این دومین بار است که بخشی از پیامها و پیامکهایم را برایتان منتشر میکنم. محتوای این پیامها ارزش آموزشی یا خبری ندارد. اما هم بهانهای است برای بهروزرسانی وبلاگ و هم دریچهای به فضای شخصیتر زندگی من.
توضیحاتی را که در بخش اول پیامها و پیامکها نوشتم تکرار میکنم:
همهی ما روزانه دهها و صدها پیام رد و بدل میکنیم. بخشی از این پیامها کاری هستند یا به اقتضای ضرورت ارسال میشوند. اما بخش بزرگی، به گمان من، صرفاً به نیت حفظ دوستی و ارتباط رد و بدل میشوند. از فوروارد کردن یک پیام تا شوخی کردن با نوشته یا پست یا استوری یک دوست در شبکههای اجتماعی و شاید هم گاهی، عکسالعملی به آنچه در محیطمان میگذرد.
گفتم در آرشیو مکالمههای چند هفته و چند ماه اخیر بگردم و برخی از پیامهایی را که برای دوستانم ارسال کردهام، در اینجا بگذارم. طبیعی است نمیخواهم و نمیتوانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. همچنین ترجیح میدهم دربارهی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی نگویم. اگر چه محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند.
جز در مواردی که اشتباه دیکتهای بوده یا باید نام فردی حذف میشده، تغییری در متن پیامها ندادهام. بنابراین نکتهسنجی چندانی در انتخاب پیامها نشده و در انتخاب کلمات هم، راحتتر از چارچوب روزنوشته و شبکههای اجتماعی بودهام. پس شما هم آنها را در حد پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل میشوند در نظر بگیرید.
ضمناً: واضح است که پیامهای کوتاه و پشت سر هم را یکتکه کردهام.
این عنوانهایی که توی بایوی اینستاگرام و توضیحات کلابهاوس مینویسن عالیه. لااقل فارسی بنویسن کمتر بهمون فشار بیاد. میرن سراغ گوگل ترنسلیت و ترجمه میکنن. طرف مدل شده داره روسری و جوراب میفروشه، زورش میاد لیسانسش رو توی صورتمون نزنه. نوشته Food Scientist.
این رفیقمون هم که لیسانسش رو گرفته رفته توی بایو نوشته Expert. آخه اصطلاح کارشناسی توی فارسی چه ربطی به Expert داره توی انگلیسی؟ همون فارسی بنویس «دارای مدرک کارشناسی» بدونیم این کاغذپارهی وزارت علوم رو به تو هم دادهان.
صد رحمت به اونی که آش و عدسی میفروخت بالای عدسی نوشته بود Lens.
جملهی ظریف توی آنتالیا، یه نمونهای از الگوی حرف زدنش در سالهای اخیر بود. حرف درستی که مفهوم نادرستی رو القا میکرد. گفت توی انتخابات مشارکت همیشه بالای هفتاد درصد بود، این بار زیر ۶۰٪ شد.
وزیر اقتصاد میشد، از اینکه تورم بالای ۱٪ هست ابراز ناراحتی میکرد. رئيسجمهور هم میشد، حتماً متأسف بود که سالانه بیش از ۱۰ نفر ایرانی از کشور مهاجرت میکنن.
قدیم دوست داشتم لحظهی مرگم، وسط کلاس باشه یا سمینار. جایی که بچههام باشن. الان که چنین شرایطی بعیده پیش بیاد، مرگ در بستر رو ترجیح میدم. تنها چیزی که برام مهمه اینه که در راه عقیدهام نمیرم. چون به قول برتراند راسل ممکنه عقیدهام اشتباه باشه.
بلوط درِ شیشه رو پرت کرد و خودش اونقدر سریعتر پرید که در شیشه خورد توی سرش. آخرین نمونهی قبل از بلوط، به نظرم F-11 Tiger بود که دههی پنجاه، خودش رو با موشک خودش زد.
این همه سال معنی کلمهی مناظره رو توضیح دادم، معلوم شد فایده نداشته. بابا مناظره یعنی من نظرم با تو فرق کنه. شما که توی ده تا موضوع اصلی مثل هم فکر میکنید، اون دو تا موضوع جزئی رو هم با بوس و بغل و صلوات حل کنین دیگه. یا لااقل بگین میخوایم با فلانی مصاحبه کنیم.
پیغام گذاشته میگه فلانی من رو با شما «لینک» کرد. انگار داره راجع به حلقههای زنجیر حرف میزنه یا درس سینماتیک و مکانیزمها توی مهندسی مکانیک. بابا ما آدمیم. بگو از فلانی خواسته بودم زمینهای فراهم کنه با شما تماس بگیرم. یا بگو ممنونم که بعد از پیگیری فلانی، با این گفتگو موافقت کردین.
با آدم مثل بلبرینگ برخورد میکنه انتظار داره کارش هم پیش بره. از همهی اینهایی که ادبیات نازل «نتورکینگ» رو جا انداختن بدم میاد.
اپل خودش رو کشته، اون منحنی گوشه آیفون رو به جای اینکه یه کمان از دایره بسازه، منحنی پیوندی و Transition Curve درست کرده که انگشت میکشی روش، تغییر ناگهانی انحنا اذیتت نکنه. آیفون رو خریده، یک قاب انداخته دورش کل ظرافت رو نابود کرده. الان نمیدونم باید به اپل گیر داد؟ به این گیر داد؟ به قاب گیر داد؟
ولی مطمئنم یه چیزی یه جایی گیر داره.
این آموزشهای فروش، مغز آدمها رو خراب میکنه. میگن همیشه بگو و بخواه و درخواست کن. بذار روبهرویی بهت نه بگه. نذار اون «نه» که از اول توی ذهنته، مانع پرسیدن و درخواست کردن بشه.
حالا کاری به فروش ندارم، اما توی رفاقت به نظرم غلطه. الان تا حالا ده تا درخواست غیرمنطقی داشته و من هر بار گفتهام نه. دیگه توی ذهن من اعتبار نمونده براش. سر چی؟ سر هیچی. سر درخواستهایی که هشتتاش از اول معلوم بود جوابش منفیه.
الان فقط مواظبم توی حرف زدن از جادهی احوالپرسی خارج نشه و به جملهها و کلمههای بعدی نرسه.
طرح «صیانت» از کاربران فضای مجازی رو خوندم. اینا اگر امنیت رو هم مثل صیانت برعکس فهمیده باشن بیچارهایم.
اونقدر برای مدت طولانی آقازاده بوده، کاملاً به آقازادگی عادت کرده. زمان انتخابات هم گیر داده بود که من برای وطنم (نه بابام یا صندلی بابام) میرم رأی میدم. دیشب روی اسکایپ میگفت: «محمدرضا ما باباهامون دیگه بازنشسته شدهان، اتوماتیک ما باید جاشون بشینیم. این انتظار پدرانمون هم هست.»
منم صاف بهش گفتم: «من خیلی ساله دارم زحمت میکشم اتوماتیک جای بابام نشینم. نه اینکه راننده تاکسی بودن بد باشهها، اما خود بابام هم دلش میگیره من جاش بشینم.»
تیتر زده بود تأکید سران ۲۷ کشور اروپایی بر تعامل با روسیه برای احیای برجام. ده بار خبر رو چک کردم ببینم به جای ایران اشتباه نوشته روسیه؟ یا واقعاً تیتر همینه؟
چند روز پیش هم تیتر زده بود ایران بخشی از عمق استراتژیک لبنانه.
تازگیا اونقدر صریح حرف میزنن آدم باید هر تیتر رو چند بار چک کنه.
ازم پرسید: «تا حالا یه طرفدار محسن رضایی رو از نزدیک دیدی؟»
عالی بود سوالش.
کدوم نمایشنامه بود؟ یه جاش طرف میپرسید: چرا اینا که اینقدر کثیف هستن حموم نمیرن؟ خودشون اذیت نمیشن؟
روبهرویی گفت: چرا. بو خیلی اذیتشون میکنه. اما چرک جوری وجودشون رو فراگرفته که اگر خودشون رو بشورن هیچی باقی نمیمونه. ناگزیرن باهاش کنار بیان.
برنامه میراث ماندگار اون قسمتش که مربوط به فواد روحانی بود جالب بود. میشه دو یا سه بار دید.
شریعتی این اخلاقش خیلی بانمک بود که هر چی رو فکر میکرد درسته، توی دهن دانشمندان و نویسندگان و مردگان جا میداد و میگفت. از ماسینیون و شاندل بگیر برو تا سقراط و افلاطون.
بذار ما هم یه چیزی جا بدیم توی دهنش و بگیم شریعتی از سیسرو نقل کرده که یکدستشدن درباریان، باعث مرگ پادشاه میشه.
حتماً خودت هم میدونی. وضعیت تلخ دوستی وقتیه که یه چیزی مثل قبل نیست. اما نمیدونی چیه. البته یه حالت دیگه هم وجود داره که نمیدونم کدوم تلختره. هر دو میدونیم چی تغییر کرده. اما نمیخوایم دربارهاش حرف بزنیم.
توی تلویزیون اصرار داشت که ملکه انگلیس از ۱۹۵۱ تقریباً همهی رئيسجمهورهای آمریکا رو دیده. بابا مثال وطنی بزنین. بومیسازی کنین. ول کنین این غربیها رو.
دویچه وله راجع به کفیر توی ماست یه چیزی کاملاً شبیه رپورتاژ رفته. بدون یه خط منبع علمی. اخلاق نسخهی آلمانی و انگلیسیشون این نیست. رسانهی معتبر هر جای دنیا باشه، مردمانی از سرزمین پارس میرن گند میزنن بهش.
بالاخره گفتم که نمیام. سخت بود ولی اینجوری پیام دادم:
… من سرفصلهایی رو که لطف کردند و فرستادند بررسی کردم. صادقانه بخوام بگم، برام بسیار سخت، و در واقع غیرممکنه که بتونم همراه بشم و کمک کنم.
میدونم دیدگاهم کاملاً مبتنی بر ادراک و تجربهی شخصیه و ممکنه نادرست باشه. اما طی سالهای اخیر، به نتیجه رسیدهام که اساساً «آموزش بیان و سخنوری» با رویکرد مبتنی بر «فن خطابه» نمیتونه اثربخشی قابلقبولی داشته باشه.
این رویکرد در شکل سنتی خودش نهایتاً «خطیبپرور» هست و «منبری» درست میکنه و من فکر میکنم مردم ما بدهی تاریخیشون رو به اندازهی کافی به «اهل منبر» پرداخت کردهان.
در شکل مدرن هم سبکهایی شبیه TED رو تبلیغ یا ترویج میکنه. چنانکه نسل جوان ما علاقهی زیادی دارند که در نهایت به سخنران در مراسمهایی از این دست تبدیل بشن. در نقد رویکردهای هیجانمحور و خطابهمحور TED و آسیبهایی که زده و سرگرمی رو جایگزین رویکرد علمی و آموزش محور کرده، کسانی مثل موروزوف به اندازهی کافی حرف زدهان. افراد خردهپایی مثل من هم، سالهاست در این باره نوشتیم. و اساساً علت اینکه من تصمیم گرفتم بازار سخنرانی و سمینار رو دقیقاً در زمانی که در اوجش بود و میتونست درآمد چندصدمیلیونی ماهانه رو برام تأمین کنه رها کردم، همین نگاه بوده.
در واقع من فکر میکنم آموزش فن بیان و سخنرانی لازمه به سمت این رویکرد بره که افراد یاد بگیرن «حرفی برای گفتن داشته باشند» و وقتی حرفی داشتند، به هر روشی که دوست داشتند، اون رو ارائه کنند. به قول اون بازیگرمون، «حتی به روش غلط!»
کسی مثل هاوکینگ اساساً از ابزارهای بیان محروم بود، اما مخاطب داشت و داره. کسانی مثل کریس هیچنز عزیز و دوستداشتنی، آخرین سخنرانی عمرش رو در شرایطی انجام داد که سرطان، حنجره رو ازش گرفته بود و هیچ یک از کلماتش مفهوم نبود. اما ایستاد و لب تکان داد و مخاطبان هم به واژههای نامفهومش گوش دادند. چون به قول رئيسجمهور «حلقوم» برای بیان نداشت، اما «حرف» داشت.
میدونم نگاه من کمی هرتیک و عصیانگرانه محسوب میشه و انتظار ندارم همه چنین نگاهی داشته باشن. اما فکر میکنم در شرایطی که شبکههای اجتماعی به همهی آدمها دهان باز و زبان دراز داده، شاید لازمه بعضیها هم به سهم من سعی کنن در مقابل ترویج هر چه بیشتر میل به بیان و سخنوری، نقش ترمز رو ایفا کنند.
خودم نزدیک به شش ساله دارم همین قاعده رو تمرین میکنم. از لایو نگذاشتن و سمینار نگذاشتن، تا کلاس برگزار نکردن. حیفه که این سکوت طولانی رو دقیقاً با چیزی بشکنم که فلسفهی اصلی سکوت کردنم بوده.
امیدوارم مثل همهی دو دههی گذشته که لجبازیها و عصیانگریهای این دانشجوتون رو تحمل کردید، باز هم این لطف رو به من داشته باشید و اجازه بدید همین سبک رو حفظ کنم.
این بود انشای من ?
ببین. میخوام یه جوری بگم من با کسانی که باهام نسبتی دارن نسبتی ندارم. اصلاً یه جوری همه چی قاطیپاتی شده میخوام بنویسم رابطههای انسانی نه سیمتریک هستن و نه ترنزیتیو. اما خب اگر این جملهی آخر رو بفهمه، جمله اولی رو اتوماتیک میفهمه. گفتن نداره.
از اینایی که اصرار دارن بگن «درود» و «بدرود» به اندازهی اونایی که گیر میدن به «سلامٌعلیکم» و «علیکمالسلام» بدم میاد. بابا بذارین هر چی راحتیم بگیم. حالا مثلاً وقتی میگیم «خورشید طلوع کرد» داریم گند میزنیم به زحمات کپلر و گالیله و کوپرنیک؟ میدونیم خورشید طلوع نمیکنه. اما غلط مصطلحه و راحتیم باهاش.
سلام محمدرضا جان
یک حرف باربط و یک حرف بیربط با این نوشته دارم. با قسمت باربط شروع میکنم تا بهونهای برای گفتن قسمت بیربط باشه.
برنامه میراث ماندگار و قسمتی که مربوط به فواد روحانی میشد رو دیدم. برام جالب بود که یه زمانی در سطح بینالمللی چنین شخصیت تاثیرگذاری داشتیم و جالبتر اینکه تا به حال اسم ایشون به گوشم نخورده بود.
طبیعتا بخشی از این مساله به خودم برمیگرده که زمان کافی برای شناخت این افراد نگذاشتم. اما بخشی رو هم سهم سیستمی میدونم که نفعش در شنیده نشدن چنین چیزهاییه.
خوشحال میشم اگر حرف یا نکتهای دربارهی این قسمت از برنامه داشتی، بیشتر برامون بنویسی.
اما بخش بیربط حرفم درباره گوسفندنگریه.
با وجود اینکه احساس میکنم این مفهوم رو فهمیدم و باور دارم که (به قول خودت) میتونه اکسیری برای موفقیت باشه، اما در پیاده کردنش چندان موفق عمل نمیکنم.
مجهز شدن به این نوع نگاه باعث شده که تا حساسیت بیشتری به استفاده از ظرفیتها داشته باشم اما به نظرم هنوز نتونستم این توانمندی رو به حد اعلا و حتی متوسط برسونم. احساس میکنم که سهم جذب منابعم خیلی بیشتر از میلم به استفاده حداکثری از منابعی هست که در اختیار دارم.
ریشه این بیمیلیم رو بیشتر ناشی از این دو عامل میدونم:
۱- میدونم ظرفیتهای استفاده نشدهای وجود داره، اما یا در دیدن اونها ناتوانم و یا در استفاده از اونها توانمندی کافی ندارم.
۲- اگر استفاده حداقلی از ظرفیتها رو مصداق نمرهی ۱۰ ببینیم، به نظرم استفاده حداکثری از ظرفیتها مصداق نمرهی بیسته. شاید بشه با یک شب مطالعه نمره ۱۰ رو آورد، اما برای نمره ۱۷، ۱۸،19 یا ۲۰ سرمایهگذاری چندین برابری نیازه. این سرمایهگذاری چندبرابری بعضا باعث میشه که به همون حداقل راضی بشم. شاید هم زود راضی شدنم به خاطر اینه که تا به حال مزهی نمرهی ۲۰ این شکل از سرمایهگذاری رو نچشیدم.
در مطالب قبلی خیلی خوب و کامل درباره این موضوع صحبت کردی اما از شنیدن هر حرف، برنامه یا تمرین دیگهای که به بهتر پیاده کردن این مفهوم کمک کنه، به شدت استقبال میکنم. امیدوارم فرصت، وقت و اولویت پرداختن به این موضوع رو داشته باشی.
محمدرضا جان سلام.
این روزا خبرای بد یکی بعد از دیگری داره حالمونو بد میکنه. آخریش هم که این طرح به اصطلاح صیانت از حقوق کاربران هست.
محمدرضا به نظر تو باید همینطوری بشینیم نگاه کنیم تا به یکی از طبیعی ترین حقوقمون که دسترسی به اینترنت بین المللی هست، تجاوز بشه؟
واقعا راهی نیست که فعالان و صاحب نظران اینترنت و کسب و کارهای دیجیتال، اجتماع یا ائتلافی رو تشکیل بدن و به هر شکلی شده از تصویب این قانون جلوگیری کنن یا سیاست گذاران رو به تعدیل این طرح متقاعد کنن؟
چون احساس میکنم پست و استوری گذاشتن و امضای کارزار توسط مردم موثر هست، اما کافی نیست.
فکر می کنم مقابله با این طرح اتحادی قوی تر از این چیزی که فعلا در شبکههای اجتماعی می بینیم، می طلبه.
امیرحسین جان.
این طرح به قضاوت من، نظر مستقیم رهبر کشور هست و سالهاست ایشون در این زمینه، تذکرات لازم رو دادهان. حتی اگر این فرض من غلط باشه که نیست، رهبری اگر به فرض محال، مخالف این طرح باشند، قطعاً نظرشون رو اعلام میکنند. چنانکه در موارد بسیار خُردتر هم نظرشون رو اعلام و اعمال کردهاند.
در ادامه هم طرح نزد شورای نگهبان میره که اونجا هم اعضا، مستقیم و غیرمستقیم منصوب ایشان هستند. بنابراین اگر به فرض، باز هم نظر رهبری متفاوت باشد، در آنجا اعمال میشود.
ضمن اینکه پس از تصویب هم توسط نهادهایی که زیر نظر رهبری هستند اجرا خواهد شد.
ما در کشورمان، دو روش اعمال سیاستهای کلان را شاهد هستیم. اگر مسیر قانونی وجود داشته باشد، سعی میشود وجههی قانونی حفظ شود. مثلاً الان میبینیم مجلس این طرح را به پیش میبرد.
اگر مسیر قانونی وجود نداشته باشد، سیاست کلان بدون هرگونه ملاحظه، انجام خواهد شد. چنانکه کلابهاوس به روشی مسدود شد که هیچکس نمیگوید من آن را مسدود کردم. حکم قضایی هم وجود نداشت و ندارد. زمانی آقای بیژن قاسمزاده، بازپرس شعبهی دوم دادسرای فرهنگ و رسانه دم دست بودند. چند خطی مرقوم کردند و تلگرام مسدود شد. ایشان فعلا نیستند. کلابهاوس را «همینطوری» بستند.
بنابراین ضمن اینکه من هم کمپین سایت کارزار را امضا کردهام، و نیز مکرراً و موکداً با بعضی افراد که به گمانم تصمیمساز یا تأثیرگذار بودهاند صحبت کردهام، بر این باور هستم که نهایتاً نظر مردم در این باره معیار نخواهد بود. چنانکه در مورد تلگرام هم کسب و کارهای بسیاری آسیب دیدند و هیچکس نگران نشد. و چنانکه در ماجرای واکسن، وامهای متعددی به شرکتهای واکسنساز داده شد و منابع مالی قابلتوجهی به آنها اختصاص داده شد که میشد با همانها واکسن خارجی خرید و هیچکس هم نگران مرگها نشد.
بنابراین به نظرم اگر ۸۰ میلیون ایرانی با هم به خیابان بیایند و حرفی بزنند، باز هم تأثیری در ارادهی تصمیمگیر یا تصمیمگیران اصلی نخواهد داشت (بگذریم از اینکه آقای رئیسی در رأیگیری امسال، صریحاً همین دیدگاه را با کلیدواژهی «اینترنت امن» مطرح کردند و در اقدامی تاریخی، ۱۸ میلیون نفر در این کشور، خودشان به محدود شدن اینترنت خودشان رأی دادند).
البته از سوی دیگر، این نکته را هم در ذهنم دارم که کسانی که در سطوح کارشناسی از این طرح دفاع میکنند، برخلاف مقامات ارشد که نگاهی امنیتی به این طرح دارند، دل بستهاند که هر کدام، ساختمانی در تهران و دفتری در دبی بگیرند و به نمایندهی گوگل، فیسبوک و … تبدیل شوند. رویایی که به گمانم دور از دسترس خواهد بود. اما به هر حال، همین امیدهای واهی باعث شده که عدهای که متأسفانه روی کاغذ، باسواد و تحصیلکرده و متخصص نیز هستند، برای پشتیبانی از چنین سیاستی، سندسازی کنند.
به طور کلی، به قضاوت من، منفعت شخصی در لایههای پایین تصمیمساز و نگاه ایدئولوژیک و امنیتی در ردههای ارشد، چیزی نیست که با «مقابله» یا «مطالبه» قابل حل باشه. شاید در اینجا، فقط باید به ناکارآمدیها امیدوار باشیم؛ درست مثل اون لطیفهی قدیمی دربارهی جهنم ایرانیها. به این معنا که ذینفعان این طرح، نتوانند قیر و قیف را همه در یک جا جمع کنند. یا آنقدر درگیر رشوه دادن و گرفتن در تأمین قیر و قیف شوند یا چنان گرفتار رقابتهای داخلی برای جذب منافع مالی این طرح، که در نهایت، جسم و جان ما از قیر گداختهی ایشان در امان بماند (که البته در این صورت باید گفت بخت با خود این جماعت هم یار بوده. چون به گمانم چنین محدودیتی، بر خلاف تصور ایشان، تیشهای است که به ریشه میخورد).
پینوشت: زمانی کسانی بودند که ۱۷۰ میلیارد تومان بودجه به موتور جستجوی بومی اختصاص دادند (یوز و پارسیجو). اگر واقعاً حساب و کتابی در مدیریت کشور وجود داشت، باید الان تمام کسانی که مستقیم و غیرمستقیم درگیر چنین فسادی بودند محاکمه میشدند. فقط کافی است توجیهاتی را که زمانی در دفاع از این موتورهای جستجو بافته بودند بخوانی. الان هم تصمیمگیران اصلی کشور در این زمینهها تغییر نکردهاند. بنابراین انتظار اینکه بتوانی کسانی را که نادرست بودن چنان طرح فاجعهآمیزی را نفهمیدند و آن را پذیرفتند یا با سکوت تأییدش کردند قانع کنی که اشتباهات دیگری از همان جنس انجام ندهند، کمی غیرعقلانی به نظر میرسد.
تصور کن اگر همان زمان، این پول به دلار تبدیل میشد و سهام گوگل را با آن میخریدند، حدود ۵۶ میلیون دلار بود و امروز ارزش همان سهم به بیش از ۳۵۰ میلیون دلار رسیده بود که اگر دولت امروز آن سهام را دوباره در بورسهای جهانی میفروخت و ارز حاصل از آن را در بازار ایران عرضه میکرد، نزدیک به ۹۰۰۰ میلیارد تومان میشد. این در شرایطی است که دولت ما، برای هر هزار تومان هم دستش پیش ما دراز است و در هر حادثه و سانحهای، شماره کارت میدهند و تقاضای کمک دارند.
متاسفانه زیرساخت های بسیار عمیقی در این زمینه انجام شده و در مورد شرکت ابرآروان اگر سرچ کنیم اطلاعاتی به دست می اید….
محمدرضا خیلی ممنونم از وقتی که گذاشتی و از جنبه های مختلف به این موضوع پرداختی.
با تمام وجود غمگینم و متاسف. امیدوارم همونطور که گفتی این بار ناکارآمدیها بتونه بهمون کمک کنه؛ بلکه ازین فاجعه در امان بمونیم.
سلام
برداشت و تجربه من در زمینه استفاده از کلمات عربی یا قدیمی در گفتگوی خانمها یا درباره خانم ها اینه:
بیشتر در مراسم عقد و ختم و آن هم از سمت آقای مجلس(عاقد یا روضه خوان و…) بوده است. یا در محافل مذهبی یا افرادی که طبق عادت یا برای نشان دادن اینکه جز ان قشر هستند حواسشان هست از این کلمات استفاده کنند.
و اینکه چرا از اقایان بیشتر می شنویم: طبق عادات و ارزشهای حاکم این گروه معمولا اقایان بیشتر از مردان می پرسند و یا می خواهند سلام و پیغامی را برسانی و از خانم های نزدیک فرد نمی پرسند و نهایتا به عنوان اهل خانه از ان یاد می کنند(بالاخره اندرونی محسوب می شوند، حتی در اعلامیه ختم هم سر همین از قدیم اثر کمتری بوده) مگر اینکه نزدیک باشند یا کسالت و اتفاق خاصی اتفاق افتاده باشد. که ان وقت بیان می دارند و در این موارد هم بیشتر این را می رساند که اسم گفته نشود که حریم حفظ شود. و بیان همشیره و اخوی و … انگار حفظ حرمیش بیشت است.!
تا حالا به این دقت نکرده بودم اگر زمانی بخواهیم مطالبی که در چت های حصوصی می نویسیم منتشر کنیم چی میشه؟
راستش الان به این فکر میکنم که آیا اصلا این مطالب ارزش انتشار برای دیگران رو داره؟
به معنای واقعی تر آیا اصلا میتونیم اونا رو برای دیگران بازنشر کنیم!
محمدرضای عزیز، تو نشون دادی چقدر قشنگ میشه همه جا تاثیرگذار بود.
ممنون از اینکه این چراغ رو برام روشن کردی.
به قول امیرعلی وقتی ما بمیریم نوشته هامون برای آدمهایی که اونا رو میخونند چه ارزشی خواهد داشت.
پایدار بمونی
وای چقدر لذت بردم. مخصوصا اون نقل قول شریعتی از سیسرو که میگه: یکدست شدن درباریان باعث مرگ پادشاه میشه… عالی بود.
بعدم که داستان بلوط خیلی جالبه .. من بارها این اتفاقات رو دیدم. کلی بامزه بود.
اون قسمت آموزش بیان و سخنوری خیلی خوب بود. یه پوشه جدید توی فکرم باز کرد
محمدرضاجان
براي پيام مربوط به بلوط كلي خنديدم . محسن رضايي هم كه تكليفش معلومه (استيكر تعجب رو خودت تصور كن)
ممنونم كه به بهونه اين دسته پست ، كمي با بچه ها گپ ميزني .
حالا داشتم به این فکر میکردم، بعد از این که از دنیا بریم (دور از جون خودت محمدرضا!) تمام این پیجهایی که به جا گذاشتیم از خودمون توسط آیندگان خوانده میشه… مثل الان که بین کتابها و دست نوشتههای قدیمی سعی در شناخت فضای قبل از خودمون داریم و تحلیل می کنیم…
چه شود!
من شخصاً بعد از ۳۴سال زندگی به این باور و حقیقت رسیده ایم که موبایلها، آدم ها را از هم دور کرد؛ و متأسفانه پیام رسان ها و شبکه های اجتماعی بسیار بسیار دورتر!
این مطلب را که خواندم، من یاد این نکته افتادم.
جنبه مثبت ماجرا آنجاست که عمیقاً به این باور رسیده ام بهترین دوستان من تا امروز کسانی هستند که اهل مطالعه و پژوهش هستند و حضوری هم را می بینیم و به این دیدارهای حضوری سخت پایبند هستیم.
امیدوارم در متمم فضایی فراهم شود که انسان های باارزشی که در آن فعال هستند، ماه به ماه با هم دیدار و گفتگو داشته باشند و هم افزایی کنند؛ به دور از تجملات و تکلفاتی که امروزه همه را گیر انداخته است.
حالا جدا از اینکه عنوانها رو فارسی یا انگلیسی بنویسن، یه وقتایی باید همینجوری اسکرول کنی تا این عنوانها تموم بشن و از اینکه این افراد تونستن در مدت زمان کوتاه و با منابع محدودی که در اختیار دارن، این حجم از تخصصها رو کسب کنن آدم رو واقعاً شگفتزده میکنه و حتی گاهی وقتها به خودم میگم شاید من بلد نیستم از امکانات، وقت، زمان و انرژی که دارم به درستی استفاده کنم!
یه دانشمند کل زندگیش رو میزاره پای یک موضوع اما آخرش هم هنوز مطمئن که همه چیز رو میدونه یا نه! یا اینکه آیا این چیزایی که بهش رسیده نسبتاً درست هستن یا اینکه مسیر رو به کلی اشتباه رفتن . . .
اما بعضی از دوستان یه جوری سفت و محکم راجع به یه چیزی نظر میدن که خود قطعیت هم پیش اینا شرمنده میشه.
به نظرم لینک کردن و چیزای مشابه با توجه به شرایط امروز شاید تا حدودی قابل هضم باشه.
اما امروز تو شهرداری نشسته بودم که گوشی موبایل یکی از افرادی که ردیف جلویی نشسته بود زنگ خورد، حالا فارق از اینکه تو فضای عمومی اونجا داشت به صدای بلند ویدیو کال میکرد ندارم. اما آخرای مکالمهاش گفت: من ساعت ۱۰ تمومم! تو کی تموم میشی! (خیلی دوست دارم بدونم اینا از کجا در میاد)
محمدرضای عزیز این سبک از تولید محتوایی که زحمت میکشی، بسیار جذاب و آمورندهست و در عین حال هم کار نو و تازهای به حساب میاد و امیدوارم که بقیه حداقل شور این سبک از تولید محتوا رو در نیارن.
ارادت تا ملکوت!
اون پیام ندیدن طرفدار محسن رضایی خیلی خوب بود.حتما پستی که تو فضای مجازی براش درست کردن رو دیدین که میگه بنر ها رو جمع کنید تا انتخابات بعدی.بعضی وقت ها فکر می کنم اگه بخواییم واقع بین باشیم ما تو جامعه ای زندگی می کنیم که دسته ای از آدما با شل مغز فرض کردن بقیه پست های استراتژیکی به دست بیارن و این از ذکاوتشونه نه نادانی شون.
از همه بیشتر اون پیام طولانی پاسخ نه به استادتون بود
یه طرف پیام ها رو خودم فرض میکنم. مثلا داریم پیام رد و بدل میکنیم.
طرف اومده خبرنگار فلان شبکه شده ، اکانت های شبکه های مجازی ش رو با نام اون شبکه می سازه، یعنی تو قبلش وجود نداشتی ، یا گارد گرفتی سی سال اینجا استخدامی. روشون نمیشه وگرنه جُنگ هفته هم میساختن. ولمون کنید بیچاره ها.
—
تو معماری همه معمارها شدن مدرس مهارتهای معماری، سخنران ها شدن مدرس سخنرانی،
—
وضعیت طوری شده در حلقوم فقط باید سکوت را تماشا کرد.
سلام.
برای اینکه نگی علیرضا لاله، صرفا این رو بگم که من هم نظرم درباره درود و بدرود و سلام علیکم و علیکم السلام همینه.
طرف می گه درود بر شما، در جا قیافه اش رو شبیه هخامنشیان می بینم. اون یکی هم با قرائت می گه سلام علیکم شبیه شیخ فلانی می شه تو ذهنم.
هنوز بعد از هزار سال یادمه که یه بار معلم مون برادرم رو تو راهروی مدرسه دیده بود، به من که رسید با ذوق گفت، اخوی تون هستن؟ فکر نکرده و بدون برنامه گفتم، نه داداشمه.
چه کاریه برادر من؟
راستی، خانمها از این لوس بازی ها ندارن، یا من ندیده ام؟
سلام
آقای داداشی عزیز
ما خانم ها رو هم از این لوس بازی ها محروم نکردن
همشیره، صبیه ، متعلقه
همشیره به معنی خواهر و صبیه به معنی دختر، متعلقه به معنی همسر
واقعا تا وقتی کلمه قشنگ دختر وجود داره، صبیه چرا؟ همسر مشکلش چیه که میگن متعلقه؟
واقعا چه کاریه؟
دور از جونت علیرضا جان.
تجربهی بقیه رو نمیدونم. اما الان که تو گفتی، راستش من هم هر چی فکر میکنم نمونهای از دوستان و آشنایان خانم به ذهنم نمیرسه که درگیر این بازیها باشن.
