنت من هست باید بگم که من علیرغم تفاوت دیدگاههای که با آقای شعبانعلی دارم احترام زیادی برای ایشان قایلم دلیلش هم یکی اصل تلاش ایشان در آموزش مخاطبان هست و دیگه اینکه ایشان مطالب این سایت رو داره از داخل ایران می نویسه اما در کل هر کس هر کجای دنیا و با هر دین و مسلکی حرف منطقی بزنه من به حرفش گوش میدم اون وبلاگ رو هم برهمین اصل دنبال می کنم.
              یادم جایی از دکارت جمله ایی خواندم که می گفت: برای رسیدن به حقیقت باید تمام پیش فرض ها رو کنار گذاشت و از ابتدا فقط براساس منطق شروع به حرکت کرد

            • ali گفت:

              من در ابتدای کامنت بعضی از تفاوت ها رو گفتم چون حدس میزدم که چنین واکنشی رو دریافت کنم. البته با شما موافقم که ماندن و گفتن اهمیت و ارزش بسیار زیادی داره اما شخصا تنها ملاک برای من منطق هست من هر حرف منطقی رو بدون توجه به مکان جغرافیایی یا دین و مسلک گوینده گوش می کنم.
              یک نکته در مورد مثالی که زدید: بنظر من وضعیت اصلا شبیه پرنده در قفس نیست بلکه وضعیت شبیه مثالی هست که جورج اورول در کتاب ۱۹۸۴ می گه یعنی اسبی(قصد توهین نیست) که صدها پشه روی بدنش نشستند و دارند خونش رو می خورند و اون با یک حرکت می تونه اونها رو از بین ببره اما این کار رو نمی کنه.
              راستی اون دوست عزیز که ابتدای کامنتتون نوشتید منو یاد یکی از ظرائف زبان فارسی می اندازه(پست اول همون وبلاگ).

      • علیرضا گفت:

        you r drunk. go home

      • ژیلا گفت:

        قطعا همینطوره کمابیش درد نبود و فقر رو تا حدی تجربه کردم. حتی به نظرم تجربه یه لحظه از اون روزا ولو با هدف این باشه که بدونی چه روزای سختی داشتی سخته هر چند میتونه یه تلنگر باشه

  • ehsan mousavi گفت:

    سلام محمدرضاجان
    خیلی خوشحالم الان عضو گروه شما هستم.امیدوارم همیشه برقرار باشی

  • بهرام( پخش ) گفت:

    استاد من ( خرتم )، چرا جواب خرتو نمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    نکنه دیگه دوستم نداری؟؟؟؟؟؟؟؟
    نکنه سرکارم گذاشتی اونوقت که گفتی بهرام شمارت و بفرست تا تو وی آی پی سیوش کنم؟
    من از شما یک توضیح راجبه سوالم میخواستم لطفا اگر امکانش هست یک عنایتی بکنید ممنون میشم.

    سوال:

    بارها تو جلسات،مهمانی ها،گشت و گزارهاو… توجمع از شما صحبت کردم و به نوعی تمام توانمو بکار بردم که بتونم
    اسم شمارو، سایت شمارو، آموزش های شمارو خوب بفروشم و میشه گفت تقریبا تا حدودی موفق بودم اما گاهی اوقات میدیدم که تا من میگفتم شششششششششش دوستام میگفتنن اُهههه بازم میخوای از شعبانعلی بگی!!!!!
    همین موضوع باعث شد که من متوجه بشم تو بحث فروش و متقاعد سازی کمی ضعیف هستم.بنظر شما کجای کار من مشکل داره که بعضی هارو نمیتونم متقاعد کنم یا مثلا تا من میگفتم ششششش اونا صداشون در میومد؟
    میخواستم خواهش کنم اگر امکان داره کمی از تکنیک های متقاعد سازی و فروش برای من که همون خرت باشم بگیییی.

    با تشکر

  • افسان گفت:

    از خوندن این پست حس خوبی بهم دست داد. رها کردن زندگی، در عین حال ی روزمرگی ساده. پناه آوردن به سادگی بعد از اینکه حسابی توی پیچیدگی ها و دشواری ها غرق شدی… موفق باشی و همیشه توی کم کردن روی زندگی پیروز

  • احمد احمدی گفت:

    سلام
    پس پیاده روی رو با گشت شبانه شروع کردی، محمدرضا… !
    تو پیاده روی بعدیت من پایه هستم.
    قول میدم مثل موبایلت ساکت باشم.

    … ؟

    • چقدر دلم برات تنگ شده.

      تو همیشه مواظب بودی که من سبک زندگی متعادل داشته باشم احمد.

      یادم نمی‌ره که خونه بودم با پای شکسته و انواع کادوهای خاص و لوکس و عجیب و غریب.
      تو برام میوه آوردی و چقدر مزه داد. چقدر. برای من که سال تا سال میوه نمی‌خورم.

  • محسن گفت:

    سلام جناب شعبانعلي من كامنت گذاشتم اما شما ديدگاهم رو در سايت قرارنداديد ميتونم بپرسم ايراد كامنت من چي بود تا قواعد سايت شما رو بهتر درك كنم
    ممنون

    • محسن جان. ایرادی نبوده. من این روزها کمی درگیرم و به دلیل اینکه به بچه‌ها قول داده‌ام که کامنت‌ها رو خودم بخونم که اگر کسی سوالی داشت یا مطلب خصوصی گفت دیگران نبینند گاهی کند می‌شه.
      هنوز کامنتت رو ندیدم.

      محدودیت‌های ما: کلمات رکیک (البته خطاب به من باشه اشکال نداره اما به مخطابان دیگه نباشه)
      توهین به نظام. توهین به دیندارها. توهین به بی دین ها 🙂

  • سمیه(15) گفت:

    سلام استاد
    چه حس خوبی…تجربه خوبی… خوبه یه وقتایی آدم اینجوری خاکی بشه و با این آدما ارتباط برقرار کنه و دنیارو ازدریچه نگاه اونا تجربه کنه…گاهی اینجور آدما چنان جمله اثر گذاری میگن که تو هیچ کدوم از کتابای درسیمون تو دانشگاه نخوندیم اما اونا از دانشگاه روزگار خوب این جمله هارو یاد گرفتن.سواد که فقط تو دانشگاه نیس تجربه خیلی چیزا ب آدم یاد میده…

  • shirin گفت:

    استاد یک سوال الان اینجا شاید بی ربط باشه بخوام بپرسم ولی اگه دوست داشتین جواب بدین.. کلاس مذاکره رابطه ی دشوار رو که دیدم این به ذهنم رسیدکه محمدرضا شعبانعلی توی رابطه های اجتماعیش چقدر از دانسته های خودش کمک می گیره ؟ این دانسته ها انقدر آیا در خودتون نهادینه شدن که در اغلب اوقات بدون فکر کردن بهش رابطه رو درست هدایت کنید ؟ مخصوصابا دوستان صمیمی تر … راستش خودم فکر میکنم خیلی سخت باشه این که تو رفتار و نحوه ی ارتباطت رو با یک دوست نزدیک به شیوه ی دیگه ای مدیریت کنی … ببخشید که دارم فضولی می کنم

    • شیرین عزیز.

      قبل از هر چیز دلم برات تنگ شده. بیا سر بزن به من.
      اما دوم.
      واقعیت اینه که رفتار اگر آگاهانه مدیریت بشه حتی اگر درست هم انجام بشه فشار روانی زیادی میاره و خسته کننده می‌شه. مگر اینکه درونی بشه.

      من حجم زیادی از این توصیه‌ها برام درونی شده و بخشی رو در تئوری می‌دونم اما در عمل ضعیفم.
      مهمترین ضعف الان من برخورد با منتقدان است که اگر چه می‌تونم در تئوری برات ساعتها حرف بزنم راجع بهش در عمل برخوردم فاجعه‌است. دغدغه‌ی این ماه ها و سالهای من همینه.

      • shirin گفت:

        ممنون استاد من هم دوستدارم ببنمتون .. حتما بعد از کنکور بهتون سرمی زنم …:) وبیشتر اینکه دوست دارم کلاس هاتون رو شرکت کنم
        درسته با فشار روانیش موافقم البته من این اصول رو نمی دونم ولی در حد خودم وقتی بدونم رفتارم در رابطه اشتباه بوده و اون رفتار بسته به شخصیت شکل گرفته ی من باشه تغییرش سخته و فکر میکنم در روابط عاطفی این تغییر به مراتب سخت تر هم بشه … و یک سوال دیگه اینکه چقدر طول میکشه تا این اصول درونی بشه ؟

  • رها_اسفند گفت:

    گشت شبانه ات در نوع خود منحصر به فرد بود!!!!! 🙂
    نمي دونم چرا اين شعر حضرت مولانا برام تداعي شد.
    رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
    ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
    از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
    ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده بر آب دیدهٔ ما، صد سنگ آسیا کن
    خیره کشی است ما را، دارد دلی چو خارا بکشد، کسش نگوید: تدبیر خون‌بها کن
    بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن
    دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
    در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
    گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد از برق آن زمرد، هین دفع اژدها کن
    بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنر فزایی تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن

  • shirin گفت:

    وای چقدررررر ایننوشتتون حس خوبی داشت.. . با وجود اینکه کارتون عجیب بود ازنظر من ولی خیلییی خوب بود…
    میشه یک فیلم از هر تجربه ی شما ساخت

  • حق پرست گفت:

    پسر من هم می گوید علت خوشمزه شدن باقالی یا لبوی دستفروشها این است که آنها را با آب جوی می شویند

  • کوثر گفت:

    سلام
    حس جالبیه گوش کردن و همراهی کردن با زندگی دیگران، خیلی چیزها میشه یاد گرفت یا حداقل میشه احساس کرد و لذت برد. چند سال پیش موقع برگشتن از کلاس همین کاررو میکردم، پیاده می‌اومدم و فقط گوش میکردم ببینم مردم چطور با هم صحبت می‌کنند یا برخوردشون با همدیگه چجوریه؟ چیزهای جالبی دیدم: مادری که به پای بچه ۲ سالش راه میرفت و باهاش انگلیسی صحبت میکرد. مادری که بچه‌اش رو روی سنگفرش خیابون میکشید و بی توجه به اون ویترین مغازه ها رو نگاه میکرد … و خیلی برخوردهای جالب و تا حدی عجیب که برام تازگی داشت .
    باید زندگی را گوش کرد و همراه قدمهای مردمان حرکت کنیم شاید در پیچ و خم زندگی و در میان قهقهه و شادی ذیگران کمی از تلخی و سختی روزگار فراموشمان شود.

  • سپید گفت:

    سلام،خسته نباشید محمدرضا جان
    میشه راهنماییم کنید
    من اگه دوست داشته باشم یه شکلات برای شما بفرستم چیکار باید بکنم؟

  • انصار گفت:

    سلام.
    محمد رضا تو عکس این پست شبیه آرش شدی… 🙂

  • صفوراشویکلو گفت:

    نابغه به این میگن..

  • فاطمه کوشکی گفت:

    سلام محمدرضا جان. دلم برای تو وکلاساتو و دوستای مثل خودت گل خیلی تنگ شده

  • مهدی گفت:

    محمدرضای عزیز
    واقعا به همت و پشتکارت حسرت میخورم .قبلا ازنزدیک توی همایشی که توی قم برگذارشد افتخارنصیبم شد و چندلحظه ای رو از حضورت استفاده کردم.بی تعارف بگم!خیلی انسان بانشاط وسرزنده ای هستی
    من خیلی دوست دارم مثل شما فعال وباانرژی باشم .میشه بگی این همه انرژی روازکجامیاری برای کار؟
    الان توی بحران مالی توی زندگیم قراردارم وبجای اینکه بیشترکارکنم تادرآمدم روببرم بالابرعکس انرژی من روگرفته ونمیتونم درست کارکنم
    میخوام به زبون ساده راهنمائیم کنی وبگی چطوری میشه انرژی زیادی برای کار بدست آورد؟
    اهداف بزرگی هم توسرم دارم /کتابای زیادی هم خوندم ولی میخوام از زبون شما بشنوم که مثال واقعی یک انسان سخت کوش هستید روبشنوم !

  • مهدی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    ای کاش می شد مدیران سطح بالا برای چند دقیقه هم که شده وقت میذاشتن و بجای کارگران ویا همکاران زیردستشون کارمیکردند تا شرایط نیروهاشون رو درک بکنن تاشاید بتونن گره کوچیکی از مشکلات سازمانشون رو باز بکنن!

  • علی گفت:

    کاش می شد کلاس هات رو آنلاین برگزار می کردی تا من که یزدی هم هستم بتونم از کلاست استفاده کنم.
    ممنونم ازت

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser