مثل همیشه، مقدمهٔ همیشگی پیامها و پیامکها را میآورم و در ادامه، مجموعهٔ جدیدی از پیامها را نقل میکنم.
***
آنچه در اینجا میآید، چند نمونه از پیامهایی است که برای دوستانم فرستادهام و در آرشیو مکالمههای روزها و هفتههای اخیرم یافتهام.
طبیعی است نمیخواهم و نمیتوانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. همچنین ترجیح میدهم دربارهی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی ننویسم. اگر چه محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند.
جز در مواردی که اشتباه دیکتهای بوده یا باید نام فردی حذف میشده، تغییری در متن پیامها ندادهام. بنابراین در انتخاب پیامها چندان نکتهسنجی نشده و در انتخاب کلمات هم، راحتتر از چارچوب متعارف روزنوشته و نیز نوشتههایم در شبکههای اجتماعی بودهام. پس شما هم آنها را صرفاً در حد پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل میشوند در نظر بگیرید.
طبیعی است انتظار دارم این پیامها را با قواعد سختگیرانه نخوانید و با چشم خطایاب ارزیابی نکنید. اینها به سرعت و در لابهلای گفتگوهای روزمره، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شدهاند.
***
نقص فنی
تیتر اخبار جوری شده که به قول توئیتریها، اگر جایی نشونش بدیم بهمون پناهندگی میدن.
چند ساعت اینستاگرام وصل شد و دوباره قطع شد. خبرگزاریها و سایتهای خبری توضیح دادند که این وصل شدن حاصل «نقص فنی / اختلال فنی» بوده (+).
در همهجای جهان، وصل بودن یک سرویس طبیعیه و وقتی قطع میشه، میگن نقص فنی بود. اینجا وقتی وصل میشه میگن نقص فنی بود.
غلط هم نمیگن. با این سطح از فهم و سوادشون، حتی همین که هنوز ما زندهایم و نتونستن کامل منقرضمون کنن، حاصل نقص فنیه. در یه روند طبیعی با این سبک مدیریت و سیاستورزی، الان باید کشور به هیچستان تبدیل شده بود.
در پوشش مشروب!
وقتی میگن X رو در پوشش فلان چیز وارد کردن، طبیعتاً فرض اینه که اون فلان چیز، یه محصول یا محمولهٔ کاملاً طبیعی و مشروعه که مسئولین حساسیتی روش ندارن و بدون کمترین سختی و با حداکثر سهلگیری از کنارش میگذرن.
مثلاً اگر بگن فلان محصول قاچاق با پوشش کاروان زیارتی ایام اربعین به کشور وارد شد، تعبیر «در پوشش …» کاملاً منطقیه.
اما اخیراً در خبرها گفتن که وسايل ترور آقای فخریزاده در پوشش «مشروبات الکلی» وارد کشور شده (+).
این جمله رو چهجوری باید تفسیر کنیم که معنا پیدا کنه؟
فرضیهٔ ریمان
هیلبرت – که خودش نقش مهمی در افزایش درک ما از جهان داشت – میگه اگر هزار سال خوابش ببره و بیدار بشه، اولین سوالی که میپرسه اینه که «فرضیهٔ ریمان اثبات شد؟»
واقعاً چقدر آدمها میتونن دغدغههای خاصی داشته باشن. سوال ما هم که معلومه. گفتن نداره.
حالا مگه فرق هم داره؟
توی اصل یازده قانون اساسی میگه با توجه به توصیهٔ قرآن به «امت واحده» دولت باید در پی «اتحاد ملل» باشه. یعنی دو واژهی ملت و امت که تقریباً همیشه در تعارض هستند و اغلب معنای برعکس هم میدن، مترادف فرض شده.
یه جوری شبیه این میمونه که بگن با توجه به «نقش عسل در سلامت» شما موظف هستی هر روز «آبگوشت» بخوری.
علاوه بر این، با همینقدر عمق، تخصص و دقتنظر، ۱۷۴ تا اصل دیگه هم نوشتهان.
با شرافتم تضمین میکنم!
چه میکنه کلیشه با ذهنهای ما.
برخلاف تصور من و احتمالاً خیلی آدمهای دیگه، اونی که روی شیر و دوغ کوهپناه نوشته: «با شرافتم کیفیت این محصول را تضمین میکنم» یه آقای نسبتاً پیر و سالخورده نیست. یک خانم نسبتاً جوونه. مرجان تفرش.
آنچه از دست دادیم…
جاهایی مثل طویله یا توالت رو بر اساس مساحتشون میسنجن. چون مهمه که چند تا آدم یا چند تا حیوون اونجا جا میشه. اما بزرگی کشورها رو بر اساس حجم اقتصادشون اندازهگیری میکنن.
بر این اساس، وقتی طی یک دهه رشد اقتصادی جهان حدود ۳ درصد بوده و رشد اقتصادی ما صفر، شبیه اینه که ۳٪ از وسعت کشور رو از دست داده باشیم. یه چیزی در اندازهٔ سه تا استان قزوین، یا مثلاً ترکیب «قزوین، قم، کردستان».
عدد طلایی هشتاد درصد
طالبان اعلام کرده که هشتاد درصد حقوق زنان را احیا کردیم (+)
دقیقاً هشتاد درصد. حالا چهجوری شمردن و حساب کردن نمیدونیم.
جالبه این بنیادگراهای اسلامی فعلاً قفل کردن روی هشتاد.
مرتضی آقاتهرانی هم گفته بود با مصوبهٔ پوشش چهار پنجم (هشتاد درصد) مشکلات فرهنگی حل میشه (+).
حمید رسایی هم در انتخابات ۱۴۰۲ پیشبینی کرده بود نرخ مشارکت ۸۰٪ میشه (+).
شما یادتون نمیاد، اما قبلاً اینا روی ۶۳٪ قفل شده بودن.
شمردن پای گوسفندان
دوستم پرسید که چهجوری آیپی رو حفظ میکنی و یه جا دیگه مینویسی؟ [چهار عدد که هر کدوم بین صفر تا ۲۵۵ هستند.]
صادقانه بهش گفتم: چهار تا چوب مدرج تصور میکنم. که هر کدوم ۲۵۶ خط داره. نقطهٔ متناظر با عدد، خط خورده. یعنی مثلاً روی یکی ۱۲۸. روی یکی ۷۳. روی یکی ۲. و روی یکی ۲۰۰.
بعد که تصویر رو به خاطر سپردم، وقتی خواستم بنویسمش، اون تصویر رو دوباره به خاطر میارم و از روی محل علامتخوردگیها عدد آیپی رو مینویسم.
یه مقدار نگاهم کرد و وقتی مطمئن شد شوخی نمیکنم و روشم همینه، گفت:
میگن یه چوپانی بود گوسفندهاش رو خیلی سریع و دقیق میشمرد. بهش گفتن چهجوری اینقدر سریع این کار رو میکنی؟ جواب داد: پاهاشون رو میشمرم تقسیم بر چهار میکنم.
بدبخت علیت!
سرپرست شرکت کنترل کیفیت هوا گفته (+): «علت افزایش شاخص آلودگی هوا اینه که شرایط جوی پایداره و باد موثر نمیوزه.
یکی بره براشون توضیح بده که علت افزایش آلودگی هوا مواد آلاینده و سیستم مدیریتی ضعیف کشوره. اما علت ماستمالینشدن گندکاریهای مدیریتی، اینه که بارون و باد «موثر» نیومده.
با الهام از اون ماجرای قدیمی که یه نفر بالای رودخونه مردم رو توی آب مینداخت و یکی اون پایین نجاتشون میداد، فرض کنید برن سراغ اونی که بالای رودخونه هست و علت غرق شدن و مرگ مردم رو بپرسن و اون بگه: من که مشغل کار همیشگیم در بالادست رودخونه هستم. اونی که پایین رودخونه بود و کارش رو انجام میداد، یه مدته کمکار شده.
میتانی خیال کنی؟
افغانستانی است و ادبیات فارسی خوانده. مسئول بوده در بخشی از دولت.
طالبان آمدهاند و همهچیز را گرفتهاند و آواره شده. برایم میگفت:
«آمدند. پشت میزم نشستند. گفتند: برو. اینجا دیگه از ماست.
بهشان گفتم: میروم. اما من مسئول این دفترم. کاغذ بیاریم هر چه هست را لِست [لیست، فهرست] کنیم بهتان تسلیم کنم.
گفتند: نه. لازم نیست.
گفتم چرا. لازم است. من مسئول بودم. میخواهم تحویل دهم.
لست را نوشتم. بهشان گفتم: بخوانید امضا کنید. من یک نسخه بردارم و بروم.
یکقدر دستدست کردند و یکیشان گفت: ما چوپان بودیم. سواد نداریم. نمیدانیم چه نوشتی.»
مرد افغانستانی بعد از تمام شدن داستان از من پرسید: «میتانی خیال کنی؟» (توی ذهنت میگنجه؟ میتونی تصور کنی؟)
گفتم: میتانم.
وسایلش را برداشت و راه افتاد و من هنوز با خودم میگفتم: میتانم. میتانم.
بومیسازی به سبک مسئولین!
توی تهران یه جا شیکشک (Shake Shack) بود. رفتم خوردم. بهشون گفتم شما فرنچایز همون شیکشک اصلی هستین؟
گفت: نه! اون آشغاله! فقط دکورش خوبه که ما عیناً کپی کردیم.
سلام محمدرضای عزیز
خیلی سعی کردم کامنت اولم رو نگه دارم برای یه موضوع مهم و فرض اولیه ام هم این بود که در مورد کتاب پیچیدگی و کامل شدن اون می پرسم، چون داخل همون صفحهی کتاب توی جواب یه کامنتی گفته بودی که ادامه می دیش. (مدیونی اگه فکر کنی دارم سوال می پرسم 🙂 )
به عنوان کسی که از مطالب اینجا بیشتر یا هم اندازه سایت متمم استفاده می کنم، و بیشتر در مدل ذهنی و مهارت های زندگی ازت یاد می گیرم تا مهارت های مدیریتی، و اینکه نوشته ات در مورد دکتری نمی خوانم بهم کمک کرده در برابر دکترای مدیریت خوندن مقاومت بکنم، تقاضا دارم یه سری متن های ساختارمند مثل "از کتاب" در مورد فلسفه و جهان بینی ای که داری، در مورد چشم انداز یک ایران پیشرفته، در مورد تاریخ صدر اسلام و نگاه تو به اون (برداشت من این هست که مطالعه ای زیادی در این زمینه داری) و در مورد خود زندگی بنویسی. توی از کتاب گفتی که اگر تلاش ها و مجاهدت های خانم سمیه محمدی نبود، این کتاب شاید نوشته نمی شد 🙂
می دونم که برای دوره ی هدف گذاری امسال خیلی وقت گذاشتی و واقعا عالی بود. نمیشه مثل دوره های هرساله، هر سال یه کتاب هم بنویسی؟ تصور این که در ده سال آینده در ده زمینه ی مختلف ازت کتاب داشته باشیم خیلی لذت بخشه 🙂
من در توانایی ام نمی بینم که بتونم توی این مسیر کمکی بکنم (شاید این کامنتی که می ذارم نهایت ظرفیت من تو این مسیر باشه)، ولی اگه هر کمکی از من یا جامعه ی متممی ها بر میاد بگو تا این رو تبدیل به یک هدف جمعی کنیم.
دوست دار و شاگردت (اگر افتخار دهید)، محسن بکماز
سلام محسن عزیزم.
کامنت تو رو یه جا توی یادداشتهام علامت گذاشته بودم که سر حوصله جواب طولانی بدم، و طبق معمول و برای صدمین دفعه یاد گرفتم که این کمالگراییهای من هیچ نتیجه مثبتی نداره. جز اینکه تاریخ مناسب برای همون جواب مختصر و مفید هم میگذره.
چند تا نکته رو در جواب حرفهات فهرستوار میگم. اگر چیزی جا موند، یا جایی ناقص گفتم و انتظار داشتی بیشتر بگم، بعدش بهم بگو:
اول
بهنظرم میاد موثرترین روش برای این که کتاب پیچیدگی با سرعت خوب و کیفیت مطلوب (=حداقل کیفیت قابلقبول) عرضه بشه، اینه که موازی با درس پیچیدگی و سیستمهای پیچیده در متمم باشه. یعنی درسها جلو بره و همونها بعداً با اون چیزهایی که الان نوشتهام و منتشر کردهام ترکیب بشه و یه متن آبرومند در بیاد. مزیت این روش اینه که سوال و پاسخها و بحثهایی که اونجا شکل میگیره، باعث میشه متن Refine بشه. در واقع متن رو همهمون با همکاری هم نهایی میکنیم.
توی ذهنم هست که وقتی پیچیدگی شروع شد، سبک جلو بردن درسش در متمم با بقیهٔ درسها فرق داشته باشه. یعنی من کاملاً فرض کنم یه روز در هفتهام مال این بحثه. اون روز فقط کامنتهای بچهها زیر درسهای پیچیدگی رو بخونم. به بعضیهاش که جواب لازم داره جواب بدم. و همهمون بدونیم که مثلاً شنبه یا دوشنبه یا فلان روز هفته، مختص پیچیدگی و سیستمهای پیچیده است. دسترسیش رو هم میذاریم برای بچههایی که پروژه تفکر سیستمی رو دادهان، که کیفیت کامنتها از یه حداقل مشخصی بالاتر بیاد و برای همهمون جمع بهتری بشه. ضمن اینکه مجبور نباشیم توضیحاتی رو بدیم که قبلاً در تفکر سیستمی اومده (اگر هم جاهایی لازم شد، تفکر سیستمی آپدیت بشه).
من دستم در منابع پیشرفته و جاافتادهٔ این حوزه خیلی بازه. اگر بخوام تعارف نکنم، به نظرم بسیاری از تکستهای اصلی و مرجع این حوزه رو خوندهام. اما یه کار دیگه هم لازم داره، اونم پیدا کردن منابع واسط هست. یعنی منابعی که یه آدم ناآشنا با پیچیدگی رو به این دنیا وصل کنه. یه مدته دارم این منابع رو جمع میکنم (به خاطر همین روی کانال تلگرام بامتمم هم گاهی اشاره کردهام بهشون. یکی ماشین مسئولیتناپذیری و اون یکی هم Making Sense of Chaos.
دوم
به نظرم – اگر عمر و سلامتی و بدنم اجازه بده – در سالهای آینده سالی یک کتاب از من میبینی. الان کتاب بعدی که دربارهٔ «جملات» هست، داره جمعوجور میشه. که بعدها با یه کتاب سوم دربارهٔ «کلمات» یه سهگانه یا تریلوژی بشه: کتاب / جمله / کلمه.
مستقل از این، از سال بعد هر سال یه عنوان کتاب در میاد و قبلیها هم ویراست میخورن. به شرطی که همهچی عادی پیش بره. توی خاورمیانه، انقدر همه درگیر تعارض هستن که همیشه کمی ابهام هست. به قول یه دوستی، گاهی خود خدا هم مستقیماً با ارسال ابابیل درگیر شده.
سوم
من جهانبینی خاصی ندارم که ارزش گفتن داشته باشه. چیزی که ذهن من رو ساخته، یه ترکیبی از Positivism + Poetic Naturalism + Evolution + Complex Systems هست. همهٔ کسانی که دستگاه فکریشون رو بر پایهٔ این چهار مورد بنا میکنن، کموبیش عینک مشابهی برای مشاهدهٔ دنیا دارن. توی این سالها هم تا حدی دربارهٔ اینها حرف زدهام. مصممترم که در سالهای پیش رو بیشتر حرف بزنم. همینا رو به هم بچسبونی، به نظرم کار یه آدم عادی مثل من و تو توی عالم هستی راه میفته. کار من که راه افتاده. حالا بقیه رو نمیدونم. آدمهایی که توی بعضی از این المانها نقص دارن، معمولاً ناچار میشن خلاءهای فکریشون رو با ملاطهای دردسرساز خرافات پر کنن.
در مورد تاریخ صدر اسلام، نظر خاصی ندارم. به اندازهٔ خودم خیلی تلاش کردهام و مطالعه کردهام و در کشورهای اسلامی هم گشتهام. اما خروجیش بیشتر مناسب یک گفتگوی آروم در یک کافه است تا یک کتاب عمومی.
در مورد از کتاب هم، تلاش و مجاهدت رو خودم کردم. گفتم خانم محمدی اصرار کرد. 😉
محممرضا،
اگه بیشتر درباره جهان بینیت برامون توضیح بدی، خیلی خوب میشه. ممنون
سلام محمدرضای عزیز
می خوام بگم که خیلی ذوق کردم از جواب طولانی ای که دادی. حقیقتش اول انتظار داشتم به کامنت اولی ها جواب بدی، چون دیدم که اکثرا در اینجا و یا روش های نادرست متمم خوانی این کارو می کنی. بعد از یه مدت که خبری نشد، پذیرفتم که جوابی در کار نیست، که اتفاقی متوجه جوابی که به من دادی شدم 🙂
و خوشحال که در دوسال آینده، سه کتاب ازتو خواهیم داشت. در قسمت قدردانی "از کتاب" یک پرانتز به این جمله اضافه کردم که : اما این دوست عزیز (با اصرار) قانعم کرد که دوباره کتاب نویسی را امتحان کنم 🙂 این جا هم ما اصرار می کنیم که درس های پیچیدگی هم اضافه بشه و همون اتفاقی که گفتی بیافته. کلا با هم پیش رفتن و درس های جدید یه حس و حال دیگه دارن. مثل همین دوره جدید فکر کردن به کمک نوشتن که انگار همه دور یک میزی کنار هم نشستیم و با هم جلو می ریم. البته اون قدر هم زود شروع نشه که من نرسم پروژه درس تفکر سیستمی رو انجام بدم :'(
عنوان «از کتاب» به نوعی محتوای کتاب رو لو میده (اسپویل می کنه). ولی دو عبارت دیگه برای من مبهم هستند. آیا مثلا کتاب «کلمات»، وارد وادی ادبیات میشه؟ یا شاید فلسفه؟ هنر نوشتن؟ اگه تعمدی در کار نیست تا در زمان انتشار کتاب غافلگیر بشیم، میشه یکم با دیدگاه مارکتینگ کتاب ها رو معرفی کنی؟ 🙂
راستش کتاب فارمر رو هم که در تلگرام پیشنهاد کردی، همون روز و روزهای بعدش پیش خوانی کردم. اما یه چیزی مانع از ادامه ی خوندنم شد، جدای از ROI اون، انگار یه غمی بر من چیره شد که این کتاب حداقل در ده سال آینده من در این مملکت به کار نمیاد و از خودت یاد گرفتم که بی خودی منبع برای خودم جمع نکنم. کتاب پیچیدگی به ذهنیت من خیلی کمک کرد و واقعا چیزهایی در اون یاد گرفتم که در جنبه های مختلف زندگی به دردم می خوره. مثل همون جهان بینی Complex Systems که اشاره کردی. در مورد کتاب فارمر هم این طور هست؟ باز از مورچه ها و کوسه ها خبری هست؟ 🙂
در مورد جهان بینی ات داشتم به مثال های نقض فکر می کردم و دیدم تقریبا همه ی اونا در زیر چتر ۴ موردی که گفتی قرار می گیرند. در مورد Positivism، من فکر می کنم که شاید این مورد خیلی به شخصیت آدما مرتبط باشه و شاید به اندازه بقیه قابل یادگیری نباشه.«معنا» از نظر تو چی هست؟ یه جوری بگو که من عادی هم متوجه بشم. :^)
در مورد تاریخ اسلام هم، اگه مطلبی برای ایمیل یا شماره ام بفرستی، قول می دم بعد از خوندن دقیقش، پاکش کنم. مدیونی اگه فکر کنی من اینجا زیاد لینک میدم که نظرم Pend بشه تا بتونی اگه خواستی این جمله رو قبل تاییدش، ویرایش یا حذف کنی 🙂
و اگه اجازه بدی من خارج از context، سوالاتی که به صورت روزمره برای یک انسان عادی پیش میاد رو بپرسم تا به بهانه ی اونها به جواب های طولانی برسیم تا همه استفاده کنند 🙂
(البته همه چیز رو میشه به همه چیز ربط داد، من که از این قابلیت و استعداد چت جی بی تی برای این کار شگفت زده شدم!)
خواستم با یک پینوشت کامنت رو تکمیل کنم، که به آنی خودم رو در حال نوشتن با قلم و زیر نور شمع دیدم، بهتره یکم رو زمین سیر کنم. 😉
محسن جان. من واقعاً در کامنت جواب دادن افتضاحم و خیلی وقتها فاصلهٔ زیادی میفته. کاملاً حق داری.
علتش هم، همونطور که همیشه گفتهام، کمالگراییه. هی میذارم یه زمانی برسه که سر حوصله جواب بدم، اما اون زمان نمیرسه و نهایتا یه جوابی میدم که خودم رو راضی نمیکنه.
ببین چه در مورد جملات و چه در مورد کلمات، مشکلی که به چشم من اومده اینه که کسانی سراغ این حوزهها رفتهان که خیلی درگیر انتزاعیات هستن
مثلا وقتی میخوای از نقل جملات دیگران حرف بزنی، میرن سراغ باختین و هرمنوتیک و بینامتنیّت و چیزهای اینجوری که واقعاً برای کاربردهای روزمرهٔ ما مفید نیست.
من اون literature رو تا حدی میشناسم و بعضی از کارهای اینجور متفکرها رو خوندهام. اما فکر میکنم ما آدمهای معمولی برای خوندن جملهها، استفاده از جملهها، نقل جملهها و فهم جملهها نیاز به یهسری مهارتها و توانمندیها داریم که یا نمیدونیم یا کامل بلد نیستیم. خودمون سراغ دانشش نمیریم و اونایی هم که میرن دغدغهشون نیازهای من و تو نیست.
کتاب جملات، قراره هدفش این باشه که کمی شوق زندگی با جملهها رو در ما زیاد کنه.
راحت از کنار جملهها رد نشیم. بهتر در موردشون فکر کنیم و بیشتر و درستتر ازشون استفاده کنیم.
دقیقا هر چیزی در “از کتاب” در مورد کتاب بود، تصور کن در مورد جمله
میشه کتاب دوم:
انتخاب جملهها، نحوه فهم بهتر جملهها، شیوهی عشقبازی با جملهها، استفاده از جملهها در حرفها و نوشتهها و سخنرانیهامون، اصول نقل کردن از دیگران، جملههای ماندگار
که البته اینجا منظورم فقط جملههای سعدی و حافظ نیست
حکاکی یه سرباز روی صندلی اتوبوس هم که نوشته
“لعنت بر اینا که ول نمیکنن مملکت ما رو برن”
یه جملهٔ ماندگاره
در مورد کلمات هم همینطور. من فکر میکنم کسی که بتونه به کلمات عشق بورزه و باهاشون وقت بگذرونه
و به حرفها و قصهها و تاریخچهای که در دلشون هست توجه کنه
جهان رو بهتر و عمیقتر میفهمه
و خودش رو هم بهتر بیان میکنه
علاوه بر اینها
با گسترش هوش مصنوعی در حوزهٔ زبان
کسانی میتونن مزیت رقابتی داشته باشن که
جمله و کلمه رو بهتر بفهمن
اینها میتونن سوار هوش مصنوعی مولد بشن و باهاش رشد کنن
هر چقدر درک مفاهیم یادگیری عمیق تا امروز نیازمند “علم داده” بود
درک مفاهیم و ظرفیتها و محدودیتهای هوش مصنوعی مولد (در حوزهٔ متنی) نیازمند “علم واژه” است.
محمدرضای عزیز. از اینکه وقت گذاشتی و جواب دادی ممنونم و بی صبرانه منتظر کتاب بعدی تو هستم.
حالا که به کمالگرایی اشاره کردی و با توجه به افزایش کمالگرایی در عصر ما (+) و اینکه می دونیم خودت هم مدت زیادی هست که باهاش دست در گریبان هستی، به نظرم اومد که شاید خیلی خوب بشه اگه برای هدیه عید امسال در این مورد صحبت بشه و یا اگه از قبل در مورد امسال تصمیم گرفتی، به صورت یه مینی دوره مثل صوت های مدیریت منابع ضبط بشه. هر چه از دوست رسد نیکوست و هر چه بیشتر، بهتر.
با کمال پررویی، محسن بکماز 🙂
در مورد اندازه گیری
سخنان احمدی نژاد در۲۲ بهمن ۱۳۹۱ (وقتی میمون و کرم خاکی و لاک پشت به فضا فرستادند) هم نمونه ای از همین اندازه گیری هایی است که شما اشاره کردید. البته اینجا عددی گزارش نشده ولی ادعاهای تخیلی مطرح شده.
رییسجمهور در توضیح این مطلب اضافه کرد: ما خودمان دستگاه پرتابکننده، محفظه نگهدارنده، سیستمهای ارتباطی بین آن دستگاه با زمین، سکوی پرتاب، چتر نجات، دستگاههای اندازهگیری کننده شرایط زیستی را ساختیم و در تمام طول پرتاب، فشار، حالات روانی و جسمی، کارکرد اندام اصلی بدن و همه اینها را دانشمندان ما خودشان اندازهگیری کردند.
اصلا کرم خاکی حالت روانی داره؟
واقعا حالات روانی کرم خاکی چیه؟
حالا فرض کنیم مثلا استرس یکی از حالات روانی باشه.چه جوری اندازه گیری شده؟
مثلا مشاهده کردند کرم خاکی دچارلرزش شده یا خودش رو خیس کرده(از روی ترس)
نمیدونم.به قول جوون های امروزی کلاً رد دادم.
اگر اشتباه نکنم اون نهضت ۶۳ درصدی هم تقریبا با ایشون شروع شد.
بومیسازی به سبک مسئولین!
فردی با پیشوند بزرگنمایی شده دکتر و با تبلیغات گسترده در اینستاگرام با ادعای اولین برگزارکننده دورهها(تورها)ی علمی آموزشی اجرایی کاربردی در مدیریت ،مخاطبانی را جذب کرد.شعار همانطور که از ادعا پیداست این بود:بابت پولی که میگیریم هم مدیریت بهتون یاد میدیم و هم میایم کارگاه و کارخونتون، مشکلاتشو پیدا میکنیم و با هم حلش میکنیم.
حضور خودش و گروهش در کل دوره به دو جلسه یک ساعته ختم شد.آن هم صرفا بابت تصویربرداری و الصاق به رزومهی خودش.در آن دو جلسه که شخصا شاهد هنرنماییهایش بودم دقیقا یاد غافلگیری مسئولین از مردم افتادم.یکبار در تلوزیون خودم دیدم که فیلمبردار در داخل خانه،نمایی پر حزن و اندوه اما کمی امیدوار از یک خانواده را نمایش میداد که ناگهان چند مسئول کشوری و استانی همزمان ساکن خانه را با زنگ زدن غافلگیر کرده و دوربین هم تمام اتفاقات را از لحظه زنگِدر با زاویه دید ساکنین تصویربرداری میکرد.
یک الگوی تکراری با یک پاسخ تکراریتر
توهم ما هواتو داریم و وهم یک اطمینان خاطر تصنعی .
به نقل از یکی ازمهندسان قدیمی یکی از صنایع مهم کشور، مدیرعامل جدید، به هنگام اولین بازدید از سایت کارخانه، وقتی یکی از کارکنان در خصوص سختی کار آن بخش داشت صحبت میکرد، سوالی تاریخی پرسیده بودند، به این شرح:
"اگر تا حالا گاو زاوونده بودی (در فرایند کمک به گاو به هنگام زاییدن، مشارکت داشتی)، به این کار نمیگفتی، کار سخت!"
از آن تاریخ به بعد، خیلی چیزها رو من هم "میتانم" باور کنم.
علیرضا جان.
تلخه که بسیاری از ما اتفاقهایی از این دست رو تجربه کردهایم. و بعضی وقتها شنیدن روایت از زاویهٔ اون گروه دوم هم جالبه.
یکی از مدیران ارشد صدا و سیما یه بار به من میگفت: از قبل انقلاب، من هدف خودم رو «تسخیر صدا و سیما» انتخاب کرده بودم. میگفتم میرم سریع میگیرمش. و واقعاً هم زمان انقلاب، به همراه جمعی از مردم هیجانزده حمله کرده بود به صدا و سیما.
خودش میگفت: «تصویری که توی ذهن ما بود، این بود که کارمندهای این سازمان مردمی هستند که در شمال شهر و قسمتهای ثروتمند زندگی میکنن و از درد مردم خبر ندارن. و به همین علته که توی برنامهها همه تمیز هستن و لباس شیک میپوشن و فقر و ضعف مردم پوشش داده نمیشه و در شرایطی که در کشور افراد زیادی گرسنه هستن، اینها ترانه پخش میکنن…»
میگفت همون هفتههای اول که حمله کردیم، متوجه شدم که این تصور غلط بوده. واقعاً صدا و سیما از همهجا کارمند داشت. تازه میگفت، تعداد کارمندهایی که در جنوب شهر بودن، اگر بیشتر نبوده باشه، کمتر نبود.
اما باز به خودمون میگفتیم: اصلاً مهم نیست که جنوب شهری هستن و ما اشتباه میکردیم. مهم اینه که در خدمت قدرت بودن و نه در خدمت ملت.
وقتی حرفهاش به این نقطه رسید، سرش رو انداخت پایین و گفت: چند دهه طول کشید تا فهمیدیم این مورد دوم هم ایراد خودمون هم میشه.
ارادت محمدرضا جان بزرگوار
من یکی از بزرگترین فرصتهای زندگیم که همصحبتی آنلاین با شما بود رو از دست دادم،
الان که بهش فکر میکنم،
اگر در جلسهی هفتهی گذشته میبودم، هیچ حرف و سخنی برای گفتن و یا حتی پرسیدن نداشتم! و لذا خوب شد وقت شما رو نگرفتم!
در مورد این مطلب فقط یه نکته به ذهنم رسید که گفتم بنویسم،
اخیرا خودروسازها یک شبه خودروهای داخلی رو گرون کردن.
با یک دوستی صحبت میکردم که میگفت کار خوبی کردن، اینا دارن ضرر میکنن، این ماشینا قیمتاش خیلی بیشتر از اینا باید باشه.
بهش گفتم عزیزم
هیوندای داره با ۶۰ هزار نیرو سالی ۶ میلیون ماشین تولید میکنه، ایرانخودرو داره با ۸۰ هزار نفر ۰.۵ میلیون تولید میکنه
شما پول نهار همین ۲۰ هزار تا آدم اضافی رو از سود حاصله کم کنی،
هیوندای هم ضررده میشه، ایرانخودرو که جای خود داره 🙂
خواستم بگم "لا مصیبتا اشد من الجهل"
سلام محمدرضا جان.
وقتتون بخیر.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
می خواستم بابت دورهمیِ هفته ی گذشته مون، از شما تشکر و قدردانی کنم. ممنونم که این بستر رو فراهم کردید تا با هم به گفت و گو بنشینیم. سپاس از لطفتون.
این گفت و گو واقعاً فوق العاده بود و چقدر از شما یاد گرفتم. دیدن روی ماهِ دوستان متممی ام هم، هیجان انگیز و خوشحال کننده بود برام. گذرانِ این ۴ ساعت رو، هیچ نفهمیدم؛ بس که دلنشین بود.
حمید خانِ طهماسبی هم خیلی زحمت کشید و قدردانش هستم. همین طور خانم تاجدینیِ عزیز.
پی نوشت: با توجه به سوالی که در مورد جزایر سه گانه داشتم و شما هم لطف کردید و بهم پاسخ دادید، این نوشته تون در مورد مساحت ایران، هم "روشنگر" بود برام و هم "تکان دهنده".
واقعاً معلوم نیست با روندی که در پیشِ، بعد از چهار سال و اتمامِ کارِ دولت ترامپ، چقدر از مساحت ایرانمون کم بشه.
محسن جان.
خوشحالم حست خوب بوده. به نظرم با تجربهای که به دست اومد، میشه دفعههای بعد، به شکل بهتری این نوع دیدارها رو تکرار کرد. امیدوارم از این به بعد، چند سال یه بار نباشه و حداقل سالی یه بار انجام بشه.
در مورد ماجرای مساحت ایران و رشد اقتصادی، دلم میخواد یه نکتهٔ دیگه رو هم که میدونم خودت میدونی و حواست بهش هست، یادآوری کنم.
اونم اینه که در ایران تولید ناخالص داخلی رو نهایتاً با نرخ دلار رسمی (= دروغ) محاسبه و اعلام میکنن. یعنی مثلاً فرض کن اگر تو تاکسی سوار میشی و ۱۴۰ هزار تومن میدی به مقصد میرسی، این واقعاً معادل یک تراکنش ۲ دلاری در اقتصاده. و باید نهایتاً به عنوان «۲ دلار» در GDP لحاظ بشه. الان توی بسیاری از گزارشهای رسمی، دلار ۴۲۰۰ حساب میشه. توی گوگل هم بپرسی قیمت ریال ایران چنده همین عدد رو میده. پس این تاکسی سوار شدن تو رو بیش از ۳۰ دلار در GDP حساب میکنن.
حالا یه وقتهایی توی گزارشهای رسمی، دیگه خجالت میکشن اینجوری حساب کنن. میرن روی نرخهای دیگه مثل نیمایی. مستقل از این که چه عددی رو معیار قرار بدن، ویژگی مشترک همهٔ عددها اینه که غلط و غیرواقعی هستن؛ هر کدوم به شکلی و به اندازهای (گاهی هم ربطش میدن به PPP و کمی محاسبات رو تعدیل میکنن، اما اون هم برای این کار، مبنای درست و قابلاتکایی نیست).
بنابراین وقتی دارن رشد اقتصادی رو بر اساس تفاوت تولید ناخالص داخلی امسال و سال قبل (به همراه تعدیل تورمی) حساب میکنن، باید یادمون باشه که چنین تقلب بزرگی هم همراهشه (در کنار اقتصاد غیرشفاف و بیصاحب و نهادهای موازی اقتصادی و …).
حالا فکر کن که اصل ماجرا در حد چندصد درصد غلطه. یه جوری میان میگن ۳.۱۷٪ آدم یه لحظه فکر میکنه واقعاً تا دو رقم اعشار حساب کردهان.
پینوشت اول: یادمه بچه که بودم، توی محلمون یه هیئت بود و یه آخوند مهربون داشت که سعی میکرد بچهها رو – به روش مألوف و معروف – با میوه و خوراکی تشویق کنه بیان هیئت. بچهٔ همسایهٔ ما که اسمش حسین بود، خیار خیلی دوست داشت. همیشه آخوند روضهخون میگفت: حسین، هفتهٔ بعد بیا خیار بزرگه رو برای تو میذارم کنار. دیگه شوخی و جدی، این خیار بزرگ سهم حسین بود.
یه بار یادم نمیره، همین آقا خیار رو برداشت داد به حسین. برای این که منت بذاره، گفت: حسین، این خیار خیلی بزرگهها. خودش ۵ تا خیار حساب میشه. حسین دید خیار این هفته انقدرها هم با بقیهٔ خیارها فرقی نداره. همینطور که داشت خیار رو با تردید برانداز میکرد، آخونده گفت: بیا. بیا. یه تیکه از خیار خودمم بدم به تو. با چاقو خیارش رو چهار تیکه کرد و گفت: حالا شد ۵/۲۵. کسی که آخوند رو نمیشناخت و ۰.۲۵ رو ته عدد میدید، باور نمیکرد که وقتی تا دو رقم اعشار حرف میزنه، عدد اصلیش اشتباه باشه.
حالا هر وقت آمار و ارقام اقتصادی رو میشنوم، ماجرای حسین و خیار توی ذهنم تکرار میشه.
پینوشت دو: سیاستمدارها تقریباً در همهجای دنیا، دهان گشادی دارن. راحت حرف میزنن. اون چیزی که افساری به دهان سیاستمدار میشه، اعداد و ارقام و شاخصهاست. وقتی سیاستمدار میبینه با یک موضعگیری، با یک تصمیم، با یک رفتار، شاخصها تکون میخورن. از ترس این که شاخصها از مسیر مطلوب فاصله بگیرن، ساکت میشه یا حواسش رو بیشتر جمع میکنه. وقتی سیاستمدار، اعداد و ارقام رو بازیچه فرض کرد و جدی نگرفت، دیگه افسارگسیخته میشه. هر حرفی میزنه. هر کاری میکنه و طبیعتاً در نهایت هم مردم باید هزینهٔ این بیسوادی و بیتوجهی رو پرداخت کنن.