گاهی که فکر میکنم میتونم نگاه همدلانهای به افرادی که درود و بدرود میگن داشته باشم. به هر حال، یه تفکر و ایدئولوژی واپسگرایانهای اومده. کشور رو به گروگان گرفته. حرف کسی رو گوش نمیده. تکتک ناکارآمدیهای قابلتصور در تمام نظامهای بشری رو یکجا جمع کرده. و هر چیزی که به شکل مستقیم یا غیرمستقیم نماد اون تفکر باشه، میتونه برای خیلی از انسانها احساس منفی ایجاد کنه؛ حتی زبان عربی که کاملاً مستقله.
اما چیزی که آزاردهنده میشه اینه که بسیاری از این افراد، دقیقاً شبیه کسانی که در جبههی مخالف هستند، در لایهی نمادها و نشانهها گرفتار شدهاند. یه نفر از همین آشنایان که اتفاقاً بسیار حواسش هست که درود و بدرود بگه و به جای «ان شاء الله» هم میگه «آرزومندم»، بعد از اینکه چند دقیقه در نقد رفتارهای سطحی و نادرستی طب اسلامی و غمانگیز بودن لیس زدن ضریح و نیاز بعضی مسئولین به روغن بنفشه برای پیشگیری از کرونا حرف زد، نهایتاً گفت: محمدرضا جان. من دیگه ادامه ندم. از دکتر هومیوپاتم وقت گرفتهام نیمساعت دیگه باید اونجا باشم.
اینجور وقتها آدم حرصش در میاد. خب عزیز من. حالا اون «خداحافظ» یا «انشاءالله» رو بگو، ولی نه ضریح لیس بزن نه پیش هومیوپات برو. بهتر نیست؟
البته باز هم صد رحمت به هر دو گروه «درود / بدرود» و «اخوی / والسلام علیکم و رحمهالله.» حداقل تکلیفمون باهاشون مشخصه.
الان به نظرم دردسر اصلی ما این نسل جدیدی از وابستگان قدرت هستن که در پشت صحنه، در دستهی جیرهخوار متحجرین و مرتجعین قرار دارن، اما در ظاهر دکمه سردست و گرهی کراواتشون رو توی چشم ما میکنن و یهجوری ژست پستمدرن فیوچریستیک میگیرن که اگر کسی نشناسدشون، میگه اینها به زودی قراره «ظهور کنن» و جهان رو نجات بدن.
من که اطرافم زیاده. بقیه رو نمیدونم.
پسنوشت: دقیقاً در طول مدتی که داشتم این کامنت رو مینوشتم، فاطمه جان کامنت گذاشت و یادم انداخت که خانمها هم محروم نیستن. اما هنوز توی ذهنم اینه که واژههایی رو که فاطمه مطرح کرد، بیشتر آقایون به کار میبرن. البته قطعاً جامعهی مورد بررسی من به جمع کوچکی از اطرافیانم محدوده و ارزیابی دقیقی ندارم.
سلام محمدرضا جان
ذهنیت شما درست تره به نظرم
دقیقا اقایون این کلمات رو بیشتر استفاده میکنن. هر چند در شهر ما( اصفهان) در قشر های خاصی از جامعه بین خانم ها هم این ادبیات و کلمات به وفور استفاده میشه.
سلام.
راستش منظورم از لوس بازی های نداشته ی خانمها این بود که نشنیده ام – به قول محمدرضا در دامنه ی محدود اطرافیانم- که خانمی به جای سلام بگه درود، به جای خداحافظ بگه بدرود، به برادر بگه اخوی.
کلا اینها رو، و اونها رو که تو نوشتی، از زبان آقایون شنیده ام نه خانمها.
درست ترش همینه که محمدرضا نوشت.
بعد، به نظرم هر قوم بیگانه ای وارد ایران شده، کلماتی هم وارد زبان ما کرده و ما هم با روی باز پذیرفته ایم. ملغمه ی کلمات روسی، فرانسوی، انگلیسی، عربی، مغولی نتیجه ی این پذیرش ماست که به نظرم بد هم نیست موجب پویایی و زنده موندن زبان می شه؛ مثل خیلی موضوعات فرهنگی دیگه که با تعامل به روز می مونه، نه با گوشه گیری و عزلت.
دو تا چیز رو نمی فهمم:
یکی اصرار دوستان به انتخاب بازه ای از زمان و تلاش برای صحبت کردن با زبان اون دوره، دومی هم اصرار اون نهادی که می خواد همه ی کلمات رو فارسی سازی کنه. چرا باید برای هر کلمه ای معادل بسازیم و تصمیم بگیریم هر روز زبان خودمون رو مهجورتر، محدودتر و غیرکاربردی تر کنیم.
راستش من تلاش برای تبدیل «هلی کوپتر» به «چرخ بال» رو شبیه تلاش برای راه اندازی «اینترنت ملی» می دونم که موجب قطع ارتباط با دنیا می شه در حالی که زبان با تبادل و تعامل واژگان بیشتر زنده می مونه.
زیادی نوشتم ببخشید.
ممنونم از اظهار نظرت. به فکر وادارم کرد.