دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سفیدشویی به چه معناست و با یوفمیزم چه تفاوتی دارد؟

صحبت‌های احمد

در مطلبی که با عنوان رگولاتوری چیست؟ نوشتی، چند بار از اصطلاح «سفید شوئی» استفاده کرده بودی.

می‌خواستم ازت بپرسم این اصطلاح چه فرقی با یوفمیزم داره؟ کمی که فکر کردم به نظرم رسید که یوفیمزم احتمالا عام‌تره و دایره شمول وسیع‌تری داره. به این صورت که حتی سفید‌شوئی را هم زیر چتر خودش می گیره.

اما سفیدشوئی صرفا شامل اون بخشی از یوفمیزم میشه که کارش تحریف واقعیته (یا چیزی شبیه به این) و خلاصه این که بار منفی داره.

آیا این استدلال درسته و تو به همین خاطر یوفیمزم را تو این نوشته به کار نبردی؟

پاسخ من

چقدر عالی که این‌قدر به کلمات دقت داری و چقدر خوب که این واژه‌ها رو کنار هم قرار دادی و مقایسه کردی.

من برداشت و شناخت خودم رو از این کلمات می‌نویسم:

یوفمیزم (Euphemism) یعنی این که از سر ادب و احترام، یک نام مثبت برای مفهوم، اتفاق یا رفتاری انتخاب کنیم که چندان مثبت تلقی نمی‌شه.

مثلاً وقتی یه نفر می‌میره، به جای مرگ می‌گیم «فوت» یا اگر کمی رسمی‌تر باشه می‌گیم «درگذشت» یا اگر خیلی محترمانه بخوایم بگیم از اصطلاح «به دیار باقی شتافت» استفاده می‌کنیم (البته این اصطلاح گاهی برای افرادی که نزدیک به یه قرن زندگی کرده‌ان و چند بار هم به سفرهای آلمان و انگلیس برای درمان رفتن و نهایتاً به رغم تلاش فراوان، از عزائیل شکست خورده‌ان به کار می‌ره که به  نظرم درست نیست). «چشم از جهان فرو بست» هم یک عبارت یوفمیستیک هست که باز معادل همون قبلی‌هاست.

توی ادبیات روزمره هم ما گاهی به جای توالت از دستشویی استفاده می‌کنیم یا توی انگلیسی به جای toilet از واژه‌هایی مثل washroom و bathroom و restroom استفاده میشه (بسته به این که کجای دنیا باشی).

البته در سال‌های اخیر دامنهٔ یوفمیزم به مدیریت هم کشیده شده و فکر می‌کنم معروف‌ترین مثالش این باشه که به جای «اخراج از شرکت‌ها» یا «عدم تمدید قرارداد» از اصطلاح «تعدیل» استفاده می‌کنن. اخراج و عدم تمدید قرارداد تلویحاً این معنا رو داره که فرد، ناشایست بوده یا لااقل، شایستگی‌های کافی نداشته. اما تعدیل و معادل‌های انگلیسیش (از جمله Down-sizing و گاهی Right-sizing) این معنا رو دارن که شما خوب هستی، اما سازمان به خاطر استراتژی‌ها و شرایطش داره ابعادش رو تغییر می‌ده و به افراد کمتری نیاز داره.

همون‌طور که می‌بینی در تمام این مثال‌ها نه قصد فریب وجود داره و نه بی‌احترامی یا دروغ‌گویی. هم گوینده می‌دونه چی می‌گه و هم شنونده می‌فهمه چی می‌شنوه و هم شنونده از شنیدن این اصطلاحات حس خوبی داره. چون فکر می‌کنه تعبیر مودبانه‌تری در گفتگو به کار رفته.

بنابراین من حس می‌کنم یوفمیزم شامل سفیدشویی نمی‌شه. بلکه سفیدشویی خارج از قلمرو یوفمیزم قرار می‌گیره.

محمدرضا باطنی هم در فرهنگ معاصر پویا به عنوان برابر «یوفمیزم» و «یوفمیستیک» واژه‌های «حُسن‌تعبیر، مودبانه و محترمانه» رو پیشنهاد کرده که به نظرم به همین برداشت که مطرح کردم نزدیکه.

لغت Whitewashing یا سفیدشویی در گذشته معنایی محدودتر داشته و بیشتر در سینما مصداق پیدا می‌کرده. زمانی که سوگیری‌های نژادی خیلی پررنگ‌تر از امروز بوده و سفیدپوست‌ها رغبت نمی‌کردن سیاه‌پوست‌ها رو در فیلم‌ها ببینن یا اگر هم می‌دیدن، دوست داشتن با همون برداشت و تصویر ذهنی خودشون هم‌خوان باشه. سیاه‌پوست یا سرخ‌پوست یا بومی، باید یه آدم احمق عقب‌افتادهٔ دور از تمدن می‌بود که فراتر از توحش چیزی نمی‌فهمه و جز بردگی سزاوار هیچ کاری نیست. ضمن این که هر جا هم می‌شد رنگین‌پوست‌ها توی فیلم نباشن، کارگردان‌ها ترجیح می‌دادن اون‌ها رو نشون ندن و خیلی جاها هم ترجیح می‌دادن سفیدپوست‌ها نقش رنگین‌پوست‌ها رو ایفا کنن تا خاطرِ سفیدپوستان مکدر نشه!

با این توصیف، سفیدشویی بار معنایی منفی داشته و چنین معنایی داشته: «تغییر روایت و اصلاح واقعیت، به شکلی که مخاطب – که سفیدپوست بود – حس خوبی پیدا کنه.»

اگر در کتاب‌های قدیمی هم نگاه کنی می‌بینی که معمولاً سفیدشویی بار معنایی منفی داره و به نژاد و تبعیض نژادی و موضوعات مشابه اشاره داره. مثلاً هِنِگان سال ۲۰۰۳ کتابی نوشته به اسم:‌

Whitewashing America: Material Culture and Race in the Antebellum Imagination

یا مایکل براون همون حدود ۲۰۰۳ یه کتاب داره به اسم White-washing Race و توش به این موضوع می‌پردازه که جامعهٔ آمریکا هنوز هم مثل سابق، مشکل نگاه نژادی رو داره. یه اصطلاح خیلی زیبا هم به کار می‌بره می‌گه این‌که فکر کنید جامعهٔ ما کوررنگی داره (Color-blind Society) یه افسانه است. جامعه هنوز رنگ رو می‌بینه و روی اون پیش‌داوری داره و این ماجرا خیلی هم جدیه.

اما بعداً این کلمهٔ سفیدشویی به تدریج گسترش معنایی رو تجربه کرد. به این معنا که فراتر از مفهوم نژاد رفت و معنای تازه‌اش این شد که: «هر شکلی از تحریف واقعیت با این هدف خوشایند مخاطب» یا به شکلی دیگه «هر شکل از تحریف واقعیت با هدف کاهش حس منفی در مخاطب.»

این معنای سفیدشویی یا وایت‌واشینگ نسبتاً جدیدتره. مثلاً جروم گی در سال ۲۰۲۰ یه کتاب نوشت با این عنوان:

The Whitewashing of Christianity: A Hidden Past, a Hurtful Present, and a Hopeful Future

این‌جا نویسنده دقیقاً معنایی رو مد نظر داشته که من در به کار بردن این واژه مد نظر داشتم. این که تاریخ مسیحیت رو دارن تحریف می‌کنن که تلخی‌ها و سیاهی‌ها و اون دوران شرم‌آور حاکمیت کلیسا بر اروپا که موجب شرم بشر و بشریت هست، دیده نشه یا کمتر دیده بشه و البته مشکلات کلیسای معاصر.

بنابراین سفیدشویی می‌تونه به معنای ارائهٔ تصویری غیرواقعی از واقعیت باشه. اما یه ویژگی مهم وجود داره. معمولاً‌ در سفیدشویی ما دروغ‌گویی نداریم. بلکه ارائهٔ گزینشی اطلاعات رو داریم. لابد این اصطلاح رو شنیدی که می‌گن: «جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت.» این جمله به نظرم تا حد زیادی به مفهوم سفیدشویی نزدیکه. دروغ گفته نمی‌شه. فقط بخشی از حقیقت گفته می‌شه. به شکلی که تصویر اشتباهی از واقعیت شکل بگیره.

این که شما یه سری داکیومنت درست کنی که رگولاتوری همه جا هست و سایت‌ها همه جا کنترل می‌شن و آزادی بیان همه‌جا با قانون محدود و مهار میشه و حجاب حتی در فرانسه هم کنترل و تحمیل می‌شه و مسلمان‌ها در انتخاب پوشش آزاد نیستن و … حرف‌های درستی هست. اما استناد به این‌ها – بدون اشاره به کانتکست و بقیهٔ ماجرا – شرافتمندانه و اخلاقی نیست. به تعبیری که امام علی به کار می‌بره: کلمه حق یراد به الباطل (حرف حقی است که به نیت کسب نتیجهٔ باطل مطرح می‌شود).

یه لایه فراتر از سفیدشویی هم داریم و اون تئوریزه کردن (Theorizing) هست. این‌جا تو فقط یه سری فکت گزینشی مطرح نمی‌کنی. اصلاً نظریه می‌سازی. یعنی یه سری قاعده تعریف می‌کنی. یه سری فکت رو می‌ذاری کنارش. بعد یه سری استدلال می‌کنی. یه سری استنتاج به کار می‌بری و نهایتاً جوری وانمود می‌کنی که یک تئوری سنگین علمی پشت حرفت هست.

من هنوز در تصمیم‌های کلان کمتر می‌بینم که تئوریزه شدن اتفاق بیفته. تئوریزه کردن به مغز قوی و دانش گسترده و هوش سرشار و آشنایی با اصول منطق و استدلال نیاز داره که کمیاب و نایابه. اما سفیدشویی رایجه و بخشی از بدنه‌ی سیاست‌گذاری در بخش خصوصی و دولتی ما که اسم کارشناس رو یدک می‌کشن و به کاغذهایی که سیاه می‌کنن «گزارش کارشناسی» می‌گن و تصمیم‌های نادرست رو توجیه می‌کنن، معمولاً سفیدشویی رو زیر چتر اصطلاحاتی مثل «مطالعهٔ بین‌المللی» و «بنچمارک» و «بررسی نمونه‌های جهانی» و «بومی‌سازی» و یه سری واژه‌های دیگه – که به معنای تک‌تک‌شون تجاوز شده – انجام می‌دن.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


12 نظر بر روی پست “سفیدشویی به چه معناست و با یوفمیزم چه تفاوتی دارد؟

  • محمد اسدی گفت:

    سلام

    مطلبی داشتید با عنوان «رگولاتوری چیست» که امروز متوجه شدم حذفش کرده اید. برای همین اینجا مصدع شدم.

    آن مطلب را آن زمان که بود دو-سه بار خواندمش و نکاتش را در کناری یادداشت کرده و هرازگاهی مرور می کردم. به نظرم مهمترین بخش آن مطلب، تشبیه رگولاتوری برای کسب و کار به بمب اتم بود که «اگر هم انداختی نباید بگویی کار خوبی کردم باید بگویی مجبور بودم» (نقل به مضمون)

    همیشه به مطالعه دربارۀ توسعه علاقمند بودم و «چرا ما پیشرفت نمی کنیم» همیشه پای ثابت سؤالات ذهنی من بوده. عموماً هم به ایدۀ «جبرجغرافیایی» تیم مارشال و «نهاد»های عجم اوغلو در نوسان بوده ام و با هر مصداق از هر کدام، به سمت یکی متمایل می شدم.

    امروز اما مهارت «رگولیشن» را حیاتی تر از هر عاملی دیده ام. اینکه «نهاد»ی به نام دولت، برای «محافظت» از جامعه (ثبات مالی، سلامت غذایی، سلامت روان، مذهب و…» اقدام می کند به «تنظیم گری» یک سری بازیگر (بانک ها، تولیدکنندگان غذا و دارو، پزشکان، روانشناسان، سایت های اینترنتی، تولیدکنندگان پوشاک، مردم عادی و…) موضوعی است که در یک طرف دنیا صنعت می سازد و رشد اقتصادی به دنبال می آورد و در جای دیگر کمیابی (دلار، خودرو، گوشت و مرغ) و اخیراً هم بی ثباتی. در اینجا حتی اعتراض هم رگوله شده.

    خلاصه مطلب اینکه در مطالعۀ توسعه به موضوع رگولاتوری رسیده ام و مسیر شغلی ام هم اخیراً به نوعی به همین حوزه پیوند خورده.

    دوست دارم در این باب بیشتر بخوانم. ممنون می شوم اگر منابعی یا مسیر مطالعاتی (مشابه آنچه یک بار برای حوزۀ داده کاوی به یکی از دوستان پیشنهاد کرده بودید) برای شناخت مفهوم رگولاتوری و اصول رگولیشن سراغ دارید معرفی کنید.

    سپاسگزارم

    محمد

    • محمد جان. سلام.

      بله. درست اشاره کردی. نه فقط مطلبی که دربارهٔ رگولاتوری بود، بلکه چند مطلب دیگه، و همین‌طور تعدادی از کامنت‌هایی که در پاسخ به دوستانم نوشته بودم، حذف شده. گفتند حذف کن. من هم حذف کردم.
      البته معمولاً دوستان من در روزهای نخست انتشار، نوشته‌های من رو می‌خونن. و خیلی از این بابت ناراحت نیستم. جز چند مطلبی که نصفه مونده بود.

      پیش از این هم، جایی اشاره کرده‌ام که من فکر می‌کنم مشکل اینه که ما در کشورمون نهادی به نام «دولت» نداریم؛ ما «حاکمیت» داریم. چند سال افراد بسیاری، از بزرگان گرفته تا کوچکانی مثل من، نوشتیم و گفتیم که در ایران دولت وجود نداره. دولت-ملت وجود نداره. این‌قدر اشتباه نگیم دولت جدید و دولت قبلی و دولت فلانی. بهتره از اصطلاحاتی مثل «هیئت حاکمه» و «تیم اجرایی» استفاده کنیم. قبلاً شاید چنین گزاره‌ای رو «بد» می‌دونستن. اما خوش‌بختانه اخیراً شفاف‌سازی کامل در این زمینه انجام شد و یکی از مسئولین بسیار ارشد صریحاً اعلام کردند که اصلاً‌ الگوی دولت-ملت در جهان قراره در ده سال آینده به فروپاشی برسه و همه به سمت الگویی که ما داریم برن. در واقع، الان دیگه نه‌تنها قبول داریم که دولت‌-ملت‌ نداریم، بلکه هر کی هم بگه دولت-‌ملت داریم، ناآگاه و بی‌بصیرت محسوب میشه. که خوش‌بختانه من از اون‌هایی هستم که از اول گفته بودم دولت-ملت نداریم 😉

      اگر دولت داشتیم، دولت می‌تونست نقش گاورنر (Governor) رو بر عهده بگیره و به تدریج سیستمی هم برای گاورننس (Governance) شکل می‌گرفت و توسعه پیدا می‌کرد. اما وقتی دولت نداریم، ما صرفاً Rule و Ruler داریم.

      این توضیحات رو از این جهت دادم که با سواد اندک خودم، احساس می‌کنم اون چیزی که ما داریم، تنظیم‌گریِ بی‌ریشه هست نه تنظیم‌گری مبتنی بر گاورننس. ضمن این که ما هرگز نمی‌تونیم در ساختار سیاسی فعلی، هیچ شکلی از گاورننس رو داشته باشیم (اونایی هم که دارن که قراره سقوط کنن تا ده سال دیگه). تنظیم‌گری بی‌ریشه – اون هم به شکل حداکثری و بدون این که از پایین به بالا شکل بگیره و مبتنی بر بازخورد باشه – در سیستم‌های پیچیده،ذاتاً و ماهیتاً سیستم رو به سمت فروپاشی می‌بره. یعنی اگر یه کشور رو به شما دادن، و خواستی کشور رو به سمت نابودی ببری، کافیه تنظیم‌گری حداکثری و از بالا به پایین رو تئوریزه کنی و ازش دفاع کنی. دیگه خود کشور و محتویاتش (مردم و حاکمان و …) به دست خودشون به فنا می‌رن و هیچ زحمت اضافه‌ای از داخل یا بیرون لازم نیست.

      در اون نوشته هم توضیح داده بودم که گاورننس واقعی و تنظیم‌گری واقعی وقتی معنا پیدا می‌کنه که دولت به عنوان نمایندهٔ ملت وجود داشته باشه و بخواد از منافع ملت در مقابل شرکت‌های بزرگ (Corporate ها) دفاع کنه.
      اما وقتی دولت و Corporate‌ها با هم ترکیب می‌شن و خود دولت از نظارت فراتر می‌ره و وارد بازی تصدی‌گری میشه و ضمناً دولت کارش رو تربیت ملت و نه اعمال نظر ملت در قلمرو سیاست می‌دونه، دیگه تنظیم‌گری یه شوخیه.

      یه مثال زیبا و قشنگش، صحبت‌های مدیرعامل شرکت پست بود که چند وقت پیش منتشر شد (این‌جا).

      بذار خلاصه ماجرا رو بگم:

      در یک کشور که شرکت‌ها ماهیت و هویت مستقل دارن، پلتفرم‌هایی محدود می‌شن. طبیعتاً تعداد سفارش‌ها کم میشه. تعداد مرسوله‌های پستی کم میشه. ادارهٔ پست ضررده میشه. مدیر پست (اگر بخشی از حاکمیت نباشه) باید بیاد بگه: آقای دولت. ما به خاک سیاه نشستیم. من درآمدم کم شده. بدبخت شدم. بیچاره شدم. خاک بر سرم شد. کارمندهام گرسنه‌ان. زیان‌ده شدیم. محدودیت‌های اینترنتی ما رو داره ضعیف، ورشکسته و گرسنه می‌کنه. نه‌تنها من خودم آخر ماه حقوق ندارم بردارم. بلکه کارمندهام هم ندارن و …
      البته که ممکنه حاکمیت در این شرایط جواب بده: ما اولویت‌مون امنیت و حفظ نظام هست. این زیان‌دهی شما رو هم تحمل می‌کنیم. چون اولویت و دغدغهٔ بالاتری داریم.

      اما ما اصلاً به این نقطه نرسیدیم که مدیر پست این رو بگه و حاکمیت جواب بده. خود مدیرعامل پست اومد گفت: خب از اول نمی‌رفتین اینستاگرام!
      ما هم درست مثل صحنهٔ آخر قلعهٔ حیوانات، یه نگاه می‌کنیم به دولت، یه نگاه می‌کنیم به شرکت پُست. هی می‌گیم: اینا چرا انقدر مثل هم حرف می‌زنن؟

      در چنین شرایطی، حالا فکر کن دولت بگه من می‌خوام رگولاتوری انجام بدم و از جامعه در برابر شرکت‌های بزرگ و منفعت‌طلبی‌های اون‌ها محافظت کنم. خب جواب مشخصه: آقای دولت. اون شرکت بزرگه خودت تو هستی. الان تو می‌خوای ما رو از شرّ خودت حفظ کنی؟ معلومه که نمیشه. مثل اینه که مسئولیت حفاظت از جان موش‌های محل رو بسپرن به بزرگ‌ترین گربهٔ محل.

      بعد از این همه روضه، حرفم اینه که من فکر می‌کنم بسیاری از مقایسه‌هایی که ما بین رگولاتوری خوب و رگولاتوری بد انجام میدیم، در واقع بین رگولاتوری است و چیز دیگه‌ای که اسمش رو رگولاتوری گذاشته‌اند اما رگولاتوری نیست. صرفاً‌ قانون‌گذاری دولتی و مدیریت متمرکز بازاره. همین و نه بیشتر.

      خب. در پایان بگم که: من واقعاً تخصصی توی حوزهٔ رگولاتوری ندارم. فقط چون توی کشور ما نه‌تنها حرف زدن دربارهٔ‌ یک حوزه، که حتی مدیریت در اون حوزه هم مستلزم تخصص در اون حوزه نیست، از حق عرفی خودم استفاده کردم تا یه سری پرت‌و‌پلا در این زمینه بگم.

      در عین حال، حتماً یادم می‌مونه که در اولین فرصت، چند تا کتابی که توی این حوزه خونده‌ام رو فهرست کنم؛ با تأکیدِ پیشاپیش بر این که مطالعهٔ من در این زمینه کاملاً پراکنده بوده و مطمئن نیستم که چیزهایی که خونده‌ام، لزوماً بهترین منابع بوده‌اند.

      • محسن شیروانی گفت:

        سلام آقای شعبانعلی عزیز

        وقت بخیر

        امیدوارم حالتون خوب باشه.

         

        خب  بالاخره این "فرصت ارزشمند" نصیب من هم شد و از این به بعد می تونم اینجا کامنت بذارم.

        خیلی هیجان زده و خوشحالم.

        اولین کامنتم در اینجا، یک مقدمه ی کوتاه داره.

         

        بعد از اعتراضاتی که در سال ۱۴۰۱ در کشورمون رخ داد، متوجه شدم که سواد سیاسی کمی دارم.

        شروع کردم به مطالعه کردن و به مفاهیمی مثل "لیبرالسیم" رسیدم.

        تا به حال چند کتاب درباره ی این مفهوم و بازار آزاد خوانده ام. چند تا از این کتابها نوشته ی "فون میزس" بوده اند.( خاطرات فون میزس هم به تازگی تحت عنوان "تاریخ نگار زوال" به فارسی ترجمه شده.)

        از طرفی چند کتاب هم راجع کمونسیم و تبعات اون در کشورهای اروپای شرقی خوانده ام.

        اینکه دخالت دولت در اقتصاد و بازار و… چه مصیبت های عظیمی رو رقم می زنه.

         

        سوالی برام پیش اومده که آیا نگاه افراطی به این موضوع که دولت نباید هیچ دخالتی در امور داشته باشه، زیان بار نیست؟ حدود دخالت چقدر باید باشه؟ (به گمان جوابم رو در بحث رگولاتوری خواهم یافت.)

         

        بسیار ممنون خواهم شد که هر وقت امکانش بود، زمان بسیار ارزشمندتون رو اختصاص بدید و کتابهایی که فرمودید رو معرفی کنید.

         

        پی نوشت نامربوط: از اونجایی که این اولین کامنتم در روزنوشته هستش، خواستم از همین جا اعلام کنم که هر وقت گذرتون به زنجان افتاد، بسیار خوشحال میشم افتخار بدید و حتی شده دقایقی، من رو به میزبانیتون مفتخر کنید. این رو قلباً گفتم 🙂

        • سلام محسن جان.
          چه خوب کردی که این‌جا کامنت گذاشتی. و امیدوارم این کار رو بیشتر انجام بدی.
          ‌‌
          خودت به درستی به مفهوم رگولاتوری اشاره کردی. من هم مطلبی درباره‌اش نوشته بودم که یه زمانی برداشته شد و الان که کامنتت رو خوندم، دوباره منتشرش کردم (رگولاتوری چیست).

          در این باره می‌شه دقیق و منسجم نوشتم. اما فعلاً چند نکته می‌نویسم (که البته حرف تازه‌ای برات نداره):

          ۱) اغلب کسانی که دربارهٔ بازار آزاد و موضوعات مرتبط با اون حرف می‌زنن، این رو قبول دارن که این آزادی نمی‌تونه به شکل مطلق باشه. حتی خیلی از کسانی که نگاه لیبرال به بازار دارن، کسانی رو که از «بازار بی‌قید و شرط» دفاع می‌کنن، بنیادگرا (fundamentalism) می‌دونن و همین اصطلاح رو در موردشون به کار می‌برن. یعنی معتقدند که این شکل نگاه مطلق می‌تونه بسیار خطرناک و دردسرساز باشه.

          ۲) حرفی که مدافعان بازار آزاد مطرح می‌کنن – چنان‌که در همون بحث رگولاتوری گفتم – اینه که دخالت دولت یه جور «شرّ ضروری» محسوب میشه. یعنی باید فرض کنیم بده. و اگر مجبور شدیم به عنوان آخرین راه‌حل سراغش بریم.
          به فرض که به نتیجه برسیم دولت باید دخالت کنه، دو روش برای دخالت وجود داره. روش اول رگولاتوری هست. یعنی دولت بگه من وارد بازی نمیشم، اما تنظیم‌گر بازی می‌شم. روش دوم اینه که دولت مالکیت یک بخش از بازار رو بر عهده بگیره. اصطلاحاً به سراغ «تصدی‌گری» بره. درسته که تصدی‌گری رو معمولاً با بار معنایی منفی به کار می‌بریم، اما لیبرال‌ها هم در برخی حوزه‌ها ممکنه از تصدی‌گری دفاع کنن (اما باز هم به عنوان شرّ ضروری).
          ‌‌
          ۳) تشخیص این‌که حد این دخالت کجاست، اصلاً‌ ساده نیست و بسیاری از اقتصاددان‌ها، جامعه‌شناس‌ها، صنعت‌گران و تحلیل‌گران دنیا درباره‌اش بحث می‌کنن و نظر می‌دن. تجربه‌های تاریخی زیادی هم وجود داره. یادمه خیلی سال پیش که من کار ریلی می‌کردم، چند بار با مسئولین ریلی کشورهایی مثل آلمان و انگلیس صحبت کردم و دیدم چقدر این مسئله براشون دشواره و مدام در حال آزمایش و خطا بودن. مثلاً انگلیس طی چند دهه در حوزهٔ ریلی به سمت دولتی‌سازی حداکثری رفت و معتقد بود این حوزه‌ایه که بخش خصوصی نمی‌تونه به شکل سودآور در اون فعالیت کنه. بعداً در دههٔ نود دقیقاً به نقطهٔ «عجب غلطی کردیم» رسیده بودن. وقتی دو دهه بعد از شروع پلن‌های خصوصی‌سازی در نمایشگاه‌ها با چند تا از مدیران برجسته‌شون حرف می‌زدم، می‌گفتن اون اشتباهی که شد، چنان لطمه‌ای به زیرساخت‌ها زد که برای جبرانش به چند دهه زمان نیاز هست.

