پیش نوشت: این یک گزارش کاملاً شخصی است و برای دوستان و آشنایانم نوشته شده. ممکن است برای مهمان گذری این خانه، جذاب نباشد.
فکر میکنم که تقریباً تمام شبکههای اجتماعی متعارف را تجربه کردهام. بعضی از آنها را با اسم خودم و بسیاری از آنها را با حسابهای کاربری عمومی و ناشناس.
زمانی در فیس بوک فعال بودم و صفحهی شخصی داشتم. بعد که تعداد دوستانم به سقف تعریف شده توسط فیس بوک رسید، یک Fanpage درست کردم و آنجا هم مطلب منتشر میکردم. مدتهاست به آن سر نزدهام. وقتی آن را رها کردم و برای آخرین بار به آن سرزدم چندان شلوغ نبود و حدود بیست هزار لایک داشت. مدت کوتاهی هم دوستان خوبم آن صفحه را جمع و جور کردند و نهایتاً تصمیم گرفتیم آن را به صورت متروکه رها کنیم.
توییتر برای من تجربهی خوشایندی نبوده. علیرغم اینکه خاطرهی خاصی هم از آن ندارم. مدتی هم در آنجا فعالیت کردم احساس کردم آنجا را دوست ندارم. فضای توییتر ایرانی خیلی با فضای توییتر دنیا فاصله دارد و همیشه ناراحتم که چرا تقریباً هر کسی که در سطح دنیا میشناسیم، آدرس توییتر خود را قبل از آدرس ایمیل یا در کنار آدرس ایمیل به ما میدهد، ولی در ایران این فضا رایج نشده است.
شاید چهار دلیل اصلی باعث شد که توییتر را خیلی دوست نداشته باشم:
اول اینکه توییتر به 140 کاراکتر محدود است و برای اینکه بتوانی در چنین فضای کوچکی، حرف ارزشمند و مفیدی بزنی باید به درجهی بالایی از حکمت رسیده باشی! افراد کم سواد و سطحی چون من، هنوز هم برای بیان سادهترین مفاهیمی که در ذهن دارند، نیازمند هزاران کلمهاند.
کارکرد دیگر توییتر هم گزارش روزانه و لحظهای است که به نظرم در فضای فرهنگی ما به دو دلیل، مطلوب نیست. نخست اینکه فرهنگ ما فرهنگ کنجکاوی است و کمتر چیزی به اندازهی اخبار و حاشیههای زندگی دیگران برایمان جذاب است. شاید نتوان این فرهنگ را به سادگی تغییر داد، اما میتوان آن را با استفاده از ابزاری مثل توییتر، تغذیه نکرد.
گزارش زندگی روزمره، به دلیل دیگری هم در کشور ما – در نگاه من – به خطا رفته است. گاهی میدیدم یک نفر توییت میکند که: #جورابم را گم کردهام! (دقیقاً با هشتگ! شاید برای اینکه جوراب گم کردگان توییتر بتوانند یکدیگر را راحتتر پیدا کنند!). بعد هم نیم ساعت بعد توییت میکرد: #پیدا #شد
این الگو را لااقل در میان کسانی که من میشناختم و تعقیب میکردم، زیاد دیدم. توضیح دقیقی برایش ندارم. اما یک بار در جلسهای به شوخی گفتم: فکر میکنم وقتی توییتر در ایران رایج شد، ما اکانتهای خارجی را معیار قرار دادیم و طبیعتاً بخشی از آن اکانتها که در نخستین تجربهها تعقیب میکردیم، اکانتهای سلبریتیها و افراد مشهور بود.
ما میدیدیم که Britney Spears توییت میکند که فلان لباسش گم شده و بعد هم توییت میکند که پیدا شد و در این فاصله میدیدیم که هزاران نفر، برایش کامنت میگذارند (انگار جای آن لباس را میدانند!) و یا آن جمله را Fav میکنند. احساس کردیم توییتر مال این کارهاست. فراموش کردیم که شاید گم شدن لباس بریتنی برای خیلیها در دنیا جذاب باشد، اما گم شدن جوراب من، حتی برای مادرم هم جذاب نیست. چه برسد به غریبهها!
دلیل سومی که توییتر را دوست نداشتم، استفادهی گسترده از الفاظ رکیک بود که به نظرم به نوعی مد تبدیل شده بود. این هم به نظرم خطای ترجمه است. فکر می کردیم چون F-words در انگلیسی خیلی رایج است، حتماً اینجا هم میتوان آنها را به کار برد و فراموش میکردیم که بار معنایی این کلمات در انگلیسی بسیار سبکتر از زبان فارسی است.
البته طبیعی است که شناخت من از توییتر به همان چند ماهی که آنجا سرمیزدم و به همان دو سه هزار نفری که با آنها در ارتباط بودم محدود است و نمیدانم فضای امروز آنجا چگونه است.
دلیل چهارمی که باعث شد توییتر را دوست نداشته باشم این بود که احساس کردم، بیشترین سهم در میان توییتریهای ایران، به اهالی حوزهی نرم افزار (یا به قول خود دوستان، Developerها) تعلق دارد. به رغم علاقهی جدی که به حوزهی تکنولوژی دارم و بخش عمدهای از فعالیتها و پروژهها و کارهای من هم در سالهای اخیر در این حوزه بوده است، به سختی میتوانم فضای اهالی حوزهی نرم افزار را درک کنم. به نظرم نوعی شتابزدگی برای موفقیت و نوعی تصویر ذهنی همه چیزدانی، در این قشر رو به رواج است. گاهی به شوخی میگویم هر موفقیتی که در سیلیکون ولی کسب میشود، فعالان حوزهی فن آوری را – از ایران تا ونزوئلا – مغرور میکند.
اگر بخواهم به تجربیات شخصی تکیه کنم، با مرور خاطراتم، فقط یک گروه دیگر را میشناسم که در “شتابزدگی برای موفقیت” و “همه چیزدانی” از Developerها جلوتر باشند و آن MBA خواندهها هستند (که خودم هم با کمال شرمندگی و اظهار پشیمانی و تقاضای عفو از شما، جزو آنها هستم). اخیراً هم که فروش مدرک MBA سادهتر و سریعتر از همیشه شده و DBA و سایر مدارک هم به همان سرعت و سهولت، عرضه میشوند و اگر کسی را دیدید که در جملات خود، کلمهای انگلیسی یا کلماتی مانند استراتژی و بازار و تحقیق و توسعه و برند و مذاکره و … را به کار میبرد، به نظرم علی الحساب به او “دکتر” بگویید. احتمال اینکه خطا کرده باشید خیلی کم است.
داستان من و حضورم در اینستاگرام، برای من درسهای آموختنی زیادی داشت. بیش از هفتاد هفته در اینستاگرام فعال بودم. این را امروز از سر زدن به نخستین عکسهای صفحهام فهمیدم.
امروز که به آن عکس نگاه میکنم، بیشتر و بهتر از قبل، یادم میآید که چرا در آن روزها تصمیم گرفتم وارد اینستاگرام شوم. آخرین جلسهی درس تفکر سیستمی برگزار شده بود و من هم نه به دلیل مسئلهای بزرگ، اما در اثر هزار دلگیری کوچک، تصمیم گرفته بودم (یا منطقی بود که تصمیم بگیرم و تصمیم هم گرفتم) که دیگر درس ندهم. یا لااقل به شیوهی رایج و در فضاهای رایج، درس ندهم.
برای من که ده سال تمام، در هفته بیش از 500 نفر را در کلاسهای مختلف میدیدم و تقریباً پنج روز از هفت روز هفته را پس از پایان کار روزانه در شرکت، به کلاسهای آموزشی میرفتم و درس میدادم، فاصله گرفتن از آن حجم تعاملات اجتماعی، ساده نبود. اینستاگرام در چنین شرایطی، محل خوبی برای تعاملات اجتماعی بود.
البته وقتی از ریشههای یک تصمیم حرف میزنیم، منظورمان بیشتر محرکهای اصلی یا آخرین محرکهای آن تصمیم است. کسی که از شرکتی استعفا میدهد یا از رابطهای بیرون میآید، وقتی در مورد دلیل اصلی این تصمیم حرف میزند، حتماً به این مسئله توجه دارد (یا باید داشته باشد) که آن تصمیم، به هر حال گرفته میشد. چیزی که به عنوان علت آن تصمیم میگوییم، صرفاً آخرین محرک است. اگر هم نبود، آن تصمیم کمی زودتر، یا کمی دیرتر به تحریک رویداد دیگری، گرفته میشد.
به هر حال، من هم به اینستاگرام میآمدم. مثل خیلیهای دیگر. شاید کمی زودتر یا کمی دیرتر.
طبیعی است که در کشورهای توسعه یافته که انواع شبکههای اجتماعی در اختیار کاربران هستند، هر یک از کاربران بسته به نیاز خود یا دغدغهی خود یا علاقهی خود، حضور در برخی از آنها را انتخاب میکنند و از حضور در برخی دیگر صرف نظر میکنند.
اما با توجه به اینکه تنها شبکه اجتماعی مجاز برای ما، اینستاگرام است، طبیعی است که هر کس که گوشی هوشمندی دارد، سری به آن بزند (شبکه اجتماعی به معنای خاص آن را میگویم. به معنای عام، تلگرام و وایبر و حتی خود سیستم موبایل در کشور، یک شبکه اجتماعی است).
آن روزهای اول، خیلی برای خودم خوش بودم و از روزمرهترین اتفاقاتم عکس میگذاشتم. امروز چند عکس اول را مرور کردم:
به تدریج تعداد فالورها بیشتر و بیشتر شد و فکر میکنم الان که این مطلب را مینویسم 37 یا 38 کیلو، فالوئر داشته باشم.
کیلو را عمداً میگویم. چون وقتی صفحهی شما از حدی بزرگتر میشود، انسانها را به صورت کیلو میبینید. اکثر کسانی که صفحههای بزرگ چند صدهزار نفری دارند، مخاطبانشان را به جای نفر، بر اساس واحد کیلو میسنجند.
حتی اینستاگرام هم، یک نفر و دو نفر و حتی نود و نه نفر را، به عنوان رقم دوم و سوم بعد از ممیز حذف میکند! انگار نه انگار که هر کدام از آنها یک انسان هستند و انسانها را نمیتوان به این شکل و شیوه، به نزدیکترین عدد، رُند کرد.
وقتی اکانت عمومی داری و نمیتوانی آن را محدود کنی، پیچیدگیهای زیادی به وجود میآید. کسی چون من که بسیاری از مخاطبانش را نمیشناسد چارهای جز داشتن اکانت عمومی ندارد. من حتی همهی دانشجویانم را نمیشناسم و یا همهی خوانندگان روزنوشتهها و متممیها را (جز آنها که کامنت میگذارند) نمیشناسم. پس قاعدتاً باید اکانتی باز داشته باشم.
شاید برای کسی که اکانت شخصی برای دوستان و آشنایان نزدیک دارد، چیزی که من میگویم چندان ملموس نباشد. یا لااقل تجربه نشده باشد. اما در چنین فضایی، باید تسلیم مخرج مشترک علایق مخاطبان بشوی. یکی از زیباییهای زبان انگلیسی این است که Common همزمان به معنای رایج بودن، مشترک بودن بین اکثر انسانها، عموم مردم و همینطور به معنای متوسط و سطحی بودن به کار میرود. همچنانکه در فارسی هم عمومی بودن و عام بودن و عامه و عوام، از یک خانوادهاند.
به خاطر همین است که همیشه گفتهاند و من هم به دفعات گفتهام که کسی که میخواهد رضایت همه را تامین کند، همه را ناراضی خواهد کرد.
تازه این بهترین حالت قابل تصور است. چون اگر در تامین رضایت همه موفق شود، یعنی به هیچ و پوچ تبدیل شده. یعنی مرده. یعنی نابود شده. یعنی دم دستی و مستعمل است. یعنی هرز است. یعنی اضافی است!
من به اندازهی خودم، تلاش کردم چنین نکنم. یادم است زمانی که عکس حیوانات را میگذاشتم، بارها و بارها کامنت میگذاشتند که: خجالت بکش! خاک بر سرت! تو مثلاً استاد مدیریتی؟ اینها در شأن توست؟ نمیتوانی دو تا جملهی حسابی حرف بزنی؟ ما فکر میکردیم حرفی برای گفتن داری! دیگری میگفت: اهل کم فروشی است. یک جمله مینویسد و حتی حال ندارد برای آن توضیح بنویسد!
آنقدر عکس حیوان گذاشتم تا این کار الان مُد شده است و زمانی که همه سرگرم فتوشاپ و پاورپوینت برای پست ساختن در اینستا بودند، آنقدر با همین دستخط خرچنگ و قورباغهای خودم که در سایه هم میدود، جمله نوشتم که بعد از آن، نوشتن جملات دستنویس هم رایج شد. سعی کردم شیوهی خودم را بروم. اما بعداً با خودم فکر کردم:
من برای چه چیزی دارم تلاش میکنم؟ آیا اینها اولویت من است؟
آیا ممکن است صدها نفری که کامنتهای از آن جنس را مینویسند، حتی یک بار هم که شده به سایت من سر زده باشند؟
نگاهی به سایت کردم. شصت و پنج هزار کامنت، در روزنوشتهها وجود دارد. اگر چه من تک تک آنها را خواندهام. اما چقدر جوابها بوده که باید میدادم یا موظف بودم بدهم و ندادم؟
آیا کسی که به سراغ کامپیوترش میآید. سایت من را باز میکند. اسم وآدرس ایمیلش را میزند و پیغامش را مینویسد، نباید در مقایسه با کسی که در لابهلای دهها عکس خانه و خیابان و سگ و گربه و مهمانی و شور و شراب، جملهای هم زیر مطلب من نوشته و گفته: “آقای دکتر شعبانعلی. این مطلب چرا دکترا نمیخوانم را شما نوشتهاید؟” در اولویت باشد؟
احساس میکنم در سال گذشته قدرناشناسی کردم. به اندازهای که باید، برای آنهایی که برایم وقت گذاشته بودند، وقت نگذاشتم و وقتم را صرف کسانی کردم که حاضر نبودند لحظهای را صرف گوش دادن یا شنیدن یا خواندن من کنند. احساس بدی که هر روز و هر روز، بیشتر شد و الان که اینها را صادقانه مینویسم، در اوج است.
بگذریم از اینکه چند بار آمار گرفتم و دیدم که حدوداً ماهیانه 50 ساعت وقت برای اینستاگرام میگذارم (اگر شما هم اکانت اینستاگرام دارید، بعید است کمتر از این وقت بگذارید. به شهود خود اعتماد نکنید. از برنامههایی که اندازهگیری میکنند استفاده کنید. از ویژگیهای رفتارهای اعتیادآمیز این است که انسان در آنها گذر زمان را به درستی درک نمیکند).
این پنجاه ساعت را میتوانستم به شیوههای بهتری بگذرانم.
شاید بگویید پنجاه ساعت در ماه چیزی نیست. ما انقدر وقت تلف میکنیم که این چیزی نیست. اما قبلاً در مورد استفاده بهینه از اختیار حداقلی نوشتهام. واقعیت این است که من و شما، اختیار بخش عمدهای از زمانمان را نداریم و شاید در ماه، چیزی بین 50 تا 100 ساعت زمان داریم که مدیریت آنها کامل در اختیار ماست. پس 50 ساعت یعنی نیمی از زندگی!
یکی دو بار، مفهوم Social Media Detox یا سم زدایی شبکه های اجتماعی را مطرح کردم (شاید دیدن این مطلب و این یکی مطلب برایتان جالب باشد). همزمان به داشتن یک اکانت شخصی برای دوستان و آشنایان فکر کردم. اما دیدم که در آن حالت هم، چیزی که وجود دارد، نوعی بیتوجهی موجه است. من حوصلهی شنیدن صدای تو یا دیدن تو را ندارم. من حوصلهی ایمیل زدن برای تو را ندارم. حتی حوصلهی ارسال یک پیام یا پیامک برای تو را ندارم. در لابه لای هزار کار دیگر، زیر نوشتهی تو انگشتم را فشار میدهم و عبور میکنم. خیلی دوست داشتنی نیست. پشهای که از روی میز من عبور میکند، سهم بیشتری از توجه من را کسب میکند. لااقل بعد از فشار دادن انگشت، یک باردیگر نگاهش میکنم تا آخرین وضعیتش را ببینم!
احساس کردم اگر چند هفته یک بار، تماسی بگیرم یا ایمیلی ارسال کنم یا در صورتی که امکانش وجود داشت، به صورت فیزیکی سری به دوستانم بزنم، ارزشمندتر خواهد بود.
الان که این متن را مینویسم در میانهی یک دیتاکس یک ماهه هستم. اول میخواستم بگذارم آن یک ماه تمام شود و بعد روی اینستا به آن چهل هزار نفر اعلام کنم که دیگر خدمتشان نیستم و سراغ همین چهار هزار نفر دوست خودم بیایم.
اما احساس کردم اگر این کار را بکنم، ادامهی همان خطای یک سال گذشته است. آنهایی که در شبکههای اجتماعی بودند، زودتر از آنها که اینجا میآمدند، از حال و احوال من خبردار میشدند.
گفتم به عنوان توبه از مسیری که تا امروز طی کردم، اول اینجا بنویسم و وقتی آن یک ماه تمام شد، مطلب کوتاهی منتشر کنم و بگویم که دیگر به اینستاگرام سر نمیزنم.
همیشه میگویند برای ترک یک عادت نادرست، باید جایگزینی برایش درست کنیم. چند هفته پیش رفتم و یک میز و صندلی کوچک برای اتاق خوابم خریدم. کنار تخت. همانجایی که معمولاً شب قبل از خواب یا صبح بعد از بیدار شدن، “دست به موبایل” میشدم.
پس انداز چند وقت اخیرم را هم، رفتم و کتاب خریدم و در اتاق خوابم گذاشتم (آنقدر حریصانه کتاب خریدم که آخرین روز، برای خریدن یک سیبزمینی سرخ کرده هم پول نداشتم و با حسرت، بوی روغن سوخته را استشمام میکردم).
حالا همان پنجاه ساعت را، صرف خواندن کتاب میکنم (علاوه بر بقیهی ساعتهایی که صرف خواندن کتاب میکردم و میکنم).
گفتم حال خوب این روزهایم را با شما هم به اشتراک بگذارم و به این بهانه، به خاطر کمتوجهیهای اخیر عذرخواهی کنم. تنها چیزی که زحمت شما خواهد بود این است که از این به بعد، آن جنس حرفهای اینستایی و عکسهای اینستایی را، با سرفصل روزمرگیها در همین روزنوشتهها منتشر میکنم. شما با خیال راحت میتوانید بدون خواندن از روی آنها عبور کنید.
اگر چه عادت به استفاده از دکمهی “ادامهی مطلب” در وبلاگ نویسی ندارم، اما صرفاً در مطالب روزمرگی، از این علامت استفاده میکنم تا کسانی که حوصله یا علاقه دیدن این جنس مطالب را ندارند، هنگام اسکرول کردن صفحه، به خاطر طولانی بودن یا نامربوط بودن این مطالب، آزار نبینند.
پی نوشت یک: از این به بعد، فقط به اینجا و متمم سر میزنم. کانالهای مختلفی در تلگرام و اکانتهای دیگری (غیر از @mrshabanali) در اینستاگرام و توییتر، به نام من درست شده. اما فعلاً تنها جایی که واقعاً هستم، اینجا و متمم است. اگر جای دیگری بروم و بخواهم در شبکهای حضور داشته باشم، حتماً قبلش در اینجا میگویم و مینویسم.
پی نوشت: دو خیلی از این عنوان روزمرگیها راضی هستم. قبل از این، همیشه احساس میکردم که باید مراقب باشم حرفی که میزنم مفید باشد. یا لااقل جذاب و سرگرمکننده باشد. اما این دستهی جدید از نوشتهها، باعث شده که احساس کنم هر چه دل تنگم میخواهد بگوید، میتواند بگوید و نباید دغدغه و نگرانی خاصی (غیر از دغدغه ها و نگرانیهای عمومی که همهی ما در این جامعه داریم!) داشته باشم.




291 دیدگاه
در صمن عکس کتاب هایتان پر از حس خوب است و اندکی ترس البته!!
حس خوب کتاب که خوب قابل انکار نیست….اما ترس…چون بار ها شده کتاب های زیادی را یکجا خریده ام و تبدیل به سوهان روحم شده اند تا کامل مطالعه شان کرده ام و صد البته بسیاری را هنوز مطالعه نکرده ام و در حال حاضر که این را مینویسم عذاب وجدان زنده شده!!
آقای محمدرضا ی دوست داشتنی ;
از طرز نگاه و تفکر شما گاها الگو برداشته ام و در قالب خودم پیاده کرده و می کنم ;
اینکه در نوشته هایتان موقعیت و فضای شخصی تان را شرح می دهید به نظرم باعث ابهام زدایی و رفع برداشت اشتباه شده است.
دوستدار شما
مهدی.
سلام.
این مطلبتان آنقدر به دلم نشست که بعد از مدت ها دوست دارم کامنت بگذارم.
از دیروز تا الان با شیر شدن این مطلب شما توی تلگرام فک کنم عضویت افرا توی کانال ها و گروه ها به نصف کاهش بیدا کرد.
حرکتتون بسیار زیبا بود.همیشه می گفتین در این شبکه های مجازی هستم که من را به استفاده نکردن از این شبکه ها متهم نکنند.حالا بس از حدود ۲ سال چنین تصمیمی را گرفتین واقعا تاثیر این کارتون رو من بیشتر درک کردم.
اولین بار به ما یاد دادین که اینجا رو خونه خود بدونیم و ما هم یاد گرفتیم که اینجا زندگی کنیم.ولی به مرور توجهتون رو کمتر کردین. بازگشت دوباره به خونه خودتون برای جدی تر نوشتن مطالب روزنوشته ها تبریک می گم.
…………………………………………………………….
بی نوشت: چندین بار در روزنوشته های خود متذکر شدین که به جای توجه به اطرافیان نزدیک به اطرافیان دورتر بیشتر توجه کردید..امیدوارم این بار به دلیلی دیگر این توجه کمرنگ نشود.(مطلبی که ۳ سال بیش یرای خانم رهبر نوشتین و در خلال مطلب های دیگرتون هم باز یادآور شدین)
سلام بر محمدرضای عزیز و همه دوستان
در این باره مطالب پراکنده ای برام تداعی میشه و مینویسم… محض تمرین و یادآوری به خودم؛
*عادت به بی عادتی قاعدتن ویژگی خوبیه … تجربه مرگ در زندگی!
*عوامل عادت ساز و غالبا پراکنده ساز قوای ذهنی و جسمی زیاد هستند
*ناچاریم انتخاب کنیم منابع و توان خود را کجاها بیشتر و کجاها کمتر هزینه کنیم(یا اصلا نکنیم)…
*حریت و رهاشدگی از قیود مختلف از جمله عادات نامناسب میتونه احتمالا به هدف زندگی انسان نزدیکتر باشه …یا اگر هدف غایی رو هم ازش خبر نداریم لااقل کیفیتِ بودنِ ما رو بالا میبره.(درمورد افرادی که صرفا عادت به فضای مجازی دارند. و خودم داشتم عادت میکردم و الان مدتیه تقریبا مهار کردم).
*از یک استراتژیست و معلم چیز غریبی نیست که تصمیمی بگیره تا زمان و انرژی خود را گزینشی و بنوعی عادلانه تر تقسیم کنه. (تخصیص بهینه منابع). من این رو یک درس عملی از معلم خودم میبینم.
*برای افرادی که بخش عاطفی فعالتری دارند هر امری معمولا هزینه های بیشتری برمیداره چون از دل و جان خود مایه میگذارند. این گروه شاید لازم باشه بیشتر در انتخابهای خود دقت کنند، حتی انتخاب فضای فعالیت و صرف انرژی و منابع
از جمله زمان…(با توجه به مقایسه حال با گذشته خودم که الان مسایل اثر بیشتری نسبت به قبل در عواطف من ایجاد میکنند.)
*فضای بی تفاوت یا مخرب در شبکه ها زیاد هست و واقعیتش اینه که از یک حدی بیشتر نمیشه برای اون دسته مخاطب انرژی گذاشت چون همون طور که بارها ذکر شده، شرح و بسط ممکن نیست و طیف کاربران عموما دنبال مطلب جدی و استفاده از اونها نیستند.
*هنر تمرکز خیلی ارزشمنده، امروزه مقداری به این مطلوب نزدیکتر شدم با حذف عوامل پراکنده ساز.
**بیشترین وقت رو صرف متمم و مطالب آموزنده میکنم. احساس بسیار بهتری با لذتی عمیق تجربه میکنم.
***بیربط نگاریهای من رو ببخشید. با بیماری و حین سفر نوشته شده. خیلی بلندبلند فکر کردم!
اگه بگم من به خاطر شما اکانت اینستاگرام باز کردم شاید باور نکنید، چون هی میگفتین فضای اینستا بیشتر دوس دارین و من فکر میکردم بخش بزرگی از حرفاتونو از دست دادم. ولی خوب اراده شما همیشه برای من ستودنی بوده و همچنین ارزشی که برای وقتتون قائلین.
سلام
شاید Seth Godin رو هم بشه هم فکر محمد رضا دونست تو زمینه تمرکز به وبلاگش به جای فعالیت های متنوع تو شبکه های اجتماعی مختلف. ایشون تو قسمتی از صحبت هاش با مثال زیبای دلیل استفاده نکردن از توییتر رو اینطور بیان می کنه :
پست گذاشتن تو توییتر مثل بازی کردن همزمان تنیس با 150نفر می مونه!
با سلام
صراحت در نوشتار شما را بسیار دوست دارم و آرزوی بهروزی برایتان دارم.
و همیشه برای خواندن نوشته های شما با طیب خاطر وقت می گذارم
با توجه به تاثیر گذاری عکس در آموزش از شما خواهش می کنم تجدید نظر بفرمایید و با برنامه ریزی جدید و کمک از دوستان در جهت کاهش گذاشتن وقت در اینستا صفحه خود را فعال نگه دارید . شاید این صفحه شما ،علاقمندان بیشتری که در جستجوی افزایش مهارت هایشان هستند را در جهت هدایت به صفحات متمم یا صفحه خود شما یاری دهد.
دوستدارتان
بهزاد
بهزاد جان.
ممنونم که لطف کردی و نظرت رو نوشتی.
من هم مثل شما به تاثیرگذاری عکس در آموزش اعتقاد زیادی دارم و در واقعی چیزی که نوشتم بیشتر نارضایتی خودم از حضور در اینستاگرام بود تا نفی ارزش محتوا در قالب عکس.
حتی به طور کلی هم نسبت به شبکه های اجتماعی حس بدی ندارم. اما اگر زمانی بخوام یک اکانت در شبکه های اجتماعی داشته باشم و سهم غالب محتوای اونجا عکس باشه، جایی مثل پینترست رو حرفه ای تر می دونم و شاید برم اونجا (البته اگر بخوام برم…)
به نظرم راهکارش اینه که من از عکس (چه عکس های رسمی، چه غیررسمی، چه دیاگرام و چه حتی عکس های شخصی) در روزنوشته ها بیشتر استفاده کنم و این کار رو حتماً انجام می دم (اینجا دارم به شما قول می دم تا خودم هم متعهد به انجامش بشم. روزنوشته ها نباید Full-text باشه. حرفتون کاملاً درسته)
اما در مورد اینستاگرام و هدایت افراد به روزنوشته ها و متمم.
شاید براتون جالب باشه که نرخ Conversion از اینستاگرام به وب سایت ها و لینک های بیرون اینستاگرام یکی از پایین ترین نرخ ها در ایران و جهانه.
البته در کل شبکه های اجتماعی نقش مهمی در هدایت ترافیک در فضای وب جهان دارند. تا جایی که یادم میاد از سال 2011 بود که سهم فیس بوک در هدایت ترافیک جهان به شدت و سرعت از سهم گوگل رد شد.
امروز هم 25% ترافیک جهان رو فبس بوک هدایت می کنه! در مورد مجموع شبکه های اجتماعی، این عدد به شکل های متفاوتی گزارش شده. اما به نظر میاد که سهم کل شبکه های اجتماعی در هدایت ترافیک جهانی حدود 31 – 33 درصد باشه که عدد بسیار بزرگیه.
به عبارتی اگر ما بیرون ایران بودیم، به نظرم حضور در شبکه های اجتماعی با هدف هدایت مخاطب به سمت سایتها، توجیه داشت.
اما یادمون نره که اونجا هم داریم از فیس بوک حرف میزنیم و همه ی شبکه های دیگه از لحاظ مقیاس بسیار کوچکتر هستند.
جالب اینجاست که در کل شبکه های اجتماعی، یکی از ضعیف ترینها از لحاظ قدرت Referral، اینستاگرام هست.
conversion از اینستاگرام به لینک سایت ها به صورت متوسط چیزی حدود 1 درصد هست و من که فالورهای عمومی نداشته ام و از تبلیغ استفاده نکرده ام و به قول اهالی شبکه های اجتماعی، فالورهای من Loyal تر از بسیاری از اکانتها بوده اند، فقط کمی بیشتر از این نرخ رو تجربه کرده ام.
البته افراد زیادی هستند که ممکنه بگن اینستاگرام براشون خوب بوده و ترافیک به سایتشون آورده و …
اینها احتمالاً اشتباه نمی گن. تنها مسئله ای که هست اینه که احتمالاً قبلش ترافیک نداشتن اصلاً
تعداد کسانی که در هر ماه از طریق موتورهای جستجو به اینجا و متمم میان، از نظر تعداد بسیار بزرگتر از کل تعداد فالورهای اینستاگرام منه!
به عبارتی اگر من بخوام اکانتی داشته باشم که از نظر خروجی و معرفی شعبانعلی و متمم، برای من به اندازه ی ترافیک فعلی موتورهای جستجو کارکرد داشته باشه، لازمه اون اکانت هفت و نیم تا هشت و یک دهم میلیون نفر فالور داشته باشه! (اینها رو دقیق حساب کردیم و امار گسترده در موردش داریم).
(بعضی ها در این موارد میگن: یک نفر هم یک نفره! اما طبیعتاً تفکر استراتژیک، اصلاً چنین چیزی رو تایید نمی کنه و معتقده که: “یک نفر، فقط یک نفره!”. ما باید هزینه فرصتها رو هم ببینیم و اگر منابعمون رو بتونیم به شکلی تجهیز کنیم که ده نفر مخاطب مناسب علاقمند به حوزه های مهارتی رو جذب کنیم، نباید اون منابع رو برای جذب یک نفر از طریق اینستاگرام بگذاریم. نسبتی که ما امروز بهش رسیدیم خیلی خیلی بزرگتره).
به هر حال متمم از لحاظ رتبه ی ترافیک، بالاترین سایت مدیریتی ایرانه و اینجا هم از لحاظ رتبه در میان وبلاگ های شخصی، فقط با دو سه تا وبلاگ دیگه در ایران قابل مقایسه است و با توجه به محدودیت گسترده منابع در زندگی (از جمله عمر)، یک کانال ارتباطی، باید تاثیرگذاری و قدرت زیادی داشته باشه تا حضور در اون منطقی و توجیه پذیر باشه. (مطمئم درک می کنید که اینجا دارم با نگاه تحلیلی میگم وگرنه برای من، کیفیت مخاطب بسیار بیشتر از کمیت هست که اگر نبود، سبک نوشتنم و موضوعات نوشته هام و کانال های ارتباطی مورد استفاده ام و خیلی چیزهای دیگه رو تغییر میدادم).
نکته آخر اینکه ما تحلیل دموگرافیک – رفتاری دقیقی از مخاطبان روزنوشته ها و متمم داریم و شاید براتون جالب باشه که متوسط کیفیت کسانی که از طریق شبکه های اجتماعی با ما آشنا میشن بسیار پایین تر از کانالهای دیگه است.
دقت داشته باشید که در مورد “متوسط” حرف میزنم. وگرنه خیلی از دوستان خیلی خوب امروز ما مثل رحیمه و لیلی و بهداد، میوه و ثمره ی حضور من در اینستاگرام هستند.
اجازه بدید به خاطر طولانی شدن و تخصصی بودن بحث، جزییات شیوه ی ما در محاسبه ی کیفیت مخاطب رو ننویسم. اما فقط در یک مورد بگم که کسانی که برای اولین بار از اینستاگرام وارد روزنوشته ها یا متمم می شن، حتی بعد از شش تا هفت ماه، هنوز سرعت عبورشون از روی کلمات بیش از دو برابر دیگرانی است که از طریق موتورهای جستجو وارد این فضا شده اند.
سرعت مطالعه ی بالاتر به معنای هوشمندی بیشتر یا استعداد بالای قوای بصری نیست، بلکه به معنای بی حوصله بودن و مطالعه ی سطحی کردن و نداشتن تحملِ تامل است.
جدا از اینکه از متمم هم در بحث هایی که مارک بونچک تحت عنوان رسانه اجاره ای مطرح میکنه و بحثهای مشابه دیگه، آموخته ام که رسانه ی اجاره ای ، خانه بر روی آب ساختن است و چنین کاری، الگوی رفتاری من نیست:
http://www.motamem.org/?p=4850
البته اینها همه نظر شخصی منه و گرنه دوستانم در متمم، ترجیح داده اند که اکانت اینستاگرام @motamem رو حفظ کنند و من هم نه در محتوای اون، نه در فرکانس عرضه ی محتوا، دخالت نمی کنم و تابع نظر همکاران خودم هستم. کسانی که در مورد انتخاب و حضور و مدیریت کانال های رسانه ای متمم تصمیم میگیرند و در مورد نتایجش هم پاسخگو هستند و دانش و اطلاعاتشون هم، به مراتب از من بیشتره.
امیدوارم طولانی شدن متن رو ببخشید و بچه ها هم سوال بیشتری در مورد توضیحات بالا نپرسند. چون محدودیت های زیادی برای شرح این نوع مسائل وجود داره.
سلام جناب مهندس شعبانعلی
متن جواب شما که روان و با حوصله نوشته شده و سرشار از اطلاعات آماریست را بر خلاف میلم اعتراف می کنم که تحت تاثیر نگرش و دیدگاهتون نسبت به علاقمندانتون قرار گرفتم. (بر خلاف میلم احساساتی شدم،)
دیدگاه آماری شما بر اساس اصل پارتو هیچ جای بحثی نمیگذاره ولی یک پیشنهاد برایتان دارم و اون گذاشتن خلاصه مطالب بصورت عکس ،(توسط یکی از شاگرداتون) از مطالب متمم یا سایت خودتون هست که حداقل خبر دار بشیم که مطلب جدیدی در سایت بارگذاری شده است.
yellow paper خودمون
پخش کردن عکس همراه با آدرس سایت در عکس در برنامه های ارتباطی امروزی بسیار سریع اتفاق میوفته و اگر به دنبال تاثیر گذاری هستیم پخش عکس و فیلم خودش یک فرصت هست.
فیلم های یک الی دو دقیقه ای فرهنگی ،مدیریتی ،مهارتی با هزینه های پایین و تاثیر گذاری زیاد
باز هم آرزوی بهترینها را برایت دارم
دوستدارت
بهزاد
سلام
محمد رضا عزیز بسیار خوشحالم که این تصمیم رو گرفتی چند دلیلش رو اینجا میگم (که شاید نامقعول باشه)
1- کلا آدم کند و خلوت پسندی هستم و با اینکه وبلاگ نویس آی تی هستم و سال هاست مطالبت رو دنبال میکنم اما توی متمم تازه چنده هفته اس عضو شدم و توی فیس بوک،اینستاگرام و.. هم به همین شکل بوده،یکی از دلالیش اینه که من دوست دارم وقت رو به اراده خودم و با تمام حس و حواس به مطالب تو (که اغلب طولانی هستند) اختصاص بدم نه اینکه یک عکس از تو بین زمانی که من حوصله ندارم و به قول تو مشغول پشه له کردم توی اینستا هستم من رو به سوی مطالبت بکشونه
2- احساس میکنم اینطوری کم تر احساس خستگی میکنی و سرزنده تر میشی و این باعث خوشحالی من میشه
3- روزمرگی ها با وبلاگ نویسی به نظرم یک ترکیب عالی هستند هم از نظر امکانات هم از نظر تاثیر گذاری و مخاطب
4- من به همون دلیل کندی و.. معمولا کم و کوتاه نظر میدم ولی اینجا دوست دارم نظر بدم چون احساس میکنم وقتی که میزارم و تایپ میکنم هم دیده میشه و هم ارزش داره به علاوه اینکه بعد از نظر دادن ده تا درخواست از دوستان فعال در حوزه میدریت برای فالو و.. نمیگیرم
امیداورم این وبلاگ همیشه برقرار باشه 🙂
سلام.
واقعا اینکه برای وقتی که دیگران میگذارند ارزش قائل میشوید، خیلی خیلی ارزشمنده.سپاس.
خوشحال شدم از این تصمیمتون. شاید چون خودم هم اینستاگرام ندارم!!:) البته بنده به اندازه شما همه ی کارهام، با منطق و دلیل و حساب شده نیستند. ولی خب علتش کمبودزمان بوده. بگذریم که چندبرابرِ اون زمان رو جاهای دیگه تلف میکنم:))
خواستم بپرسم که چرا بیشتر به معایب این تصمیمتون اشاره نکردید؟ اما خب حتما مزایا غلبه داشتند.
بهر روی یکی از خوبی های شبکه های اجتماعی، شناخته شدن است.
لطفا به هر طریقی که صلاح میدانید، مطمئن شوید که هر کس لازم است شما را بشناسد، شناخته است.
هر چند آنهایی که در اینستاگرام هستند و اینجا نیستند، جزو طیفی نیستند که منظور بنده بود.
بهمین دلیل، شاید بشه گفت ضرری از این جهت نبوده.
بشخصه خیلی خیلی از شما یاد گرفتم در حالیکه آشنایی با سایت شما و متمم خیلی اتفاقی بود برای بنده، معرفی یکی از دوستان..
تنها دلیل کامنتم هم این بود که همینو عرض کنم، مجددا:
لطفا به هر طریقی که صلاح میدانید، مطمئن شوید که هر کس لازم است شما را بشناسد، شناخته است.
هر چند مطمئنم خودتون بسیار حرفه ای تر و همه جانبه تر به قضیه نگاه میکنید.
راستی میزتون و کتابهای روش، خیلی زیباست. مبارکه.:)
با سلام
صراحت در نوشتار شما را بسیار دوست دارم و آرزوی بهروزی برایتان دارم.
و همیشه برای خواندن نوشته های شما با طیب خاطر وقت می گذارم
دوستدارتان
بهزاد
من مدتها قبل وقتی صحبت های شما رو در مورد جانک لرنینگ و کریستال لرنینگ شنیدم تصمیم گرفتم که وقتی رو که پای شبکه های اجتماعی میذارم محدود کنم. بحث اولویت ها در زندگی هم جای خودش. من فکر میکنم عمر ماها تو چند سال اخیر خیلی پای شبکه های اجتماعی تلف شده و با وجودی که اکثر آدمها به این قضیه واقفند اما بازم جسارت ترکشو ندارن.
درود استاد
من از طریق اینستا با پستی که برای دخترتون رها نوشته بودین آشنا شدم
و از این بابت خرسندم و بعد اسمتون رو پیش جناب آقای علی امیرماهانی(کرمان) آوردم و ایشون از شما بسیار نیک گفتن و سایت هاتون رو بهم معرفی کردن و باز از این اتفاق خوشحالم.
انشاءا… بتونم اینجا سوالاتی رو که نمیتونستم توی فضای اینستا بپرسم با ایمیل بپرسم.
شما زیبا می اندیشید…زیبا می نویسید…زیبا رفتار می کنید و زیبا همه کار میکنید…حتی زیبا میگید شبکه های نااجتماعی نریم و که تصمیم گرفتم بشدت کمش کنم،مگر برای کارم.
سپاس فراوان استاد
استاد گرامی
این را هم بخاطر داشته باشید که خواننده های خاموشی هم هستند که تنها دلنوشته هایتان ( که همه نوشته هایتان در هرموضوعی برای من دلنوشته است ) میخوانند و واژه به واژه ان را نفس می کشند… سپاس از بودنتان و سخاوتتان …
من خیلیییییییییی خوشحال شدم.چون من هم حدود دوماهه که تمامی اکانت های دیگمو تعطیل کردم وبه هیچ کدوم سر نمیزنم وفقطط تمامی فرصتهای یاد گیری ومطالعه تحت وب م رو در متمم میگذرونم.
ممنونم که اینقدر به شاگردانتون متعهدید
سلام
محمدرضای عزیز ممنون که این مطلب رو نوشتی وباید بگم برای من به عنوان کسی که هم متمم رو دنبال میکنه و هم هر بار سراغ اینستاگرامش میره صفحه شما رو چک میکنه واقعا نبودتون سخت بود و نمیتونستم تصمیم شما رو درک کنم. البته من شاهد این موضوع بودم که از بین اون چند هزار نفر خیلی ها هیچ شناختی از شما نداشتند و به خودشون جرات میدادند نظر بدن و انتقاد کنن و منی که تا حدودی با شما آشنا بودم هیچوقت به خودم این اجازه رو نمیدادم تا هر حرفی رو بزنم و واقعا برای خود من خوندن اون کامنتها ناراحت کننده بود چه برسه به شما.
خوشحالم که حال خوشی دارید و ممنون که من رو متوجه پنجاه ساعتهای زندگیم کردید.
و خوشحالتر از اینکه وقت بیشتری رو به متممی ها اختصاص میدی 🙂
فاطمه.
خود من هم خیلی خوشحالم که این روزها اینستاگرام نمی رم و وقت بیشتری رو برای اینجا و متمم می گذارم و فکر میکنم از پاسخ هایی که برای کامنتها مینویسم و جنس پست هایی که مینویسم، احساس میکنی که حال عمومی من خیلی خوب تره.
در مورد انتقاد، دوست دارم یک پست کامل بنویسم و حتما این کار رو در روزهای آینده انجام میدم (شاید در قالب یکی از نوشته های “غولی به نام مردم”).
اما یه چیز کوتاه رو اینجا بگم تا اون موقع.
من با انتقاد مشکل ریشه ای ندارم. مشکلم بیشتر به این برمیگرده که به نظرم همونطور که در فرهنگ ما، ما درباره ی حرف زدن و مهارتهای ارتباطی، تربیت نشده ایم، در حوزه ی مهارت نقد و نقادی هم چیز زیادی یاد نگرفته ایم.
امروز هم اگر کسانی هستند که مهارتهای ارتباطی و مهارت نوشتن و حرف زدن رو میدونند و از هنر نقد و نقادی هم بهره برده اند، عموماً به پشتوانه ی تلاش و پشتکار و زحمت خودشون بوده و نه پرورش اجتماعی.
من نقد در روزنوشته ها رو دوست دارم و میخونم. خصوصاً اگر بدونم کسی تعداد نسبتاً زیادی از نوشته های من رو خونده و شناخت مناسبی از من داره.
نقد در متمم رو جدی میگیرم. چون اونجا با پول مردم اداره میشه و طیبعیه که بخوان در مورد جایی که خودشون حمایتش میکنند، نظر بدن. از تغییرات جنس محتوای متمم طی ماههای اخیر، میتونی ببینی که سلیقه ی من که در روزهای نخست خیلی پررنگ بود، به سلیقه ی دوستان متممی تغییر کرده و بارها بحثهای مختلفی طبق نظر اونها متوقف شده یا بحثهای جدیدی شروع شده. اونجا در تیم اجرایی هم، من یک رای بیشتر ندارم و بیش از اون هم حقی برای خودم قائل نیستم.
اما در مورد اینستاگرام، با نقد مشکل جدی داشتم و دارم. اونهم اینه که ما یادمون میره که تا وقتی اهداف و انگیزه ها و اولویتهای یک نفر رو نشناسیم، حق نداریم کارش رو نقد کنیم.
فرض کن من ببینم که تو داری میری خودت رو پرت کنی زیر قطار و خودکشی کنی.
من نمی تونم بگم: فاطمه این کار رو نکن! اشتباهه.
باید ازت بپرسم: فاطمه. در مدل ذهنی تو، مرگ جایگاه بالاتری داره یا زندگی؟
اگر گفتی مرگ. دیگه نمی تونم حرفی بزنم!
فقط ممکنه معتقد باشم که مرگ موش، بهتر از قطاره.
تازه حق ندارم این رو هم بگم. باید بپرسم: به نظرت مرگ با درد بهتره یا مرگ بدون درد؟
اگه گفتی مرگ بدون درد.
بگم ببخشید. یه پیشنهاد دارم. “فکر می کنم” درد مرگ موش کمتر از قطار باشه.
همین!
حالا ممکنه یکی بگه عزیزم! اصلاً من میخوام با فاطمه بحث کنم که اولویتها و الگوهای ارزشی خودش رو تغییر بده و بپذیره که زندگی بهتر از مرگه.
اگر قراره در حد الگوهای ارزشی بحث کنیم، اونوقت کامنتهای اینستاگرام و پست توییتر، قطعاً یک محل احمقانه است. ضمن اینکه فاطمه اول باید به من مراجعه کرده باشه و نظر من رو در مورد اولویت مرگ و زندگی پرسیده باشه.
به عبارتی منتقد در حوزه علم و فرهنگ و رفتار و مدیریت، چیزی شبیه مفهوم مرجعیت در دین رو داره. حرفش وقتی سندیت پیدا میکنه که مورد “رجوع” مردم قرار بگیره. در غیر این صورت در بهترین حالت، یک مجتهد هست و میتونه در تصمیم های شخصی خودش بر اساس اجتهاد خودش عمل کنه.
نقد تو از من، با مراجعه ی من به تو و درخواست من از تو شروع میشه. چون اگر غیر از این باشه، نقد تو رو نخواهم شنید و نقد کردن کسی که منتظر شنیدن اون نقد نیست، شاخصی برای جهل و نادانی محسوب میشه.
من توی این مدت، بیشتر به خاطر این مسائل حرص خوردم. وقتی یکی میاد میگه من جای شما بودم با لباس اسپورت عکس توی اینستاگرام نمی گذاشتم.
پاسخش خیلی مشخصه: چشم! هر وقت جای من بودید، با لباس اسپورت عکس توی اینستاگرام نگذارید.
یا خیلی بحث ها و حرفهای مشابه دیگه.
اما یه نکته رو در کل یادت نره.
همهی اینها رو در مورد اینستاگرام و “آشنایان دور” گفتم. ماجرای “مخاطبان آشنا” یعنی کسانی که اینجا و متمم هستند، کاملاً فرق میکنه.
من اگر حوصلهی شنیدن حرفهای تو و بقیه رو نداشتم، میرفتم مثل خیلی از دوستان، یه کانال تلگرام میزدم که “مخاطب در اون خفه شده باشه” و من دهانم رو در گوش اون فرو میکردم و یک طرفه صحبت میکردم.
اما ذوق من و شوق من، خوندن حرفهای بچهها و یادگرفتن و ایده گرفتن از اونهاست. خندیدن با اونها و اخم کردن با اونهاست. یادداشت برداری از روی اونها و مرور کردنشونه. چیزی که بهم انگیزه میده که پنج صبح، با ذوق و شوق به سراغ روزنوشته و متمم بیام.
روزی که اینجا کامنت بچه ها رو نبینم و کسی با من حرف نزنه، بدون تردید اینجا رو تعطیل میکنم و میرم.
اگر شبکه های اجتماعی رو دوست ندارم، به دلیل بی علاقه بودن به اجتماع و تعاملات اجتماعی نیست. بلکه به دلیل نفرت از تعاملات سطحیه. برای من، ترک شبکه های اجتماعی به سمت اینجا و متمم، یعنی فرار کردن از وسط یک استادیوم بزرگ به داخل یک مهمانی کوچک خانوادگی. اون هم خانوادهای که نه با ریشههای “نَسَبی” و به عنوان “حاصل همبستری”، بلکه با ریشههای “سَبَبی” و به عنوان “حاصل همفکری” شکل گرفته.
اما جدا از این همه نق های غیر رسمی، باید یه متن درست و حسابی در مورد نقد و انتقاد بنویسم که در آینده این کار رو انجام میدم
پی نوشت: هنوز سلیقهی موسیقیات تغییری نکرده؟ 😉
در واقع محمدرضای عزیز شما با این تصمیمتون به متممی ها و دوستانتون ارزش دادید و این خیلی حس خوبیه برای خود من به عنوان ی عضو کوچک از خونواده بزرگ متمم 🙂 مشکل جامعه ما اینکه متاسفانه بعضیها از سندروم همه چیز دانی و پاسخ دادن به همه چیز رنج میبرند و به خودشون حق بیان هر حرفی رو میدهند بدون اینکه فکر کنند که مخاطبشون چه کسیه من چه کسیم و در چه مورد دارم حرف میزنم و سعی دارند با این شرایط مدل ذهنی دیگران رو تغییر بدن و خودشون رو برتر جلوه بدن!! هر کدوم از ما با همچین آدمهایی تو طول روز برخورد داریم و مجبوریم سکوت کنیم در مقابلشون! تو شبکه های اجتماعی هم کاملا این موضوع محسوسه متاسفانه!!
*نه محمدرضا جان تغییر نکرده اما دو روزه هیچ موسیقی گوش ندادم تا تاثیرش رو حس کنم و باید بگم خیلی آروم و خانوم شدم :)))) همه ش هم به خاطر خوندن اون مقاله تو متمم هست :)))
سلام و خدا قوت به استاد شعبانعلی عزیز
مدتی بود که اطرافیان از فضای اینستاگرام تعریف میکردند
ولی من عضو این شبکه نمیشدم
دلیلش هم بخاطر این بود که فضای مشابهش رو در فیس بوک تجربه کرده بودم
خلاصه نمیدونم چرا دیروز تصمیم گرفتم
یه سرک بکشم ببینم , اینستاگرام به چه صورتی هست
و اولین نفری که فالوو کردم شما بودید
با توجه به مطالب فوق , تصمیم گرفتم
به همین یک روز اکتفا کنم
و به این فضا سر نزنم
موفق باشید
نوشته هاى شما براى من همانند شعر شاملو هست ؛ زيبا و تأثير گذار . من از اينستا با شما آشنا شدم و به اينجا رسيدم . من هم مثل بعضى از دوستان كه كامنت هاشون رو خوندم بايد بگم كه مهمترين چيزى كه پيامد اين آشنايى بود بالا رفتن ساعت مطالعه و مهم تر از اون هدف مندى در مطالعه و تغيير سبك زندگيم بود و از اين بابت هميشه خودم رو نسبت به شما مديون احساس مى كنم . هر كجا باشيد فرقى نمى كنه مهم اينه كه تو چه فضايى احساس راحتى مى كنيد و گرنه ما كه هر كجا باشه پيداتون مى كنيم :))
مطلب بسیار آموزنده ای بود. ممنونم. تلنگری بود به خیلیهای ما
من یه مدت زمان طولانی رو در روز صرف اینستاگرام میکردم و روزی که پست مربوط به Social Media Detox رو گذاشتین تصمیم گرفتم تا 15 آبان واردش نشم و وقت صرف کتاب خوندن بکنم. خوشحالم که این تصمیم رو گرفتم، خیلی بیشتر قدر وقتم رو میدونم.
سلام
نوشتتون بوی اون حرفای با لباس راحتی رو میداد…خیلی خوشحالم…نوشتتون درس بزرگی بود…سپاس
محمدرضا سلام و خدا قوت بهترین معلم دوس داشتنی مهربانم….من چندبارقبل هم گفتم کلا سایت شعبانعلی واقعا یه گیز دیگست حتی نسبت به متمم و برای من حتی یجورایی حس معنوی و صفای خاصی بهم دست میده…به تمام تصمیمات و روزمرگی ها و دل نوشته ها و اموخته هاتون از صمیم قلب احترام میزاریم و مشتاق شنیدن و خوندنشونیم….مرسی که باعث شدی پی ببرم هیچ لذتی بالاتر از مطالعه نیس…
سلام وعرض ارادت …آدم بسیاری از اوقات افکار واندیشه هایی به ذهنش خطور می کند که می پندارد باید عینک ذهنش را جابجا کند ولی وقتی درگیر جابجایی ش می شوی و درهمان احوال کسی به تایید شک پنداشته هایت مهر تایید بزند آرامش عمیق نصیبت می شود .غرض از اینهمه الفاظ ادبی را کنارهم چیدن این بود که مدتها ست ذهنم درگیر بود که شبکه های اجتماعی هیچ بر اجتماعی شدن نیفزودند که بسیاری از فرصت ها را نیز ربودند ارتباطهای زودهنگام وگرم ولی کوتاه گریز پا وسست ریشه؛ برداشت من از شبکه های اجتماعی سیاستی ست تا ذهن آدمها را ازمطالعه وفیلم دیدن وموسیقی شنیدن وبه یکدیگر سرزدن نه ازجنس مجازی بلکه حقیقی دور کند ومدیریت ذهن وزمان را در اختیار بگیرد ونه تنها فاصله ها را کم نکرده است بلکه در بسیاری موارد انگار شکاف هایی را باعث شده است.کوتاه سخن …حال آنکه رفتن شما از اینستا مهر تاییدی بود بر وهم وتردید خداحافظی م از شبکه اجتماعی .سپاس ازشما که صمیمانه ناگفته هایتان را به معرض عموم میگذارید شاید اگر هرکسی دل نوشته هایش را میگفت یک نفر برای ادامه مسیر جانی تازه میگرفت.
در پناه ایزد منان
سلام وعرض ارادت …آدم بسیاری از اوقات افکار واندیشه هایی به ذهنش خطور می کند که می پندارد باید عینک ذهنش را جابجا کند ولی وقتی درگیر جابجایی ش می شوی و درهمان احوال کسی به تایید شک پنداشته هایت مهر تایید بزند آرامش عمیق نصیبت می شود .غرض از اینهمه الفاظ ادبی را کنارهم چیدن این بود که مدتها ست ذهنم درگیر بود که شبکه های اجتماعی هیچ بر اجتماعی شدن نیفزودند که بسیاری از فرصت ها را نیز ربودند ارتباطهای زودهنگام وگرم ولی کوتاه گریز پا وسست ریشه؛ برداشت من از شبکه های اجتماعی سیاستی ست تا ذهن آدمها را ازمطالعه وفیلم دیدن وموسیقی شنیدن وبه یکدیگر سرزدن نه ازجنس مجازی بلکه حقیقی دور کند ومدیریت ذهن وزمان را در اختیار بگیرد ونه تنها فاصله ها را کم نکرده است بلکه در بسیاری موارد انگار شکاف هایی را باعث شده است.کوتاه سخن …حال آنکه رفتن شما از اینستا مهر تاییدی بود بر وهم وتردید خداحافظی م از شبکه اجتماعی .سپاس ازشما که صمیمانه ناگفته هایتان را به معرض عموم میگذارید شاید اگر هرکسی دل نوشته هایش را میگفت یک نفر برای ادامه مسیر جانی تازه میگرفت.
درپناه حق
سلام استاد
واقعا با اين حرفاتون يه شوك به همه وارد كرديد كه يكبار ديگه يادورآورى كرديد كه ميشه از وقتمون درست استفاده كنيم
سلام استاد
واقعا با اين حرفاتون يه شوك به همه وارد كرديد كه يكبار ديگه يادورآورى كرديد كه ميشه از وقتمون درست استفاده كنيم
سلام آقای شعبانعلی؛ خیلی خوشحالم که این تصمیم رو گرفتید چون من هم از حدود 8 ماه پیش که اکانت خودم رو در اینستا ساختم، نتونستم خوب با محیطش ارتباط برقرار کنم و از اونجایی که خیلی آدم خسیسی هستم نگران مصرف حجم اینترنت بابت تماشای عکس های نه چندان مفید اشخاص یا گروه هایی که follow کردم بودم، برای همین اصلا سر نمی زنم.
به نظر من تخصیص وقت و انرژی بیشتر به من و کسانی که دنبال یادگیری هستند و به غذای فکری و شخصیتی نیاز دارند ارزشی دو چندان داره. یک ماه پشت سر هم هر روز صبح که با ماشین به اداره می رفتم «فایل صوتی عزت نفس» رو تا اداره و عصرها تا منزل گوش می کردم، انصافا خیلی از رفتارام رو اصلاح کردم، واقعا تاثیر مثبت گذاشت… در متمم هم از خواندن مطالب لذت می برم ولی بازم فکر میکنم هیچی نمیدونم… من واقعا به این فایل های صوتی مثل عزت نفس، و مطالب شخصیتی در متمم نیاز دارم، و خوشحال شدم که انرژی که صرف اینستا می شد به کتابخانی و انتقال دانسته ها به امثال من از طریق وبگاه های اینترنتی متمم، تراست زون و شعبانعلی دات کام اختصاص خواهد یافت
آخر حرفام یه سوال هم دارم: آیا شبکه اجتماعی یا برنامه ای است که در ایران هم کاربری را داشته باشد که در دنیا دارد؟ بحث توییتر و اینستا شد، آیا چیزی هست که در ایران همان کاربرد و استفاده ای را داشته باشد که در دنیا دارد؟ الآن لینکدین هم شاهد پست های نامرتبط و حتی توهین بین ایرانیان است، ما در کدام یک از شبکه های اجتماعی چه عام و چه خاص توانسته ایم مانند بقیه ی دنیا رفتار کنیم؟
با سپاس فراوان
محمدرضا اتفاقا در این چند روز داشتم رفتارهای اعتیادگونه خودم رو بررسی میکردم. اعتیاد به کار، اعتیاد به شبکه های اجتماعی، اعتیاد به پاسخگویی آنی تماسها و مسیجها، اعتیاد به خواندن اخبار و هزاران اعتیاد کوچک و بزرگی که با اونها احساس غرور میکنم و از اولویتهای مهمم دور موندم. تصمیم گرفتم از زندگی روزمره ام فاصله بگیرم. امیدوارم بتونم مثل گذشته بیشتر در کنار متمم و روزنوشته ها باشم و در کنارت بیشتر یاد بگیرم
سلام محمد رضای عزیز
من همیشه چه اون وقتها که برای فراموش کردن بوود چه الاان که روزنوشته ها هست از خوندن نوشته هات آرووم میشدم برام مهم بوود صبح ها قبل از ترک کردن اتاق اولین کاری که می کنم چک کردن روزنوشته ها باشه و هست از همون اول خیلی کامنت نمی نوشتم و بیشتر از خواندن مطالبت اونم نه یه بار چندین و چند باار کیفووور می شدم ….
یلداای ۹۲ را هیچوقت فراموش نخواهم کرد چون معنای دیگه ای به دوستی من با تو هدیه داد و من از اون موقع خودم را به تو نزدیک تر احساس کردم و از اینکه در این فرصت عمر حضور معلمی مهربوون و در زندگیم تجربه کردم و می کنم بسیاار خوشحاالم …
نکته آخر : برا محمد رضا معلم عزیزم که تو باشی و همه هم قبیله ای هام در این خونه گرم
برای یلدای امسال یه هدیه موسیقیایی دارم امیدوارم که بتونه اندکی حال خوب
واستون به ارمغان بیاااره
پاینده باشی دوست و معلم عزیزم ☺
سلام محمد رضای عزیز
من همیشه چه اون وقتها که برای فراموش کردن بوود چه الاان که روزنوشته ها هست از خوندن نوشته هات آرووم میشدم برام مهم بوود صبح ها قبل از ترک کردن اتاق اولین کاری که می کنم چک کردن روزنوشته ها باشه و هست از همون اول خیلی کامنت نمی نوشتم و بیشتر از خواندن مطالبت اونم نه یه بار چندین و چند باار کیفووور می شدم ….
یلداای ۹۲ را هیچوقت فراموش نخواهم کرد چون معنای دیگه ای به دوستی من با تو هدیه داد و من از اون موقع خودم را به تو نزدیک تر احساس کردم و از اینکه در این فرصت عمر حضور معلمی مهربوون و در زندگیم تجربه کردم و می کنم بسیاار خوشحاالم …
نکته آخر : برا محمد رضا معلم عزیزم که تو باشی و همه هم قبیله ای هام در این خونه گرم
برای یلدای امسال یه هدیه موسیقیایی دارم امیدوارم که بتونه اندکی حال خوب
واستون به ارمغان بیاااره
پاینده باشی دوست و معلم عزیزم ☺
سلام محمدرضا
تبریک میگم برای تصمیم شجاعانه ای که گرفتی…
یک جایی جمله جالبی را خواندم: تکنولوژی و شبکه های اجتماعی انسان ها دور را به هم نزدیک کرده اما ادم های نزدیک را دور!
موفق باشی
سلام
كاش كامنت “تجربه لحظات نزديك به مرگ “يك روزنوشته مستقل مي بودكه هرازچند گاهي به اون سربزنيم وراحتر پيداش كنيم
سلام محمدرضا،
اینستا عضو نیستم و تصمیم داشتم سرم که خلوت تر شد از دی ماه عضوش بشم…
اینجا یکبار از اینستات نوشته بودی و من شروع کردم به خوندن پستهای شما در اینستا بدون عضو بودن و الان چندین ماه است که اینستا شما (و سپس برخی از دوستان شما ) را چک میکردم. این مدت که اینستا نبودی، صفحات دیگران هم بسیار به ندرت چک میکردم. اما یک دلیل من برای آغاز رفتن به اینستا شما بودی. بعضی از دست نوشته هات رو خیلی دوست دارم.
======
تلگرام عضوم، قبلا انقدر بهش وابسته نبودم … ولی الان این اتفاقه افتاده
و این مسئلهوقت بسیار نازنینی از من رو در دو- سه ماه اخیر گرفت و بعد بهتر شدم…
======
محمد رضا گزارش روزمرگی هات هم توش تلنگر داشت برای من
اینها اولویت من نیست … میخوام به اولویتم برسم، ممنون بابت تلنگرت
میخوام این وقت ارزشمند رو برای ساختن اون بنای مهم زندگی بزارم.
من اینجا به به خاطر تلنگرت به خودم قول میدم از همین لحظه گذران وقتم تو تلگرام رو کاملا کنترل کنم و به جاش به اولویت هام حسابی برسم.
======
ممنون که اینجا هستی و مینویسی.
محمدرضای عزیز!
از صبح چندین بار مطلب پاسخ به کامنت خودم رو خوندم و الان خوب درک می کنم که چرا ما باید تجربه های نزدیک به مرگ را بسازیم، چندین بار با خودم مرور کردم و دیدم این خودبزرگ بینی های خواسته و ناخواسته چه بر سر مقاطعی از زندگیم آورده، من به ساختن تجربه های نزدیک به مرگ خیلی نیاز دارم و ممنون که این رو هم به من یاد دادید. راستش وقتی درصد زیادی متوجه پایان فعالیت پیج نشدند ناراحت شدم و امروز فهمیدم چه اتفاق و تجربه خوبیست.
لطفا از این قبیل اعترافات خیلی خیلی شخصی باز هم در زمانهایی متفاوت برای ما بگید، من خودم خیلی نیاز به یادگیری از این تجربیات ارزشمند دارم و شاید دوستان دیگر هم همینطور باشند.
سلام محمدرضا
بابت انتخابت بهت تبریک میگم
روزمرگی ها، ادویه ی خوش عطری برای روزنوشته ها خواهدبود
سلام عزاداری هاتون قبول باشه. خدا ان شا الله به شما و همه بچه های اینجا سلامتی بده. برام جالبه که انقد برا مخاطبتون انقدر زیاد ارزش قایلین. اون هم در اون دنیایی که ادم ها وظیفه خودشون رو در این موارد رعایت نمی کنن شما برای خودتون وظیفه تراشی هم می کنید و از پایین تز به مخاطبتون نگاه می کنید. فکر می کنم خعلی ارزش مند باشه. خدا تاثیر گذاریتون رو بیش از پیش کنه. همین.
««اگر بخواهم به تجربیات شخصی تکیه کنم، با مرور خاطراتم، فقط یک گروه دیگر را میشناسم که در “شتابزدگی برای موفقیت” و “همه چیزدانی” از Developerها جلوتر باشند و آن MBA خواندهها هستند »»
با خوندن این جمله کلی خندیدم 🙂
میخوام بگم تمام جمله هایی که شما در این مدتی که باهاتون آشنا شدم،(چه به زبان طنز و چه جدی) به نقد از مدیریت و MBAخونده ها فرمودین باعث شده بت این کلمه در ذهن من بشکنه و دیگه با دید یک «همه چیز دان» به خودم !!نگاه نکنم 🙂
ممنونم
سلام
من همیشه معتقدم دوستهای خوب را ادم هرجور باشه نگه می داره؛ بعضی دوستها رو هم که گم کرده خود ادم انتخاب کرده ادامه نده باهاشون. و پیدا کردنشون در شبکه های اجنماعی هیچ سودی نداره….
برای همین هم عضو شبکه های اجتماعی نیستم..اما اگه ادم دوست واقعی پیدا کنه تو این شبکه ها یا به بقیه کمک کنه سطح افکارشون رو بالا ببرند بحث جداگانه ای است….
در مسیر اهدافتون براتون ارزوی موفقیت میکنم.
خیلی خوبه که آدم بعضی وقتها توقف بکنه و فکر کنه که چرا من دارم توی فیس بوک پست میگذارم یا چرا وقتم را در تلگرام میگذرانم ، چیز با ارزشی که تو این 2 یا 3 سال از شما یاد گرفتم مهارت فکر کردن بوده و خیلی هم به من کمک کرده . همینطور سیستمی فکر کردن هر چند مورد دوم رو یه کم دیرتر یاد گرفتم . خدا نعمت عقل رو به ما داده ولی ازش زیاد استفاده نمی کنیم فکر کنم پاسکال یه جمله داره میگه : سخت ترین کار برای انسان اینه که یک ساعت در یک اتاق خالی بشینه و فکر کنه . این کار برای من لذت بخشه و خیلی توی تصمیم گیری به من کمک کرده . از کتابهات برامون بگو محمد رضا مثل شاگرد سمج دنبال پستها و سایت متمم راه افتادم و هر کتابی که میخونی یا معرفی میکنی من هم میخوام بخونم بعد میفهمم دقیقا کتابیه که باید میخوندم .
لذت بردم!
اون روز ی که اکانت اینستاگرام ساختم بخاطر تو بود و الان هم که دیگه مطمئن شدم دیگه بهش سر نمیزنی بخاطر تو unisntal میکنم .گرچه برخی مطالبش مثل معرفی کتابها خوب بود ولی باعث میشد وقتی اکانت تو رو مرور میکنم وقت زیادی هم برای اکانتهای بقیه صرف کنم و الان خوشحالم یکی از بیهوده ترین کارهای روتین رو حذف میکنم
واقعا برام دغدغه بود که ایا باید در این شبکه ها حضور داشت یا نه . این مطلبی که نوشتی برای این سوال موثر بود .گرچه بیشتر با توجه به شرایط خودت بود ولی من دوستش دارم و میخوام مثل خیلی رفتارهای دیگه تو ازش پیروی کنم.
سلام
برای شخص من هم اینستاگرام تجربه ای بود که فعلیت قبلی خودش رو از دست داده.
ما اینجا رو همیشه بیشتر دوست داشتیم، از همینجا بود که شما رو در اینستاگرام پیدا کردیم.
روزمرگی ها هم به اندازه بقیه قسمت های این خانه مجازی برامون جذابه.
چون شما دوست ما هستین و ما در دوستی انتخابی عمل نمی کنیم،
همه قسمت های این مهمانی که در اینجا هست برای ما جالبه.
و انقدر راحت هستیم که خودمون تو یخچال سرک بکشیم و …
🙂
سلام، حالا که اینجا جواب میدید، لطفا کامنت 16238 من در متمم را پاسخ دهید (متن کامنت را در ادامه آورده ام):-)
سلام
از زحمات شما ممنون
واقعیتش اینقدر بحث توصیه به ساختن اپ موبایل برای سایتی مثل شما واضحه که تا حالا ازتون درخواست نکردم و حدس زدم در برنامه هاتون هست، اما به علت ترافیک کاری اولویت نداره
اما به نظر من اولویت بالایی داره!
نیازی به توضیح اینکه استفاده از موبایل برای مطالعه محتوا چقدر رشد کرده که نیست! تصور کنید من در فید ریدرم متمم را دارم
مطالب خوب که عموما نیاز به لاگین دارند در نتیجه الان بیش از هشت ماهه اغلب مطالب خوب متمم برای من ذخیره برای مطالعه بعدا که عملا انجام نمیشه شدن. چرا؟ چون قبول کنید لاگین کردن و استفاده از مرورگر ان هم روزانه راحت نیست
اما اگر اپلیکیشنی بود که یکبار من را تایید می کرد تا هر بار نیاز به لاگین نداشته باشم، مطالب را به صورت افلاین بخوانم، حتی کامنت ها را به صورت افلاین بدهم و در زمان اتصال با سینک شدن منتقل شود، مطالب خوانده نشده یا دسته بندی ها راحت در دسترس باشند، پرداخت عضویتم را با ussd یا درگاه انجام دهم و … خیلی بهتر بود
حالا چرا پایین این پست نوشتم؟ به دو دلیل: یکی اینکه فهمیدم تیم فنی خوبی دارید، پس توان تولید اپ دارید
دوم اینکه کارنامه مطالعه و مشارکتم در سایت را دیدم و یادم امد من که خیلی وقت است عضو متمم، چرا مدتهاست مطالب را نمی توانم دنبال کنم
امیدوارم اگر در رابطه با اپ موافق من شدید، اولویت با آی او اس باشد:-)
زیباترین بخش از این نوشته آنجا بود که گفتید برای ما که مطالب طولانی شما را در اینجا می خوانیم بیش از هواداران تفننی و گذری اینستاگرام اهمیت قائل هستید. این حرف احساس خوبی به من داد.
شاید مهم ترین تأثیری که محمدرضا شعبانعلی روی من داشته این بوده که من را تحریک کرده تا بیشتر به مسائل پیرامون خودم فکر کنم.
سلام محمدرضاجان
قبل از اینکه این متن رو بنویسم ازت تقلید کردم و 30 دقیقه کتاب خوندم، خیلی سخته ،مثل خوردن شلغم میمونه به جای ویتامین سی برای سرماخوردگی، اما فکر کنم اینجوری زودتر خوب شم .ادم وقتی مریضه (خودم رو میگم) نباید نگران برداشت دیگران باشه،مگر اینکه واقعا مریض نباشه( نخواد بفهمه)
سلام محمد رضا
چند وقتی هست که اینستا و واتسآپ رو ترک کردم و همون طور که اشاره کردی اعتراض دوستان رو در پی داشته(راستش منو به کلاس گذاشتن و این جور چیزا محکوم میکنن).
الان که این مطلب روخوندم نسبت به تصمیمی که گرفتم حسم بهتر شد.یه تصمیم دیگه ای که گرفتم اینه که تا حد امکان از copy.paste.send استفاده نکنم(البته بجز مطالب متمم و عکس های ایده متتم که برا دوستام می فرستم).
محمدرضا خیلی خوشحالم تاکید میکنم “خیلی” خوشحالم که افتخار این رو دارم که تو این خونه و متمم بیشتر کنارمون باشی.
آرامش و رضایت رو برات آرزو میکنم.
چقدر منتظر روزمرگي نويسيتون بودم.خيلي از تصميمتون خوشحال شدم.نميدونم چرا روم نميشه كامنت بزارم اينجا شايد چون سنم احتمالا از بقيه خواننده ها كمتره و اينكه به اين فك ميكنم وقتتون رو نگيرم چون اصولا حرفي جز تشكر ندارم و فهميده ام كه شما خيلي نمي پسندين.براي همين كامنت نميزارم اما منم چند وقتيه كه اكثر ساعات روزم رو يا اينجا هستم يا متمم يا مشغول گوش كردن فايل هاي صوتيتون.تشكر ازتون هم دو كلمات نميگنجه
محمد رضای عزیز، آنچه گفتی و نوشته ای مطلبی است قابل تامل. این که کتاب کتاب کتاب و هیچ چیز جای اون رو نمیگیرد. مطالعه و کتاب خواندن و تکمیل دانسته ها با ابزارهای شبکه های اجتماعی میتواند مکمل و البته متمم هم باشند. همون طور که قطع ارتباط با شبکه های اجتماعی میتونه لطمه زننده باشه که تمام وقت رو صرف اون کردن. من دوستان ی رو میشناسم که از طریق فیسبوک و اینستاگرام با شما آشنا شدم. چقدر خوب بود اگر استفاده از اینستاگرام و فیسبوک رو برای شناسوندن بهتر سایت خودتون و متمم استفاده میکردین شاید کسی بتونه از این طریق با شما و مطالبتون آشنا بشه و مشکلی حل شود و مسیر زندگیش تغییر کند. خوشحالم که وقت بیشتری برای متمم خواهی گذاشت و البته برای سایت روزنوشته هایت.
سلام
مدت زیادی نیست با شما آشنا شدم، به قول متمم 138 روزه همراهتونم،
زیاد هم نمینویسم چون مهارت نوشتن بالایی ندارم،
در مورد تصمیمی که گرفتین اول حس خوبی نداشتم ولی الان که متن رو کامل خوندم میفهمم که کار درستی انجام دادید!
به خصوص اون بخش از دلیل تصمیمتون که به خاطر الویت اهمیت مخاطبین بود…
با سلام،
بعد از سمینار اتفاقی برایم افتاد تا متوجه مطلبی بشوم ، من از سمینار شما انتظار تغییر داشتم خصوصاً در حالت سازمانی تا اینکه دوازده روز بعد از سمینار شما اتفاقی برایم افتاد که برایم هزینه خیلی زیادی داشت و بر اثر اشتباهی، که عمیقاً پی بردم هر خواندنی یادگیری نیست به همین علت مطالب خواندنم از اینترنت کم شدو بیشتر کتاب می خوانم شاید شخصی فکر کنه من اغراق می کنم اما الان یک ماه از آن اتفاق گذشته و در طول این ماه، تعداد سایت های فارسی زبان خیلی کم بوده البته کتابخوانی خیلی توانسته جای اینترنت را بگیرد و این از تاکید شما در سمینار روی مبحث توجه و تمرکز باشد که به بهترین وجه گفتید اما در پست هایتان ادامه ندادید.
بعد از اتفاق اول مهر من شاید باورتان نشود که بیشتر از سه روز در این بهت بودم که چقدر فاصله هست بین دانستن و توانستن ، بین خواستن و نیاز داشتن، بین آرامش و آسایش، سه روز ارتباطم را با همه قطع کرده بودم که البته بک روز هم مرخصی گرفتم تا بیشتر با خودم باشد الان که زمان گذشته شاید نتیجه صحبت فرصتی شد که یک مرحله جلوتر بروم ،
محمدرضا از اینکه تو را بیشتر اینجا خواهیم دید و به عنوان صاحیخانه بیشتر تحویلمان خواهی گرفت خیلی خوشحالم (:- ، بعضی اوقات فکر می کردم که شما بیشتر به فکر آدم های جدید هستید تا همین قبلی ، البته نمی گویم یافتن جدیدی ها خوب نیست اما باعث می شود توجهتان به قبلی ها کم شود اما در هر صورت همین تعداد می توانند بهترین منتقلان مفاهیم و تجربیاتشان در اینجا به دیگران باشند.
هر چه تعداد مواردی که باید توجه کنی کم می شود انسان بیشتر حالت رهایی می گیرد نمی دانم اینجا جایش باشه یا نه ، اما برای من تجربۀ آن سه روز که خواستم ورودی هایم را کم کنم چقدر جالب بود البته موافق حزف ورودی نیستم اما آن سه روز را می گویم ناگهان به این فکر افتادم که شاید کثرت همان شرک است و هر چه بیشتر عمیق تر می شویم و به یک نزدیک می شویم به وحدت نزدیک می شویم و آرامش بیشتر و این به معنای ایزوله کردن خود نیست
خیلی حرف زدم ، ببخشید زیاد شد اما از اینکه شما را بیشتر خواهیم داشت آنقدر خوشحال بودم که نوشتم و شاید بحث وحدت و کثرت نامربوط بود معذرت و آرزوی اینکه عضو خوبی برای این خانه و آن مدرسه و همچنین آن بالکن و همچنین آوازتان باشم ( سایت شما ، متمم ، کامنت هایتان و سایت انگلیسی تان)
آزاده باشید
محمدرضا شعبانعلی برای من مثل خیلی از دوستان دیگه با سرچ جمله “آموزش زبان انگلیسی” در گوگل شروع شد. تا اون روز شاید مجموع مطالعات غیر درسی من به هزار صفحه در طول بیست و هفت سال زندگیم نمیرسید. اما امروز و به برکت این آشنایی شب و روز من رو کتاب پر کرده. حتی همین الان که نوشتن این کامنت رو شروع کردم دو ساعت از شروع مطالعه صبحگاهیم گذشته. (کتاب جنبه های مثبت بی منطق بودن، دن آیرلی). اگرچه فقط یک بار و آنهم از دور این معلم دوست داشتنی رو دیدم (در فینال مسابقه سخنرانی) اما حس میکنم بعد از پدر و مادرم احتمالا به هیچکس به اندازه محمدرضا شعبانعلی مدیون نیستم. چون محمدرضا به من “کتاب خواندن ” رو هدیه کرد.
تاثیر گذار بودن، بزرگترین معنای زندگی هر انسانه.. خوشحالم که شما این حس رو تجربه کردید و امیدوارم چشیدن این لذت نصیب ما هم بشه..