پیش نوشت نامربوط: مدتی پیش با یکی از دوستان غیرایرانی، در یکی از خیابانهای تهران قدم میزدیم. مغازهای را دید که پشت آن کاغذهای زیادی چسبانده شده بود. او که گاه و بیگاه به ایران سر میزند گفت: اینجا را میشناسم! اینجا را میشناسم! فارسی بلد نیستم. اما اینجا را میشناسم!
پرسیدم کجا؟
گفت: این مغازه را میشناسم. بنگاه معاملات املاک است. در سفر قبلی خودم یاد گرفتم. پیشنهادهای جذابشان را روی شیشه میچسبانند.
لبخندی زدم و گفتم: آره. قبلاً این کار را میکردند. اما الان کمتر شده. خیلی کمتر. اطلاعاتشان را در کامپیوتر و یک شبکه مرکزی ذخیره میکنند. با جستجو در دیتابیس، پیشنهادهای مناسب را بر اساس نیاز و اولویت تو، پیدا میکنند.
گفت: اما این بنگاه املاک است. میدانم. من در سفر قبلم یاد گرفتم.
مجبور شدم برایش توضیح بدهم که مغازهای که میبیند، فروشگاه سیمکارت موبایل است و آنچه بر شیشه چسبیده، شمارههای موبایلِ فروشی است و آنها که گ رُندتر هستند، گرانترند و رُند دو پله با رُند سه پله چه تفاوتهایی دارد و یک طبقه بندی پیچیده از انواع شماره تلفنهای رُند برایش توضیح دادم.
به او گفتم که شمارههای Patternless (بدون الگوی مشخص) ارزان هستند و هر چه Patternها و الگوهای بیشتری در داخل شماره مشاهده شود، قیمت آن هم افزایش مییابد.
با هیجان و علاقه گوش میداد. در آخر گفت:
چقدر جالب! من فکر میکردم مردم در ایران هم مثل بقیه کشورها، از دفتر تلفن موبایل استفاده میکنند.
گفتم: بله! معلومه که استفاده میکنیم. همه استفاده میکنیم.
گفت: پس شماره تلفن رُند چه مزیتی دارد؟ من فکر میکردم لابد مردم استفاده کامل از موبایل را نمیدانند و هنوز مجبورند شمارهها را حفظ کنند. به همین دلیل شمارههای رُند، مزیت دارند.
گفتگوی شوم ما ادامه پیدا کرد. حالا باید توضیح میدادم که این رُند بودن الان نوعی پرستیژ هم محسوب میشود.
بحث به جایی رسید که در آخر گفتم: اجازه بده یک اعتراف کنم. مغازهای که دیدی بنگاه معاملات ملکی بود. خواستم با تو شوخی کنم!
پیش نوشت صفر: مطمئن هستم که تا کنون به این سوال کوچک و ساده اما مهم، فکر کردهاید: اگر الان گوشی موبایل خودتان را کنار بگذارید و کاغذی بر روی میز بگذارید، چند شماره تلفن را میتوانید روی کاغذ بنویسید؟ تقلب نکنید. به خاطر داشتن شماره تلفن خانهی پدری، هنر نیست. این شماره را زمانی به خاطر سپردهاید که هنوز دفترهای تلفن موبایل و امکانات قدرتمند سرویسهای آنلاین و آفلاین برای مدیریت اطلاعات تماس شما به وجود نیامده بودند.
به کسانی فکر کنید که در همین دو یا سه سال اخیر با آنها آشنا شدهاید و ارتباط نزدیک و منظم با آنها دارید. چند شماره تماس از آنها را میتوانید روی کاغذ بنویسید؟
اصل موضوع: با مروری کوتاه به روند تغییرات تکنولوژی، به نظر میرسد مراحل کلاسیک مواجهه با تغییرات اجتماعی، همچنان وجود دارند و تکرار میشوند. از گروه کوچک نوخواهان که بگذریم، اکثر ما با به وجود آمدن محصولات و تکنولوژیهای جدید، قبل از هر چیز، تهدیدهای آنها را میبینیم. بعد از مدتی، کاربردها و نکات مثبت آنها را هم میبینیم و در نهایت، زمانی که حضور آنها در زندگیمان جدی و انکارناپذیر شد، آنها را به عنوان بخشی از “تاریخ” مورد توجه قرار میدهیم و نقش آنها را در زندگی امروزی خود تحلیل میکنیم.
تکنولوژی دیجیتال هم از این مسیر، مستثنی نبوده است. دفترچه تلفن موبایل و اساساً ابزارهای ذخیره سازی دیجیتال، در نخستین مرحله حضور خود در جهان، با کسانی مواجه شدند که آنها را تهدیدی برای حافظهی انسان میدانستند.
من به افراد سطحی و کم سواد و کم مطالعه کاری ندارم. همانها که برایشان هر تکنولوژی جدیدی “سرطانزا” است. تا زمانی که خلافش ثابت شود. همانها که با رانندگی خود، باعث تحریک دائمی اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک خود و دیگران و ترشح کرونیک غدد فوق کلیوی میشوند و به شکلی از خطر “امواج موبایل” صحبت میکنند که احساس میکنی ساکن “جنات تجری من تحتها الانهار” هستند و تنها چیزی که تمیزی جوی شیر و عسلشان را آلوده میکند، ذرات سرب و دود سیگار و امواج موبایل و نور ماوراء بنفش آفتاب است!
اشاره من به افرادی است که واقعاً الگوهای فکری بزرگ هستند. کسانی که دنیای امروز را میفهمند و به دنیای فردا فکر میکنند. کسانی که حفظ وضع موجود برایشان یک ارزش نیست و تلاش برای حرکت به سمت دنیایی مطلوبتر، برایشان مقدس است.
کسانی مثل نیکلاس کار که کتاب زیبای او The Shallows اکنون تحت عنوان کم عمقها، به فارسی هم ترجمه شده و چند بار خواندن آن برای هر کس که میخواهد دنیای تکنولوژی و رسانه و تاثیرات آن را بر محیط اطراف ما بفهمد، از واجبات است (علیرضا مجیدی عزیز، در سایت خودش یک پزشک، مروری بر این کتاب داشته که خواندن آن خالی از لطف نیست. کلاً نوشتههای علیرضا مجیدی و فرانک مجیدی همیشه خوب هستند و من هرگز از وقتی که برای خواندنشان گذاشتهام پیشمان نشدهام).
حتی بزرگانی مثل نیکلاس کار هم، در مواجهه با اینترنت و ابزارهایی مانند گوگل، در کنار انواع نگرانیها، به مواردی مانند ضعیف شدن حافظه انسان و تواناییهای شناختی ذهن اشاره کردهاند. نیکلاس کار در سال ۲۰۰۸ در مقاله خود تحت عنوان آیا گوگل ما را احمق میکند؟ ضعیف شدن کارکرد حافظه در مغز را به عنوان یکی از دغدغههای خود مطرح کرد. بدیهی است که من در اینجا قصد دفاع از گوگل را ندارم و خودم هم نگرانی دیگری در مورد گوگل و سایر خدمات مشابه، تحت عنوان Google Blindness ابراز کردم. اما آنچه در اینجا به طور خاص مد نظر دارم، اثر تکنولوژی در شکل گیری حافظه بیرونی است.
فکر میکنم کمتر کسی را بتوان یافت که امروز از دفترچه تلفن موبایل خود یا از نرم افزارهای یادداشت برداری مانند وان نوت و اورنوت و ووندرلیست و تودوییست استفاده نکند. به عبارتی امروز، از آن مرحله نخستین که فقط تهدیدهای این ابزارها را بررسی میکردیم، عبور کردهایم.
واقعیت این است که حتی مرحله دوم هم تقریباً برای بسیاری از ما به پایان رسیده. فواید مثبت و مزایای این سیستمها را دیدهایم و فرصتهایی که این ابزارها برایمان ایجاد کردهاند به مراتب بیشتر از تهدیدها بوده و عملاً باید پدیدهای به نام شکل گیری حافظه بیرونی را به عنوان بخشی از زندگی فردی و اجتماعی خود به رسمیت بشناسیم.
البته حافظه بیرونی، صرفاً با به وجود آمدن موبایل و تبلت و لپ تاپ و دسکتاپ، به وجود نیامده است. در نگاهی کلیتر میتوان هر نوع ثبت اطلاعات در بیرون مغز برای مراجعه بعدی را شکلی از حافظه بیرونی دانست.
ما از نخستین روزهایی که خاطرات و رویاها و داستان زندگی خود را بر دیوارهی غارها نقش کردیم، به سراغ حافظه بیرونی رفتیم. شکل گیری خط، نگارش، گسترش استفاده از کتاب و توسعه صنعت چاپ، همه و همه به بزرگتر شدن حافظه بیرونی منجر شدند.
همانطور که قبلاً هم در تحلیل شبکه های اجتماعی نوشتم، تاریخ به ندرت مسیرهای کاملاً جدید را طی میکند. بلکه عموماً روندهای قدیمی را در لباس رویدادهایی جدید، تکرار و بازسازی میکند. اگر امروز نگران هستیم که شکلگیری حافظه بیرونی موجب تضعیف مکانیزمهای حافظه در مغز میشود، میتوان تصور کرد که این نگرانی میتوانسته در زمان چاپ کتاب هم وجود داشته باشد. شاید هم به شکلی مشابه، در زمان اختراع اهرم، کسانی بودهاند که نگرانی خود را از ضعیفتر شدن تدریجی ماهیچههای انسان ابراز کردهاند.
شاید بتوان گفت که قدرت بدنی و توانمندی ماهیچههای انسان امروزی به اندازهی انسان قدیم نیست. شاید بتوان گفت که شکم ما از شکم نیاکانمان بزرگتر است:
اما یک سوال: آیا “انسان + ابزار” یا به قول مطلب قدیمی خودم “سن تور” امروزی، ماهیچههای قدرتمندتری از گذشته ندارد؟ آیا نمیتواند کوهها را جابجا کند و برای خود خانه بسازد؟ آیا نمیتواند یک یا چند نفر از دوستانش را با دستانش به کره ماه پرتاب کند؟ غذای آنها را هم چند وقت به چند وقت برایشان بسته بندی کند و با دقت به سمت آسمان پرتاب کند تا هزاران کیلومتر بالاتر به دست آنها برسد؟ ما تعهد ندادهایم که ماهیچههای مان از دو سر به استخوانها و مفاصلمان بچسبند و در زیر یک پوست نازک پنهان شوند.
من در نوشته قبل در مورد سن تور، برای حفظ زیبایی روایت، به یک نماد افسانهای اشاره کردم. اما اگر صادقانه بگویم، تصویری که خودم از انسان ابزار امروزی دارم به چنین تصویری نزدیکتر است:
از همان تصاویری که در فیلمها و کارتونهای علمی-تخیلی میدیدیم. یک روبوت بسیار بزرگ که در داخل سر او، یک انسان قرار گرفته بود و با انبوهی از دکمهها و اهرمها به جنگ دیگران میرفت.
طنز آمیزترین قسمت ماجرا این است که هنوز هم کسانی را میبینم که چنین تصویری را نماد فیلمهای علمی-تخیلی میدانند و دقت نمیکنند که ما خود امروز، به چنین غولهایی تبدیل شدهایم. پدیده Externalization یا برونی شدن، چیزی از این جنس است.
در گذشته، توسعه در درون پوست بدن ما روی میداد. ما از درون قویتر میشدیم. ماهیچهها رشد میکردند. مغزمان پرورش پیدا میکرد و بدنمان، مواجهه با تهدیدهای بیرونی را میآموخت.
اما امروز توسعه بیرونی بر توسعه درونی غالب شده است. بخشی از ماهیچههای ما در بیرون بدنمان است. بخشی از مغزمان در بیرون جمجمهمان قرار دارد (اگر با خودمان صادق باشیم باید بگوییم: بخش بزرگتر مغزمان در بیرون جمجمه است) و این اتفاق، هر روز بیشتر و عمیقتر و گستردهتر از قبل میشود.
نخستین انسانی که برای نخستین بار، نخستین چوب را بر روی نخستین سنگ قرار داد و اهرم را اختراع کرد، اگر چه خود نمیدانست، اما فرایند برونی شدن را آغاز کرد. ما هنوز در ادامه مسیر او هستیم. شاید شکل ظاهری برونی شدن تغییر کند، اما فرایند برونی شدن، متوقف نخواهد شد. انسان بر آن است تا زمین و آسمانها را در تسخیر خود درآورد و برای این کار، چارهای نیست جز اینکه خود نیز، تن به ابزارهای خود بسپارد و خود را مسخر آنها گرداند. انسانی که در تصویر بالا، در قسمت سر روبوت پنهان شده است، قدرتی عظیم دارد. اما برای کسب این قدرت، دنیایش را به قفسی کوچک و فلزی محدود کرده است.
البته اگر تعداد این روبوتها کم باشد، او هنوز میتواند گاهی، ماشین بزرگ خود را در گوشهای متوقف کند و برای تنفس از آن پیاده شود و پا بر زمین بگذارد و خیسی آب و بوی علف را تجربه کند و نوازش نسیم را بر چهرهاش حس کند. اما وقتی که تک تک انسانها به چنین غولی مجهز شدند، پیاده شدن از این ابزار، به معنای له شدن در زیر دست و پای دیگران است و عملاً انسان، در درون اتاق زیبای قدرتمند خود، حبس خواهد شد.
آنجاست که میتوان گفت گونه جدیدی از جانوران بر روی زمین پدید آمده اند. همان گونهای که میتوان آنها را سنتور یا انسان ابزار نامید.
پی نوشت: ظاهراً این بیماری طولانی نویسی در من قابل درمان نیست. باز هم به اصل موضوع نرسیدم. قسمت دوم را میتوانید در اینجا بخوانید.
به نظر من گسترش تکنولوژی هم مثل اکثر رویدادها به صورت مطلق نه خوب هستش نه بد. در واقع هر دو طرف به نوعی واقعیت رو بیان می کنند, چه موافق های تکنولوژی چه مخالف های اون. ولی خوب چیزی که مسلم هستش این که هیچ وقت نمی توان مقابل تغییر ایستاد. ولی خوب می شه هوشمندانه تر باهاش برخورد کرد. به نظر من احتیاجی نیست تکنولوژی به تمام لایه های زندگی ما نفوذ کنه شاید لازم باشه برای اون حد و مرزی قائل شویم.
از سال اول ابتدايي نياز به حافظه بيروني رو حس ميكردم ، و تا همين الان فكر ميكنم لازم نيست مغز انسان با يك حجمي از اطلاعات كه ميتونه اونها رو بيرون از ذهنش هم نگه اري و در موقع لزوم استفاده كنه نه اينكه اونا رو با خودش حمل كنه( حتي مثل سنگيني يه بار روي دوش اضافي) . چقدر خوب ميشه كه سيستم اموزشي هم بفمه اينو كه مغز لازمه پردازش رو انجام بده نه اينكه فقط يكسري بديهيات رو كه توي كتابهاي مرجع هم ميشه نگه داشت بريزيم توش كه فقط مثل همون بار اضافي بهش تحميل بشه و فرصت رشد توي فرايند پردازش و پيشرفته تر شدن رو از مغز بگيرن . با اينكه هنوز از بعد عاطفيه چنين ادمهايي كه شايد تو اينده بهشون تبديل بشيم ميترسم اما به همين علت بالا شديدا منتظر بروني تر شدن هستم .
هم سن تورها هم اين متن هردو به غايت جذاب بودن ممنون
نوع نگاهتون رو دوست دارم، جاي شكرش باقيه كه افرادي مثل شما با افق ديد وسيع، فرار رو بر قرار ترجيح ندادند و همينكه امثال من به اين همه دانش و توانايي غبطه ميخوريم و دوس داريم پا روي ردپاهاتون بذاريم حداقل فايده اين قراره!
جايگاه شغلي من طوري هست كه علاوه بر روزنوشته ها خيلي از مطالب حرفهايتون رو هم دنبال ميكنم، اما فارغ از حرفه، گاه دوست دارم كه در مورد روابط بين فردي هم بيشتر با زاويه نگاهتون آشنا بشم.
فکر نکنید که علاقه به ۰۹۱۲ و شمارههای رند مخصوص ایرانیهاست. می تونستید به جای تسلیم شدن این مقاله رو از علاقه کاناداییها به پیششماره ۴۱۶ و شمارههای خاص به دوستتون نشون بدید:
http://www.citynews.ca/2014/07/24/416-phone-numbers-fetching-big-bucks/
مطمئناً در کشورهای دیگه هم مشابهش پیدا میشه. بنا بر ملیت دوست گرامی شاید مثالهای آشناتر هم میشد پیدا کرد.
کتاب کم عمق ها فوق العاده بود. اگرچه سه هفته پیش خیلی توی انقلاب گشتم و دست آخر مجبور شدم از طریق خود انتشارات کتاب رو تهیه کنم ولی یکی از بهترین کتاب هایی بود که تا حالا خوندم. با توجه به تاکید نویسنده کتاب بر نقش ابر متن ها بر حواس پرتی خواننده چه خوب میشد اگر شما هم روزنوشت ها یا مطالب متمم رو در دو ورژن مختلف قابل انتخاب ارائه میکردید و در یکی از حالت ها ابر متن ها حذف و نوشته ها یکنواخت میشد. با این راهکار علاوه بر اینکه امکان فهم عمیق تر مطالب توسط مخاطبین ایجاد میشد ؛ حرکت جدیدی در ارائه محتوی هم آغاز میشد. ممنون
سلام
اول که متن رو خوندم فکر کردن به انسان-ابزار بسيار هيجان انگيز به نظر ميومد و کلى درمورد آينده و پيشرفت تکنولوژى به رويا رفتم. اما کمى که از رويا خارج شدم و واقعى تر به موضوع نگاه کردم نظرم عوض شد. هرچند قبول دارم روندها ثابت اند و همواره تطبيق ها چه زود و چه دير و با هزينه هاى متفاوت روى داده اند، اما در اينجا به گفته خود شما بحث يک گونه جديد است. به نظر من با اين روند بيرونى شدن بايد انسان را منقرض شده فرض کرد. چراکه ظاهرا مغز انسان ترجيح مى دهد کم کم بخش هاى درونى خود را کم کار تر کرده و فعاليت هاى خود را به کنترل فرايندهاى زيستى تقليل دهد و وظايف دريافت و پردازش اطلاعات را به تجهيزات بيرونى بسپارد که به نظر کم خطا تر هستند و در لحظه مى توانند با تمام جهان در ارتباط باشند.در اين جريان مغز به يک واحد تبديل اطلاعات بيرونى به درونى تغيير مى يابد. شايد اين روندى است که از زمان تشکيل مغزهاى پيشرفته اوليه در پستانداران به طور مداوم در حال هموار شدن بوده است و امروز (از ديد طبيعت، وگرنه شايد به زمان ما چندين نسل بعد)، ما در حال آماده شدن براى تغييرى بزرگ هستيم، که به نوعى اثر ناخودآگاه توسعه توانايى هاى مغز است.
شايد اگر به نظر خودم و شنيده هايم بخواهم انسان (نه انسان-ابزار) را تصوير کنم، يک ترمينال اطلاعاتى بزرگ به نام مغز و جثه اى تحليل رفته باشد. چيزى کمى مشابه آدم فضايى هاى کله تخم مرغى لاغر اندام فيلمهاى فضايى!
با تقديم احترام و ممنون از توجهتون
طبیعیه هرچیزی حتی از اختراع چیزی به اسم اهرم هم میتونسته استفاده های نا درست بشه.
همه چیز بر میگیرده به نوع استفاده ما از ابزارهای جدید.
شاید نشه دقیق گفت مثلا فلان چیز فوایدش بیشتر از مضراتشه.هیچ چیزی تو این زمینه ثابت نیست.
میشه تکنولوژی ما رو مدیریت کنه و یا حتی میشه ما تکنولوژی رو.
امیدوارم ما این ماشین بزرگه رو برونیم نه اینکه اون مارو ببره جلو.
سلام
زماني در محل كارم فقط با دفترچه تلفن و دستگاه تلفن كار مي كردم ،اون موقع شماره مشتري ها به مرور حفظم شده بود و خيلي سراغ دفتر تلفن نميرفتم اما بعد از اينكه تمام كارهامون سيستماتيك شد دفترچه تلفن هارو كنار گذاشتيم و شماره هارو از سيستم سرچ ميكنيم تا اينكه چند وقت پيش كه سيستمم مشكلي پيدا كرد و ميخواستم با چندتا مشتري تماس بگيرم هرچه فكر ميكردم شماره هاشون يادم نميومد خيلي برام عجيب بود كه چرا شماره هايي كه قبلا حفظ بودمو يادم نمياد و متوجه شدم كه خيلي زياد به سيتسمم وابسته شدم اون قدر كه هر سوالي برام پيش ميومد به جاي اينكه كمي به مغزم فشار بيارم و فكر كنم سريع يك گزارش از برنامم ميگرفتم از اون موقع كه سيستمم مشكل پيدا كرد و حس خيلي بدي به خاطر فراموشي هايم بهم دست داد سعي ميكنم كه تنها به سيستم و برنامه هايش وابسته نباشم و همزمان از حافظه و مغزم هم استفاده كنم هرچند منكر اين نخواهم شد كه من هيچ وقت نمي توانم مانند برنامه هاي موجود گزارش هاي دقيق ، جامع و بعضي وقت ها خيلي جالب از كاركردمان را ارائه دهد.
خيلي ممنون از اينكه اين مطلبو نوشتيد و مشتاقانه منتظر قسمت بعدي هستم .
سلام..
همه ما به نوعی درگیر این پدیده هستیم ولی چه خوب که حرف های محمدرضا تلنگری هرچندکوچک باشه و بیشتر دقت کنیم..شاید حفظ کردن چندشماره تلفن، به خاطرسپردن و سعی در بخاطرآوردن بعضی اتفاقات و.. بتونه میکرواکشن های خوبی برای فرار از پیامدهای منفی این موضوع باشه..
ممنون محمدرضای عزیز
یه نظر مربوط به نامربوط(لبخند)
تا به حال به این فکر کردین که اگه توخونه امیر باشین ،بین دوستانتون سعید ، تو محل مهدی ،سرکار حسین ،شبکه اجتماعی مهیار و توجای ناشناس مثلا محسن یا همین نام ها رو مهدیس و زینب و شیرین و زهرا و نازیلا و …فرض کنید بعد کسی سراغتونو از دوست یا آشنا بگیره جواب چی میشنوه؟خب البته جواب میده کیو میگی همون امیر که تو محل مهدی و سرکارش حسین و بین دوستاش سعید بهش میگن؟ باشنیدنش چه حالی میشین؟
من چون رییس جمهور نیستم ازمدیرعاملی چهارتا شرکت بزرگم هم استعفا دادم یه خط ثابت دارم ولی هرموقع دوستی رو میبینم یه همراه اول دوتا ایرانسل و یه رایتل داره ونمیدونم اسمشو بالاخره چی ذخیره کنم یا بخوام پیداش کنم چه شماره ای باید بگیرم همچین فکری میاد تو ذهنم.
سلام میکنم به محمدرضای عزیز وصدالبته دوستان عزیزش.راستش من خیلی جاها ادعای فهم وکمال میکنم و پرحرفی الکی میکنم ولی جاهایی مثل اینجا که به نادانی خودم پی میبرم ترجیح میدم مستمع باشم وجالبتر اینه که وقتی باعث میشه بفهمم که خیلی نمیفهمم خوشحالم(لبخند) اما با اجازه یه نظر میدم که اعلام حضور کرده باشم
من خیلی موافقم که اول دربرابر تکنولوژی مقاومت بدون فکر ومتعصبانه میکنیم والبته بدون پیشنهاد سازنده ویا راه حل جانشین و حرص میخوریم ومیترسیم ومیترسونیم وبعد که انرژیمونو هدر دادیم تسلیم محضش میشیم وآن نبایدی که ازش میترسیم سرمون میاد ولی به قول محمدرضای عزیز میشه گاهی این ماشینو رها کرد وبه خود بازگشت میشه یه شب از ساعت هشت شب اینترنت خونه رو قطع کنیم ویه کتاب کوچیک ورق بزنیم یا یه آشپزی بکنیم حتی یه املت خوشمزه.میشه یک روز چندساعت یا همه روز موبایلمونو خاموش کنیم واگه کسی پرسید چرا خاموش بودی خیلی راحت بگیم چون واقعا امروز دوست داشتم راحت باشم حوصله گوشی و….رو نداشتم میشه یه کتری سیاه رو برداریم با یه کیلو سیب زمینی و یه خورده نون و چهار لیتر آب و بزنیم به دل طبیعت وسیب زمینی رو بندازیم تو آتیش و بعد اینکه پخت با دست ظاهرا غیر بهداشتی پوستشو بکنیم وهمونجوری بخوریم یه چایی داغ تو کتری غیرلوکس دم کنیم ونوش جان عزیز کنیم و موبایلم نبریم تا به خودمون وروحمون بفهمونیم درسته که انسان ابزارهستیم ولی هنوز اون قسمت انسانمون سرپاست ومیتونه کنترل ابزار دراختیارش باشه.پرحرفی شد ببخشید
سلام مطلبی رو که نوشتی من خیلی وقته درگیرشم اولش از یه حس نفرت شروع شد چون مثلا من علاقه زیادی به تاریخ دارم و خیلی اطلاعات عمومی درباره حوادث تاریخی دارم و در یک جمع وقتی صحبت از این قضایا میشد وارد بحث میشدم و به قول معروف اطلاعاتم رو به رخ می کشیدم! اما جدیدا هروقت یه مسآله تاریخی پیش میاد همه سریع میرن سراغ تلفنشون و یه سرچ کوچولو تو گوگل میکنن و دم دستی ترین اطلاعات رو از ویکی پدیا یا بقیه سایتا می گیرن .این داستان شدیدا گریبانگیر خودمم شده تا یه بحثی میشه یا یه موضوعی تو تلویزیون مطرح میشه که بعضی نکاتش رو نمیدونم یا شخصی رو اطلاعات دربارش ندارم میرم سراغ سرچ کوچولوم! الان وقتی مسابقات از کی بپرسم تو تلویزیون میده پیش خودم میگم واقعا به نظر احمقانه نیست که وقتمون رو درباره اینکه پایتخت فلان جا کجاست یا شاه فلان پادشاه کجا بوده یا جنگ فلان بین کدوم کشورها بوده تلف کنیم ؟ وقتی تنها تو ده ثانیه (با محاسبه سرعت اینترنت خودمون )میشه جواب همه این سوالات رو پیدا کرد و از طرفی استفاده از مغز روز به روز کم و کمتر میشه و بقول خودت روز به روز احمق تر میشیم ؟ آیا این ترفند ماشینها به ما نیست که مغزمون رو تا اونجا وابسته خودشون کنن که بدون اونها نتونیم به زندگی ادامه بدیم ؟(دیدگاه استیفن هاوکینزی!)این یک وضعیت دو سر طلاست ! وشاید اگه پنجاه سال بعد یک اتفاقی باعث از بین رفتن اینترنت جهانی بشه یا یه فوق هکر کل اطلاعات سرورها رو دیلیت کنه ما اصولا هویتی داریم یا نه و شناختمون از گذشتمون چقدر خواهد بود!
با این حجم عظیم اطلاعاتی که هر روز تولید میشه و در موضوعات مختلف روی سر مخاطب میریزه و با این ظرفیت پایین مغز انسان که چقدر از این اطلاعات را میتواند جذب و نگهداری کند (یادگیری و حفظ کردن هر مطلبی وقت و انرژی میطلبد) و وقت کمی از ما هر روز میتوانیم به دانستن اختصاص بدهیم (با این همه سرگرمی و مشغولیتی که به لطف تکنولوژی برایمان فراهم شده!) حافظه جانبی دیجیتالی لازم بلکه واجبه!
دیگه حتی اطلاعات عمومی داشتن هم مهم نیست و باعث افتخار نمیشه چون با یک جستجوی گوگل و در عرض چند ثانیه جواب را خواهیم گرفت!
الان فقط مهم اینه که بدونیم اون چیزی که میخواهیم را چطور پیدا کنیم! ندانستن مطلب مهم نیست تا وقتی که بدونی چطور در مدت کوتاهی آنرا بدانی!
این وابستگی شدید به اینترنت یک زنگ خطره که اگر روز یا روزهایی چیزی به اسم اینترنت حتی برای مدتی کوتاه دیگه نباشه زندگی ما انسانها چطور میشه مثل کسی که همه اطلاعاتش در چمدانی بوده و حالا دیگه این چمدان نیست!
جناب شعبانعلی گرامی
خواندن نوشته های شما تقریبا مشابه ورق زدن روزنامه صبحانه است. با این تفاوت که آن روزنامه می تواند اخباری به نفع یا ضرر اشخاص و گروه ها منتشر کند و آن چه اینجا می خوانیم عموما جانبدارانه نیست. از سوی دیگری شما باعث شدید که من هم سعی کنم مهم ترین تصمیم زندگی را تا حدودی بگیرم.
اگرچه بیشتر اوقات به دلیل گم شدن در زمان خاکستری از ادامه تصمیم منصرف می شوم ولی همواره در ذهنم مطالبی برای نوشتن دارم و اگر حتی آن ها را جایی ننویسم، آن قدر در ذهنم بالا و پایینشان می کنم که تبدیل به جملات و عبارات و پاراگراف های بی نقص شوند.
درست مثل نواختن موسیقی است، اما که همه ۷ میلیارد انسان شاید ۷ نت اصلی را بدانند، ولی در نهایت ده اسم برجسته و برتر از بتهوون و باخ و موتزارت و چایکوفسکی و … در تاریخ موسیقی وجود دارند، همین ۳۲ حرف را شاید همه مان بدانیم و بتوانیم جمله و کلمه بسازیم، اما آرایش این کلمات کنار هم است که از یکی همینگوی و دوموپاسان و بالزاک و شاید شعبانعلی می سازد و از دیگری میرزابنویس آشفته نویس. به هر حال برون داد زندگی را در نوشتن می بینم و حال خوبی پیدا می کنم وقتی مطمئن می شوم که چیزی که از من باقی می ماند، همین چند خط دست نوشته است.
سلام استاد بسیار عالی (انسان ابزار)چه جالب ازتصاویری که گذاشتیدمن یاد داستان پدران آدم اثرصادق هدایت افتادم اتفاقا چندوقت پیش باخوندنش افکارم به این حیطه تکامل خودمون هم کشیده شد که حالاواقعا یافتم واژه ی انسان ابزار بسیار درخور است
سلام
صحبت از حافظه بیرونی برای ثبت و نگهداری اطلاعات شد. در یکی دو سال اخیر به این فکر می کردم که چگونه میشود َنمُرد؟!
سال چهارم ابتدایی بودم، برای یک هفته، از طرف مدرسه شهید چمران کرج، رفتم اردوی دانش آموزی اردوگاه شهید بهشتی، شهر ابریشم اصفهان. دانش آموزانی از همه مناطق آموزش و پرورش ابتدایی شهرستان های استان تهران امده بودند. برای من که اولین مسافرت بدون همراهی خانواده بود طی این یک هفته خیلی خوش گذشت. با بچه هایی از مدارس دیگه دوست شده بودم و هر روز بازی فوتبال، شب ها ترسوندن بچه ها تو سایر خوابگاه ها، کالسه سواری تو میدان نقش جهان و…
یک هفته تمام شد و به همراه دانش آموزان همشهری برگشتیم کرج. خوشحال رسیدم خونه با یکسری سوغات و گز آردی برای خانواده و دوستان و هم بازی های صمیمی. بعد از چند ساعتی استراحت، مادرم آرام آرام شروع کرد به توضیح دادن در مورد دوست وهم کلاسی و هم کوچه ای وهم تیمی فوتبال محله و مدرسه. و بالاخره آنچه شک را بهانه بود گفته شد. وحید تو دریای شمال غرق شده بود. تنها تصاویری که از وحید بعد از گذشته دو دهه بیاد دارم شوخ طبعی و غیر جدی بودنش هست که هر وقت تو بازی فوتبال هم تیمی بودیم و گُول می خوردیم، من عصبانی میشدم و وحید روبروی من می خندید!
با آوردن زمان به دو دهه جلوتر، برای مدرسه بزرگ تر قبول شدم. تو دانشگاه آزاد کرج استاد جلال متقی اقتصاد خرد و کلان تدریس می کرد. استاد متقی تو امریکا درس خونده بود و هر از چندگاهی در حین تدریس یه سفری هم افکار ما رو می برد به مکان ها و اتفاقات خاصی که تو اونجا براش افتاده بود. در کنار مفاهیم اصلی درس که تولید خالص ملی، تولید ناخالص ملی، نقطه سر بسر تولید و بهینه ترین نقطه تولید و غیره، به شوخی مفاهیم مربوط به ازدواج و بحث های عاطفی رو هم به زبان اقتصاد مطرح می کرد. استاد متقی فارسی رو با گویش خاصی استفاده می کرد که از بقیه اساتید دانشکده متمایز و اکثر دانشجوهای دانشکده باهشون دوست و برخی ها مشکلاتشون روزمره شون رو هم با ایشون مطرح می کردند. اگه کاری از دستشون بر می اورد سعی می کردند کمک کنند. سال آخر دانشکده بودم که که استاد متقی به ناگاه مریض و پس مدتی به رحمت خدا رفتند.
بعد از این دو داستان، تو این سال های اخیر به این مسئله فکر می کنم که آیا راهکاری وجود داره برای اینکه افکار، رفتار، صورت و خنده افرادی رو که دوست داری بتونی برای مدت ها حتی بعد از مرگ شون به همراه خودت داشته باشی!
همانطوری که تو متن بالا اشاره شده، امروزه ذهن ما به دو قسمت بیرونی و داخلی تقسیم شده. برای من، این مسئله جالب تر خواهد بود اگه ذهن بیرونی به قدری بزرگ و کامل بشه که از قید جسم بدن خارج بشه. این یکی از راهکاری جلوگیری از مرگ انسان می تونه باشه. شاید در نگاه اول، دسترسی به فیلم های تهیه شده، خاطرات و کتاب های نوشته شده توسط افراد رو بشه به عنوان اثری برای فهمیدن زندگی افرادی که از میان ما رفته اند تصور کرد. ولی این مفاهیم جنبه یک طرفه و غیر قابل تکاملی داره. نکته ی که برای من جالب هست امکان زندگی کردن ادامه زندگی فردی که از نظر جسمی مرده، هست. تصور کنید پروفسور جان نش http://www.shabanali.com/ms/?p=5590 رو که این اواخر فوت کردند. آیا حیف نیست که اون همه زحمت و مشکلاتی که ایشون تو زندگی داشته اند، درک های که از اقتصاد و زندگی به دست آورده بودند با خودشون بردند؟ با وجود مقاله ها، کتاب ها و فیلم های که از ایشون به جا مونده، به نظر من، حتی فرد دیگری با سپری کردن وقت و انرژی زیاد برای فهمیدن و دیدن اون ها، بعید به نظر میرسه به همون سطح از فهم برسه که جان رسیده بود. اگه ذهن خارجی کاملی از جان باقی مانده بود فکر کردن توسط همون ذهن به مراتبط تاثیرات رادیکال بیشتری می تونست برای علم و بشریت داشته باشه.
فقط نکته اینکه، تو این مرحله من به تهدیدات و مشکلاتی که این مسئله امکان داره به همراه داشته باشه فکر نمی کنم.
خب…
هر توضیحی که بخوام بدم خیلی طولانی میشه …
اما خیلی خوبه که شما خودت رو موظف میدونی فکراتو بنویسی . من زیاد با خودم بسطشون میدم اما هیچوقت حوصله نوشتنش نبوده ،
ببین چی شده که پای این نوشته ها دوبار نوشتم!
اینکه شما این وبلاگ رو با نوشته های چند خطی و کوتاه شروع کردید و با توجه به آرشیو جز در مواردی خاص ادامه مطلب و نوشته طولانی نداشتید و به این جا رسوندید که مطالبتون اول کلی پیش نوشت و پیش زمینه داره خیلی جالب و جذابه. من همیشه فکر میکنم ذهن شما چقدر می تونه کلمه بسازه و بنویسه؟ چقدر می تونه موضوع پیدا کنه و بسط بده؟ بعدم خودم جواب خودم رو میدم؛ جز خوندن و نوشتن زیاد این کار ممکن نیست.
این بود تحقیقات من :دی
به قول خودتون کاش بیشتر بنویسید، کاش همیشه بنویسید.
سلام…آقای شعبانعلی میخواستم در مورد نیمه ی دوم کتاب تاپ داگ سوال کنم…..کی در دسترس قرار میدید ان شاء الله؟
خیلی خیلی از مطالب مفیدتون ممنونم.
خیلی ممنون.
روند گسترده شدن مغز و بدن و توانمندیهای انسان به بیرون از خود رو خیلی زیبا توصیف کردین. چه فرقی میکند کجا بنویسیم دفتر خاطرات یا صفحات مجازی. با بیان تشابه وضعیت ثبت دیجیتال با کتاب و دیوار غار…یادآوری مهمی کردین.بهرحال در هر مورد اطلاعات خارج از مغز ما ثبت میشه…چقدر خوشحال شدم یادم نبود این نکته…
سلام
واقعا جای بحث و سواله که چرا انسان ها به فرایند برونسازی بیشتر از فرایند درون سازی اهمیت میدهند.
انگارکه انسان فرایند برون سازی رو انجام میده برای راحتی و ارامش . بعد متوجه میشه که ا ارامش چندانی براش نداشته و یا همون ارامش قبلی رو هم از دست داده .بعد شروع میکنه به فرایند درون سازی . و خودش رو با شرایط تطبیق دادن . انگار این چرخه ادامه پیدا میکنه تا ابد و اخر دنیا و همین باعث رشد و پیشرفت ادمی شده . بعد این فرایندها به صورتی سلسه وار ادامه پیدا میکنه و اگه برای بشر هزار سال پیش یک سری قواعد و اصول و خواسته ها مهم محسوب میشند برای بشر پانصد و امروزی یک سری اصول مهم محسوب میشوند . انگار بزرگترین لطمه ها رو انسان از عدم تطابق فرایند درون سازی با فرایند برون سازی خورده و اتفاقا همینها هم باعث رشدش شده .
سلام
نمیدونم چرا دو تا پاراگراف آخر یه حس عجیبی واسه من داره ،حسی مثل ترس .چند بار خوندمشون و باز هم دوست دارم بخونم.
مشتاقانه منتظر ادامه ی مطلب هستم .
با سلام.
خیلی ها ( از جمله خود من هم) مثل شما فکر میکنند. من فکر میکنم همین ترس ما بابت عقب ماندن از قافله ی پرشتاب تکنولوژی هم از طریق خود تکنولوژی (و احتمالا به صورت برنامه ریزی شده) به ما القا شده. طبیعیه که وقتی اطرافمون ببینیم همه که در حال دویدن به یک سمت هستند؛ ما هم بدون دلیل و از سر غریزه (!) با اونها همراه میشیم. غافل از اینکه عده زیادی از همون افراد هم با همون انگیزه در حال دویدن و فرار هستند.
من تا مدت ها در برابر خرید گوشی هوشمند مقاومت میکردم. اما وقتی دیدم همه ی اطرافیانم به این گوشی ها مجهز شدند من هم نگران شدم که نکنه عقب بمونم و …
سلام خدمت استاد عزیز
نزدیک ۲۰۰۰ شماره تو گوشیم دارم ، گوشیم رو گذاشتم گوشه خواستم شماره هایی که تو ذهن دارم رو یاد داشت کنم که متاسفانه حدود بیست عدد بود!خیلی خنده داره
چند ماهه پیش داشتم از باجه عابر بانک پول میگرفتم،پیر مردی که در حال عبور از پیاده بود به سمت من اومد و با نگاهی خجالت زده از من پرسید پسرم میشه بهم توضیح بدی این دستگاه چطوری پول رو بیرون میفرسته.
سوالی که پیر مرد ازم پرسید من تو فکر عمیقی برد ،تو اون لحظه هنگ کردم و برای چند لحظه به اینده خودم فکر کردم ،که اگر نتونم یاد بگیرم از این ابزارها چطوری استفاده کنم روزی هم خواهد رسید که من سوالی مشابه سوال پیر مرد از یکی دیگه بپرسم.
سلام
مطلبی که فرمودید به شکلی برای من دو روز پیش اتفاق افتاد. وقتی که گوشیم رو جایی جا گذاشتم و برای به یاد اوردن تلفن همراه نزدیکترین افرادم به مشکل جدی خوردم. و با چند واسطه اخر شماره کسی رو که هر روز می بینمش پیدا کردم.
بعد با خودم گفتم خیلی بده که این حافظه اکسترنال داره اطلاعاتی رو حمل می کنی که زیاد اکسترنال نیست و اگر اتفاقی برای لپتاپ و موبایلم بیفته من در بعضی از امور روزمره دچار مشکل جدی میشم.
درود به شما
این نوشته های ارزشمند که خوندم یاد روند اشنا شدن خودم با تکنولوژی افتادم
ما که در روستا زندگی میکردیم و مایحتاج خود را با کشاورزی و دامداری ساده ای که داشتیم میگذروندیم و شاید تنها تکنولوژی اون روزهای روستا برق بود که برای روشن شدن شدن چند مهتابی و کولر ابی و یخچال کوچیکی بکار میرفت.کم کم مخابرات بوجود اومد که اونم باید میرفتیم در محل خودش با ادار های شهرهای بزرگتر ارتباط برقرار میکردیم و یا پدر خونه اول از جایی زنگ میزد به مخابرات و باید مسولش میومد دم در خونه و میگفت نیم ساعت دیگه در محل مخابرات حاضر باشید که مثلا پدرتون از فلان شهر میخواد تماس بگیره. حتی چوپانی هم که تجربه شیرینی برام بود بدون وجود هر گونه ابزار ارتباطی در طول روز با خانواده بود.کم کم تلویزیون سیاه سفید اومد و همینطور ابزارهای متنوع با ایحاد و رفع نیازهای گوناگون از راه رسیدند و اوضاع روستا و اتفاقات اونجا رو دگرگون میکردند…گذشت و گذشت…سنمون زیاد شد.دبیرستان و دانشگاه رو پشت سر گذاشتیم و همینطور شاهد رشد لحظه به لحظه تکنولوژی بخصوص از نوع دیجیتالش در روستا بودیم…امسال هم بعد از سال های سال اوضاع رو مقایسه کردم با سال های دور…بخاطر خشکسالی پانزده ساله از کشاورزی که دیگر خبری نبود جز در قصه های پدرمادرهای جوان برای کودکانشان.توی اکثر خونه ها ابزارهای مدرن تکنولوژی که بعضا ما در دانشگاهی در تهران نداشتیم با بهترین برندها وجود داره…حتی چوپان های روستا رو میبینم که ساعتی نمیتونن از اسمارت فون خودشون جدا بشن و بحالت معتادگونه ای بسته های اینترنت مهمان اپراتورهای محترم هستند! چرا که هر لحظه با گوسفندها سلفی میگیرن و توی اینستاگرام و تلگرام و …به اشتراک میزارن و اگه کمتر از دویست لایک بخوره گلایه دارن که چرا عکسای منو کسی دوست نداره. خودمم به یاد کودکی مجدد تجربه چوپانی داشتم اما همش سرم توی گوشی بود و عکس و فیلم میگرفتم از نرم افزارهام استفاده میکردم و همون لحظه برای دوستان مجازی توی سایر کشورها میفرستادم. حتی سرعت اینترنت از بعضی شهرها خیلی بیشتر بود، موقعی که از چرای گوسفندا اومدم یکی از گوسفندا نیومده بود و فدای وابستگی من به اپلیکیشن های اندروید شده بود. شکل گفتگوها توی جمع های خانوادگی کاملا دگرگون شده.سرعت اینترنت خونگی از کتابخانه دانشگاهمون واقعا بیشتر بود و به راحتی فیلم دانلود میکردم. توی این چندسال محدود که اینترنت داریم کارمون از چندین هارد جانبی یک ترا و دوترایی گذشته و کامپیوترهامون جوابگوی نیازهای جدیدمون نیستن. کلی اتفاق با ابزارهای دیجیتال ذخیره کرده ایم. واقعا حافظه های مردم روستا از خاطرات شیرین قدیمی و سنتی پاک شده و حافظه های بیرونی تنها ابزار تعاملات روستاییان شده. فکر میکنم نسل های اینده اگر در روستا بمانند و مثل من به شهر مهاجرت نکنند با مراجعه به حافظه های بیرونی تفاوت های بیشتری بین نسل گذشته با خودشان لمس خواهند کرد، تفاوت هایی که نمیدونم منجر به اتفاقات خوبی خواهد شد یا اتفاق های ناگوار.