          ۴) یه مثال دیگه که خیلی خوب یادمه، ماجرای دستگاه‌های ونتیلاتور در دوران کرونا در ایالت نیویورک هست. شخصیت اندرو کومو (Andrew Cuomo) فرماندار نیویورک برام جالب بود. به خاطر دقتی که در انتخاب کلمات داشت، همیشه به مصاحبه‌هاش گوش میدادم. زمان کرونا هم، مثل خیلی از مسئولین در خیلی از جاهای دنیا، بسیار بیشتر از حالت عادی مصاحبهٔ مطبوعاتی داشت. قشنگ یادمه به التماس افتاده بود جلوی بیمارستان‌های خصوصی که شما الان ونتیلاتور اضافه دارید به من بدید، قول می‌دم براتون جبران کنم یا منابع دیگه بهتون بدم. یا اگر خودتون تقاضا داشتید بهتون برگردونم. بیمارستان‌هایی بودن که تعداد ونتیلاتورهاشون بیشتر از بیماران‌شون بود، اما باز حاضر نشدن باهاش همکاری کنن. این اتفاق توی ذهن من به عنوان نمونه‌ای از ضعف دولت در برابر یک ساختار کاملاً خصوصی جا افتاد. البته امروز اگر بهم بگی، نمی‌گم راه‌حلش بیمارستان دولتیه. چون تجربه‌ای شبیه کرونا قبلاً نبود، چنین موضوعی به بحران تبدیل شد. وگرنه، الان که چنین تجربه‌ای هست، می‌شه با راهکارهای دیگه‌ای از چنان اتفاق‌هایی پیش‌گیری کرد.

          ۴) خلاصهٔ حرفم اینه که آزادی مطلق در بازار رو اغلب صاحب‌نظران نه توصیه می‌کنند و نه ازش دفاع می‌کنن. اما تأکید درست و مهم‌شون اینه که به هر بهانه‌ای سراغ راهکار متمرکز و دولتی نریم.

          ۵) این‌که کتاب‌های فون میزس (و احتمالاً هایک) رو می‌خونی عالیه. طبیعتاً یکی از بهترین روش‌ها برای آشنا شدن با یک مکتب فکری اینه که سراغ سرچشمه‌ها بریم. اما مطمئنم حواست هست که در کنارش سراغ نویسنده‌های نزدیک‌تر به دوران معاصر هم بری. کسانی که هم به اقتصاد بازار باور دارن و هم ضعف‌ها رو دیده‌ان و ایده‌هایی برای تعدیل و اصلاح اون ایده دارن. بدون این‌که دقیق فکر کنم، اولین اسم‌هایی که به ذهنم میرسه این سه نفر هستن: Milton Friedman و James Buchanan و کمی هم Thomas Sowell. البته اگر دقیق‌تر فکر کنم احتمالاً لیست بهتری به ذهنم میرسه.

          ۶) به نظرم همهٔ ما باید حداقل سه سواد رو در خودمون تقویت کنیم: سواد سیاسی، سواد اقتصادی و سواد فرهنگی. عمداً اقتصاد و سیاست رو جدا می‌کنم. چون اگر حواس‌مون نباشه ممکنه یه جاهایی در قضاوت در مورد آدم‌ها، نظریه‌ها و سیستم‌ها اشتباه کنیم. خصوصاً در کشور ما که آدم‌های بسیاری توی سیاست لیبرال هستند و ما به اشتباه ممکنه در اقتصاد هم اون‌ها رو جزو لیبرال‌ها دسته‌بندی کنیم.

          ۷) همون‌طور که در جاهای دیگه گفته‌ام، فکر می‌کنم مفهوم «تمرکز» در برابر «توزیع‌شدگی» یه بحث زیربناییه که درک اون می‌تونه به درک خیلی از پدیده‌های دیگه کمک کنه. از سیاست گرفته تا اقتصاد و فرهنگ.
          من یادم نمیاد جایی دیده باشم که این بحث رو به عنوان یه بحث مستقل مطرح کنن. یعنی هر کس در حوزهٔ تخصصی خودش ازش حرف می‌زنه. اما فکر می‌کنم به شکل مستقل میشه بهش پرداخت. تفاوت سیاست در آمریکا و سیاست در ایران اینه که سیاست در آمریکا توزیع‌شده‌تر از ایران اداره میشه. فرق اقتصادمون هم همینه. حتی در دین هم دو رویکرد وجود داره. رویکردی که خدا رو فراتر از قدرت فهم بشر و جاری در تمام عالم می‌بینه، رویکرد توزیع شده داره. اما رویکرد دیگه هم خدایی کاملاً «متمرکز» با چهر‌ه‌ای «انسانی» و با صفاتی شبیه صفات انسانیه که به شکل کاملاً متفاوتی جهان رو اداره می‌کنه.
          همین تمرکز و توزیع‌شدگی تفاوت وب سه رو با نسخه‌های قبلی وب هم برامون ترسیم می‌کنه. و همین‌طور سبک‌های مختلف مدیریت در سازمان رو. و ده‌ها موضوع دیگه از همین دست.

          ۸) زنجان یادم می‌می‌مونه. می‌دونم تعارف نیست. حتماً. چشم.

          • محسن شیروانی گفت:

            از این که  زمان فوق العاده ارزشمندتون رو برای پاسخ دهی به من اختصاص دادید، سپاسگزار و قدردانم.

             

            چقدر فوق العاده که  مطلب "رگولاتوری چیست؟" رو دوباره منتشر کردید. واقعاٌ ممنونم.

            امیدوارم در آینده، شرایطی پیش بیاد که دوباره بتونیم مباحث زیر رو بخونیم:

            "مقدمه ای بر مقدمه ی چرا ملت ها شکست می خورند" (قسمت یک و دو)

            و "ماجرای Relevance"

             

            • علی کریمی گفت:

              با سلام و وقت بخیر جناب شیروانی

              من بخش دوم شکست ملت ها و Relevance را دارم. اگر تمایل داشتید آدرس ایمیل خودتان را بگذارید تا برایتان ارسال کنم.

               

              البته یه چند مدت نمی توانم بفرستم تا ببینم محمدرضا جان به ارسال این دو نوشته توسط من نقدی دارد یا نه؟ اگر هم نقدی نبود پیش فرض را بر رضایت می گذارم.

              به یاری حق تعالی این سری لینک در دیدگاهم ندارم و میان اسپم ها نمی روم:)

               

              روز و روزگار خوش

  • محمود جاوید گفت:

    درود؛ وقت به شادی 

    محمد رضا عزیز، بسیار دیدم آدم هایی که گذشته خود را سفیدشویی می کنند و به شکلی نقل می کنند؛ که همه تصاویر چرک آن محو می شود. برای نمونه از دوران خدمت نظام وظیفه به عنوان بهترین سال های عمر خود یاد می کنند. گویی همه ان بشین و پاشوها، زندگی در آن محیط های پر از بوی بیهودگی و توهین های شبانه روزی در دنیای موازی بوده است.

    قربانت، بهروز باشی 

  • مریم مرزبان گفت:

    خط آخر این پست – تجاوز به معنی کلمات – رو که خوندم یاد یه بخشی از کتاب در برابر استبداد (تیموتی اسنایدر/بابک واحدی- نشر گمان) افتادم.

    اسنایدر میگه: یکی از نخستین اهداف حکومت‌های استبدادی زبان است و این حکومت‌ها با تحریف و تغییر و سوء تعبیر واژگان و فرم زبان، وجود و عملکردشان را توجیه می‌کنند و راه شناخت استبداد را بر آیندگان می‌بندند. و بعد توصیه می‌کنه که تا می‌توانید به واژه‌ها فکر کنید و حرف بقیه را بی‌فکر و تأمل تکرار نکیند.

    فکر می‌کنم این سفیدشویی یا روایت گزینشی اطلاعات، همون درِ باغ سبزی باشه که فقط وقتی از در رد شدی با واقعیت مواجه میشی.   

     

     

  • احمد گفت:

    محمدرضا جان چقدرخوشحالم که این مقایسه و تطبیق را پسندیدی و ممنونم از توضیح و تفصیلی که در باب تفاوت این دواصطلاح دادی.

    راستش این تردید زمانی درذهن من شکل گرفت که داشتم یکی از مصداق های یوفمیزم (یعنی «تعدیل» که تو هم به اون اشاره کردی) را با «رگولاتوری» مقایسه می کردم. به نظرم رسید که مشابهات بسیاری با هم دارند. مثلا من هنوز هم هر وقت اصطلاح «تعدیل» را می شنوم، بوی حقه بازی و فریب و خدعه به مشامم میرسه.

    تا جائی که یادم هست «تعدیل» از زمانی وارد ادبیات مدیریتی کشورما شد که تغییرات اساسی و بنیادینی در خصوص اصل ۴۴  قانون اساسی رخ داد و صنایع دولتی، به بخش خصوصی واگذار شدند. مدیران بخش خصوصی به این میزان کارگراحتیاج نداشتند، منطقی ترین راه براشون اخراج تعداد زیادی از کارگران بود. اما این کار ساده نبود و افکار عمومی چنین اقدامی را بر نمی تابید. کلام را کوتاه کنم، کارگرها نهایتا به اسم تعدیل، (البته با هزینه اجتماعی و سیاسی خیلی کمتری) اخراج شدند.

    این توضیحات را (خیلی فشرده و موجز) دادم که بگم «تعدیل» این جور وقت ها از نظر کارکرد یا نتیجه خیلی شبیه میشه به «رگولاتوری» که تو چقدرعمیق وعالی ومفصل واکاوی اش کردی.

    بعد به نظرم رسید بعیده که تمام واژه های زیر مجموعه یوفیمزم احصاء شده باشند وچه بسا کلماتی دراین مجموعه باشند که از «تعدیل» هم فرینده تر و خطرناک تر باشند، مثل همین «رگولاتوری». از طرفی یوفمیزم مصداق های خیلی نرم و نازکی هم داره وهمون طور که تو اشاره کردی صرفا به قصد رعایت ادب واحترام و یا به تعبیرمتمم عزیزمان، «گرفتنِ زهر کلام» به کار میرن و هیچ شیره مالی و فریبی هم در کارشون نیست. اینجا بود که به نتیجه رسیدم که یوفیمیزم احتمالاً باید یه اصطلاح عام و شامل باشه که سفید شوئی را هم در می گیره.

    واقعیت اینه که من هنوز هم نمی تونم دسته بندی دقیق و شفافی در مورد این دو اصطلاح برای خودم در نظر بگیرم و این مفاهیم به صورت درهم آمیخته و نامرتب و سیالی در ذهن من در حرکت اند. درست مثل دایره هایی که گاهی به هم نزدیک میشن و نقاط متقاطع به وجود میارن.

     

    • احمد جان.
      در ادامهٔ بحثی که تو مطرح کردی، می‌شه یه مطلب مستقل نوشت. اما به چند دلیل که کم‌اهمیت‌ترینش محدودیت وقت منه، به چند نکتهٔ کوچیک در این‌جا اکتفا می‌کنم.

      نکتهٔ اول

      در حدی که به ذهنم مراجعه می‌کنم و کاربردهای واژهٔ وایت‌واش و یوفمیزم رو مرور می‌کنم، تقریباً برای من محرز است که این قلمرو این دو واژه مشترک نیست. اما در مورد مصداق‌ها، کاملاً می‌فهمم که قضاوت می‌تونه متفاوت باشه. بهترین مثالش هم همین واژهٔ تعدیل هست که من گفتم و تو هم بهش اشاره کردی.

      نکتهٔ دوم

      من در متن اصلی خیلی سریع از کنار کلمهٔ تعدیل گذشتم و پیشنهادم این بود که تعدیل رو معادل Downsizing یا Rightsizing در نظر بگیریم. این ساده‌سازی من در حد مثالی از یوفمیزم خوب بود. اما حالا که در موردش حرف زدی، باید از اون ساده‌سازی کمی فاصله بگیرم و توضیحات بیشتری ارائه کنم.

      نکتهٔ سوم

      اگر بخواهیم خیلی دقیق باشیم، کلمهٔ «تعدیل» که برای اخراج یا تمدید نکردن قرارداد کارکنان استفاده می‌شه، ترجمهٔ Downsizing و Rightsizing نیست. اصلاً عادی به نظر نمی‌رسه که یه نفر یکی از این دو کلمهٔ انگلیسی رو ببینه و به عنوان ترجمه، واژهٔ تعدیل به ذهنش برسه.

      در پشت این معادل‌سازی، تاریخچهٔ جالب و طولانی‌ای خوابیده که فکر می‌کنم تو و اکثر بچه‌هایی که این نوشته رو می‌خونن، باهاش آشنا هستید. ماجرا به بعد از جنگ ایران و عراق برمی‌گرده. دورانی که آقای رفسنجانی تیم اقتصادی خودش رو در وزارتخونه‌ها مستقر کرد و مأموریت «بازسازی کشور بعد از جنگ» رو به اون‌ها واگذار کرد.

      اون زمان ایران علاقه‌مند بود از بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول وام بگیره. و این موسسات هم برای این که وام بدن، یه سری شرایطی دارن که به اسم SAP شناخته می‌شه (مخفف Structural Adjustment Program). روح غالب این برنامه‌ها رو می‌شه در سه مولفهٔ «فاصله گرفتن از سیستم مدیریت دولتی»‌ و «تمرکززدایی از تصمیم‌گیری» و «تغییر نقش دولت از متصدی به ناظر» دونست. آزادسازی تجارت، کاهش موانع تجارت خارجی و تضمین شکل‌گیری و تقویت مکانیزم قیمت‌گذاری بازار از جمله سیاست‌هایی هستند که در برنامه‌های SAP پیشنهاد می‌شن. طبیعتاً یکی از زیرمجموعه‌های برنامه‌ٔ SAP هم حذف کارمندان و کارگران زائد و سربار هست که ارزش اقتصادی ایجاد نمی‌کنن. چون چنین کارگرانی نهایتاً حقوق خودشون رو از جیب ملت می‌گیرن.

      آقای رفسنجانی و تیمش، این برنامه‌ها رو دقیقاً به همون اسمی که بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول می‌گفت، تعریف کردن. یعنی ما اون‌ها رو به اسم سیاست تعدیل اقتصادی می‌شناسیم. این اصطلاح تعدیل از اون زمان رایج شد؛ یعنی دقیقاً‌ بعد از پایان جنگ. و اصطلاح تعدیل کارکنان هم در واقع قبل از تاریخی که تو اشاره کردی شکل گرفت. تو به خصوصی‌سازی در قالب اصل ۴۴ اشاره کردی که مربوط به سال ۸۴ و شروع ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد هست.

      نکتهٔ چهارم

      قطعاً الان در بحث ما نمی‌گنجه، و حواشی زیادی وجود داره که فرصت یا شرایط پرداختن بهش نیست. اما خب. می‌دونیم که اصل ۴۴ یکی از اصولی هست که کشور رو سال‌ها عقب نگه داشت. علت هم این بود که مثل خیلی از اصول دیگهٔ قانون اساسی و همین‌طور مثل خیلی از تفاسیری که از اسلام در چند دههٔ اخیر شد، بیشتر منفعلانه بود تا فعالانه. تو حرف‌هایی که شریعتی، مطهری و دیگران زدند، و همین‌طور صحبت‌هایی که در چند دههٔ اخیر در قالب نظریه‌پردازی‌های نو انجام میشه رو نگاه کنی، بسیاری از اون‌ها حاصل یک ابتکار عمل نیستند. بلکه حاصل عکس‌العمل هستند.

      اصل چهل‌و‌چهار در شرایطی تدوین شد که حاکمیت جدید پس از انقلاب هم می‌خواست از شعارهای انقلابی خودش و سبک مالکیت زمان شاه انتقاد کنه و همه چیز رو ملی کنه. هم به مارکسیست‌ها و کمونیست‌ها دهن‌کجی کنه که ما از شما مترقی‌تر هستیم. حاصل چنین متنی شد: «نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامه‌ریزی منظم و صحیح استوار است.

      بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانک‌داری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه‌های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه‌آهن و مانند اینها است که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است. بخش تعاونی نیز شامل شرکت‌ها و موسسات تعاونی تولید و توزیع است که در شهر و روستا بر طبق ضوابط اسلامی تشکیل می‌شود بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی، دامداری، صنعت، تجارت و خدمات می‌شود که مکمل فعالیتهای اقتصادی دولتی و تعاونی است. مالکیت در این سه بخش تا جایی که با اصول دیگر این فصل مطابق باشد و از محدوده قوانین اسلام خارج نشود و موجب رشد و توسعه اقتصادی کشور گردد و مایه زیان جامعه نشود مورد حمایت قانونی جمهوری اسلامی است. تفصیل ضوابط و قلمرو و شرایط هر سه بخش را قانون معین می‌کند.»

      فکر می‌کنم بیش از صد ایراد بشه از همین یک اصل گرفت. از همون اول که یه سری کلمهٔ مبهم وجود داره (برنامه‌ریزی منظم یعنی چی؟ نامنظمش چه‌جوریه؟ معیارش چیه؟ برنامه‌ریزی صحیح چه ویژگی‌هایی داره؟ بودن این کلمه در این اصل چه چیزی رو به ما اضافه می‌کنه؟ بخش تعاونی یعنی چی؟ این‌که ما یه آیهٔ کاملاً‌ عمومی مثل تعاونوا علی‌ البرّ و التقوی رو بیاریم از روش یه مدل اقتصادی بسازیم که معیار رأی و تصمیم‌گیریش رأس آدم‌ها باشه و نه سرمایه‌شون. اون بحث آخر که بی‌مقدمه و موخره ناگهان مالکیت مورد حمایت قانونی است چی می‌گه؟ جز یه جور ری‌اکشن به مارکسیست‌ها؟ البته که اون‌قدر مبهم مشروط شده که اصلاً‌ هیچ معنا و کاربرد خاصی نداره).

      این اصل از قانون اساسی که مسئولین ما اصرار دارن یک اصل مترقی و کامل هست چند دهه موجب سردرد مسئولین شده بود و همه مونده بودن که با این متن چه‌کار کنن. یه راهکار بازنگری در قانون اساسی بود که به هزار دلیل،‌ ترجیح حاکمیت نبود. بنابراین تلاش شد از ظرفیت‌های قانون اساسی استفاده بشه؛ به ویژه بند یک اصل ۱۱۰ که به رهبری اختیار تعیین سیاست‌های کلی نظام رو می‌داد. رهبر هم بر همین اساس با همراهی مجمع تشخیص، چیزی تحت عنوان «سیاست‌های کلی اصل ۴۴» رو ابلاغ کردن. طبیعتاً بر اساس قانون اساسی، هر عنوانی جز «سیاست‌های کلی» مشکل‌ساز بود. اما واقعیت اینه که این سند، نه سیاست‌های کلی بود و نه تفسیر اصل ۴۴. این سند،‌ بازنویسی کامل اصل ۴۴ بود به نفع اقتصاد آزاد. در واقع بعد  از چند دهه، غلط بودن اصل ۴۴ مشخص شده بود و سریع‌ترین و ساده‌ترین روش برای اصلاح این اشتباه، ابلاغ یک اصل جایگزین با عنوان سیاست‌های کلی بود.

      ایرادی که پیش اومد اینه که مسئولین ارشد کشور، ضمن این که یه سری از اصول اقتصاد آزاد رو پذیرفته‌ان، اما یه سری دیگه از اصول و ارزش‌های این مدل اقتصادی رو قبول ندارن. مثلاً هم‌زمان هم اصل ۴۴ رو بازتعریف می‌کنن، هم با موضوعاتی مثل تجمل‌گرایی یا آزادی مصرف یا باز بودن انتخاب‌ها در سبک زندگی یا آزادی انسان‌ها در مدیریت سبد زندگی حمایت می‌کنن. یا ما جزو معدود کشورهای جهان هستیم که هنوز هر کتاب چاپی یا فیلمی قراره منتشر بشه، یه گروه خاص هستن که اون رو قبل از ملت می‌بینن. یا بسیاری از بنگاه‌های بورسی ما مدیران دولتی داره و مردم فقط حق دارن پول بدن به بورس و دولت و بعدش دعا کنن که مدیران دولتی، شایسته باشن. چنین طنزی در بعضی شرکت‌ها بسیار جدی‌تر میشه. شما سهامدار شرکتی هستی که سودش اینه که اینترنت تو رو قطع یا محدود کنه و به اینترانت ملی وصلت کنه. تقریباً شبیه اینکه شما سهامدار شرکتی باشی که طناب برای دار می‌بافه و سود بردنت منوط به این باشه که خودت رو هم دار بزنن. 

      به زبان دیگه، می‌تونم بگم شرایط ما شبیه اینه که مسئولان یک کشور به خودرو اعتقاد داشته باشن. اما به چرخ و بنزین و برق اعتقاد نداشته باشن. و بعد هم تعجب می‌کنن که چرا هر چی می‌گن خودرو درست کنید و ما حمایت می‌کنیم، نهایتاً چیزی درست میشه که راه نمی‌ره. ما ملزومات یک مدل اقتصادی کارا رو نداریم. اما نتایجش رو «ابلاغ و تجویز»  می‌کنیم. 

      بگذریم. حرفم اینه که این چیزی که ما داریم، اسمش دقیقاً «اصل ۴۴» هست. نه خصوصی‌سازی و نه اقتصاد نئولیبرال و نه فسادزدایی و … فقط اسمش می‌تونه اصل ۴۴ باشه و فقط خودمون می‌فهمیم چیه. وگرنه در دوران استالین هم قیمت زولبیا و بامیه رو دستوری اعلام نکردن و در لیبرال‌ترین دولت‌ها هم داروهای ضروری مردم وسط خیابونی شبیه ناصرخسرو به شکل آزاد فروخته نمیشه. این یه شاهکاریه که «نه غربی هست و نه شرقی» همون‌طور که از اول گفته شده بود و وعده داده شده بود.

      همهٔ این‌ها رو می‌خوام بگم که در نهایت بگم چیزی مثل Downsizing یا Rightsizing یه پدیدهٔ بسیار بسیار عادی و خنثی در دنیا هست. اصلاً چیز بدی نیست. اگر توی مثال‌های انگلیسی می‌بینی در توصیف یوفمیزم کلماتی مثل «فوت کردن» و «دستشویی رفتن» و «تعدیل کارکنان» رو می‌ذارن، چون هر سه تا واضح و ساده و سالم و قابل‌ درکه و کاملاً‌ خنثی.

      اگر ما در زبان فارسی می‌خوایم مصداق‌های یوفمیزم رو بنویسیم، شاید باید بعضی از این کلمات رو به کار نبریم. چرا من به کار بردم؟ چون من تعدیل رو به همون معنای نئولیبرال می‌فهمم و قبول دارم. من معتقدم که قوانینی که برای حفاظت از حقوق کارگران گذاشته شده، کارگران رو بدبخت کرده.

      • احمد گفت:

        محمدرضا جان

        این که تو با وجود مشغله بسیار و محدودیت های فراوان، بازهم گشاده دستانه چنین متن مفصل و دقیقی را، در پاسخ به کامنت (یا بهتر بگم ایرادهای بنی اسرائیلی من) می نویسی – اون هم در جائی که احتمالا خواننده کمتری نسبت به اصل مقاله داره – قطعا ناشی از بزرگ منشی توست.

        با توضیحات خوبی که دادی به نظرم این بحث دیگه به حد کافی اشباع شده یا دست کم برای من دیگه ابهامی باقی نمونده. اما درخصوص قانون اساسی که تو بهش اشاره کردی – که البته حکایتی است پرآب چشم – یه نکته را خیلی کوتاه و سربسته مایلم این جا مطرح کنم و اون این که به نظر من مشکل فعلی ما با این قانون، نواقص و ایرادات و ابهامات و حتی تعارضات اش نیست. مشکل اصلی اینه که بسیاری از اصول قانون اساسی، اساسا متروک یا عملا منسوخ به حساب میان. من گاهی با خودم فکر می کنم اگر در جائی بعضی از اصول قانون اساسی را بنویسم، چیزی میشه شبیه به یک بیانیه سیاسی تند وتیز و بعید نیست متهم به تشویش اذهان عمومی بشم. ای کاش همین قانون نیم بند با همه کاستی ها و نواقصی که داره تماما اجرا می شد.

        ارادتمند

  • مرضيه گفت:

    متشكرم ازتون استاد عزيز.

    و چقدر اين تركيب مطالب علمي همراه با چاشني طنزتون  در برخي جمله ها، رو دوست دارم .

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser