از سال 80 که مدرک لیسانسم را با معدلی بالا، از دانشگاه صنعتی شریف گرفتم تا سال 1384 باید دائماً جواب دوستانم را میدادم که چرا فوق لیسانس نمیگیری. دو باری هم کنکور شرکت کردم و با رتبه خوب در دانشگاه خودم قبول شدم اما نرفتم. سال 86 که کارشناسی ارشد مدیریت را از دانشگاه شریف گرفتم (با رتبه و معدل بالا) باز تا امروز، دوستان زیادی می پرسند که چرا ادامه تحصیل نمیدهی و دکترا نمیگیری…
پراکنده در جاهای مختلف جواب داده ام. اما گفتم یک پاسخ تفصیلی اینجا بنویسم…
مقدمه اول:
یک واقعیت وجود دارد. نباید نظام آموزشی، به مسیر رشد و پرورش ما جهت بدهد، این ما هستیم که مسیر رشد خود را انتخاب و ترسیم میکنیم.
شاید سالها بعد، علاوه بر دکترا و پست دکترا، پست پست دکترا، پست پست پست دکترا و … هم در دانشگاه ها شکل گرفت. یعنی ما دیگر باید زندگی خود را تعطیل کنیم و تا دم مرگ به در دانشگاهها دخیل ببندیم؟
هر درجه تحصیلی معنا و مفهوم و کارکردی دارد.
اجازه بدهید که اول در مورد کارشناسی بگوییم.
خود کارشناسی یکی از ترجمه های غلط و طنز آمیز است. کارشناس کسی است که سالها تخصص و تجربه دارد. ما هر کسی که چهار سال در دانشگاه میچرخد و غذای ارزان میخورد و روی صندلی های سفت دانشگاه، مینشیند و اس ام اس بازی میکند و با تقلب در پایان ترم نمره ای می آورد، کارشناس مینامیم!
لیسانس واژه متفاوتی است. لیسانس یعنی مجوز. چیزی مثل جواز کسب!
من وقتی لیسانس مهندسی مکانیک گرفتم، یعنی میتوانم و مجازم با این دانش، امرار معاش کرده و حق دارم در مورد آن حوزه، تا حد دانشم اظهار نظر کنم.
من باید چند سال در آن حوزه کار کنم تا به یک «کارشناس» به معنای واقعی کلمه تبدیل شوم.
به همین دلیل، در عمده کشورهای دنیا، مردم رشته لیسانس خود را با نگرشی به بازار کار و نیازهای روز جامعه، انتخاب می کنند.
فوق لیسانس یا کارشناسی ارشد، برای کسانی است که میخواهند در یک حوزه خاص عمیقتر شوند. عموماً وقتی معنی پیدا میکند که کسی لیسانس خوانده و مدتی در آن حوزه کار کرده و سپس تصمیم میگیرد به دانش خودش در آن حوزه عمق دهد.
مثلاً من مکانیک خوانده ام، سالها در صنعت کار میکنم، میبینم حوزه کنترل و اتوماسیون حوزه جذابی است که دانش من در آن محدود است. به دانشگاه برمیگردم تا دانش خودم را در آن حوزه خاص ارتقاء دهم. طبیعی است کسی میتواند این مقطع را به پایان ببرد که معلومات خود را در حوزه ای با رعایت روش شناسی علمی، به نتایجی کاربردی تبدیل کرده و گزارشی از این فعالیت (تحت عنوان تز یا مقاله) ارائه نماید
دکترا برای کسانی است که رسالت خود را تولید علم و پیشبرد مرز دانش جهان در یک حوزه تخصصی می دانند.
——————————————————————————————————
مقدمه دوم:
اما در ایران تعریف متفاوتی در ذهن مردم است. همه فکر میکنند تا جایی که وقت و استعداد دارند باید این مقاطع را درست یکی پس از دیگری ادامه دهند!
کارکرد اصلی هم، نه دغدغه توسعه دانش و مهارت فردی است و نه پیشرفت علم. عمدتاً یک عنوان است.
این را از اینجا میفهمم که میبینم برخی دوستانم در دوره دکترا، درد دل میکنند که باید هر هفته یک مقاله بخوانند! این خود نشان میدهد که مقاله خواندن، یک «درد» است نه «غذایی برای یک روح گرسنه علم».
——————————————————————————————————-
اما حالا دلایل من:
– ما در شرایط امروز کشور، در عمده رشته ها – نمیگویم همه. میگویم عمده – مصرف کننده دانش تولیدی جهان هستیم یا اگر هم نیستیم بی دلیل دست به تولید دانش زده ایم (فقط برای حفظ پرستیژ کشور و رتبه های علمی). ما هنوز یک مصرف کننده صحیح هم نیستیم. به همین دلیل مدرک کارشناسی هم، زیادتر از نیازمان است.
شاید به همین دلیل مسئولان امر، ده ها واحد درس عمومی را به مجموعه دروس دانشگاهی افزوده اند تا این چهار سال به هر حال به شکلی پر شود!
من کارخانه های بنز و بی ام و و برخی از برترین صنایع دنیا را از نزدیک میشناسم و بارها بازدید کرده ام. مرکز طراحی آنها پر از کسانی است که لیسانس (یا به قول آنها دیپلم مهندسی) دارند و یکی دو نفر دکتر هم برای پرستیژ به مدیریت برخی واحدها منصوب شده اند. من نمیفهمم اگر تولید بنز با لیسانس ممکن است چرا داشتن انبوهی فوق لیسانس و دکترا، به مونتاژ پژو منجر شده است!
– در بسیاری از حوزه ها ما هنوز Generalist هم نداریم پس چرا باید به دنبال Specialist برویم.
در رشته خودم عرض میکنم. وقتی هنوز در بسیاری از رشته های دانشگاهی ما، هنوز «ارتباطات و مذاکره» را به عنوان یک درس ارائه میدهند و این دو حوزه کاملاً تخصصی از هم تفکیک نشده اند، بیشتر شبیه شوخی خواهد بود که من بروم دکترا بگیرم و مثلاً به طور خاص در خصوص
«تفاوتهای الگوهای مذاکره درونسازمانی بین زنان و مردان با سن 30 تا 40 سال در مشاغل خصوصی و بنگاه های کوچک و متوسط در کلانشهر های ایران»
تز بنویسم!!!!
شاید بعد از نوشتن این تز، به من به جای «مهندس شعبانعلی» بگویند «دکتر شعبانعلی». اما من هر بار که دکتر صدایم کنند فکر میکنم دارند مسخره ام میکنند! شاید آنها نفهمند چه میگویند اما من که میدانم معنی دکتر چیست…
– شاید یکی از کارکردهای مدرک دکترا، تدریس در دانشگاه ها باشد. اما واقعیت این است که هدف من بزرگتر از تدریس دانشگاهی است. من در حال آموزش به مدیران اقتصادی کشور هستم و فکر میکنم آموزش امروز آنان، فوریت بیشتری دارد تا آموزش جوانان فردا. اگر فردا اقتصاد کشورم، مثل امروز باشد، جوانان کشور شغلی نخواهند داشت تا بتوانند از آموخته های دانشگاهی خود استفاده کنند…
– تجربه امروز ایران و جهان نشان داده که بزرگترین تغییرات اقتصادی و مدیریتی و صنعتی جهان را نه دانشگاهیان نظریه پرداز، بلکه صنعتگران عملگرا ایجاد کرده اند. انتخاب با ماست که در زمره کدام گروه باشیم اما من گروه دوم را ترجیح میدهم.
– مبحث هزینه فرصت نیز بحث مهمی است که همیشه به آن اشاره کرده ام. وقتی من میتوانم به جای 5000 ساعت وقت گذاشتن و اخذ مدرک دکترا (با هدف اینکه عنوانی به القابم اضافه شود) 2 یا 3 کتاب ارزشمند تألیف کنم که برای ده ها هزار نفر از هم وطنانم مفید فایده واقع شود، خیانت به جامعه است که عنوان و لقب خودم را به نیاز مردم جامعه ام ترجیح دهم.
خلاصه اینکه به نظر من، نیاز امروز جامعه من مدرک نیست. بلکه ما نیازمند دانشمندانی عملگرا و مطالعه محور هستیم که علم روز دنیا را بیاموزند و آن را همچون لباسی بر قامت فرهنگ و جامعه ما بدوزند و ما را از این عریانی که گرفتار آنیم نجات دهند. ادامه تحصیل در دانشگاه، یکی از روشهای علم آموزی و دانش اندوزی است که 15 سال فعالیت دانشگاهی و صنعتی در ایران و جهان، به من به تجربه ثابت کرده که برای ایران امروز، اگر هم یکی از روشهاست قطعاً بهترین روش نیست.
من ضمن احترام به همه دوستان عزیزم که در دانشگاهها در خدمتشان هستم، احساس میکنم کار کردن با مدرک دکترا در بسیاری از رشته ها در شرکتهای ایرانی مانند به دست داشتن ساعت رولکس برای کسی است که در پرداخت هزینه تخم مرغ شام خود هم دچار بحران است…
یا شبیه پرتاب کردن ماهواره به سمت آسمان، در شرایطی که هواپیماها به سمت زمین سقوط میکنند.
یا شبیه مطالعه بر روی فن آوری نانو، در کشوری که خط کش ها در ابعاد سانتی متر هم درست اندازه نمیگیرند.
یا شبیه…
——————————————————————————————————-
پیشنهاد میکنم دوستانی که تمایل به گذاشتن کامنت دارند:
1- کامنتهای قبلی را بخوانند تا حرفهای تکراری دوباره مطرح نشود.
2- پست «جسور باش» را در اینجا بخوانند…



664 دیدگاه
سلام
من به درس خوندن و یادگیری خیلی علاقمند بودم اما بعد از دوره لیسانس و 4 سال بودن در فضای آموزشی دانشگاه و خرخونی ها و نامردی ها و جزوه ندادن و … بی خیالش شدم…
من ادامه تحصیل ندادم چون دووس داشتم کار عملی کنم و نتیجه اش رو ببینم و احساس پیشرفت و یادگیری داشته باشم.
الآنم برنامه نویس کامپیوتر هستم. گاهی دلم می سوزه که ادامه تحصل ندادم البته با دیدن کسایی که ادامه تحصیل دادند اما به دردسر ها و استرس ها و تک بعدی شدنش نمی ارزه
خیلی از خوندن نوشته اتون و صریح الهجه بودنش لذت بردم و برای بقیه دوستانم هم فرستادم
جانت روشن..انسان بزرگ
با عرض سلام و ادب
ممنون از وقتي كه گذاشتيد و مطالبتون رو نوشته و در معرض نقد قرار داديد.
از نظر مني كه شايد به نحوي همه اين مراحل و پشت سر گذاشتم ، عرض مي كنم كه شما خوب نوشتيد ولي اصلاً حرف هاي خوبي ننوشتيد.
مطالب شما بيش تر از اينكه به صورت يك تحليل علمي و مستند باشه ، بيشتر شبيه حرف هاي پدربزرگ مرحوممه ،
فوق العاده عاميانه و بي محتوي ولي در عين حال داراي قالب و ساختار بسيار زيبا . . .
به نظر من شما مي بايست ادبيات مي خونديد به جاي مهندسي مكانيك.
چون يك مهندس ( به خصوص مهندس مكانيك) در حين تحصيلش فقط يك چيز يد مي گيره
” هر پديده فيزيكي ، متافيزيكي ، انساني و . . .داراي عوامل موثر به وجود آورنده ، تشديد كننده و مرتبط و نامرتبط هستش كه هدف هر فرمول و تحقيق و تز و نظريه ، ارتباط بين اين عوامل هستند ”
با توجه به اينكه شما هنوز به اين پيش نياز نرسيديد ، شما نبايد ادامه تحصيل بديد ، بلكه مي بايست برگرديد يك بار ديگه درساي ليسانستون رو با يك ذقت بيشتر و البته رويكرد متفاوت مطالعه نماييد.
در نهايت از همه دوستان معذرت خواهي كرده و اعلام مي دارم كه موارد مذكور فقط اظهار نظرات شخصي مي باشد.
با تشكر
با شما موافقم جناب مهر سا.
هنگام خواندن پست چرا دکتری نمی خوانی به ذهنم خطور کرد این سطور بیشتر به نوشته یک نوجوان می ماند تا یک فارغ التحصیل دانشگاه شریف.
شما واقعا این نوشته را با نوشته یک دبیرستانی یکی میکنید.
از شما که به اصطلاح دکتر هستید بعیده.
واقعا کجاش غیر منطقیه؟ خوندن و حفظ کردن دروس تئوری مخصوصا در کنکور که همش تکرار است و تکرار که کاری دشوار نیست کما اینکه دو بار این کار کردم. یه بنده خدایی میگفت اونایی که سریع میرن دنبال دکتری بدون این که وارد بازار کار شده باشند به این دلیله که نمیتونن با ارشدشون کار کنن یعنی کار بلد نیستند.
فرق مهندس ( اونم به معنای واقعی کلمه ) با به اصطلاح دکتر هایی مث من و شما همینه.
آخه اگه عاقل بود که دکتر نمیشد
من هم با نظر کسانی که نظر مهندس رو قبول ندارن موافق هستم. البته به نظر برخی جمله ها می تونست مودبانه تر باشه. یکی از مسائل مهمی که باید دقت کرد اینه آیا باید برای ابراز مخالفت از چیزی لزوما از آن فرار کرد؟ یقینا اینطور نیست. برخی مسائل هستند که برای ابراز مخالفت خود با اون یا با برخی جنبه های اون باید سراغ اون رفت. مثل مدرک گرفتن. البته زشته که کسی به خیال اینکه دکتر و مهندس صدا بشه به درس و گرفتن مدرک رو بیاره، ولی راه این مسائل دوری از اون نیست. چرا که کسی که واقعا دوست نداره که به این القاب شهرت پیدا کنه و این رو از ته دلش باور داره، این چنین آدمی شایستگی این رو داره که مهندس و دکتر بشه و بسیاری از کارها رو با علم از روی زمین بر داره. چراکه اگه چنین آدمی که چنین درون و ضمیری داره از مدرک دوری کنه کسانی میرن سراغش که عشق دکتر و مهندس صداشدن کشته شون؛ و معلوم نیست که کاری از پیش ببره چرا که از ابتدا خودش رو می بینه. لذا باید رفت سراغ مدرک و در محیط دانشگاه نیز با دانشجویان فعال و اساتید آگاه و عالم آشنا بشه تا در کنار اونها بتونه دانش خودش و مطالعاتش رو پر بارتر کنه. البته من فکر می کنم نکته ای که بسیاری از دوستان مخالف مدرک میگن بر این مبناست که میخوان با حس مدرک گرائی صرف (بدون مطالعه کتابها و مقالات) مبارزه کنن و بگن که اصل مطالعه و تحقیق هستش که من موافقم ولی این هیچ منافاتی با رفتن در محیط دانشگاه به ویژه در سطح دکترا نداره که غالبا اهل تحقیق هستن و با اساتید تاپ اون رشته سر کار خواهند داشت و تجربه و علم اونها دستگیرشون خواهد بود.
این نوع حرف زدن شما، یک نوع موضع گیری کاملا احساسی است و گمان می کنم برای پر کردن خلاءی که با خواندن متن جناب مهندس دچارش شدید این پاسخ را دادید.
آن چیزی که مهندس در مورد آن حرف می زند فرهنگ کارآفرینی است، این که بتوانی علمی که داری را در خدمت بگیری و کاری بوجود آوری و ارزشی تولید کنی، نه اینکه صرفا مدرک بگیری و برای دل خودت علمت را افزایش دهی.
من فکر می کنم مخاطب این متن، بیشتر کسانی بودند که توانایی کار کردن و کار آفریدن و تولید دارند نه کسانی که می خواهند با گرفتن مدرکی، سمتی کسب کنند و امرار معاش کنند.
دکتر یا مهندس x: با جا قوانین ترمو دینامیک اینا رو بخون شاید بدردت خورد ایشالا به حق چهارده تن.
0- خیلی دیگه از خود متشکر بودن هم خوب نیست. توهین نباشه ولی تو شریفیها کم نیست این حرکت که بیشترشم تو خالی هست. خیلی دیدیم و شنیدیم.
1-میخوای بخون میخوای نخون چه جلافتا!. اونای که اینقدر بیکارند که زندگیشون یه دهه تعطیله که اقای x میخواد کپه مرگشو بزاره یا نه چه بیکار یا بی-آر یا پاچه-خوار ایی هستند. ایشتینی؟ نیوتونی؟ گوسی؟ گالیله ای؟ هابر ماسی؟ مانه ای؟ ونگوگی؟ آها شما خودتو با بیل گیتس اشتباه گرفتی یا جکسون پلاک … باید نقاشیهاتو دید.
2- قربون دستت همون plc تو ببند نمیخواد یه احمدی نژاد دیگه واسمون بشی و مدیریت صنعت و از این کارای گنده و دهن پر کن بکنی. گند میزنی به امواتمون. والا یه نون ساده خوردن خیلی شیرینه. نکن. شما که شریف خوندینو همه دوستتون دارند نکن. آفرین.
3-اگه دروس دانشگاهی ایران اینقدر فشله پس چرا از علی آباد کتول هم بچه ها پذیرش از دانشگاههای خوب میگیرند؟
4-اگه کشورای صنعتی میخواستند مثل شما فکر کنند که نظریه پردازی اولوویت ندارره، اینقدر هزینه در هنر و علوم محز و مجرد و بحث های کلامی و ریاضی محض و … رو از سر قبر باباشون آوردند؟ کاملا در اشتباهی مهندس. همون دکترا نخون که فردا استاد میشی البته با پارتی چون علمتم زمان بوق دچرخست از شواهد عمر و شرو ور تو مخ ملت میکنی.
5- به قول سعدی مشیناسیش که ایشالا. جان مهندس تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی. بخواب که واسه سلامتیت هم مفیده و پریشان حال نمیشی و اراجیف تحویل خلق بدی فرداش
6-اخه اگه همه مثل دکتر عزیزمون x فکر کنند که این همه نبوغی که از ایده های اولیه با ظاهر مسخره تو طول زمان ایجاد شد اتفاق نمی افتاد. اگه مادام کوری نظرش با اقای x یکی بود اگه ماکسول به حرفت گوش میکرد اگه جان نش اومده بود ازت تقاضای ارشاد کنه و خیلی های دیگه…الان همه جای دنیا ایران بود.
7-دو تا موضوع در ادامه تحصیل وجود داره: یکی لذت اکتشاف و حتی خیال پردازی در قالب چهارچوب علمی قابل قبول و یکی حل یه مشکل موجود در جامعه و صنعت. دلیل نمیشه که کسی بخواد یکی رو به دیگری برتری بده. شما دومی رو ترجیح میدید و بس. ربطی نداره اولی غلط باشه یا بدرد کشوری بخوره یا نه. عموما در جوامعی مثل ایران پاکستان هند چین کره جنوبی امثال شماها زیادند پس هیچوقت هم علوم انسانی قوی ندارند و نخواهند داشت. در عوض اروپا و امریکا همیشه رو به پیشرفت تعریف شده و جامعه پویاست چون تکیه بر علوم انسانی دارند نه میل لنگ بنز.
8- ماؤو میگه که مادر من آشپز بی نظیریست ولی سواد نداره اما خواهرم متخصص تغذیست ولی آشپزی بلد نیست. دکتر x امر کردند باید از شر همه خواهرا خلاص شیم ولی نمی دونه که آشپزی مادرای 200 سال آینده رو خواهرای امروز پیشنهاد دادند.
دیگه عرضی نیست. در قالب دوستی بخون.
سلام؛
ولتر توسط همسر صیغه ایش ناخواسته مسلمون شده بود بنده خدا !
خودش میگه من راضی به ایجاد کم و کسر در اجزای بدنم نشدم، کار اختلاف به محضر شرع و قاضی کشید. قاضی که آدم منصفی بود حکم داد چوب در آستین من کنند!
وقتی کامنتت رو خوندم، آخرش دیدم نوشتی : در قالب دوستی بخون، یاد همون قاضی منصف افتادم. اصن یه وضی.
من 😐
ولتر 😐
قاضی 😐
دوستی 😐
انصاف 😐
نمیشناسیش به خدا نمیشناسیش که این طوری حرف میزنی؟؟؟؟
تا حالا شده یه کاری برای علم کنی و مجانی در اختیار دیگران قرار بدی تا اونایی که وسع مالیشون نمیرسه بخونن.
البته برای خودم عرض نمیکنم شکر خدا این قدر خدا بهم داده که حالا حالاها بی نیاز باشم)
کاش خدا شعور حرف زدنو بهمون عطا میکرد.
ای بابا….چی بگم والله…
با سلام به طور کلی با بی هدفی تحصیل را دنبال کردن، موافقم نباید این کا را کرد. من لیسانس کامپیوتر دارم در دانشگاه چیزی برا کار یاد نگرفتم خودم هم در سطح بالا چیزی تمرین نکرده بودم برا بازار کار . خب تصمیم گرفتم ارشد اقتصاد بخونم به خاطر علاقه بعد دیدم با این رشته نمیشه در ایران کاری کرد تصمیم گرفتم ارشد مدیریت مالی بخونم که در ایران یه دانش نوپا محسوب میشه. و روش خیلی کار نشده. علاقه زیادی هم به تحقیقات دارم اما اگه یه روز پول دراوردن و گذران زندگی دغدغه ی شخصی ام باشه و ببینم ادامه تحصیل درد منو دوا نمی کنه تحصیل را کنار میذارم. الان یکی از برادرهام دکتریش رو مونده تموم نکرده هنوز . الان 11 سالش برا دکتری تموم شده و علتش هم اینه که بی هدف رفته دکتری با لیسانسش که برق است داره کار میکنه درامدش خوبه اما دکتری یه رشته دیگه هسته ای داره می خونه و چون به کارش نیومده نتونسته هنوزم تمومش کنه. چون بی انگیزه شده. بعضی ها میرن دکتری اما سخت و خیلی دیر تمومش میکنن علتش همون بی هدفی یا انگیزه ی بی ربط مثل فرار از سربازی یا موندن در تهران و … است.
باسلام واحترام
من درحالي صحبت دوستانه اي روعنوان ميكنم كه بامدرك كارشناسي مهندسي عمران دريك شركت توليدي باحقوق يك ديپلمه كار ميكنم وميدونم الان ميگيد ادم ناتواني هستم.اماهرجا براي كار درسازمانهاي دولتي رفتم به دربسته خوردم ودرشركتهاي خصوصي هم كاربا حقوق خنده اوري پيشنهاد ميكردن كه كفاف هزينه شخصي خودمو نمي داد.اونجا فهميدم اين مدرك گرفتنها همه الكي وهمه بخاطرتلف كردن عمرمون هستش كه كاملا مارواز لذتهاي ديگه زندگي باز ميداره .بازهم ازديدگاه انقلابيتون تشكر ميكنم.
با عرض سلام خدمت دوست گرامی مهدی عزیز.مهندسی عمران یکی از رشته های پر کاربرد در دنیاست.حتی اگه کسی در دنیا بهتون کار نده که بعیده یا حقوق کمی بده شما گزینه دیگری برای امرار معاش داری.شما میتونی در آزمون نظام مهندسی به منظور کسب پروانه اشتغال در دو حوزه نظارت و طراحی ساختمون شرکت کنی و از سهمیه خودت استفاده کنی.در ضمن اگه با حق امضات واسه کار در شرکتی اقدام کنی با احترام بیشتری باهات برخورد میکنن.البته اگه خودتو شایسته مدرک مهندسی عمران میدونی و فقط به خاطر صرف مدرک مهندسی و اسمش نرفتی دانشگاه.موفقیتت مستدام.
سلام
دقیقا!
پشت این همه مدرک گرایی ، چشم و هم چشمی ، تنگ نظری ، کوته فکری، و حسادت شدید وجود داره!
تنها نیستم! فقط همین…
سلام مهندس/ خیلی وقته منتظرم کسی بلند شود تا این حرفها را گفته و بر روی کاغذ بنویسد/ تازه حرفهای شما را شنیدم اما الان سه سال است پس از لیسانس ادامه تحصیل ندادم / رشته ام عمران واین سه سال عملا وارد بازار کار شده ام چونکه مثل شما فکر میکردم و این مدت از بکار بردن علم در عمل لذت میبردم. وخود را از دوستانم که فوق لیسانس خوندن موفقتر میدانم.
سلام اقای مهندس.من دانشجوی ترم 4 مکانیکم دانشگاه گیلان(سراسری).انگیزه ام برای ادامه به خاطر بازار کار ضعیف مکانیک ودر کل اغلب رشته های فنی از بین رفته.حق انصراف ندارم ازطرفی می خوام بدونم برای ارشد چه رشته ای به لحاظ بازار کارمناسب تره؟من دوست دارم نفت بخونم.ایا این درسته؟در کل برای کسی مثل من که لیسانس مکانیک می خونه راه نجات چیه؟
خیلی اتفاقی با وبتون آشنا شدم با سرچ تو گوگل با عنوان “دکترای مهندسی شیمی ” تو صفحه یازدهم به سایت شما رسیدم پستتونو که خوندم از دیدن دویست و خورده ای نظر هنگ کردم تصمیم گرفتم اونا رو هم بخونم . من امشب با خوندن پست های شما و نظرات دوستان چیزای زیادی یاد گرفتم. یه دنیا ممنون از شما و دوستان عزیزی که تجربیاتشونو در اختیار بقیه قرار دادن. با آرزوی موفقیت بیشتر برای شما و دوستان عزیز
سلام ، جناب شعبانعلی عزیز
من بیشتر کامنت های دوستان و پاسخ های شما رو خوندم ،
و یک مطلب هم از شما در مورد تحصیل در رشته های بین رشته ای خوانده بودم ،
به نظر شما برای من که رشته لیسانس ام کامپیوتر بوده ، برای ارشد چه شاخه ای از مدیریت می تونه خوب باشه ؟
و اینکه چه شاخه ای از خود کامپیوتر برای ارشد و دکترا الان کمه ؟ ( به قول شما داریم برای آوردن کارشناسان خارجی التماس میکنیم و منت میکشیم )
ممنون .
سلام.
از مرور و مطالعهٔ آرشیو وب سایت شما خیلی چیزها یاد گرفتم.
مشکل ادامه تحصیل بدون توجه به هدف اصلی از این مسأله ناشی میشه که حدود 80 ساله که تفکر قالبی و غالبی (!) وجود داره که میگه مدرک بگیر نون دولت رو بخور. کارمندهای ادارات و دستگاه های مختلف ما برای اضافه حقوق ادامه تحصیل میدن… اما اگر به جای ادامه تحصیل مثلاً طرح یا ایدۀ درخشان یا بازده بیشتر از دیگران داشته باشن، تشویق نمیشن و «اضافه حقوق» ی در کار نیست…درس خوندن شده جون کندن برای رشته های طلایی آینده دار (!) و برای فرار از کار فنی و یدی و… واگرنه چرا رشتۀ فنی تو دبیرستان های ما عموماً مال دانش آموزهای ضعیفه؟ تحصیل دانشگاهی در ذهن خیلی ها راهی برای فرار از کار آزاد و چسبیدن به دولته.
اما دربارۀ بحث پیشرفت علمی تو وضع فعلی ایران ما، این به نظرم میرسه، هرچند صاحب نظر نیستم؛ ما اونقدر به شدت عقب موندیم و عقب نگه داشته شدیم که الان برامون امکان نداره به سلسله مراتب هرم پیشرفت عمل کنیم… از سر و ته و وسط و بالا و پایین هرجا دست بده، علی رغم تمام مشکلات مثل فساد و مدیریت غلط و …، می خوایم مثلاً پیشرفت کنیم…
موفق باشید و زکات علمتون رو منظم بپردازید که سخت مستحقیم 🙂
سلام آقای مهندس
مدتیه هر روز به سایتتون سر میزنم چون حقیقتا سرنخهای خوبی بهم داده، همینجا دوست دارم برای همه حسن نیتی که در تلاشهاتون قابل حسه، بهتون تبریک بگم.
چند ماهه مدرک دکتری برقمو گرفتم، 10 ساله در دانشگاه تدریس می کنم که 7 سالش بطور رسمی بوده، و کمتر از یک ساله که یه شرکت ثبت کردم که ای کاش خیلی زودتر برای اون اقدام کرده بودم.
هر سال تو نظرخواهی دانشجوها به عنوان استاد برتر معرفی میشم اما الان تو صنعت و بازار، خودم یه شاگرد نوپا هستم، و واقعا سخته با مدرک دکتری شاگردی کردن، البته گاها قبولش از طرف دیگران سختتره تا کسی مثل من، اما مصر هستم که در کسب و کارم برنده باشم حتی اگه به اندازه یه دوره لیسانس-فوق لیسانس-دکتری زمان ببره.
افسوس این همه وقت صرف کردن صرفا در محیط دانشگاه رو نمی خورم چون آدمی شدم با توانایی بالا در آنالیز و حل مسائل تئوریک مرتبط با رشته خودم. مشکلم الان ارتباط دادن اون تئوریها با صنعت موجود کشوره.
بگذریم 🙂
یه درخواستی داشتم، در حال حاضر نمی دونم تو این پله های اول چطور باید شریک بگیرم، چطور باید نیرو جذب کنم اونم برای پیاده سازی ایده هایی که الان فقط در ذهن دارم یا هنوز به محصول نرسیده و اینکه چطور باید قرارداد ببندم که هم انگیزه کار و تحقیق رو در مجموعه خودم زنده نگه دارم و هم خودم ایده و سودم رو از دست ندم. در خواست من اینه که در صورت امکان راهنماییم کنین که از کجا باید شروع کنم، چی باید بخونم، از کی باید مشورت بگیرم.
پاینده باشید
سلام
ائیده امروز شما برنامه کاری فردا صبح کسی دیگر است. دست به کار شو و به خدا توکل کن. حتی اگه ایده ات دزدیده شه بازم شما هستید که فقط اون ایده را می توانید به بهترین نحوه انجام دهید اما:
ما برای یک کسب و کار خوب یک مدیر خوب باید باشیم و یک مهندس خوب
شاید مهندس خوبی برای ایده خود باشید اما نتونید خودتونو در راستای برنامه ها هدایت کنید. پس دست به کار شوید و سئوالاتتونو به صورت ساده و در ابعاد کوچک نه کلی بپرسید تا بتونید به هدف خود برسید. موفق هستید من مطمئن هستم. یا علی
سلام؛
محمدرضا جان؛
این مطلب آقای مجتبی لشکربلوکی در دنیای اقتصاد هم جالبه.
http://www.donya-e-eqtesad.com/news/736291/
اقای مهندس خیلس وقت بود که احساس درک شدن نداشتم.صحبت های شما در خصوص مدرک گرایی معرکه بود.یه راهنمایی ازتون میخوام.من لیسانسم ریاضی هست وفوث لیسانسم رو برنامه ریزی درسی خوندم.انگیزه ام هم فقط پیدا کردن کار با درامد معمولی بود ولی با این وجود بعد ازاین همه زحمت با ماهی 50تومن تو دبیرستان به عنوان نیروی ازاد تدریس میکنم.شما بگین چیکار کنم؟برای دکترا بخونم؟اصلا کجادنبال کار بگردم؟خسته ونا امید شدم دیگه…..توروخدا راهنماییم کنین
من فوق لیسانس محیط زیست دارم و ریاضی تدریس میکنم و انقد تدریسم خوبه که شاگردام ماه اول دو برابر شدن. سعی کن در همین کاری که هستی بهترین باشی. این بهترین راهه.
سلام وخسته نباشیدب اقای شعبان علی
البته ب نظرم کسی مث شماکه با باور وارزش زندگی میکنه تنهاخستگیش نگاه کردن به انسان های بیهوده اطرافش هست.
من اتفاقی ب نوشته های شمابرخوردم واقعامعرکه است.
اگه باورکنیدالان ب سختی نفس میکشم واشکام داره میادآه…….همه نوشتههاروخوندم حرفاتونوکامل قبول دارم چقدخوندن این حرفادردناک.
من ترم2تموم کردم مهندسی پرتوپزشکی میخونم دانشگاه ازاد.
وقتی ترم اول تموم شدب خودم گفتم چی ازاستادهایادگرفتی جواب:هیچی فقط هدررفت پول و زمان وبجای ماندن فرسودگی عواقب استرس هایی ک داشتی.
میخام چیزی بگم ک ب چشم تودانشگاه میبینم.
آغازترم95%پسرباتیپ ساده5%فشن 90%دخترافشن 10%ساده ازنطرافکارمنحرف هم درصداش نزدیک ب همینا….
که وسط ترم تبدیل میشه ب 95% فشن5%پسرباتیپ ساده و99%دخترافشن1%ساده تاسف بار……
95%دانشجوهاخوابکاهی 90%:خرج تحصیل خوابگاه خوراک و+دختراپوشاک متنوع میطلبن وبااین تورم حالا فک کن ک این دانشجو2تادرسشوپاس نشه تودانشگاه ازاد بدتراونجاست ک ازخانواده پرجمعیت باشه….میدونیدچ اتفاقی میافته با کمال شرمندگی میگم : روت نمیشه ب خانوادت بگی پول بفرست عاقبت گرفتن دوست پسروتامین مخارج وبدترش رهاشدن وحالا موندن اون دختریاپسرباعادتش وذهن وروح خسته نتیجه جای گزین فرد دیگه وچرخه این روند5%دیگه درس میخونن ک یاخانواده بافرهنگ وپیگیری دارن یاوجدان دارن
نمره گرفتن50%تقلب15%پارتی30%هرزگی5%میخونن
خودم سرامتحان ترم چندین باردیدم دخترایی ک ب دلیل رابطه نامشروع بامراقب ک سن باباشون امتحان و پاس میکنن من تازه ترم2ام بایدباشنیدن این وضع دیوانه شدوخندید
حرف زدن ازعلم برای چنین افرادی نتیجه ای جزمسخره شدن نداره
عقب ترازاون چیزی هستیم ک فکرشومیکنیدبجای اینکه فکرکنیم چجوری علم جابدیم بایدطالبشوتودانشگاه راه بدیم اول فکرکنیم یعنی کاری کنیم ازمون ورودی دانشگاه اونایی بپذیرک لیاقتشودارن اون موقست ک ب همه توهین نمیکنم ولی دانشگاه ماک ب انداره ی شهراندازه مدرسه باشه کافیه
من در مقابل شماازنظرعلمی هیچم ولی ایناگفتم چون هیچ وقت شما نمیتونین امروزتوسن من وموقعیت وطرزنگاه امسال من باشید.
موفق وپیروزباشیدآقای شعبانعلی
ب امیدفردایی بهتربرای ایران
سلام. من فقط يك چيز كه در مورد شخص شما برام جالبه مي خوام بگم.
من البته در دانشگاهي با سابقه درخشان و مثل شما با رتبه يك درس نخوندم اما هميشه از ضعف بزرگي كه سيستم آموزشي ما (مثل خيلي سيستم هاي ديگه مون داره) ناراضي بودم. هموني هم كه خوندم مفيدش سر جمع يك ترم ميشد نه الكي 4 سال!
از اينكه همكلاسي هام ( جوگيرانه و بدون فكر و تصميم درستي ) بلافاصله شركت كردن براي ارشد تعجب مي كردم.
جان كلام اينكه عميقا با حرفهاي شما موافقم.
اينكه ديدم به كامنتها اينقدر دلسوزانه پاسخ دادين برام خيلي جالب بود. (من خودم اعصاب بحث كردن ندارم :ي )
فقط دوست داشتم اينو بنويسم:
اينكه من اولين بار حرفاي شما رو تو برنامه ماه عسل بود اگه اشتباه نكنم شنيدم.
خيلي مهمونها به برنامه ها دعوت مي شدن كه مجري ازشون مي پرسيد براي ادامه تحصيل، و اونا خيلي سريع با افتخار ميگفتن اگه خدا بخواد قصد دارم و فلان و ….
يادمه وقتي از شما سوال شد براي دكترا، خيلي قاطع گفتيد نه و همين دلايلو گفتيد.
مي خواستم بگم اون نه گفتنه اينقدر به دل من نشست و اينقدر برام قشنگ بود كه تا مدتها هر وقت بحث ادامه تحصيل مي شدم صحبت هاي شما رو مثال مي زدم و مي زنم ….
تا اينكه امروز يكي از دوستانم همين مطلب رو برام ايميل كرده بود و من از طريق ايميل به كامنتدوني اين مطلب رسيدم.
اين حرفها به نظرم منطقي ترين حرفهايي بود كه تو اين سيستم بيمار ميشد شنيد.
ببخشيد كه اينهمه حرف زدم. فقط براي اينكه دوست داشتم قسمتي از موج مثبتي كه شنيدن حرفهايي شما براي من داشت رو برگردونم.
به اميد تصحيح ساختار آموزشي مملكت
مويد باشيد و برقرار.
سلام و ادب خدمت دوستان محترم
منم نظرم با نویسنده وبلاگ موافق هستش.
ما باید در هردوره از تحصیلمون بتونیم از اون استفاده کنیم و درآمد داشته باشیم. درغیر این صورت آب در جوغن کوفتن است.
حال اگر شرایط مناسب نیست این مشکلیست بس بزرگ برای جوانان ما.
جانا سخن از زبان ما می گویی ….
منم هم ارشد ریاضی کاربردی گرایش تحقیق در عملیات دارم، با این که مثلا با آگاهی این رشته را انتخاب کردم اما بعد از ورود به بازار کار خیلی سرخورده شدم ، با این که استادم هر وقت من رو می بینه بهم می گه چرا نمیای ادامه تحصیل بدهی من نمی تونم دقیقا بهش بگم چرا ولی حالا با استفاده از ادبیات و استدلال شما می توانم دلایل قابل توصیفی برای خودم و دیگران داشته باشم
پاینده باشید
سلام آقای شعبانعلی.
من الآن در حال رفتن به سوم دبیرستان هستم و در بهترین یا در یکی از بهترین مدرسه های اصفهان درس می خوانم.
مدرک گرایی از همین دبیرستان و رقابت برای کنکور شروع شده .الآن ما سر کلاس شیمی می نشینیم و فقط تند تند جزوه می نویسیم که “یون ها شکننده اند چون اگر به آنها ضربه بزنی قطب های + و – …” ولی یکبار نمی رویم آزمایشگاه تا با چکش توی سر یک بلور نمک بزنیم و ببینیم که یک قطعه از آن جدا می شود.
در فیزیک ما خوانده ایم که در حالت پرتاب جسم به سمت بالا اگر اصکاک نداشته باشیم و… چه قدر زمان طول می کشد تا جسم به بالاترین سطح برسد و ازین جور موارد.اما هیچ وقت از ما نخواستند که برویم وسط حیاط و یک کاج را به بالا پرتاب کنیم و با توجه به زمان رفت و برگشت تخمین بزنیم چه قدر بالاتر رفته ، سرعت پرتاب چه قدر بوده است.
از ما نخواستند وسیله ای درست کنیم که با آن بتوان نیرو را اندازه گرفت و بعد با آن شتاب گرانش را اندازه گیری کنیم و….
چیزی که می خواهند حفظ نکات محض کنکوریست ،کروم در لایه 3 در زیر لایه d به فلان دلیل 5 الکترون دارد و حواستان جمع باشد طراحان همین نکته را هزار بار پیچ و تاب می دهند که آن ها که بلد هستند هم اشتباه کنند،این فرمول فیزیک را برای فلان حالت خاص حفظ باشید چون طراحان خیلی استفاده کرده اند،اگر سوال این گونه مطرح شد این فرمول باید استفاده شود و…و…و….
من که حالم از این وضع بد می شود و برای همین هم تصمیم گرفتم که برای شرکت در المپیاد کامپیوتر تلاش کنم که به نظرم علمی تر است و راه بهتری است.
به هر حال دوست داشتم نظر شما را در مورد این که ایران الآن به چه نیروهایی در زمینه های مختلف نیازمند است بدانم.
به عنوان کسی که علاقه بسیار زیاد به کامپیوتر و برنامه نویسی دارم و هنوز هم بزرگترین لذت زندگی من مطالعه در مباحثی مثل هوش مصنوعی و الگوریتم ژنتیک است، المپیاد کامپیوتر رو یک لذت معنوی غیر قابل جایگزین میدونم که ذهن تو رو جوری باز میکنه که تا آخر عمر حتی اگر در حوزه علوم انسانی کار کنی، از نتایج خوبش بهره مند میشی.
اما شاید به عنوان روش ورود به دانشگاه، احتمال موفقیتش کم باشه.
من به نظرم این یکی دو سال قبل از کنکور رو تحمل کن و بعدش به شکلی که فکر میکنی – و من با تمام وجودم باور دارم که درست فکر میکنی – زندگی کن.
البته توصیه من اینه که اگر تا امروز 100% وقتت برای کنکور میگذشت، حدود 15 تا 20 درصد وقت رو برای مطالعه آزاد، آزمایش، تجربه، دیدن فیلم های مستند علمی، جستجو در سایتهای علمی و … بگذار.
اکثر دوستان تو ممکنه به تو بگن که این روزها هر دقیقه اش هم مهم است!
اما واقعیت اینه که استرس بیهوده ای که بهت وارد میشه، کارایی حافظه بلندمدت تو را به شدت تحت تأثیر قرار میده.
مطمئن باش با در نظر گرفتن کمی وقت آزاد و مطالعه جنبی و کاربردی، هم احساس بهتری به زندگی پیدا میکنی و انگیزه ات بیشتر میشه (که نقشش در کنکور از هنر تست زدن خیلی بیشتره) و هم اون 80% تو بیشتر از 100% وقتی که الان میگذاری اثر داره.
میدونم موفق میشی و آرزو میکنم همه دانش آموزان هم نسل تو، مثل تو فکر کنند. اون روز میشه دلمون رو به آینده این کشور خوش کنیم…
من فرصت نكردم كامنت ها ر ا بخونم اما نكته اي كه فكر مي كنم بايد اضافه كنم، اينه كه علاوه بر بيمار بودن اقتصاد و صنعت ايران كه نياز به دانشمندانی عملگرا و مطالعه محور دارد؛ خود جامعه است كه ديدش فقط شده ادامه تحصيل درحالي بيشتر از نياز به تحصيلات و آموزش هاي آكادميك نياز به آموزش هاي فرهنگي داريم و به نظرم فقر شديد فرهنگي تو ايران وجود دارد. مثال اش را هم هركسي مي تونه روزانه ببينه. در حالت خاصتر آدم ها شخصيتشون در جامعه اي شكل مي گيرد كه به خاطر همين فقر فرهنگي مهارت هاي پايه زندگي كردن را ندارند، وارد زندگي هاي جديد مي شوند و مي خواهند آدم هاي تازه هاي را تربيت كنند درحاليكه خودش اين مهارت را بدست نياوردند.
سلام
نمیشه همه حرفارو قبول کرد شاید یکی واقعا علاقه داره و می خواد ادامه بده،
حرفاتون بد نیست ولی نه در مورد همه،
استفاده کردم
رامین جان.
من هم بخش قابل توجهی از دلایلی که آوردم شخصی بود (مثلاً موقعیت علمی که الان دارم و احساس میکنم شاید مدرک بهش چیزی اضافه نکنه و …)
قطعاً اگر کسی علاقه به تدریس یا تحقیق داره یا اساساً علاقه به یادگیری داره، خیلی گزینه خوبیه. فقط بعداً نباید یادش بره که به خاطر علاقه رفته درس خونده و به طلبکار جامعه تبدیل نشه (دیدی بعضیها می نشینند و آه و ناله میکنند که جایگاه ما این نیست و حق ما رو خوردند و ما … سال پشت میز و نیمکت مینشینیم و درس میخونیم و الان درآمدمون اینه و …).
سلام. ببخشید من نتونستم نظرات بقیه رو بخونم. اینجانت بعد از لیسانس خیلی دنبال کار گشتم. سه سال. نمی گم نبود بود با حقوق بسیار پایین.اولین کاری که پیدا کردم چون سابقه نداشتم توی فرم نوشتم حقوق توافقی که صاحب کارخونه زنگ زد و فرمود ماهی 60 تومان با کلی وظیفه …. بعد از سه سال هم یه کار با حقوق ماهی 120 تومان البته به شرط مجردی…
اینجا بود که رفتم برای ادامه تحصیل آشنایی بیشتر با صنعت و شاید یافتن کار بهتری . که البته آشنا هم شدم ولی متاسفانه مجبور شدم بعد از فارغ التحصیلی برم شهر دیگری. حالا اینجا هم با سی سال سن دریغ از یه فرصت… من تو فوق لیسانس زحمت زیاد کشیدم… الان فکر می کنم باید میرفتم سر همون کار 60 تومنی زمانی که 23 سالم بود. باید می رفتم؟
الانم به ادامه تحصیل فکر می کنم به امید کار… الان جز حق التدریس با یه حق الزحمه نا معلوم کاری نمی تونم بکنم…
به نظر خودم تو رشته من صاحب کارخونه فقط به فکر درامدش هست البته قطعا خیلیا هم اینطور نیستند. خاطرات بد زیاد دارم. الان راهی دارین جلوی پای من بزارین؟ چون از الان شروع کردم واسه دکترای 93…
سلام
کاش میگفتید رشته تون چیه و حقوق هایی که ذکر کردید مربوط به چه سال و چه شهریه؟
مهندس جان اگه یه راهنمایی بکنید ممنون می شم. تو وضعیت خیلی بدی گرفتار شدم
راستش. من احساسم اینه که حالا که تا این مرحله جلو اومدید، رها کردن کار به نظر درست نمیاد. من اگر بودم، سعی میکردم با صرف «حداقل انرژی قابل قبول» این مسیر رو ادامه بدم…
سلام
من الان سال دوم دکتری مهندسی عمران در یک دانشگاه دولتی هستم. تحصیلم رایگان است و از نظر مالی هم مشکلی ندارم. امتحان جامع را گذرانده ام و در ابتدای کار تز هستم. مسئله این است که به هیچ وجه به کار پژوهشی در این زمینه علاقه ای ندارم. چند وقتی است که به فکر انصراف هستم. ورودم به دوره دکتری هم دلایل زیادی مثل فرار از سربازی و فرار از تغییر محیط و مقام اجتماعی و … داشت و علاقه به پژوهش به هیچ وجه دلیل ورود من به دکتری نبود. الان مانده ام چکارکنم. قطعا همه اطرافیان بدون استثنا با انصراف من مخالف هستند و مرتبا دو سال هدر رفته در صورت انصراف را به من گوشزد می کنند. همه می گویند اگر انصراف دهم دیر یا زود پشیمان می شوم.اگر نظری دارید، لطفا بیان کنید.
رضا جان منم شرایطم با شما یکسانه، تو بهترین (یا کاندیدای بهترینی!) دانشگاه تهران درس میخونم و سال سومم و تصمیم دارم انصراف بدم. کاریو کن که دلت شاد باشه، مدرک اونقدر ارزش نداره یه سال خون جیگر بخوری واسش!
آقا رضا دقیقا برادر من هم دکترای عمران دانشگاه تهران میخونه.الان بعد چهار سال رفته انصراف بده و همه خونواده هم درگیر همین ناراحتی هستند ولی خود برادرم محکم جلوی همه واستاده!
سلام- یک نگاه کلی به کامنتها کردم- مطلب شما رو قبلا خونده بودم- یکی از کامنتها خواسته بود از اونایی که میخوان دکترا بخونن بپرسید چرا… مطمئنا دلایل ادمها فرق داره.
من 4 ساله ک فوق لیسانسم را گرفتم- از یه دانشگاه دولتی خوب تو تهران و بلافاصله اومدم سرکار- پارتی نداشتم- دوران دانشجویی بصورت پروژه ای یک جا کار می کردم. اونموقع تقریبا درامدم افتضاح بود- اما بعد دفاع از م خواستم رسما بیام بعنوان یک نیرو
چون تو محیط دانشگاه خیلی سر درس خوندن اذیت شده بودم با خوشحالی بی خیال درس شدم و اومدم سرکار
الان بعد 4 سال
می بینم همه رفقای دانشگاه یا نزدیک دفاعشون یا بالاخره دکترا رو شروع کردن
خودم هم از نظر درامدی به سقف مالیاتی خوردم و چون نوع کارمون یکجورایی پاره وقته
ترجیح میدم
کمتر بیام سر کار که این همه مالیات ندم
خوب طبیعی هست که بر اساس قانون چشم وهم چشمی تحصیلی اولین فکری که به ذهنم میرسه اینه که برم جزوه بگیرم – در س بخونم برای کنکور
حالا اگر خدا خواست و قبول شدم
میرم دکترا هم میخونم
کلاس زبان و یک سری کلاس دیکه هم میرم
ولی از اونجایی که همه دور و بریها م دکترن ترجیح میدم منم به جای رفتن به کلاسهای دیگه برم دکتر بشم
.
من علاقه دارم حالا که کارشناسی مکانیک را گذرانده ام
ارشد فنی هم بخوانم در حالیکه امکان پذیر نیست در واقع
می خواهم GENERALIST باشم همینطور SPESIALISTهم نیستم حاضرم راه سکاکی را طی کنم اما نمیدانم چگونه این کار را بکنم لطفا مرا حداقل برای دکتری فنی راهنمایی بکنید با تشکر
حسین جان. من صورت سوال رو کامل نفهمیدم. اینکه مشکل ادامه تحصیل در رشته فنی چیست؟
راستی. خواهشاً اگر خواستی دکترا بخونی (فنی) در رشته ها و زمینه هایی بخون که ما داریم برای آوردن کارشناسان خارجی التماس میکنیم و منت میکشیم. مثل اتوماسیون صنعتی. که البته تو کشور ما هم متخصص هست، اما کمه
ما چند صد نفر دکتر محیط زیست و بهداشت محیط تو ایران داریم.
در عین حال که خیلیاشون زبان نمیدونن.
در ضمن حتی یه تصفیه خونه فاضلاب صنعتی تو ایران نیست که مطابق شرایط طراحیش در حال کار باشه.
تز خیلی از این اقایون هم در این مورده.
؟؟؟؟؟
فرهنگ..فرهنگ..فرهنگ..امان از فرهنگ به سبک ایرانی که همه چیز در ظواهر خلاصه میشه حتی علم!!لقب ظاهری دکتری درس خوندن ظاهری توی دانشگاه و پاس شدن ظاهری و مدرکای ظاهری و کار کردن های با بی سوادی و در نتیجه ظاهری همه و همه ریشه در فرهنگ!ظاهر بین ما داره!!فرهنگ..فرهنگ..فرهنگ..به امید روزی که فرهنگ اصلاح بشه تا سبک علم آموزی هم اصلاح بشه..
یا علی..
بسيار عالي و گويا نوشتي. هر آنچه را كه لازم بود جسورانه روشن ساختيد. درمورد نوشته شما متن كوتاهي در وبلاگم نوشتم :
http://www.hamfekri.com/blog/archives/392
موفق باشيد
کاملا موافقم و با همین دلایل خوندن دکترا رو علی رغم داشتن امکان تحصیل در یکی ازبهترین دانشگاه های دنیا کنار گذاشتم . ترجیح میدم چهار تا از ایده هامو اجرا کنم ، کمی تولید ثروت کنم ، زندگی جند نفرو بهتر کنم ، 5تا کتاب بخونم، آدم بهتری از خودم بسازم ، کمی هم از اقتصاد و مدیریت و مذاکره و ارتباطات و … بخونم و زندانی نشم توی یه کانال کوچک از هزارتوی علم آن هم علوم مهدنسی که رسالتش تولید یک محصوله یا یه چیزی توی همین مایه ها! و هزار تا کار دیگه.
تا اینکه روی موضوعی کار کنم که ده هزار نفر مثل من در همه جتی دنیا دارن روش کار میکنن و ممکنه در چند سال اینده منجر به بهبود مختصر یک محصول در بازار شود(مثال واقعی در مورد پایان نامه کارشناسی ارشد خودم زدم ).
…
بگذریم
دو دیدگاه هست، فرد محور و جامعه محور… در دیدگاه فرد محور به خصوص برای خانومها خوبه دکترا خوندن…در دیدگاه جامعه محور دکتری خوندن تلف کردن مشتی امکانات هستش و تحمیل باری دیگر بر این مردم…..
سلام.اون وقت این خانم ها جزیی از اجتماع نیستند.و عملکردشان و رفتارهایشان برجامعه تاثیر ندارد؟
شما به اشتباه وارد دوران تکنوکراسی شدی
جای شما کنار دهقانان مسیحی ای که در دادگاه انکیزاسیون رای به آتش زدن گالیله می دادن
شما اقدام کن برای مهاجرت معکوس و جا رو خالی کن برای آدم هایی که به این دوران تعلق دارن
مهرزاد عزیز. خوشحالم که به نظر میرسه از سواد اولیه خواندن و نوشتن بهره مندی.
گالیله و سقراط و ژوردانو برونو و بقیه کسانی که شما اسمشون رو هم نشنیدی، صاحبان علمی بودند که از طریق دستگاه های رسمی «مدعی علم و دانش» محکوم به مرگ شدند.
سعی کن عمیق تر مطالعه کنی. برای من فرقی نمیکنه اما به خودت کمک میکنه نابینا نمیری…
آقای مهندس،
از متن بسیار زیبای شما لذت بردم و خوشحال بودم تا به این کامنت رسیدم. انتظار داشتم با یک دید بزرگ منشانه ای با منتقدینتان برخورد کنید.
امید دارم تک تکمان بر ضعفهای مان بیشتر کار کنیم تا به یک انسان بهتری تبدیل شویم.
سلام
من هم مثل شما در یکی از قسمتهای صنعتی کشور با همین تفکر در حال کار کردن هستم و هر چه فکر کار کردن و آموزش نیروهای متخصص و متعهد رو بیشتر در خودم تقویت می کنم درآمدم و دانش ضمنی ام افزایش پیدا میکنه و به نظرم خدا آباد کردن دنیا با دانش رو خیلی دوست داشته باشه(ببخشید جای خدا فکر کردم) ولی نه دانشی که جزوه ای در این دانشگاهها توسط اساتید کمتر کار عملی کرده آموزش داده می شود(مخلص همه اساتید هم هستم).(نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد)(آنچنان کار کن که گویند هیچگاه نخواهی مُرد و آنچنان تقوی پیشه کن که گویند در دم خواهی مرد -حضرت علی علیه السلام) منم از زمانی که فوق برق رو تو دانشگاه علم و صنعت گرفتم (البته هر چی فکر می کنم قبل و بعدش زیاد فرقی نکردم به غیر از روش تحقیق) تمام خانواده بخصوص پدرم چند وقت مانده به کنکور دکتری شروع به نصیحت من می کنند که اگر دکتری بخونی فلان می شود و بَهمان، تازه انگ تنبلی هم بِهِم می زنند ولی بنده با شما هم نظرم. کشور به نیروی کاری و دلسوز نیاز داره تا چند نسل دیگه براشون پدر بیامرزی بگن، چراکه کشور با کار و تلاش آباد می شه نه با دکتری و پشت میز نشینی و لایحه و قانون بی پشتوانه تصویب کردن(عالم بی عمل مثل زنبور بی عسل می مونه) راستی اینم بگم که توی شرکت مایکروسافت و بعضی شرکت پیشرو تا چند سال پیش برای استخدام مدرک نمی خواستن و با توجه به افزایش دانش آموختگان دانشگاهی چند سالیه که مدرک رو اونم با امتیاز پایین شرط گذاشتن و اصل رو روی تجربه و تخصص در کار محوله گذاشتن.یه خاطره هم از عموم که دکترای برق از فرانسه داره تعریف کنم :میگفت اون زمان ما با کلی ذوق و شوق توی دانشگاه نانسی با بورس ایران قبول شده بودیم و توی فامیل کلی سرمونو بالا می گرفتیم و جالب اینکه بعد از چند وقت یکی از همکلاسی های فرانسویمون ترک تحصیل کرد و دلیل این کارش رو کار پیدا کردن تو آموزش وپرورش فرانسه اعلام کرد منم ازش متعجبانه پرسیدم یعنی چی این کار و اونم گفت با مدرک دکتری به غیر چندتا انستیتو و دانشگاه که تازه اونا هم چند سال یک بار جذب دارند اونم به تعداد محدود جای دیگه کار پیدا نمی کردم به خاطر همین سریع انصراف دادم تا به زندگیم برسم.
در آخر هم چندان علاقه ای به بزرگ کردن کارای بد ندارم ولی بعضی ادبیاتها جوابشان سکوت است که متاسفانه این تحمل و سکوت چه در مسئولین و چه در مردم و چه در بنده چندان دیده نمی شود و آن هم چیزی نیست جز فشارهای موجود در کشور(الناس علی دین ملوکهم-امیر المومنین)(کُلُکُم راع و کُلُکُم مسئول عن الرعیته-حضرت علی علیه السلام)
ببخشید جوگیر شدم یا علی
ای بابا
بعضی انتقادها رو ادم میتونه تحمل کنند. بعضی از انتقادها واقعا احمقانه هست و ادم به گویندش شک میکنه. یعنی تا این حد …
می دونی مشکل آدما از کجا شروع میشه؟از اون موقعی که فکر کنن اون چیزایی که می دونن کافیه
جمله ی اول شما معمولا از تولیدات ادبی افراد دون پایه هستش که امیدوارم شما از اون دسته نباشید
به امید روزی که تولید علم ما بیش از نسخه های علمی باشه که واسه هم می پیچیم
تولید علم برای ملتی که شکم خالی داره و حتی تولید فضولات نمیتونه بکنه، یک طنزه دوست من.
زندگی با ارضاء نیازهای اولیه آغاز میشه
با تولید ثروت ادامه پیدا میکنه
با تولید علم توسعه پیدا میکنه
و با تکیه به معنویت، غنی میشه.
این ترتیب رو نمیشه به سادگی تغییر داد.
اما درکتون میکنم. اگر تنها سرمایه زندگیتون، چند برگه A4 باشه که مهر یک دانشگاه پایینش هست یا نام یک ژورنال.
کاشکی می شد تا با هم برقصیم. زمان رقص حتی غریبه ها همدل و یکدست می رقصند.
دانش زیاد، عمل زیاد می خواهد. دانستن و عمل نکردن عین ندانستن است. کلام مولا هست. پس بیا با هم برقصیم.
دانشگاه، مدل کسب و کار جدید است که مدرک گرایی توهین به نظام آموزش است چون برای کار به مدرک نیاز دارید در صورتی که مدرک حتی پله هم نیست. ممنونم از تلاش شما
سلام بر استاد گرامی
نمیدونم چرا دقیقا بدون یک کلمه کم و زیاد حرفهای دل من رو میزنید شما.
من لیسانس مکانیک از دانشگاه ازاد نجف اباد دارم. چهار سال تجربه کاری تو صنعت(قالب پلاستیک – مهندسی معکوس – ماشینکاری و نرم افزار)دارم.الان هم دارم برای فوق پلی تکنیک اماده میشم. همش تو دوره ی کارشناسی حرفهای شما مد نظر من بود. ولی هیچ کس حرفهای من رو درک نمیکرد. بعضی وقتها به خودم شک میکردم.
خیلی خوشحالم که یه نفر دقیقا با نظرات خودم رو پیدا کردم.
استاد گرامی ممنون از نظرات ارزشمندتون
یکی از دلیلهام برای انتخاب پلی تکنیک و نه جای دیگه وجود نخبگانی مثل شما در ان دانشگاه هست.
امیدوارم یه روز شما رو از نزدیک ملاقات کنم.
مرسی
توجیه قشنگی بود برای انجام ندادن یک عمل بزرگ
کارهای بزرگتر در کارنامه من کم نیست.
اما شما اگر وضعیتت در حدی است که ادامه تحصیل میتواند «کار بزرگی» در پرونده ات قلمداد شود، لحظه ای از ادامه تحصیل غافل نشو.
سلام
من فوق دیپلم کامپیوتر دارم و الآن 5 سالِ فروشنده هستم.
26 سالمه و درآمد ثابتم ماهی 5/1 میشه. پورسانت های فروشم هم 2-3 میلیون میشه.
هر وقت نیاز به کسب علم تو زمینه ای دارم دوره تخصصی شرکت می کنم و وقت خودم رو با خوندن فیزیک و ریاضی و اندیشه و وصایا و … که به تخصصم مربوط نمیشه تلف نمی کنم.
من هم اگر می خواستم سراغ سازمان های دولتی واسه کار برم حتماً ادامه تحصیل می دادم.
به خاطر معدل بالام کارشناسی هم توی دانشگاه خودم میتونستم بخونم اونم بدون کنکور. اما چون دوستش نداشتم دیگه نخوندم . بماند که اطرافیان چقدر نصیحت کردن که تو این دوره زمونه لیسانس حداقل سواده و مثل دیپلم می مونه!!
تا الآن توی بخش خصوصی هیچ وقت دچار مشکل نشدم.
(صرفاً جهت اشتراک یک تجربه)
اومدم که ببینم اینجا چه خبره
جالب بود برام .ازاینکه همیشه هستند کسانی که بخوان مدعی باشن .
ممنونم محمدرضا .من به تو که نه ،به تفکری که داری ایمان دارم
من فقط یه پیشنهاد دارم، من با گوشی اومدن، به زور تونستم تموم کنم مطلبتون رو، ولی بیشتر سایتای خارجی البته شاید حرفه ای طوری سایت رو طراحی می کنن که وقتی ززوم می کنم عرض صفحه به اندازه پهنای گوشی من میشه، که محبور نباشم صفحه رو بچرخونم، سر گیجه گرفتم، ولی کلن موافقم، دلیلشم
خاطرات دکتر فاینمن
سلام
اینها خاطرات دکتر فاینمن هست از مدتی که در برزیل درس میداده؛ هم خیلی جالبه و هم خیلی شبیه ایران؛ داره میگه چرا توی دانشگاهها به معنی واقعی چیزی که درس داده میشه اسمش علم نیست.
آن يك ترم تدريس در برزيل و مشاهدة وضعيت آموزش در اين كشور برايم تجربة خيلي جالبي بود. دانشجوياني كه بهشان درس ميدادم بيشترشان عاقبت معلم ميشدند چون كه در آن سالها در برزيل چندان امكاني براي مشاغل ديگر در اختيار فارغالتحصيلان رشتههاي علمي نبود. اين دانشجويان قبلاً خيلي از درسهاي فيزيك را گذرانده بودند و درس من قرار بود پيشرفتهترين درسشان در الكترومغناطيس باشد ـ معادلات ماكسول و اين قبيل چيزها. دانشگاه در چندين ساختمان اداري در سراسر شهر پخش بود و كلاس من در ساختماني رو به خليج برگزار ميشد.
در اين كلاس پديدة خيلي عجيبي كشف كردم: ….
گاهي سؤالي ميكردم كه دانشجوها فيالفور به آن جواب مي دادند اما دفعة بعد كه به نحوي همان سؤال را مطرح ميكردم اصلاً نميتوانستند جواب بدهند ! مثلاً، يكبار كه داشتم دربارة نور قطبيده صحبت ميكردم به همهشان يك ورقه پولارويد دادم. پولارويد فقط نوري را عبور ميدهد كه بردار الكتريكياش در جهت معيني باشد، بنابراين توضيح دادم كه چطور از تاريك يا روشن بودن صفحة پولارويد ميشود فهميد كه نور در كدام جهت قطبيده است.
اول دو ورقة پولارويد را آن قدر روي هم چرخانديم كه بيشترين نور ممكن از مجموعة آنها عبور كند. از اين مشاهده نتيجه گرفتيم كه در اين حالت راستاي قطبشِ دو ورقه يكي است، يعني نوري كه از اولي عبور كرده از دومي هم عبور ميكند. ولي وقتي از آنها پرسيدم كه چطور ميتوانيم جهت مطلق قطبش يك ورقة پولارويد را فقط با استفاده از همان ورقه تعيين كنيم، هيچ كس نظري نداشت.
ميدانستم كه براي پاسخ به اين سؤال بايد قدري ابتكار به خرج داد، پس براي اينكه راهنماييشان كرده باشم گفتم: «به نوري كه آن بيرون از دريا منعكس ميشود نگاه كنيد.» باز هم هيچ كس چيزي نگفت.
بعدش پرسيدم: «هيچوقت چيزي از زاوية بروستر به گوشتان خورده؟» «بله استاد، زاويه بروستر زاويهاي است كه در آن نورِ بازتابيده از يك محيطِ شفاف كاملاً قطبيده است.»
خُوب، حالا اين نور بازتابيده در چه راستايي قطبيده است؟
در راستاي عمود بر صفحة بازتابش، استاد.
هنوز هم برايم عجيب است، آنها مثل تير جواب اين سؤالها را ميدادند. حتي اين را هم ميدانستند كه تانژانت زاوية بروستر برابر با ضريب شكست محيط است. گفتم: خُوب، حالا چه ميگوييد؟
اما باز هم سكوت. هنوز هم هيچ حرفي براي گفتن نداشتند. همين چند لحظة پيش، خودشان به من گفته بودند كه نور بازتابيده از يك محيط شفاف ـ مثل همين دريايي كه جلوي چشمشان بود ـ قطبيده است؛ حتي گفته بودند كه در چه راستايي قطبيده است.
بالاخره بيطاقت شدم و گفتم: از پشت پولارويد به دريا نگاه كنيد و حالا پولارويد را كمكم بچرخانيد.
صداشان بلند شد كه: اِ، چه جالب، قطبيده است! بعد از كلي كلنجار رفتن، بالاخره به اين نتيجه رسيدم كه اينها همه چيز را حفظ كردهاند ولي معني هيچ كدام از حفظياتشان را نميدانند. مثلاً، وقتي ميگويند: نوري كه از يك محيط شفاف بازتابيده است، نميدانند كه منظور از محيط يك محيطِ مادي مثل آب است. نميدانند كه «جهت نور» در واقع همان جهتي است كه نگاه ميكنيد تا چيزي را ببينيد، و الي آخر. همه چيز را تمام و كمال «از بر» كرده بودند، ولي هيچ چيز معنيداري از اين «معلومات»شان بيرون نميآمد. پس همين بود كه وقتي ميپرسيدم: زاوية بروستر چيست؟ فيالفور، مثل كامپيوتري كه اين كلمات قبلاً به خوردش داده شده باشد، جواب ميدادند؛ ولي اگر ميگفتم «حالا به آب نگا كنيد» هيچ اتفاقي نميافتاد ـ چيزي با عنوان «به آب نگاه كنيد» براي اين كامپيوتر تعريف نشده بود!
يك روز اجازه گرفتم رفتم سر يك كلاس در دانشكدة مهندسي. درس دادنِ استاد اين طوري بود كه داشت ـ اگر به زبان خودمان ترجمهاش كنيم ـ ميگفت: دو جسم را…. معادل ميگوييم… اگر تحت تأثير… گشتاورهاي مساوي…. شتابهاي مساوي بگيرند. دو جسم را معادل ميگوييم اگر تحت گشتاورهاي مساوي، شتابهاي مساوي بگيرند. دانشجوها گوش تا گوش نشسته بودند و داشتند در واقع ديكته مينوشتند. استاد هر جملهاي را كه بُريده بُريده گفته بود يك بار هم سريع و پشت سر هم تكرار ميكرد و دانشجوها مواظب بودند تا چيزي را جا نيندازند. و بعد به همين ترتيب جملههاي بعدي را مينوشتند. من توي آن كلاس تنها كسي بودم كه ميدانستم استاد دارد دربارة اجسامي با لختيِ دوراني يكسان صحبت ميكند، كه البته فهميدنش با اين جور عبارتها آسان هم نبود.
نميفهميدم كه دانشجوها چطور ممكن است از اين حرفها چيزي ياد بگيرند. درس راجع به لختي دوراني بود اما هيچ صحبتي از اين نبود كه مثلاً باز كردن دري كه پشتش وزنة سنگيني گذاشته باشند چقدر سخت است، ولي اگر جاي وزنه خيلي نزديك به لولاي در باشد چقدر آسان!
بعد از كلاس، با يكي از دانشجوها صحبت كردم: اين جزوهاي كه نوشتي به چه دردت ميخورد؟
خُوب، ميخوانمش. بايد امتحان بدهيم.
فكر ميكني امتحانتان چه جوري است؟
خيلي آسان، ميتوانم يكي از سؤالها را از همين الان برايتان بگويم.
آن وقت نگاهي به دفترچهاش كرد و گفت: چه وقتي دو جسم معادلاند؟ جوابش هم اين است كه دو جسم را معادل ميگوييم اگر تحت گشتاورهاي مساوي شتابهاي مساوي كسب كنند.
خُب، ميبينيد كه اينها ميتوانند در امتحان هم قبول بشوند، ميتوانند همة اين خزعبلات را «ياد بگيرند» ولي هيچ چيز جز همان حفظيات حاليشان نباشد.
يك بار هم رفتم سر جلسة امتحانِ ورودي دانشكدة مهندسي. اين امتحان شفاهي بود و من اجازه داشتم گوش كنم. يكي از داوطلبها معركه بود؛ به همة سؤالها خيلي قشنگ جواب ميداد. ازش پرسيدند ديامغناطيس چيست و او به طور كامل جواب داد. آن وقت پرسيدند: وقتي نور به طور مورب از محيطي با ضريب شكست معلوم و ضخامت معلوم عبور ميكند چه اتفاقي برايش ميافتد؟
پرتو نور به موازاتِ خودش جابهجا ميشود.
چقدر جابهجا ميشود؟
نميدانم، ولي ميتوانم حساب كنم. و حسابش هم كرد. شاگرد خيلي خوبي بود، ولي من هم كمكم داشتم به اوضاع بدگمان ميشدم.
بعد از امتحان رفتم پيش اين جوانِ تيزهوش و برايش توضيح دادم كه از آمريكا آمدهام و ميخواهم چند تا سؤال ازش بپرسم كه به هيچ وجه در نتيجة امتحانش تأثيري ندارد. اولين سؤالم اين بود كه «ميتواني براي مادة مغناطيسي چند تا مثال برايم بزني؟»
نخير.
بعد پرسيدم: فرض كن اين كتاب از جنس شيشه است و من دارم از توي آن به يك چيزي روي اين ميز نگاه ميكنم. حالا اگر من اين كتاب را كمي به طرف خودم كج كنم چه اتفاقي براي تصوير ميافتد؟
تصوير منحرف ميشود؛ به اندازة دو برابر زاويهاي كه كتاب را چرخاندهايد.
گفتم: فكر نميكني با آينه قاطي كرده باشي؟
نه استاد.
اين جوان همين چند دقيقه پيش در امتحان گفته بود كه نور به موازات خوش جابهجا ميشود و بنابراين تصوير قدري به يك طرف منتقل ميشود؛ حتي حساب كرده بود كه چقدر منتقل ميشود. اما حالا نميفهميد كه يك تكه شيشه هم مادهاي با ضريب شكست است و تشخيص نميداد كه سؤال من هم هماني است كه در امتحان جوابش را داده است.
در دانشكدة مهندسي درس روشهاي رياضي در فيزيك و مهندسي را هم تدريس كردم. سعي كردم بهشان ياد بدهم كه چطور ميشود مسائل را با روش آزمون و خطا حل كرد. اين چيزي است كه دانشجويان معمولاً ياد نميگيرند، و بنابراين من كار را با مثالهاي سادهاي از حساب شروع كردم تا روش را توضيح بدهم. برايم عجيب بود كه از حدود هشتاد نفر دانشجو فقط هشت نفر اولين تكليف را تحويل دادند. برايشان سخنراني آتشيني كردم در اين باره كه بايد خودشان عملاً با مسائل كلنجار بروند نه اين كه فقط لم بدهند و تماشا كنند كه من چه جوري حل ميكنم.
بعد از آن جلسه چند تا از دانشجوها به نمايندگي بقية كلاس به دفترم آمدند و گفتند كه من از زمينة تحصيليشان بيخبرم و معلوماتشان را دست كم گرفتهام؛ كه ميتوانند درس را بدون حل مسئله هم ياد بگيرند؛ كه قبلاً به قدر كافي رياضيات خواندهاند؛ كه خلاصه سطح مطالبي كه من ميگويم برايشان پايين است.
به هر حال درس را ادامه دادم، اما به مطالب سطح بالاتر و سختتر هم كه رسيديم باز هم دريغ از يك مسئله كه كسي حل كند و بياورد. و البته علتش براي من معلوم بود: نميتوانستند حل كنند.
چيز ديگري هم كه هيچ وقت نتوانستم به آن وادارشان كنم سؤال كردن بود. سرانجام يكيشان برايم توضيح داد كه: اگر من موقع درس از شما سؤالي بپرسم، بعد از كلاس همه ميريزند سرم كه چرا وقت كلاس را تلف ميكني؟ ما داريم زحمت ميكشيم يك چيزي ياد بگيريم، و تو با اين سؤال كردنت نميگذاري…
سال تحصيلي كه تمام شد، دانشجوها ازم خواستند كه برايشان از احساسي كه از تدريس در برزيل داشتهام حرف بزنم. گفتند كه علاوه بر دانشجوها، استادهاي دانشگاه و چند تا از مقامات دولتي هم به اين سخنراني خواهند آمد. ازشان قول گرفتم كه بتوانم هر چه دلم خواست بگويم. گفتند: البته كه ميتوانيد. اينجا يك كشور آزاد است.
روز موعود، يك جلد كتاب درسي فيزيكي عمومياي را كه آنجا در سال اول كالج تدريس ميشد زير بغل زدم و به تالار سخنراني رفتم. تصورشان اين بود كه اين كتاب ، كتاب خيلي خوبي است، چون كه مثلاً با حروفِ متنوع چاپ شده بود ـ چيزهايي خيلي مهم با حروف سياه بزرگ محض حفظ كردن، و مطالب كماهميتتر با حروف نازكتر و كوچكتر، و از اين قبيل چيزها.
همان دمِ در يكي گفت: چيز بدي كه از اين كتاب نميخواهيد بگوييد، نه؟ مؤلف كتاب هم توي جمعيت است، و همه فكر ميكنند كه اين كتاب كتابِ درسي خوبي است.
قولشان را يادآوري كردم….
تالار كاملاً پر بود. در شروع حرفهايم گفتم كه علم در واقع درك رفتار طبيعت است. بعد پرسيدم: چرا آموزش علوم اهيمت دارد؟ واضح است كه هيچ كشوري نميتواند خودش را متمدن حساب كند مگر اينكه… وِر وِر وِر وِر. همه داشتند سر تكان ميدادند، چون كه من داشتم همان حرفهايي را ميزدم كه ميدانستم قبولش دارند.
آن وقت ادامه دادم كه «اينها البته همهاش مزخرفات است. براي اين كه اصلاً چرا ما بايد فكر كنيم كه لازم است از كشور ديگري عقب نيفتيم؟ لابد بايد يك دليلِ خوب داشته باشد، يك دليلِ معقول ـ نه صرفاً به اين دليل كه كشورهاي ديگر هم همين فكر را ميكنند.» بعدش از فوايد علم صحبت كردم و از سهمي كه در بهبود اوضاعِ بشر دارد، و از اين قبيل افاضات ـ راستش، يك كمي سربهسرشان گذاشتم.
بعد گفتم: هدف اصليام از اين حرفها اين است كه نشانتان بدهم در برزيل اصلاً علم آموزش داده نميشود! ديدم كه چه ولولهاي دارد در جمعيت به پا ميشود.
بهشان گفتم كه يكي از اولين چيزهايي كه در برزيل بر من تأثير گذاشت ديدن بچههاي دبستاني در كتابفروشيها بود كه داشتند كتابهاي مربوط به فيزيك ميخريدند. اين همه بچه دارند در برزيل فيزيك ميخوانند، و اين مطالعه را خيلي زودتر از بچههاي امريكايي شروع ميكنند. آن وقت خيلي عجيب است كه شما چندان فيزيكداني در اين كشور پيدا نميكنيد ـ چرا چنين است؟ اين همه زحمت و فعاليت اين همه كودك هيچ حاصلي ندارد.
بعد برايشان آن محققِ يوناني را مثال زدم، كه عاشق زبان يوناني بود و متأسف از اين كه در كشورِ خودش زياد نستند جوانهايي كه زبان يوناني ميخوانند. يك وقتي ميرود به يك كشور ديگر و بسيار مشعوف ميشود وقتي ميبيند آنجا همه دارند يوناني ميخوانند، حتي بچههاي دبستاني. ميرود به جلسة امتحان دانشجويي كه ميخواهد مدرك زبانِ يونانياش را بگيرد، و از او ميپرسد، «نظر سقراط دربارة رابطه ميان حقيقت و زيبايي چه بود؟» و دانشجو نميتواند جواب بدهد. باز ميپرسد، «در سمپوزيوم سوم سقراط به افلاطون چه گفت؟» اين گُل از گُل دانشجو وا ميشود و بلافاصله مثل تير جواب ميدهد ـ كلمه به كلمة چيزهايي را كه سقراط گفته بود، به زبان يوناني فصيح ، بيان ميكند.
اما چيزي كه سقراط در سمپوزيوم سوم گفته بود همان رابطة ميان حقيقت و زيبايي بود!
چيزي كه اين محقق كشف ميكند اين است كه شاگردها در كشورِ ديگر براي ياد گرفتنِ يوناني اولش تلفظ كردن حرفها، بعد تلفظ كردن كلمهها، و بعد هم تلفظ كردن جملهها و پاراگرافها را ياد ميگيرند. ميتوانند كلمه به كلمه عين گفتههاي سقراط را از حفظ تكرار كنند، غافل از اين كه اين الفاظِ يوناني در واقع يك معنايي هم دارند. در نظر شاگردها همة اينها صرفاً اصواتِ ساختگياند. هيچ وقت كسي اين الفاظ را برايشان به كلمات و عباراتِ مفهوم ترجمه نكرده است.
گفتم: من وقتي علم ياد دادن شما به بچههاي مردم را در برزيل ميبينم ياد همين چيزهايي كه تعريف كردم ميافتم. (ولولة عظيم در جميعت!)
بعد آن كتاب فيزيك مقدماتي را كه كتاب درسيشان بود بالا گرفتم و گفتم كه در هيچ جاي اين كتاب هيچ نتيجة تجربي ذكر نشده، جز يك جا كه توپي روي سطح شيبداري ميغلتد، و ميخواهد نشان بدهد كه توپ بعد از يك ثانيه، دو ثانيه، و غيره به كجا رسيده. مقاديري كه براي مسافتها نوشته شدهاند «خطا» دارند ـ يعني اگر به آنها توجه كنيد ميبينيد كه از آزمايش به دست آمدهاند، چون كه اين عددها كمي كمتر يا كمي بيشتر از مقادير نظرياند. در كتاب حتي از لزوم خطاهاي تجربي هم صحبت شده ـ كه البته هيچ اشكالي ندارد. مشكل اينجاست كه وقتي با اين مقادير شتاب حركت را محاسبه ميكنيد به همان جواب درست براي حركت ذره ميرسيد. اما توپي كه از سطح شيبدار پايين ميغلتد، عملاً لختي دوراني دارد و براي دورانش هم نيازمند انرژي است. به همين علت، اگر آزمايش را عملاً انجام بدهيد، ميبينيد شتابي كه توپ ميگيرد، به خاطر همين انرژي اضافياي كه صرف دوران ميشود، تنها پنج هفتمِ شتاب نظري ذرهاي است كه روي سطح شيبدارِ صاف به پايين ميلغزد. پس «نتايج» تجربي اين يك دانه مورد هم حاصل از يك آزمايش جعلي است. معلوم است كه هيچ كس اين توپ را نغلتانده، چون اگر غلتانده بود هيچ وقت چنين نتايجي به دست نميآورد!
بهشان گفتم كه يك چيز ديگر هم دستگيرم شد. اگر همينطور شانسي كتاب را باز كنم و جملات توي صفحهاي را كه آمده است بخوانم، آنوقت ميتوانم نشانتان بدهم كه مشكل چيست ـ كه اينها علم نيست، و صرفاً براي حفظ كردن است. بنابراين شجاعتش را دارم كه همين حالا، جلوي چشم همه شماهايي كه اينجا نشستهايد، انگشتم را الله بختكي توي صفحات فرو ببرم و همان جايي را كه آمده است برايتان بخوانم تا ببينيد چه خبر است.
همين كار را هم كردم، و مطلب آن صفحه را بلند خواندم: درخششِ اصطكاكي: درخشش اصطكاكي نوري است كه هنگام خرد شدن بلورها گسيل ميشود….
آن وقت گفتم: خُوب حالا شما به اين ميگوييد علم؟ نخير! اين فقط معني كردن يك كلمه برحسب كلمههاي ديگر است. هيچ چيزي دربارة طبيعت گفته نشده است ـ چه بلورهايي موقع خُرد شدن نور توليد ميكنند؟ اصلاً چرا نور توليد ميكنند؟ تا حالا ديدهايد كه دانشجويي رفته باشد خانهاش اين پديده را آزمايش كرده باشد؟ حتماً نديدهايد ـ چون با اين اوضاع اصلاً نميتواند كه چنين كاري بكند. اما اگر به جاي اين حرفها مثلا نوشته شده بود كه «اگر يك تكه قند را توي تاريكي با قندشكن خرد كنيد، ميتوانيد ببينيد كه نورِ تقريباً آبي رنگي توليد ميشود، و اين پديده در بعضي از بلورهاي ديگر هم اتفاق ميافتد. علتش را هنوز كسي نميداند، اما اسمش درخششِ اصطكاكي است»، در اين صورت حتماً يك عدهاي ميروند پديده را امتحانش ميكنند و در واقع تجربهاي از طبيعت به دست ميآورند.
من براي نشان دادنِ اوضاع كتاب از اين مثال استفاده كردم، ولي در واقع هيچ فرقي نميكرد كه انگشتم را روي كدام صفحه بگذارم؛ همه جايش همين طوري بود.
دست آخر هم گفتم كه من نميتوانم بفهمم كه چطور ممكن است كسي در چنين نظامي چيزي ياد بگيرد؟ در سيستم خودزايي كه در آن افرادي درسهايي را ميگذرانند و به افراد ديگري ياد ميدهند كه درسهايي بگذرانند، اما هيچ كس چيزي سرش نميشود، ادامه دادم: ولي شايد هم در اشتباه باشم؛ دو تا از شاگردان كلاسم نتايج خيلي خوبي گرفتند، و يكي از فيزيكدانهايي كه اينجا ميشناسم درسش را تا آخر در برزيل خوانده است. پس لابد بايد براي بعضيها ممكن بوده باشد كه در اين نظام، با تمام اشكالاتش، پيشرفت كنند.»
بعد از تمام شدن حرفهايم، رئيس بخش آموزش از جايش بلند شد و گفت: «آقاي قاينمن به ما چيزهايي گفت كه شنيدنش برايمان خيلي سخت بود، اما معلوم است كه او عاشق علم است و انتقادش هم صميمانه است. بنابراين فكر ميكنم كه بايد به حرفش گوش كنيم. من وقتي به اين سخنراني آمدم ميدانستم كه نظام آموزشي ما بيمار است، اما حالا فهميدم كه بيمارياش سرطان است» ـ و نشست.
بعد از شنيدن حرفهاي رئيس بقيه هم دل و جرأت پيدا كردند كه ابرازِ نظر كنند و هيجان شديدي به پا شد. هر كسي بلند ميشد و پيشنهادي ميكرد. دانشجوها دور هم جمع شدند و كميتههايي براي تكثير متن سخنرانيها و كارهاي ديگري از اين قبيل تشكيل دادند.
بعد اتفاقي افتاد كه كاملاً برايم غيرمنتظره بود. دانشجويي بلند شد و گفت «من يكي از دو دانشجويي هستم كه دكتر فايمن در آخر صحبتهاشان اشاره كردند. ميخواستم بگويم كه من در برزيل درس نخواندهام، در آلمان درس خواندهام و تازه امسال به برزيل آمدهام.»
آن يكي دانشجويي هم كه خوب امتحان داده بود يك چيزهاي مشابهي گفت. آن استادي هم كه مثال زده بودم بلند شد و گفت: درس خواندن من در برزيل مقارن با سالهاي جنگ بود ـ دوراني كه همة استادها دانشگاه را ترك كرده بودند ـ و به هميت علت خوشبختانه من همه چيز را تنهايي پيش خودم خواندم. بنابراين واقعش اين است كه از نظام آموزشي برزيل مستفيض نشدهام.»
انتظارِ اين يكي را نداشتم. ميدانستم كه نظامِ آموزشي بدي است، و حالا ميديدم كه خيلي بد است ـ وحشتناك است.
برزيل رفتنِ من در چارچوب طرحي بود كه دولت آمريكا منابع مالياش را تأمين ميكرد. بنابراين، وقتي برگشتم، وزارت امور خارجه ازم خواست گزارشي از سفرم بنويسم. من هم كليات و مطالب مهمتر از سخنرانيام در برزيل را برايشان نوشتم. بعدها از جايي شنيدم كه در وزارت خارجه يكيشان گفته بود : «وقتي يك آدم سادهلوح و خطرناك را بفرستي برزيل همين ميشود ديگر؛ مردك احمق! فقط بلد است دردسر درست كند. اصلاً نميفهمد چه مشكلاتي هست». كاملاً برعكس! به گمانِ من اين يارو وزارت خارجهاي خودش سادهلوح بوده كه خيال ميكرده هر جايي به اسم دانشگاه، با فهرستي از رشتهها و درسها و غيره، واقعاً دانشگاه است.
ترجمه محمدرضا بهاری
سلام
خیلی قشنگ گفتی.
دلیلش اینه که خانم و علاقمند به صنعت نیستی تا فکر کار تو صنعت رو از سرت بیرون کنی و بچسبی به همون دانشگاه و آرزوهای کار در صنعتت رو فقط روی کاغذ مرور کنی و اگر زرنگ باشی بشی هیات علمی یک واحد دانشگاه آزاد در ناکجا آباد. بعد هی به دانشجو ها بگی بچه ها کی میدونه دستگاه سی ان سی چیه؟ و نقاشیشو پای تابلو بکشی.
حق با شماست.
منم الان 8 سالی میشه ارشد گرفتم ولی جدا دلم نمیخواد دکتری بخونم. حس میکنم با دکتری گرفتن فقط خودمو مسخره کرده ام. وقتی تا الان که ارشد دارم حس بیسوادی بهم دست میده دکتری خوندنم چه دردی رو دوا میکنه.
یک نمونه از کارم بگم. بعد از لیسانس به یک شرکت ذوب و نورد فولاد سر زدم. خیلی جالب بود. فوق العاده بود. کل کارخونه با یک سیستم سوپر کامپیوتر مانیتور میشد. من میتونستم سیستم مانیتورینگ رو با دقت حداقل ده برابر با داده هایی که از سنسورهاس مختلف در کارخونه میمومد شبیه سازی کنم. پیشنهاد دادم. گفتند نباید خانم توی کارخونه تردد کنه. چند جای دیگه هم…
خب من باید به فکر ادامه تحصیل باشم نه؟
امروز یک ایمیل دریافت کردم که همین متن شما بود التبه با این عنوان که نمیدونم کی نوشته!
خوشحال شدم که با خواندن خط اول متن فهمیدم نویسنده کیه!
سریع آدرس سایت رو براش فرستادم و گوش دادن فایل های رادیو مذاکره رو پیشنهاد کردم!
واقعا این متن درد خیلی هاست!
سلام خسته نباشی واقعا حرفای شما روی من تاثیر گذاشت خیلی ناراحت بودم که چرا ارشد قبول نشدم اما وقتی مطلب شما رو خواندم امیدوار شدم من مهندس نرم افزار هستم بیکار همه جا واسه کار سر زدم متاسفانه همه اش قول دادنهای الکی واقعا سخته درس بخوانیی وبیکار باشی
سلام مهندس
منم شریف خوندم.سال 76 لیسانس گرفتم و وارد بازار کار شدم. 13 سال بعد به این نتیجه رسیدم که صنایع با کاری که انجام میده تناسب داره و ارشد صنایع خوندم. فرمایش شما رو قبول دارم و به عینه تجربه ش کردم.
فقط یه نکته
اون هم اینکه من خانم هستم و تو این 15 سالی که تو صنعت کار کردم می بینم که صنعت خیلی نامرده. این روزا که من دارم به مرز 40 سالگی می رسم و لازمه کمی برای سلامت خودم و خانواده م وقت بیشتری بذارم صنعت از من انتظار داره مثل یه مرد مجرد جوان تمام وقت در اختیارش باشم. من کارمو دوست دارم ولی همین کار باعث شده وقتی برای زندگی نداشته باشم.
این در شرایطی هست که یک معلم یا مدرس دانشگاه با زمان کاری بسیار کوتاه تر از من درآمد بهتر و زمان مناسب تری برای زندگی داره. اینو چه کنیم؟
براتون آرزوی تن درستی و بهروزی دارم
مشکل خانم های ما امروز اینه که وارد حوزه هایی شده اند که مردانه است و با روح لطیف آن ها و زندگی اونها سازگار نیست. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم داریم ادا و اطوار غربی ها را در می آوریم. بهتره بنشینیم و درست فکر کنیم که شان و منزلت خانم ها چگونه باید تامین بشه؟ فکر نکنید مخالف کار خانمها در بیرون هستم اما خانم ها باید قدر و منزلت خودش را بدونن و به خاطر پولی ناچیز زندگی و خانواده و عمرشان را برای این صنعت و این بازار بیرحم حروم نکنن. خانم ها اگر به خانواده خودشان برسند و مانند مادرانشان زندگی و فرزندانشان را مدیریت کنند مطمئن باشند که از لحاظ اقتصادی کم نمی اورند و فرزندان بهتری تربیت می کنند و خانواده آرامتری دارند. در یک کلام نقش یک مادر در خانواده ایرانی نقشی مهم و بی بدیل بوده و هست اما ما خودمان داریم چوب حراج به این نحوه زندگی متعالی می زنیم.
منم البته موافقم که تحصیلات عالیه نباید اینطور بشه که الان تو سر سگ بزنی حداقل لیسانس داره!
من فیزیک خوندم اما کارم ترجمه س. یه کتابی رو ترجمه میکردم برای یه دوست محترمی که رشته شون برنامه ریزی آموزشی بود. واقعاً این کتاب و این رشته یه جواهر به تمام معناس. از اونجایی که کار تدریس هم به وفور انجام دادم حتی مدرسه هم درس دادم، واقعاً این گنگ بودن بچه ها رو دیدم. این بی هدف بودنشون، اینکه اصلاً در جریان نیستن که میخوان چیکار کنن و چه برنامه ای دارن. امیدوارم با پر و بال گرفتن این رشته نوپایی و تأثیرگذاری احتمالیش، نسلهای بعدی بهتر هدایت بشن و بهتر بتونن راه خودشون رو پیدا کنند
بسيار مقاله ي جالبي بود.
من خودم ليسانس مكانيك در دانشگاه واترلو كانادا مي.خونم و در كارآموزي كه داشتم با يه شركت برج سازايتاليايي … درواقع شركت مديريت پروژه ان . از ٧ تا مدير پروژه فقط ٢ تا دانشگاه رفتن … اونم ليسانس . بقيه كالج خوندن سه ساله كه ليسانس هم نيست … به منم گفتن وقتو با فوق ليسانس و گرفتن مهر مهندسي ناظر علاف نكن .. ليسانس و بگير كار كن تجربه بدست بيار … دانشگاه چيزي كه ياد مي گيري فقط روس يادگرفتنه… ياد گيري واقعي در صنعت اتفاق مي اقته و كار
دوست عزیز، خود من از اشخاصی هستم که فوق لیسانس اخذ کرده ام، البته نه مثل شما از دانشگاه شریف. کارشناسی را از دانشگاه آزاد و کارشناسی ارشد را از دانشگاه فردوسی مشهد در رشته ی زمین شناسی و گرایش دیرینه شناسی دریافت کرده ام.
خب تا اینجا مد نظر دارید که تنها کاری که می توانم به آن مشغول باشم «اکتشاف نفتی» در شرکتهای تابعه ی ورزات نفت است. اما اساسا مشکل از اینجا ایجاد می شود که منی که با علاقه پیگیر این رشته بوده ام و همواره در مورد فسیل ها با علاقه و ولع مقاله می خواندم، باید به دیدگاه های اقتصادی محدود شرکت نفتی محدود شوم.
تز ارشد من در رابطه با Paleoclimatology بوده است، گرایشی که هم اکنون شاید در دنیا بسیار بسیار پرکار و به درد بخور باشد، اما در مملکت خودم، به سردی از آن استقبال شده است. خب البته باید عرض کنم که برای مثال ما بیشتر از آن چه که باید در سیستم دانشگاهی رشته ایجاد کرده ایم و متأسفانه تر این که قبل از توسعه ی همه جانبه ی «علوم پایه» مهندسی و علوم بسیار پیشرفته را بدون پشتوانه علمی وارد سیستم دانشگاهی کرده ایم.
درد دل بسیار است، البته بیشتر آن ها را در صفحه فیس بوک می نویسم.
با تشکر
سلام
شما راست می گید خیلی بی هدف می رن سمت ارشد و دکتری. ولی خوب یه چیزایی هم هست.
اینکه خیلیا دارن الان می یان سمت ارشد و دکتری از بیکاریه. از اینکه چیز دیگه برای ادامه ندارن. یکم هم چشم و هم چشمی. البته اولش از بیکاری. از بیکاری ادما میرن دنبال تنها راه به ظاهر ممکن میان کنکور میدن قبول میشن. سد پشت کنکور خیلی زیاده تصمیم گرفته میشه که ظرفیت ها رو زیاد کنن. بعد ظرفیت ها که زیاد میشه همه یجورایی در معرض کنکور و دانشگاه قرار می گیرن. بعد هم وارد دانشگاه میشن. چشم و هم چشمی بوجود میاد.
بیشتر مشکلات بر میگرده به جمعیت زیاد دهه 60 ها.
سلام
خلاصه صحبت شما اين است كه دكترا نمي خوانم چون به درد من و ديگران نمي خورد. در كليت قضيه تا حدودي با شما موافقم ولي با اين مثال شما كه كارخانه هاي معتبر خودروسازي را ليسانسيه ها مي چرخانند، موافق نيستم. شايد آچار به دست هايي كه كنار خط توليد مهندس ليسانسيه باشند اما خود شما هم بهتر مي دانيد كه طراح خودرويي كه خواص آيروديناميك آن نسبت به مدل قبليش بهتر شده، آن مهندس نيست. واحد هاي تحقيق و توسعه فعال اين كارخانه ها پر است از اساتيد دانشگاه باسواد و دانشجويان دكتري پر انرژي كه الزاما در استخدام تمام وقت آن كارخانه نيستند*.
به نظر من اين وجه از عدم كارآمدي دكترا تا زماني كه جامعه از دكتر اشباع نشده، ديده نخواهد شد ولي بعد از اين مرحله دو اتفاق مي تواند بيفتد يا دوره هاي مسلسلي پسادكتري رونق مي گيرند يا توليد و توسعه جاي مقاله نويسي را مي گيرد و احتمالا روزي شرط دفاع از تز دكترا ارائه يك محصول به دردبخور باشد! از دكتر منصوري عبارت “مشق علم” را براي تحصيل در دوره دكتري فعلي قرض مي گيرم و خوشبينم كه بالاخره روزي اين تغيير جهت به سمت عمل اتفاق بيفتد.
*پيشنهاد مي كنم بخشي از فيلم tickets محصول مشترك عباس كيارستمي و دونفر ديگر را ببينيد كه شخصيت اصلي آن دكتر داروساز است.
مويد باشيد
انتخاب های هر کسی بسته به اهدافش داره. حالا اهداف شما این گونه بوده که دکتری خواندن سودی نداشته و به دردی نمی خورده. اما نباید استقرا زد که چون به درد یک نفز نخورده به درد بقیه هم نمی خورد. اینکه جامغه جوگیر بشه و همه بخوان دکتری بگیرن لزوما بخ خاطر مشکل سیستم آموزشی نیست بیشتر بخ خاطر مشکل فرهنگی هست. و البته اینیم که ما نسخه ای که برای خودمون مفیر بوده رو برای بقیه هم تجویز کنیم هم یک مشکل فرهنگی دیگه هست. شما دکتری نخوندید و کار درستی کردید. اما این به معنی این نیست که هر کسی دکتری خونده کار اشتباهی کرده. موفق باشید
سلام ممنون از دوست خوبم که این وب را به من معرفی کرد.
در ادامه این سوال را مطرح می کنم که چگونه می توان به صنعتی که برای افکار و توانایی جوانان آن اهمیتی قائل نیست وارد شد و پیشرفت نمود.ممنون خواهم شد از راهنمایی های جناب عالی.
سلام
من دورادور شمارو میشناسم ولی تا حالا به وبلاگتون سر نزده بودم و الان دوستان لینکشو برام فرستادن.
با نظرتون کاملا موافقم و میخوام یه چیزی اضافه کنم.علاوه بر فرمایشات کاملا صحیح شما اینکه آدم از علمی که کسب میکنه استفاده کنه خیلی مهمه. نه اینکه چیزایی که یاد میگیره فقط برای سخنرانی باشه. اینکه مدیرانی که بهشون آموزش میدین رو توجیه کنین که عمل کردن به این مباحث خیلی سخته ولی باید نتیجه آموزش باشه.