مثل همیشه، مقدمهٔ همیشگی پیامها و پیامکها را میآورم و در ادامه، مجموعهٔ جدیدی از پیامها را نقل میکنم. این بار، سهم پیامهای مرتبط با شرایط روز، بیشتر از همیشه است. البته فکر میکنم این طبیعی است و احتمالاً در ماههای اخیر، همهٔ ما پیامهای بیشتری از این دست رد و بدل کردهایم.
***
آنچه در اینجا میآید، چند نمونه از پیامهایی است که برای دوستانم فرستادهام و در آرشیو مکالمههای روزها و هفتههای اخیرم یافتهام.
طبیعی است نمیخواهم و نمیتوانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. همچنین ترجیح میدهم دربارهی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی ننویسم. اگر چه محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند.
جز در مواردی که اشتباه دیکتهای بوده یا باید نام فردی حذف میشده، تغییری در متن پیامها ندادهام. بنابراین در انتخاب پیامها چندان نکتهسنجی نشده و در انتخاب کلمات هم، راحتتر از چارچوب متعارف روزنوشته و نیز نوشتههایم در شبکههای اجتماعی بودهام. پس شما هم آنها را صرفاً در حد پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل میشوند در نظر بگیرید.
طبیعی است انتظار دارم این پیامها را با قواعد سختگیرانه نخوانید و با چشم خطایاب ارزیابی نکنید. اینها به سرعت و در لابهلای گفتگوهای روزمره، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شدهاند.
***
بحرانها اگر موقت باشن، قابلرفع هستند. اگر طولانی بشن، ذینفع پیدا میکنن.
و وقتی ذینفع پیدا کردن، دیگه در برابر هر تلاشی برای رفع بحران مقاومت میشه.
از تحریم اقتصادی بگیر تا فراگیر شدن یک بیماری تا قرار گرفتن مدیر ضعیف در ردهٔ ارشد یک سازمان.
عصر ایران یه مطلب بدون نویسنده و مترجم منتشر کرده دربارهٔ اثر روزهداری بر بازسازی سلولی و تیتر زده «پژوهش MIT: آیا پای راز افزایش طول عمر در میان است؟»
ارجاع هم داده به یه مقاله که گزارشش توی cell.com منتشر شده. پژوهش روی موشها انجام شده و در پاراگراف آخر (که عصر ایران فقط تا پاراگراف قبلیش رو نقل کرده) گفته شده که راهکارهای موثرتری از روزه وجود داره.
چهجوری بگیم که اذیتمون نکنین. ما از بچگی عادت داشتیم ژاپنیها برامون از این تحقیقها بگن. تا MIT دیگه نرید جلو.
صادقانهترین موضع رو در انتخابات اخیر، جهانگیری داشت. گفت رفتم برای صیانت از «صندوق رأی.» این منطقیترین، دقیقترین، صادقانهترین، قابلدفاعترین و عمیقترین حرفیه که میشد گفت. وقتی رأی در صندوق رأی میندازی، از «صندوق رأی» صیانت میکنی.
تنها مشکلی که وجود داره اینه که انتظار میره دغدغهٔ یه سیاستمدار، صیانت از انتخابات باشه نه صندوق.
میگن به طرف گفته بودن این در رو محکم نگاه دار اسب فرار نکنه. اسب در رو باز کرد و رفت. طرف در رو محکم گرفته بود میگفت: حیف که به من گفتن این در رو نگه دار. وگرنه میرفتم دنبال اسب.
اغلب آدمها در بازی کلامی استادند و منطقی نیست به حرفهایی که در موردت میزنن اعتماد کنی. اگر میخوای بدونی واقعاً در موردت چی فکر میکنن، ببین اطرافیان اون آدمها باهات چهجوری برخورد میکنن.
چون اونها بر اساس تصویری که در غیاب تو از تو براشون ساخته شده رفتار میکنن.
یکی در بیمعنایی زندگی توییت کرده بود.
یکی دیگه، از اینایی که مثل طوطی یه چیزی رو تکرار میکنن، زیرش نوشته بود: «اصلاً اینطور نیست. فقط به این فکر کن که از بین میلیاردها اسپرم، یکیش موفق شده و به تخمک خورده و ما درست شدیم. این اصلاً چیز کمی نیست. زندگی مقدسه.»
دلم میخواست بهش میگفتم: برای مقدس و ارزشمند بودن، چیزی بیشتر از این لازمه. وگرنه فضلهٔ کلاغی هم که روی سرت میفته، یه همچین احتمالی داره. نمیشه تا ابد نگهش داری و سرت رو نشوری بگی مقدسه (میفهمم که داوکینز هم شبیه همین رو گفته. اما داوکینز اصل پدیدهٔ حیات رو گفته. وگرنه خیلی از ماها، حاصل شکست طبیعت در درست کردن یه محصول آبرومندیم).
این داستانی که از کتاب نادره کاران (ایرج افشار) دست به دست میشه و من در عصر ایران خوندم دوست داشتم.
میگن اللهیار صالح گفته که مصدق آمریکا بوده که در جلسهٔ شورای امنیت شرکت کنه. میخواسته یه نامه مهم بده به یکی از مقامات آمریکایی. مشکلش این بوده که اگر به تایپیست میگفته نامه رو تایپ کنه، ممکن بوده خبر درز کنه.
نامه رو سه بار با سه مضمون متفاوت و متناقض مینویسه و میده به تایپیست.
تایپیست بعد از تایپ اجازه میگیره به مصدق میگه: میتونم یه سوال بپرسم؟ شما دارید سه تا نامه به یه شخص مشخص در یه تاریخ مشخص میزنید، اما این نامهها با هم تناقض دارند.
مصدق میگه: بله. چون نمیخوام تو بدونی قراره کدومش رو بفرستم.
یکی از کارهایی که هر سال انجام میدم، خوندن متن قطعنامهٔ بیستودوم بهمنه (هیچ توضیحی هم برای این کار ندارم. خیلیها کارهایی انجام میدن که توضیحی براش ندارن).
طی این چند سال از مدیریت جهان و دستور دادن به این کشور و اون کشور، رسیده به تقاضای مهار گرانی.
جا داشت به تقلید از شاملو بگیم: از بیرون به درون رسیدید، از منظر به نظّاره به ناظر.
جا داشت چیزهای دیگه هم به تقلید از سهراب بگیم که بهتره نگیم.
یه عده میگن آزادی عقیده یعنی آزادی توهین به عقیده. به خاطر اینکه اگر توهین رو مجاز نشمرید، بیان هر عقیدهای رو میشه به بهانهٔ توهین به عقاید دیگه ممنوع کرد.
حالا من این رو معمولاً مستقیم نمیگم. اما خب بارها در بحثها لازم شده به طرف مقابل بگم: «کاملاً احتمال داره من حرف احمقانهای بزنم. اما این چیزی از احمقانه بودن حرف تو کم نمیکنه. هیچکس نگفته جمع حماقت من و تو ثابته.»
رفتم کروسان بگیرم توی شیرینیفروشی.
خانومه اومد گفت: کدوم رو میخوای؟ من هی از پشت شیشه نشون دادم. اون هی با دستش – که البته دستکش هم داشت – نونها و شیرینیها رو دست میزد و بلند میکرد و میگفت: این؟ این؟ این؟
خلاصه آخرش دو سه تا کروسان دستمالی شده رو توی بسته گذاشت و وقتی داشت وزن میکرد بهم گفت: البته من کارم فروش نیست. اما اصلاً دوست ندارم ببینم مشتری معطل میشه.
بعد با همون دستکش برگشت به تمیز کردن کثافتهای روی زمین ادامه داد.
نگاهم مثل پاندول بین کروسانها و دستکش آبیرنگش در نوسان بود. توی دلم گفتم: تمام زندگی ما گره خورده با دست آلودهٔ اینجور شیفتگان خدمت که اتفاقاً اصلاً هم تشنهٔ قدرت نیستن.
ما با آدمهایی که ازشون نفرت داریم و ازمون نفرت دارن تعریف میشیم.
سلام محمد رضا
در مورد دستور دادن به این کشور و اون کشور یادم هست در دهه ۶۰ مقامات سیاسی مرتب میگفتند :
آمریکا بداند…..
انگلیس بداند….
بعد از مدتی سخنرانها که می دیدند با روند موجود دیگه کشوری باقی نمونده که بهش دستور بدیم ، خودشون رو راحت میکردند و میگفتند : دنیا بداند ….
به ما میگفتند نمازصبح نوعی ورزش و نرمش به حساب میاد که برای بدن مفیده. من بعید میدونم فرد مسلمان معتقد، به نیت نرمش صبحگاهی از رختخواب پا میشه و نماز صبح میخونه. اگر هدف فرد نرمش باشه راهکارهای موثرتری وجود داره. گاهی برخی افراد تلاش میکنند یک سری توجیهات (عامه پسند/علمی/شبه علمی و …) برای اثبات مفید بودن اعمال و فرایض دینی مطرح کنند و گاهی هم برعکس این حالت رخ میده :
دوران سربازی دوستی داشتم که میگفت رعایت حجاب توسط خانمها باعث میشه دچار ریزش موی شدید بشن و برای این نظریه خودش توجیهاتی هم داشت. من بهش میگفتم خوب اگر این چیزی که شما مدعی هستی درست باشه ، با توجه به اینکه قرنهای متمادی حجاب رعایت میشده ، الان باید تعداد زیادی از خانمها طاسی سر داشته باشند و موهاشون ریخته باشه.
اینکه یک خانومی نمیخواد حجاب اجباری رو قبول کنه نیازمند نظریه پردازی پزشکی برای ریزش موی سر نیست. خیلی راحت میشه گفت :انتخاب فردی و ترجیح شخصی خودش بوده. همین و به نظرم این خیلی قابل قبول و قابل احترامه.
همینطور برای فردی که نماز میخونه یا روزه میگیره (برای دل خودش نه از روی اجبار محل کار یا شرایط شغلی) میشه گفت باورهای شخصی افراد وحس و حال خوبی که شاید بهشون دست میده انگیزه اصلی اونهاست نه افزایش طول عمر و نرمش صبحگاهی و…
دیدم این بحث رو باز کردی، فکر کردم یه پاراگراف هم من اضافه کنم بهش.
سالها پیش (۷ سال پیش) جایی این جمله رو خوندم و اومدم در موردش کلی نوشتم:
Normally, the most destructive case is the Solution drives the problem
عمدتا کشنده ترین مشکل این است که راه حل مشکل را پیش می برد.
الان که شما مثال زدی، فکر کردم دوباره داریم از همین مسئله صحبت میکنیم: زمانی که یه راهکار مطلوب دستمون داریم و فکر میکنیم حالا چه کنیم که واسش یه مشکل بتراشیم و بگیم ای ول اون مشکل رو راهکار ما حل میکنه.
چطور اینهمه می نویسید ؟
سلام ؛
من هدفی دارم که فکر میکنم شما بهترین گزینه ای هستید که بتونید راهنمایی بفرمایید .
با توجه به این میزان نوشتاری که از خودتون منتشر میکنید و همگی هم با کمترین میزان خطا ( اگر نگم بدون خطا ) از نظر ساختاری و نگارشی است ، علاقه مندم بدونم چطور این میزان رو مدیریت و منتشر میکنید .
سوالاتی که ممنون میشم پاسخ بدید :
۱٫آیا از ویراستار شخصی استفاده میکنید؟
۲٫ من وسواس نگارشی دارم و گاهی نوشتن یک پست برام یک روز طول میکشه ولی ویراستاریش ۴ هفته ، چطور از این مسیر عبور کنم؟
با تشکر
سال جدید مبارک
سلام جواد جان.
شاید اگر مواردی که به ذهنم میرسه رو در قالب چند تا نکته بگم بهتر باشه:
۱) ایرادهای نگارشی من خیلی زیاده. اگر کمتر به چشمت اومده، احتمالاً به این علته که وقتی داری متن رو میخونی، درگیر پیام متن هستی. با نگاه غلطیاب و غلطگیر به متن نگاه نمیکنی. اگر متنهای من رو برای بار دوم یا سوم بخونی، وقتی دیگه حرف و پیام متن تکراریه و ذهن فرصت داره ویژگیهای ظاهری رو بررسی کنه، خطاها بیشتر به چشمت میاد.
۲) بارها شده یه متنی رو نوشتهام و منتشر کردهام. به نظرم ضعفهای جدی هم نداشته. اگر هم ایرادی داشته، جزئی بوده. اما بعداً که خواستم دوباره بخونمش، دیدهام که ایرادهای آزاردهنده داره. یه نمونهٔ جالبش رو برات بگم. یه بار یه متنی نوشته بودم دربارهٔ زیدآبادی و این جماعت اصطلاحطلب. چند روز بعد، دوستی رو دیدم و حرف از همون آدم شد. گفتم صبر کن. بذار این چیزی که نوشتم رو برات بخونم (یکی از عادتهای قدیمی من و اون دوست عزیز اهل قلم اینه که اگر بحثی پیش بیاد نوشتههامون رو برای هم میخونیم). متن رو روی گوشی باز کردم و شروع کردم به خوندن. دیدم چقدر مبهمه. چقدر ساختار جملهها بده. چقدر انتخاب واژهها برای انتقال اون پیام ضعیفه. دوستم هم با دقت نشسته بود، دست زیر چونه. چشم در چشم. روم نشد بگم نوشته ضعیفه. مثل انشا خوندن دوران مدرسه، در لحظه (و به قول انگلیسیزبانها: real-time) متن رو اصلاح میکردم و میخوندم. بعد هم دربارهاش حرف زدیم و گذشت. چند روز بعد، با همون دوست داشتم حرف میزدم. گفت: ببین. خودت متنهات رو میخونی چقدر خوب به دل آدم میشینه. من بعد از دیدارمون رفتم همون رو خوندم، یه کم برام سخت بود (بهش نگفتم که ماجرا چی بوده).
۳) به رغم وجود این ضعفها، هنوز عادت ندارم نوشتههام رو بعد از تایپ بخونم. میدونم ایراد در متنها زیاد هست. اما واقعاً بازخوانی خیلی برام سخته. هم بیحوصلهام و هم به نظرم میشه رد شد رفت سر کارهای دیگه و خوندن چیزهای دیگه و نوشتن حرفهای دیگه.
۴) از ویراستار استفاده نمیکنم. کلا جز در یه مورد خاص که اخیراً تجربه کردم و بسیار لذتبخش و آموزنده بود (و یه جا در موردش نوشتم)، دلم با ویراستارها صاف نیست. تقصیر اونها هم نیست. علتش اینه که ویراستارهای ما غالباً ریشه در ادبیات دارن، و فضای غیرداستانی خیلی با ادبیات متفاوته. یه بار هم به این نکته اشاره کردم که ویراستار، یه جاهایی باید بین خیانت به ادبیات و خیانت به مخاطب، یکی رو انتخاب کنه و انتخاب پیشفرض بیشتر ویراستارهای حرفهای (ادبی) در چنین دوراهیهایی، خیانت به مخاطبه.
۵) در مورد وسواس و موضوعات مشابه، و سوالی که اول حرفت نوشتی (چطور اینهمه مینویسی؟) اگر فرصت بشه جداگانه مینویسم. اما فعلاً این یه نکته رو بگم که نوشتن فقط با نوشتن بهتر میشه. این رو من نمیگم. تقریباً همهٔ نویسندههای بزرگ و حرفهای میگن. خصوصاً اگر بعداً برگردی و نوشتههای قبلی خودت رو بخونی. کمی که زمان میگذره. اون رابطهٔ احساسی که با متن خودت داری از بین میره. ایرادهاش رو راحتتر میبینی. و بعد اون ایرادها رو رفع میکنی. هر چقدر هم نوشتههای الان من بد باشن، از نوشتههای قدیمی خودم بهترن. بسیاری از ایرادهایی هم که قبلاً داشتم، به چشمم اومده و الان ندارم. ایرادهای دیگهای موندهان و به چشم میان و اینها هم باید به تدریج رفع بشن (در حد توان).
اگر الان ننویسی و درگیر وسواس ویرایش بشی، اگر الان اجازه ندی متنی که فکر میکنی ضعیفه یا اشکال داره، متولد بشه، اگر نذاری اون ایرادها جلوی چشم خودت و بقیه قرار بگیرن، چند روز بعد، چند ماه بعد، چند سال بعد، یه جایی توی نوشتههات دیده میشن. پس هر چقدر زودتر بنویسی و کنار بذاری، چرخهٔ اصلاح اون ایرادها و ضعفها هم زودتر راه میفته.
پینوشت: یه کاری هست چند وقته توی ذهنم هست انجام بدم. شاید به بهانهٔ کامنت تو انجام بدم. اون موقع که دستم از کار افتاده بود و دیگه خیلی سخت بود که تایپ کنم، خیلی از دوستانم – از سر دلسوزی – بهم میگفتن: خب از این سرویسهای تبدیل صوت به متن استفاده کن. من چند بار سعی کردم بهشون توضیح بدم که جمله در هنگام نوشتن خلق میشه و خیلی وقتها اول وسط جمله در میاد بعد اول جمله و گاهی کلمات بارها جابهجا میشن تا جمله درست شه، یه کار خطی نیست که از اول تا آخر کلمه کلمه مشخص باشه. اما در توضیح این مسئله چندان موفق نبودم. فقط دو بار جلوی دو نفر نشستم و تایپ کردم که ببینن چهجوری جملهها در میاد. که دیگه این پیشنهاد رو تکرار نکنن.
این کار هیچ خاصیتی نداره. اما تفریح بدی نیست: یه برنامهٔ Screen Recorder پیدا میکنم نوشتن چند جمله رو رکورد میکنم. فیلمش رو میذارم روزنوشته. در روزهای آینده، اولین فرصت که پیش بیاد، این کار رو انجام میدم.
منم داشتم فهرست ده سال گذشته شعارهای سال رو نگاه میکردم، جالب بود یاد جمله زیر افتادم که یهجایی تو درس تفکر سیستمی بود بنظرم، گفته شده بود
"اگر مدت طولانی درگیر یک مساله و مشکل خاص هستی، احتمالا مسالهی درستی روی میز نگذاشتی"!