مثل همیشه، مقدمهٔ همیشگی پیامها و پیامکها را میآورم و در ادامه، مجموعهٔ جدیدی از پیامها را نقل میکنم. این بار، سهم پیامهای مرتبط با شرایط روز، بیشتر از همیشه است. البته فکر میکنم این طبیعی است و احتمالاً در ماههای اخیر، همهٔ ما پیامهای بیشتری از این دست رد و بدل کردهایم.
***
آنچه در اینجا میآید، چند نمونه از پیامهایی است که برای دوستانم فرستادهام و در آرشیو مکالمههای روزها و هفتههای اخیرم یافتهام.
طبیعی است نمیخواهم و نمیتوانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. همچنین ترجیح میدهم دربارهی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی ننویسم. اگر چه محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند.
جز در مواردی که اشتباه دیکتهای بوده یا باید نام فردی حذف میشده، تغییری در متن پیامها ندادهام. بنابراین در انتخاب پیامها چندان نکتهسنجی نشده و در انتخاب کلمات هم، راحتتر از چارچوب متعارف روزنوشته و نیز نوشتههایم در شبکههای اجتماعی بودهام. پس شما هم آنها را صرفاً در حد پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل میشوند در نظر بگیرید.
طبیعی است انتظار دارم این پیامها را با قواعد سختگیرانه نخوانید و با چشم خطایاب ارزیابی نکنید. اینها به سرعت و در لابهلای گفتگوهای روزمره، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شدهاند.
میدونی بزرگترین فیکفروش خاورمیانه کیه؟ دیجیکالا.
کاملاً هم طبیعی و تقریباً غیرقابلاجتنابه. «شوق رشد» ویژگی مهم پلتفرمهاست. اگر با مدیران پلتفرمها حرف بزنی هر سال دنبال این هستند که چند درصد از پارسال بزرگتر بشن. هر شاخص دیگهای، فرعِ بر این شاخصه.
پلتفرم ادعاش افزایش کیفیت بازار نیست، بلکه بهبود کیفیت مکانیزمِ بازاره. مکانیزم بازار یعنی وصل شدن عرضه و تقاضا به هم. اینکه عرضه چیه و تقاضا چیه دیگه مسئلهٔ جدی پلتفرم نیست.
هنوز نفهمیدم افتخار ما در ایران به موفقیت ایرانیتبارهایی که در آمریکا یا هر کشور دیگه به دنیا اومدهان و حتی خیلی وقتها پدر و مادرشون هم کامل اونجا زندگی کردهان چه معنایی داره.
اگر به عنوان افتخاری برای بشریت بهش نگاه کنیم منطقیه. اما این که دستاوردهاشون رو جزو افتخارات خودمون بدونیم، به نظرم مصداق کامل نژادپرستیه.
نزدیکترین چیزی که طرف رو به ایران وصل میکنه اینه که بستر پدربزرگ و مادربزرگش وقتی داشتن مادر یا پدرش رو باردار میشدن در ایران پهن بوده. حالا این هیچی. این یکی که اینجا با ذوق به اون افتخار میکنه تقریباً هیچ جوری بهش وصل نیست. مگر در حد اینکه بستر پدربزرگ و مادربزرگ این هم در فاصلهٔ چندصد یا چندهزار کیلومتری بستر پدربزرگ و مادربزرگ اون پهن بوده.
توی یه کانال تلگرامی نسخهٔ دزدی کتاب تحلیل تکنیکال من (از ارتکابات جوانی) رو گذاشته بود و نوشته بود اگر استفاده کردی و صد تا صلوات نفرستادی مدیونی.
یه همکلاسی هم داشتیم به همه تقلب میرسوند، میگفت: ثوابش برای آبادی آخرت امواتم.
نمیفهمید ذات کارش ایجاد بیعدالتیه.
فکر کنم الان دیگه اکثر همفکراش یه میز و منصبی دارن و به همون سبک سرگرم آباد کردن آخرت امواتشون هستن.
از اینکه لقب «شرف اهل قلم» برای کسی به کار بره بدم میاد. هر کی که میخواد باشه.
شرف اهل قلم، قلمه. نه یک اهل قلم دیگه.
توی خط و ابنیهٔ راهآهن رسمه که وقتی قدیمیا با هم حرف میزنن و از خاطرات میگن، میپرسن دورهٔ چه کسی کار میکردی؟ منظورشون اینه که دورهٔ کدوم مدیرکل خط و ابنیه؟
یهبار با یه پیرمرد راهآهنی حرف میزدم، خاطرات جالبی از گذشته تعریف میکرد. برای اینکه صحبت گرم بشه، سنت رو به جا آوردم و گفتم: شما دورهٔ کی کار میکردین؟
گفت: «من خودم دوره بودم.» یکی از مدیرکلهای اسبق خط و ابنیه بود.
جملهاش یه جورایی تکاندهنده بود. نه به خاطر غیرمنتظره بودنش. این که یه آدمی روبهروت وایساده و میگه «من دوره بودم» – و جملهٔ معناداری هم هست – خیلی عجیبه.
نوشته بود اسکار احمقانهترین سوال رو بدیم به لسلی استال مجری سیبیسی آمریکا که مجبور شد با روسری بشینه جلوی رئیسی و پرسید: «آیا حجاب توی کشور شما اجباریه؟»
آدم یه جاهایی در نوشته باید تصمیم بگیره که میخواد به خواننده خیانت کنه یا به ادبیات و زبان معیار.
ویراستارهای سنتی این انتخاب رو به شکل کاملاً صنفی انجام دادهان و دیگه درگیرش نیستن.
چپ فرهنگی واقعاً داره گند میزنه به دنیا. واقعاً هم مطالعهشون زیاده و به بهتر شدن دنیا فکر میکنن. مشکل در تلاششون نیست. در شعورشونه.
بدبخت کافمن از این که هر شش شخصیت اصلی داستان فرندز سفیدپوست بودهان عذرخواهی کرد. خب یعنی از نظر آماری توی آمریکا هر شش نفری که با هم دوستن، قطعاً یکیشون رنگینپوسته؟
حسم بهم میگه بیضایی اون جملهٔ عجیبش رو از قبل آماده نکرده بود. یهو روی زبونش اومد:
من واقعاً متأسفم. و متأسفم که همهٔ حرفهای ما با متأسفم شروع میشه…
من عمیقاً اعتقاد دارم که روزی در جهان قدرت بهطور کامل در اختیار مومنین خواهد بود.
برای این حرفم یه منطق کاملاً مکانیکی و الگوریتمی هم دارم:
وقتی غیرمومنین قدرت دستشونه، معتقدن که ایمان داشتن و نداشتن مهم نیست و عملکرد مهمه. اینه که خیلی وقتها از مومنین در ساختار قدرت استفاده میکنن.
اما مومنین وقتی قدرت رو در دست دارن، براشون عقیده در حد عملکرد و معمولاً بیشتر از عملکرد براشون مهمه. پس افراد بیایمان رو بهکار نمیگیرن.
همینجوری خرد خرد خرد، روزی میشه که قدرت در جهان در اختیار مومنین قرار میگیره.
این جملههای اسلامی ندوشن – مستقل از اینکه با محتواش موافق باشید یا نه – واقعاً مدرنه:
«تهران مانند زنی است که پاهایش را روی هم میگرداند و سیگار کنت میکشد، عینک دودی میزند و «ودکا لایم» میخورد؛ بیکینی میپوشد و حمام آفتاب میگیرد، اما وقتی پای صحبتش بنشینید، از اُمّلی و سبکمغزی و حمق و پرمدعایی و شلختگی و وراجی او، آدم تا سرحدّ مرگ ملول میشود.»
چند سالی هست که هر خطا و فسادی مشخص یا افشا میشه، بلافاصله همهٔ مسئولین سیستم بسیج میشن که بگن سیستمی نیست.
یکی از استدلالها هم همیشه اینه که «اگر خودمون نمیگفتیم، کسی نمیفهمید. پس میبینید که سیستم سالمه که فساد یا خطا رو تشخیص میده و میاد میگه.»
به نظرم فساد سیستمی چیز ترسناکی نیست. چون سیستم میتونه خودش رو اصلاح کنه. سرماخوردگی هم یه بیماری سیستمیه. اما همه سرما میخوریم و خوب میشیم.
اما یه چیز دیگه ترسناکه و میتونه به مشکلات لاعلاج منتهی بشه. اینکه ندونن فساد سیستمی تعریفش چیه و چه ویژگیهایی داره. مهمترین ویژگی فساد سیستمی اینه که در سیستم Embed شده. درونش نشسته. و «اگر خود مسئولین سیستم تصمیم بگیرن نگن، هیچکس نمیفهمه و مدتها ادامه پیدا میکنه.»
مهارت خاصی در «تشخیص ندادن» مالکان کافیشاپها دارم.
من همیشه به آدمهایی که تکنفره میرن کافیشاپ و میز تکنفره هم هست اما یه میز چهار نفره رو اشغال میکنن حس بد دارم. یه جور بیشعوری میبینمش.
چند وقت پیش دو تا خانوم بغل دستم نشسته بودن و به زور خودشون رو چپونده بودن توی یه میز کوچیک دونفره. خیلی خوشم اومد که بیخودی فضای زیاد اشغال نکردن.
توی کافه حرف پیش اومد و یه کم که صحبت کردیم بهشون گفتم: «خیلی از این سبک نشستن شما لذت بردم. مسئولانه است. میشد راحت میز چهارنفره رو اشغال کنید. اما خب جای کمتری گرفتید تا جا برای بقیه باز بمونه.» در ادامه هم گفتم: «آدم اینجور وقتها بهتره فکر کنه صاحب کافیشاپه و میخواد فضا برای بقیه باز باشه. نه اینکه بگه مشتری هستم و هر چقدر جا بگیرم اشکال نداره.»
یکی از خانوما گفت: بله. درست میگید. البته ما صاحب کافیشاپیم :)))
یه بار هم با یه آقایی که قیافهٔ خیلی سادهای داشت و خیلی بههمریخته و آشفته نشسته بود، گپ زدم. بهم چند تا کوپن تخفیف داد و گفت: اینها سیدرصد تخفیف داره هر موقع کافیشاپ سر زدی استفاده کن. یه نگاه دوباره به ظاهرش کردم. دلم نیومد این هدیه رو ازش قبول کنم.
گفتم: نه. نه. دست خودت باشه.
گفت: آخه من صاحب اینجام :)))
اصولگرا کسیه که یا تا حالا نیمرو نخورده یا فروشندهٔ توپ پینگپونگه. و اصرار میکنه که توپ تخممرغی پینگپونگ میتونه کاملاً کار تخممرغ رو بکنه و اگر اون رو خوب توی ماهیتابه تفت بدی نیمرو میشه.
اصلاحطلب کسیه که نیمرو خورده. نظریههای پخت نیرو رو هم از یونان باستان تا دوران پستمدرن حفظه و روزی چند تا میزگرد دربارهاش برگزار میکنه. و تأکید میکنه که چون فعلاً چیزی جز توپ تخممرغی دم دستمون نیست، بهتره همین رو تفت بدیم تا بالاخره نیمرو بشه.
البته اصولگرا یه ویژگی دیگه هم داره: میگه نیمرویی که اصولگرا با توپتخم مرغی درست کنه خوشمزهتره!
امیر قربانی میگفت این ماه کلاً بخش مسمومیت بیمارستان هستم. اینجا اغلب یا خودکشی کردن یا اوردوز.
میگفت جای عجیبیه. برای مریضها دکتر نیستی. مخصوصاً برای اوردوزیها. صدات میکنن: داداش! :))
یکی از دوستان می گفت دیگه از فرار مغزها رسیدیم به فرار پر و پاچه و معذرت می خوام دن….
من متوجه نشدم دقیقاً این رو در رابطه با کدومیک از حرفهای بالا گفتی.
اما یه چیزی رو میخوام به این بهانه بگم.
به نظر من تعبیرهایی مثل فرار مغزها یا فرار هر چیز دیگه، یا دستهبندی مهاجرتها کلاً غلطه.
مهاجرت هر آدمی از کشور، بده. و یه باخت برای نظام سیاسی کشور محسوب میشه. از یک استاد دانشگاه تا یک توالتشور یا هر فرد دیگه.
گاهی اوقات بعضی وابستگان به نظام سیاسی، یا افراد غیروابستهٔ ناآگاه، با تقسیمبندی مهاجرتها یا برچسبگذاری روی مهاجرها، به شوخی یا جدی، خواسته یا ناخواسته، شکست نظام سیاسی در نگه داشتن مردم رو در کشور کمرنگ میکنن یا کماهمیت جلوه میدن.
میگم، ساختاری که مومنین توش قدرت دارن، آیا پابرجا میمونه؟ نه به خاطر این که مومن هستنا، به خاطر این که مومنین رو سر کار میدارم و تنوع توشون از بین میره. اگر جواب مثبت باشه و ساختارهای مومنپرست بعد از مدتی فرو بریزن، آیا مومنین باز هم شانس خواهند داشت که چیزی به ارث ببرن؟
ببخشید که من جواب میدم
ببخشید که بعد این همه وقت که دیدگاه مینویسم در جواب پیام هست .
داخل کتاب اوضاع خیلی خراب است ، قسمتی آموزش میده که چطور یک دین یا مذهب بسازید .
ولی با اقتباس به اون و صحبت خیلی فوق العاده مدیر متمم ( محمدرضای عزیز ) درواقع در نهایت دنیا در نهایت به مومنین به دین X ( مهم نیست چه دینی ) که داستان قشنگ تری داره میرسه . در واقع در نهایت یه گروه اونو به ارث میبرن . و همیشه حذف تنوع یعنی قدرت برای صاحب و وراث اون داستان و دین.
راجع به قدرت مومنین، یه چیزی به ذهنم میرسه. فرض رو باید بر این بگذاریم که ساختار مومنپرست اونقدر عمر خواهد کرد که انباشت قدرت مومنین توش شکل بگیره. اما فکر کنم احتمال داشته باشه که قبل از چنین اتفاقی، کلا ساختار از بین بره.