دوره آموزشی مقدمه‌ای بر تفکر سیستمی (کلیک کنید)

نامه به رها: قدر رویاهایت را بدان…

رهای عزیزم.

گاه گاهی، در تراکم کار و زندگی، چشم هایت را ببند و پا به دنیای رویا بگذار.

نگرانم که فرصت دیدن رویا را، در میانه ی تلاش و تقلای بی پایان دنیا، به دست فراموشی بسپاری.

رویا، توانمندی شگفت انگیز انسان است.

هیچ حیوانی رویا ندارد.

رویا خواب نیست.

خواب، بازی شبانه مغز است با آنچه در روز دیده است.

مانند کودکی که کتابهای کتابخانه ی پدر را، برگ به برگ پاره میکند و میکوشد با چسباندن آنها کنار هم، کتاب تازه ای بسازد.

رویا خیال نیست.

خیال، فرار به فردا است.

خیال، بازی آنها است که به  دنیا و آنچه در آن است دل بسته اند.

اما بیشتر از آنکه هست می خواهند.

چه دیدار یار و چه درهم و دینار.

خیالپردازی برای اینان، نوعی تجدید قوا برای ادامه ی بازی دنیاست و انگیزه ای برای دویدن بیشتر.

اما رویا، نه مانند خواب، مرور دیروز است و نه مانند خیال، فرار به فردا.

رویا، فرار از دنیا است.

رویا، دستاورد مهم عبور انسان، از دالان تنگ و تاریک تاریخ است.

رویا را آنکس می بیند که فردا به دار آویخته خواهد شد.

چشمانش را می بندد و زندگی را تجربه میکند. نه خواب گذشته را می بیند و نه خیال آزادی را.

رویا می بیند. او با چشمان بسته اش، به شهرهای دوری سفر میکند که میداند هرگز نخواهد دید.

بر زمینی دراز میکشد که هرگز بر روی آن نخواهد خوابید.

و به آفتابی خیره می شود که چشم بند، هرگز فرصت دیدار آن را دوباره فراهم نخواهد کرد.

رویا را فرزندی میبیند که در روز تولد، پدر از دست داده است.

او خواب پدر را نمی بیند. چرا که پدر را هرگز ندیده است.

او خیال پدر داشتن در سر نمی پرورد. چرا که هرگز پدر نخواهد داشت.

او با رویای پدر زندگی می کند. چشمانش را می بندد ودست در دست پدر، خیابان ها و شهرها را میگردد.

در خیالش به او – که نیست – تکیه میدهد و آرامش و امنیت را تجربه میکند.

رویا را تو باید ببینی.

رویای دنیایی که در آن…

[بگذار نگویم که اگر دنیا چنان بود که میشد بی هیچ خطری رویاها را نوشت، دیگر به رویاپردازی نیاز نبود]

گاه گاهی چشم هایت را ببند و پا به دنیای رویا بگذار.

سگ ها هم خواب می بینند.

گربه ها هم خیال موش در سر می پرورانند.

اما رویا، متعلق به انسان است.

رویا گریز از دنیا است، آنچنانکه هست

به دنیا، آنچنانکه هرگز نخواهد بود.

رویا آن سرمستی شیرینی است که هیچ محتسبی، آن را مجازات نمیتواند کرد.

نگذار مردمان – که زندانبان تو هستند – تو را به واقعی نبودن رویاهایت، متقاعد کنند.

آنها فریبت می دهند و میگویند که رویا، هرگز از جنس واقعیت نیست.

آنها می گویند: آزادی – آنچنانکه در رویای خود می بینی – خیالی بیش نیست. اما وزن زنجیرما واقعی است.

آنها می گویند: سفره ی رنگین – آنچنانکه در رویای خود می بینی – پیش روی تو نیست. اما درد گرسنگی تو واقعی است.

آنها می گویند: دوستی – آنچنانکه تو در رویای خود می سازی – وجود ندارد. اما دشمنی، واقعی است.

فراموش نکن که مردم، زندان بان تو هستند. آنها حق دارند که بگویند از سلول آنها که پا بیرون بگذاری، جز ترس و تهدید و توهم نخواهد بود.

اما تو هم خوب میدانی که لبخند رضایتی که با دیدن یک رویا بر لب می آید، با لبخند رضایت حاصل از شادی در دنیا، هیچ تفاوتی ندارد.

رویاهایت را به مردم نفروش.

آنها راست نمی گویند.

هیچکس چیز بهتری ندارد که به جای رویاهایت به تو هدیه کند.

هر از چند گاهی، در میانه ی روز،

چشمهایت را ببند و به دنیای رویاها پا بگذار.

جایی که هیچکس نتواند تو را از تجربه ی لحظات خوب، محروم کند.

مراقب رویاهایت باش و به خاطر داشته باش که:

کسی میتواند خواب و خیال را از تو بگیرد که قبلا رویا را از تو گرفته باشد

 

فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) کارآفرینی کسب و کار دیجیتال

ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار



68 نظر بر روی پست “نامه به رها: قدر رویاهایت را بدان…

  • […] اما رویا، پیشنهاد می‌کنم نامه قدر رویاهایت را بدان رو بخونی. […]

  • رها گفت:

    همیشه زندگی در خیال بودم و باختم… باختم… همه جای زندگی… عشق…کار…خانواده….ناامید ناامید یاد رویای کودکیم افتادم .زنده شدم…چه کودک بزرگی بودم رویام داشتن یک عروسک زیبا نبود.بزرگ بود بزرگ اینقدر بزرگ که نیرو گرفتم .این روزهای من در فکر عملی کردن رویاهای کودکیم می گذرن. ممنونم از نامه هایی که برام می نویسید

  • بهاربهار گفت:

    سلام به دوستان عزیزم٬ سلام به محمدرضا
    بعد از اینهمه دوری٬شدم رها. اما بشنوید از فصل اول رؤیای ِواقعیِ من:
    اولین بار که قصد سرزمین میانه کردم٬ همه چیز برایم مبهم بود اما احساس شور عجیبی داشتم انگار که قرار بود اتفاقات رنگارنگ و عجیبی برایم بیوفتد. به سرزمین میانه ورود کردم ٬ اتفاقات رنگارنگ و عجیبی در انتظارم بود. در سرزمین میانه هر واژه را تا عمیق ترین حد آن درک کردم.
    ابهام سرزمین میانه خیلی زود برایم برطرف شد و چیزی را ورای این ابهام دیدم که ابهام دیگری را برایم به وجود آورد!!!
    بگذار آماده ات کنم و همراه خودم تا قلب سرزمین میانه ببرمت. صبحگاهان این سرزمین سکوت محض است ٬ شامگاهان آن سکوت محض .و …یک طرف آن آرامشی عجیب دارد و طرف دیگر آن زمختی عجیب.
    مردمان این سرزمین هر شامگاهان زمختی را به آرامش تقدیم می کنند تا صبحگاهان قدری بشود تاب آورد. من نظاره گر تمام این تضادها بودم٬ تضادهای زیبا و عمیق.
    در سرزمین میانه که بیشتر وارد می شوی ٬ نزدیک به قلب آن٬ همان احساس شور عجیب به سراغت می آید و برای یک لحظه زمختی و آرامش را در آن واحد میبینی٬ اما بعد از عبور از این مرحله ٬ تنهایی عجیبی تمام وجودت را فرا میگیرد و اینجاست که میخواهی به جایی پناه ببری که دیگر در سرزمین میانه نیست!!! باید از آن سرزمین خارج شد و جای دیگری به دنبالش بود. اما در عمق وجودت عمیقأ از  ترک آن ناراحتی!
    اما قلب سرزمین میانه آنجاییکه بعد از عبور از آن٬ تنهایی را به تو هدیه میدهد٬ تو را به سوی دیگری راهنمایی می کند ٬ تو را تا جایی راهنمایی میکند که نه تاریک است نه روشن٬ شبیه به مرز خط سیاهی شب و خط سفیدی صبح٬ تو را به ابهام دیگری میبرد!!!
    به قلب سرزمین میانه که خیره میشوی حرفها برای گفتن دارد.قلب سرزمین میانه این بار من را به قلب خودم هدایت کرد ٬ اینجا بود که تمام لحظات زندگی ام شبیه به یک فیلم بلند از جلوی چشمانم گذشتند تا رسیدم به قلبِ قلب خودم!!!
    قلبِ قلبم را در سرزمین میانه کشف کردم و ابهام قلب سرزمین میانه یِ من بود. چیزی بود که سالها به دنبالش بودم اما نمیدانستم کجا! حالا فلسفه ورود به سرزمین میانه و آن ابهام و آن احساس شور عجیب را میفهمم. قلبِ قلب سرزمین میانه یِ من ٬گمشده ام بود.جایی بود که بعد از احساس تنهایی از قلب سرزمین میانه باید به آن پناه میبردم ٬هدیه آسمانی و دستآورد سرزمین میانه یِ من بود.
    با خطر با آه ٬سختی ٬دلتنگی٬دوری و با غربت کشیدن به تو رسیدم٬رؤیایِ واقعیِ من.حالا من نیز چون رها قدر رؤیایم را میدانم.

  • faeze گفت:

    سلام
    این یکی نامت به رها برام کلی حس رو زنده کرد.
    ممنون که این نامه رو منتشر کردی

  • باقري گفت:

    يه بار يادمه از سهيل رضايي خوندم با اين مضمون بود آدمي كه رويا نداره مي ميره

  • مهتاب گفت:

    سلام
    بسیار زیبا ، صمیمانه و جذاب بود سپاسگذار از شما .

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser